حقیقت فاطمه(سلام الله علیها)
۲۵ مرداد ۱۳۹۰
۱۱:۳۹
۳,۱۰۴
خلاصه خبر :
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
-
جشن میلاد حضرت زهرا(س) و آئین عمامهگذاری در حسینیه دفتر آیت الله فاضل لنکرانی
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام علي سيّدنا ونبينا ابي القاسم محمد (ص) و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين ولعنة الله علي أعدائهم أجمعين.
اين ايام مصادف با ايام فاطميه و مصيبت عظماي اسلام، شهادت فاطمه زهرا، صديقه كبری(س) است و بحمدالله در كشور ما و در ميان مردم و فضلا و طلاب، چندين سال است كه نسبت به عزاداري اين ايّام توجّه خاصي شده است. هر چند كه مسئله فاطميه از قديم الايام در ميان بزرگان مطرح بوده و اين ايّام را عزادار بودند. در بيت خود ما در ايام فاطميه متجاوز از 60 سال است كه مجلس روضه برگزار ميشود و بزرگان از مراجع مثل مرحوم آيت الله العظمي بروجردي;، مرحوم امام ;، مرحوم علامه طباطبائي; و همچنين ساير مراجع، مقيّد بودند كه در مجلس عزاي فاطمه زهرا(س) شركت كنند.
حقيقت فاطمه(س) و علت نامگذاري آن حضرت به زهراء
اولين مطلبي كه بايد به آن توجه كنيم، که اگر يك انسان مسلمان، چه شيعه و چه سني، به اين مطلب توجه كند، بسياري از شبههها براي او حل ميشود، و بسياري از سؤالات براي او پاسخ داده ميشود. اين است كه فاطمه(س) كيست؟ و چه حقيقتي دارد؟ اگر ما اين وجود شريف را فقط در اين كه دختر نبي اكرم(ص) هست محدود كنيم، يا اينکه ايشان را به عنوان يك انسان معمولي ببينيم، يك نتيجهاي دارد؛ ولی اگر بيائيم يك مقداري دقت كنيم، ببينيم اين وجود عزيز چه مقام و مرتبتي در نزد خداي تبارك و تعالي دارد و به تبع آن مقامي كه نزد خدا دارد، چه رتبه عظيمي در نزد پيامبر(ص) دارد، آن وقت يك نتيجه ديگري خواهيم گرفت و بسياري از مسائل اعتقادي و تاريخي حل خواهد شد.
روايتي در كتب روايي از جابر نقل شده و ايشان هم از امام صادق(ع) نقل ميكند:
قال الصدوق حدثنا أبـى حدثنا محمد بن معقل القرمسينـى ، عن محمد بن زيد الجزرى ، عن إبراهيم بن إسحاق النهاوندى ، عن عبد الله بن حماد ، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي عبدالله(ع) قال: «قلت له لِمَ سمّيتَ فاطمة الزهراء زهراء؟ فقال لأنّ الله عزوجل خلقها من نور عظمته فلما أشرقَتْ أضاءَت السماوات والأرض بنورها وغشيت أبصار الملائكة و خرّت الملائكة ساجدين و قالوا: إلهنا وسيّدنا ما لهذا النور فأوحی الله إليهم هذا نور من نورى أسكنته فـى سمائى خلقته من عظمتـى أخرجه من صلب نبيّ من أنبيائى أفضله علی جميع الأنبياء وأخرج من ذلك النور أئمة يقومون بأمري يهدون إلى حقى واْجعَلهم خلفائى فـى أرضى بعد انقضاء وحيى».[1]
به امام صادق(ع) عرض ميكند كه چرا فاطمه زهرا(س) را زهرا ناميدند؟ اولاً اين روشن می باشد كه در روايات ديگر اين معنا وارد شده كه فاطمه(س) نُه اسم در نزد خداوند دارد كه خود همين هم يك مطلب خيلي مهمي است. اما سؤال اين است كه چرا يكي از اسامي، عنوان زهرا را دارد؟
حضرت در جواب فرمود: «لأنّ الله عزوجل خلقها من نور عظمته» خداي تبارك و تعالي فاطمه زهرا(س) را از نور عظمت خودش خلق كرد. در مورد وجود مبارك پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) هم چنين تعابيري وارد شده كه خلقت آنها از نور خداي تبارك و تعالي است. اين تعبير ميرساند كه خلقت حضرت زهرا(س) از اول، با خلقت بشر معمولي تفاوت دارد. نوع بشر، مخلوق خدا هستند، اما از نور خدا آفريده نشدند، چون اگر بشر از نور خدا آفريده ميشد ديگر هيچ بشري معصيت و عصيان نميكرد. فاطمه زهرا(س) از نور خدا آفريده شده و آن هم از نور عظمت خدا، يعني آن جنبه عظمت خداي تبارك و تعالي كه يك جنبه بسيار مهمي است. همهي جوانب خداوند متعال مهم است، اما اين جنبه يك جهت ويژهاي است؛ معنايش اين است كه اين مخلوق يك مخلوق عظيم است، چون از نور عظمت خدا خلق شده.
