استدلالهای قرآنی امام جواد(علیهالسلام)
۲۲ دی ۱۴۰۳
۱۳:۲۹
۷
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
ولادت با سعادت امیرالمؤمنین؛ علی بن ابیطالب(علیه السلام) تبریک و تهنیت باد
-
استدلالهای قرآنی امام جواد(علیهالسلام)
-
یکی از نقاط افتخارآمیز نظام جمهوری اسلامی، کمیته امداد است
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
چون امروز دهم ماه مبارک رجب و مصادف با ولادت با سعادت امام جواد(علیهالسلام) است، نکاتی از فرمایشات آن حضرت را عرض میکنیم تا سبب نورانیت قلوب ومایه برکت در فهم ما شود که ان شاء الله بتوانیم مراحل علمی را بهتر و دقیقتر دنبال کنیم.
آنچه درباره امام جواد(علیهالسلام) خیلی معروف است و زیاد هم شنیده شده این است که در سن بسیار کم یعنی در هفت سالگی به منصب امامت رسیدند. این مطلب برای مردم آن زمان عجیب بود و بعید میدانستند که منصب بزرگ و رفیع امامت به یک کودک اعطاء شده باشد؟
از این رو همین سؤال را از خود امام جواد(علیهالسلام) هم میپرسیدند. در یک روایتی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی(جلد 1، صفحه 383، حديث 3) نقل نموده.
علی بن سیف میگوید به امام جواد(ع) عرض کردم «إنهم یقولون فی حداثة سنّک» مردم از کم سن و سالی شما و منصب امامت تان حرف میزنند ودرآن تشکیک میکنند. «یقولون یعنی یشکّکون». حضرت فرمود: «إن الله تعالي أوحي إلي داود أن يستخلف سليمان و هو صبي يرعي الغنم»، خدا به داود وحی کرد که سلیمان را خلیفه خودش قرار بدهد در حالی که سلیمان جوان کم سن وسالی بود، «فأنكر ذلك عبّاد بني إسرائيل و علماؤهم»، عابدان وعالمان بنی اسرائیل از پذیرش این دستور سرباز زده وگفتند نمیشود، چطور یک جوان با سن کم خلیفه یک نبی شود؟ «فأوحي الله إلي داود (عليه السلام) أن خُذ عصا المتكلّمين و عصا سليمان، و اجعلها في بيت و اختم عليها بخواتيم القوم »، خدا به حضرت داود وحی کرد عصای کسانی که این حرفها را میزنند بگیر و با عصای حضرت سلیمان در یک اتاقی قرار بده و درب اتاق را مهر و موم کن.
«فإذا كان من الغد فمن كانت عصاه قد أورقت و أثمرت فهو الخليفة» فردای آنروز به عصاها بنگر، هر کدام از عصاها که برگ و ثمرداده بود صاحب آن عصا خلیفه خواهد بود، «فأخبرهم داود، فقالوا: قد رضينا و سلمنا» روز بعد که درب اتاق را گشودند مشاهده کردند تنها عصایی که برگ وثمر داده بود عصای سلیمان است،لذا تسلیم شدند وخلافت داود را پذیرفتند.
روایت دیگر از علی بن اسباط نقل شده که میگوید «رأیت أبا جعفر(علیهالسلام) و قد خرج علیّ فاحدت النظر إلیه، و جعلت أنظر إلی رأسه و رجلیه لأصف قامته لأصحابنا بمصر، میگوید امام جواد(علیهالسلام) را دیدم که به سمت من میآمد، با دقت به قد و بالای کوچک حضرت در آن سن کم نگاه کردم تا وقتی به مصر رفتم بتوانم قامت امام را توصیف کنم.
امام متوجه نگاه و فکر من شدند لذا خطاب فرمودند: «یا علیّ، إنّ اللّه احتجّ فی الإمامه بمثل ما احتجّ به فی النّبوّه» خداوند در موضوع امامت نیزهمانند نبوت رفتار نموده است.
در مورد حضرت عیسی او را در حالی که طفلی در گهواره بود به نبوت رساند «قالوا کیف نکلّم من کان فی المهد صبیا قال انّی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیّا».
حضرت یحیی را در کودکی به نبوت برگزید« یا یحیی خذالکتاب بقوة وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
حضرت یوسف را زمانی که به کمال رسید پیامبرنمود «و لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ اتیناه حکما وعلما».
