گفتگوی حضرت آیتالله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی(دامت برکاته) با سایت مباحثات
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
۱۱:۳۳
۲,۴۳۸
خلاصه خبر :
همچنین گوشهای از فعالیتهای علمی و دیدگاه خود درباره روش مدیریت حوزههای علمیه را بیان میفرماید.
آخرین رویداد ها
-
ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تبریک و تهنیت باد
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن تشکر از حضرتعالی بابت وقتی که جهت این گفتگو قرار دادید، با توجه به اینکه نزدیک به ایام سالگرد رحلت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قدس سره) هستیم، ان شاء الله از محضر شما در این زمینه بیشتر استفاده خواهیم کرد.
در ابتدای گفتار محبت کنید نکاتی درباره خودتان پیرامون تولد، خانواده و خاندان پدری بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
ایام فاطمیه را بهحضرت ولیالله الاعظم امام زمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف) و حوزههای علمیه و همهی شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم. امیدوارم حوزههای علمیه بتوانند توفیق معرفت و معرفی شخصیت والای حضرت فاطمه زهرا(سلامالله علیها) را حتیالمقدور بهدست آورده و در ادای حق آن حضرت کوشا باشند.ولادت من در سال 1341 هجری شمسی مطابق با دهم رجب سالروز ولادت امام جواد(علیهالسلام) بوده است. مرحوم والد ما که در آن ایام بهدستور امام خمینی(ره) مبارزه با طاغوت را شروع کرده و بهخاطر حوادثی که در حوزهی قم اتفاق افتاده بود چند روزی را مخفیانه در تهران بهسر میبرد میفرمودند: «من آن شب در منزل همشیرهام خواب دیدم که خداوند پسری بهمن داده که روی سینهی من و بهناف من متصل است و آرام آرام از سینهی من جدا شد. از خواب که برخاستم با خود گفتم که خداوند فرزند پسری بهمن داده است». سپس با آنکه ارتباطات در آن زمان ضعیف بود والد ما بهنحوی با قم تماس گرفته و از ولادت من مطلع شدند، و مرا بهیمن میلاد مبارک امام جواد(علیهالسلام) محمدجواد نامگذاری کردند.
دوران دبستان را تا نیمهی پنجم ابتدایی در قم گذراندم. در آستانهی ورود بهکلاس پنجم ابتدایی بودم که والد ما بهدستور ساواک دستگیر و به بندر لنگه تبعید شدند. چون در آنجا مشکلات جسمی فراوانی برای ایشان بهوجود آمد و ظرف چهار ماه حدود 15 کیلو وزن ایشان کم شده بود ساواک تصمیم گرفت ایشانرا بهیزد منتقل کند. پس از مراجعت ایشان بهقم هنگام رفتن بهیزد اصرار کردم که من باید همراه شما باشم، زیرا علاقهی شدیدم بهایشان جداشدن از ایشانرا برایم غیرقابلتحمل مینمود، لذا هرچه ایشان فرمودند بگذارید سال تحصیلی تمام شود و تابستان نزد من بیایید، نپذیرفتم و آنقدر بهایشان اصرار کردم تا آنکه بهناچار قبول فرمودند و پروندهام را از دبستان گرفتیم و تنهایی ـ پیش از آمدن والده و سایر برادرانم ـ همراه ایشان بهیزد رفتم.
مرحوم جدّ ما از شاگردان مبرز حضرت آیتالله العظمی حائری یزدی و از اقران و معاصران و همبحثهای مرحوم امام خمینی بوده و در مباحث فقهی و اصولی مجتهدی قوی بودند. و افرادی مانند مرحوم آقای مشکینی و دیگران از شاگردان مرحوم جدّ ما بودند.
بعد از فوت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی مردم آذربایجان و منطقهی قفقاز در تقلید بهجدّ ما رجوع کردند.
در آن زمان، ایشان رسالهای عربی بهنام «نهایةالأحکام» نوشتند که بخشی از آن همان زمان توسط پدرم و بخشی دیگر نیز توسط داماد ایشان ـ مرحوم حجةالاسلام و المسلمین ملکی ـ ترجمه شد که چون کتاب کامل نبود بهصورت مخطوط باقی ماند. و در مورد تکمیل نشدن این رساله بنا بهنقلی ایشان خودشان از تکمیل آن منصرف شدند، و بنا بر قولی عمرشان یاری نکرد.
بههر حال، جدّ ما از افرادی بود که بسیار مورد احترام حضرت آیتالله بروجردی بوده و فضلای حوزه و علما مشکلات خود را که لازم بود آقای بروجردی بهآنها عنایتی داشته باشد توسط ایشان حل میکردند.
ایشان عضو شورای استفتای حضرت آیتالله بروجردی بودند، و عجیب این است که والد ما میفرمودند: خود آیتالله بروجردی از من نیز دو بار برای عضویت در شورای استفتا دعوت کرد، و من که آن زمان نمیخواستم وقتم را صرف این مسائل کنم نپذیرفتم.
جدّ ما ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در خدمت بهحوزهی علمیه در دورهی خودش بسیار فعال و مؤثر بود.
پس از فوت آیتالله حائری معروف این است که حضرت امام و برخی از علمای دیگر آقای بروجردی را بهقم آوردند. این قضیه را جدّهی ما (مادر پدرمان) نقل میکرد که: یک روزی امام بهمنزل ما آمدند و بهجدّ ما گفتند: ما آقای بروجردی را بهقم آوردیم، اگر بخواهید ایشان مرجعی قوی و ریشهدار برای شیعه گردد باید بزرگانی از مجتهدین اطراف ایشان باشند.
مرحوم جدّمان که در آن زمان مجتهد بود و خویشرا مستغنی از شرکت در دروس عالی حوزه میدانست بهاصرار مرحوم امام خدمت آقای بروجردی میروند و ایشانرا شخصیتی برجسته برای مرجعیت و عظمت شیعه مییابند که باید مورد حمایت قرار گیرد.
مرحوم آیتالله سید محمدباقر خوانساری فرزند مرحوم آیتالله العظمی سید محمدتقی خوانساری که در همین سالهای اخیر فوت کردند از قول والدشان برای من نقل کردند که ایشان فرموده بود: آقای فاضل بزرگ(جدّمان) بهلحاظ اخلاصی که داشت برای حفظ شیعه و برای حفظ حوزههای علمیه از خودش و مرجعیتش گذشت و مرجعیت آقای بروجردی را تقویت کرد و خداوند نیز در مقابل، فرزندش را بهاین دایرهی عظیم از مرجعیت رساند.
آری، جدّ ما با اینکه مجتهدی بسیار قوی و نظرش بسیار محکم و خیلی هم بحّاث بود و بعد از مرحوم آیتالله بروجردی هم بخشی از مرجعیت بهایشان روی آورد ولی برای حفظ عظمت حوزه و مرجعیت شیعه از تشکیل دستگاهی مستقل برای خود صرفنظر کرد.
من با سنّ کمی که آنزمان داشتم یادم هست که ایشان بسیار خوشاستعداد بود، حضور ذهنش بهمسائل و به ادلّهی آن بسیار قوی بود.
ایشان از کسانی بود که پس از رویکار آمدن کمونیستها در شوروی که مذهب بهکلی ممنوع و درب مساجد بسته شد بهایران هجرت کردند. قابل توجه این است که مرحوم والد ما در ابتدای برخی از کتابهایشان نوشتهاند: ثواب این کتاب را هدیه میکنم بهوالدم که مصداق آیهی «و من یخرج من بیته مهاجراً إلی الله و رسوله ثمّ یدرکه الموت فقد وقع أجره علی الله» است.
آری، ایشان از مهاجرین إلی الله بود و زندگیاش یک زندگی مقرون و مشحون از حبّ بهاهلبیت ـ علیهمالسلام ـ و ولایت آن بزرگواران بود. یک نمونهی آن، تشکیل مجالس ایام فاطمیه بود که متجاوز از 80 سال از تأسیس آن میگذرد و بحمدالله همچنان در منزلشان ـ که اکنون دفتر و حسینیه است ـ برگزار میشود، و بزرگانی مانند آیتالله بروجردی، مرحوم امام، علامهی طباطبایی و علمای دیگر در این مجلس شرکت میکردند.
ـ با توضیحاتی که بیان فرمودید معلوم میشود که پسوند «لنکرانی» از آنجا نشأت گرفته است.
ـ آری، در آن زمان جدّ ما به آیتالله فاضل قفقازی معروف بود، ولی چون قفقاز یک عنوان وسیعی بود عنوان لنکرانی جایگزین آن شد؛ البته محل اصلی تولد جدّ ما یکی از قرای لنکران بهنام «ارکوان» است، و ارکوانیها مکرر درخواست میکردند که شما عنوان «ارکوانی» را جایگزین «لنکرانی» کنید.
ایشان پس از عمری ایثار و مجاهدت در حوزهی علمیهی قم، در سال 1350 هجری شمسی ـ ده سال پس از آقای بروجردی ـ مرحوم شدند.
در رابطه با تیزهوشی و ولایی بودن جدّمان این خاطره را هم عرض کنم که مرحوم والد ما با مرحوم آیتالله اشراقی کتابی دارند بهنام «پاسداران وحی»، این کتاب دو بخش دارد: بخش اول در مورد علم امام است، که برای گستردگی علم ائمهی اطهار(علیهمالسلام) استدلالات بسیار خوبی بهآیات قرآن کردهاند که من چنین استدلالاتی را کمتر جایی دیدهام. و بخش دوم پاسخ بهکتاب «شهید جاوید» است. والد ما میفرمودند: وقتی کتاب «شهید جاوید» چاپ شد دیدیم اشکالات بسیار واضحی دارد و با مبانی اعتقادی شیعه سازگار نیست. با مؤلفش آقای صالحی نجفآبادی تماس گرفتیم که با او یک جلسهای داشته باشیم و آن اشکالات را مورد بررسی قرار دهیم، سه بار وعده گذاشتیم و ایشان حضور پیدا نکرد.
والد ما میفرمودند: به آقای اشراقی گفتم: عدم حضور آقای صالحی در جلسات فایدهای که داشت این بود که ما برای جلسهی بعد اشکالات بیشتری را یادداشت میکردیم. و این خود یک جزوهی مفصلی شد، و آنرا در قسمت دوم کتاب «پاسداران وحی» آوردند.