«فلمّا أشرقَتْ أضاءَت السماوات و الأرض بنورِها» آسمانها و زمين به نور فاطمه زهرا(س) روشن شده، تا اينكه در دنباله روايت خداوند به ملائكه فرمود: «هذا نورٌ من نوري و أسكنته فـى سمائى خلقته من عظمتي». اين جهت كه فاطمه زهرا(س) چطوري آفريده شد و از چه منبعي به وجود آمده و با چه تجلياي خلق گرديده.
اين نكته اين نتيجهي روشن را دارد كه با بقيه كاملاً تفاوت دارد؛ هيچ يك از زنهاي پيامبر از نور عظمت خدا خلق نشدند، هيچ كسي را نداريم غير از فاطمه زهرا(س) كه از نور عظمت خدا خلق شده باشد. در ميان زنهاي عالم برخي از زنهاي ديگر را مثل مريم بنت عمران داريم، آسيه را داريم، ولي آنها با اينكه در ميان نساء كامل هم بودند ولي باز اين خصوصيت را ندارند كه از نور عظمت خدا خلق شده باشند.
احترام و تكريم پيامبر(ص) نسبت به حضرت صديقه(س)
در روايتي از ابوبكر نقل شده است:
قال «أنَّ فاطمة دخلَتْ يوماً علی أبيها فأستقبلها وقَبّل يديها ثم لما ودّعتْ وَمَشتْ شيِّعها النبـى و قبّل يدَيْها أيضاً، فقلتُ: يا رسول الله ما رأيتُ مثل هذا فـى أحدٍ من النساء و لا يناسب لمثلك فقال: ما فعلتُه إلّا بأمر ربـى تعالى».[2]
حضرت زهرا يك روزي بر پيامبر اكرم(ص) وارد شد «فأستقبلها» پيامبر(ص) بلند شدند و از حضرت استقبال كردند «و قبَّلَ يديها» دو دست فاطمه(س) را گرفتند و بوسيدند «ثم لمّا ودّعَتْ وَ مَشتْ» وقتي كه حضرت خواست خداحافظي كند و برود باز «شيِّعهَا النبـى» باز پيامبر(ص) او را مشايعت كرد چند قدم همراه ايشان رفتند «و قبّل يديها» مجدداً دستهاي حضرت زهرا(س) را بوسيدند. ابوبكر به پيامبر(ص) اعتراض ميكند و ميگويد: «يا رسول الله ما رأيت مثل هذا فـى أحدٍ من النساء» من مثل اين كاري كه شما اينجا كرديد در هيچ يك از زنهاي ديگري كه در بيت شما هستند نديدم! اعتراض كرد كه شما چرا اين رفتار را نسبت به فاطمه(س) ميكنيد؟ يا شايد منظورش اين بوده كه هيچ كسي راجع به دخترش اين كار را نميكند! «و لا يناسب لمثلك!» خواست پيامبر(ص) را به گمان باطل خودش نصيحت كند. جملهاي كه خيلي مهم است اين است پيامبر(ص) فرمود: «ما فعلتُه إلّا بأمر ربّـى تعالی» من كاري انجام ندادهام مگر به امر خداي تبارك و تعالي.
