بيانات آیت‌الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) در مراسم احیای شب 21 ماه مبارک رمضان 1435 ه.ق

۲۸ تیر ۱۳۹۳

۱۷:۵۶

۳,۰۹۱

خلاصه خبر :
در بسیاری از کتب روایی اهل سنت آمده که پیامبر(ص) فرمود: من منذر هستم و علی(ع) هادی است... سازمان‌های امنیتی آمریکا و اسرائیل خیلی فکر کردند که چگونه اسلام را از پا درآوردند و یکی از اقدامات آنها این است که فسادهای غرب را به اسم اسلام و جهاد به خورد مسلمانان دهند
آخرین رویداد ها

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین

والصلاة والسلام علی سیدنا و نبینا و حبیب قلوبنا ابی‌القاسم محمد

و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

بحث امشب پیرامون یکی از مشکل‌ترین و مهم‌ترین حوادثی است که در زمان امیرالمؤمنین(ع) به وقوع پیوست؛ با مراجعه به تاریخ مشاهده می‌‌کنیم برخی از مورخین و محققین معتقدند دیگر نظیر آن حادثه‌ای که در زمان امیرالمؤمنین(ع) اتفاق افتاد وقوع پیدا نمی‌کند! اما امروزه می‌بینیم که نه تنها وقوع پیدا کرده بلکه شدیدتر از آن زمان است.

پيدايش خوارج و تکفيري‌‌ها و خطرات آنها

ابتدا برای تیمّن و تبرک در بحث، به یک آیه و روایت اشاره می‌‌کنم. خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم می-فرماید: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد» در رابطه با این آیه، این روایت در بسیاری از کتب مهمه‌ی اهل‌سنت نظیر کنز العمال و تفسیر فخر رازی هم آمده، که رسول خدا فرمود: مقصود از «أنَا المُنذِر» این بیم‌دهنده و انذار دهنده، من هستم.

سپس دست مبارکش را روی شانه‌ی امیرالمؤمنین(ع) قرار داد یا اشاره به آن حضرت کرد و فرمود: «یا علی أنت الهاد»؛ اینکه خدا می‌فرماید: «لکلّ قومٍ هاد»، هادی تو هستی و «بک یهتدی المهتدون» تنها راه هدایت افراد از این زمان تا قیامت فقط تو هستی. راه هدایت و باب هدایت غیر از طریق امیرالمؤمنین(ع) معنا ندارد.

این خود یک بحث مفصل، شیرین و زیباست که آیا ممکن است هدایت غیر از طریق امیرالمؤمنین(ع) محقق شود یا نه؟ آیا می‌شود انسان غیر از طریق امیرالمؤمنین(ع) دین‌دار، خداشناس و موحد باشد؟ بر طبق ادله‌ی فراوان چنین چیزی امکان ندارد.

اما حادثه‌ای که می‌خواهم بدان اشاره کنم حادثه‌ی پیدایش خوارج است که باید اشاراتی به بعضی از جوانب آن داشته باشم تا آن را به زمان خودمان مرتبط کنم؛ یکی از مشکلات جوامع اسلامی در زمان ما پیدا شدن گروهی به نام تکفیری‌هاست که به نام اسلام و قرآن، تمام مسلمانان دیگر را محکوم به کفر می‌کنند و می‌گویند اسلام را فقط ما و هر کسی تابع ما باشد داراست و غیر از ما کافرند لذا اسارت و قتل‌شان جایز و غارت اموالشان مباح است!

کِی بشر فکر می‌کرد در این قرن که قرن رشد علم و تکنولوژی و پیشرفت علوم است، یک فکر کهنه‌ی پوسیده‌ی باقیمانده از خوارج 1400 سال پیش، با رنگ و لعاب جدید و یک پشتوانه‌ی قویّ سیاسی و نظامی به وجود بیاید. به نظر من اگر یک مسلمان، یک انسان شیعه بخواهد دین خود را خوب حفظ کند راهش این است که بداند در چه زمانی قرار گرفته و گرفتار چه گروه‌هایی است. اگر توفیق پیدا کنم در این وقت کوتاه به جوانب اصلی بحث اشاره کنم، به خوبی به ضرورت امامت در میان مسلمین واقف می‌شوید.

