مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 10 محرم 1436(دهه اول)
۱۳ آبان ۱۳۹۳
۱۷:۵۳
۶,۵۰۸
خلاصه خبر :
سخنرانان: حجة الاسلام و المسلمين آقاي واعظي
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي فاضل کاشاني
آخرین رویداد ها
-
مراسم جشن 13 رجب و آئین عمامه گذاری طلاب در حسینیه دفتر آیت الله فاضل لنکرانی
-
استدلالهای قرآنی امام جواد(علیهالسلام)
-
یکی از نقاط افتخارآمیز نظام جمهوری اسلامی، کمیته امداد است
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
دانلود فایل صوتی
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي واعظي
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 13 / 8 / 93
بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین
عَن مَولانا أبی عبدالله الحسین(ع) قال فی هذا الیوم: «تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْمَانِنَا ... أَلَا فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى النَّاكِثِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلُوا اللهَ عَلَيْهِمْ كَفِيلًا أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّة وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ يَأْبَى اللهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ وَ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ وَ إِنِّي زَاحِفٌ إِلَيْهِمْ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى كَلَبِ الْعَدُوِّ وَ كَثْرَةِ الْعَدَدِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ: . . .»
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي فاضل کاشاني
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین فاضل کاشانی ـ 13 / 8 / 93
بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوَّة إلا بالله العلیِّ العظیم الحمدلله الذی الدّائم فی ملکه القائم فی عزِّه المُطاع فی سلطانه المتفرِّد فی کبریائه المتوحِّد فی دیموميّة بقائه العالم فی قضیّتِه، العادل فی بریته الکریم فی تأخیر عقوبته، و الصَّلاةُ و السَّلامُ علی خیر خلقه و أشرف بریّته و أفضل أنبیائه و أعظم سُفَرائه أبی القاسم محمد صلي الله عليه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
قال أبوعبدالله الحسین(ع): «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 13 / 8 / 93
بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین
عَن مَولانا أبی عبدالله الحسین(ع) قال فی هذا الیوم: «تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْمَانِنَا ... أَلَا فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى النَّاكِثِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلُوا اللهَ عَلَيْهِمْ كَفِيلًا أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّة وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ يَأْبَى اللهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ وَ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ وَ إِنِّي زَاحِفٌ إِلَيْهِمْ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى كَلَبِ الْعَدُوِّ وَ كَثْرَةِ الْعَدَدِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ: . . .»
امام سجاد(ع) در حدیثی فرمودند: در اسلام دو روز، روزهای بسیار سختی بر رسول اکرم(ص) بود. یکی روز أحد بود، روزی که یاران رسول خدا(ص) در احد به شهادت رسیده بودند و عموی بزرگوارشان حمزه شهید شده بود، تعبیر حضرت این است؛
«مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللهِ(ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. ثُمَّ قَالَ(ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ(ع) إزْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً »؛
يکي روز احد که عموي پيامبر در آن شهيد شد، ديگري جنگ موته که در آن جعفر بن ابی طالب به شهادت رسيد. بعد فرمودند: هیچ روزی مثل روز حسین نبود، گمان میکردند که امت پیامبرند و خون مقدس امام حسین(ع) را ریختند عجیب این است که «كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ»؛ حجت خدا را، امام معصوم را، پاره تن رسول خدا را، سید شباب اهل بهشت را شهید کنند، «یتقرب إلی الله بدمه».
من ابتدا این روایت را عرض کنم که راجع به روز عاشوراست؛ یکی از اصحاب امام صادق(ع) روز عاشورا خدمت حضرت آمد و توجه نداشت روز دهم محرم است. میگوید «فَأَلْفَيْتُهُ كَاسِفَ اللَّوْنِ ظَاهِرَ الْحُزْنِ وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ مِنْ عَيْنَيْهِ كَاللُّؤْلُؤِ الْمُتَسَاقِطِ»؛ حضرت را دیدم با چهرهی گرفته و پریشان بود، اندوه از چهرهی ایشان محسوس بود. اشکهای حضرت مانند لؤلؤ بر گونههایشان جاری بود. عرض کردم: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مِمَّ بُكَاؤُكَ لَا أَبْكَى اللهُ عَيْنَيْك»؛ آقاجان چرا گریه میکنی؟ فرمود: «أَ وَ فِي غَفْلَةٍ أَنْتَ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ أُصِيبَ فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْم»؛ آیا غافلی که امروز چه روزی است؟ آيا نميداني که امروز روزی است که حسین بن علی را به شهادت رساندند؟
ما در اسلام نداریم که انسان سعی در حوائج و رفتنِ دنبال کسب و کار را کنار بگذارد، اما راجع به خصوص روز عاشورا این را داریم.
از حضرت رضا(سلام الله علیه) در یک روایتی نقل شده که انسان روز عاشورا سعی در حوائج دنیا را ترک کند، یعنی ممحّض در عزاداری شود و مصیبت امام حسین(سلام الله علیه) آنقدر مصیبت بزرگی است که بایستی انسان کارها را کنار بگذارد و واقعاً ممحّض در عزای سالار شهیدان حضرت أباعبدالله الحسین(ع) شود.
پیامبر خدا دستور میدادند و به فرماندهان سرایا میفرمودند جنگ را قبل از طلوع آفتاب آغاز نکنید و قبل از غروب آفتاب جنگ را تمام کنید، کودکان و زنان دشمن که کافر هستند آزار نرسانید، آب را به روی دشمن نبندید، درختان را قطع نکنید.
اگر در اول سوره مبارکه حشر راجع به بنی نضیر آمده که مسلمين بعضی از نخلهای خرمای آنها را قطع کردند، قرآن میفرماید: «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقينَ»؛ آنجا دستور خدا بود، اما به طور عام، پیامبر در جنگها میفرمودند درختها را قطع نکنید، به فرزندان و زنان دشمن آسیب نرسانید و دستوراتی که در جنگها میدادند.
لکن نسبت به امام حسین(ع) هیچ رعایت این امر نشد.
اولاً ماه محرم، ماه حرام است، مستحضرید آخر از أشهر حُرُم است. حضرت رضا(ع) فرمودند: دوران جاهلیت، جنگ و قتال در این ماههای حرام را جایز نمیدانستند، اما نسبت به امام حسین(ع) رعایت نکردند.
امام حسین(سلام الله علیه) هم دیشب و هم امروز؛ دیشب شمر نزدیک خیمههای امام حسین(ع) شده بود و زهیر به حضرت عرض کرد اجازه بدهید من با تیر او را بزنم. فرمودند نه، من نمیخواهم آغازگر جنگ باشم، ماه حرام است، «فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ»؛ یک وقت انسان میخواهد مقابله کند با کاری که آنها کردند، آنها شروع کننده بودند، جنگ را امروز صبح آنها شروع کردند. ابتدا عمر بن سعد تیری را به کمان گذاشت و گفت أشهِدُوا عِندَ الامِیرِ، که اول کسی که تیر پرتاب کرد من بودم و چهار هزار نفر از تیراندازان دشمن شروع به تیراندازی کردند.
همان اوایل صبح امروز قریب 40 نفر از اصحاب امام حسین(ع) در اثر تیر دشمن به شهادت رسیدند که از اینها تعبیر میشود به شهدای حملهی أولیٰ.
در تاریخ طبری که کامل ابن اثیر هم از آنجا مطالبش را نقل کرده، مرحوم سماوی هم در إبصار العین این را ذکر کرده، آخر کسی که امروز به شهادت رسید امام حسین(ع) نبوده، اینها میگویند آخرين نفري که به شهادت رسيد؛ آقایی به نام «سُوَید بن عَمرو خَثعَمي» از اصحاب امام حسین، ایشان امروز صبح تیر خورد لکن شهید نشده بود و بیهوش بود، بعد از شهادت امام حسین، هنگام غروب، چون امام حسین(ع) بعد از نماز عصر به شهادت رسید، ايشان به هوش آمد، تصور میکرد اصحاب امام حسین هنوز هستند، با خودش گفت من بلند شوم ببینم جبهه کجاست، معرکه کجاست؟ اصحاب امام حسین کجا هستند؟ چکار باید کنم؟ وقتی بلند شد نگاه کرد دید اجساد اصحاب امام حسین روی زمین ریخته. گوشش شنید میگویند «قُتِلَ الحُسَینُ»، حمله کرد و به شهادت رسید.
مرحوم سماوی(رحمةالله علیه) در کتاب «إبصار العین فی أنصار الحسین(ع)» نقل میکند دو نفر دیگر هم بعد از امام حسین(ع) به شهادت رسیدند، این دو نفر ابو الحُتُوف بن حارث و برادرش سعد بن حارث، اینها در سپاه عمر بن سعد بودند، ولی بعد از شهادت امام حسین چه شد که یک مرتبه به خود آمدند متوجه و متنبه شدند، یک مرتبه فریاد زدند «یَا لَثَارات الحُسَین» و به سپاه عمر بن سعد حمله کردند و این دو نفر هم به شهادت رسیدند.
بنابراین بعد از امام حسین(ع) سه نفر در کربلا به شهادت رسیدند.
امام حسین(ع) امروز صبح قبل از شروع بحث این دعا را خواندند که دعای خیلی جالبی هست، «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»؛ خدایا در هر حادثهای که بر من وارد میشود تو ثقه و پناهگاه من هستی، به تو تکیه میکنم، و در هر شدّتی امید من تو هستی و هر چیزی از حوادث که بر من نازل شود، تو اميد من هستي و تکیهگاهم و آنچه آماده کردم تو هستی. این دعا را حضرت خواندند.
بعد فرمودند اسب من را بیاورید. یک اسبی غیر از «ذوالجناح» به نام «لاحِق». هر کدام از اسبها اسمی داشتند و امروز هم همینطور است که روي اسبها اسم میگذارند، به چه جهت به این اسب لاحق گفتند نمیدانم؟ شاید در حرکت و شتاب به گونهای بوده که به دیگر اسبان ملحق میشده. به هر حال سوار بر این اسب شد و آمدند در برابر سپاه و رو کردند به سپاه فرمودند ساکت شوید میخواهم با شما حرف بزنم. سکوت نمیکردند.