والد ما میفرمودند: پدرم وقتی مطلع شدند که ما در حال تهیهی ردّی بر کتاب «شهید جاوید» هستیم بهمن فرمودند: «محمدآقا! بهنظر من خوب است شما این موضوع را دنبال نکنید»، من هم ادب کردم و چیزی نگفتم ولی پس از یکی دو ماه فرمودند: «اینکه گفتم دنبال نکنید بهخاطر آن است که برای جان شما احساس خطر میکنم».
این فراست و تیزهوشی جدّ ما وقتی برای ما روشن شد که معلوم شد کشتهشدن آقای شمسآبادی ـ که قبل از انقلاب رخ داد ـ ریشهاش مخالفت با «شهید جاوید» بود، و جدّمان از گروه مهدی هاشمی احساس خطر میکرد.
والد ما فرمودند: من بهپدرم عرض کردم: برای تهیهی ردّی بر «شهید جاوید» اگر احساس تکلیف کنیم چطور؟ تا این نکتهرا عرض کردم، ایشان فرمود: من دیگر حرفی ندارم و در مورد آنچه برای اسلام و امام حسین(علیهالسلام) وظیفه است دخالتی نمیکنم.
و نکتهی عجیب این است که پس از آنکه این کتاب چاپ شد ـ و در زمان خودش بسیار مورد توجه قرار گرفت و انصافاً بسیار محققانه هم جواب داده شده است، برخلاف آنچه آقای صالحی در کتابش «عصای موسی» آورده و بیانصافی کرده و بهآن مباحث و اشکالات کلیدی توجه نکرده است ـ والد ما میفرمودند: پدرم روزهای آخر عمرش که در بستر بیماری بود مرا صدا زد و فرمود: «آن کتابت را که دربارهی امام حسین(علیهالسلام) و علم ایشان نوشتهای بیاور و برایم بخوان». من نیز هر روز خدمتشان میرسیدم و مقداری از آنرا برایشان میخواندم. روزی دیدم اشک در چشمانشان جمع شده بود و گفتند: میدانی چرا خواستم این کتابرا برایم بخوانی؟ برای اینکه من امید دارم در عالم برزخ این کتاب دستم را خواهد گرفت.
ـ بعد از پنجاه شصت سال خدمت بهفقه چنین فرمودند!
ـ آری.
یکی از اتفاقات عجیب این بود که در سال 1359 یعنی 9 سال بعد از فوت ایشان، شهیدی را پایین پای ایشان دفن کردند، سپس پدر آن شهید و بستگانشان آمدند برای والد ما نقل کردند که وقتی آنجا را برای دفن شهیدمان حفر میکردیم مقداری از دیوارهی غربی شکافته شد و دو کف پا نمایان گشت مانند پای کسیکه تازه از حمام بیرون آمده سرخ و سفید بود. وقتی سنگ روی قبر را خواندیم متوجه شدیم پدر شما است. و این از آثار ولایی بودن ایشان است.پدر جدّ ما نیز که از اعتقادات دینی بسیار قوی برخوردار بود از سرشناسان منطقهی قفقاز و از مُلاّک درجهی یک لنکران بهشمار میرفت و مسجد مجللی هم در ارکوان ساخت.
والدهی پدر ما از خاندان جلیلالقدر سادات مبرقع هستند، و بههمین جهت پدرم میفرمود: من هرگاه توفیق تشرف بهحرم عمهجانم حضرت معصومه ـ سلامالله علیها ـ را مییابم آن بیبی را با عنوان «یا عمّتی!» خطاب میکنم.
جدّهی ما ـ علاوه بر اینکه از لحاظ عبادت و تهجد و تقوا بانویی نمونه بود ـ نسبت بسیار نزدیک با بیت مرحوم آیتالله العظمی حاج آقا حسین قمی و همچنین با بیت مرحوم آیتالله العظمی روحانی، بیت مرحوم آیتالله العظمی صدر و مرحوم حاج شیخ عباس قمی دارد که مجموعهای از کانون علم و فضیلت و تقوا بهشمار میروند.
و اما والدهی ما نیز از سادات حسینی و معروف بهسادات لاجوردی قم هستند که پدرشان از تجّار بسیار متدیّن قم بهشمار میرفت و از سادات دو شرفه بودند که هم از لحاظ پدر و هم از لحاظ مادر حسینی بودند. و من افتخار اینرا دارم که از طرف مادری ذریّهی حضرت زهرا ـ سلامالله علیها ـ میباشم همانگونه که همین افتخار از طرف مادر آقا هم بحمدالله برای ما وجود دارد.
والد ما دارای شش فرزند پسر و یک دختر هستند و من فرزند سوم ایشان هستم. فرزند اول، آقای حاج آقا ضیاء و فرزند دوم، حاج احمدآقا، فرزند چهارم، حاج امیرآقا و فرزند پنجم، دکتر تقی که پزشک میباشد و ششم همشیرهی ما که عروس آیتالله سید مهدی بجنوردی در تهران هستند و هفتم آقا صادق است که در حال حاضر دانشجو هستند. و در میان برادران تنها من طلبه هستم، و شاید ریشهاش همان خوابی باشد که والد ما هنگام ولادتم دیده بودند.
این منزل که بهعنوان دفتر مرحوم والد ما معروف است منزل پدربزرگ ما بوده است. ایشان دو اتاق از این منزلرا برای زندگی در اختیار پدرمان قرار داده بود که والدین ما تا بهدنیا آمدن اولاد پنجم در این دو اتاق زندگی میکردند.
مرحوم والد ما در سنّ نوزده سالگی شروع بهنوشتن مباحث صلاۀ آیتالله بروجردی کرد که پس از پنجسال با عنوان «نهایةالتقریر» و بههزینهی آقای بروجردی چاپ شد. در یکی از سفرها که توفیق داشتم خدمت مقام معظم رهبری باشم در کتابخانهی ایشان نشسته بودیم که پس از دقایقی ایشان برخاستند و از یکی از قفسهها کتابیرا برداشتند و آنرا بهبنده دادند، دیدم همین کتاب مرحوم والد ما است. اول این کتاب بهخط عربی بسیار زیبا ادیبانه نوشته شده بود: «من وارد قم شده بودم و دنبال مبانی فقهی آقای بروجردی بودم، شنیدم چنین کتابی چاپ شده است، بهکتابفروشی رفتم و این کتابرا بهفلان مبلغ خریدم. تاریخ: 1378 هجری قمری». معلوم میشود ایشان در دوران جوانی این کتاب را خریده است.
خوب است همینجا بهنکتهی جالبی در مورد این کتاب اشاره کنم:
والد ما میفرمود: یک روز پدرم بهمنزل آمد در حالیکه بسیار ناراحت بود، بهایشان عرض کردم: چرا اینقدر ناراحتید؟ فرمودند: فلان آقای بزرگوار [که از علمای بزرگ بهشمار میرفت] بهمن گفت: آقای فاضل! ما فکر میکردیم تو شخص باتقوایی باشی! گفتم: چه بیتقوایی از من سر زده است؟ گفت: بیتقوایی همین است که شما کتاب نوشتهای و آنرا بهنام پسرت چاپ کردهای. بهاو گفتم: والله یک کلمهاش را من ننوشتهام.
مرحوم والد ما میفرمودند: «جوانترین شرکتکننده در درسهای حوزه من بودم». و نیز میفرمودند: «گاهی مباحث مشکله مثل صلاۀ در لباس مشکوک که مطرح میشد برخی از افراد میگفتند: نوشتن این بحث از عهدهی شیخ محمد خارج است، اما من آنرا حتی دقیقتر نوشته و خدمت آقای بروجردی ارائه میکردم، و ایشان نیز هدیهی خوبی میدادند و تقدیر میکردند».
مرحوم آقای محسنی ملایری از کسانی بود که بهآیتالله بروجردی بسیار نزدیک بود، ایشان مکرّر بهمن میگفت: آیتالله بروجردی همواره وقتی میخواست در میان ما از پدرتان یاد کند میفرمود: این مجتهد جوان!
بههرحال، کتاب «نهایةالتقریر» در حال حاضر یکی از منابع تحقیقی در مباحث دروس خارج است. استاد ما حضرت آیتالله العظمی وحید خراسانی ـ حفظهالله ـ که در زمان حیات والد ما در یک برهه از زمان خارج صلاۀ میگفتند بهمن فرمودند: برخی از طلبهها بعد از درس بهمن میگفتند: این مطلبی که شما از آیتالله بروجردی نقل کرده و بهآن اشکال کردید شاید مقرّر درست ننوشته باشد، بهآنان میگفتم: «من در حقّ این مقرّر احتمال اشتباه نمیدهم». این اعتماد شخصیتی همچون آیتالله وحید است نسبت بهجایگاه علمی مرحوم والدمان.
حضرت آیتالله العظمی منتظری ـ رحمهالله ـ بهوالدمان میگفت: شما که این کتابرا چاپ کردی دیدم خیلی خوب نوشتهای، لذا نیازی نیست که آنچه من نوشتهام چاپ شود.
آیتالله بروجردی میفرمودند: «ای کاش! من یک فرزند مثل آقامحمّد فاضل میداشتم». یکروز ایشان مبلغ بیست هزار تومان بهجدّمان میدهد که برای پدرمان منزلی تهیه کند و میفرماید: «شیخ محمّد باید منزلی خوب و مستقلّ داشته باشد». لازم بهذکر است که با آن مبلغ در آن زمان میشد یک منزل چهارصد پانصد متری خوب در هرجای قم تهیه کرد.
والد ما میفرمودند: پدرم بهمن گفت: «آیتالله بروجردی چنین پولی برای شما داده که اختیارش با شما است ولی دو جهت هست که مایلم رعایت شود: یکی اینکه من نمیخواهم شما از من جدا شوید بلکه میخواهم تا آخر عمرم پیش من باشید»، و خواستهی دوم جدّمان نیاز بهآن پول بهدلیل عائلهمندیاش بود. والدمان میفرمودند: من هم بدون هیچ درنگی بهایشان عرض کردم: «هر طور مصلحت میدانید عمل کنید». و چنین هم شد و خواستهی ایشان محقّق شد، بهطوری که حتی هنگام فوت جدّمان هم من بالای سرشان بودم هم والدمان. و بر اساس روایات ما که قبض روح مؤمن بهمثابهی عبور دادن برگ گلی از کنار بینی او است، با اینکه آن زمان سنّ من بسیار کم بود یادم هست که چقدر راحت از دنیا رفت.