سؤال همیشگی این است که امامت چه ضرورتی دارد؟ با روشن شدن بحث، جواب این سؤال هم به خوبی بیان می‌شود.

مطلب اول خوارج از کجا شروع شد؟ از آنجا که در جنگ صفین آمدند ابوموسی اشعری و عمروعاص را به اصرار بعضی از افرادی که در لشگر امیرالمؤمنین(ع) بودند به عنوان حَکَم قرار دادند، با آنکه خود حضرت با حکمیّت ابوموسی اشعری مخالف بود و می‌‌فرمود وقتی ما جنگ بصره را شروع کردیم این فرد جنگ را تحریم کرد و به مردم گفت در خانه بنشینید و با امیرالمؤمنین(ع) همراهی نکنید! چطور شما می‌خواهید او را از طرف من به عنوان حَکَم قرار دهید؟

بررسی شخصیت ابوموسی اشعری یکی از بحث‌های مهم تاریخی است، این فرد را که مشکلات فراوانی داشت به امیرالمؤمنین تحمیل کردند و گفتند باید این حکم باشد.

در قضیه‌‌ی حکمیّت هم قرار نبود که ابوموسی و عمروعاص حاکم مسلمین را تعیین کنند و بگویند چه کسی حاکم باشد و چه کسی نباشد! یکی از نکاتی که اهل تاریخ به آن کمتر توجه داده‌‌اند همین نکته است، فکر می‌کنند این دو فرد حکم شدند که نزاع بین امیرالمؤمنین و معاویه را حل کنند، بگویند چه کسی حاکم باشد و چه کسی نباشد! و حال آنکه این بحث‌ مطرح نبود، قبلا مهاجر و انصار با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرده بودند، امیرالمؤمنین هم به معاویه نامه نوشت فرمود همان‌‌ها که با ابوبکر، عثمان و عمر بیعت کردند امروز با من بیعت کردند و تو هم باید تبعیت کنی. لذا به عنوان امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب رسمیت داشت.

قضیه این بود که چه کسی قاتل عثمان است؟ دار و دسته‌ی معاویه، امیرالمؤمنین و یارانش را متهم کرده بودند که اینها قاتل عثمان بودند. بحث حکمیّت بر سر این مسئله بود که بیایند قاتلان عثمان را معیّن کنند، اما از آنجا که عمروعاص نقشه‌ی خودش را کشیده بود، ابوموسی را فریب داد.

با اینکه ابن عباس به ابوموسی گفت تو اول حرف نزن، بگذار عمروعاص حرف بزند، اما ابوموسی بالای منبر رفت و گفت ایها الناس همانطوری که این انگشتر را از دست خود بیرون می‌آورم، علی بن ابیطالب را از خلافت خلع کردم، عمروعاص هم بنا بود همینطور معاویه را خلع کند، البته کسی با معاویه بیعت نکرده بود، ولی او با شیطنتی که داشت گفت همانطور که ابوموسی انگشترش را درآورد و علی بن ابیطالب را خلع کرد، من معاویه را به عنوان حاکم قرار دادم. بعد از آن ابوموسی اعتراض کرد و گفت: این چه کاری بود که تو کردی؟ عمروعاص در همان مجلس آن آیه را برای او خواند که مثل تو مثل خری می‌ماند که فقط کتاب‌‌ها را حمل می‌‌کند.