حضرت فرمودند: «وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَاتُنْصِتُونَ أَ لَاتَسْمَعُون»؛ واي بر شما، چرا ساکت نميشويد تا کلام مرا بشنويد؟ من سعادت شما را میخواهم، نجات شما را میخواهم، کسی که از من پیروی کند هدایت میشود، کسی که نافرمانی کند هلاک میشود، لکن شما عصیان کردید، بیعت کردید و بیعت را شکستید، پیمان بستید و آن را نقض کردید. حرف مرا گوش نميکنيد، علّتش این است که شکمهای شما را مال حرام پر کرده و بر قلب شما مهر خورده است.
این نشان میدهد مال حرام باعث میشود انسان قسیّ القلب میشود. اینکه فرمودند از خوردن مال حرام پرهیز کنید، مال حرام انسان را قسی القلب میکند، انسان حرف حق را گوش نمیکند که حق را بپذیرد، دل او به گونهای میشود که حق را نمیپذیرد.
من شاهدی را برای این امر ذکر میکنم، این را طبری در تاریخش نقل کرده است. امام حسین(سلام الله علیه) بعد از آنکه به حرّ رسیدند و با او حرکت میکردند میآمدند و هنوز به کربلا نرسیده بودند، از دور مشاهده کردند چهار نفر سوار بر چهار اسباند و یک اسب را هم یدک میکشند و با خودشان میآورند. هم اصحاب امام حسین(ع) به اینها توجه کردند و هم حر بن یزید ریاحی ایستاد.
وقتی نزدیک آمدند، به سمت أبی عبدالله آمدند، حر بن یزید ریاحی خواست مانع شود و جلوی اینها را بگیرد.
امام حسین(ع) فرمودند: ما با شما قرارداد نداریم که جلوی اصحاب من را بگیرید، قرارداد این است که صبر کنیم تا دستور بیاید، شما گفتید صبر میکنم تا دستور بیاید. من مأمور به جنگ نیستم، اینها از یاران من هستند. اینها خدمت امام حسین(ع) آمدند.
از این چهار نفر سه نفرشان در کربلا شهید شدند؛ نافع بن هلال(که شهید شد)، - اين شخص غير از هلال بن نافع است که در سپاه عمر بن سعد بوده!- مُجَمَّع بن عبدالله عائدي(که شهید شد)، عَمرو بن خالد(که شهید است) و طِرِمّاح بن عدی است که شهید نشده. اینها خدمت امام حسین(سلام الله علیه) شرفياب شدند. امام(ع) از اینها سؤال کرد چه شد مردم کوفه با مسلم(سلام الله علیه) اینطور برخورد کردند؟ چرا مردمی که بیعت کرده بودند، بیعتشان را نقض کردند و مسلم را شهید کردند؟
مجمّع بن عبدالله به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد: «أمّا أشرافُ النّاس؛ فَقَد اُعظِمَت رِشوَتُهُم وَ مُلِئَت غَرَائِرُهُم يُستَمالُ وَدُّهُم وَ يَستَخلِصُ بِهِ نَصِيحَتُهُم فَهُم ألَبُّ واحدٍ عَلَيك و أمّا سَائِرُ النَّاس بَعدُ فَإنَّ أفئِدَتَهُم تَهوِي إلَيكَ وَ سُيُوفُهُم غَداً مَشهُورَةٌ عَلَيكَ»؛ اشراف و بزرگان کوفه، رشوههای کلانی گرفتند و کیسههای اینها را عبیدالله پر از پول کرد. معلوم میشود عبیدالله پول زیادی را به رؤسای قبایل و شخصیتها داده و اینها را با پول خریده. اما عامهی مردم شما را دوست دارند ولی فردا اینها به تبع از رؤسای قبایلشان که رئیس قبیله به منزلهی یک حاکم بوده و هر چه دستور میداده قبیله بایستی اطاعت کند، اینهایی که شما را دوست دارند فردا شمشیرهایشان به روی شما کشیده خواهد شد!
طِرمّاح به امام حسین(ع) عرض کرد ما در این قبیلهای که زندگی میکنیم، قبیلهی طائی(همان قبيله حاتم طائي)، در نزدیکی ما کوههای بلندی است که در گذشته سلطان فارس و کسراء اگر افرادی در این کوهها کمین میکردند نمیتوانستند بر اینها مسلط شوند. من پیشنهاد میکنم شما با یارانتان بیائید به منطقهی ما، کوهی است به نام «إجاء»، در آن منطقه مستقر شوید، من به شما قول میدهم ده هزار نفر را از قبیلهی طائی را مسلح کنم و در خدمت شما باشند و با دشمن شما بجنگند.
امام حسین(ع) نپذیرفت، فرمودند نه، من نمیآیم، من عهدی دارم بر سر عهدم هستم. تو چه خواهی کرد؟ عرض کرد من بدهکارم و این بدهکاریهای من ایجاب میکند من برگردم، آن بدهکاریها را بدهم و زن و بچهام را در جریان بگذارم. فرمودند اگر میخواهی به ما ملحق شوی باید زود بیائی. ایشان آمد کارهایش را انجام بدهد برگشت، بین راه که رسید خبر شهادت امام حسین(ع) را شنید. اما سه نفر دیگر شهید شدند.
اینها به امام حسین(ع) عرض کردند که مردم رشوه گرفته بودند. لذا حضرت فرمود: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ». اینجا که رسید «فَتَلَاوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَيْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ»؛ بعضی از اینها شروع کردند همدیگر را ملامت کردن، که چرا ما سکوت نمیکنیم حرف پسر پیامبر را بشنویم؟
امام حسین(ع) فرمودند به خودتان رجوع کنید ببینید من کی هستم؟ در کشتن من عجله نکنید. در میان شما الآن از صحابهی رسول خدا(ص)، سهل بن سعد، أنس بن مالک، جابر بن عبدالله، زيد بن أرقم، ابو سعيد خدري زنده است، اسامی اینها را روز عاشورا نام برد، شما از اینها بپرسید، خدا میداند من هرگز دروغ نگفتم و دروغ نمیگویم، اما اگر شما باور ندارید این را سؤال کنید پیامبر دربارهی من و برادرم چه فرمود؟ پيامبر فرمود: «إنَّ الحَسَنَ وَ الحُسَین سَیِّدا شَبَابِ أهلِ الجَنَّةِ». شمر به حضرت یک جملهای گفت که عين آن را من نميگويم، اما مفادش را عرض ميکنم که گفت: ما نمیفهمیم شما چه میگوئید و لکن «نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً»، گفتند ما دست از شما برنمیداریم تا اینکه شما در حال تشنگی از این دنیا بروید.
فرمودند: چرا؟ گفتند: «نَقتُلُکَ بُغضاً لأبیکَ»، شما را به خاطر دشمنی با پدرتان میکشیم.
اینکه أخیراً شبکههای وهابی مکرر روی این مسئله مانور میدهند که امام حسین(ع) را شیعیان او کشتند، شما چرا برای امام حسین(ع) عزاداری میکنید؟ خير! اینهایی که امام حسین را کشتند، خوارج و نواصب بودند، «نقتلک بغضاً لأبیک»، یکی از جاهایی که امام حسین(ع) گریه کرده همین جاست، «فَبَکَي بُکَاءاً عَالِیاً»؛ حضرت بلند بلند گریه کردند. بعد شنیدند که صدای گریهی زنها هم بلند شده، به أبالفضل و علی اکبر فرمودند بروید و این زنها را ساکت کنید، بعد فرمودند گریهی اینها در پیش خواهد بود و اینها بعد گریهها خواهند کرد.
به امام حسین(ع) گفتند: «مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ وَ لَكِنِ إنْزِلْ عَلَى حُكْمِ بَنِي عَمِّك»؛ ما نمیفهمیم چي ميگي؟ تسليم حكم پسر عمويت يزيد باش.
اینجا بود که حضرت فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّة وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ يَأْبَى اللهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ وَ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»؛ آدم پست پسر پست، من را بین ذلت و شهادت مخیّر کرده، ذلت از من دور است، نه خدا میپسندد این ذلت را و نه پیامبر خدا میپسندد و نه آن دامنی که من را پرورش داده این ذلت را میپسندد، نه انسان غیوری میپسندد این ذلت را، من بر خودم بپذیرم؟! بعد فرمود: من با این تعداد کمی که با من هستند به طرف پروردگار میروم و بعد این شعرهای فروة بن مسیک را خواندند. فرمودند:
ما اگر پیروز شویم به حسب ظاهر پیروزیم و اگر مغلوب شویم ما هرگز شکست خورده نیستیم،
ترس در قاموس ما نیست اما مرگ ما مساوی با دولت دیگران است، اگر دیگران بخواهند حکومت کنند ما نبایستی باشیم.
دنیا جای ماندن نیست، ملوک اگر میماندند ما هم میماندیم، بزرگان اگر میماندند ما هم میماندیم.
اما این پیام را به دشمنان بدهم، یک روز شما هم سرنوشت ما را خواهید داشت، یعنی شما هم نمیمانید! همینطوری که هیچ کسی نمیماند.
امام حسین(ع) برگشت. اصحاب یکی پس از دیگری میرفتند، فداکاری میکردند شهید میشدند.
تا اصحاب زنده بودند اجازه ندادند بنی هاشم به میدان بروند. ابتدا اصحاب شهید شدند و بعد از شهادت اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. که دارد بنی هاشم «یُوَدِّعُ بَعضُهُم بَعضا»، حضرت علی اکبر سبقت گرفت و اول شهید از اولاد رسول خداست. تا اینکه همه شهید شدند. امام حسین(سلام الله علیه) بعد از آنکه یک مقدار جنگ کرد، رفت در خیمهی امام سجاد(ع) در حالی که مجروح بود، داغ دیده بود، همهی عزیزانش شهید شده بودند.