انسان ميتواند استفاده كند اين تكريمي كه پيامبر(ص) نسبت به فاطمهي زهرا(س) داشت، جنبهي عاطفي نداشت؛ جنبهي پدر و دختر بودن نبود؛ جنبهي اينكه فاطمه(س) يك زنِ مسلمانِ مطهره طاهره است هم نبود؛ بلکه فوق اينها بود؛ امر خدا بود. پيامبري كه اشرف مخلوقات است، اين وجودي كه از نور عظمت خدا آفريده شده، در انظار اين كار را انجام بدهد و زهرا(س) را اين چنين مورد تكريم قرار بدهد.
اين ما را وادار ميكند كه مقداري بيشتر فكر كنيم كه فاطمهي زهرا(س) چه شخصيتي بوده. بايد واقعاً در درسها و مطالعاتمان بحث فاطمه شناسي را دنبال كنيم. روايات فراواني در مورد حضرت زهرا(س) وارد شده كه هر كدامش نياز به كتابها و بحثها دارد. در اين ايام واقعاً در بالاي منابر بيشتر راجع به عظمت حضرت و عنايتي كه خداي تبارك و تعالي به اين وجود شريف داشت براي مردم صحبت كنيم.
غصب فدك
به دنبال اين، دو تا مطلب هست. يك مطلب اين مسئلهي تاريخي غصب فدك بعد از رحلت پيامبر است. فدكي كه سه سال در زمان پيامبر در اختيار حضرت زهرا(س) بود و حضرت افرادي را گمارده بود كه در آنجا كار ميكردند و در يدِ حضرت بود، با يك حديثي كه جعل شد و تا آن زمان به گوش أحدي از صحابهي پيامبر(ص) نخورده بود كه «نحنُ معاشر الأنبياء لا نورّث و ما ترکناهُ فهو صدقة»[(3)]، ما پيامبران از خودمان چيزي را به ارث نميگذاريم، اين حق را از حضرت غصب کردند. در بحثهاي روايي و تاريخي اشكالات بسيار فراواني بر اين حديث وارد است. اين حديث از احاديثي است كه مخالفت تبايني با قرآن كريم دارد و مخالف صريح آيات قرآن است كه من وارد اين بحث نميخواهم بشوم. اما اين را ميخواهم عرض كنم كه آيا دختر پيامبر(ص) كه اين چنين در انظار مورد احترام پيامبر(ص) بود، خود ابوبكر اين را ديده و راوي اين روايت است كه پيامبر فرمودند اين كار را به امر خدا انجام ميدهم، همه سؤالات اين است كه وقتي فاطمه(س) فرمود: اين فدك مال من است و از پيامبر به من رسيده، چرا ابابكر آمد از او شاهد خواست؟ اينجا سؤالات فراواني موجود است. فاطمهاي كه از نور عظمت خدا خلق شده و مورد احترام پيامبر(ص) است و از صديقين است، در راستگويي در ميان زنها نظير ندارد، چرا حرف او را نبايد قبول كنند؟ چرا بايد به او بگويد شاهد بياور؟ چرا به بقيهي زنهاي پيامبر(ص) كه در حجرهها تا آخر هم ماندند و گفتند مال ماست، به آنها اعتراض نكردند كه بيرون بروند و نگفتند از پيامبر چيزي به افراد به ارث نميرسد!
اين نكته را من عرض كنم كه در فقه شيعه و سني، در مسائل مالي اگر يك شاهد به همراه يك قسم باشد، ادعا ثابت ميشود. خود شخص ميگويد اين مال برای من است و قسم ميخورد و يك شاهد هم ميآورد. اميرالمؤمنين(ع) شهادت داد، حسنين(ع) شهادت دادند ولي قبول نكردند؛ همين اميرالمؤمنيني كه به گوش خود صحابي و اصحاب از پيامبر رسيده بود كه « أقضاكُم عليّ»[4] در قضاوت هيچ كسي بهتر از اميرالمؤمنين(ع) نيست، اميرالمؤمنين(ع) به ابابكر فرمود: كه اگر مالي دست مسلمين باشد و من ادعا كنم كه اين مال من است، تو از من دليل ميخواهي يا از آن كسي كه مال در دست اوست؟ عرض كرد: از تو دليل ميخواهم فرمود: فاطمه(س) بر فدك يد دارد و سه سال در اختيارش بوده، افرادي به عنوان كارگر از طرف حضرت زهرا(س) در آنجا كار ميكردند و آن كسي كه ميگويد مال او نيست و ادعاي خلاف دارد او بايد دليل بياورد، ابابكر از جواب درماند. البته در آخر هم ثابت شد كه فدک، مال حضرت زهراست و نوشت، ولي ديگري آمد آن را گرفت و پاره كرد.