بيانات آیت‌الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) در مراسم احیای شب 21 ماه مبارک رمضان 1435 ه.ق

این ماجرا مقدمه شد، عده‌ای در میان یاران امیرالمؤمنین(ع) گفتند حکمیت یک کار اشتباه بود. اصلاً غیر از خدا کسی حق ندارد داوری کند، اول نسبت به مسئله داوری به امیرالمؤمنین اعتراض کردند و گفتند داوری مخصوص خداست بعد بالاتر رفته و گفتند که «إن الحکم إلا لله»، حکم مخصوص خداست، خلافت مخصوص خداست، اصلاً کسی حق ندارد غیر از خدا خلیفه باشد و حکم کند. این افراد گروهی تشکیل دادند و یک عده هم از بصره به ایشان پیوستند، امیرالمؤمنین به آنها فرمود: «کلمة حقّ یراد بها الباطل»، این آیه قرآن حق است ولی اینها معنای باطلی از آن اراده می‌کنند. مگر می‌شود جامعه مسلمین بدون خلیفه و امیر باشد، بالاخره هر جامعه‌ای نیاز به حاکم دارد.

امیرالمؤمنین(ع) پیغام داد که برگردید، گروه تشکیل ندهید تفرقه ایجاد نکنید، اما آنها گفتند یا علی تو و یارانت کافر شدید باید توبه کنید.

اینجا باز این نکته خیلی عجیب است که نگفتند یا علی تو فقط توبه کن، گفتند اول باید شهادت به کفر خودت داده بگویی بله من کافر شدم و بعد توبه کنی. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِيَ مِنْكُمْ آثِرٌ أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللهِ‏ وَ جِهَادِي مَعَ رَسُولِ اللهِ(ص) أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِين‏»؛ نفرین‌شان کرد طوفان بلا شما را بگیرد و دیگر کسی از شما باقی نماند. بعد از یک عمر ایمان به خدا و جهاد با رسول خدا وشرکت در همه‌ی جنگ‌ها همراه رسول خدا، اینک شهادت بدهم که کافر شده‌ام؟ اگر این کار را کنم گمراه شده‌‌ام.

حضرت به آنها فرمود چرا با این قرآن‌هایی که بر سر نیزه کردند فریب خوردید؟ این ظاهرسازی است، بر حسب ظاهر ایمان به قرآن است، اما در باطن دشمنی با آن است. فرمود شما وقتی اینها قرآن را با مکر و حیله و نیرنگ بر سر نیزه‌ها کردند آمدید به من گفتید: «إِخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا اسْتَقَالُونَا وَ اسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللهِ سُبْحَانَهُ»، اینها برادران ما و هم دین ما هستند، از ما خواسته‌‌اند جنگ را متوقف کنیم، شما مرا وادار به قبول حکمیت کردید، من که نمی‌‌خواستم این کار را انجام بدهم. این چنین قضیه‌ی حکمیت به وجود آمد و نتیجه‌اش ان شد که به امیرالمؤمنین گفتند تو باید شهادت بر کفر خودت بدهی و بعد هم توبه کنی.

حالا منشأ این مسئله چیست؟ منشأش این است که یک آیه قرآن را اشتباه معنا کردند، خوارج بر خلاف طلحه و زبیر دنیاطلب نبودند، بر خلاف معاویه دنبال خلافت و حکومت نبودند، آدم‌هایی بودند اهل شب‌زنده‌داری، مالک اشتر می‌گوید من با این پیشانی‌های پینه بسته از سجده‌های طولانی چه کنم، حافظ و قاری قرآن بودند، مستحبات را انجام می‌دادند، ‌واقعاً دنبال دنیاطلبی نبودند.

هنگامی که یکی از یاران امیرالمؤمنین(ع) فردی از آنها را کشت، گویا حضرت قضیه را می‌دانست ولی می-خواست او برای دیگران هم بیان کند؛ فرمودند: وقتی او را کشتی چه شنیدی و چه گفتی؟ گفت یا علی وقتی می‌خواستم او را بکشم گفتم بشارت که تو زود به جهنم واصل می‌شوی، به من گفت حالا صبر کن ببین کدام یک از ما زودتر به جهنم می‌رویم من یا تو؟ یعنی او هم معتقد بوده که این به جهنم می‌رود، یک چنین اعتقاداتی داشتند. چرا اینگونه شدند؟ چون یک آیه قرآن را نتوانستند درست معنا کنند، از حقیقت قرآن دور شدند، آمدند کسی را که قرآن ناطق بود تکفیر کردند و گفتند تو کافر هستی.