امام سجاد(ع) شروع کرد از پدر سؤال کردن که عموهای من، برادر من، عموزادههای من، خویشان من؟
فرمود: فرزندم اینقدر به تو بگویم که غیر از من و تو کس دیگری در این خیمهها نیست. همهی مردان ما شهید شدهاند.
امام سجاد(ع) با آن حالت بیماری از جا بلند شد که حرکت کند و از پسر پیامبر دفاع کند.
فرمود: عزیزم تو بنشین و تو بقیهی ما هستی، بایستی بمانی. این بیماری را خداوند متعال بر امام سجاد غالب کرده بود که حجت خدا بماند. چون عمر سعد و بالخصوص شمر با این دستور به کربلا آمده بودند که از نسل امام حسین(ع) کسی را باقی نگذارند. لذا روز عاشورا عصر وقتی امام حسین(ع) شهید شد، ریختند به خیمهها برای غارت کردن و از بین بردن، شمر آمد بالای سر امام سجاد(ع) که ایشان را به قتل برساند، زینب کبری نگذاشت.
به هرحال فرمودند هیچ کسی باقی نمانده جز من و تو.
یک روایتی دارد که حضرت سجاد(ع) میفرماید: این لحظه پدرم من را به سینه چسبانید و این حدیث را برایم خواند، فرمود: «يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللهَ»؛ پسرم مبادا ستم کنی به کسی که ناصر و یاور او فقط خداست. امام حسین(ع) روز عاشورا همینطور شده بود و هیچ یاوری نداشت و خدا به او نصرت داد.
این لحظهی آخر امام حسین(سلام الله علیه) فرمودند خداوند متعال انتقام من را از شما خواهد گرفت.
حُصَین بن تمیم گفت: «يَا ابْنَ فَاطِمَةَ وَ بِمَا ذَا يَنْتَقِمُ لَكَ مِنَّا»؛ چطور خدا از ما انتقام میگیرد؟ ما امروز جمعمان جمع است و هیچ مشکلی هم نداریم.
حضرت فرمود: «یلقی بأسکم بینکم»؛ نه! این اجتماع شما و این اتفاق شما باقی نمیماند، فرمود «يُلْقِي بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ» بعد فرمود: «أيْمُ اللهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى»؛ خیلی زود خدای متعال از شما انتقام خواهد گرفت.
یک مرتبه آقا به سپاه حمله کرد، آقایی که داغ دیده، آقایی که بدنش مجروح است، آقایی که تشنه کام است، مثل ملخ آرایش این سپاه به هم میریخت و پراکنده میشد، به مرکز برمیگشت و میفرمود لا حول و لا قوة إلا بالله.
تا اینکه حضرت خسته شده بودند و تشنگی هم بر ایشان غلبه کرده بود، «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ»؛ ناگهان دشمن سنگی به پیشانی أبی عبدالله زد، «فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ»؛ دامن را بالا زد خون پیشانی را پاک کند، سفیدی سینهی أبی عبدالله نمایان شد، «فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِه»؛ تیر سه شعبهای قلب أبی عبدالله را نشانه رفت، هم سه شعبه بود و هم مسموم بود. «ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ قَفَاه»؛ یک مرتبه دیدند آقا دست برد تیر را از عقب بیرون آورد.
«فَانبَعَثَ الدَّمُ كَالمِيزَابِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِهَا رَأسِهِ وَ لِحيَتَهُ وَ قَالَ هَكَذَا أَكُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّي رَسُولَ اللهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِي»؛ خونها را گرفتند به سر و صورت مالیدند، فرمودند همینطور میخواهم جدّم رسول خدا را ملاقات کنم. دیگر نتوانستند روی ذوالجناح بمانند.
ذوالجناح از طرف راست، آقا را آرام روی زمین گذاشت؛ «علی خدّه الأیمن»، طرف راست صورت را روی زمین گذاشتند، «فَقَالَ(ع) بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ الله»؛ از این فرصت دشمن استفاده کرد، شمر دستور داد به سمت خیمهها بروید،
ای سپه دون به کجا میروید *** جانب ناموس خدا میروید
با همان حال آقا برخاست فرمود: «وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ . . . فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّا»؛ اي پیروان پسر ابی سفیان اگر دین ندارید، به خدا معتقد نیستید آزاده باشید، شمر جلو آمد صدا زد: «مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ؟»؛ پسر زهرا چه میگوئی؟
فرمود: «إِنِّي أَقُولُ أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاح»؛ من با شما میجنگم، شما با من جنگ دارید زنها و کودکان چه گناهی کردهاند؟
شمر صدا زد: «اِلَیکُم عَن حَرَمِ الرّجُلِ وَ اقْصُدوهُ هُوَ کُفوٌ کَرِيم»؛ سمت خیمههای أبی عبدالله نروید، حسین مرد غیوری است، حسین کفو کریمی است، اما بیائید اول کار حسین را تمام کنید!
یا بقیة الله! «فِرقَةٌ بِالسُّیُوفِ وَ فِرقَةٌ بِالرِّمَاحِ وَ فِرقَةٌ بِالحِجَارَةِ».
زنها در خیمهها بودند یک وقت صدای تکبیر لشکر را شنیدند، از خیمه بیرون آمدند دیدند سر بریدهی أبی عبدالله ...
«مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللهِ(ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. ثُمَّ قَالَ(ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ(ع) إزْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً »؛
يکي روز احد که عموي پيامبر در آن شهيد شد، ديگري جنگ موته که در آن جعفر بن ابی طالب به شهادت رسيد. بعد فرمودند: هیچ روزی مثل روز حسین نبود، گمان میکردند که امت پیامبرند و خون مقدس امام حسین(ع) را ریختند عجیب این است که «كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ»؛ حجت خدا را، امام معصوم را، پاره تن رسول خدا را، سید شباب اهل بهشت را شهید کنند، «یتقرب إلی الله بدمه».
من ابتدا این روایت را عرض کنم که راجع به روز عاشوراست؛ یکی از اصحاب امام صادق(ع) روز عاشورا خدمت حضرت آمد و توجه نداشت روز دهم محرم است. میگوید «فَأَلْفَيْتُهُ كَاسِفَ اللَّوْنِ ظَاهِرَ الْحُزْنِ وَ دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ مِنْ عَيْنَيْهِ كَاللُّؤْلُؤِ الْمُتَسَاقِطِ»؛ حضرت را دیدم با چهرهی گرفته و پریشان بود، اندوه از چهرهی ایشان محسوس بود. اشکهای حضرت مانند لؤلؤ بر گونههایشان جاری بود. عرض کردم: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مِمَّ بُكَاؤُكَ لَا أَبْكَى اللهُ عَيْنَيْك»؛ آقاجان چرا گریه میکنی؟ فرمود: «أَ وَ فِي غَفْلَةٍ أَنْتَ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ أُصِيبَ فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْم»؛ آیا غافلی که امروز چه روزی است؟ آيا نميداني که امروز روزی است که حسین بن علی را به شهادت رساندند؟
ما در اسلام نداریم که انسان سعی در حوائج و رفتنِ دنبال کسب و کار را کنار بگذارد، اما راجع به خصوص روز عاشورا این را داریم.
از حضرت رضا(سلام الله علیه) در یک روایتی نقل شده که انسان روز عاشورا سعی در حوائج دنیا را ترک کند، یعنی ممحّض در عزاداری شود و مصیبت امام حسین(سلام الله علیه) آنقدر مصیبت بزرگی است که بایستی انسان کارها را کنار بگذارد و واقعاً ممحّض در عزای سالار شهیدان حضرت أباعبدالله الحسین(ع) شود.
پیامبر خدا دستور میدادند و به فرماندهان سرایا میفرمودند جنگ را قبل از طلوع آفتاب آغاز نکنید و قبل از غروب آفتاب جنگ را تمام کنید، کودکان و زنان دشمن که کافر هستند آزار نرسانید، آب را به روی دشمن نبندید، درختان را قطع نکنید.
اگر در اول سوره مبارکه حشر راجع به بنی نضیر آمده که مسلمين بعضی از نخلهای خرمای آنها را قطع کردند، قرآن میفرماید: «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقينَ»؛ آنجا دستور خدا بود، اما به طور عام، پیامبر در جنگها میفرمودند درختها را قطع نکنید، به فرزندان و زنان دشمن آسیب نرسانید و دستوراتی که در جنگها میدادند.
لکن نسبت به امام حسین(ع) هیچ رعایت این امر نشد.
اولاً ماه محرم، ماه حرام است، مستحضرید آخر از أشهر حُرُم است. حضرت رضا(ع) فرمودند: دوران جاهلیت، جنگ و قتال در این ماههای حرام را جایز نمیدانستند، اما نسبت به امام حسین(ع) رعایت نکردند.
امام حسین(سلام الله علیه) هم دیشب و هم امروز؛ دیشب شمر نزدیک خیمههای امام حسین(ع) شده بود و زهیر به حضرت عرض کرد اجازه بدهید من با تیر او را بزنم. فرمودند نه، من نمیخواهم آغازگر جنگ باشم، ماه حرام است، «فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ»؛ یک وقت انسان میخواهد مقابله کند با کاری که آنها کردند، آنها شروع کننده بودند، جنگ را امروز صبح آنها شروع کردند. ابتدا عمر بن سعد تیری را به کمان گذاشت و گفت أشهِدُوا عِندَ الامِیرِ، که اول کسی که تیر پرتاب کرد من بودم و چهار هزار نفر از تیراندازان دشمن شروع به تیراندازی کردند.
همان اوایل صبح امروز قریب 40 نفر از اصحاب امام حسین(ع) در اثر تیر دشمن به شهادت رسیدند که از اینها تعبیر میشود به شهدای حملهی أولیٰ.