والد ما تا آخر عمرش برای خود منزل شخصی تهیه نکرد و حتی در فکر تهیهاش هم نبود، در حالیکه صدها نفر از علما و فضلا و شاگردانش توسط ایشان خانهدار شدند. والد ما در حالی چشم از جهان فرو بست که هرگز چشم بهمال و منال آن چشم نداشت.
البته جدّ ما بهازای اینکه پیشنهادش مورد قبول والدمان قرار گرفته بود دو دانگ از خانهی خود را بهپدرمان داد و بقیهاش هم متعلق بهجدّهی ما بود که پس از فوتش بهورثه منتقل شد و پس از مرجعیت والدمان سایر ورثه سهم خود را در اختیار آقا گذاشتند و ایشان نیز کلّ این خانهرا که در سهراه بازار بهعنوان دفتر ایشان معروف است وقف برای امام حسین(علیهالسلام) کرد. و تا کنون که یازده سال از ارتحال ایشان میگذرد طبق وصیّتشان مجالس اهلبیت عصمت و طهارت ـ علیهمالسلام ـ بهنحو احسن برگزار میشود.
آری، ایشان خودش را وقف درس و بحث و دین و اهلبیت کرده بود و دنبال تأمین مسکن و معاش نبود و از لحاظ مالی بسیار ضعیف بود.
من وقتی طلبه شده بودم یکی از دغدغههایم این بود که آیا میتوانم بهمقداری که بتوان برای درسخواندن از سهم امام استفاده کرد درس بخوانم یا خیر؟ پدرم میفرمود: حلالترین و پاکترین پول برای طلیه پول امام زمان ـ عجّلالله تعالی فرجهالشریف ـ است بهشرط آنکه خوب درس بخواند و تقوا را رعایت کند. خودش نیز زندگیرا از همین سهم امام میگذراند و نهتنها هرگز بهکارهای اقتصادی روی نیاورد بلکه با ورود روحانیّت در امور اقتصادی مخالف بود.
نکتهی بسیار عجیب ـ که وقتی آنرا برای یکی از بزرگان نقل کردم بهخود لرزید و گفت: که شما چرا این مطلب را حالا برایمان نقل میکنی ـ این است که والد ما در سالهای آخر عمرش ـ یعنی حدود سال 84 و 85 ـ که مرجعیّتش بسیار فراگیر و بر تعداد مقلّدانش در ایران و سایر کشورهای عربی و غیر عربی روز بهروز افزوده میشد و از سهم امام ماهیانه حدود یک و نیم میلیارد تومان بهطلاب حوزههای علمیه شهریه میپرداخت که شاید بعد از شهریهی مقام معظم رهبری بیشترین شهریه مربوط بهایشان بود اما خود در این دوسال اخیر از سهم امام استفاده نکرد!
مسؤول وجوهات دفتر یکروزی بهمن گفت: قبلاً که مقلدین آقا وجوهات و مظالم پرداخت میکردند آقا بهما میفرمود: «این پولها را در حسابهای جداگانه قرار دهید تا هرکدام در جای خود مصرف شود»، اما بهتازگی مدتی است که مظالمرا ایشان نزد خود نگه میدارد.
این مطلب برای من جای سؤال شد که دلیل این تصمیم اخیر ایشان چیست؟ لذا خدمتشان عرض کردم: «برای مصرف مظالم اگر فقیری مدّ نظرتان هست شما زحمت آنرا نکشید بلکه بهما بفرمایید ما انجام وظیفه میکنیم». بنده ابتدا فکر کردم که ایشان مظالمرا ممکن است توسط والدهمان بهفقرا برساند یا مستقیماً خودشان آنرا بهفقرا بدهند، ولی در کمال ناباوری شنیدم که فرمودند: «من خودم آنرا مصرف میکنم». عرض کردم: «مگر سهم امام مصرف نمیکنید؟». فرمودند: «خیر، یکی دو سال است که چون نهتوان مطالعه دارم، نهچیزی مینویسم، نهسخنرانی میکنم و نهدر مسائل فقهی کار میکنم لذا در استفاده از سهم مبارک امام(علیهالسلام) شبهه میکنم. شما میدانید من از خودم تمکّن مالی ندارم و لذا این مظالمرا صرف دارو و درمان و مخارج یومیهی زندگی خود میکنم».
آری، اگر این موضوع را از ایشان نمیپرسیدم معلوم نبود که آقا آنرا برایمان اظهار میداشت، و این امر حاکی از مقام زهد و تقوای مرحوم والد و نشانهی انقطاع ایشان از دنیا و تعلّقات دنیوی است.
ایشان پنج شش سال قبل از ارتحال و در زمانیکه مرجعیّتشان در اوج فراگیری بود در یکی از جلسات درس خود بهمناسبتی فرمودند: «من هیچ علاقهای بهماندن در دنیا ـ حتی برای یکلحظه ـ ندارم» ولی دو چیز است که از خدا میخواهم اگر عمری بهمن عطا فرماید توفیقشرا داشته باشم:
اول اینکه شرحی بر کتاب «تحریر الوسیله» مرحوم امام دارم که دلم میخواهد آنرا بهپایان برسانم. که متأسفانه این امر محقق نشد و حدود چهار پنجم این شرح با نام «تفصیلالشریعۀ فی شرح تحریر الوسیلۀ» در 28 جلد تألیف و یکپنجم آن باقی ماند.
و دوم اینکه فرمودند: این شهریهای که میپردازم هرچند اندک است ولی برای من موجب افتخار است که در سفرهی طلبهها شریک باشم و سهم ناچیزی داشته باشم.
در تمام دوران مرجعیّتشان حتی یکبار تفوّه نکرد که مقلّدینم کم یا زیاد است، فلان آقا از من ترویج میکند یا خیر.
یکبار یکی از علمای تهران مطلبیرا برخلاف مبانی فقهی بیان کرده بود که بهدنبال آن والد ما پیام تندی در پاسخ بهایشان دادند، من بهآقا عرض کردم: شما که چنین پاسخی میدهید ایشان کسی است که مردمرا بهشما ارجاع میدهد. آقا فرمودند: میدانم. عرض کردم: ممکن است دیگر ارجاع ندهد. فرمودند: بهجهنّم. و این بدان معنا است که این قضایای مادّی و دنیوی ایشانرا از انجام وظیفهی دینی و دفاع از مبانی فقهی و پاسداری از شریعت باز نمیداشت.
آری، مرحوم والد ما خود هیچ گامی برای رسیدن بهمرجعیّت برنداشت بلکه دنبال عمل بهوظیفه بود، و همواره میفرمود: «بزرگترین افتخار برای من این است که کتاب مینویسم، تدریس میکنم و طلبه تربیت میکنم». و باید اذعان داشت بهاینکه درس ایشان یکی از درسهای معروف و پرجمعیّت حوزه بود.
بهخاطر دارم که در اوایل ایام پس از فوت حضرت امام خمینی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ یک جلسهی خانوادگی در بیت ایشان در جماران برگزار شد که بهنظرم مرحوم آیتالله پسندیده نیز حضور داشت، حاج سیّد احمد آقا خطاب بهوالد ما گفت: «آقا! بیت امام بعد از ارتحال ایشان همگی از شما تقلید میکنند»، آن زمان والدمان رساله نداشت و بزرگانی از مراجع نیز در حال حیات بودند، و حتی برخی از مراجع فعلی ـ حفظهمالله ـ نیز رسالهشان را چاپ کرده بودند.
روزی در حرم مطهر حضرت امام رضا(علیهالسلام) بودیم که از مرحوم والد خواستم استخارهای بفرمایند، ایشان استخاره کردند و آیهی عجیبی هم آمد و فرمودند: بسیار خوب است. سپس پرسیدند: استخاره برای چیست؟ عرض کردم: برای این بود که من حاشیهی شما بر عروه را چاپ کنم و بهشما کاری نداشته باشم.
س ـ یعنی خودشان حاضر بهچاپ آن نبودند؟
ج ـ هرگز.
شاید یکی از دلایل آن، رعایت احترام بهمراجع حاضر در آنزمان بوده است.س ـ نهایتاً آیا پیشنهاد شما را پذیرفتند؟
ج ـ آری، چون حاشیهی عروه بود ممانعتی نکردند، و ما آنرا چاپ کردیم، ولی فرمودند: تا بزرگانی مانند آیتالله العظمی گلپایگانی و آیتالله العظمی اراکی هستند حرفی از رساله نزنید.
جامعهی مدرّسین حوزهی علمیه قم در نشستی که برای معرفی مراجع تقلید در آن زمان برگزار کرده بودند والد ما را در لیست هفتنفرهی خود قرار داده و نام ایشان را بهعنوان نفر اول آن لیست اعلام کردند، که البته ترتیب اسامی آن هفت نفر بر اساس اکثریت آرا بوده است و این نکتهای است که مرحوم آیتالله مشکینی و جناب آیتالله خرازی بدان تصریح میفرمودند.
ایشان خود که در آن زمان یکی از اعضای جامعهی مدرسین بود در این باره میفرمودند: «با اعلام آراء توسط آیتالله امینی، خودم از این آراء متعجب شدم». در آن اطلاعیّه بعد از ایشان، آیتالله العظمی بهجت و سپس مقام معظم رهبری و سپس از سایر آقایان نام برده شده بود.
آنگاه بود که ایشان ناخواسته بهگونهای در جایگاه مرجعیت شیعه قرار گرفت که پس از ارتحال آیتالله اراکی سیل مؤمنان در داخل و خارج از کشور برای تقلید بهایشان روی آوردند. و با اینکه معمول و مرسوم این است که در معرفی مراجع محترم تقلید آقایان معتمدی هستند که اقدام بهاطلاعرسانی میکنند ولی از سوی ما در مورد آقا هیچ اقدامی صورت نگرفت.
یادم هست که بعد از ارتحال آیتالله اراکی و قبل از اطلاعیهی جامعهی مدرسین آقای مهری که در کویت اقامت داشت با من تماس گرفت و گفت: «چون بینی و بینالله تشخیص من این بود که پدرتان در فقه بسیار قوی است و شاگرد مرحوم امام و آیتالله بروجردی بوده لذا من در نماز جمعهی کویت ایشانرا برای مرجعیّت مطرح و معرفی کردم، لذا مردم اینجا متقاضی رسالهی ایشان هستند». عرض کردم: ما هنوز رسالهی فارسی ایشانرا چاپ نکردهایم تا چه رسد بهرسالهی عربی!
س ـ آیا این امکانات را سایر آقایان نیز داشتند؟
ج ـ بلی.