 ببینید وقتی افرادی نتوانند یک آیه را درست معنا کنند چه قضایا و گرفتاری‌‌هایی برایشان به وجود می‌آید. بعد امیرالمؤمنین فرمود گیرم –نعوذبالله- من کافر شدم پس چرا شما می‌گویید همه‌ی امّت محمد(ص) کافر شدند؟ چرا حکم می‌کنید هر کسی که در گروه ما نیست ولو جزء امت رسول خداست کافر شده؟ این چه منطقی است که شما دارید. «فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص بِضَلَالِي‏»، اگر منطق من را قبول ندارید باز هم می‌گویید من کافر شدم، چرا عموم امت رسول خدا و همه‌ی مردم را گمراه می‌‌نامید؟

امروز یکی از حرفهای داعشی‌های تکفیری همین است که می‌گویند هر کسی با این خلیفه‌ی مجعول -که مأمور از سازمان اسرائیل است- بیعت کند مسلمان و الّا کافر است. حضرت می‌فرماید چرا دیگران را به خطای من می‌خواهید بسوزانید؟ اگر معتقدید من گناه کردم چرا دیگران را تکفیر می‌کنید؟ بعد می‌فرمایند: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(ص) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ»؛ شما مگر یادتان رفته رسول خدا(ص) یک مردی را که مرتکب زنای محصنه شده بود رجم کرد، اما هیچگاه نفرمود او را بسوزانید، بلکه خود رسول خدا بر او نماز خواند و خانواده‌‌اش را وارث او گرداند.

همین جا این نکته‌ی اخلاقی تربیتی را همه‌ی ما باید یاد بگیریم، اگر کسی مرتکب خطا و گناهی شده او را بر همان خطا و گناه مؤاخذه کنیم، نیاییم ده اشکال دیگر به آن اضافه کنیم، اگر کسی زبانش تند است و باید مؤاخذه و ادب بشود به همین اندازه باید ادب بشود. ما حق نداریم زائد بر آن چند نسبت دیگر هم به او بدهیم. چیزی که متأسفانه در جامعه ما وجود دارد.

مخصوصاً گاهی اوقات در رسانه‌ها که یک جناح سیاسی می‌‌خواهد اشکال فردی را مطرح کند ممکن است در یک مقطعی یک اشتباهی کرده باشد! می‌برند اشکال را روی نسل گذشته و نسل موجود و صدها اشکال دیگر هم برایش می‌تراشند این با کجای اسلام سازگاری دارد؟

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید روش رسول خدا این بود، دست دزد را قطع می‌کرد ولی سهمیه‌ی او را از بیت المال مسلمین قطع نمی‌کرد، دزدی کرده باید عذاب شود، عذابش هم این است که باید قطع ید بشود، اما نباید مجازات دیگری برای او قرار داد، این مسئله‌ی بسیار مهمی است.

لذا امیرالمؤمنین(ع) به خوارج فرمودند من حکمیت را قبول کردم و به قول باطل شما کافر شدم، ولی چرا می‌گویید امت رسول خدا کافر هستند؟! این یک اشاره‌ی اجمالی به خوارج و روش برخورد آنها با امیرالمؤمنین(ع).

خوارج یک ظاهری از اسلام را دیدند اما باطن اسلام را نفهمیدند، باطن اسلام را باید از آنها که حقیقت قرآن در نزدشان هست و با تأویل کتاب آشنا هستند یاد بگیریم.

اما تاریخچه‌‌ی خوارج زمان ما کجاست؟ از چه زمانی این فکر جامد تکفیری پیدا شد؟ از خصوصیات خوارج این است که دیگران را به راحتی تکفیر می‌کردند می‌گفتند اگر کسی یک گناه کبیره انجام داد کافر است! قانون‌شان این بود که اگر کسی غیبت کند، سرقت کند، یک گناه کبیره انجام بدهد کافر است.