و حضرت موسی را آنگاه که به توانایی وکمال رسید حکم و علم عنایت فرمود «ولمّا بلغ اشدّه واستوی اتیناه حکما وعلما»، بنابراین« فقد یجوز أن یؤتی الحکمه و هو صبیٌ و یجوز أن یؤتی الحکمة و هو ابن أربعین سنة» اختیار دست خداست و بستگی به اراده خدا دارد که نبوت یا امامت را به یک طفل و صبی بدهد یا به یک جوان یا کسی که چهل سال عمر کرده است.
باز علی بن حسان میگوید به امام جواد(ع) عرض کردم مردم امامت شما را بخاطر جوان بودن سن شما انکار میکنند، « يَا سَيِّدِي إِنَّ اَلنَّاسَ يُنْكِرُونَ عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّكَ»، حضرت فرمود: «وَ مَا يُنْكِرُونَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه:ِ قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اَللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِي فَوَ اَللَّهِ مَا تَبِعَهُ إِلاَّ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ»، چگونه انکار میکنند در حالیکه خداوند عزّوجلّ درسوره یوسف به پیامبر اکرم میفرماید به مردم بگواین طریقه و روش من است که با کسی که پیرو من است با بصیرت وبینایی مردم را به سوی خدا دعوت میکنیم. به خدا سوگند آن زمان تنها پیرو و تابع پیامبر علی(علیهالسلام) بود که درآن زمان نُه سال بیش نداشت.
این روایت نیز مربوط به علم امام جواد(علیهالسلام) است. مسعودی میگوید عبد الرحمن بن محمّد از كلثم بن عمران نقل میکند که به امام رضا(علیهالسلام) عرض کردم: « أنت تحبّ الصبيان فادع اللّه أن يرزقك ولداً »تو که این قدر کودکان را دوست داری از خدا بخواه که به شما فرزندی بدهد.
امام فرمود: « إنّما ارزق ولداً واحداً و هو يرثني »خدا یک پسر به من خواهد داد که از من ارث خواهد برد، «فلمّا وُلِد أبو جعفر كان طول ليلته يُناغيه في مَهده»، وقتی امام جواد(علیهالسلام) متولد شد امام هشتم از شب تا صبح کنار گهواره با اوحرف میزد. «فلمّا طال ذلك على عدّة ليالٍ قلت: جعلت فداك قد ولد للناس أولاد قبل هذا فكلّ هذا تعوّذه» هنگامی که این رفتار حضرت چند شب تکرار گردید عرض کردم جانم بقربانت قبل از این هم خدا به مردم فرزند عنایت میکرده، تمام این کودکان را این چنین مورد عوذ وپناه قرار میدادی؟
«فقال: ويحك ليس هذا عوذة إنّما اغرّه بالعلم غرّا» فرمودند خاموش. اینطور نیست که من بخواهم این طفل را در پناه خودم قرار داده وبه اوآرامش دهم. بلکه در حال انتقال علم در وجود او هستم. یعنی امام هشتم از اول شب تا صبح بر این کودک در گهواره اشراب علم مینمود، حالا به چه نحو؟ ما نمیفهمیم! کسی که آن صحنه را مشاهده میکرد به ذهنش میرسید که حضرت نشسته و برای آن طفل لالایی خوانده و حرفهای آرام بخشی میزند که خوابش ببرد در حالیکه چنین نبود.
امام جواد(علیهالسلام) میفرماید: « إن الاوصیاء محدثون. یحدثهم روح القدس و لا یرونهم»، ملائکه با اوصیاء الهی گفتگو میکنند. روح القدس با آنها حرف میزند ولی آنها او را نمیبینند.
یک روایت مفصل در مورد مناظره حضرت با یحیی بن اکثم در مجلس مامون نقل شده که این را به چند جهت میخواهم برای شما نقل کنم، یحیی به امام عرض کرد نظرتان در مورد این روایت چیست که اهلسنت نقل میکنند «نزل جبرائیل علی رسول الله و قال يا محمد ان الله عزوجل يقرئك السلام و يقول لك سل أبابكراً هل هو عنى راض؟ فانى عنه راض»، جبرئیل بر پیامبرنازل شد و گفت خداوند برتوسلام فرستاد و گفت برو از ابوبکر سؤال کن که از منِ خدا راضی است؟ و به او نیزخبر بده که من از او راضی هستم.