در تاریخ طبری که کامل ابن اثیر هم از آنجا مطالبش را نقل کرده، مرحوم سماوی هم در إبصار العین این را ذکر کرده، آخر کسی که امروز به شهادت رسید امام حسین(ع) نبوده، اینها میگویند آخرين نفري که به شهادت رسيد؛ آقایی به نام «سُوَید بن عَمرو خَثعَمي» از اصحاب امام حسین، ایشان امروز صبح تیر خورد لکن شهید نشده بود و بیهوش بود، بعد از شهادت امام حسین، هنگام غروب، چون امام حسین(ع) بعد از نماز عصر به شهادت رسید، ايشان به هوش آمد، تصور میکرد اصحاب امام حسین هنوز هستند، با خودش گفت من بلند شوم ببینم جبهه کجاست، معرکه کجاست؟ اصحاب امام حسین کجا هستند؟ چکار باید کنم؟ وقتی بلند شد نگاه کرد دید اجساد اصحاب امام حسین روی زمین ریخته. گوشش شنید میگویند «قُتِلَ الحُسَینُ»، حمله کرد و به شهادت رسید.
مرحوم سماوی(رحمةالله علیه) در کتاب «إبصار العین فی أنصار الحسین(ع)» نقل میکند دو نفر دیگر هم بعد از امام حسین(ع) به شهادت رسیدند، این دو نفر ابو الحُتُوف بن حارث و برادرش سعد بن حارث، اینها در سپاه عمر بن سعد بودند، ولی بعد از شهادت امام حسین چه شد که یک مرتبه به خود آمدند متوجه و متنبه شدند، یک مرتبه فریاد زدند «یَا لَثَارات الحُسَین» و به سپاه عمر بن سعد حمله کردند و این دو نفر هم به شهادت رسیدند.
بنابراین بعد از امام حسین(ع) سه نفر در کربلا به شهادت رسیدند.
امام حسین(ع) امروز صبح قبل از شروع بحث این دعا را خواندند که دعای خیلی جالبی هست، «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»؛ خدایا در هر حادثهای که بر من وارد میشود تو ثقه و پناهگاه من هستی، به تو تکیه میکنم، و در هر شدّتی امید من تو هستی و هر چیزی از حوادث که بر من نازل شود، تو اميد من هستي و تکیهگاهم و آنچه آماده کردم تو هستی. این دعا را حضرت خواندند.
بعد فرمودند اسب من را بیاورید. یک اسبی غیر از «ذوالجناح» به نام «لاحِق». هر کدام از اسبها اسمی داشتند و امروز هم همینطور است که روي اسبها اسم میگذارند، به چه جهت به این اسب لاحق گفتند نمیدانم؟ شاید در حرکت و شتاب به گونهای بوده که به دیگر اسبان ملحق میشده. به هر حال سوار بر این اسب شد و آمدند در برابر سپاه و رو کردند به سپاه فرمودند ساکت شوید میخواهم با شما حرف بزنم. سکوت نمیکردند.
حضرت فرمودند: «وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَاتُنْصِتُونَ أَ لَاتَسْمَعُون»؛ واي بر شما، چرا ساکت نميشويد تا کلام مرا بشنويد؟ من سعادت شما را میخواهم، نجات شما را میخواهم، کسی که از من پیروی کند هدایت میشود، کسی که نافرمانی کند هلاک میشود، لکن شما عصیان کردید، بیعت کردید و بیعت را شکستید، پیمان بستید و آن را نقض کردید. حرف مرا گوش نميکنيد، علّتش این است که شکمهای شما را مال حرام پر کرده و بر قلب شما مهر خورده است.
این نشان میدهد مال حرام باعث میشود انسان قسیّ القلب میشود. اینکه فرمودند از خوردن مال حرام پرهیز کنید، مال حرام انسان را قسی القلب میکند، انسان حرف حق را گوش نمیکند که حق را بپذیرد، دل او به گونهای میشود که حق را نمیپذیرد.
من شاهدی را برای این امر ذکر میکنم، این را طبری در تاریخش نقل کرده است. امام حسین(سلام الله علیه) بعد از آنکه به حرّ رسیدند و با او حرکت میکردند میآمدند و هنوز به کربلا نرسیده بودند، از دور مشاهده کردند چهار نفر سوار بر چهار اسباند و یک اسب را هم یدک میکشند و با خودشان میآورند. هم اصحاب امام حسین(ع) به اینها توجه کردند و هم حر بن یزید ریاحی ایستاد.
وقتی نزدیک آمدند، به سمت أبی عبدالله آمدند، حر بن یزید ریاحی خواست مانع شود و جلوی اینها را بگیرد.
امام حسین(ع) فرمودند: ما با شما قرارداد نداریم که جلوی اصحاب من را بگیرید، قرارداد این است که صبر کنیم تا دستور بیاید، شما گفتید صبر میکنم تا دستور بیاید. من مأمور به جنگ نیستم، اینها از یاران من هستند. اینها خدمت امام حسین(ع) آمدند.
از این چهار نفر سه نفرشان در کربلا شهید شدند؛ نافع بن هلال(که شهید شد)، - اين شخص غير از هلال بن نافع است که در سپاه عمر بن سعد بوده!- مُجَمَّع بن عبدالله عائدي(که شهید شد)، عَمرو بن خالد(که شهید است) و طِرِمّاح بن عدی است که شهید نشده. اینها خدمت امام حسین(سلام الله علیه) شرفياب شدند. امام(ع) از اینها سؤال کرد چه شد مردم کوفه با مسلم(سلام الله علیه) اینطور برخورد کردند؟ چرا مردمی که بیعت کرده بودند، بیعتشان را نقض کردند و مسلم را شهید کردند؟
مجمّع بن عبدالله به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد: «أمّا أشرافُ النّاس؛ فَقَد اُعظِمَت رِشوَتُهُم وَ مُلِئَت غَرَائِرُهُم يُستَمالُ وَدُّهُم وَ يَستَخلِصُ بِهِ نَصِيحَتُهُم فَهُم ألَبُّ واحدٍ عَلَيك و أمّا سَائِرُ النَّاس بَعدُ فَإنَّ أفئِدَتَهُم تَهوِي إلَيكَ وَ سُيُوفُهُم غَداً مَشهُورَةٌ عَلَيكَ»؛ اشراف و بزرگان کوفه، رشوههای کلانی گرفتند و کیسههای اینها را عبیدالله پر از پول کرد. معلوم میشود عبیدالله پول زیادی را به رؤسای قبایل و شخصیتها داده و اینها را با پول خریده. اما عامهی مردم شما را دوست دارند ولی فردا اینها به تبع از رؤسای قبایلشان که رئیس قبیله به منزلهی یک حاکم بوده و هر چه دستور میداده قبیله بایستی اطاعت کند، اینهایی که شما را دوست دارند فردا شمشیرهایشان به روی شما کشیده خواهد شد!
طِرمّاح به امام حسین(ع) عرض کرد ما در این قبیلهای که زندگی میکنیم، قبیلهی طائی(همان قبيله حاتم طائي)، در نزدیکی ما کوههای بلندی است که در گذشته سلطان فارس و کسراء اگر افرادی در این کوهها کمین میکردند نمیتوانستند بر اینها مسلط شوند. من پیشنهاد میکنم شما با یارانتان بیائید به منطقهی ما، کوهی است به نام «إجاء»، در آن منطقه مستقر شوید، من به شما قول میدهم ده هزار نفر را از قبیلهی طائی را مسلح کنم و در خدمت شما باشند و با دشمن شما بجنگند.
امام حسین(ع) نپذیرفت، فرمودند نه، من نمیآیم، من عهدی دارم بر سر عهدم هستم. تو چه خواهی کرد؟ عرض کرد من بدهکارم و این بدهکاریهای من ایجاب میکند من برگردم، آن بدهکاریها را بدهم و زن و بچهام را در جریان بگذارم. فرمودند اگر میخواهی به ما ملحق شوی باید زود بیائی. ایشان آمد کارهایش را انجام بدهد برگشت، بین راه که رسید خبر شهادت امام حسین(ع) را شنید. اما سه نفر دیگر شهید شدند.
اینها به امام حسین(ع) عرض کردند که مردم رشوه گرفته بودند. لذا حضرت فرمود: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ». اینجا که رسید «فَتَلَاوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَيْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ»؛ بعضی از اینها شروع کردند همدیگر را ملامت کردن، که چرا ما سکوت نمیکنیم حرف پسر پیامبر را بشنویم؟
امام حسین(ع) فرمودند به خودتان رجوع کنید ببینید من کی هستم؟ در کشتن من عجله نکنید. در میان شما الآن از صحابهی رسول خدا(ص)، سهل بن سعد، أنس بن مالک، جابر بن عبدالله، زيد بن أرقم، ابو سعيد خدري زنده است، اسامی اینها را روز عاشورا نام برد، شما از اینها بپرسید، خدا میداند من هرگز دروغ نگفتم و دروغ نمیگویم، اما اگر شما باور ندارید این را سؤال کنید پیامبر دربارهی من و برادرم چه فرمود؟ پيامبر فرمود: «إنَّ الحَسَنَ وَ الحُسَین سَیِّدا شَبَابِ أهلِ الجَنَّةِ». شمر به حضرت یک جملهای گفت که عين آن را من نميگويم، اما مفادش را عرض ميکنم که گفت: ما نمیفهمیم شما چه میگوئید و لکن «نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً»، گفتند ما دست از شما برنمیداریم تا اینکه شما در حال تشنگی از این دنیا بروید.
فرمودند: چرا؟ گفتند: «نَقتُلُکَ بُغضاً لأبیکَ»، شما را به خاطر دشمنی با پدرتان میکشیم.
اینکه أخیراً شبکههای وهابی مکرر روی این مسئله مانور میدهند که امام حسین(ع) را شیعیان او کشتند، شما چرا برای امام حسین(ع) عزاداری میکنید؟ خير! اینهایی که امام حسین را کشتند، خوارج و نواصب بودند، «نقتلک بغضاً لأبیک»، یکی از جاهایی که امام حسین(ع) گریه کرده همین جاست، «فَبَکَي بُکَاءاً عَالِیاً»؛ حضرت بلند بلند گریه کردند. بعد شنیدند که صدای گریهی زنها هم بلند شده، به أبالفضل و علی اکبر فرمودند بروید و این زنها را ساکت کنید، بعد فرمودند گریهی اینها در پیش خواهد بود و اینها بعد گریهها خواهند کرد.