در قرن چهارم در بغداد، گروهی به نام حنابله‌ی بغداد بوجود آمدند که عقاید خشک عجیب و غریبی داشتند، مثلاً اگر یک زن و مرد با هم راه می‌رفتند همین را می‌گفتند حرام است دیگر سؤال نمی‌کردند این زن محرم این مرد هست یا نیست؟ آنها را می‌بردند و مجازاتشان می‌کردند. چنین فکر خشکی آن زمان در بغداد حاکم بود! از آنجا که افکار افراطی در هیچ زمانی دوام نداشته، آشوب به وجود آمد، مردم به حرکت درامده با آن فکر مقابله کردند که جزئیاتش را تاریخ بیان می‌کند، تا زمان ابن تیمیه.

ابن تیمیه رئیس فکری وهابیت زمان ماست، وهابیت همه‌ی افکار خود را در اعتقادات و غیر اعتقادات از او گرفته است. عقاید ابن تیمیه چیست؟ همین عقایدی که بعضی از آنها را حاجیان ما در مکه و مدینه می‌شنوند.

یکی از حرف‌های‌‌او این است که می‌گوید کسی که از وطن خودش به قصد زیارت قبر رسول خدا خارج شود، کافر است! «لا یقصد السفر إلی قبر النبی دون المسجد إلا جاهلٌ أو کافرٌ».

نسبت به مسئله‌‌ی توسل که ریشه قرآنی دارد و آیات زیادی در قرآن دلالت بر آن دارد می‌گوید هر کسی بخواهد انبیاء و ملائکه را واسطه قرار بدهد مشرک است و کافر. فلاسفه را تکفیر کرده، سقراط، افلاطون، ارسطو، ابن سینا و فارابی را که افتخارات علمی بشریت هستند تکفیر می‌کند، یکی از کسانی که باب تکفیر را در اسلام نسبت به بقیه مسلمین باز کرده؛ ابن تیمیه است.

بعد از او نوبت به محمد بن عبدالوهاب می‌‌رسد. یکی از حرف‌‌های وی این است که می‌گوید: هر شهر و کشوری که داخل در اطاعت من نشود در زمره‌ی بلاد مشرکین و کفار است، حتی اگر تکلم به شهادتین کنند، پیروان مذاهب دیگر غیر از مذهب او کافرند.

علمای قبل از خود حتّی اساتیدش را محکوم به کفر کرده. در مورد مسلمانان زمان خود می‌‌گوید: بسیاری از اهل این زمان همان‌ حالاتی را دارند که در زمان گذشته بت‌پرستها داشتند شرک کفار قریش کمتر و ضعیف‌تر از شرک بسیاری از مردم زمان ماست.

باز از زمان عبدالوهاب گذشته به مفتی‌های اخیر سعودی می‌‌رسیم که دایره‌ی کفر را آنقدر باز کرده‌‌اند که می‌گویند: تارک نماز کافر است ولو وجوب نماز را هم قبول داشته باشد! کسی که روزه‌خوار است ولو وجوب روزه را هم قبول داشته باشد کافر است، شخصی به اسم بن‌باز که کور بود، فتوا داد هر کسی واجبی از واجبات را ترک کند کافر است ولو شهادتین را گفته باشد.

این فکر انحرافی باطل از زمان امیرالمؤمنین(ع) شروع شد و به حنابله‌ی بغداد، ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب و این مفتی‌هایی رسیده که امروز زائیده و تربیت شده‌ی سازمان‌های امنیتی اسرائیل و آمریکا هستند، و مشاهده می-کنید چه بلایی بر سر اسلام می‌آورند؟ از یک طرف می‌گویند اگر کسی یک واجب از واجبات را ترک کرد کافر است و از طرف دیگر بدترین فسادی که در غرب وجود دارد به اسم جهاد نکاح در بین مسلمان‌ها و جوان‌‌ها به-وجود آوردند. می‌بینید در این سایت‌ها که چگونه جوانان و دخترهای خود را به فساد می‌کشانند!