در ایام حج سال 1374 یا 75 بود که سه چهار نفر بهعنوان بعثهی آقا در مدینه و مکه مستقر بودیم که یکی از روزها حدود پانزده نفر که اهل قطیف بودند بهبعثهی ما آمدند و گفتند: «ما از مقلّدان پدر شما هستیم». این سؤال برای من پیش آمد که در کشورهای عربی چه کسی افراد را بهآقا ارجاع داده است؟ گفتند: یکی از علمای معروف آنجا [که از شاگردان آیتالله خویی و آیتالله حکیم است و کتابهای خوبی نوشته و مورد قبول و اعتماد حوزهی علمیهی آنجا است که الآن اسمش یادم نیست و اخیراً فوت کرده] بهما گفت: «من شیخ لنکرانی را اعلم میدانم». گفتند: ما از ایشان پرسیدیم: دلیل اعلمیت آقای لنکرانی چیست؟ فرمود: «من تفصیلالشریعه فی شرح تحریر الوسیلهی ایشان را دیدم که [تعبیر ایشان این بود:] یفوق علی السیّد الحکیم».
لازم بهذکر است که بخش اول تفصیلالشریعهی والد ما بسیار عمیق و مفصل نوشته شده که مربوط بهقبل از بیماری ایشان بوده و بخش دومش در دوران بیماریشان بوده که مختصرتر است.
س ـ بیماری ایشان دیابت بود؟
ج ـ بله.
بههر حال، وقتی مرجعیت بهایشان روی آورد یکی از جملاتی که در این باره میفرمود این بود که: «یکی از مهمترین دلایلی که مرجعیت را پذیرفتم این است که اولاً، معلوم باشد از میان شاگردان آیتالله خمینی کسانی هستند که صلاحیت مرجعیت را دارند و ثانیاً، بتوانم از این موقعیت برای پیشبرد انقلاب استفاده کنم». و بهراستی گامهای مؤثری را ایشان برای حفظ انقلاب و پیشبرد آن برداشت.
در یکی از دورههای انتخابات خبرگان، آقای مهاجری پیامی از سوی جناب آقای هاشمی رفسنجانی برای والد ما آوردند که: «پیشبینی میشود شرکت مردم در این دوره از انتخابات کمرنگ و بسیار ضعیف باشد و این بهمصلحت انقلاب نیست». بهدنبال آن، والد ما با اطلاعیهای قوی و استوار مردم را بهشرکت فعال در انتخابات تشویق کردند، بهگونهای که آقای مهندس غرضی ـ که یادم نیست در آنزمان وزیر نفت بود یا مسؤولیتی دیگر داشت ـ پس از انتخابات خدمت والد ما رسید و گفت: حضرت آقا! آمدم بهشما عرض کنم: ده میلیون نفری که در انتخابات شرکت کردند فقط بهبرکت این اطلاعیهی شما بود.
همان ایّام عدهای بهمن میگفتند: بهآقا بگویید: ورود مستقیم مرجع تقلید در مسائل سیاسی ممکن است بهمرجعیت ایشان آسیب برساند. و بهاین بهانه میخواستند بهمخالفت با انقلاب و مرجعیت آقا بپردازند و حال آنکه سوابق علمی آقا از لحاظ تألیف و تدریس مانع رسیدن بهاهدافشان میشد.
من بهپدرم عرض کردم: برخی چنین توصیه و پیشنهادی داشتهاند. آقا فرمودند: «مرجعیتی که بهدرد انقلاب نخورد ارزش ندارد». و حتی تعبیرشان این بود: «باید این انقلاب را حفظ کرد حتی اگر مرجع آسیب ببیند، من میخواهم از طریق این مرجعیت، انقلاب را حفظ کنم». و ایده و اندیشهی ایشان در پاسداری از انقلاب در موضعگیریهایشان کاملاً آشکار و هویدا است.
یکی از نمونههای ورود موفق ایشان در مسائل سیاسی اولین اعلامیه بر علیه طالبان بود که توسط والدمان صادر شد. بهنظرم سال 1378 یا 79 بود که طالبان داشت در افغانستان متمرکز و تثبیت میشد و کشورها نیز تقریباً در صدد بودند که با طالبان ارتباط برقرار کنند که با صدور آن اعلامیه استراتژی آنان شکست خورد. پس از آن، رئیس جمهور وقت افغانستان آقای برهانالدین ربّانی نزد پدر ما آمد و گفت: این بیانیهای که شما دادید چنان جوش و خروشی در مجاهدین ایجاد کرد که طالبانرا متزلزل ساخت، و این از برکات مرجعیت بود.
س ـ بحث ورود به امور سیاسی را مطرح فرمودید، ما شاهد ورود ایشان حتی بهمسائل جزئی سیاسی بودیم، مثل موضوع ورود بانوان بهاستادیومهای ورزشی که تقریباً اولین مواجههی ایشان با آقای احمدینژاد بود و بعدها مخالفت آقا با اصل تفکر ایشان بود، آیا مبنای این موضعگیریهای آقا دفاع از انقلاب بود؟
ج ـ یکی از ویژگیهای برجستهی مرحوم والد ما تیزبینی ایشان بود و در برخورد اولیه با اشخاص بهماهیّت آنان پی میبرد. بهعنوان نمونه عرض کنم هنگامیکه ایشان در یزد تبعید بودند شخصی خدمت ایشان رسید و پس از حدود نیمساعت خداحافظی کرد و رفت، پدرم بهمن فرمود: دنبال این شخص برو ببین کجا میرود؟ من که آنموقع کلاس اول راهنمایی بودم با دوچرخهای که داشتم وی را تعقیب کردم، دیدم آن شخص وارد مدرسهی عبدالرحیم خان ـ که در یکی از بازارهای معروف یزد قرار دارد ـ شد و بهدرون یکی از حجرههای آن مدرسه رفت.
برگشتم و جریان را خدمت پدرم عرض کردم، ایشان تعجب کردند و بهمن فرمودند: با فلانی کار دارم. ـ این شخص یکی از کسبهی همسایهی آن مدرسه بود که شغلش دستمالفروشی بود و از انقلابیون بهشمار میرفت و بهپدرمان نیز ارادت میورزید و اکثر اوقات بهدیدارشان شرفیاب میشد ـ وقتی که وی خدمت پدرمان رسید آقا از ایشان پرسیدند: آیا شما فلان طلبه را که در مدرسه عبدالرحیم خان حجره دارد میشناسی؟ عرض کرد: آری، او از طلاب کمنظیر و از زهّاد آن مدرسه است. سپس علّت پرسش آقا را جویا شد.
آقا فرمودند: بهنظر من او از مأموران ساواک است! آن آقا ـ که از مریدان وفادار پدر ما بود ـ با شنیدن این جمله برآشفت و گفت: شما که یک مجتهد هستید چگونه یکچنین نسبتی بهیک طلبهی زاهد میدهید؟! اینرا گفت و با قهر و ناراحتی از نزد پدرمان خارج شد و تا زمانیکه پدرمان در یزد تبعید بود دیگر بهدیدارشان نیامد. تا آنکه پس از پیروزی انقلاب ناگهان دیدیم وی با هدایایی که همراه داشت خدمت والدمان رسید و با پوزش از جریان گذشته گفت: بعد از انقلاب وقتی پروندهی ساواکیها افشا شد متوجه شدیم که آن فرد مورد نظر شما یکی از مأموران برجستهی ساواک بوده است!
و اما راجع بهآقای احمدینژاد اختلاف و برخورد از آنجا آغاز شد که قرار بود برای برگزاری مسابقات ورزشی، زنها نیز وارد استادیومها شوند. مرحوم والد ما بهایشان فرمود: «شرکت پسران و دختران بهصورت مختلط در ورزشگاهها بهمصلحت نیست، تو اگر میخواهی برای بانوان دلسوزی کنی برای آنان یک ورزشگاه مستقل با بهترین امکانات و رعایت همهجانبهی شؤون آنان فراهم کن». البته با شناختیکه از ایشان داشتیم میدانستیم که وی مقاومت میکند ـ با اینکه پنجشش تن از مراجع محترم تقلید نیز با والد ما همعقیده بودند ـ چنین هم شد و مقاومت کرد و آقایان مراجع نیز تصمیم گرفتند دیگر او را نپذیرند و تا نُه ماه پس از آن، وی را بهحضور نپذیرفتند.
یکروز آقای جنّتی و آقای یزدی برای وساطت نزد والد ما آمدند و از تدیّن و سادهزیستی وی تعریف و تمجید کردند. پدرم فرمود: خیال نکنید که من با این فرد اختلاف شخصی دارم بهاینکه مثلاً یک امکاناتی از او خواستهام و او توجه نکرده! که از اینجهت ناراحت باشم، خیر چنین نیست. من تا کنون نه از ایشان بلکه از هیچیک از رؤسای جمهور پیشین و سایر مسؤولان نظام امکاناتی درخواست نکرده و نخواهم کرد. ولی من از تعریف و تمجید شما تعجب میکنم که وی چگونه متدیّنی است که در برابر نظر پنج مرجع تقلید ایستاده است! آیا یک فرد متدیّن با فتوای پنج مرجع تقلید مخالفت میکند؟
مرحوم والد ما در ادامهی سخنانشان بهآقای جنّتی و آقای یزدی فرمودند: من در این سی سالیکه از پیروزی انقلاب میگذرد اینمقدار که از روی کارآمدن این فرد برای انقلاب احساس خطر میکنم تا کنون احساس خطر نکردهام!
س ـ ایشان در آن ایّام شعارهای عدالتخواهانه هم میداد؟
ج ـ بله، حتی با آن وضع، والد ما میفرمود: این آدم با شخص من فاضل یا بهجت یا تبریزی و دیگر مراجع مخالفت ندارد بلکه با نهاد مرجعیت و روحانیت مخالف است! و استدلالشان این بود که وی میگوید: «من خودم بهطور مستقیم با امام زمان در ارتباطم». کسیکه چنین ادعای واهی داشته باشد قطعاً معتقد است که نیازی بهنوّابش ندارد. بنا بر این، شما یقین بدانید که این فرد و همفکرانش مرجعیّت و روحانیّت را بههیچ وجه قبول ندارند.
والدمان در پایان آنجلسه خطاب بهآقای جنّتی ـ که هفت یا هشت سال از پدرم بزرگتر بود ـ فرمودند: «من نیستم و شما هستید و خواهید دید که این شخص که امروز در مقابل ما ایستاد، در برابر آقای خامنهای هم خواهد ایستاد، و اصلاً ولایت فقیه را قبول ندارد». مرحوم والد ما بهنکتهای فراتر اشاره کرد و فرمود: «این آدم اگر سر کار بماند تمام زحمات آقای خمینی را بر باد خواهد داد!».
سهچهار سال پیش که میخواستم بهعیادت آقای یزدی بروم ـ با اینکه در این رفت و آمدها معمولاً کسیرا همراه خود نمیبرم ـ اما آن دفعه آقای استادمیرزا را همراه بردم که ایشان هم آن موضوع را از زبان آقای یزدی بشنوند. آقای یزدی پس از بازگو کردن آن مطالب گفتند: «وقتی از آن جلسه که در خدمت آقا بودیم خارج شدیم من و آقای جنتی با تعجب بهیکدیگر نگاه میکردیم که چه کسی در مورد آقای احمدینژاد این مطالب را بهعرض آقا رسانده است؟!». در حالیکه بینی و بینالله من در بارهی آن مطالب هرگز کلمهای خدمت پدرم نگفته بودم، بلکه استنباط ایشان ناشی از تیزبینی و ذکاوتشان در مسائل بود.
مورد دیگر از ورود آگاهانهی ایشان در مسائل سیاسی نامهی چهار امضایی بود که ایشان با آیتالله صافی و آیتالله زنجانی و آیتالله مکارم خطاب بهرهبری نوشتند و مضمونشرا ـ که در مسائل گوناگون اقتصادی و سیاسی بود ـ با جزئیات بیشتر خطاب بهآقای خاتمی که رئیس جمهور وقت بود نوشتند. آن نامه چنان مورد توجه رهبری قرار گرفته بود که پس از یکی دو ماه که خدمت رهبری بودم و با ایشان مشغول صحبت بودیم که ایشان در خلال صحبتشان بهآن نامه اشاره کرد و بهمن فرمود: «نامهی خیلی خوبی بود».
س ـ آیا متن نامه را والد شما نوشته بودند و سایر آقایان امضا کرده بودند؟
ج ـ یادم نیست که متنش را چه کسی نوشت، ولی بههر حال، علاوه بر تأیید آن توسط رهبری، در مجموعهی دولت آقای خاتمی نیز بسیار تأثیرگذار بود و ایشان نیز بسیار تقدیر کرد.
بینش سیاسی و فعالیت والدمان را اگر مرور کنید خواهید دید که تا آخرین لحظهی حیات هرگز دچار تزلزل نشد و خودشان نیز در روزهای آخر عمرشان میفرمودند: «از آن زمان که من با اعتقاد به حضرت امام پشت سر ایشان حرکت کردم نهتنها تا کنون هیچ تردیدی در این راه پیدا نکردهام که هرچه زمان میگذرد بهضرورت قیام و حرکت امام بیشتر واقف میشوم». میخواهم عرض کنم که والد ما کسی نبود که سیاست را بهعنوان یک امر مقطعی دنبال کند.
در یکی از ملاقاتهایی که با رهبری داشتم خدمتشان عرض کردم: «حمایت پدرم از ولایت فقیه حمایت صغروی و کبروی است. زیرا ایشان معتقدند که ولایت فقیه بهگونهای از واضحات فقه است که نیازی بهادلهی لفظیه و نقلیه ندارد». مرحوم والد ما در مسائل سیاسی نیز همچون مسائل فقهی و اصولی مستقیمالرأی بود و مسیر و مشی دقیقی را پی میگرفت. هرچند، گاه تغییر فتوا پیش میآمد ولی در مبانی بهدور از تهافت بود. استواری اطلاعیههای ایشان در امور گوناگون کشور و حمایت بیدریغ از نظام و انقلاب گویای شناخت عمیق و بینش سیاسی ایشان است. تعهد و وفاداری ایشان بهپاسداری از دستاوردهای انقلاب و گسترش ارزشهای آن کمتر از حفظ و حراست از ارزشهای دینی و مذهبی و ترویج مکتب تشیّع و حوزههای علمیه نبود. همانگونه که در مراسم پیادهروی هیأتهای عزاداری اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ بهویژه دستهجات عزاداری شهادت حضرت زهرا ـ سلامالله علیها ـ شرکت میکرد و حتی در حال بیماری و ناتوانی سوار بر ماشین شرکت میکرد همانطور در راهپیمایی 22 بهمن نیز حضور مییافت.
باز در یکی از ملاقاتهایی که با رهبری داشتم دربارهی پدرم فرمودند: «ایشان در بحرانها بهداد همه رسید». شخصیتی مانند آقای هاشمی رفسنجانی در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «گاه مشاهده میکنیم که ایشان در فهم مسائل سیاسی از ما جلوتر است».
مرحوم والد ما علاوه بر اینکه خدمات خالصانهی فراوانی بهاین کشور و نظام و انقلاب کرد حق بزرگی نیز بر حوزهیهای علمیه دارد. از ابتدای پیروزی انقلاب تا ده سال پس از آن، مدیریت حوزه با ایشان بود، مدیریتیکه پس از ایشان آقای استادی میفرمود: «برنامههای جاری حوزه مربوط بهدوران مدیریت آیتالله فاضل است». که یکی از آن برنامهها تخصصیکردن حوزه بود.
س ـ هنگامیکه مسؤولیت مدیریت حوزه را پذیرفتند، آیا در جایگاه مرجعیّت قرار داشتند؟
ج ـ خیر، مراجع گذشته در قید حیات بودند.
آری، والد ما علاوه بر خدمات مدیریتی و علمی فراوانیکه برای حوزه انجام دادند پس از دوران مدیریتشان نیز هموار تأکید داشتند که باید افکار مرحوم امام را در حوزه زنده نگاه داشت، حتی در یکی از سخنرانیهایشان فرمودند: «افرادی که با مرحوم امام مخالف بودند تصور نکنند که پس از ارتحال امام انقلاب در حوزه خاموش میشود، تا ما هستیم و تا شاگردان امام هستند نخواهیم گذاشت انقلاب در حوزه کمرنگ شود».
یکی از دغدغههای اصلی ایشان استقلال مالی حوزه بود، و این چیزی است که این روزها بهطور جدّی در حوزه مطرح است. در این باره مایلم یکی دو خاطره نقل کنم:
آقای هاشمی رفسنجانی ـ یادم نیست که در دوران ریاست جمهوریشان بود یا بعد از آن در اوایل ایامیکه عضو مجمع تشخیص مصلحت شده بودند ـ در یکی از سخنرانیهایشان گفتند: «اقتضای امروز حوزه آن است که در دولت یک ردیف بودجهای برای حوزه قرار داده شود، زیرا با این وجوهات اندک نمیتوان پاسخگوی دنیای اسلام بود». والد ما از شنیدن این مطلب بسیار ناراحت شد و بهمن فرمود: «برو تهران و بهآقای هاشمی بگو: «با تصویب یک ردیف بودجه در دولت ممکن است پنج میلیارد، ده میلیارد، کمتر یا بیشتر بهحوزه کمک شود ولی آیا میدانید که نتیجهی آن چه خواهد بود؟
نتیجهاش آن است که اولاً، نهاینکه حوزه از لحاظ مالی تقویت نمیشود بلکه ضرر و زیانش بهمراتب بیشتر خواهد بود. ثانیاً، استقلال و اعتبار و حیثیت حوزه از بین میرود. ثالثاً، ارتباط مردم با حوزه و روحانیت قطع میشود. هرچند اینک ما با وجوهات شرعیهای که مردم میپردازند حوزه را ـ کم و بیش ـ اداره میکنیم و از لحاظ مالی در تنگنا بوده و هستیم ولی مردم از همین راه ارتباطشان با حوزه محفوظ است و در این ارتباطها است که با مسائل و مشکلات دنیوی و اخروی آنان آشنا شده و در صدد حلّ و رفع آن برمیآییم». این فرمایشات آقا را برای آقای هاشمی نقل کردم ایشان پذیرفتند.
خاطرهی دیگر آن است که در سال 1378 جناب آقای استادی و آقای حسینی بوشهری بهوالد ما گفتند: «از سوی آقای خاتمی ـ رئیس جمهور وقت ـ مبلغ حدود دومیلیارد تومان بهحساب مرکز خدمات حوزه واریز میشود که بخش زیادی از آن صرف خدمات حوزه میشود و مقداری از آنرا در اختیار ما میگذارند». مرحوم والد ما از شنیدن این مطلب بسیار ناراحت شدند و فرمودند: «آقایان! این پول را از دولت نگیرید زیرا این کار کمر حوزه را میشکند؛ بهجای آن، مردم را بهپرداخت خمس تشویق و ترغیب کنید، تا هم این فریضه در میان مردم فراموش و متروک نشود و هم ارتباطشان ـ آنگونه که ارتباط اهلسنّت با حوزههای خود قطع است ـ با حوزه و مراجع و روحانیت شیعه قطع نشود».
س ـ نظریهای که در حال حاضر وجود دارد این است که حوزهی امروز حوزهی پنجاه سال پیش نیست که تبلیغ و ارشادش محدود بهچند شهر و روستا باشد، حوزه در حالحاضر در برابر انتظارات یک نظام بینالمللی قرار گرفته که گسترهی فعالیتش بسیار وسیع است و باید بهدنبال راهکاری فراگیر باشد. آیا با اخذ وجوهات شرعیه میتوان انتظارات فعلی را برآورده کرد؟
ج ـ در ضرورت گسترش فعالیت حوزه شکی نیست، مثلاً بهجای یکصدهزار طلبه امروز باید یکمیلیون طلبه داشته باشیم؛ ولی اینکه دولت متصدی تأمین بودجهی آن باشد کار درستی نیست، بلکه باید راهکارهای دیگری اندیشید.
بهعنوان نمونه، همین مرکز فقهی ائمهی اطهار ـ علیهمالسلام ـ که اینک در آن حضور داریم تازه گودبرداری شده بود که آقای احمدینژاد ـ که آنزمان شهردار تهران بود ـ برای دیدار با والدمان بهقم آمد. ناقل این جریان محافظ آقا ـ آقای امیدی ـ است. ایشان میگفت: آقای احمدینژاد بهمن گفت: «بهآقا بگویید من میخواهم از بودجهی فرهنگی شهرداری تهران مبلغ دومیلیارد تومان برای ساخت این مرکز بپردازم و در هیچ سند و مدرکی هم ثبت نمیشود».
آقای امیدی میگوید: وقتی این مطلب را بهعرض آقا رساندم آقا بسیار ناراحت شدند و فرمودند: بهایشان بگو: اولاً، بودجهی فرهنگی شهرداری تهران را حق نداری از تهران بیرون ببری بلکه باید صرف امور فرهنگی مردم تهران شود. ثانیاً، من میخواهم اینجا را فقط از سهم مبارک امام(علیهالسلام) بسازم. ثالثاً، اگر زمانی ضرورت اقتضا کند افرادی بالاتر از شما وجود دارند که من از آنان کمک بگیرم». و بحمدالله این مرکز با این وسعت و عظمت ـ بدون دریافت ذرهای کمک از دولت ـ از سهم مبارک امام(علیهالسلام) ساخته شده و تا کنون نیز اداره میشود.
آری، در ایجاد تحوّل در حوزه برای پاسخگویی بهنیازهای دنیای اسلام شکی نیست ولی سؤال من این است که در این بیست سال اخیر ـ با پولهایی که دریافت شده ـ چه تحولی در حوزه ایجاد شده است؟
اگر بگویید مراکز مختلف ساخته شده و رشتههای تخصصی ایجاد شده، عرض میکنم: درست است که چند ساختمان بنا شده و شورای مدیریت حوزه تشکیلاتش گسترش یافته و بهکارمندانش افزوده شده در حدّی که در حوزههای علمیهی سایر شهرها نیز مستقیماً دخالت میکنند، که باید عرض کنم این کار، برخلاف نظر مرحوم حضرت امام است، زیرا زمانیکه ریاست شورای مدیریت حوزه با والد ما بود حضرت امام فرموده بودند که در حوزهی سایر شهرها دخالت نکنید.
س ـ در جهت برنامهای یا مدیریتی؟
ج ـ در همهی جهات. من سهچهار سال پیش برای مراسم عمامهگذاری بههشتگرد رفته بودم. آقای ناطقی ـ امام جمعهی آنجا ـ ساختمان نیمهکاری را در کنار حوزه نشانم داد و گفت: این ساختمان اشکالات فراوانی دارد که ما مستقیماً اختیار اصلاح آنها را نداریم. اگر تغییری کوچک در نظر داشته باشیم بایستی بهقم نامهنگاری کنیم تا هیأتی بهاینجا اعزام کنند که پس از چندبار رفت و آمد آیا مثمر ثمر باشد یا خیر. این امور نباید وابسته بهقم باشد بلکه باید آنرا بر عهدهی مردم منطقه واگذاشت.
س ـ برای ساخت و ساز همینطور است، ولی برنامههای درسی چطور؟
ج ـ برای برنامههای درسی هم تعهداتی لازم است که اگر از جای دیگر دخالتی صورت گرفت و ارتباط مردم منطقه با حوزهی خودشان قطع شد، و زمینهی مالی آن برنامهها ـ از سوی دولت ـ از بین رفت زیان غیرقابل جبرانی بهآن حوزه وارد شده و اعتبار و حیثیت مردمی آنحوزه از بین میرود. این همان مطلبی است که مرحوم والد ما در دیدار جناب آقای استادی با ایشان بدان اشاره و تأکید فرمود.
در زمان ریاست والد ما در شورای مدیریت حوزه کارمندان این مرکز بیش از 12 نفر نبودند. من نمیخواهم بگویم در حال حاضر نیز باید همان تعداد باشند، ولی آیا واقعاً بهحدود هزار کارمند نیاز است؟! و آیا تشکیلاتی بهاین گستردگی ضرورت دارد؟!
البته بودجهای که بهبیمهی خدمات درمانی طلاب اختصاص مییابد چیزی نیست که اختصاص بهحوزه داشته باشد، طلاب نیز مانند سایر اقشار مردم میبایست تحت پوشش بیمهی خدمات درمانی قرار گیرند، ولی سایر مصارف بودجه سؤالبرانگیز است. مردم میپندارند هر طلبه ماهیانه هفتهشت میلیون تومان از حوزه شهریه و حقوق میگیرد، در حالیکه شهریهی طلاب معمولاً کمتر از یکمیلیون تومان است. مرحوم والد ما میفرمود: «امروز ضعیفترین اقشار جامعه از لحاظ مالی طلاب هستند». حتی میفرمود: «شهریهی طلبه از حقوق رفتگر شهرداری هم کمتر است».
من عرضم این است که آقایان بزرگان حوزه ـ با در نظر گرفتن اصل استقلال حوزه ـ در ایجاد رونق و تحول علمی حوزه تدبیری کارآمد بیندیشند، و چنین نباشد که گاه نقدی و پیشنهادی با حرارت ارائه و اندکی بعد بهورطهی فراموشی سپرده شود. البته هرچند در این بیست سالهی اخیر شاهد نوآوریها و تحولات علمی در حوزه بودهایم ولی اینها مربوط بهبدنهی حوزه نیست و بدنهی حوزه همچنان نیازمند تحول است.
س ـ آیا بهنظر حضرتعالی راه تأمین مالی حوزه، تبلیغ و تشویق مردم بهپرداخت وجوهات شرعیه است؟
ج ـ آری، ادارهی این مرکز فقهی در قم و شعبات آن در مشهد و افغانستان و سوریه ـ که دارای بیش از هزار طلبه است ـ از لحاظ مالی ماهیانه حدود هفتصد هشتصدمیلیون تومان است که بنده بهعنوان یک طلبهی معمولی آنرا از وجوهات شرعیهی مردم تأمین میکنم و ریالی هم از دولت نمیگیرم، ولی یکی از مشکلاتیکه با آن مواجهم این است که همین مردم میپندارند که بودجهی این مرکز را دولت میپردازد.
نکتهی دیگری که باید بدان توجه داشت مسألهی پذیرش طلاب است که بهنظر من باید محدود باشد و دقت شود که افرادی پذیرش شوند که نتیجهی مطلوب داشته و مثمر ثمر باشند.
س ـ یعنی بهنظر شما بهجای توسعهی کمّی باید بهتوسعهی کیفی توجه داشته باشیم؟
ج ـ بله، ما بهجای دههزار طلبه باید روی هزار نفر، حتی پانصد نفر ـ با شرایطی که عرض کردم ـ سرمایهگذاری کنیم نهبیشتر، زیرا توسعهی کمّی ـ بهنظر من ـ یکی از عوامل خطرآفرین برای حوزه است. زیرا در آینده افرادی منتسب بهحوزه خواهند بود که هم مایهی علمیشان ناچیز است و هم با افکار و نظراتشان ممکن است بهاسلام ضربه بزنند.
مردم ما در طول هزار سال حوزهها را از لحاظ مالی تأمین کرده و تا امروز هرگاه نیاز حوزهها را احساس کردهاند با تمام وجود یاری رساندهاند. با تبلیغ و تشویق این حسّ را باید در مردم حفظ و تقویت کرد. وقتی مسیحیان از نقاط مختلف جهان برای تقویت کلیساها پول میفرستند و در تقویت معابد و عقاید و فرهنگ خود میکوشند شیعیان باید بهمراتب جدّیتر و با انگیزهای بیشتر بهتقویت حوزههای علمیه بپردازند و این امر میسر نمیشود مگر با ارشاد و تبلیغ و تشویق و توجیه مردم.
گاه برخی از روشنفکران با طرح مسائل و اشکالاتی در مصرف خمس سعی در القای شبهه در اذهان مردم دارند که آنانرا از ادای این فریضهی الهی بازداشته و از پرداخت خمس امتناع ورزند. از اینرو، وظیفهی ما روشنگری است. کسانیکه از من سؤال میکنند خمس را بهچه مصرفی میرسانید؟ آنانرا بهمرکز فقهی و فعالیتهای علمی آن راهنمایی میکنم.
وقتی آنان متوجه میشوند وجوهاتشان صرف تبلیغ دین و علوم اسلامی و فقه و اخلاق و ترویج قرآن و فرهنگ اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ و دفاع از مبانی مکتب تشیع میشود با رغبت و آسودگی خاطر خمس خود را میپردازند، و مردم همانگونه که در زمان مرحوم والد خمسشان را میپرداختند پس از ارتحال ایشان نیز ـ روی اعتمادی که بهمن دارند ـ خمسشان را در اختیارمان نهاده و ما نیز بحمدالله تا کنون از سهم مبارک امام(علیهالسلام) این مرکز را اداره کردهایم.
البته اکثر فقهای ما برآنند که خمس باید بهمجتهد جامعالشرائط پرداخت شود هرچند آن مجتهد، مرجع تقلید خمسدهنده نباشد. مرحوم سیّد در عروةالوثقی در مسألهی تقلید، اعلمیّت را مطرح میکند ولی در خمس و مواردی که نیاز بهاذن فقیه است اعلمیّت را شرط نمیداند.
در همین مرکز فقهی ائمهی اطهار(علیهمالسلام) در قم بهحول و قوّهی الهی بیش از یکصد استاد مشغول تدریس و بیش از یکصد محقق در علوم مختلف مشغول تحقیق و حدود ششصد طلبه مشغول تحصیلاند و کارمندانیکه عهدهدار امور اداری و خدماتی هستند. خروجی این مرکز را با سایر مراکزی که در همین حوزه از بودجههای دولتی تأمین میشوند مقایسه کنید. طیّ این بیست سالی که از تأسیس آن میگذرد بیگزاف بیش از دویست عنوان کتاب ـ با محتوای مباحث عمیق فقهی و اجتهادی ـ تألیف و منتشر و افزون بر پنجاه مجتهد تربیت کرده و بیش از دویست استاد قویّ و مدرّس سطح و خارج برای حوزه تربیت کردهایم. اگر شورای عالی مدیریّت حوزه میخواست با ده برابر بودجهای که صرف اینجا میشود یک مرکز تربیت مدرّس تأسیس کند نمیتوانست در این سطح و بهاین مقدار خروجی داشته باشد.
آیتالله حسینی بوشهری (رئیس شورای عالی حوزههای علمیهی کشور) در بخشی از سخنرانی خود در مجلس سالگرد مرحوم والدمان که در مسجد اعظم برگزار شده بود، در تجلیل از فعالیتهای این مرکز گفت: «این مرکز آبرویی شد برای حوزه». که این فعالیتها بحمدالله بهطور گستردهتر همچنان ادامه دارد.
مردم متدیّن ما که شاهد آثاری چنین ارزشمندند با اعتماد کامل و میل و رغبت خمسشان را میپردازند.