به امام حسین(ع) گفتند: «مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ وَ لَكِنِ إنْزِلْ عَلَى حُكْمِ بَنِي عَمِّك»؛ ما نمیفهمیم چي ميگي؟ تسليم حكم پسر عمويت يزيد باش.
اینجا بود که حضرت فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّة وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ يَأْبَى اللهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ وَ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ»؛ آدم پست پسر پست، من را بین ذلت و شهادت مخیّر کرده، ذلت از من دور است، نه خدا میپسندد این ذلت را و نه پیامبر خدا میپسندد و نه آن دامنی که من را پرورش داده این ذلت را میپسندد، نه انسان غیوری میپسندد این ذلت را، من بر خودم بپذیرم؟! بعد فرمود: من با این تعداد کمی که با من هستند به طرف پروردگار میروم و بعد این شعرهای فروة بن مسیک را خواندند. فرمودند:
فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا
وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ *** مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا
إِذَا مَا الْمَوْتُ رُفِعَ عَنْ أُنَاسٍ *** كَلَاكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا
فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاةَ قَوْمِي *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا
فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا *** وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا
فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا
وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ *** مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا
إِذَا مَا الْمَوْتُ رُفِعَ عَنْ أُنَاسٍ *** كَلَاكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا
فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاةَ قَوْمِي *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا
فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا *** وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا
فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا
ما اگر پیروز شویم به حسب ظاهر پیروزیم و اگر مغلوب شویم ما هرگز شکست خورده نیستیم،
ترس در قاموس ما نیست اما مرگ ما مساوی با دولت دیگران است، اگر دیگران بخواهند حکومت کنند ما نبایستی باشیم.
دنیا جای ماندن نیست، ملوک اگر میماندند ما هم میماندیم، بزرگان اگر میماندند ما هم میماندیم.
اما این پیام را به دشمنان بدهم، یک روز شما هم سرنوشت ما را خواهید داشت، یعنی شما هم نمیمانید! همینطوری که هیچ کسی نمیماند.
امام حسین(ع) برگشت. اصحاب یکی پس از دیگری میرفتند، فداکاری میکردند شهید میشدند.
تا اصحاب زنده بودند اجازه ندادند بنی هاشم به میدان بروند. ابتدا اصحاب شهید شدند و بعد از شهادت اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. که دارد بنی هاشم «یُوَدِّعُ بَعضُهُم بَعضا»، حضرت علی اکبر سبقت گرفت و اول شهید از اولاد رسول خداست. تا اینکه همه شهید شدند. امام حسین(سلام الله علیه) بعد از آنکه یک مقدار جنگ کرد، رفت در خیمهی امام سجاد(ع) در حالی که مجروح بود، داغ دیده بود، همهی عزیزانش شهید شده بودند.
امام سجاد(ع) شروع کرد از پدر سؤال کردن که عموهای من، برادر من، عموزادههای من، خویشان من؟
فرمود: فرزندم اینقدر به تو بگویم که غیر از من و تو کس دیگری در این خیمهها نیست. همهی مردان ما شهید شدهاند.
امام سجاد(ع) با آن حالت بیماری از جا بلند شد که حرکت کند و از پسر پیامبر دفاع کند.
فرمود: عزیزم تو بنشین و تو بقیهی ما هستی، بایستی بمانی. این بیماری را خداوند متعال بر امام سجاد غالب کرده بود که حجت خدا بماند. چون عمر سعد و بالخصوص شمر با این دستور به کربلا آمده بودند که از نسل امام حسین(ع) کسی را باقی نگذارند. لذا روز عاشورا عصر وقتی امام حسین(ع) شهید شد، ریختند به خیمهها برای غارت کردن و از بین بردن، شمر آمد بالای سر امام سجاد(ع) که ایشان را به قتل برساند، زینب کبری نگذاشت.
به هرحال فرمودند هیچ کسی باقی نمانده جز من و تو.
یک روایتی دارد که حضرت سجاد(ع) میفرماید: این لحظه پدرم من را به سینه چسبانید و این حدیث را برایم خواند، فرمود: «يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللهَ»؛ پسرم مبادا ستم کنی به کسی که ناصر و یاور او فقط خداست. امام حسین(ع) روز عاشورا همینطور شده بود و هیچ یاوری نداشت و خدا به او نصرت داد.
این لحظهی آخر امام حسین(سلام الله علیه) فرمودند خداوند متعال انتقام من را از شما خواهد گرفت.
حُصَین بن تمیم گفت: «يَا ابْنَ فَاطِمَةَ وَ بِمَا ذَا يَنْتَقِمُ لَكَ مِنَّا»؛ چطور خدا از ما انتقام میگیرد؟ ما امروز جمعمان جمع است و هیچ مشکلی هم نداریم.
حضرت فرمود: «یلقی بأسکم بینکم»؛ نه! این اجتماع شما و این اتفاق شما باقی نمیماند، فرمود «يُلْقِي بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ» بعد فرمود: «أيْمُ اللهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى»؛ خیلی زود خدای متعال از شما انتقام خواهد گرفت.
یک مرتبه آقا به سپاه حمله کرد، آقایی که داغ دیده، آقایی که بدنش مجروح است، آقایی که تشنه کام است، مثل ملخ آرایش این سپاه به هم میریخت و پراکنده میشد، به مرکز برمیگشت و میفرمود لا حول و لا قوة إلا بالله.
تا اینکه حضرت خسته شده بودند و تشنگی هم بر ایشان غلبه کرده بود، «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ»؛ ناگهان دشمن سنگی به پیشانی أبی عبدالله زد، «فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ»؛ دامن را بالا زد خون پیشانی را پاک کند، سفیدی سینهی أبی عبدالله نمایان شد، «فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِه»؛ تیر سه شعبهای قلب أبی عبدالله را نشانه رفت، هم سه شعبه بود و هم مسموم بود. «ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ قَفَاه»؛ یک مرتبه دیدند آقا دست برد تیر را از عقب بیرون آورد.
«فَانبَعَثَ الدَّمُ كَالمِيزَابِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى الجُرحِ فَلَمَّا امتَلَأَت لَطَخَ بِهَا رَأسِهِ وَ لِحيَتَهُ وَ قَالَ هَكَذَا أَكُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّي رَسُولَ اللهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِي»؛ خونها را گرفتند به سر و صورت مالیدند، فرمودند همینطور میخواهم جدّم رسول خدا را ملاقات کنم. دیگر نتوانستند روی ذوالجناح بمانند.
ذوالجناح از طرف راست، آقا را آرام روی زمین گذاشت؛ «علی خدّه الأیمن»، طرف راست صورت را روی زمین گذاشتند، «فَقَالَ(ع) بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ الله»؛ از این فرصت دشمن استفاده کرد، شمر دستور داد به سمت خیمهها بروید،
ای سپه دون به کجا میروید *** جانب ناموس خدا میروید
با همان حال آقا برخاست فرمود: «وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ . . . فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّا»؛ اي پیروان پسر ابی سفیان اگر دین ندارید، به خدا معتقد نیستید آزاده باشید، شمر جلو آمد صدا زد: «مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ؟»؛ پسر زهرا چه میگوئی؟
فرمود: «إِنِّي أَقُولُ أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاح»؛ من با شما میجنگم، شما با من جنگ دارید زنها و کودکان چه گناهی کردهاند؟
شمر صدا زد: «اِلَیکُم عَن حَرَمِ الرّجُلِ وَ اقْصُدوهُ هُوَ کُفوٌ کَرِيم»؛ سمت خیمههای أبی عبدالله نروید، حسین مرد غیوری است، حسین کفو کریمی است، اما بیائید اول کار حسین را تمام کنید!
یا بقیة الله! «فِرقَةٌ بِالسُّیُوفِ وَ فِرقَةٌ بِالرِّمَاحِ وَ فِرقَةٌ بِالحِجَارَةِ».
زنها در خیمهها بودند یک وقت صدای تکبیر لشکر را شنیدند، از خیمه بیرون آمدند دیدند سر بریدهی أبی عبدالله ...
صلّی الله علیک یا أبا عبدالله
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي فاضل کاشاني
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین فاضل کاشانی ـ 13 / 8 / 93
بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوَّة إلا بالله العلیِّ العظیم الحمدلله الذی الدّائم فی ملکه القائم فی عزِّه المُطاع فی سلطانه المتفرِّد فی کبریائه المتوحِّد فی دیموميّة بقائه العالم فی قضیّتِه، العادل فی بریته الکریم فی تأخیر عقوبته، و الصَّلاةُ و السَّلامُ علی خیر خلقه و أشرف بریّته و أفضل أنبیائه و أعظم سُفَرائه أبی القاسم محمد صلي الله عليه و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین
قال أبوعبدالله الحسین(ع): «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»
نثار مولانا و مقتدانا أبا عبدالله الحسین(علیه السلام) صلواتی محبت بفرمایید.
حضرت أباعبدالله الحسین(ع) از زمانی که تصمیم به قیام و نهضت عاشورا گرفت، در بیانهاي مختلف روشنگری میکند، در مدینه صحبتهایی دارد، در مکه مکرمه خطبههایی میخواند، در مسیر راه به مناسبت، بیاناتی را مطرح میکند و در کربلا بارها خطبه خوانده است. یکی از خطبههایی که از امام(ع) به یادگار باقی مانده و هدف حضرت را از نهضت عاشورا ترسیم و تبیین میکند خطبهای است که در طلیعهی سخنم تلاوت شد.
برخی از محدثین مانند صاحب تحف العقول مطرح میکند که این خطبه را حضرت در مسیر کربلا بیان فرمودهاند. برخی از ارباب مقاتل و محدثین این چنین رقم زدهاند که امام(ع) هنگام ورود به کربلا این خطبه را مطرح کردهاند و آنگونه که به یاد دارم برخی از ارباب مقاتل این را یکی از خطبات روز عاشورای أبا عبدالله(ع) معرفی کردهاند.