به نظرم می‌رسد برای مطرح کردن جهاد نکاح، سازمان‌‌های امنیتی اسرائیل و آمریکا برای اینکه اسلام را چطور از بین ببرند، بسیار مطالعه و تلاش کرده‌‌اند. اینکه چگونه همان فسادی که در مراکز فساد غرب هست امروز به این شکل  به اسم اسلام و جهاد  در جامعه مسلمین ترویج دهند.

ببینید مذهب شیعه چقدر دقیق است؛ شیعه می‌گوید اگر کسی شهادتین را گفت دیگر حق ندارید به او کافر بگویید. همین مقدار که شهادتین را بر زبان گفت ولو یقین هم داریم که در قلبش قبول ندارد، اما اسلام می‌گوید به تو ربطی ندارد همین مقدار که شهادتین را بر زبانش جاری کرد جانش، مالش، عرض‌‌اش، ناموسش محترم است.

چقدر ما روایات داریم، چقدر فقهای ما این را مطرح کردند؟ البته بی انصافی هم نباید بکنیم بسیاری از فقهای بزرگ اهل‌سنت هم در کتاب‌های فقهی‌شان همین حرف را زده‌‌اند ولی یک عده‌ای از آنها برای ایجاد اختلاف و نزاع آمده‌‌اند دایره‌ی تکفیر و کفر را اینقدر توسعه دادند که امروز به راحتی انرا مشاهده می‌کنید.

درسابق وقتی قضیه‌ی عبدالله بن خباب را در زمان امیرالمؤمنین(ع) می‌‌شنیدیم که با زن حامله اش در مسیری عبور می‌‌کردند خوارج انها را گرفتند و پرسیدند ایاهنوز تابع علی هستی؟ گفت بله، او و زن حامله‌اش را کشتند، بچه‌اش را هم از شکم مادر درآوردند و کشتند، ما می‌گفتیم چطور چنین قضیه‌ای واقع شده نکند تاریخ اشتباه کرده؟ اما اکنون می‌بینیم بدتر از آن جنایت را انجام می‌دهند، سر کودکان خردسال را می‌برند. یک کسی می‌گفت من خودم دیدم اینها بچه‌ی 14-15 ساله را محاکمه می‌کنند می‌گویند تو کی هستی؟ می‌گوید من شیعه‌ام، یک آخوندنمایی هم نشسته که مجسمه‌‌ی شیطان است، می‌گوید ببرید اعدامش کنید، می‌برند سرش را می‌برند و فیلم آن را هم می‌‌گیرند و نشان می‌دهند.

توجه کنید چطور این فکر به وجود آمده این خوارج زمان ما قابل مقایسه با خوارج زمان امیرالمؤمنین نیست، درمورد خوارج آن زمان امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس فرمود با قرآن با ایشان احتجاج نکن چون قرآن را طور دیگری معنا می‌کنند بلکه با سنّت پیغمبرباانها محاجه کن، اما خوارج این زمان سنت پیغمبر را هم قبول ندارند.

خوارج در زمان امیرالمؤمنین(ع) دنبال قتل وغارت بودند، اما دنبال حکومت نبودند ولی خوارج زمان ما هم دنبال فساد و قتل وغارت هم حکومت‌‌اند، این آدمی که به نام ابوبکر بغدادی است سال‌ها در دانشگاه‌های آمریکا بوده و تربیت شده‌ی آنهاست این یک آدم معمولی نیست که بگوییم عمرش را برای فهم دین خدا گذاشته امروز هم او را به عنوان خلیفه مسلمین مطرح کرده‌‌اند. اصلاً در تاریخ سابقه ندارد یک نفر را با زور و قدرت بیاورند و بگویند این خلیفه است، یک کسی را می‌آوردند مردم را وادار می‌کردند که با او بیعت کنند بعد از بیعت خلیفه می‌‌شد. چه شده این انسان‌ها اینطور منحرف شدند؟

«انما بدو وقوع الفتن اهواءٌ تتبع و احکام تبتدع» امیرالمؤمنین(ع) می‌‌فرمایند اغاز هر فتنه‌ای هواپرستی است و ریشه در این دارد که احکام خدارا کنار گذاشته و بدعت‌ها را جاری کردند مثل جهاد نکاح که امروز بدعت نهاده اند. ما باید در زمان خودمان بیدار باشیم، باید خدا را شکر کنیم که سر سفره‌ی امامت نشسته‌‌ایم. آنچه که مانع لغزش و انحراف جوان‌‌های ایران و شیعیان می‌‌شود محور امامت ائمه معصومین(ع) است.