شهادت حضرت فاطمه(س)
ما بايد حضرت فاطمه(س)را بشناسيم، در زمان پيامبر(ص)، اصحاب پيامبر، فاطمه(س) را نشناختند. اين بلاها و مصيبتها و گرفتاريها را که به وجود آوردند، ريشهاش در اين بود كه حضرت زهرا(س) را نشناختند، اگر او را شناخته بودند اينطور عمل نميكردند. چه رسد به قضيه شهادت فاطمه زهرا(س).
شهادت حضرت يك مطلب مسلّم تاريخي است و جاي ترديد نيست. اگر كتب مورّخين اهل سنت را انسان ببيند، در كتب آنها به صورت متعدد قضاياي مربوط به شهادت حضرت زهرا(س) نقل و مطرح شده. مگر كسي بخواهد انصاف را كنار بگذارد و لجاجت داشته باشد و بخواهد اين جهت را هم انكار كند. و اينكه از ائمه معصومين: در روايات ما وارد شده، «إنّ فاطمةَ صديقةٌ شهيدةٌ و أنّ بنات الأنبياء لا يَطْمِثْنَ»[5]، كه هم روي كلمه صديقهاش، ائمه ما بسيار تكيه داشتند و هم روي كلمه شهيدهاش تكيه داشتند.
اين همه عظمتها و مطالب بلندي كه در حقّ فاطمهي زهرا(س) از پيامبر اكرم(ص) رسيده بود و كتب اهل سنت و كتب ما فراوان از اين مطالب است.
عايشه ميگويد: «أنّ فاطمةَ كانَتْ إذا دخلتْ علی رسول الله(ص) قام لها من مجلسه وقبّل رأسها وأجلسها مجلسه، وإذا جاء إليها لَقَيْتَه و قَبَّلَ كُلَّ واحدٍ منهما صاحبه و جلساً معاً».[6] عايشه كه زن پيامبر(ص) است ميگويد: من ميديدم كه وقتي فاطمه(س) ميآيد پيامبر(ص) ميايستاد «و قبّل رأسها و أجلسها مجلسه» او را به جاي خودش مينشاند. اينها ديدند پيامبر(ص) چه عنايت عجيبي به اين وجود عزيز داشت.