در هر صورت بیان امام هست، حال یک بار بیان فرموده باشند و احتمال دارد هر سه نقل صحیح باشد، چون مضامین، مضامین عالی و به مناسبتهای مختلف قابل طرح است و حضرت در سه موضع این بیانات را به خاطر اهمیّتش تکرار فرموده باشد.
حضرت پس از آنکه حمد و ثنای حق را به جا میآورد میفرماید: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ مردم میبینید آنچه را که واقع شده است، به قول ما آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است، عمق فاجعه را خودتان شاهدید، نیاز به بیان کردن نیست. «وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ»؛ دنیا دگرگون شده، زمانه عوض شده است.
ابتدا حضرت از تعبیر «تغییر» استفاده میکند، اما بعد تعبیر را عوض میفرمایند به تعبیر دیگری روی میآورند و «تنکّرت»، گاهی از مواقع تغییرات طوری است که انسان میداند حالت قبلی چیست و این تغییر یافتهی از حالت قبلی است. اما گاهی مواقع، آنقدر تغییرات و دگرگونیها اساسی است که چیزی از قبل باقی نمیماند.
وقتی انسان با موقعیّت جدید روبرو میشوید برایش ناشناخته است، حضرت میفرماید «و تنکّرت»، طوری جامعه و زمانه ما عوض شده است که دیگر برای من قابل شناخته شدن نیست، یک جامعهی ناشناختهای است. در زمانی رسول خدا(ص) که مدلول آیه شریفه «إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیمٍ»، همهی سجایای اخلاقی پسندیده را دارد، حاکم بر این مردم است، اما الآن کسی بر این مردم حکومت میکند که تمام رذائل اخلاقی در اوست و گناهی را نمیتوان نام برد که در او یافت نشود، و واعجبا که او خود را خلیفهی آن پیامبر میداند. «وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا»، نیکیها از بین این مردم رخت بربسته «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ»، از خوبیها چیزی باقی نمانده مگر به مانند قطرات آبی که تهِ یک ظرف باقی میماند! که آن هم با وزش یک نسیم خشک میشود و از بین میرود و ناپدید میشود.
«وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ»، حضرت میفرماید اما اگر به زندگی مادی مردم نگاه کنید یک زندگی وخیمی برای مردم بیش نیست، مردم در تنگنای اقتصادی به سر میبرند، مردم در مضیقه به سر میبرند، بنی امیه نه به دین مردم رحم کردند و نه به دنیای مردم رحم کردند و اصلاً این سجیهی بنیامیه بود. از اولین آنها پایهگذاری بر همین اساس است که هم با دین مردم کار داشتند و هم با دنیای مردم.
امیرالمؤمنین علی(ع) وضعیت بنی امیه را پیشبینی میکند. حضرت در نهج البلاغه خطبه 98 اینطور میفرماید: «وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ»؛ بخدا قسم اینها دست برنمیدارند مگر آنکه هر حرامی را حلال کنند و همهی پیمانهای الهی را بشکنند، هیچ خانه و کاشانهای نیست مگر آنکه ظلم بنیامیه به آن راه پیدا کند، وضعیت خود مردم را که ببینید بیانگر این واقعیت است. مردم به دو گروه تقسیم شوند، دو دستهاند که هر دو دسته میگریند؛ اما گروهی برای دینشان ناله میزنند و گریه میکنند، متأثرند که دینمان از دستمان رفت، و گروهی برای دنیایی که از دست دادهاند میگریند.
در این بیان، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید بني اميه کارشان به اینجا میرسد که هم دین مردم را به خطر میاندازند و هم دنیای مردم را به خطر میاندازند.
منتهی امیرالمؤمنین علی(ع) پیشبینی میکند و امام حسین(ع) واقعیت موجود را بیان میکند و میفرماید «قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ یک روزی پدرم امیرالمؤمنین پیشگوئی کرد و برای شما بیان کرد که چنین روزی میآید، اما دیگر امروز لازم نیست من پرده بردارم، خودتان جریانات را میبینید و نیاز به گفتن ندارد.
و این پایهگذاری از زمان عثمان شروع شد. امیرالمؤمنین علی(ع) در خطبه شقشقیه پس از آنکه وضعیت زمان ابیبکر را مطرح میکند و وضعیت زمان عمر را بیان میکنند، وقتی به بیان زمان عثمان میرسند، اینچنین خطبهی خود را ادامه میدهد: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه»؛ فرمودند تا اینکه سومین آنها روی کار آمد، کسی که در واقع به فکر شکمچرانی بود، حضرت میفرماید «نَافِجاً حِضْنَيْهِ»؛ اینقدر از بیت المال میخورد که دو طرف پهلوی او متورم شده بود، یا باید سر سفره میخورد و یا در جای دیگر تغذیه میکرد! «وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ»؛ نه تنها خودش بیت المال را چپاول میکرد و میخورد، -در بعضی نسخ دارد «بنو أمیّة»-، بنی امیه که فامیل پدری او بودند با او همراهی کردند.
«يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ»؛ زیباییهای نهج البلاغه در تشبیهات امیرالمؤمنین و استعارات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است. حضرت تعبیر «اکل» را به کار نمیبرند، بلکه تعبیر «خضم» به کار میبرند، «خضم» به خوردن با ولع میگویند، دو تا بچه گاهی از اوقات میبینی اگر تنها باشد غذا جلویش بگذاری میگوید نمیخورم و میخواهد دنبال بازی برود، اما اگر رقابت بینشان ایجاد شود، این بچه روی رقابت بچهی دیگر، اینقدر غذا را در دهان میریزد که گاهی از مواقع آب خورشی که به دهان گذاشته، از کنار لبهایش بیرون میریزد، اینقدر دهان را پر کرده که نمیتواند بجوَد. حضرت این تعبیر را به کار میبرد، «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ»، یعنی اینطور دهانهایشان را پر کردند که حتی لقمهای براي آنها قابل فرو بردن نیست. «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»؛ مثل شتری هستند که به علوفهی بهاره رسیده، این هم تعبیر زیبایی است.
حیوانات فقط در زمستان از علوفه خشک استفاده میکنند و کمکم نسبت به آن بیرغبت ميشوند، اما علوفهی بهاره برای آنها تازگی دارد.
یک ویژگی دیگری در این تعبیر هست، شما اگر در خانه یک باغچه داشته باشند، علف هرزی سبز شد، اگر ابتدای کار آن را بِکَنید، جای دیگر باغچه سبز نمیشود، چون هنوز ریشه ندوانده، اما اگر این علف هرز، دیر کنده شود، اگر هم شما او را بکَنید، میبینید از جای دیگر باغچه سبز میشود.
حضرت میفرمایند اینها مثل شتری که به علوفهی بهاره رسیده باشد آنچه را که منافع در بیع مسلمانها بود میبلعیدند، یعنی علفها را طوری میکندند که در آینده برای دیگران هم چیزی باقی نمانده، نمیگذاشتند اسلام ریشه پیدا کند، نمیگذاشتند منافع اسلام، رشد پیدا کند تا دیگران هم خیری از او ببرند. در قدم اول آن را برای خود قرار میدادند و میبلعیدند.
من لیستی از بذل و بخششهایی که بنیامیه به اطرافیانشان دارند نوشتم که فرصت طرح آنها نيست. مرحوم علامه امینی(رحمة الله علیه) در الغدیر جلد 8 اینها را ذکر فرمودهاند. در هر صورت حضرت میفرمایند «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه»؛ تا آنکه این ریسمانی که برای خود تابیده بودند از هم گُسست و شکم چرانی عثمان و طمع او به بیت المال او را به کشتن داد.
روش عثمان را معاویه و یزید همینطور ادامه دادند تا آنکه حضرت میفرماید دنیای مردم به خطر افتاده است، مکارم اخلاق در بین مردم به هیچ انگاشته شده! «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ»، مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟ «وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ»؛ مگر نمیبینید مردم دست از باطل برنمیدارند؟! «لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً»، به این معنا که اگر مردم به حق عمل کنند از باطل دست بردارند، نتیجةً رغبت به لقاء حق پیدا میکنند. مردمی که در باطل غوطهورند، مردمی که آلوده به منکراتند، هرگز به شهادت و لقاء حق رغبت پیدا نمیکنند. اما فرمودند مردم به هر سو میروند بروند وظیفهی منِ حسین چیست؟ «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»؛ من مرگ را در کنار این ستمگران و طواغیت جز سعادت نمیپندارم و زندگی در کنار آنها را جز ذلت و ننگ نمیبینم.
«إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ»؛ مردم همه نوکر دنیا شدهاند، «لَعْقٌ» به معنای آب دهانی است که بر زبان قرار میگیرد، لعابی که در دهان انسان جمع میشود، آب دهان اگر مشمئزکننده نباشد انسان فرو میبرد، اما اگر انسان تب دارد، کسالت دارد، مریض است، آب دهانش تلخ است، انسان آب دهان را بیرون میاندازد. فرمودند دین یک چنین نقشی را در زندگی مردم بازی میکند، در جایی که به ضایقهی آنها تلخ نباشد، نباید به پای او آنچه را که به ظاهر کراهت دارد تحمل کنند، دم از دین میزنند، اگر شما یک مسئلهی شرعی را پاسخ بدهی که ببیند با این مسئلهی شرعی، یک میلیون برایش تفاوت دارد، سودی به جیب او ریخته میشود، میگوید حاج آقا واقعاً عجیب دین خوبی داریم، اسلام یعنی اینجاها را هم فکر کرده؟ بله. اینجا مدافع دین است و از دین خیلی خوشش میآید.
«فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»؛ خدا نکند یک مسئلهای را خلاف باب میلش جواب بدهند، چه خواهد کرد!
یک وقتی یک بنده خدایی آمده بود دفتر مرحوم آيت الله گلپايگاني(ره) از ايشان یک مسئلهای سؤال کند. چندین بزرگوار در دفتر استفتاءشان هستند، از آنها مسئله را میپرسد، میبیند جواب به نفعش نیست. یک کانالی را پیدا میکند که خدمت خود آقا برسد. میگوید یک مسئلهای به شما میگویم شما هم گوش بده. مسئله را مطرح میکند. آقا همان جوابي را که دفتر استفتاء جواب داده بود ميفرمايند. میگوید یک بار دیگر من میگویم شما گوش بده، ببین چه میگویم. دو مرتبه تکرار میکند و آقا همان جواب قبلی را میفرمایند. براي بار سوم میگوید یک بار دیگر میگویم شما گوش بده ببین متوجه شدی من چی گفتم؟ اطرافیان اشاره میکنند، اما او کار خودش را کرد.