امام پرسش یحیی را چنین جواب دادند: «و لست بمنكر فضل ابيبكر»، البته این عبارت را از باب جدل و اسکات گفتند. یعنی من منکر فضل ابیبکر نزد شما نیستم نه آنکه نزد ما فضلی داشته باشد. «و لکن یجب علی صاحب هذا الخبر أن یأخذ مثال الخبر الذی قاله رسول الله فی حجة الوداع» منتها گوینده این خبر لازم است آن خبری که رسولخدا درحجة الوداع فرمود را درنظر بگیرد که فرمودند: «قد کثرت علیّ الکذابة و ستکثر بعدی، فمن کذب علیّ معتمداً فلیتبوأ مقعده من النار»، به من نسبتهای دروغ زیاد خواهند داد، بعد از من هم این نسبت ها بیشتر خواهد شد، هر کسی نسبت دروغ به من بدهد خودش را برای آتش جهنم آماده کند.
«فاذا اتاکم الحدیث عنی فاعرضوه علی کتاب الله و سنتی»، اگر یک حدیثی از من به گوش شما رسید آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، « فما وافق کتاب الله و سنتی فخذوه به» اگر با قرآن و سنت من موافق بود آنرا بپذیرید، حال تو ای یحیی این حدیثی که نقل کردی اول ببین با قرآن موافق است یا نه؟ خداوندی که در سوره ق میفرماید: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» ما انسان را خلق کردیم و از وسوسههای نفسش آگاهیم ومیدانیم چه چیزی در ذهنش خطور میکند. ما از رگ گردن به او نزدیکتریم، «فالله عزوجل خفی علیه رضا ابیبکر من سخطه حتی سأل من مکنون سره؟، هذا مستحیلٌ فی العقول». این خدا چگونه از دل ابوبکر خبر نداشته باشد وبگوید برو از او بپرس که آیا از من راضی است یا نه؟ این حرف محال است و با آیه قرآن سازگاری ندارد.
ما در علم رجال این مبنا را مکرر گفته و الآن هم تأکید میکنیم. بر اساس روایات مسلّمه، معیار اعتبار حدیث در درجه اول موافقت با قرآن است. ملاحظه شود در این روایت امام جواد(علیهالسلام) در جواب یحیی نفرمود راوی آن دروغگو است، چون ممکن بود یحیی بگوید من راوی آن را امین میدانم.
اساساً این مشی رجالی که متأسفانه در حوزهها رایج شده دقیق نیست و خیلی بیش از حد لازم به آن بها داده میشود، مشی صاحب جواهر، مشی شیخ انصاری و مشی ارکان فقهی شیعه این نبوده که قبل از هر چیز به بررسی راوی بپردازند. موارد زیادی اتفاق افتاده که نسبت به یک راوی جمعی میگویند موثق است و جمع دیگر او را توثیق نمی کنند، نفس همین اختلاف نظرها این روش را موهون میکند، باید روشی را برگزید که اختلاف نظر در آن نباشد، الان یک کسی میگوید این روایتی که تاکنون همه آن را صحیحه دانسته اند من تحقیق کردم چند راوی آن مشکل دارد و با این حرف آن روایت را از کار میاندازد، حتی روایاتی که منشأ قاعده در فقه ماشده را از اعتبار میاندازد.
معیار دقیق و صحیح، همین موافقت و مخالفت با قرآن و سنت مسلّمه پیامبر یا ائمه است. چیزی که قابل نفی و اثبات نباشد، به قول امروزیها نسبیت در آن نباشد. یک کسی بگوید درست است و دیگری بگوید باطل است، معیاری که نسبیت در آن وجود ندارد قرآن است.
«ثم قال یحیی بن اکثم: و قد روی أن مثل ابیبکر و عمر فی الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فی السماء»، این هم از احادیث جعلیهای بود که آن زمان جعل کرده بودند. یحیی گفت روایت شده مثل ابوبکروعمردر زمین همانند جبرئیل و میکائیل در آسمان است.