والد ما با این وجوهات که در اختیارشان بود ماهیانه گاه بیش از یکمیلیارد تومان شهریه میپرداخت و سعی بر این داشت که این پولها در بانک راکد نماند، زیرا راکد ماندن وجوهات در حسابهای بانکی را جایز نمیدانست. پس از ارتحال ایشان ـ که در ماه جمادیالثانی ـ رخ داد، برای ماه رجب پول کافی برای پرداخت شهریه نداشتیم، البته تصمیم گرفتم اندک پول باقیماندهی موجود را صرف تکمیل ساختمان مرکز فقهی ـ که در آنزمان هنوز 60 در صد آن باقی مانده بود ـ کنم. برخی از مقلدان آقا که متوجه شدند قادر بهپرداخت شهریه نیستیم قول دادند که بودجهی لازم را تأمین کنند تا شهریه قطع نشود.
س ـ یعنی این درخواست عدم قطع شهریه، از سوی مقلدان آقا مطرح شد؟
ج ـ بلی، چند نفر از ایشان گفتند: ما میخواهیم همان وجوهاتیرا که بهآقا میدادیم در اختیار شما قرار دهیم.
س ـ در حوزه از قدیم الأیام اینگونه بود که هرگاه مرجع تقلیدی از دنیا میرفت وجوهاتیکه نزد آنمرحوم باقی میماند یا در اختیار مرجع اعلم حیّ قرار میگرفت یا بهمقدار موجود، یکیدو ماه از طرف آنمرحوم شهریه پرداخت میشد. ادامهی پرداخت شهریه توسط حضرتعالی بهچه صورت بود؟
ج ـ انتقال وجوه باقیمانده نزد مرجع تقلید متوفا بهمرجع حیّ در صورتی است که مرجع متوفا وصیّ معیّنی نداشته باشد، والد ما ده سال پیش از فوتشان اجازهی اجتهاد مفصلی برای من نوشته بودند و در وصیّتنامهشان مرا وصیّ خود قرار داده و قید کرده بودند که تمام آنچه در حسابم هست تحت نظر وصیّام صرف شهریهی طلاب یا صرف مرکز فقهی شود. حتی اگر ایشان چنین وصیتی هم نمیکرد این جهت برای خودم محرز بود و میتوانستم آنرا بهمصرفش برسانم.
حدود ششهفت سال پیش جلسهای در جامعهی مدرّسین داشتیم که آقایان یزدی، مؤمن، طاهری خرّمآبادی، میرمحمّدی، خائفی و شبزندهدار حضور داشتند، در آن جلسه آقای یزدی بهمن گفت: «شما از لحاظ علمی و سیاسی و سایر جهات، همهی شرایط اجتهاد را دارا هستی و هیچیک از آقایان در اجتهاد شما تردید ندارند، لذا در اخذ وجوهات و مصرف آن ـ نیازی بهاذن یا اجازهی دیگران نیست و ـ طبق نظر خودت میتوانی عمل کنی، هدف ما از تشکیل این جلسه این بود که میخواستیم بهشما بگوییم بر جا ماندن تابلوهایی که بهنام مرحوم والد است ممکن است مورد سوء استفاده قرار گیرد، لذا خوب است که نام خودت را جایگزین نام مرحوم والد کنی».
من در پاسخ گفتم: «این مطلب، صحیح نیست و من چنین کاری نمیکنم که نام شخصیتیرا که عمرش را برای اسلام و انقلاب و حوزه سپری کرده بردارم و نام خودم را جایگزین کنم. موقعیتیرا که شما در مورد من اعتراف کردید اگر شایستگی آنرا داشته باشم تشخیص من در این مورد چنین است، و اگر شایستگی آنرا نداشته باشم که اصلاً نباید چنین کنم». و آقایان این استدلال مرا پذیرفتند.
در مورد وصیّت مرجع تقلید برای مصرف باقیماندهی وجوهات میتوانید وصیّتنامهی مرحوم آیتالله العظمی بروجردی را ملاحظه کنید، با اینکه مراجع پس از ایشان حضرت امام، آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری و آیتالله مرعشی نجفی بودند ولی طبق وصیّت ایشان مرحوم جدّ ما متصدی صرف وجوه باقیمانده نزد ایشان بود.
س ـ فرمایش شما در مورد مصرف باقیماندهی وجوه است، ولی در مورد ادامهی دریافت وجوهات چه میفرمایید؟
ج ـ اولاً، اینکه باقیماندهی وجوه باید در اختیار مرجع اعلم حیّ قرار گیرد چنین چیزی هیچ ملاک فقهی ندارد، بلکه ضابطهی فقهی این است وجوهات باید تحت نظر مجتهد جامعالشرائط مصرف شود. لذا اگر مرجعی وصیّ غیر مجتهدی را معین کرد و وصیّت کرد که این وجوه توسط وی در فلان موارد مصرف شود، از لحاظ فقهی مشکلی ندارد، تا چه رسد بهاینکه وصیّ، خود مجتهد باشد! که در مورد بنده چنین است؛ زیرا مرحوم والد در وصیّتشان فرموده بود: «وجوه باقیمانده را یا صرف شهریه کن یا صرف مرکز فقهی و یا صرف آنچه خودت مصلحت میدانی».
در مورد ملاک و ضابطهی فقهی اخذ وجوهات توسط مجتهد جامعالشرائط ایننکته را نیز عرض کنم که اوایل مرجعیّت آقایان مراجع فعلی بود که در مورد اخذ وجوهات یک استفتایی از رهبری شد، ایشان فرموده بودند: «وجوهات باید تحت نظر رهبری باشد»، این مطلب میان مراجع در قم مقداری سر و صدا ایجاد کرد، و من بهعنوان مسؤول دفتر والدمان یکهفته هیچ تصرفی در وجوهاتی که برایمان میآمد نکردم. و بحث فقهیاش را دنبال کردم که آیا خمس باید تحت نظر ولیّ فقیه باشد یا هر مجتهد جامعالشرائطی میتواند آنرا دریافت کند؟ و بهاین نتیجه رسیدم که بر حسب ادلّهای که داریم همانگونه که هر مجتهدی یجوز له الإفتاء ـ و این جواز افتاء بهاجازهای است که امام معصوم(ع) داده است ـ یجوز له أخذ الخمس، البته بهشرطی که مصرف درست داشته باشد.
پس از ارتحال ابوی که بنده در اطلاعیهای اعلام کردم: «وکلای والدمان مرحوم آیتالله العظمی فاضل وکالتشان باطل است و هیچکس نمیتواند بهنام ایشان وجوهیرا از مردم بگیرد» برای برخی از مقلّدان آقا این سؤال پیش آمد ـ و نزد من آمدند ـ که آیا شما خودتان وجوهات قبول میکنید؟ عرض کردم: بله. و برخی دیگر میگفتند: ما میخواهیم با اجازهی شما بر تقلید ایشان باقی بمانیم. و از آنزمان تا کنون هفتهای نبوده که آقایان روحانیون و مقلّدان از من درخواست رساله نکرده باشند ولی من همچنان در بارهی این موضوع مقاومت کردهام و برخلاف شایعاتیکه مطرح شده، تا کنون یکسطر بهعنوان رساله ننوشتهام و حتی در ذهنم نیز خطور نکرده است.
آقای شبزندهدار در آن جلسهی جامعهی مدرّسین مراتب احتیاط مرحوم حاج شیخ کاظم تبریزیرا ـ که از لحاظ درجات علمی مورد اتفاق همه بود ـ یادآور شد که با آنکه مردم برای رسیدگی بهمسائل خمس و زکات و محاسبات وجوهات شرعیه نزد ایشان میرفتند ولی خودش از باب احتیاط از دریافت وجوهات اجتناب میورزید. من بهآقای شبزندهدار عرض کردم: ایکاش! من نیز مانند حاج شیخ کاظم تبریزی میبودم، زیرا این میل باطنی من است. اما با وجود این مرکز فقهی پس از ارتحال والدمان بر سر دو راهی قرار گرفتهام: یا باید مانند حاج شیخ کاظم تبریزی عمل کرده و از دریافت وجوهات اجتناب کنم و مرکز فقهی را با آن فعالیت گستردهاش ـ که پیشتر بدان اشاره کردم ـ تعطیل کنم و یا برای ادامهی فعالیت آنجا بلکه توسعهی آن با وجوهات ـ که از لحاظ فقهی مشکلی برای دریافت آن ندارم ـ هزینهی آنرا تأمین کنم.
س ـ و یا شقّ سوم که از دولت بگیرید.
ج ـ خیر، آن راه از سوی من مسلّمالنفی است.
بههر حال، بهآقای شبزندهدار عرض کردم: کدامیک از این دو راه مطابق با احتیاط است؟ اگر شما شهادت بدهید که تعطیلی فعالیتهای مرکز فقهی بهمصلحت است، من آنجا را تعطیل کنم، هرچند این حرف از جهت فقهی درست نیست که کسی بگوید: «من چنین میکنم بهگردن شما» زیرا من خودم تشخیص میدهم که تعطیلی آن بهمصلحت نیست، ولی آیا شما ملتزم بهآن میشوید؟ گفتند: ابداً!
یک نمونه از توسعهی مرکز فقهی و فعالیتهایش این بود که یکی از مقلّدان آقا در افغانستان پس از ارتحال ایشان ششصد متر زمین در اختیار ما نهاد و ما بهتدریج با همین وجوهات در آنجا یک ساختمان پنجطبقهی مناسبی بهعنوان شعبهای از مرکز فقهی ائمهی اطهار ـ علیهمالسلام ـ ساختیم و برنامههای فرهنگی و علمی آنرا بهگونهای فعال کردیم که بهاعتراف علمای افغانستان قویترین و ممتازترین طلاب افغانستان عضو آن مرکز هستند.
علما و روحانیون و مردم عزیز ما بدانند که تصمیم ابتدایی من ـ پس از ارتحال آقا ـ تعطیلی فعالیتهای مرکز فقهی بود ولی پس از اندکی تأمل دیدم اگر توان ادارهی آنرا ـ هرچند برای مدتی کوتاه ـ داشته باشم برای تعطیلیاش عذری پیش خدا نخواهم داشت، لذا با اعتمادی که مردم بهمن داشتند و وجوهاتیکه پرداختند تا کنون توانستهایم بهلطف خدا این مرکز را ـ که مستلزم زحمات بسیاری نیز هست ـ بهنحو احسن اداره کنیم.