حتماً باید باب میلش جواب داده شود. «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ».
همانگونه که حضرت أباعبدالله(ع) فرمودند: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ این عبارت آقا مصداقش همان صحنهی عاشورا بود، درست است نواصب و خوارج در واقع از سران جمعیّت عاشورا بودند، اما باز در بین آنها افرادی بودند که نامه نوشته بودند، لذا امام حسین(ع) به رخشان کشید، فرمودند در بین شما افرادی هستند که به من نامه نوشتند، من که بیدعوت نیامدم، آن هم چگونه با امام حسین میجنگند؟ همانطور که شنیدید «عدةٌ بالسیوف و عدةٌ بالرِّماح»، شمشیر به دستها با شمشیر، نیزه به دستها با نیزه، اینها سلاح جنگی داشتند، مرد جنگی بودند.
یک عده با تیر و کمان، شهامت پیش آمدن را نداشتند، از دور تیر پرتاب میکردند. اما عدهای با خود سلاح جنگی نیاورده بودند، به خاطر اینکه آنها هم در قتل آقا أبا عبدالله سهیم باشند و جایزه بگیرند، دامنهایشان را پر از سنگ کرده بودند و به بدن پسر پیامبر(ص) میزدند. اینها که میتوانستند بهانه بیاورند، اینها که میتوانستند بگویند ما سلاح جنگی نداشتیم، اسلحه به ما بدهید ما بجنگیم، ما اسلحه نداریم، اما سنگ جمع کردند بر بدن پسر پیامبر زدند. کاری کردند که آقا اباعبدالله(ع) فریاد میزد «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟»؛ یکه و تنها روی زمین کربلا افتاده.
خداوند تبارک و تعالی بارها امام حسین(ع) را آزمود، بارها امام حسین را امتحان کرد، گاه با مرگ علی اکبر، گاه با مرگ قاسم و گاه با مرگ شیرخوارش، اما هنوز هم امام حسین را میآزماید.
آقا روی زمین افتاده، همین که روی زمین افتاده بود یک مرتبه دید صدای ناله زن و بچه بالای بلندی به گوش میرسد، عجبا زینب کبراست، وقتی نالهی غریبی آقا أباعبدالله را شنیده، بالای بلندی آمده، اما بنازم زینب کبری را که فریاد میزد «وا محمداه، وا حسیناه، وا فاطمتاه»؛ حسین جان اینقدر ناله غریبی مزن آقا؛
نمیدانم به کدام مصیبت بپردازم؟ مصیبت زینب را بگویم، یا مصیبت آقا أباعبدالله؟ خواهر بالای بلندی میبیند شمر روی سینه برادر نشسته، چگونه تحمل کند؟ زینبی که متکبّره است، زینبی که به دشمن إعتنا ندارد، ببینید مظلومیتش به کجا میرسد، رو ميکند به شمر، رو ميکند به عمر سعد التماس کند! یا عمر بن سعد أیُقتَلُ أبوعبدالله و أنت تَنظُرُ إلیه؟ عمر سعد حسین مرا میکشند و تو تماشا میکشی؟
آقا وقتی صدای خواهر و زن و بچه را بالای بلندی شنید، یک جمله با خدا سخن گفت، یک جمله هم با زینب کبری اشاره کرد و فرمود.
اما آنکه با خدا گفت: خدا میخواهی باز هم حسینت را امتحان کنی؟
حضرت أباعبدالله الحسین(ع) از زمانی که تصمیم به قیام و نهضت عاشورا گرفت، در بیانهاي مختلف روشنگری میکند، در مدینه صحبتهایی دارد، در مکه مکرمه خطبههایی میخواند، در مسیر راه به مناسبت، بیاناتی را مطرح میکند و در کربلا بارها خطبه خوانده است. یکی از خطبههایی که از امام(ع) به یادگار باقی مانده و هدف حضرت را از نهضت عاشورا ترسیم و تبیین میکند خطبهای است که در طلیعهی سخنم تلاوت شد.
برخی از محدثین مانند صاحب تحف العقول مطرح میکند که این خطبه را حضرت در مسیر کربلا بیان فرمودهاند. برخی از ارباب مقاتل و محدثین این چنین رقم زدهاند که امام(ع) هنگام ورود به کربلا این خطبه را مطرح کردهاند و آنگونه که به یاد دارم برخی از ارباب مقاتل این را یکی از خطبات روز عاشورای أبا عبدالله(ع) معرفی کردهاند.
در هر صورت بیان امام هست، حال یک بار بیان فرموده باشند و احتمال دارد هر سه نقل صحیح باشد، چون مضامین، مضامین عالی و به مناسبتهای مختلف قابل طرح است و حضرت در سه موضع این بیانات را به خاطر اهمیّتش تکرار فرموده باشد.
حضرت پس از آنکه حمد و ثنای حق را به جا میآورد میفرماید: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ مردم میبینید آنچه را که واقع شده است، به قول ما آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است، عمق فاجعه را خودتان شاهدید، نیاز به بیان کردن نیست. «وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ»؛ دنیا دگرگون شده، زمانه عوض شده است.
ابتدا حضرت از تعبیر «تغییر» استفاده میکند، اما بعد تعبیر را عوض میفرمایند به تعبیر دیگری روی میآورند و «تنکّرت»، گاهی از مواقع تغییرات طوری است که انسان میداند حالت قبلی چیست و این تغییر یافتهی از حالت قبلی است. اما گاهی مواقع، آنقدر تغییرات و دگرگونیها اساسی است که چیزی از قبل باقی نمیماند.
وقتی انسان با موقعیّت جدید روبرو میشوید برایش ناشناخته است، حضرت میفرماید «و تنکّرت»، طوری جامعه و زمانه ما عوض شده است که دیگر برای من قابل شناخته شدن نیست، یک جامعهی ناشناختهای است. در زمانی رسول خدا(ص) که مدلول آیه شریفه «إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیمٍ»، همهی سجایای اخلاقی پسندیده را دارد، حاکم بر این مردم است، اما الآن کسی بر این مردم حکومت میکند که تمام رذائل اخلاقی در اوست و گناهی را نمیتوان نام برد که در او یافت نشود، و واعجبا که او خود را خلیفهی آن پیامبر میداند. «وَ إِنَّ الدُّنْيَا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا»، نیکیها از بین این مردم رخت بربسته «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ»، از خوبیها چیزی باقی نمانده مگر به مانند قطرات آبی که تهِ یک ظرف باقی میماند! که آن هم با وزش یک نسیم خشک میشود و از بین میرود و ناپدید میشود.
«وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ»، حضرت میفرماید اما اگر به زندگی مادی مردم نگاه کنید یک زندگی وخیمی برای مردم بیش نیست، مردم در تنگنای اقتصادی به سر میبرند، مردم در مضیقه به سر میبرند، بنی امیه نه به دین مردم رحم کردند و نه به دنیای مردم رحم کردند و اصلاً این سجیهی بنیامیه بود. از اولین آنها پایهگذاری بر همین اساس است که هم با دین مردم کار داشتند و هم با دنیای مردم.
امیرالمؤمنین علی(ع) وضعیت بنی امیه را پیشبینی میکند. حضرت در نهج البلاغه خطبه 98 اینطور میفرماید: «وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ»؛ بخدا قسم اینها دست برنمیدارند مگر آنکه هر حرامی را حلال کنند و همهی پیمانهای الهی را بشکنند، هیچ خانه و کاشانهای نیست مگر آنکه ظلم بنیامیه به آن راه پیدا کند، وضعیت خود مردم را که ببینید بیانگر این واقعیت است. مردم به دو گروه تقسیم شوند، دو دستهاند که هر دو دسته میگریند؛ اما گروهی برای دینشان ناله میزنند و گریه میکنند، متأثرند که دینمان از دستمان رفت، و گروهی برای دنیایی که از دست دادهاند میگریند.
در این بیان، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید بني اميه کارشان به اینجا میرسد که هم دین مردم را به خطر میاندازند و هم دنیای مردم را به خطر میاندازند.
منتهی امیرالمؤمنین علی(ع) پیشبینی میکند و امام حسین(ع) واقعیت موجود را بیان میکند و میفرماید «قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ یک روزی پدرم امیرالمؤمنین پیشگوئی کرد و برای شما بیان کرد که چنین روزی میآید، اما دیگر امروز لازم نیست من پرده بردارم، خودتان جریانات را میبینید و نیاز به گفتن ندارد.
و این پایهگذاری از زمان عثمان شروع شد. امیرالمؤمنین علی(ع) در خطبه شقشقیه پس از آنکه وضعیت زمان ابیبکر را مطرح میکند و وضعیت زمان عمر را بیان میکنند، وقتی به بیان زمان عثمان میرسند، اینچنین خطبهی خود را ادامه میدهد: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه»؛ فرمودند تا اینکه سومین آنها روی کار آمد، کسی که در واقع به فکر شکمچرانی بود، حضرت میفرماید «نَافِجاً حِضْنَيْهِ»؛ اینقدر از بیت المال میخورد که دو طرف پهلوی او متورم شده بود، یا باید سر سفره میخورد و یا در جای دیگر تغذیه میکرد! «وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ»؛ نه تنها خودش بیت المال را چپاول میکرد و میخورد، -در بعضی نسخ دارد «بنو أمیّة»-، بنی امیه که فامیل پدری او بودند با او همراهی کردند.
«يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ»؛ زیباییهای نهج البلاغه در تشبیهات امیرالمؤمنین و استعارات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است. حضرت تعبیر «اکل» را به کار نمیبرند، بلکه تعبیر «خضم» به کار میبرند، «خضم» به خوردن با ولع میگویند، دو تا بچه گاهی از اوقات میبینی اگر تنها باشد غذا جلویش بگذاری میگوید نمیخورم و میخواهد دنبال بازی برود، اما اگر رقابت بینشان ایجاد شود، این بچه روی رقابت بچهی دیگر، اینقدر غذا را در دهان میریزد که گاهی از مواقع آب خورشی که به دهان گذاشته، از کنار لبهایش بیرون میریزد، اینقدر دهان را پر کرده که نمیتواند بجوَد. حضرت این تعبیر را به کار میبرد، «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ»، یعنی اینطور دهانهایشان را پر کردند که حتی لقمهای براي آنها قابل فرو بردن نیست. «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»؛ مثل شتری هستند که به علوفهی بهاره رسیده، این هم تعبیر زیبایی است.
حیوانات فقط در زمستان از علوفه خشک استفاده میکنند و کمکم نسبت به آن بیرغبت ميشوند، اما علوفهی بهاره برای آنها تازگی دارد.
یک ویژگی دیگری در این تعبیر هست، شما اگر در خانه یک باغچه داشته باشند، علف هرزی سبز شد، اگر ابتدای کار آن را بِکَنید، جای دیگر باغچه سبز نمیشود، چون هنوز ریشه ندوانده، اما اگر این علف هرز، دیر کنده شود، اگر هم شما او را بکَنید، میبینید از جای دیگر باغچه سبز میشود.
حضرت میفرمایند اینها مثل شتری که به علوفهی بهاره رسیده باشد آنچه را که منافع در بیع مسلمانها بود میبلعیدند، یعنی علفها را طوری میکندند که در آینده برای دیگران هم چیزی باقی نمانده، نمیگذاشتند اسلام ریشه پیدا کند، نمیگذاشتند منافع اسلام، رشد پیدا کند تا دیگران هم خیری از او ببرند. در قدم اول آن را برای خود قرار میدادند و میبلعیدند.
من لیستی از بذل و بخششهایی که بنیامیه به اطرافیانشان دارند نوشتم که فرصت طرح آنها نيست. مرحوم علامه امینی(رحمة الله علیه) در الغدیر جلد 8 اینها را ذکر فرمودهاند. در هر صورت حضرت میفرمایند «يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه»؛ تا آنکه این ریسمانی که برای خود تابیده بودند از هم گُسست و شکم چرانی عثمان و طمع او به بیت المال او را به کشتن داد.
روش عثمان را معاویه و یزید همینطور ادامه دادند تا آنکه حضرت میفرماید دنیای مردم به خطر افتاده است، مکارم اخلاق در بین مردم به هیچ انگاشته شده! «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ»، مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود؟ «وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ»؛ مگر نمیبینید مردم دست از باطل برنمیدارند؟! «لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً»، به این معنا که اگر مردم به حق عمل کنند از باطل دست بردارند، نتیجةً رغبت به لقاء حق پیدا میکنند. مردمی که در باطل غوطهورند، مردمی که آلوده به منکراتند، هرگز به شهادت و لقاء حق رغبت پیدا نمیکنند. اما فرمودند مردم به هر سو میروند بروند وظیفهی منِ حسین چیست؟ «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»؛ من مرگ را در کنار این ستمگران و طواغیت جز سعادت نمیپندارم و زندگی در کنار آنها را جز ذلت و ننگ نمیبینم.
«إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ»؛ مردم همه نوکر دنیا شدهاند، «لَعْقٌ» به معنای آب دهانی است که بر زبان قرار میگیرد، لعابی که در دهان انسان جمع میشود، آب دهان اگر مشمئزکننده نباشد انسان فرو میبرد، اما اگر انسان تب دارد، کسالت دارد، مریض است، آب دهانش تلخ است، انسان آب دهان را بیرون میاندازد. فرمودند دین یک چنین نقشی را در زندگی مردم بازی میکند، در جایی که به ضایقهی آنها تلخ نباشد، نباید به پای او آنچه را که به ظاهر کراهت دارد تحمل کنند، دم از دین میزنند، اگر شما یک مسئلهی شرعی را پاسخ بدهی که ببیند با این مسئلهی شرعی، یک میلیون برایش تفاوت دارد، سودی به جیب او ریخته میشود، میگوید حاج آقا واقعاً عجیب دین خوبی داریم، اسلام یعنی اینجاها را هم فکر کرده؟ بله. اینجا مدافع دین است و از دین خیلی خوشش میآید.
«فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»؛ خدا نکند یک مسئلهای را خلاف باب میلش جواب بدهند، چه خواهد کرد!
یک وقتی یک بنده خدایی آمده بود دفتر مرحوم آيت الله گلپايگاني(ره) از ايشان یک مسئلهای سؤال کند. چندین بزرگوار در دفتر استفتاءشان هستند، از آنها مسئله را میپرسد، میبیند جواب به نفعش نیست. یک کانالی را پیدا میکند که خدمت خود آقا برسد. میگوید یک مسئلهای به شما میگویم شما هم گوش بده. مسئله را مطرح میکند. آقا همان جوابي را که دفتر استفتاء جواب داده بود ميفرمايند. میگوید یک بار دیگر من میگویم شما گوش بده، ببین چه میگویم. دو مرتبه تکرار میکند و آقا همان جواب قبلی را میفرمایند. براي بار سوم میگوید یک بار دیگر میگویم شما گوش بده ببین متوجه شدی من چی گفتم؟ اطرافیان اشاره میکنند، اما او کار خودش را کرد.
حتماً باید باب میلش جواب داده شود. «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ».
همانگونه که حضرت أباعبدالله(ع) فرمودند: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ»؛ این عبارت آقا مصداقش همان صحنهی عاشورا بود، درست است نواصب و خوارج در واقع از سران جمعیّت عاشورا بودند، اما باز در بین آنها افرادی بودند که نامه نوشته بودند، لذا امام حسین(ع) به رخشان کشید، فرمودند در بین شما افرادی هستند که به من نامه نوشتند، من که بیدعوت نیامدم، آن هم چگونه با امام حسین میجنگند؟ همانطور که شنیدید «عدةٌ بالسیوف و عدةٌ بالرِّماح»، شمشیر به دستها با شمشیر، نیزه به دستها با نیزه، اینها سلاح جنگی داشتند، مرد جنگی بودند.
یک عده با تیر و کمان، شهامت پیش آمدن را نداشتند، از دور تیر پرتاب میکردند. اما عدهای با خود سلاح جنگی نیاورده بودند، به خاطر اینکه آنها هم در قتل آقا أبا عبدالله سهیم باشند و جایزه بگیرند، دامنهایشان را پر از سنگ کرده بودند و به بدن پسر پیامبر(ص) میزدند. اینها که میتوانستند بهانه بیاورند، اینها که میتوانستند بگویند ما سلاح جنگی نداشتیم، اسلحه به ما بدهید ما بجنگیم، ما اسلحه نداریم، اما سنگ جمع کردند بر بدن پسر پیامبر زدند. کاری کردند که آقا اباعبدالله(ع) فریاد میزد «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنی؟»؛ یکه و تنها روی زمین کربلا افتاده.
خداوند تبارک و تعالی بارها امام حسین(ع) را آزمود، بارها امام حسین را امتحان کرد، گاه با مرگ علی اکبر، گاه با مرگ قاسم و گاه با مرگ شیرخوارش، اما هنوز هم امام حسین را میآزماید.
آقا روی زمین افتاده، همین که روی زمین افتاده بود یک مرتبه دید صدای ناله زن و بچه بالای بلندی به گوش میرسد، عجبا زینب کبراست، وقتی نالهی غریبی آقا أباعبدالله را شنیده، بالای بلندی آمده، اما بنازم زینب کبری را که فریاد میزد «وا محمداه، وا حسیناه، وا فاطمتاه»؛ حسین جان اینقدر ناله غریبی مزن آقا؛
اگر اجازه دهی صف کشیده میآیم مباد آنکه بگویند حسین سپاه ندارد
نمیدانم به کدام مصیبت بپردازم؟ مصیبت زینب را بگویم، یا مصیبت آقا أباعبدالله؟ خواهر بالای بلندی میبیند شمر روی سینه برادر نشسته، چگونه تحمل کند؟ زینبی که متکبّره است، زینبی که به دشمن إعتنا ندارد، ببینید مظلومیتش به کجا میرسد، رو ميکند به شمر، رو ميکند به عمر سعد التماس کند! یا عمر بن سعد أیُقتَلُ أبوعبدالله و أنت تَنظُرُ إلیه؟ عمر سعد حسین مرا میکشند و تو تماشا میکشی؟
آقا وقتی صدای خواهر و زن و بچه را بالای بلندی شنید، یک جمله با خدا سخن گفت، یک جمله هم با زینب کبری اشاره کرد و فرمود.
اما آنکه با خدا گفت: خدا میخواهی باز هم حسینت را امتحان کنی؟
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فی هَواکا وَاَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا
وَلَوْ قَطَّعْتَنی فِی الْحُبِّ اِرْباً لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سَواکا
وَلَوْ قَطَّعْتَنی فِی الْحُبِّ اِرْباً لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سَواکا
خدا این نالهی زن و بچه، بین من و تو جدایی نمیاندازد،
اما با دست اشاره کرد به زینب کبری، خواهرم «إرجعی إلی الفسطاة»؛ به خیمه برگرد، خواهر نمیتواند شاهد آن مناظر خطیر باشد. امر امام است، همینطور که داشت به طرف خیمهها میرفت، یک مرتبه دید لشگر دارند هلهله میزنند و کف میکوبند. الله الله چخبره؟ رو برگرداند دید سر بریده حسین بالای نیزه.
اما با دست اشاره کرد به زینب کبری، خواهرم «إرجعی إلی الفسطاة»؛ به خیمه برگرد، خواهر نمیتواند شاهد آن مناظر خطیر باشد. امر امام است، همینطور که داشت به طرف خیمهها میرفت، یک مرتبه دید لشگر دارند هلهله میزنند و کف میکوبند. الله الله چخبره؟ رو برگرداند دید سر بریده حسین بالای نیزه.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین