در مسئله تبليغ؛ سه محور اساسي وجود دارد: محور دين، محور مردم، خود مبلغ
۱۹ شهریور ۱۳۸۵
۱۵:۱۲
۳,۶۴۵
خلاصه خبر :
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
-
جشن میلاد حضرت زهرا(س) و آئین عمامهگذاری در حسینیه دفتر آیت الله فاضل لنکرانی
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علي سيّدنا و نبيّنا محمد وآله طاهرين
و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
بحمدالله از بيانات استاد محترم حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاي طبسي استفاده فرموديد. بنده هم فقط از باب اينكه چند دقيقهاي خدمت شما باشم و آقايان را زيارت كرده باشم، مطالبي عرض ميكنم؛ بايد از فرصتها استفاده كنيم و از اين اوقات هر چه بيشتر نسبت به مسائل مهم بهره برداري كنيم تا ان شاء الله بتوانيم در مسيري كه خداوند همه ما را در آن قرار داده، گامهاي اساسيتر برداريم.
در مورد مسئله تبليغ كه شما عهدهدار اين امر هستيد و افتخار اين امر را داريد، سه محور اساسي وجود دارد: يكي محور دين است؛ يعني آنچه را كه ميخواهيم تبليغ كنيم؛ يكي محور مردم است، يعني براي كساني كه ما ميخواهيم تبليغكنيم؛ و يكي هم خود مبلّغ است. اگر در اين سه محور دقت كنيم، ميبينيم كه بين آنها علائق و ارتباط ويژهاي وجود دارد و تا ارتباطات بين اين سه محور کامل و جامع نشود، تبليغ ماهيت خودش را پيدا نميكند.
محور اول، محور دين است. اگر چيزي بهنام دين نبود، چيزي به نام تبليغ هم معنا نداشت؛ البته منظور تبليغ به حسب اصطلاح است و نه به تبليغ معناي لغوي. تبليغ به حسب اصطلاح، آن مسئوليت اساسي است كه بر دوش انسان گذاشته شده است تا دين به مردم شناسانده شود. در ا?نجا اين سؤال مطرح ميشود كه ما خودمان نسبت به دين چه مقدار آشنايي داريم كه ميخواهيم آن را به ديگران هم برسانيم؟ چقدر نسبت به اين دين خودمان را مسلط كردهايم؟ چه مقدار ميتوانيم تشخيص بدهيم كه فلان مسألها? از دين هست يا از دين نيست؟ با وجود اين همه منابع و مآخذي كه در اختيار داريم، انصاف مطلب اين است كه اين امر، يك امر بسيار دشواري است.
البته بحمدالله در اين مركز با همّت مسئوليني كه تلاش ميكنند و واقعاً خالصانه هم كار ميكنند، قدمهايي برداشته شده است. امروزه كساني كه با دين مقابله ميكنند، قبل از آنكه مبلّغ يا مردم را هدف قرار دهند، خود دين را هدف قرار ميدهند كه آنرا مخلوط كرده و از جنبه خلوصش خارج كنند، و با تغييرات و تحريفاتي، آن را در اختيار مبلّغ و مردم قرار دهند. اميرالمؤمنينعليه السلام در خطاب به عثمان فرمودند: "امام عادل كسي است كه هم خودش هدايت شده باشد و هم ديگران را هدايت كند". هدايت در اينجا به معناي اعمّ است. كسي كه هدايت نشده باشد، يعني ابعاد دين را نميداند، حدود را نميتواند تشخيص بدهد، مفتريات را نميتواند درك كند كه چيست؛ و بعد از آن كه هدايت شد، بايد "هُدِيَ به" هم باشد؛ يعني ديگران نیز بهدست او هدايت شوند.
اينكه در دعاها داريم "وجعلنا للمتّقين اماماً"، منظور از امام در اينجا همين معنا است؛ نه اينكه فقط الگو براي متقين يا پيشوا براي مؤمنين باشد؛ بلكه يعني انسان به درجهاي برسد كه خودش در اعلا درجة هدايت است و نسبت به متقين هم امر هدايت آنها را به عهده بگيرد. اين دعا كه يكي از مهمترين و عميقترين دعاهايي است كه انبيا و اوليا داشتند، اين معنا را دارد كه هم خود انسان در مرحله بالا هدايت پيدا كرده باشد و هم ديگران را بخواهد هدايت كند. حال، اگر كسي بخواهد مبلّغ باشد، بايد بداند چه چيزي از دين است و كدام مطلب جزء دين نيست؛ بايد مرز ميان كفر، شرك و ايمان را كاملاً بداند.
شما ببينيد اين مذهب وهابيتي كه جعل و بوجود آوردهاند، اصلاً خمير مايه اين مذهب آن است كه مسائل ديني را مخلوط كرده، و به هم زدهاند؛ حدّ و مرزها را از بين بردهاند؛ آنچه كه ايمان است را به عنوان كفر بيان ميكنند و بالعكس، كفر را بجای ايمان معرفي ميكنند؛ آنچه كه طبق مباني قرآني و روائي از طريق پيامبرصلياللهعليهوآلهوسلّم مسلماً عنوان ايمان دارد، اينها ميگويند كه از مصاديق كفر است، آنچه كه عنوان توحيد دارد را ميگويند از مصاديق شرك است. يك مبلّغ واقعاً بايد بتواند مرز ميان كفر و شرك را به خوبي تشخيص دهد. اگر نتواند تشخيص بدهد، نه خودش هدايت شده و نه ميتواند ديگران را هدايت كند. بايد بدعت و غير بدعت را بشناسد و ميان آنها فرق بگذارد؛ اميرالمؤمنينعليهالسلام در همان خطاب? که به عثمان دارد، ميفرمايد: "امام عادل كسي است كه سنت را احيا كند و بدعت را بميراند". اماته بدعت متوقف بر اين است كه اول بفهمد فلان چيز عنوان بدعت را دارد؛ بعد هم بتواند تشخيص دهد كه چگونه بايد با اين بدعت مبارزه كند؛ ممكن است افراد زيادي باشند كه بفهمند بدعت چيست، اما نتوانند با آن مقابله كنند.
من از اين دو سه نكتهاي كه عرض كردم، ميخواهم اين نتيجه را بگيرم كه آيا واقعاً از خودمان سؤال كردهايم هر سال وقتي دهه محرم ميشود و ميخواهيم برويم تبليغ، آيا بر معلومات ما افزوده شده است يا نه؟آيا نسبت به سال گذشته از جهت علمي فرق كردهايم، ارتقاي علمي پيدا كردهايم؟ اگر ديديد كه در همان سطح علمي سال گذشته قرار داريد، و با اين حال به تبليغ برويد، هم جفاي به دين است و هم جفاي به مردم. در اينصورت، ما حق نداريم برويم تبليغ دين كنيم. روشن است که دين ن?ز امر? نيست كه بگوييم ابتدا و انتهايش معلوم و مشخص است.
اگر انسان عمرش را در توحيد صرف كند، باز هنوز مجال است كه بخواهد توحيد را بيشتر بفهمد و در حقائق توحيدي پيش برود؛ در ساير مسائل اعتقادي، همچنين در فروع دين، اخلاقيات، اجتماعيات و سياست نيز مطلب به همين صورت است؛ دين مجموعهاي است كه انسان با ياد گرفتن دو آيه و دو حديث و دو مطلب اعتقادي نميتواند بگويد كه دين شناس است. بنابراين، ضرورت اقتضا ميكند كه اگر بخواهيم يك مبلّغ موفق باشيم، رشد علمي خود را هر ساله افزايش دهيم. واقعاً هر سال احساس كنيم كه معلومات جديدي پيدا كردهايم، يك چشمههايي از دين در درونمان جا گرفته و جاري شده است.
دين خصوصيتي دارد كه در درجه اول روي وجود خود شخص اثر ميگذارد؛ كسي كه جاهل است جهل از وجودش ميبارد؛ همينطور از حركاتش، از گفتارش، از برخوردهايش و از توقعاتي كه دارد. در مقابل، يك عالم ديني وقتي كه واقعاً دين شناس است و دين در همه وجودش جريان پيدا كرده، به حدي ميرسد كه حتي توقعات عادي ـكه يك انسان از ديگري داردـ از مرحله وجوديش خارج ميشود. توقع طبيعي كه حتي انسان از نزديكترين افرادش دارد، ميبينيد كه در وجود شخص عالم نيست. اينها آثار دين است. اما كسي كه اين تزئين و تزيـّن را پيدا نكرده است، آثار مناسب خودش را دارد.
بنابراين، واقعاً با قطع نظر از برنامهريزي و با قطع نظر از اينكه افرادي از آقايان دعوت ميكنند كه براي تبليغ تشريف ببريد، واقعاً ببينيد كه امسال چقدر نسبت به سال گذشته رشد پيدا كردهايد؛ چقدر ارتباطتان با قرآن بيشترشده است. منبرهاي بزرگان ما را كه خوشبختانه اين چند ساله اخير بعضي از آنها چاپ شده است را ببينيد، از اول صحبت تا آخر صحبت گاه بيش از صد آيه از آيههاي قرآن را در يك منبر خواندهاند؛ در يك منبر يكساعته، صد آيه مرتبط به هم و مناسب با يكديگر را ميگفتند. اين كاشف از آن است كه دائماً كار ميكردند، كسي كه منبر ميرود و شروع ميكند به استناد به قرآن و بهرهبرداري از قرآن و نكات قرآني را در يك منبر يكساعته بيان ميكند، چنين نيست كه قبل از منبر نشسته باشد اين صد آيه را حفظ كرده باشد و بگويد خوب حالا بروم براي مردم صحبت كنم؛ بلكه اين آيات در درون او نهادينه شده است.
به عنوان خاتمه صحبت، اين را نيز ابراز كنم كه متأسفانه بايد گفت در زمان ما آن مبلّغين ديگر حكم افسانه را پيدا كردهاند و آن خطبا الآن بسيار نادر يافت ميشوند؛ هر چند كه در كنارش واقعاً قدمهايي برداشته ميشود. البته اين بحث، بحث خيلي ريشهداري است. اين مقدار شبهاتي كه در ده، بيست ساله اخير نسبت به اصل دين و اصل مذهب القا شده، شايد در طول هزار ساله گذشته نبوده است.
از سوي ديگر، شايد اين مقداري هم كه توجه ميشود تا با اين شبهات مقابله و برخورد كنند و جواب بدهند، نيز در گذشته نبوده؛ در گذشته يك مركزي در حوزه علميه قم و با اين عظمت نبوده كه واقعاً افرادي در اينگونه مسائل اعتقادي كه نياز روز است، تمحـّض پيدا كنند و امروزه بحمدالله مراكزي وجود دارد. اما اينكه خطبا و بزرگان و كساني كه در منبر خودشان واقعاً اهل نظر بودهاند، يك منبر آنها قوم و جامعهاي را متحول ميكرد، رسيدن به اين مراتب امكان نداشته بجز با مطالعه مستمر آنها در دين و پياده كردن دين، اولاً در وجود خودشان و بعد هم ارائه به مردم و اينكه مردم هم با آن آشنا شوند.
امام عادل ـكه شايد مقصود از امام عادل، فقط امام معصوم عليهالسلام نباشد، گرچه درجه اعلايش امام معصوم عليهالسلام استـ آن كسي است كه بدعت را بشناسد و با دشمن برخورد كند. اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهجالبلاغه ميفرمايند: "أنّ المبتدعات المشتبهات هنّ المهلكات"؛ اگر اين جمله پر مغز اميرالمؤمنين عليهالسلام نبود، ميگفتيم هر كسي كه بدعتي را در دين آورد، خيانت كرده و مسلمان نيست؛ اما وقتي دقت ميكنيم، حضرت ميفرمايد: اين مهلك دين است. بايد اين را بفهميم؛ يك مبلّغ بايد بداند كه بدعت چيست و چه اثري دارد؟ اثر بدعت اين است كه مهلك دين است؛ اگر يك چيزي بدعت گذاري شد، خارج از دين، داخلِ دين شد، مهلك دين است؛ يعني بقيه امور دين را هم تحت تأثير خودش قرار ميدهد؛ وقتي بدانيم كه اين امر مهلك دين است، به دنبال اين هستيم كه با آن مقابله كنيم.
بنده يك زماني از يكي از علماي بزرگ هند شنيدم كه مردم هند اعتقادات عجيبي دارند، مردم پاكستان نيز در ايـّام محرّم اعتقادت عجيبي دارند؛ مثلاًًً شاهبيت اعتقاداتشان اين است كه ذوالجناحي درست ميكنند كه براي آنها از خيلي از مقدسات مسلّم ما مقدّستر است. به آنها ميگفتيم: شما چه ميكنيد؟ ميگفتند ما نميتوانيم كاري بكنيم. اينجاست كه بايد توجه داشت وقتي كه اين امر برايشان مقدس شد، آنچه را كه مقدس واقعي است ترك ميكنند و از دست ميدهند و دين مورد خطر قرار ميگيرد. بدعت طبق اين تعبير اميرالمومنين عليهالسلام مهلك دين است.
بنابراين، جايي را كه واقعاً ميبينيد بدعتي وجود دارد، بايد با آن مقابله كرد؛ البته از نكات مهمي كه قاعدتاً آقايان توجه دارند، اين است كه با انحرافات، خرافات و با مشكلات چطور بايد مقابله كرد. مقابله به اين نيست كه انسان در همان بدو امر فرياد بزند و انكار كند؛ اينكار يقيناً جز اينكه خودش را ضايع كرده، اثري ندارد ؛ بلكه شايد آن قوم جاهل لجالت و اصرار بر آن امر هم بكنند ؛ نه، يك مبلّغ بايد راهكار مقابله با بدعت را درست تشخيص بدهد. عرض كردم تا خودش دينشناس و بدعتشناس نباشد و تا نداند كه بدعت اين آثار را دارد، تا اين مقدّمات نباشد، نميتواند با بدعت مقابله كند.
اين نكته، نكته بسيار مهمي است كه وقتي انسان در جامعهاي قرار گرفت و يك امر خرافي و يا باطلي در ميان آنها رواج داشت، چه كند؟ در همين ايران خود ما، در مناطق خوزستان و بعضي از مناطق جنوبي، اعتقادات بسيار باطلي وجود دارد؛ گاه در برابر قتل از يك طائفه، يك شخصي از طائفه ديگر مجبور به نكاح با اولياي دم ميشود؛ چيزي كه نه در اسلام وجود دارد و نه مطابق با عقل است و نه ميشود آن را با هيچ منطقي پذيرفت؛ اما درهمين زمان حالا هم وجود دارد. در استفتائات سؤال ميكنند كه چنين نكاحي چطور است؟ اگر از يك طائفهاي، از يك قومي يك نفر را بكشند، مثلاً دختر قاتل خودبهخود زوجه ولي دم مقتول ميشود.
از اينها مهمتر، در مسائل وهابيت كه اصلاً در شروع آن، در اساس توحيد بدعتگذاري كرده، و ميگويند توحيد آن است كه ما بيان ميكنيم و آن برداشتي كه ما از قرآن داريم، عنوان توحيد را دارد؛ اما آنچه كه اولياي خدا و اوصياي پيامبرگفتهاند، توحيد نيست و بايد آنرا كنار گذاشت. يا در بحث تمسك به ظواهر و جمود بر ظواهر كه گروه بزرگي را در اهل سنت به نام مجسمه بوجود آورد و معتقد شدند كه براي خدا دست، صورت و چشم وجود دارد و روز قيامت، خدا ميآيد در صف ملائكه عبور ميكند. اينها از كجا بوجود آمده و چطور شده كه اين بدعتها بوجود آمده است؟
من در اين جلسه به اين نكته ميخواهم تكيه كنم كه واقعاً اگر انسان يك بدعتي را، خرافهاي را، اشتباهي را، در يك شهري، در يك مسجدي كه براي تبليغ رفت، ديد، بداند كه با آن چطور برخورد كند
و اين اشتباه يا اين خرافه يا اين بدعت را از بين ببرد. هنر يك مبلّغ در زمان معاصر ما بعد از تشخيص بدعتها، روش و شيوه مقابله با آنهاست. ببينيد در حوزه قم، در بين روحانيت، برخي نسبت به مسائل اختلاف مذهبي بين شيعه و سني، روشي را اتخاذ ميكنند كه نه تنها آنها بر اعتقاد باطل خودشان لجاجت بيشتري ميكنند و نه تنها دست از آن اعتقادات بر نميدارند، بلكه به مذهب ما بدبينتر هم ميشوند؛ با اينكه يك روش معقول و خيلي محكم و قوي و مؤثر هم وجود دارد كه در عين اينكه انسان آن اصول و قوانين را حفظ ميكند، با آنها مقابله هم ميكند. اين دو روشي است كه خودتان در حوزه ميبينيد. فرض كنيد آنها كتابي نوشتهاند در فضائل خليفهاي، از اين طرف هم كسي ديگر كتابي مينويسد در اثبات اينكه او مثلاً حلالزاده نبوده است؛ اين چه اثري خواهد داشت؟!
ما اگر بخواهيم تبليغ دين و اشاعه دين را ياد بگيريم، بايد در سيره خود ائمّه عليهمالسلام جستجو كنيم كه ائمه ما در برخورد با مخالفين و منكرين اصل اسلام از چه راهي وارد ميشدند و با اينها بحث ميكردند؟! واقعاً اين بايد جزء برنامههاي مطالعاتي ما باشد كه روش و شيوه اهل بيت عليهمالسلام چطور بوده است؟ امام باقر عليهالسلام از قتاده، وقتي كه او يكي از بزرگان و فقهاي اهل سنت بود، سؤال ميكند كه تو به چه چيز فتوا ميدهي؟ گفت به قرآن. حضرت فرمودند: تو قرآن را ميفهمي؟ "و الله ما ورسّك من كتاب الله من حرف". اين يك حرف علمي و منطقي است.
در همين سفري كه ما در مكه بوديم يك جوان 17، 18 سالهاي به من گفت: شما براي چه علي را بر ابابكر و عمر ترجيح ميدهيد و براي او فضائلي قائل هستيد؟ من گفتم ما تفضيل نميدهيم؛ ما كه هستيم كه بخواهيم تفضيل بدهيم؟ قرآن آنها را تفضيل داده است. گفت: كجاي قرآن؟ گفتم: مگر قرآن نفرموده كه: "فضل الله المجاهدين علي القاعدين أجراً عظيماً"؟ در ميان اصحاب پيامبر(ص) كدام يك برترين مجاهدين بود؟ مسلّم است كه او اميرالمومنين عليهالسلام ميباشد.
اين نحوه استدلال كه گفتم ما تفضيل نميدهيم بلكه قرآن و پيامبر تفضيل داده است، مهم است. اين برگرفته از روش خود ائمّه است. در روايات امام صادق عليه السلام صابر سؤالي ميكند و حضرت در جواب ميگويند: "قال رسول الله صليالله عليه وآله و سلم". حضرت كلام را ميبرند روي كلام پيامبر؛ اين براي آن است كه ميخواهد به شخص سائل بفرمايد آنچه كه من ميگويم، كلامي است كه پيغمبر فرموده است و من بهعنوان شخص خودم من حيث هو هو حرفي ندارم. ببينيد اين يكي از اصول تبليغي است كه مردم و مخاطبين يك مبلّغ احساس نكنند كه مبلّغ بهعنوان خودش ميخواهد حرف بزند. اگر احساس كنند كه او ميخواهد از خودش حرفي را بزند و اظهار نظر كند، ديگر اثري نخواهد داشت؛ اما اگر انسان حرف خودش را مبتني كند بر آنچه كه مورد قبول مردم و مورد اتفاق است، (قرآن، روايات پيامبر، تاريخ مسلّم) از او ميپذيرند.
يكي ديگر از اصول در تبليغ، ادب است. اگر انسان بر بالا و بر فراز منبر حتي نسبت به بدترين افراد بخواهد با تعابير مستهجن و زشت حرف بزند، از او نميپذيرند. ممكن است انسان عابري كه در كوچه و بازار راه ميرود، نسبت به فرضاً خبيثترين اشقيا در زمان ما كه صدام بود، تعابير خيلي زشتي بگويد و از او قبول كنند، اما اگر همين تعبير بر فراز منبر باشد، مردم نميپسندند. در مقابله با بدعتها بايد به مردم طبق مباني و ملاكات روشن كنيم كه فلان قضيه بدعت است.
مثل فرضاً همين مثالي كه در مورد مردم جنوب عرض كردم. در بررسي اول، انسان ميتواند بپرسد از كجا اين مطلب را آوردهايد؟ اجدادتان گفتهاند؟ آنها از كجا آوردهاند؟ من ميخواهم بفهمم ريشهاش چيست؟ اگر ريشهاش درست است ما هم بپذيريم. اين كار طرف مقابل را كمكم آرام ميكند تا شما آن مطلب اساسي را به آنها بگوئيد. پس، روي اين فكر كنيد؛ واقعاً ممكن است آياتي را بلد باشيد؛ رواياتي را بلد باشيد؛ تاريخ را بلد باشيد؛ اما نحوه القاي آنها و اينكه آنها را چطور بكار بگيريد را بلد باشيد؛ اين هنر ميخواهد و خيلي مهم است؛ حتي اينكه مثلاً فلان آيه اول خوانده شود يا دوم، بايد با دقت و بصيرت باشد. لذا، هم بايد دين شناس باشيم؛ هم بايد خرافات و بدعتها را بشناسيم.
البته نبايد بحث تبليغ را منحصر به نحوه برخورد با بدعتها و خرافات و اشتباهات محدود كرد؛ يكي از علّتهايي كه اين مسائل را بوجود ميآورد، اين است كه تبليغ ما خالي باشد از معارف عميق؛ مثلاً اگر ما توحيد را به مردم ياد ندهيم، وهابيها ميآيند يك چيزي را بجاي توحيد به آنها قالب ميكنند. ما وقتي امامت و نبوت را درست به مردم تفهيم نكنيم كه نبوت و امامت چيست، آنها هم ميآيند يك چيزي ديگري را به جاي امامت و بهعنوان خلافت قالب ميكنند و خليفه رسول الله بودن را تحويل مردم ميدهند.
ما بايد از آنچه كه واقعاً ركن براي مسائل ديني است و بايد در قلوب مردم جا بگيرد، شروع كنيم و آنها را براي مردم بيان كنيم. خداشناسي را با يك زبان خيلي روشن براي مردم بيان كنيم؛ آنقدر روشن كنيم آنقدر معرفت خدا را با كمك آيات و روايات بيان كنيم كه همه قبول كنند، مخصوصاً جوانان. مردم را دو بخش كنيد؛ ببينيد جوانان چه كساني هستند، با آنها رابطه بيشتر داشته باشيد؛ نه اينكه با ديگران هيچ رابطهاي نداشته باشيد؛ جواني كه گوشه مجلس شما مينشيند، سعي كنيد برويد كنار او بنشينيد و براي او احترام قائل شويد و به او توجه كنيد. هرچه شما رفتار كنيد، در دل آنها ثبت ميشود و كار شما پر فائده خواهد بود.
دين را براي جوانان به صورت يك امر شاقّ معنا نكنيد؛ متأسفانه از اول به ما ميگويند تكليف فضحٌ فضحٌ مشقت است؛
ما بايد از اين غفلت كنيم و كاري به معناي لغوي تكليف نداشته باشيم؛ براي جوانان روشن كنيم كه تكليف يعني احترام به خدا. يك خانمي از طريق اينترنت سه چهار سال پيش از والد معظم ما سؤال كرده بود و يكي از سؤالاتش اين بود "چرا مرد در يك سن بالاتري مكلف ميشود و زن در يك سن كمتري"؟ ايشان يكي از جوابهايي كه مرقوم فرموده بودند، اين بود كه اگر به ماهيت تكليف دقت كنيم، اين اشكال را مردها بايد بكنند كه ما چرا بايد دير به تكليف برسيم؟ پس، ما بياييم از اين زاويه نگاه كنيم و بگوييم: تكليف، اعتباري است كه خدا براي انسان قائل شده است؛ يعني تو از حالا به بعد اعمالت ارزش دارد. نمازت با نماز قبل از تكليف فرق دارد؛ روزهات همينطور؛ در محرمات هم همينطور؛ اگر ترك كني ثواب دارد و اگر انجام دهي عقاب دارد. بايد واقعاً دين را به صورت خيلي زيبا و واقعاً به صورتي كه براي جوانها از هر چيزي ضروريتر است، معرفي كرد.
شما ببينيد بعضي از پيرها دين را بهعنوان يك كار جنبي در كنار زندگيشان قرار ميدهند؛ در سن 80 سالگي با سن 20 سالگي هيچ فرقي نكردهاند، آن نماز جماعتي كه در 20 سالگي ميرفتهاند همان نماز جماعت را در 80 سالگي هم ميروند؛ همان اندازه دركي كه داشتهاند، همان اندازه شايد برايشان باقي مانده باشد؛ ولي اگر ما بياييم براي جوانان و براي مردم بگوييم: اگر امروز دين را يك مقداري شناختي، با روز قبل خيلي فرق كردهاي و يك موجود ديگري شدهاي؛ امروز اگر توحيد تو قويتر شد و توانستي پيرايههاي شرك را از خودت دور كني، و امروز اگر توانستي خودت را به معنويت يكقدم نزديكتر كني، بين امروز تو با ديروزت خيلي تفاوت وجود دارد، آنها جذب دين ميشوند. متأسفانه دين را به اين صورت مطرح نميكنيم بلكه دين را به صورت خشك و غيرمقبول براي جامعه و براي مردم بيان ميكنيم و انتظار داريم كه همه ديندار شوند. واقعاً فكر كنيم و از خدا هم استمداد بخواهيم كه ما چه كنيم تا ديني را كه به صورت امانت در دست ما قرار دارد، به مردم و جوانان برسانيم و آن را به شكلي جا بياندازيم كه مردم بفهمند و هيچ چيز براي آنها ضروريتر و با ارزشتر و زيباتر و آرامبخشتر از دين نباشد. آنوقت خواهيد ديد كه چگونه از مجالس وعظ و تبليغ شما استقبال ميشود.
جريان امام حسين عليه السلام جرياني است كه انسان واقعاً از اول تا آخرش ميتواند از هر نقطهاي از نقاط آن، از هر كلامي از كلمات حضرت نهايت استفاده را بكند. ميتواند آن را به شكلي بيان كند كه گويا خود او آنجا بوده و آنجا هست، و همينطور ميتواند طوري آن را بيان كند كه يك قضيهاي بود و بايد نشست تأسف خورد كه چرا فرزند رسول خدا كشته شد و به همين اكتفا كرد.
سؤال كنيم كه چرا 50 سال قبل از شهادت حضرت، پيامبر آن را به امسلمه فرمود؟ چرا در اين تربت خداوند اين خاصيت را قرار داده كه تبديل به خون ميشود؟ در تمام اينها اسرار و نكاتي وجود دارد و بايد اين در يك شيشهاي باشد و ام سلمه بايد هر روز بنشيند "كلّ يومٍ" اينرا ببيند تا روزي كه ميخواهد اين قضيه اتفاق بيافتد. زندگي ائمه معصومين عليهم السلام كلماتشان، برخوردهايشان، نشست و برخاستشان، اخلاقياتشان و... تماماً پر از زيبايي است. من هميشه گفتهام بدا به حال كساني كه شيعه نيستند و تازه هنگامي كه از دنيا ميروند، ميفهمند چه چيزي را از دست دادهاند و از چه نعمت بزرگي غافل و محروم بودهاند و عمرشان تباه شد و از بين رفت. اما با قطع نظر از اين مسئله، اين دستورات و اين روشها و اين ادعيهاي كه ما داريم، براي ما كافي است.
ما دعاي امام حسين عليه السلام را كه فقط نبايد در روز عرفه بخوانيم، اين دعاي امام حسين عليه السلام يك مضاميني دارد كه اي كاش انسان بتواند هر روز اين دعا را بخواند.
بنابراين، خلاصه عرايضم يكي اين است كه ما بايد دين را بشناسيم؛ دوم بايد مشكلات و بدعتها و خرافات و اشتباهات را بشناسيم؛ و روش برخورد و مقابله با اينها را همانطور كه عرض كردم، بلد باشيم؛ كه هر كدام يك روش خاصي دارد و بايد با مردم بايد با يك روش خاصي برخورد كرد تا اينكه انشاء الله دين را با يك روش خالص در جامعه پياده و تحويل مردم دهيم.
عرض خواهي ميكنم كه اين مقدار مصدّع شدم. اميدوارم كه خداوند همه ما را مشمول رضايت خودش در درجه اول قرار بدهد، و به دنبال آن مشمول عنايات خاصه امام زمان عليهالسلام قرار گيريم كه همه ما افتخار داريم بهعنوان سرباز آن حضرت قدم بر ميداريم و اين وظايف را انجام ميدهيم. ان شاء الله در اين امر مهم تبليغ نيز مشمول عنايات خاصه آن حضرت قرار بگيريم.
والسلام عليكم ورحمت الله وبركاته