در بعضي از روايات ديگر آمد كه «خرج النبي(ص) و هو آخذٌ بيد فاطمة(س) فقال : مَن عرف هذه فقد عرفها، و مَن لَم يعرفها فهى فاطمة بنت محمد، و هـى بضعة منـّى و هـى قلبـى و روحى التـى بين جنبـى ، فمن آذاها فقد آذانـى ، ومن آذانـى فقد آذی الله».[7]
حضرت روزي دست فاطمه(س) را گرفته بودند و بيرون آمدند و فرمودند: «من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمة بنت محمد» فرمود: هر كسي كه ميشناسد ميشناسد؛ اما آن كس كه او را نميشناسد، بداند كه اين فاطمه دختر من است «و هي بضعة منّي» پارهي تن من است «و هي قلبي و روحي التي بين جنبي» قلب من است، روح من است «فمن آذاها فقد آذاني ومن آذاني فقد آذي الله» هر كسي او را اذيت كند مرا اذيت كرده؛ و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده. چرا پيامبر(ص) اينقدر نسبت به بيان اين مطلب تأكيد داشت؟
پيامبر(ص) قبلاً فرموده بود و در بعضي از نقلها دارد كه برخي مواقع كه فاطمه(س) را ميديد گريه ميكرد و اشكش جاري ميشد. عرض ميكردند: يا رسول الله چگونه است كه وقتي فاطمه را ميبينيد اشكتان جاري ميشود؟ ميفرمود: به خاطر ظلمي كه بعد از من به او ميشود؛ به خاطر آن حقي كه بعد از من از او غصب ميگردد؛ به خاطر هجومي كه به خانه او ميبرند. اينها را پيامبر(ص) فرموده بود. براي همين مكرر ميفرمود: كه «من آذاها فقد آذاني»، اما چطور شد كه مردم اين مطالب را فراموش كردند و كار به كجا رسيد؟ ما وقتي به كتب خود اهل سنت مراجعه ميكنيم، مثل كتاب «الإمامة و الخلافة» اين نقل وجود دارد که ميگويند «أرسل أبابكر عمراً و قنفذاً و جماعةً إلي دار على و فاطمة و جمع عمر الحطب علي دار فاطمة و أحرق بابها ولمّا جاءت فاطمة خلف الباب لِتَرُدَّ عمر و أصحابه، عَصَرَ عمر فاطمة خلف الباب حتي أسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضةً حتي ماتت».[8] ابابكر دستور داد عمر و قنفذ و جماعتي بروند به طرف خانهي علي(ع). خانهاي كه پيامبر(ص) هر روز ميآمد بر اهل آن خانه سلام ميكرد؛ سلام پيامبر، سلام خدا بود. بر اهل خانهاي كه خدا سلام ميكرد حمله كردند.
خود كساني كه جاه و منصب پيامبر(ص) را غصب كردند، شنيده بودند كه پيامبر(ص) مكرر فرموده بود: هر كس بر فاطمه(س) درود بفرستد، خدا او را در بهشت كنار من قرار ميدهد، اينها ميخواستند حق زحمات پيامبر را ادا كنند؟ رفتند به فاطمه درود بفرستند؟ انسان به اين قسمت از تاريخ كه ميرسد بايد ساعتها اشك بريزد، خانهي پيامبر(ص)، خانهي فاطمه(س)، خانهي اهلبيت:، مردم چه خاطراتي از اين خانه دارند؟ اما ابوبكر، عمر و قنفذ و جماعتي را براي هجوم به خانهي علي(ع) ميفرستد، «إلي دار علي و فاطمة و جمع عمر الحطب علي دار فاطمة» عمر هيزمهايي را جمع كرد در كنار خانه فاطمه(س) «و أحرق بابها» درب خانه را آتش زد «ولمّا جاءت فاطمة خلف الباب» وقتي فاطمه(س) ديد كه درب خانه آتش زده شد، پشت درب آمد «لِتَرُدَّ عمر و اصحابه، عَصَرَ عمر فاطمة خلف الباب» عمر متوجه شد كه فاطمه(س) پشت درب است و در را فشار داد، «حتي أسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضةً حتي ماتت». چند روز بود كه از وفات پيامبر(ص) گذشته بود كه اين حادثه به وجود آمد؟ و همين سبب شهادت آن حضرت(س) شد.
«و سيعلم الذين ظلموا أىّ مُنقلب يَنقلبون»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1] . علل الشرايع: ج1 ص 180.
[2] . مجمع النورين: ص27.
[(س)] . صحيح بخاری: ج5 ، ص25 و ج8، ص(س) کتاب الفرائض و صحيح مسلم: ج5 ، ص155.
[4] . تاريخ دمشق: ج51 ، ص(س)00 و شرح نهج البلاغه: ج7، ص219 و فتح الباری: ج10، ص590 و تفسير قرطبی: ج 15، ص 162 و بحار الانوار:ج40، ص150 و مناقب آل ابی طالب: ج1، ص(س)12.
[5] . الکافی: ج1، ص458.
[6] . بحار الأنوار: ج4(س)، ص 40.
[7] . صحيح بخاري، ج 4، ص 219؛ بحار الأنوار: ج4(س)، ص 54 .
[8] . الخلافة و الإمامة: ص 160.