امام فرمود: «و هذا ایضا یجب ان ینظر فیه، لأن جبرئیل و میکائیل ملکان لله مقرّبان لم یعصیا الله قط، و لم یفارقا طاعته لحظةً واحدة» این هم از احادیثی است که باید مورد دقت وسنجش قرار گیرد به خاطر آنکه جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرّب الهی هستند که به قدر یک آن ولحظه به معصیت پروردگار آلوده نگردیده و از طاعت حق خارج نشده اند در حالیکه ابوبکر و عمرتا قبل از مسلمان شدن تمام عمرشان مشرک بودند، « وهما قد اشرکا بالله عزوجل و ان اسلما بعد الشرک و کان اکثر ایامهما فی الشرک بالله» بنابراین چنین تشبیهی محال است. «فمحالٌ ان یشبّههم».
در ادامه باز یحیی میپرسد فقال یحیی: قد روی أن النبی صلی الله علیه و آله قال: لو لم ابعث لبعث عمر، پیامبر فرموده اگر من مبعوث نمیشدم خلیفه دوم (عمر) مبعوث میشد.
فقال علیهالسلام : «کتاب الله اصدق من هذا الحدیث یقول الله فی کتابه و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح» ا امام جواد فرمود قرآن راستگوتر از این حدیث است که میفرماید ما از تو ونوح وهمه انبیاء میثاق گرفته ایم، حال چه زمانی این میثاق را گرفته؟ در عالم زر یا عالم دیگر؟بالاخره یک زمانی این میثاق گرفته شده، «فقد أخذ الله میثاق النبیین فکیف یمکن أن یبدّل میثاقه» اولاچطور ممکن است خدا این میثاق خود را تبدیل کند؟ «و کان الانبیاء علیهمالسلام لم یشرکوا طرفة عین فکیف یبعث بالنبوة من أشرک و کان أکثر أیامه مع الشرک بالله». ثانیا انبیاء یک آن به خدا شرک نورزیده اند حال چطور کسی که اکثر ایامش را در شرک به خدا سپری کرده بتواند جای پیامبر قرار بگیرد؟، «و قال رسول الله صلی الله علیه و آله: نبّئت و آدم بین الروح و الجسد» رسولخدا فرمود من به پیامبری مبعوث شدم در حالی که آدم بین الروح و الجسد بود، یعنی قبل از خلقت آدم نبوت من از جانب خدای تبارک و تعالی مقدّر گردید.
فقال یحیی بن اکثم: و قد روی أن النبی صلی الله علیه و آله قال: ما احتبس الوحی عنی قط إلا ظننته قد نزل علی آل الخطاب. یحیی مجددا گفت در روایتی پیامبر فرمود هیچگاه وحی از من قطع نگردید، گاهی که تأخیری در وحی پیش میآمد گمان میبردم وحی بر آل خطاب نازل شده، فقال علیهالسلام: «و هذا محالٌ ایضاً لأنّه یجوز أن یشک النبی صلی الله علیه و آله فی نبوته» امام جواد(علیهالسلام) فرمود: چنین چیزی محال است. چون لازمه این سخن شک و تردید پیامبر در نبوت خویش است. اصلاً این «لا یجوز» فقهی نیست. معنایش «لا یمکن» است. یعنی ممکن نیست که پیامبر یک آن در نبوت خود تردید کند. مگر مقامهای الهی مثل این مقامهای دنیوی است که یک روزی به کسی بدهند و یک روزی از او بگیرند.
در دیداری که یکی از علمای اهل سنت مصر با ما داشت از او پرسیدم ائمه اربعه شما (شافعی، مالک، ابوحنفیه و احمدبن حنبل) چقدر در استدلال های خود به قرآن تمسک کرده اند؟ تمسک آنها به قرآن در مقابل ائمه ما هیچ است، برای اینکه عالم به قرآن نبودند، بلا تشبیه مثل یک کامپیوترمجهز وبسیار پیشرفته یا یک هواپیمای جت فوق مدرن که دست یک بشر عادی بیفتد این فرد اصلاً بلد نیست چطور آنرا روشن میکنند و چه کارایی هایی دارد و چه استفادهای میتوانداز آن بکند؟ قرآن در میان اهلسنت همین مثل را دارد. این فقط از امتیازات شیعه است که پیرو پیشوایانی معصوم و عالم به کل قرآن است که در فرمایشات خود به قرآن بسیار تمسک کرده اند.
در همین مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام) به یکی از محققین بزرگوار جناب حاج شیخ جعفر طبسی(حفظه الله)، ده سال پیش پیشنهاد دادم از منابع روایی موارد تمسک ائمه به قرآن را در اعتقادیات، اخلاقیات و فروع فقهیه، جمع آوری نمایند که بحمدالله تا به حال هشت جلد کتاب شده به نام «تمسک العترة الطاهرة بالقرآن الکریم».
در ملاقاتی که یکی از علمای الازهر در همین مرکز فقهی با من داشت، این کتاب را جلوی او گذاشتم، تورقی کرد و عنوانش را دید. پرسیدم با وجود این کتاب آیا تهمت تحریف به شیعه درست است؟ سه بار گفت: کلا کلا کلا، واقعاً دشمن همیشه از نقاط قوت شروع میکند، نقطه قوت امامت و نقطه قوت امامیه قرآن است.
ما کسی را امام میدانیم که علم الکتاب نزد اوست. «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم ومن عنده علم الکتاب »، این نقطه قوت را مورد هدف قرار داده و میگویند شما از قرآن دور هستید.
به هر حال ما طلبهها باید بدانیم ائمه ما چقدر به قرآن استدلال کرده اند، همینطور باید بتوانیم با قرآن استدلال کنیم. متاسفانه این ضعفی است که باید به آن اقرار کنیم، ما چقدر در مباحث خود میتوانیم به قرآن استدلال کنیم؟ خیلی کم. آشنایی با ترجمه قرآن، مقدمه اول و آگاهی به تفسیر قرآن مقدمه دوم استشهاد به قرآن است، باید بتوانیم در مورد یک موضوعی که در جامعه واقع میشود یک نگاه اجمالی به قرآن کرده و ببینیم کدام آیه مناسب آن موضوع است که از آن آیه استفاده کنیم.
اینجا نیز امام درجواب یحیی بن اکثم وردّ روایت سنی ها به قرآن استدلال نموده که وقتی قرآن میفرماید:«الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس»،خداونداز میان ملائکه و مردم رسولان خود را برمی گزیند «فکیف یمکن أن تنتقل النبوة ممن اصطفاه الله تعالی إلی من اشرک به»، چطور میشود نبوت از کسی که مصطفای الهی بوده به فردی که مشرک بوده منتقل شود؟
این استدلال به دلالت التزامی و لزوم بیّن بمعنی الاخص است و امام جواد(علیهالسلام) میخواهدبیان کند که این دو نفر صلاحیت خلافت نداشتند.
دوباره یحیی بن اکثم میگوید: روی أن النبی صلی الله علیه و آله قال: لو نزل العذاب لما نجا منه إلا عمر. اگرعذابی نازل شود هیچ کس نجات پیدا نمی کند مگرعمر. فقال علیهالسلام: «و هذا محالٌ ایضاً، إن الله تعالی یقول: و ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون» امام پاسخ میدهد این حرف نیز محال است زیرا خداوند میفرماید مادام که توی پیامبر در میان این امت هستی، این امت را عذاب نمیکنم، پس یک ملاک عدم نزول عذاب، وجود مبارک پیامبر است، ملاک دوم هم استغفار مردم است. اگر وجود عمر نقشی میداشت باید ملاک سومی هم این چنین میفرمود: «و ما کان الله معذبهم و عمر فیهم».
ملاحظه شود چه احادیثی جعل کرده اند. زمانیکه به مکه مشرف شده بودم در یک کتابفروشی کتابی دیدم که در آن تمام احادیثی که مربوط به فضائل امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بود را برداشته و به جای نام حضرت نام ابوبکررا گذاشته بودند! «علیٌ مع الحق و الحقّ مع علیّ» را نوشته بودند «ابوبکر مع الحق و الحق مع ابوبکر»، و بعضی از روایات دیگر.
الآن ببینید کدامیک از این دو روایت با قرآن موافق است؟ آن کسی که عالم به قرآن است مع الحق است یا کسی که جاهل به قرآن است؟ چطور یک جاهل بتواند مع الحق باشد؟ غالباً مع الباطل است، دو دو تا چهار تاست، و خود آنها هم این را قبول داشتند.
این روایت هم در کتاب احتجاج جلد 2و هم در بحار جلد 50 صفحه 83 ذکر شده است.
این برخی از استدلال های ناب امام جواد(علیهالسلام) در مناظره با یحیی بن اکثم است که این مناظرات در سن کم از 7 سالگی که آغاز امامت حضرت است تا زمان شهادت که 25 سالگی است صورت گرفته است وهمه ما باید از آن بهره بگیریم ان شاء الله.