و اما راجع بهادامهی فعالیت دفتر آقا ـ که تعطیلی آن پس از ارتحال ایشان ممکن است در ذهن کسی خطور کرده یا آنرا اظهار کرده باشد ـ باید عرض کنم که دلایل گوناگونی برای آن وجود دارد که یکی از آنها پاسخگویی بهمسائل شرعی مقلّدان مرحوم آقا بهصورت کتبی و شفاهی است، و دیگر آنکه پولهای بسیاری برای انجام نماز و روزهی اموات در اختیار آقا قرار داشت که از طریق دفتر بهطلاب و افراد مورد اعتماد پرداخت میشد، که این کار پس از ارتحال آقا تا تمام شدن آن نمازها و روزهها ادامه یافت و در مورد نماز و روزههایی که پس از ارتحال آقا تحویل دفتر داده میشود همچنان ادامه دارد بهطوریکه در حال حاضر هر هفته حدود پنجاهشصت میلیون تومان برای نماز و روزهی استیجاری بهطلاب میپردازیم. اینکار علاوه بر کمک بهادای تکلیف شرعی مردم، یکی از راههای خدماترسانی بهطلاب نیز محسوب میشود.
اما در پاسخ بهاین سؤال شرعی که آیا خمس را هرکس باید فقط بهمرجع تقلید خودش بپردازد یا میتوان آنرا بهمجتهدی دیگر داد؟ باید عرض کنم: هرچند در میان مراجع محترم تقلید تنها مرحوم امام ـ بهنظرم در تحریر الوسیله ـ احتیاط میکنند و همچنین مرحوم آقای خویی میفرماید که مقلّد خمسش را بهمرجع تقلیدش بدهد، و در میان سایر مراجع شاید نباشند کسانیکه چنین نظری داشته باشند. و نکتهی فقهی که وجود دارد این است که همین آقایان یک استثنا برای آن قائلند و میفرمایند: اگر مجتهدی این وجوهات را گرفت و در همان مواردی که مرجع تقلید پردازندهی وجه مصرف میکند مصرف کرد، بیتردید بریء الذمه میشود.
با توجه بهآنچه عرض شد وجوهاتیرا که من پس از ارتحال آقا دریافت کردهام بخشی از آنرا بهعنوان شهریهی آقا بهطلاب پرداختم که چهار سال ادامه یافت و این مدّت برای استمرار شهریهی مراجع متوفا در حوزه بیسابقه بوده است، و بخش دیگر را صرف مرکز فقهی کردهام که با توجه بهفعالیتهای آنجا در مباحث فقه و اصول و تفسیر مورد تأیید همهی فقها و مراجع تقلید است و شبههای در مصرف آن وجود ندارد. البته وجوهات دریافتی چون کفاف هر دو مورد مصرف را نمیکرد ناچار بهقطع شهریه شدم مگر شهریهی طلاب در مشهد مقدس که هنوز هم یکماه در میان ادامه دارد.
و اما در مورد ترجیح مصرف وجوهات در مرکز فقهی نسبت بهشهریهی طلاب، مرحوم والد ما یکوقتی میفرمودند: «من در پرداخت شهریه بهعموم طلاب حوزه تردید دارم، زیرا برخی از طلبهها آنگونه که باید درس نمیخوانند و یا تقوا را رعایت نمیکنند، اما آنچه در آن هیچ تردیدی ندارم صرف وجوهات در این مرکز فقهی است».
در این زمینه اشاره بهاین نکتهرا ـ از باب حقشناسی ـ بر خودم لازم میدانم: پس از ارتحال والدمان با یکی از مقلّدان ایشان که در زمان حیات آقا قرار بود مجموعهایرا در اختیار ایشان قرار دهد تماس گرفته و موضوع را یادآور شدم و گفتم: میخواهم آنرا صرف شهریهی طلاب یا مرکز فقهی کنم. ایشان ابتدا پذیرفت ولی پس از مدتی گفت: من چون پس از ارتحال آقا بهآیتالله سیستانی رجوع کردهام میخواهم آن مجموعهرا در اختیار ایشان قرار دهم. گفتم: «بسیار خوب است، حتماً در مورد آنچه باید صرف طلاب شود تعجیل کن که مبادا در تأخیر آن، شیطان وسوسهات کند!».
پس از دو سه سال مطلع شدم که آنشخص هیچ اقدامی نکرده است، ـ چون آنچه باید پرداخت میشد برای حوزه رقم قابل توجهی بهشمار میرفت ـ مراتب مذکور بهاستحضار حضرت آیتالله سیستانی رسید، و ایشان طی نامهای برای من مرقوم فرمودند: «آن شخص باید تمام آن مجموعهرا در اختیار شما قرار دهد و شما سهم امامش را صرف مرکز فقهی کنید و سهم ساداتش را نیز تحت نظر خودتان بهمصرفش برسانید». این فرمودهی ایشان در حالی بود که ایشان با مرکز فقهی آشنا و از فعالیتهای آن آگاه بود، زیرا در یکی از دیدارهاییکه در تشرف بهنجف با ایشان داشتم فرمودند: «من در جریان تمام جزئیات فعالیت مرکز فقهی هستم».
آنچه بهعنوان نکتهی پایانی این بحث باید عرض کنم آن است که تمام عشق و علاقهی من پرداختن بهتدریس و تحقیق و تألیف و طلبهپروری است و نهاینکه تا کنون بهچیزی جز این موارد نیندیشیدهام بلکه از خدا میخواهم از اینپس نیز بهچیزی دیگر ـ همچون مقولهی مرجعیت ـ نیندیشم. زیرا در حوزه بزرگانی در حال حاضر وجود دارند و بعدها نیز وجود خواهند داشت که نیازی بهامثال من نباشد. از خداوند متعال برای این مراجع عظام طول عمر با عزت میطلبم.
س ـ با تشکر از مطالبی که بیان فرمودید، ما میخواستیم با بیوگرافی خودتان نیز آشنا شویم.
ج ـ من سال 1356 در سنّ هفدهسالگی وارد حوزه شدم و از سال 1361 در مدرسهی رضویه شروع بهتدریس معالم کردم و طیّ چهار سال، چهار دوره معالم تدریس کردم، البته پیش از تدریس معالم مقداری هم ادبیات تدریس کردم، سپس ـ در کلاسهای پرجمعیت ـ چند دوره لمعه و چند دوره مکاسب تدریس کردم.
س ـ یعنی شروع تدریس معالم شما از سنّ 21 سالگی بوده؟
ج ـ بلی، البته یک شرح مفصّلی هم بر معالم نوشتم که یکی از طلبهها آنرا از من گرفت و فراموش کردم که وی که بود و آن شرح نزد او ماند.
سپس تدریس اصول فقه را در حوزه شروع کردم. در خاطرم هست که وقتی در مدرسهی فیضیه تدریس میکردم یکی از آقایان بهوالد ما گفته بود که فلان آقا که از بزرگان علمای نجف است از شما میخواهد که جلوی پسرتانرا بگیرید، زیرا «اصولالفقه» کتابی است مشکل و دارای مبانی مرحوم نایینی و مرحوم اصفهانی است و پسرتان قطعاً نمیتواند از عهدهی آن برآید.
س ـ یعنی بهنظر آن آقا سنّ شما در آن ایّام چنین اقتضا نمیکرد؟
ج ـ بله، والد ما بهاین شخص واسطه فرموده بود: سلام مرا بهآن آقا برسان و بگو: کسیرا بهدرس ایشان بفرستد یا نوارش را بگیرد و گوش کند سپس اظهار نظر کند!
س ـ این شبیه همان اتفاقی است که نقل کردید در مورد مرحوم والدتان برای جدّتان افتاده بود.
ج ـ بله، و نمونهی دیگر آن، مقالهی من در کنگرهی شیخ انصاری بود که بعد از سال 1370 در قم برگزار شد. من برای آن کنگره دو مقاله نوشتم که هردو مورد قبول واقع شد و قرار شد آنها را در صحن کنگره بخوانم. آقای حاج شیخ حسن ابراهیمی(ره) که مسؤول دفتر آیتالله منتظری(ره) بود بهپدرم گفت: وقتی ایشان مشغول خواندن مقالهاش بود فلان آقا [که از بزرگان حوزه است] در کنارم نشسته بود گفت: این مقالهی پدرش را میخواند.
پس از چند دوره تدریس شرح لمعه، حدّ اقل سه دوره مکاسب و چهار دوره کفایه تدریس کردم. برخی از طلابیکه در درس کفایهی من شرکت میکردند در حال حاضر در همین حوزه، درس خارج میگویند.
از سال 1376 تدریس خارج را شروع کردم و تا کنون که بیست سال میگذرد دورهی خارج اصول من هنوز تمام نشده و تازه بهبحث تعادل و تراجیح رسیدهام که ـ بهیاری خدا ـ یکیدو سال دیگر تمام میشود. و طلبههاییکه در درس من شرکت میکنند بحمدالله از طلاب درسخوان قویّ حوزه هستند و بسیاری از آنان بهتدریس رسائل و مکاسب و کفایه مشغولند.
س ـ آیا در فقه، بهموضوعات روز پرداختهاید؟
ج ـ من از ابتدا مقیّد بودم که در مباحث جدید وارد شوم. از اینرو، در بحث «طواف از طبقهی فوقانی مسجدالحرام» و نیز در بحث «رؤیت هلال با تلسکوپ» اولین رساله را من نوشتم. در بحث «لقاح مصنوعی» بحث مفصلی داشتم. راجع به «کاهش ارزش پول» و نیز «فقه هستهای» که یکی از مباحث مهم روز است کتاب و مقالهی ارزندهای چاپ کردیم. و بحمدالله جزوات و مقالات و نوشتهجاتم در مسائل روز کم نبوده است.
تمام این توفیقات را از دعای پدرم میدانم که خداوند تبارک و تعالی بهمن عنایت فرموده است.
س ـ اگر ممکن است اندکی هم در بارهی ازدواجتان و فرزندانتان بفرمایید.
ج ـ سال 1368 با دختر عمویم ازدواج کردم که حاصل آن سه فرزند پسر و یک دختر است. پسر اوّلم محمدمهدی که مهندسی معماری دارد با پسر سوّمم محمدرضا بهتازگی وارد حوزه شدهاند.
س ـ بهنظرتان آیا دیر ازدواج نکردهاید؟
ج ـ بله، همینطور است.
س ـ آرزوی توفیق بیشتر و طول عمر با عزّت برای حضرتعالی و خانوادهی محترمتان دارم.
ج ـ از جنابعالی و دوستانتان تشکر میکنم. انشاءالله موفق و مؤیّد باشید.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطاهرین
--------------------
تذکر: این گفتگو در تاریخ 28 بهمن 1396 انجام شده است.