ائمه(ع) می‌فرمایند: عندنا علم الکتاب، نحن الراسخون فی العلم، نحن اهل الذکر، ولایت امر تشریفاتی نیست که بگوییم چون ائمه ذریه‌ی رسول خدا بودند، رسول خدا فرمود از اینها تبعیت کنید، واقعاً در زمان مابخوبی آثار محوریّت ولایت ائمه معصومین(ع) روشن شده است. اگر بر این محور باشیم دین‌مان محفوظ می‌ماند، گرفتار این مذاهب باطله و فرقه‌‌های فاسده و این جنایت هایی که امروز انجام می‌شود نخواهیم شد.

یا علی جای تو در زمان ما خالی است که ببینی شیعه چطور گرفتار شده؟ و جای شیعه هم امشب در خانه تو و در مسجد تو خالی است! چه‌‌طور می‌‌شود فردی جرأت کند شمشیری مسموم و زهرآگین آماده کند و به مسجد آمده و این شمشیر را بر فرق امیرالمؤمنین(ع) وارد کند؟!

السلام علیک ایها الامام المظلوم، السلام علی علیٍ سید الاوصیاء و امام الاتقیاء و وارث علم الانبیاء.
امیرالمؤمنین در بستر خوابیده. امام حسن، امام حسین، زینب، ام کلثوم، دور بستر حضرت جمع شده‌‌اند، طبیب آمد، بعد از اینکه مقداری در محل زخم ضربت شمشیر دقت می‌کند سرش را بالا می‌آورد عرض می‌کند یا علی دیگر چاره‌ای نیست و درمان اثری ندارد! علی جان وصیتت را بکن.
 
صدای شیون از خانه بلند می‌شود در خانه، حسنین شیون می‌کنند، زینب و ام‌کلثوم ناله می‌کنند، بیرون خانه اصحاب امیرالمؤمنین مثل اصبغ بن نباته می‌شنوند از خانه صدای گریه می‌آید آنها هم شروع به شیون می‌کنند.

شاعر این شعر را دارد؛
طبیبا وا مکن زخم سرم را        مسوزان قلب زینب دخترم را
طبیبا کار از درمان گذشته         زد آتش زخم سر این پیکرم را
ببند آن گونه زخمم را که در قبر         نبیند فاطمه زخم سرم را

امیرالمؤمنین فرمود فرزندان و اصحاب من «أنا بالامس صاحبکم و الیوم عبرةٌ لکم و غداً مفارقکم»؛ من دیروز همراه شما بودم، امروز برای شما عبرتم، فردا در میان شما نیستم.

یک وصیتی به فرزندانش کرد که این وصیت امیرالمؤمنین در بستر شهادت برای ما درس بزرگی است، به امام حسن و امام حسین فرمود فتنه‌هایی سراغ شما می‌آید که باید صبر کنید، سپس رو کرد به امام حسین فرمود حسینم تو شهید این امت هستی، گاهی در حین وصیّت از هوش می‌رفتند.

طبیعی است در لحظات آخر کسی که در حال احتضار است گاهی به هوش می‌آید، گاهی از هوش می‌رود، اما گاهی اوقات که به هوش می‌آمدند می‌فرمودند رسول خدا را دیدم،‌ عمویم حمزه را دیدم، برادرم جعفر را دیدم، حتماً هم فرمود زهرا همسرم را دیدم، اینها منتظر من هستند و می‌گویند یا علی شتاب کن که ما و بهشت مشتاق ملاقات با تو هستیم.

ألا لعنة الله علی القوم الظالمین

پروردگارا همه‌ی ما را از شیعیان واقعی امیرالمؤمنین(ع) قرار بده

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

برچسب ها :