مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 2 محرم 1436(دهه اول)
۰۷ آبان ۱۳۹۳
۱۰:۳۹
۲,۴۰۱
خلاصه خبر :
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها
-
مراسم جشن 13 رجب و آئین عمامه گذاری طلاب در حسینیه دفتر آیت الله فاضل لنکرانی
-
استدلالهای قرآنی امام جواد(علیهالسلام)
-
یکی از نقاط افتخارآمیز نظام جمهوری اسلامی، کمیته امداد است
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
دانلود فایل صوتی
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 5 / 8 / 93
بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الهداة المهدیین و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدین
عن الامام حسین بن علی علیهم السلام قال: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه»؛
اگر انسان با اسلام و شرع، با کتاب و سنت آشنا باشد-ولو اجمالاً- به وضوح در اسلام این امر را مشاهده میکند که واگذاری پستها و مسئولیتها به افراد، بر اساس صلاحیّت و شایستگی است. این را عقل هم به خوبی درک میکند. امروز هم در این دنیایی که ما زندگی میکنیم در همهی دنیا، این به اصطلاح مربوط به ما مسلمین نیست در دنیا پستها را به افرادی واگذار میکنند که شایستگی داشته باشند، هم در اجرا مدیر خوبی باشند و هم امین باشند.
خداوند متعال در قرآن مجید آیاتی در این زمینه فرموده که بیانگر این حقیقت است. در جریان آن ملک بنی اسرائیل میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً»، از این آیه استفاده میشود که تنها نصب رسول از طرف خدا نیست، گاهی خدای متعال همینطوری که در این آیه شریفه هست، یک رهبری را نصب میکرده؛ طالوت را ما برای شما امیر، رهبر و به تعبیر قرآن ملک و پادشاه شما قرار دادیم.
«قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْه»؛ بنی اسرائیل گفتند علت این نصب چه بوده؟ چه خصوصیتی در طالوت بوده است که طالوت از طرف خدا منصوب شده، «قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم»؛ طالوت دو امتیاز دارد؛ یکی علم و آگاهی اوست، که خدا هم علم زياد و هم زور زياد به او داده است. این یک نمونهی قرآنی.
در جریان حضرت یوسف(ع) هم هست، من فقط اشاره میکنم.
در جریان حضرت موسی(ع) هم هست که موسی(سلام الله علیه) وقتی به خانهی شعیب آمد؛ «قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمين»؛ هم نیرومندی و هم امانت، اینها باعث میشود که مسئولیت یک امری به شخصی واگذار شود.
قرآن کتاب هدایت است، کتابی است که «لا رَیبَ فِیهِ»، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه»؛ این کتاب الهی این نمونهها را ذکر کرده است.
حالا میآئیم بعد از وفات رسول خدا میبینیم بر اساس اظهارات کسی که خود او حضور داشته، بعد از پیامبر و به اصطلاح آنها خودشان را متولّی این امر میدانستند، این مسئله رعایت نشد.
مسئلهی واگذاری مسئولیتها به افراد شایسته، این عبارت را مکرر از گویندگان شنیدید که خلیفهی دوم میگفت «كانت بيعة أبي بكر فَلتَةٌ وقى الله المسلمين شرّها فمن عاد لمثلها فاقتلوه»؛ این بیعت یک بیعت بر اساس گزینش و ویژگیها و کمالاتی که در طرف بوده نبوده، یک امر ناگهانی بوده و بعد هم میگوید اگر کسی برای بار دیگری به این امر اقدام کرد او را بکشید.
بعد میرسیم به شورا، میبینیم که در شورا هم این امر رعایت نشد، نتیجهی شورا از همان آغاز معلوم بود. اینکه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میفرماید: «فَيَا لَلَّهِ لَهُمْ وَ لِلشُّورَى»؛ در شورا هم آن کسی که از صندوق شورا بیرون میآمد پیدا بود یک شخص أموی است یعنی عثمان است. این معلوم بود و امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم این را میدانست.
به حضرت عرض شد شما که میدانستید نظر شورا با شما نیست، چرا در این جریان حضور پیدا کردید؟ فرمود میدانستم اما ورود من در این امر به این جهت بود که چون در سقیفه همین آقایی که شورا و افرادش را مشخص کرد استدلال میکرد میگفت خلافت و نبوت در یک خاندان جمع نمیشود، «هَيْهَاتَ لَا يَجْتَمِعُ سَيْفَانِ فِي غِمْدٍ وَاحِد»؛ یعنی دو شمشیر در یک غلاف نمیرود. حضور من در شورا به جهت نقض کلام او بود، چون او که میگفت خلافت و نبوت در یکجا جمع نمیشود، من را برای مسئلهی خلافت کاندیدا کرد، اگر خلافت و نبوت در یک جا جمع نمیشود، چطور من را برای خلافت کاندیدا کرد؟!
نتیجهی آن شورا مشخص بود و یک نفر اموی قدرت را در دست گرفت. تعبیر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) را در شقشقیه حتماً ملاحظه کردید، میفرماید «وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نَبْتَ الرَّبِيعِ حَتَّى أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ مَطِيَّتُه»؛ چون «بنو ابیه عثمان» همه امویها هستند.
این را ابن ابی الحدید نقل کرده، ظاهراً از کتاب «الموفقیات»(نوشته زبیر بن بکار).
این کتاب الموفقیات امروز نیست و من چاپ بغدادش را دیدم. اینها ظاهراً جمعآوری شدهی از همین شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است وگرنه خود کتاب «الموفقیات» در دست نیست. زبیر بن بکار هم از اولاد زبیر بن عوام است که ظاهراً با حضرت رضا(ع) معاصر بوده. او نقل میکند برای تقسیم پستها در خانهی عثمان یک جلسهای تشکیل شد که بنی امیه بودند که پستها را میان خودشان تقسیم کنند. در آن جلسه ابوسفیان حضور داشت و نابینا شده بود.
به اطرافیانش گفت کسی از غیر ما اینجا نیست؟ گفتند نه، گفت: «تَلَقَّفُوهَا يَا بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَاللهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَ لَا نَار»؛ این حکومتی که در اختیار شما قرار گرفته همانند گوی یا به اصطلاح امروز توپ فوتبال که در اختیار یک تیم قرار میگیرد در میدان بازی، سعی میکنند حفظ کنند تا دست رقیب نیفتد. حکومت را حفظ کنید که دست دیگران نیفتد، من سوگند یاد میکنم که نه بهشتی هست و نه آتشی!
آنجا عثمان یک مرتبه نگران شد مبادا این خبر به بیرون درز کند. حالا چطور شده این خبر به بیرون درز کرده خودش مسئلهای است.
علی أیّ حال این عبارت ایشان که «تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ»؛ به آن مقدمهای که بنده در ابتدا عرض کردم که اگر کسی با الفبای اسلام آشنا باشد و به کتاب و سنت مراجعه کند، این را به خوبی مییابد که واگذاری مسئولیت در اسلام بایستی بر اساس شایستگی فرد باشد. اینها گفتند نه، خلافت را خودمان و زعامت امر را خودمان در میان خودمان داشته باشیم.
ایجاد این فکر را آنجا با این عبارت ابوسفیان کرد و بعد صغرای این کبرا را و بیان مصداق این را مغیرة بن شعبة در کوفه انجام داد.
این کتاب «العِقدُ الفَرید» خیلی کتاب خوبی است و مرحوم محدث هم از آن خیلی تعریف میکند در مقدمهی نفس المهموم، چون از عِقدُ الفرید نقل میکند. در این عِقدُ الفَرید، ابن عبد ربهی اندلسی نقل میکند: مغیرة بن شعبه که ظاهراً قبل از پنجاه هجری هلاک شده، امیر معاویه در کوفه بوده و کوفه هم جای کمی نبوده، عاصمة الاسلام بوده، قبة الاسلام بوده، شاید از این باب که شیعیان امیرالمؤمنین(ع) را این شخص خوب میشناخت. یک وقت مغیرة متوجه شد که معاویه در صدد عزل اوست. حالا چکار کرده بود معلوم نيست. از کوفه حرکت کرد و به شام آمد.
معمولاً اینطور افراد هوادار داشتند و مریدها و هوادارانش کنار قصر معاویه تجمع کرده بودند و چشمشان به مغیره افتاد و دیدند او میخواهد داخل قصر برود. میدانستند ماجرا چیست؟ منتظر بودند ببینند بالأخره چه میشود، آیا ایشان تثبیت میشود یا عزل؟ آمد بر معاویه وارد شد و معاویه گفت من تو را خوانده بودم، چرا در آمدن تأخیر کردی؟
گفت: من مشغول یک امر مهمی بودم، تأخیر من برای این بود. گفت آن امر مهم چه بود؟ با یک مقدمهای گفت امروز کسی همانند یزید نمیتواند مملکت را اداره کند، من او را شایسته دیدم و از بزرگان قبایل کوفه، برای یزید به عنوان جانشین و ولیعهد شما بیعت گرفتم. این مصداق آن حرفی است که ابوسفیان در آن جلسه زد.
معاویه خیلی خوشش آمد و شاید قبل از این، همین فکر در ذهنش بود و لو امام مجتبی(سلام الله علیه) در آن بُلود صلحنامه یکی از شروطی که با ایشان کرده بود این بود که معاویه حق ندارد کسی را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. اما او پایبند به این مسائل نبود و اهمیّـتی به این مسائل نمیداد.
علی أیّ حال ایشان وقتی این مسئله را مطرح کرد، معاویه گفت حالا که چنین است برای اینکه این امر مسجّل و مستقر شود، برگرد سر پستت در کوفه و بمان.
مغیرة بن شعبه یکی از دُهات(زيرکان و هوشمندان) عرب است. از پلههای قصر معاویه وقتی پائین آمد، هوادارانش جمع شدند و به او گفتند چه کردی؟ گفت «لقد وَضَعتُ رِجْلَ مُعاوِیَة فی غرز بعید الغایة علی أمّة محمّد فَتَقتُ علیهم فتقاً لایرتق ابدا!»؛ من پای معاویه را در رکابی گذاشتم که به این زودی از پشت این مرکب پائین نخواهد آمد! حالا این تعبیر هم جای دقت دارد که یعنی چه؟
این مسئله که خلافت را موروثی کردند بدون در نظر گرفتن شایستگیها، منشأش از سقیفه آزاد شد و ثمر او این شد که معاویه بعد از جریان سقیفه، اول کسی بود که اقدام کرد به اینکه خلافت را موروثی کند، که یزید را انتخاب کرد.
امام حسین(ع) ظاهراً سال 57 و شاید هم قبل از 57(حدود سه سال قبل از ماجرای کربلا)، یک حج به جا آوردند. یک جلسهای در مکه بوده که آنجا مردم را دعوت کرده، تعداد قابل توجهی حضور داشتند، مطالب را فرموده و بعد هم فرموده که این مطالب را به دیگران برسانید.
قبل از اینها یک نامهای را برای معاویه نوشته که در آن نامه مطالبی را گوشزد کرده که خیلی عجیب است، من فقط این قسمتش را عرض میکنم که به معاویه میفرماید «وَ أَخْذِكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ حَدَثٍ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلَابِ»؛ تو برای فرزندت یزید بیعت گرفته او یک جوانی است که شراب میخورد و سگبازی میکند. این در تعبیر امام حسین(ع) است، رسماً در نامهی حضرت هست. معاویه هم این معنا را میدانست که پسر خودش، یزید شایستگی اینکه زمام امر مسلمین را در اختیار بگیرد و سرنوشت آنها در اختیار پسرش باشد را ندارد. این را گاهي در اظهاراتش بیان کرده اما میگفت چه کنم؟ «هوایی فی یزید»؛ من پسرم را دوست دارم ولو به قیمت اینکه یک کسی فاقد صلاحیت باشد و او را بر گردهی مردم سوار کند.
لذا حسن بصری میگفت یکی از کارهای زشتی که معاویه کرده این است که زیاد بن أبیه را به پدرش الحاق کرده، یکی از کارهای زشتش؛ کشتن حُجر بن عَدی است، یکی از کارهای زشتش این است که به زور بر مردم مسلط شد، یکی از کارهای زشتش هم این است که بعد از خودش یزید را بر مردم مسلط کرد.
انسان باید یک خصوصیتی داشته باشد. الان اگر بخواهند یک مؤسسه را به دست کسی بسپرند، با افراد آگاه رایزنی میکنند ببینند این شخص صلاحیّت و مدیریت دارد؟ امانتدار و امین هست یا خیر؟ این چیزی است که فقط نه در حوزهی مسلمین باشد، هم عقل حکم میکند و هم من برخی از آیاتش را الآن اشاره کردم.
این در کلمات امام حسین(ع) هست. اینکه واقعاً جریان امام حسین(ع) جا به جا و نقطه به نقطهاش برای ما درس است، همین است.
بعد از ماجرای برخورد امام حسین(ع) با ولید بن عتبه در دارالامارهی مدینه، فردای آن روز مروان بن حکم در راه به امام حسین(ع) برخورد کرد و به حضرت عرض کرد «یا حسین إنّی ناصحٌ لک»(به همین تعبیر) من شما را نصیحت میکنم که بیا با یزید بیعت کن و إلا جانت در معرض خطر است!
امام حسین(سلام الله علیه) آنجا فرمود: «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد»؛ امت مبتلا به یک چوپانی مثل یزید شده «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللهِ(ص) يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»؛ یا آن تعابیری که در آغاز عرض کردم «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه»؛ مثل من با او بیعت نمیکند، یعنی این شایستگی در او نیست. «شایستگی» یک اصل است.
و اگر این مسئلهی شایستگیای که در قرآن آمده که امروز هم متأسفانه ما میبینیم در کشورهای اسلامی افراد شایسته سر کار نیستند، اگر بودند، ما امروز این مشکلات را نداشتیم. الآن در کشورهای اسلامی، قدرت، موروثی شده، قدرتهای پادشاهی موروثی شده، چون پدر او سلطان بوده، باید بچههایش همه سلطان باشند ولو بلغ ما بلغ!
اما اسلام صحبت از شایستگی میکند. آن آیاتی که عرض شد و عرض کردیم خدای متعال وقتی بنی اسرائیل میگویند چرا طالوت بایستی رهبر ما باشد، خدای متعال از زبان آن پیامبر میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْه قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم»؛ هم توانمندتر از شماست و هم دانش او بیشتر از شماست. ما همین را که امام حسین(ع) با آن مقابله کرده، اگر واقعاً مسلمین مورد نظر و توجه قرار دهند، وضع مسلمین فرق میکند. یک انسان مدیر، امین، آگاه، این چیزهایی که از آیات و روایات هست.
امروز روز دوم ماه محرم است و روز ورود امام حسین(سلام الله علیه) به کربلاست.
محرم زینب رسیده وقت سواری بر شتر من نه مهمل و نه عِماریخداوند متعال در قرآن مجید آیاتی در این زمینه فرموده که بیانگر این حقیقت است. در جریان آن ملک بنی اسرائیل میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً»، از این آیه استفاده میشود که تنها نصب رسول از طرف خدا نیست، گاهی خدای متعال همینطوری که در این آیه شریفه هست، یک رهبری را نصب میکرده؛ طالوت را ما برای شما امیر، رهبر و به تعبیر قرآن ملک و پادشاه شما قرار دادیم.
«قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْه»؛ بنی اسرائیل گفتند علت این نصب چه بوده؟ چه خصوصیتی در طالوت بوده است که طالوت از طرف خدا منصوب شده، «قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم»؛ طالوت دو امتیاز دارد؛ یکی علم و آگاهی اوست، که خدا هم علم زياد و هم زور زياد به او داده است. این یک نمونهی قرآنی.
در جریان حضرت یوسف(ع) هم هست، من فقط اشاره میکنم.
در جریان حضرت موسی(ع) هم هست که موسی(سلام الله علیه) وقتی به خانهی شعیب آمد؛ «قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمين»؛ هم نیرومندی و هم امانت، اینها باعث میشود که مسئولیت یک امری به شخصی واگذار شود.
قرآن کتاب هدایت است، کتابی است که «لا رَیبَ فِیهِ»، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه»؛ این کتاب الهی این نمونهها را ذکر کرده است.
حالا میآئیم بعد از وفات رسول خدا میبینیم بر اساس اظهارات کسی که خود او حضور داشته، بعد از پیامبر و به اصطلاح آنها خودشان را متولّی این امر میدانستند، این مسئله رعایت نشد.
مسئلهی واگذاری مسئولیتها به افراد شایسته، این عبارت را مکرر از گویندگان شنیدید که خلیفهی دوم میگفت «كانت بيعة أبي بكر فَلتَةٌ وقى الله المسلمين شرّها فمن عاد لمثلها فاقتلوه»؛ این بیعت یک بیعت بر اساس گزینش و ویژگیها و کمالاتی که در طرف بوده نبوده، یک امر ناگهانی بوده و بعد هم میگوید اگر کسی برای بار دیگری به این امر اقدام کرد او را بکشید.
بعد میرسیم به شورا، میبینیم که در شورا هم این امر رعایت نشد، نتیجهی شورا از همان آغاز معلوم بود. اینکه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میفرماید: «فَيَا لَلَّهِ لَهُمْ وَ لِلشُّورَى»؛ در شورا هم آن کسی که از صندوق شورا بیرون میآمد پیدا بود یک شخص أموی است یعنی عثمان است. این معلوم بود و امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم این را میدانست.
به حضرت عرض شد شما که میدانستید نظر شورا با شما نیست، چرا در این جریان حضور پیدا کردید؟ فرمود میدانستم اما ورود من در این امر به این جهت بود که چون در سقیفه همین آقایی که شورا و افرادش را مشخص کرد استدلال میکرد میگفت خلافت و نبوت در یک خاندان جمع نمیشود، «هَيْهَاتَ لَا يَجْتَمِعُ سَيْفَانِ فِي غِمْدٍ وَاحِد»؛ یعنی دو شمشیر در یک غلاف نمیرود. حضور من در شورا به جهت نقض کلام او بود، چون او که میگفت خلافت و نبوت در یکجا جمع نمیشود، من را برای مسئلهی خلافت کاندیدا کرد، اگر خلافت و نبوت در یک جا جمع نمیشود، چطور من را برای خلافت کاندیدا کرد؟!
نتیجهی آن شورا مشخص بود و یک نفر اموی قدرت را در دست گرفت. تعبیر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) را در شقشقیه حتماً ملاحظه کردید، میفرماید «وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نَبْتَ الرَّبِيعِ حَتَّى أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ مَطِيَّتُه»؛ چون «بنو ابیه عثمان» همه امویها هستند.
این را ابن ابی الحدید نقل کرده، ظاهراً از کتاب «الموفقیات»(نوشته زبیر بن بکار).
این کتاب الموفقیات امروز نیست و من چاپ بغدادش را دیدم. اینها ظاهراً جمعآوری شدهی از همین شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است وگرنه خود کتاب «الموفقیات» در دست نیست. زبیر بن بکار هم از اولاد زبیر بن عوام است که ظاهراً با حضرت رضا(ع) معاصر بوده. او نقل میکند برای تقسیم پستها در خانهی عثمان یک جلسهای تشکیل شد که بنی امیه بودند که پستها را میان خودشان تقسیم کنند. در آن جلسه ابوسفیان حضور داشت و نابینا شده بود.
به اطرافیانش گفت کسی از غیر ما اینجا نیست؟ گفتند نه، گفت: «تَلَقَّفُوهَا يَا بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَاللهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَ لَا نَار»؛ این حکومتی که در اختیار شما قرار گرفته همانند گوی یا به اصطلاح امروز توپ فوتبال که در اختیار یک تیم قرار میگیرد در میدان بازی، سعی میکنند حفظ کنند تا دست رقیب نیفتد. حکومت را حفظ کنید که دست دیگران نیفتد، من سوگند یاد میکنم که نه بهشتی هست و نه آتشی!
آنجا عثمان یک مرتبه نگران شد مبادا این خبر به بیرون درز کند. حالا چطور شده این خبر به بیرون درز کرده خودش مسئلهای است.
علی أیّ حال این عبارت ایشان که «تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ»؛ به آن مقدمهای که بنده در ابتدا عرض کردم که اگر کسی با الفبای اسلام آشنا باشد و به کتاب و سنت مراجعه کند، این را به خوبی مییابد که واگذاری مسئولیت در اسلام بایستی بر اساس شایستگی فرد باشد. اینها گفتند نه، خلافت را خودمان و زعامت امر را خودمان در میان خودمان داشته باشیم.
ایجاد این فکر را آنجا با این عبارت ابوسفیان کرد و بعد صغرای این کبرا را و بیان مصداق این را مغیرة بن شعبة در کوفه انجام داد.
این کتاب «العِقدُ الفَرید» خیلی کتاب خوبی است و مرحوم محدث هم از آن خیلی تعریف میکند در مقدمهی نفس المهموم، چون از عِقدُ الفرید نقل میکند. در این عِقدُ الفَرید، ابن عبد ربهی اندلسی نقل میکند: مغیرة بن شعبه که ظاهراً قبل از پنجاه هجری هلاک شده، امیر معاویه در کوفه بوده و کوفه هم جای کمی نبوده، عاصمة الاسلام بوده، قبة الاسلام بوده، شاید از این باب که شیعیان امیرالمؤمنین(ع) را این شخص خوب میشناخت. یک وقت مغیرة متوجه شد که معاویه در صدد عزل اوست. حالا چکار کرده بود معلوم نيست. از کوفه حرکت کرد و به شام آمد.
معمولاً اینطور افراد هوادار داشتند و مریدها و هوادارانش کنار قصر معاویه تجمع کرده بودند و چشمشان به مغیره افتاد و دیدند او میخواهد داخل قصر برود. میدانستند ماجرا چیست؟ منتظر بودند ببینند بالأخره چه میشود، آیا ایشان تثبیت میشود یا عزل؟ آمد بر معاویه وارد شد و معاویه گفت من تو را خوانده بودم، چرا در آمدن تأخیر کردی؟
گفت: من مشغول یک امر مهمی بودم، تأخیر من برای این بود. گفت آن امر مهم چه بود؟ با یک مقدمهای گفت امروز کسی همانند یزید نمیتواند مملکت را اداره کند، من او را شایسته دیدم و از بزرگان قبایل کوفه، برای یزید به عنوان جانشین و ولیعهد شما بیعت گرفتم. این مصداق آن حرفی است که ابوسفیان در آن جلسه زد.
معاویه خیلی خوشش آمد و شاید قبل از این، همین فکر در ذهنش بود و لو امام مجتبی(سلام الله علیه) در آن بُلود صلحنامه یکی از شروطی که با ایشان کرده بود این بود که معاویه حق ندارد کسی را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. اما او پایبند به این مسائل نبود و اهمیّـتی به این مسائل نمیداد.
علی أیّ حال ایشان وقتی این مسئله را مطرح کرد، معاویه گفت حالا که چنین است برای اینکه این امر مسجّل و مستقر شود، برگرد سر پستت در کوفه و بمان.
مغیرة بن شعبه یکی از دُهات(زيرکان و هوشمندان) عرب است. از پلههای قصر معاویه وقتی پائین آمد، هوادارانش جمع شدند و به او گفتند چه کردی؟ گفت «لقد وَضَعتُ رِجْلَ مُعاوِیَة فی غرز بعید الغایة علی أمّة محمّد فَتَقتُ علیهم فتقاً لایرتق ابدا!»؛ من پای معاویه را در رکابی گذاشتم که به این زودی از پشت این مرکب پائین نخواهد آمد! حالا این تعبیر هم جای دقت دارد که یعنی چه؟
این مسئله که خلافت را موروثی کردند بدون در نظر گرفتن شایستگیها، منشأش از سقیفه آزاد شد و ثمر او این شد که معاویه بعد از جریان سقیفه، اول کسی بود که اقدام کرد به اینکه خلافت را موروثی کند، که یزید را انتخاب کرد.
امام حسین(ع) ظاهراً سال 57 و شاید هم قبل از 57(حدود سه سال قبل از ماجرای کربلا)، یک حج به جا آوردند. یک جلسهای در مکه بوده که آنجا مردم را دعوت کرده، تعداد قابل توجهی حضور داشتند، مطالب را فرموده و بعد هم فرموده که این مطالب را به دیگران برسانید.
قبل از اینها یک نامهای را برای معاویه نوشته که در آن نامه مطالبی را گوشزد کرده که خیلی عجیب است، من فقط این قسمتش را عرض میکنم که به معاویه میفرماید «وَ أَخْذِكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ حَدَثٍ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلَابِ»؛ تو برای فرزندت یزید بیعت گرفته او یک جوانی است که شراب میخورد و سگبازی میکند. این در تعبیر امام حسین(ع) است، رسماً در نامهی حضرت هست. معاویه هم این معنا را میدانست که پسر خودش، یزید شایستگی اینکه زمام امر مسلمین را در اختیار بگیرد و سرنوشت آنها در اختیار پسرش باشد را ندارد. این را گاهي در اظهاراتش بیان کرده اما میگفت چه کنم؟ «هوایی فی یزید»؛ من پسرم را دوست دارم ولو به قیمت اینکه یک کسی فاقد صلاحیت باشد و او را بر گردهی مردم سوار کند.
لذا حسن بصری میگفت یکی از کارهای زشتی که معاویه کرده این است که زیاد بن أبیه را به پدرش الحاق کرده، یکی از کارهای زشتش؛ کشتن حُجر بن عَدی است، یکی از کارهای زشتش این است که به زور بر مردم مسلط شد، یکی از کارهای زشتش هم این است که بعد از خودش یزید را بر مردم مسلط کرد.
انسان باید یک خصوصیتی داشته باشد. الان اگر بخواهند یک مؤسسه را به دست کسی بسپرند، با افراد آگاه رایزنی میکنند ببینند این شخص صلاحیّت و مدیریت دارد؟ امانتدار و امین هست یا خیر؟ این چیزی است که فقط نه در حوزهی مسلمین باشد، هم عقل حکم میکند و هم من برخی از آیاتش را الآن اشاره کردم.
این در کلمات امام حسین(ع) هست. اینکه واقعاً جریان امام حسین(ع) جا به جا و نقطه به نقطهاش برای ما درس است، همین است.
بعد از ماجرای برخورد امام حسین(ع) با ولید بن عتبه در دارالامارهی مدینه، فردای آن روز مروان بن حکم در راه به امام حسین(ع) برخورد کرد و به حضرت عرض کرد «یا حسین إنّی ناصحٌ لک»(به همین تعبیر) من شما را نصیحت میکنم که بیا با یزید بیعت کن و إلا جانت در معرض خطر است!
امام حسین(سلام الله علیه) آنجا فرمود: «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد»؛ امت مبتلا به یک چوپانی مثل یزید شده «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللهِ(ص) يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»؛ یا آن تعابیری که در آغاز عرض کردم «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه»؛ مثل من با او بیعت نمیکند، یعنی این شایستگی در او نیست. «شایستگی» یک اصل است.
و اگر این مسئلهی شایستگیای که در قرآن آمده که امروز هم متأسفانه ما میبینیم در کشورهای اسلامی افراد شایسته سر کار نیستند، اگر بودند، ما امروز این مشکلات را نداشتیم. الآن در کشورهای اسلامی، قدرت، موروثی شده، قدرتهای پادشاهی موروثی شده، چون پدر او سلطان بوده، باید بچههایش همه سلطان باشند ولو بلغ ما بلغ!
اما اسلام صحبت از شایستگی میکند. آن آیاتی که عرض شد و عرض کردیم خدای متعال وقتی بنی اسرائیل میگویند چرا طالوت بایستی رهبر ما باشد، خدای متعال از زبان آن پیامبر میفرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْه قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم»؛ هم توانمندتر از شماست و هم دانش او بیشتر از شماست. ما همین را که امام حسین(ع) با آن مقابله کرده، اگر واقعاً مسلمین مورد نظر و توجه قرار دهند، وضع مسلمین فرق میکند. یک انسان مدیر، امین، آگاه، این چیزهایی که از آیات و روایات هست.
امروز روز دوم ماه محرم است و روز ورود امام حسین(سلام الله علیه) به کربلاست.
وَقَد اِنجَلى عَن مَكَّةَ وَهوَ اِبنُها وَ بِهِ تَشَرََّفَت الحَطيمُ وَزَمزَم
وَ یُقَدَِمُ الاُمَویُ وَ هُوَ مُؤَخَّر وَ یُؤَخَّرُ العَلَوِیُّ وَ هُوَ مُقَدَّم
لَم يَدر أَينَ يُريح بُدنَ رِكَابِهِ فَكأنَّما المَأوى عَلَيهِ محرَّم
امام حسین(ع) از قبل میدانست لذا امروز وقتی به کربلا رسید، «فَأَخَذَ مِن تُربَتِهَا و شَمَّهَا وَ قال: بِهذِهِ التُّربَة وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ الله»، فرمود بارها را پیاده کنید و خیمهها را سرپا کنید.وَ یُقَدَِمُ الاُمَویُ وَ هُوَ مُؤَخَّر وَ یُؤَخَّرُ العَلَوِیُّ وَ هُوَ مُقَدَّم
لَم يَدر أَينَ يُريح بُدنَ رِكَابِهِ فَكأنَّما المَأوى عَلَيهِ محرَّم
بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست
بار بگشایید خوش منزلگهیست تا به جنّت زین مکان اندک رهیست
مرحوم خیابانی در وقایع الایام نقل کرده: زنها را پیاده کردند و امام حسین(ع) هم پیاده شدند، زینب آمد خدمت امام حسین(ع) عرض کرد چرا اینجا توقف کردی؟ من این فضا و زمین را مخوف و هولناک میبینم، غمها در دلم جمع شده از اینجا کوچ کنیم. فرمود: نه خواهرم، «هاهنا مناخ رکابنا و مسفک دماءنا و محل قبورنا»، بار بگشایید خوش منزلگهیست تا به جنّت زین مکان اندک رهیست
در اینجا باید اکبر کشته گردد تنش در خاک و خون آغشته گردد
بارها را گرفتند، زنها را پیاده کردند، خیمهها را سرپا کردند، اما ده روز دیگر زوال روز یازدهم، وقتی بچهها را زینب سوار کرد، زین العابدین هم در زنجیر بود روی شتر، صدا زد برادر بيا خواهرت را سوار کن، صلّي الله عليک يا أبا عبدالله
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 5 / 8 / 93
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین.
قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين».
یکی از بحثهایی که در نهضت عاشورا و کربلای أباعبدالله(ع) قابل توجه و تأمل است؛ ویژگیهای اصحاب و یاران أباعبدالله(ع) است. کتابهای خوبی هم مخصوصاً در سالهای اخیر دربارهی اصحاب، أعوان و انصار أباعبدالله(ع) نوشته شده، که یکی از آنها؛ کتاب «عنصر شجاعت»(از مرحوم آقای کوه کمرهای) است که اخیراً در هفت جلد چاپ شده است. یا «کتاب 72 تن و یک تن»، با یک کار تحقیقی، که دو سه سال پیش در هفت جلد چاپ شد. کتاب دیگری که در این رابطه، کار مفصلی روی آن شده، کتاب «آئینهداران آفتاب» است که نویسندهی محترم در مقدمه مینویسد حدود هفت هشت سال فقط ممحض در این کتاب بودم، و در این کتاب دو جلدی قطور که به عنوان آئینهداران آفتاب نوشته شده، تک تک اصحاب و یاران أباعبدالله(ع) مورد بحث قرار گرفته و ویژگیها و خصوصیاتشان با توجه به جریان کربلا و حتّی قبل از آن در آنجا ذکر شده است.
ویژگیهای یاران أباعبدالله(ع) را امروز با این آیه قرآن وارد میشوم، در سوره مبارکه آل عمران آیات 146 و 147، وقتي قرآن کریم مي خواهد رزمندگان در کنار انبیاء و یاران پیامبران گذشتهی قبل از اسلام را تعریف کند که اینها چه ویژگیهایی داشتند، خطاب به رسول گرامی اسلام(ص) میفرماید این یاران انبیاء گذشته چهار خصوصیت داشتند که این چهار تا را امروز عرض میکنم و تطبیقی با کربلا میدهم و بعد هم دعایی از زبان آنها نقل میکند.
خداوند متعال میفرماید: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»؛ انبیائی در گذشته بودند که کنار و همراه اینها رزمندگانی بودند، منتهی این رزمندگان ویژگیهایشان این بود: «رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»، رِبّی بودند نه ملّی، رِبّی یعنی غرق در رَبّ، غرق در خدا، کسی که همهی وجودش پروردگار عالم است. رِبّیون در مقابل کسانی که انگیزههای خاک و پول و مادی دارند، و این ربّي بودن در زندگی یاران امام حسین موج میزند.
رجزهای آنها را ببینید، همه سخن از خداست، خطبهها را ببینید، کلمات، سخنان، عملکرد، و این شاخصهی جنگ اسلامی است، شاخصهی یاران انبیاء و ائمه است، که برای خداست.
ملاحظه کنيد پیغمبر گرامی اسلام برای نبرد بدر میآید، -به نظرم این روايت را مغازی دارد که- دو نفر آمدند خدمت ایشان غرق در سلاح، عرض کردند یا رسول الله ما حاضریم شما را در این جنگ یاری کنیم، منتهی ناآشنا بودند و حضرت اینها را نمیشناخت، اهل مدینه نبودند.
حضرت فرمود اسمتان چیست؟ یکی از آنها گفت: قيس و دیگری گفت خُبَید. آقا فرمود به چه دلیل و انگیزهای میخواهید دنبال من بیائید؟ اولین جنگ مسلمانان بود و تعداد مسلمین کم بود، یک سوم دشمن بود و نیاز به یاور داشتند، اینها هم اسب و سلاح و زره داشتند و آماده بودند.
گفتند ما به انگیزهی غنیمت میآئیم، شنیدم جنگی در پیش است، اگر بردید به ما غنیمت بدهید و اگر باختید هم که کاری با شما نداریم.
حضرت فرمود: هر دو برگردید، من برای خدا میجنگم، اگر میآئید باید مسلمان شوید و اسلام میگوید هم هدف باید عالی باشد و هم وسیله، اگر مسلمان میشوید بیائید و إلا هر دو برگردید. یکی از آنها مسلمان شد و آمد و دیگری هم برگشت. این همان است: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ»، اگر انسان رِبّی شد، طبیعتاً آثار بعدی هم به دنبالش هست.
شما قرآن را ببينيد؛ یک شب امیرالمؤمنین(ع) جای رسول خدا(ص) میخوابد، یک آیه میآید؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللهِ». چرا؟ چون برای رضایت خداست. من به زائرها در قبا میگویم که آیهای که در بالای محراب مسجد غبا نوشته را بخوانید، رمز ماندگاری قبا، رمز اينکه دو رکعت نماز در مسجد قبا ثوابش معادل یک عمره است، با اينکه کنار اين مسجد، مسجد دیگری هم بوده که مسجد ضرار نام داشته و از بین رفته، رمز برپا بودن قبا، روی آن آیه نوشته؛ «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ»؛ نخستین بنیان این مسجد بر اساس تقوا و خداترسی بود. لذا ماندگار شده است. در همه حرکتها اینطور است.
یکی از دلایل ماندگاری حرکت أباعبدالله(ع) هم این است که فقط برای خدا، انگیزه صد در صد الهی است، اگر انسان بتواند در کارهایش اینطور باشد.
پیامبرگرامی اسلام(ص) به اباذر فرمود: «وَلیَکُن لَکَ فِی کُلِّ شَیءٍ نِیَّةٌ صَالِحَةٌ حَتّی فِی الأکلِ وَ النَّوم»؛ لازم نیست آدم برای خدا بخوابد، ولی میخوابد خستگیاش برطرف شود، لازم نیست برای خدا غذا بخورد، تعبّدی که نیست، ولی حتّی خوردن و آشامیدنت هم برای خدا باشد. همین است که این انگیزهی الهی اگر در هر کاری بیاید باعث میشود آن کار ماندگار شود. اگر «نیةٌ صالحة» آمد، کار را نگه میدارد.
این یک ویژگی که در این آیهی شریفه آمده است میفرماید «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ»، نخستین ویژگی یاران رزمندهی انبیاء؛ رِبّی بودن و برای خدا بودن کارهایشان است.
دوم؛ «فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ»؛ این «وَهن» در لغت به معنای سستی است، که در زیارتنامهی حضرت أبالفضل(ع) هم میخوانیم «أشهد أنّک لَم تَهِن»، شهادت میدهیم که سستی و وهن در زندگیات نبود.
«وهن» بیشتر به جوانح و درون برمیگردد، برخلاف «ضعف» که به جسم برمیگردد، که در ادامه آيه میفرماید.
اینها «وهن» نداشتند قوی و محکم بودند، هرگز در دلشان اضطراب احساس نمیکردند.
شما ملاحظه کنید اصحاب و یاران اباعبدالله(ع) را، آن دو برادر غفاری خدمت اباعبدالله(ع) آمدند، عرض کردند دوست داریم مبارزه و جان دادن ما را شما ببینید و ما جلوی شما مبارزه کنیم. آقا دعایشان کردند و آمدند یک جایی ایستادند که بر اینها مُشرِف باشد. أبا عبدالله(ع) بالای سر همهی شهدا نیامده، إبصار العین نقل میکند که آقا بر بالین هشت یا نُه شهید آمد. حالا اينها همهی علاقهشان این است که در محضر شما باشیم.
در روایات هم هست که بعضی از شهدا بعد از واقعه کربلا شهید شدند. یکی از آنها سُوَید بن عَمرو است که در نقل دارد وقتی مجروح شد میان کشتهها افتاد، فکر کردند کشته شده و کسی متوجه نشد. وقتی به هوش آمد دید دارند اعلام میکنند أبا عبدالله(ع) به شهادت رسیده، در همان لحظه به هوش آمد. نگاه کرد شمشیری اطرافش ندید یک چاقو و نیزهی کوچکی برداشت و با همان تن نیمه جانش به دشمن حمله کرد، عدهای را مجروح کرد و به شهادت رسید.
سوید بن عمرو جُمُوح بعد از أباعبدالله به شهادت رسیده، چون جزء مجروحان کربلا بود. میتوانست بگوید ما که کارمان را انجام دادیم و تلاشمان را کردیم مجروح شدیم ما را ببرند...، اما خير، «فما وهنوا»، با این وضعیت جسمی و با این جراحت باز هم میبینی که حرکت کرده و مبارزه ميکند.
این همان نکتهای است که در همهی امور، خدا به حضرت یحیی میفرماید: «خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ»؛ اگر آدم درس میخواند با قوت، اگر مسئولیت قبول میکند با قوت، کاری که در آن وهن و سستی باشد، خوب پیش نمیرود.
همین جا این نکته را عرض کنم؛ علّت وهن و سستی دو چیز است؛ یکی «بینش غلط» و یکی «وابستگیها». افرادی که خیلی وابستهاند یا به دنیا، به اولاد، همسر یا مال، یا بینش غلط است، آن نگاهشان فقط دنیا و افق مادی را میبیند، این سستی میآورد و لذا برای کسب قدرت و توانمندی هم اول باید بینش را درست کرد و بعد وابستگیها را درست کرد.
شما در همین جریان کربلا ببینید؛ أباعبدالله(ع) به طرف کوفه میآید، عبدالله بن مطیع ایشان را در مسیر دید و جلو آمد، «بأبی أنت و أمّی یابن رسول الله ما الّذی أخرَجَکَ عن حرم الله و حرم جدّک؟» پدر و مادرم به قربان شما چه باعث شده که شما از حرم خدا و حرم جدّتان رسول خدا بیرون بیائید؟ آقا فرمودند: «یسألونَنی عن أقدِمَ إلیهم»؛ مردم کوفه از من خواستهاند که به سوی آنها بروم. بعد در نقل دارد که فرمودند من به دو هدف میروم؛ «إحیاء معالم الحق» و «إماتةُ البِدَع»؛ یکی إحیای دین و یکی از بین بردن بدعت. بزرگترین بدعت، سر کار آمدن یزید است بزرگترین بدعت؛ تبدیل خلافت به سلطنت است، بزرگترین بدعت؛ زیر پا گذاشتن ارزشهای اسلامی و دینی است.
به آقا عرض کرد که از شما خواهش میکنم نروید، اگر شما بروید حرمت ما میشکند و ما عبید و ذلیل میشویم، عرض کرد «أنت سیّد العرب»، شما آقای عرب هستی اگر شما را کشتند «یـتّخذنا هؤلاء القوم عبیدا»؛ کسی به ما محل نمیگذارد.
حالا عرضم اینجاست که چرا عبدالله به مطیع باید امام را یاری نکند و تنها بگذارد؟ کاری نکرد. عبدالله بن مطیع در حملهی حجاج به زبیر کشته شد، در سال 73 سر از بدنش جدا کردند. حجاج سر او و عبدالهم بن زبیر را به شام فرستاد، 12 سال بعد از کربلا. اما اگر کربلا بود امروز اسمش هم تراز مسلم بن عقیل و مسلم بن عوسجه و حر آورده میشد، الآن که قصهاش را میگوئیم تأسف میخوریم. این وهن و سستی برای همان وابستگیهاست.
عبیدالله حر جعفی چند سال بعد از کربلا ماند؟ نوشتند 66 در آب افتاد و خفه شد و بدنش هم دیگر پیدا نشد. من قاتلین کربلا را کار ندارم، اینهایی که امام را تنها گذاشتند را یک وقتی انسان شرح حالشان را نگاه کند که چند سال ماندند و چطور از بین رفتند؟ و امروز نامشان چطور برده میشود؟ اگر وهن و سستی در کسی آمد، در یک عدهای که کار اجتماعی انجام میدهند در مطالعه، درس، در هر چیزی این «وهن» یک آفت و آسیب جدّی است که اجازهی رشد و تعالی و ترقّی به انسان نمیدهد. یاران أباعبدالله «السابقون إلی الأولی»، سبقت میگرفتند، اصرار میکردند.
شب عاشورا اباعبدالله(ع) بچههای عقیل را جمع کرد، تعدادشان زیاد بوده تا 18 نفر هم نام بردند، فرمودند کافی است و شما یک مسلم دادید بس است و برگردید. چون بیعت را أباعبدالله از بعضیها خاص برداشت. گفتند «والله لا نفارقک»، به خدا قسم از تو جدا نمی شویم، بیعتی که بستیم هرگز قطع نخواهيم کرد.
این استحکام و قدرت از کجا آمده؟ سماوی نقل میکند در کربلا پنج شهید را مادرشان نظارهگر بودند، مادرهایشان در کربلا حضور داشتند. یک ویژگیای که کتاب ایشان دارد آخرش که مقتل را جمع میکند یک بحثی تحت عنوان نکات میآورد که نکات قشنگی است، چند تا دست در کربلا قطع شد، چقدر جوان و چقدر پیر بودند، چقدر اصحاب بودند و چقدر از کدام قبیله بودند، این نکات را در آخر إبصار العین آورده.
افراد کم سن و سال، ما نظیر اینها را دیدیم در مبارزات در جبهههای خودمان، جوانها و نوجوانها، حسین فهمیدههایی که زیر تانک رفتند، «فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله»، این ابهّت و این عظمت و قدرت از تقویت بینش و تقویت یاد خدا و عدم وابستگی به دنیا پیدا میشود.
ویژگی سوم؛ «و ما ضَعُفوا»، ضعف که ویژگی جسم است در جسم اینها نبود. یاران أباعبدالله(ع) روز عاشورا تشنه و خسته بودند. خود أباعبدالله(ع) وقتی به قلب سپاه میزد آنطور مثل ملخهای منتشر میگریختند. احساس ضعف نبود، دست از بدن ابالفضل العباس قطع شده ولی ادامه میدهد. عابس سنگباران شده ولی ادامه میدهد. این آمارها را باید در کتابها نگاه کرد.
آنچه مسلم است تک تک اینها مثل أنس بن کاهل که پیرمرد بود ابروهایش را بسته بود، وقتی خدمت اباعبدالله آمد عرض کرد از جدتان رسول خدا(ص) شنیدم فرمود «إن إبنی الحُسَین یُقتَلُ بِأرضِ العِراقِ فَمَن أدرَکَهُ فَلیَنصُرهُ»، پسرم حسین در سرزمین عراق به شهادت میرسد هر کس او را درک کند باید یاری کند. عرض کرد یابن رسول الله من آمدم این ندای پیامبر را جواب بدهم.
ائمه(ع) گاهی به افرادی میفرمودند: تو کربلا را میبینی و یاری نمیکنی. امیرالمؤمنین(ع) به بُراء فرمود «أنت حیٌّ لا تَنصُرُه»، تو زندهای و حسین را یاری نمیکند. گاهی به بعضیها میفرمودند. به آن شخص در مسجد کوفه فرمود میبینم که تو پرچمدار سپاهی هستی که سر حسینم را به کوفه میآورند، که به او برخورد. گفت: «أنا من شِیعتِکَ»، من از شیعیان شما هستم این چه حرفی است؟ آقا فرمود امیدوارم نباشی، ولی هستی. حضرت فرمودند: «إیاک أن تَحمِلَها و لَتَحمِلَنَّهَا وَ تَدخُلُ بِها مِن هَذا الباب». یعنی قصهی کربلا را غیر از اینکه گاهی ائمه(ع) شهادت اباعبدالله را بیان کردند، غیر از اینکه گاهی اصل داستان را گفتند،گاهی به افراد هم فرمودند تو هستی و یاری نمیکنی، تو هستی و این اتفاق میافتد. این نشان میدهد که این داستان مطرحی بوده.
لذا به ابن عباس گفتند که چرا در کربلا نبودی؟ گفت «اسماء هؤلاء مکتوبةٌ»، حالانمیخواهم بگویم درست است، بلکه اين توجیه است، اين حقیقتی است و نیامدن امثال ابن عباس را در کربلا توجیه هم نمیکند، باید جای خودش بحث شود، ولی واقعاً اینها یک چهرههای ویژهای بودند. هر کدام از یک سمت و گرایشی. حرّ نظامیِ دربار حکومت یزید باید بیاید کربلا و مدال یاوری امام حسین را بگیرد. آن جوان 17 روز ازدواج کرده، باید با همسرش به کربلا بیاید و جزء یاران أبا عبدالله قرار بگیرد. جون از حبشه باید بیاید اینطوری در یاران اباعبدالله قرار بگیرد.
اینها یک ترکیب خاصی است که توفیق این حضور برای هر کسی پیدا نمیشود. لذا أبا عبدالله شب عاشورا فرمودند یارانی از شما باوفاتر، نیکوتر سراغ ندارم زیر این آسمان، «وَ مَا ضَعُفُوا»، ضعف در اینها نبود. بعضی از اینها را در جنگ تن به تن حریف نمیشدند، خیلیهایشان اینطور بودند مثل زهیر، مثل عابس.
چهارمین ویژگی «وَ مَا استَکَانُوا»، استکانه یعنی گرایش به دشمن. افرادی بودند، مگر اماننامه برای ابالفضل العباس و برادرانش نیامد؟ شما تاریخ را نگاه کنید عبیدالله بن عباس با چند هزار نفر به معاویه پیوست، او پسر عمّ این خانواده است. دو تا بچههایش به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسیده بودند، ولی باز درهم و دینارها که آمد نتواسنت دست بکشد. بعضی نوشتهاند فرمانده لشگری بود که دوازده هزار نفر نیرو داشت، هشت هزار نفر را جدا کرد.
شما میدانید در بحث نظامی یک مرتبه هشت هزار نفر جدا شدن یعنی چه؟ یعنی شکستن لشکر و خُرد شدن. رفت پیوست، اما از این طرف ببینید جواب فرزند أم البنین و برادرانش را، أبدا استکانه و گرایش به دشمن در زندگیشان نبود.
ویژگی آخر؛ «والله یحب الصابرین»، صبر و بردباری در زندگی اینها موج میزد. این آیه 146 سوره آل عمران است. قرآن میفرماید «وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»؛ که در آيه بعد، دعاي رزمندگان حق را نقل ميکند، و سخن اینها این بود که خدایا ما را ببخش، ما را پیروز کن.
به هر حال شناخت ویژگیها، صفات و خصوصیات أباعبدالله و مخصوصاً بیانش برای جوانها خیلی مفید است که این فریاد یاری طلبی امام حسین(ع) امروز هم هست. امروز باید با همین ویژگیها و صفات در اردوگاه أباعبدالله(ع) ثبت نام کرد و اسم خودش را انسان جزء یاران آن حضرت إن شاء الله ثبت کند. یارانی که باید زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی(ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) باشند، در یاران حضرت حجّت هم این ویژگیها آمده.
در روايات دارد که اینها قوّت و قدرتشان زياد است، لذا گاهی در بعضی روایات میبینید که این آیه منطبق بر یاران حضرت حجّت(ع) هم شده(که تأویل آیات بر آن حضرت و ياران اوست.) که به همین معناست که انحصار در آیه نیست و این آیهای که بیان ویژگی یاران انبیاست و ما تطبیقش دادیم بر یاران امام حسین، یاران حضرت حجت هم باید اینطور باشد.
در روایت دارد در دوران آخر الزمان کسانی میآیند «يُوَطِّئونَ لِلمَهدی سُلطَانَه»؛ آماده میکنند زمینهسازی میکنند آن حکومت حضرت حجّت را، این یوطّئونه با همین ویژگیهاست که وهن و ضعف ندارند.
خداوندا به همهی ما این ویژگیها را عنایت بفرما و همهی ما را جزء اصحاب و یاران حضرتش قرار بده.
برویم در خانه حبیب بن مظاهر؛ پیرمردی که در اندیشه جوان است حبیب. خدا قسمت کند کنار قبرش، روی قبرش یک پارچهی سبزی افتاده که این جمله رویش نوشته که أباعبدالله فرمود: «لله دَرُّکَ یَا حبیب»، خدا به تو جزای خیر بدهد، تو فاضل بودی، در یک شب ختم قرآن میکردي. با مسلم بن عوسجه با هم آمدند منتهی مسلم بن عوسجه قبل از او شهید شد. وقتی آمد کنار بدن مسلم بن عوسجه، أبا عبدالله هم آمد، رو کرد به مسلم بن عوسجه گفت: سفارشی نداری؟ مسلم بن عوسجه چشمها را باز کرد گفت: «أوصیک بهذا الرَّجُل»، گفت جان تو و جان أبا عبدالله، این فداکاری یاران امام حسین است، اصلاً به فکر خودشان نیستند، زن و بچه و خانواده! «اوصیک بهذا الرجل و أشارت بیده إلی الحسین»؛ به أباعبدالله(ع) اشاره کرد و گفت جان تو و جان فرزند امیرالمؤمنین(ع).
حبیب در آستانه اذان ظهر به شهادت رسید، آن نانجیب از سپاه دشمن وقتی آمد گفت حسین! نماز شما قبول نیست شما به نماز میایستید؟ حبیب شمشیر را گرفت و گفت اي بي دينها نماز حسین قبول نیست؟ حسین، نماز مجسّم است، حمله کرد خودش را معرفی کرد و آن گونه رزم شایانی کرد، با اینکه سنّش بالای 70 سال است، یکی از کسانی که سرشان به دامن أبا عبدالله گذاشته شد، حبیب بن مظاهر است. أبا عبدالله بالای سرش آمد و سرش را به دامن گرفت، خون از چهرهاش پاک کرد، «لله دَرُّکَ یا حبیب قد کنت فاضلا»؛ تو انسان فاضلی بودی، تو انسان متدیّنی بودی، در یک شب واحد ختم قرآن میکردی، سر او را به دامن گرفت.
حبیب تو موفق شدی سر به دامان ابا عبدالله جان بدهی، اما بمیرم برای خود آقا وقتی جان میداد هر چه نگاه کرد «نظر یمیناً و شمالاً فلم یرأ أحداً من اصحابه و انصاره»، هیچ کس نبود، دور تا دورش را گرگها گرفته بودند، أبی عبدالله که سر جون و حر را به دامن گرفت، سر حبیب و مسلم را به دامن گرفت، اما خودش سرش را به خاک کربلا گذاشت، یک نگاهی کرد فقط ببیند خواهر بزرگوارش فریاد میزند وا حسینا، وا علیا، وا محمدا.
ویژگیهای یاران أباعبدالله(ع) را امروز با این آیه قرآن وارد میشوم، در سوره مبارکه آل عمران آیات 146 و 147، وقتي قرآن کریم مي خواهد رزمندگان در کنار انبیاء و یاران پیامبران گذشتهی قبل از اسلام را تعریف کند که اینها چه ویژگیهایی داشتند، خطاب به رسول گرامی اسلام(ص) میفرماید این یاران انبیاء گذشته چهار خصوصیت داشتند که این چهار تا را امروز عرض میکنم و تطبیقی با کربلا میدهم و بعد هم دعایی از زبان آنها نقل میکند.
خداوند متعال میفرماید: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»؛ انبیائی در گذشته بودند که کنار و همراه اینها رزمندگانی بودند، منتهی این رزمندگان ویژگیهایشان این بود: «رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»، رِبّی بودند نه ملّی، رِبّی یعنی غرق در رَبّ، غرق در خدا، کسی که همهی وجودش پروردگار عالم است. رِبّیون در مقابل کسانی که انگیزههای خاک و پول و مادی دارند، و این ربّي بودن در زندگی یاران امام حسین موج میزند.
رجزهای آنها را ببینید، همه سخن از خداست، خطبهها را ببینید، کلمات، سخنان، عملکرد، و این شاخصهی جنگ اسلامی است، شاخصهی یاران انبیاء و ائمه است، که برای خداست.
ملاحظه کنيد پیغمبر گرامی اسلام برای نبرد بدر میآید، -به نظرم این روايت را مغازی دارد که- دو نفر آمدند خدمت ایشان غرق در سلاح، عرض کردند یا رسول الله ما حاضریم شما را در این جنگ یاری کنیم، منتهی ناآشنا بودند و حضرت اینها را نمیشناخت، اهل مدینه نبودند.
حضرت فرمود اسمتان چیست؟ یکی از آنها گفت: قيس و دیگری گفت خُبَید. آقا فرمود به چه دلیل و انگیزهای میخواهید دنبال من بیائید؟ اولین جنگ مسلمانان بود و تعداد مسلمین کم بود، یک سوم دشمن بود و نیاز به یاور داشتند، اینها هم اسب و سلاح و زره داشتند و آماده بودند.
گفتند ما به انگیزهی غنیمت میآئیم، شنیدم جنگی در پیش است، اگر بردید به ما غنیمت بدهید و اگر باختید هم که کاری با شما نداریم.
حضرت فرمود: هر دو برگردید، من برای خدا میجنگم، اگر میآئید باید مسلمان شوید و اسلام میگوید هم هدف باید عالی باشد و هم وسیله، اگر مسلمان میشوید بیائید و إلا هر دو برگردید. یکی از آنها مسلمان شد و آمد و دیگری هم برگشت. این همان است: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ»، اگر انسان رِبّی شد، طبیعتاً آثار بعدی هم به دنبالش هست.
شما قرآن را ببينيد؛ یک شب امیرالمؤمنین(ع) جای رسول خدا(ص) میخوابد، یک آیه میآید؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللهِ». چرا؟ چون برای رضایت خداست. من به زائرها در قبا میگویم که آیهای که در بالای محراب مسجد غبا نوشته را بخوانید، رمز ماندگاری قبا، رمز اينکه دو رکعت نماز در مسجد قبا ثوابش معادل یک عمره است، با اينکه کنار اين مسجد، مسجد دیگری هم بوده که مسجد ضرار نام داشته و از بین رفته، رمز برپا بودن قبا، روی آن آیه نوشته؛ «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ»؛ نخستین بنیان این مسجد بر اساس تقوا و خداترسی بود. لذا ماندگار شده است. در همه حرکتها اینطور است.
یکی از دلایل ماندگاری حرکت أباعبدالله(ع) هم این است که فقط برای خدا، انگیزه صد در صد الهی است، اگر انسان بتواند در کارهایش اینطور باشد.
پیامبرگرامی اسلام(ص) به اباذر فرمود: «وَلیَکُن لَکَ فِی کُلِّ شَیءٍ نِیَّةٌ صَالِحَةٌ حَتّی فِی الأکلِ وَ النَّوم»؛ لازم نیست آدم برای خدا بخوابد، ولی میخوابد خستگیاش برطرف شود، لازم نیست برای خدا غذا بخورد، تعبّدی که نیست، ولی حتّی خوردن و آشامیدنت هم برای خدا باشد. همین است که این انگیزهی الهی اگر در هر کاری بیاید باعث میشود آن کار ماندگار شود. اگر «نیةٌ صالحة» آمد، کار را نگه میدارد.
این یک ویژگی که در این آیهی شریفه آمده است میفرماید «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ»، نخستین ویژگی یاران رزمندهی انبیاء؛ رِبّی بودن و برای خدا بودن کارهایشان است.
دوم؛ «فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ»؛ این «وَهن» در لغت به معنای سستی است، که در زیارتنامهی حضرت أبالفضل(ع) هم میخوانیم «أشهد أنّک لَم تَهِن»، شهادت میدهیم که سستی و وهن در زندگیات نبود.
«وهن» بیشتر به جوانح و درون برمیگردد، برخلاف «ضعف» که به جسم برمیگردد، که در ادامه آيه میفرماید.
اینها «وهن» نداشتند قوی و محکم بودند، هرگز در دلشان اضطراب احساس نمیکردند.
شما ملاحظه کنید اصحاب و یاران اباعبدالله(ع) را، آن دو برادر غفاری خدمت اباعبدالله(ع) آمدند، عرض کردند دوست داریم مبارزه و جان دادن ما را شما ببینید و ما جلوی شما مبارزه کنیم. آقا دعایشان کردند و آمدند یک جایی ایستادند که بر اینها مُشرِف باشد. أبا عبدالله(ع) بالای سر همهی شهدا نیامده، إبصار العین نقل میکند که آقا بر بالین هشت یا نُه شهید آمد. حالا اينها همهی علاقهشان این است که در محضر شما باشیم.
در روایات هم هست که بعضی از شهدا بعد از واقعه کربلا شهید شدند. یکی از آنها سُوَید بن عَمرو است که در نقل دارد وقتی مجروح شد میان کشتهها افتاد، فکر کردند کشته شده و کسی متوجه نشد. وقتی به هوش آمد دید دارند اعلام میکنند أبا عبدالله(ع) به شهادت رسیده، در همان لحظه به هوش آمد. نگاه کرد شمشیری اطرافش ندید یک چاقو و نیزهی کوچکی برداشت و با همان تن نیمه جانش به دشمن حمله کرد، عدهای را مجروح کرد و به شهادت رسید.
سوید بن عمرو جُمُوح بعد از أباعبدالله به شهادت رسیده، چون جزء مجروحان کربلا بود. میتوانست بگوید ما که کارمان را انجام دادیم و تلاشمان را کردیم مجروح شدیم ما را ببرند...، اما خير، «فما وهنوا»، با این وضعیت جسمی و با این جراحت باز هم میبینی که حرکت کرده و مبارزه ميکند.
این همان نکتهای است که در همهی امور، خدا به حضرت یحیی میفرماید: «خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ»؛ اگر آدم درس میخواند با قوت، اگر مسئولیت قبول میکند با قوت، کاری که در آن وهن و سستی باشد، خوب پیش نمیرود.
همین جا این نکته را عرض کنم؛ علّت وهن و سستی دو چیز است؛ یکی «بینش غلط» و یکی «وابستگیها». افرادی که خیلی وابستهاند یا به دنیا، به اولاد، همسر یا مال، یا بینش غلط است، آن نگاهشان فقط دنیا و افق مادی را میبیند، این سستی میآورد و لذا برای کسب قدرت و توانمندی هم اول باید بینش را درست کرد و بعد وابستگیها را درست کرد.
شما در همین جریان کربلا ببینید؛ أباعبدالله(ع) به طرف کوفه میآید، عبدالله بن مطیع ایشان را در مسیر دید و جلو آمد، «بأبی أنت و أمّی یابن رسول الله ما الّذی أخرَجَکَ عن حرم الله و حرم جدّک؟» پدر و مادرم به قربان شما چه باعث شده که شما از حرم خدا و حرم جدّتان رسول خدا بیرون بیائید؟ آقا فرمودند: «یسألونَنی عن أقدِمَ إلیهم»؛ مردم کوفه از من خواستهاند که به سوی آنها بروم. بعد در نقل دارد که فرمودند من به دو هدف میروم؛ «إحیاء معالم الحق» و «إماتةُ البِدَع»؛ یکی إحیای دین و یکی از بین بردن بدعت. بزرگترین بدعت، سر کار آمدن یزید است بزرگترین بدعت؛ تبدیل خلافت به سلطنت است، بزرگترین بدعت؛ زیر پا گذاشتن ارزشهای اسلامی و دینی است.
به آقا عرض کرد که از شما خواهش میکنم نروید، اگر شما بروید حرمت ما میشکند و ما عبید و ذلیل میشویم، عرض کرد «أنت سیّد العرب»، شما آقای عرب هستی اگر شما را کشتند «یـتّخذنا هؤلاء القوم عبیدا»؛ کسی به ما محل نمیگذارد.
حالا عرضم اینجاست که چرا عبدالله به مطیع باید امام را یاری نکند و تنها بگذارد؟ کاری نکرد. عبدالله بن مطیع در حملهی حجاج به زبیر کشته شد، در سال 73 سر از بدنش جدا کردند. حجاج سر او و عبدالهم بن زبیر را به شام فرستاد، 12 سال بعد از کربلا. اما اگر کربلا بود امروز اسمش هم تراز مسلم بن عقیل و مسلم بن عوسجه و حر آورده میشد، الآن که قصهاش را میگوئیم تأسف میخوریم. این وهن و سستی برای همان وابستگیهاست.
عبیدالله حر جعفی چند سال بعد از کربلا ماند؟ نوشتند 66 در آب افتاد و خفه شد و بدنش هم دیگر پیدا نشد. من قاتلین کربلا را کار ندارم، اینهایی که امام را تنها گذاشتند را یک وقتی انسان شرح حالشان را نگاه کند که چند سال ماندند و چطور از بین رفتند؟ و امروز نامشان چطور برده میشود؟ اگر وهن و سستی در کسی آمد، در یک عدهای که کار اجتماعی انجام میدهند در مطالعه، درس، در هر چیزی این «وهن» یک آفت و آسیب جدّی است که اجازهی رشد و تعالی و ترقّی به انسان نمیدهد. یاران أباعبدالله «السابقون إلی الأولی»، سبقت میگرفتند، اصرار میکردند.
شب عاشورا اباعبدالله(ع) بچههای عقیل را جمع کرد، تعدادشان زیاد بوده تا 18 نفر هم نام بردند، فرمودند کافی است و شما یک مسلم دادید بس است و برگردید. چون بیعت را أباعبدالله از بعضیها خاص برداشت. گفتند «والله لا نفارقک»، به خدا قسم از تو جدا نمی شویم، بیعتی که بستیم هرگز قطع نخواهيم کرد.
این استحکام و قدرت از کجا آمده؟ سماوی نقل میکند در کربلا پنج شهید را مادرشان نظارهگر بودند، مادرهایشان در کربلا حضور داشتند. یک ویژگیای که کتاب ایشان دارد آخرش که مقتل را جمع میکند یک بحثی تحت عنوان نکات میآورد که نکات قشنگی است، چند تا دست در کربلا قطع شد، چقدر جوان و چقدر پیر بودند، چقدر اصحاب بودند و چقدر از کدام قبیله بودند، این نکات را در آخر إبصار العین آورده.
افراد کم سن و سال، ما نظیر اینها را دیدیم در مبارزات در جبهههای خودمان، جوانها و نوجوانها، حسین فهمیدههایی که زیر تانک رفتند، «فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله»، این ابهّت و این عظمت و قدرت از تقویت بینش و تقویت یاد خدا و عدم وابستگی به دنیا پیدا میشود.
ویژگی سوم؛ «و ما ضَعُفوا»، ضعف که ویژگی جسم است در جسم اینها نبود. یاران أباعبدالله(ع) روز عاشورا تشنه و خسته بودند. خود أباعبدالله(ع) وقتی به قلب سپاه میزد آنطور مثل ملخهای منتشر میگریختند. احساس ضعف نبود، دست از بدن ابالفضل العباس قطع شده ولی ادامه میدهد. عابس سنگباران شده ولی ادامه میدهد. این آمارها را باید در کتابها نگاه کرد.
آنچه مسلم است تک تک اینها مثل أنس بن کاهل که پیرمرد بود ابروهایش را بسته بود، وقتی خدمت اباعبدالله آمد عرض کرد از جدتان رسول خدا(ص) شنیدم فرمود «إن إبنی الحُسَین یُقتَلُ بِأرضِ العِراقِ فَمَن أدرَکَهُ فَلیَنصُرهُ»، پسرم حسین در سرزمین عراق به شهادت میرسد هر کس او را درک کند باید یاری کند. عرض کرد یابن رسول الله من آمدم این ندای پیامبر را جواب بدهم.
ائمه(ع) گاهی به افرادی میفرمودند: تو کربلا را میبینی و یاری نمیکنی. امیرالمؤمنین(ع) به بُراء فرمود «أنت حیٌّ لا تَنصُرُه»، تو زندهای و حسین را یاری نمیکند. گاهی به بعضیها میفرمودند. به آن شخص در مسجد کوفه فرمود میبینم که تو پرچمدار سپاهی هستی که سر حسینم را به کوفه میآورند، که به او برخورد. گفت: «أنا من شِیعتِکَ»، من از شیعیان شما هستم این چه حرفی است؟ آقا فرمود امیدوارم نباشی، ولی هستی. حضرت فرمودند: «إیاک أن تَحمِلَها و لَتَحمِلَنَّهَا وَ تَدخُلُ بِها مِن هَذا الباب». یعنی قصهی کربلا را غیر از اینکه گاهی ائمه(ع) شهادت اباعبدالله را بیان کردند، غیر از اینکه گاهی اصل داستان را گفتند،گاهی به افراد هم فرمودند تو هستی و یاری نمیکنی، تو هستی و این اتفاق میافتد. این نشان میدهد که این داستان مطرحی بوده.
لذا به ابن عباس گفتند که چرا در کربلا نبودی؟ گفت «اسماء هؤلاء مکتوبةٌ»، حالانمیخواهم بگویم درست است، بلکه اين توجیه است، اين حقیقتی است و نیامدن امثال ابن عباس را در کربلا توجیه هم نمیکند، باید جای خودش بحث شود، ولی واقعاً اینها یک چهرههای ویژهای بودند. هر کدام از یک سمت و گرایشی. حرّ نظامیِ دربار حکومت یزید باید بیاید کربلا و مدال یاوری امام حسین را بگیرد. آن جوان 17 روز ازدواج کرده، باید با همسرش به کربلا بیاید و جزء یاران أبا عبدالله قرار بگیرد. جون از حبشه باید بیاید اینطوری در یاران اباعبدالله قرار بگیرد.
اینها یک ترکیب خاصی است که توفیق این حضور برای هر کسی پیدا نمیشود. لذا أبا عبدالله شب عاشورا فرمودند یارانی از شما باوفاتر، نیکوتر سراغ ندارم زیر این آسمان، «وَ مَا ضَعُفُوا»، ضعف در اینها نبود. بعضی از اینها را در جنگ تن به تن حریف نمیشدند، خیلیهایشان اینطور بودند مثل زهیر، مثل عابس.
چهارمین ویژگی «وَ مَا استَکَانُوا»، استکانه یعنی گرایش به دشمن. افرادی بودند، مگر اماننامه برای ابالفضل العباس و برادرانش نیامد؟ شما تاریخ را نگاه کنید عبیدالله بن عباس با چند هزار نفر به معاویه پیوست، او پسر عمّ این خانواده است. دو تا بچههایش به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسیده بودند، ولی باز درهم و دینارها که آمد نتواسنت دست بکشد. بعضی نوشتهاند فرمانده لشگری بود که دوازده هزار نفر نیرو داشت، هشت هزار نفر را جدا کرد.
شما میدانید در بحث نظامی یک مرتبه هشت هزار نفر جدا شدن یعنی چه؟ یعنی شکستن لشکر و خُرد شدن. رفت پیوست، اما از این طرف ببینید جواب فرزند أم البنین و برادرانش را، أبدا استکانه و گرایش به دشمن در زندگیشان نبود.
ویژگی آخر؛ «والله یحب الصابرین»، صبر و بردباری در زندگی اینها موج میزد. این آیه 146 سوره آل عمران است. قرآن میفرماید «وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»؛ که در آيه بعد، دعاي رزمندگان حق را نقل ميکند، و سخن اینها این بود که خدایا ما را ببخش، ما را پیروز کن.
به هر حال شناخت ویژگیها، صفات و خصوصیات أباعبدالله و مخصوصاً بیانش برای جوانها خیلی مفید است که این فریاد یاری طلبی امام حسین(ع) امروز هم هست. امروز باید با همین ویژگیها و صفات در اردوگاه أباعبدالله(ع) ثبت نام کرد و اسم خودش را انسان جزء یاران آن حضرت إن شاء الله ثبت کند. یارانی که باید زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی(ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) باشند، در یاران حضرت حجّت هم این ویژگیها آمده.
در روايات دارد که اینها قوّت و قدرتشان زياد است، لذا گاهی در بعضی روایات میبینید که این آیه منطبق بر یاران حضرت حجّت(ع) هم شده(که تأویل آیات بر آن حضرت و ياران اوست.) که به همین معناست که انحصار در آیه نیست و این آیهای که بیان ویژگی یاران انبیاست و ما تطبیقش دادیم بر یاران امام حسین، یاران حضرت حجت هم باید اینطور باشد.
در روایت دارد در دوران آخر الزمان کسانی میآیند «يُوَطِّئونَ لِلمَهدی سُلطَانَه»؛ آماده میکنند زمینهسازی میکنند آن حکومت حضرت حجّت را، این یوطّئونه با همین ویژگیهاست که وهن و ضعف ندارند.
خداوندا به همهی ما این ویژگیها را عنایت بفرما و همهی ما را جزء اصحاب و یاران حضرتش قرار بده.
برویم در خانه حبیب بن مظاهر؛ پیرمردی که در اندیشه جوان است حبیب. خدا قسمت کند کنار قبرش، روی قبرش یک پارچهی سبزی افتاده که این جمله رویش نوشته که أباعبدالله فرمود: «لله دَرُّکَ یَا حبیب»، خدا به تو جزای خیر بدهد، تو فاضل بودی، در یک شب ختم قرآن میکردي. با مسلم بن عوسجه با هم آمدند منتهی مسلم بن عوسجه قبل از او شهید شد. وقتی آمد کنار بدن مسلم بن عوسجه، أبا عبدالله هم آمد، رو کرد به مسلم بن عوسجه گفت: سفارشی نداری؟ مسلم بن عوسجه چشمها را باز کرد گفت: «أوصیک بهذا الرَّجُل»، گفت جان تو و جان أبا عبدالله، این فداکاری یاران امام حسین است، اصلاً به فکر خودشان نیستند، زن و بچه و خانواده! «اوصیک بهذا الرجل و أشارت بیده إلی الحسین»؛ به أباعبدالله(ع) اشاره کرد و گفت جان تو و جان فرزند امیرالمؤمنین(ع).
حبیب در آستانه اذان ظهر به شهادت رسید، آن نانجیب از سپاه دشمن وقتی آمد گفت حسین! نماز شما قبول نیست شما به نماز میایستید؟ حبیب شمشیر را گرفت و گفت اي بي دينها نماز حسین قبول نیست؟ حسین، نماز مجسّم است، حمله کرد خودش را معرفی کرد و آن گونه رزم شایانی کرد، با اینکه سنّش بالای 70 سال است، یکی از کسانی که سرشان به دامن أبا عبدالله گذاشته شد، حبیب بن مظاهر است. أبا عبدالله بالای سرش آمد و سرش را به دامن گرفت، خون از چهرهاش پاک کرد، «لله دَرُّکَ یا حبیب قد کنت فاضلا»؛ تو انسان فاضلی بودی، تو انسان متدیّنی بودی، در یک شب واحد ختم قرآن میکردی، سر او را به دامن گرفت.
حبیب تو موفق شدی سر به دامان ابا عبدالله جان بدهی، اما بمیرم برای خود آقا وقتی جان میداد هر چه نگاه کرد «نظر یمیناً و شمالاً فلم یرأ أحداً من اصحابه و انصاره»، هیچ کس نبود، دور تا دورش را گرگها گرفته بودند، أبی عبدالله که سر جون و حر را به دامن گرفت، سر حبیب و مسلم را به دامن گرفت، اما خودش سرش را به خاک کربلا گذاشت، یک نگاهی کرد فقط ببیند خواهر بزرگوارش فریاد میزند وا حسینا، وا علیا، وا محمدا.
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله