مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 3 محرم 1436(دهه اول)
۰۷ آبان ۱۳۹۳
۱۲:۳۲
۳,۲۳۶
خلاصه خبر :
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها
-
مراسم جشن 13 رجب و آئین عمامه گذاری طلاب در حسینیه دفتر آیت الله فاضل لنکرانی
-
استدلالهای قرآنی امام جواد(علیهالسلام)
-
یکی از نقاط افتخارآمیز نظام جمهوری اسلامی، کمیته امداد است
-
انتصاب ناشایست هم شعبهای از شعوب جور و خیانت است
-
شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع واگذاری مسئولیتها را ساماندهی کند
-
علم اصول، منطق فهم دین
دانلود فایل صوتی
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 6 / 8 / 93
بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الهداة المهدیین و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدین
عن مولانا أبی عبدالله الحسین(ع): «أنَّ هؤلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَوَلَّوا عَن طاعَةِ الرَّحمنِ، وأظهَروا الفَسادَ، وَعَطَّلُوا الحُدودَ، واسْتأثَروا بالْفَيء، وَأحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّموا حَلالَه».
حوادثی که در ایام قبل از عاشورای امام حسین(ع) اتفاق افتاده، جداً در خور توجه است. چون پیامهایی دارد که در حقیقت پیامهای نهضت امام حسین(ع) است که بایستی این پیامها را گرفت ولو هر ساله تکرار شود و این مسائل بازگو شود، اما مع ذلک تازه است و خالی از لطف نیست. عن مولانا أبی عبدالله الحسین(ع): «أنَّ هؤلاءِ قَد لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَوَلَّوا عَن طاعَةِ الرَّحمنِ، وأظهَروا الفَسادَ، وَعَطَّلُوا الحُدودَ، واسْتأثَروا بالْفَيء، وَأحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّموا حَلالَه».
این فرمایشاتی که الآن یک بخش آن عرض شد، مطالبی مربوط به همین ایام است، در نزدیکیهای کربلا امام حسین(ع) این فرمایشات را ایراد فرمود.
یکی از منازل بین راه، منزلی است به نام شَراف. حضرت شب را در آنجا استراحت کردند. معمولاً حضرت شبها به منزلی که میرسیدند توقف میکردند، صبح هنگام بعد از نماز صبح حرکت میکردند. إلا در یک منزل نزدیک کربلاست که از روایات استفاده میشود از قصر بنی مقاتل، شب حضرت در مسیر بودند.
در این منزل شَراف، «فلمّا كان في السحر أمر فتيانه فاستقوا من الماء فأكثروا، ثم ساروا منها»؛ بعد از آنکه فریضهی صبح را امام(ع) با اصحابشان به جای آوردند، فرمودند آب زیادی بردارید. مشکهایی که داشتند آنها را از آب پر کردند. سابقاً اگر جماعتی بودند که اینها با هم حرکت میکردند برای اینکه نیاز آبیشان تأمین شود شترهایی بود که روی آن مشکهای آب را میبستند و در حقیقت به اینها نواضح گفته میشد، برای تأمین نیازهایشان. در این مسیر از مکه تا کربلا، در تواریخ هم ذکر نشده که سابقه داشته باشد امام حسین(ع) امر فرموده باشند به اینکه آب زیاد بردارید. حکمت اینکه در این منزل آب زیاد بردارید چه بوده است؟!
از منزل شَراف حرکت کردند به طرف ذوحسم و میآمدند در آن مسیر که به ذوحسم برسند، خورشید بالا آمده بود و هوا کاملاً روشن شده بود. «إذ کبّر رجلٌ من أصحاب الحسین(ع)»؛ یک کسی از اصحاب أبی عبدالله تکبیر گفت. به او گفتند چرا تکبیر گفتی؟ گفت: من از دور نخلستان خرمایی را مشاهده میکنم، به چشم من نخل خرما میآید.
زهیر به حضرت عرض کرد: آقاجان در این منطقه ما دائماً تردد میکنیم از کوفه به مدینه و به سمت حجاز، این منطقه جای نخل و درخت خرما نیست. حضرت فرمود دقت کنید: «وَ اللهِ آذَانَ الْخَيْل وَ أَسِنَّةَ الرِّمَاح»؛ خوب که دقت کردند دیدند سرهای نیزه است که از دور تصور میکردند چون چشم خطا میکند فکر میکردند نخلستان است.
حرّ بن یزید ریاحی که حسین بن تمیم او را از قادسیه(15 فرسخي کوفه) فرستاده بود، -از قادسیه به عُذیب الهِجانات میآیند و از آنجا به طرف حجاز میآیند به ذو حسم و شَراف-، با هزار سوار حرّ بن یزید ریاحی رسید، اینها همه تشنه بودند، خودشان تشنه بودند، اسبهای آنها تشنه بود.
امام(ع) فرمودند اینها را سیراب کنند. سرّ اینکه امام(ع) هنگام سحر دستور داده بودند آب فراوانی بردارند، حالا برای اصحاب معلوم شد.
اینکه امام، نسبت به آینده علم دارد، خودش در کافی یک بابی است که ائمه(علیهم صلوات الله) نسبت به گذشته و آینده علم دارند. علاوه بر روایاتی که در کافی هست، مرحوم سیّد رضی(رضوان الله تعالی علیه) در نهج البلاغه، در خطبهی 175 از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) این عبارت را نقل کرده است که حضرت میفرماید: «وَ اللهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللهِ(ص)»؛ من اگر بخواهم خاطرات زندگی هر انسانی را از بدو تا ختم ذکر کنم میتوانم، اما من برای خواص از اصحابم اینها را گفتهام.
امام که جای خود دارد، اصحاب امیرالمؤمنین(ع) علم منایا و بلایا میدانستند، مثل میثم تمار، رُشَید هَجَری، ابو اراکه بَجلي، عمرو بن حَمِق، و این علمی نبود که شخص بتواند این علم را از کسی غیر از نبی یا وصیّ نبی أخذ کند.
علی ایّ حال امام حسین(ع) میدانستند که در مسیر آن روز به حر و یاران او برخورد میکنند در حالی که آنها تشنه هستند و به آنها آب دادند. عجیب این است که انسان هزار نفر تشنهکام را سیراب کند و اسبهای آنها را هم آب بدهد، -این تعبیر در نقل هست که- حتی حضرت فرمود به اسبهای اینها آب بپاشید که خنک شوند.
یک شخصی است در میان سپاهیان حرّ به نام علی بن طَعّان مُحاربی، او میگوید من آخرین نفری بودم که سراغ آب آمدم براي نوشيدن، آبهای مشکها تمام شده بود و یک شتری بود که بار آن مشک آب بود. امام حسین(ع) توجهی به من کردند و فرمودند: «أنِخ الرَّاوِیة»؛ کلمهی راویه پیش اهل عراق یعنی مشک، مشک را بخوابان، ایشان میگوید من مقصود امام حسین(ع) را نفهمیدم، تا متوجه شد من مقصود را نفهمیدم، فرمودند: «أنِخ الجمل»، فهمیدم راویه پیش اهل حجاز یک معنای دیگری غیر از مشک دارد، که به جمل هم راویه گفته میشود.
آن شتر را خواباندم مهارش را گرفتم، زانو زد، مَشکی که بالای آن شتر بود را به زیر آوردم، بندش را باز کردم بنوشم، امام حرکات من را تماشا میکردند، مشاهده کردند دیدند از دهانه مشک آب میریزد. به من فرمودند: «إخنِث السِّقاء»؛ یعنی دهانهی مشک را برگردان که آبها نریزد. من در اثر شدت تشنگی نتوانستم. دیدم خودشان تشریف آوردند، دهانهی مشک را برگرداندند به دهان من گذاشتند و من آب نوشیدم.
این نکات خیلی نکات عجیبی است. امام حسین(ع) با دست مبارکش به چه کسی آب میدهد؟ یک کسی که آمده سر راهش را بگیرد و با او مبارزه کند. آن روح بلند امیرالمؤمنین(ع) در این کالبد هست که این را دشمن هم میدانست. روز عاشورا عمر سعد وقتی مبارزهی امام حسین(ع) را مشاهده کرد، دید سپاه همانند ملخ از اطراف أبیعبدالله پراکنده میشوند، این تعبیر در نقل هست، وقتی حضرت حمله میکرد، مثل ملخی که انسان وسط آنها برود، از انسان میهراسند و میپرند، همینطور سپاه پراکنده میشد.
گفت: «ویحکم أتدرون من تقاتلون؟»؛ میدانید با چه کسی میجنگید؟ اینطور که نمیشود با امام حسین جنگید؟ «هذا ابن قَتَّال العرب و الله لَرُوح أو نَفسُ أبیه بین جنبیه»؛ روح آن پدر در این کالبد است. یعنی دشمن هم این را میدانست، امام حسین نسخهی امیرالمؤمنین است، همه چیزش اوست کما اینکه همه چیزش رسول خدا(ص) بود.
به هرحال آن کرامت امیرالمؤمنین(ع) در صفین که بعد از استیلاء بر آب، وقتی شامیها آب را گرفته بودند و نمیدادند، جنگیدند اصحاب امیرالمؤمنین و آب را گرفتند، به حضرت عرض کردند ما مقابلهی به مثل میکنیم؟ فرمودند نه، آب را بگذارید برای همه آزاد باشد. آن کرامت و بزرگواری امیرالمؤمنین در اینجا خودش را نشان داد. امام حسین(ع) همهی اصحاب حر را سیراب کرد.
بعد از این ماجرا، ظهر شد، حضرت به حَجّاج بن مَسروق جُعفی؛ او از شهدای کربلاست. قبیلهی جعفیها نوعاً شیعه بودند، مثل جابر بن یزید جعفی. از این قبیلهی جعفیها چند شهید در کربلا هست که یکی؛ حجاج بن مسروق است. ایشان براي حضرت اذان میگفت. حضرت به او فرمود یا حجاج أذان بگو. اذان نماز ظهر را ایشان گفت.
امام حسین(ع) به حر فرمودند تو با سپاهت نماز بخوان و من هم با اصحابم نماز میخوانم. عرض کرد نه آقاجان شما جلو بایستید، همهی ما با شما نماز میخوانیم. این ادب در زندگی کارساز است، گاهی ادب باعث میشود انسان را یک جایی از هلاکت میرهاند و انسان را سعادتمند میکند.
امام حسین(ع) ایستادند نماز ظهر توسط حضرت اقامه شد و بعد از اقامه نماز ظهر، حضرت یک خطبهای ایراد کرد. در آن خطبه حضرت فرمودند: رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللهِ نَاكِثاً لِعَهْدِاللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛ این عبارت خیلی عبارت عجیبی است، فرمود کسی که سلطان ستمگري را ببیند حرام خدا را حلال شمرده، پیمان شکنی کرده، عهد خدا را شکسته، با سنّت پیامبر مخالفت کرده، با گناه و ستم میان مردم عمل میکند، هیچ واکنشی از خودش نشان ندهد، تماشاگر و نظارهگر باشد، چون سلطان است از اهرم قدرت استفاده میکند و گناه میکند و ما هم تماشاگر باشیم، سزاوار است خداوند متعال این شخص تماشاگر را همان جا ببرد که آن سلطان ستمگر را میبرد.
این را حضرت فرمودند و بعد اینطور نقل کردهاند که هوا به شدت گرم بود. یک فاصلهای شد حضرت به حجاج بن مسروق فرمودند اذان نماز عصر را بگو. ایشان اذان نماز عصر را گفت و حضرت نماز عصر را هم خواندند و بعد از آن باز حضرت یک سخنرانی کرد.
حضرت فرمودند: من به سوی شما نیامدم مگر بعد از آنکه نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمد. شما من را دعوت کردید من هم به سوی شما آمدم. این جملات را که فرمود بیانات دیگری هم داشتند(تا آن زمان سکوت بود)، یک مرتبه حر بن یزید سکوت را شکست و به امام حسین(ع) عرض کرد، از این نامههایی که شما میفرمائید من اطلاعی ندارم، که شما دعوت شده باشید.
حضرت رو کردند به عُقبة بن سِمعان. اين عُقبه؛ غلام رباب، همسر پیامبر است و برخی از مسائل کربلا را ایشان نقل کرده. طبری هم از ایشان روایت نقل کرده در تاریخش و ایشان از کسانی است که در حادثهی کربلا کشته نشده تا آخرین لحظه با امام حسین(ع) بوده. چون غلام بوده، عبد بوده، عمر سعد ایشان را نکشت. بعضی از حوادث کربلا را ایشان نقل کرده، همهی حوادث را حمید بن مسلم و امثال قروة بن قیس نقل نکردند، حوادث کربلا را افراد مختلفی نقل کردهاند من جمله عقبة بن سمعان.
حضرت ایشان را صدا زد فرمود: «يَا عُقْبَةَ بْنَ سِمْعَانَ أَخْرِجِ الْخُرْجَيْنِ اللَّذَيْنِ فِيهِمَا كُتُبُهُمْ إِلَيَّ فَأَخْرَجَ خُرْجَيْنِ مَمْلُوءَيْنِ صُحُفاً فَنُثِرَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحُرُّ لَسْنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْكَ وَ قَدْ أُمِرْنَا أَنَّا إِذَا لَقِينَاكَ لَا نُفَارِقُكَ حَتَّى نُقَدِّمَكَ الْكُوفَةَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ»؛ برو آن دو ظرفی که نامههای مردم کوفه هست(حضرت اینها را همراه خودشان آورده بودند) را بیاور. نامهها را آورد، برابر حرّ قرار داد. خیلی نامههای زیادی بود. اینکه این نامهها چه شده؟ یادم میآید از یکی از گویندگان، خودم در مصادر به جایی برخورد نکردم که این را ببینم سرنوشت این نامهها چی شده؟ اما آن بزرگوار میفرمود امام حسین(ع) شب عاشورا تمام این نامهها را معدوم کرد و سرّش هم این بود چون این نامهها فردا در اثر غارت به دست سپاه عمر سعد میافتاد و این نامهها میرسید به دست ابن زیاد و ابن زیاد، صاحبان این نامهها را مورد اذیت و ایذاء قرار میداد. لذا امام حسین(ع) همهی اینها را معدوم کرد. برای حجّت همراه خودشان آورده بودند، ولی نامهها را معدوم کردند.
حرّ بن یزید ریاحی وقتی به این نامهها نگاه کرد، گفت درست است این نامههای مردم کوفه است، اما من اطلاعی از این نامهها ندارم و یک مأموریتی دارم. فرمودند: مأموریت شما چیست؟ عرض کرد: مأموریت من این است که شما و همراهان شما را به کوفه ببرم و تسلیم امیر کنم.
فرمودند: من را به کوفه ببری و تسلیم کنی؟ گفت: آری.
فرمود: «الموت أدنی إلیک من ذلک»؛ تو بمیری بهتر از آن است که این کار را بکنی که من را نزد عبیدالله ببری.
دستور دادند سوار شوید، اصحابشان سوار شدند و حضرت آمدند حرکت کنند، هزار نفر سپاه آمدند برابر حضرت و گفتند نمیگذاریم. جلوی حضرت ایستادند و حضرت این تعبیر را فرمود که «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيدُ»؛ مادرت در سوگت بگرید چه میخواهی؟ حرّ گفت: «لَوْ غَيْرُكَ مِنَ الْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ الْحَالِ الَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ كَائِناً مَنْ كَانَ وَ لَكِنْ وَ اللهِ مَا لِي مِنْ ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلَّا بِأَحْسَنِ مَا نَقْدِرُ عَلَيْهِ»؛ گفت اگر هر کسی غیر از شما در این حالت، فرماندهی سپاه، هزار نفر تحت نظرش، این جمله را میگفت من نام مادرش را میبردم ولی نام مادر شما را اگر بخواهم ببرم جز با خوبی نمیتوانم ببرم، مادر شما فاطمه است دختر پیغمبر است. این را دشمن هم میدانست.
من در این منابعی که دست اوّل است مثل أنساب الاشراف بلاذری، شاید قدیمیترین مصدر باشد و کتابهای دیگری که از عامه به دست ما رسیده، روز عاشورا وقتی قاتل سر امام حسین(ع) از بدن جدا کرد و آورد پیش عمر بن سعد، چون روایات مختلف است بعضی میگویند پیش عبیدالله آورد، میگفت:
إملأ رکابی فِضَّةً أو ذَهَبا إنّی قَتَلتُ سَیِّداً مُحَجَّبا
قَتَلتُ خَیرَ النَّاسِ أُمّاً و أبا و خَیرُهُم إذ ینسبون النسبا
قَتَلتُ خَیرَ النَّاسِ أُمّاً و أبا و خَیرُهُم إذ ینسبون النسبا
یعنی دشمن اعتراف داشت به اینکه امام حسین(سلام الله علیه) نه خود تنها یک شخصیت نمونهای است از نظر نصب بینظیر است.
به حضرت عرض کرد ما یک راه سوّمی را انتخاب میکنیم نه کوفه باشد و نه مدینه تا از طرف امیر دستور برسد.
لذا «تَیَاسَرَ الحسین(ع)»، کسی که از طریق حجاز به سمت کوفه میآید کربلا در ناحیهی چپ کوفه قرار گرفته. زهیر بن قین(سلام الله علیه) به امام حسین(ع) عرض کرد آقاجان این سپاهی که الآن در حال حاضر با حر هستند اینها هزار نفرند، جنگ کردن با اینها برای ما آسانتر است از سپاهی که بعدا به اینها میپیوندند. اجازه بدهید همین جا جنگ را آغاز کنیم. فرمودند نه، «إنی أکرَهُ عَن أبدَأَهُم بِالقِتَال»، من نمیخواهم آغازگر جنگ باشم و بهانه به دست اینها داده شود، شروع کننده خود ایشان بود و ما هم دفاع کردیم.
حضرت حرکت کردند، حرّ بن یزید با اصحاب و سپاهش در عرض امام حسین میآمد. آمد نزدیک امام حسین و به حضرت عرض کرد: «فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»؛ من شما را به خدا قسم میدهم شما جنگ کنی کشته میشوی، نمیدانی عبیدالله چه سپاهی فراهم کرده؟
امام حسین(ع) فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»؛ مرا از مرگ میترسانی؟
«وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ لِابْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اللهِ(ص) فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ،
این اشعار تمثّلات حضرت است یعنی إنشاد است نه إنشاء، فرمود:
فَقَالَ:
سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
وَ آسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ وَدَّعَ مُجْرِماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَم؛
وَ آسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ وَدَّعَ مُجْرِماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَم؛
«فَلَمَّا سَمِعَ الْحُرُّ ذَلِكَ تَنَحَّى عَنْهُ»؛ اشعار را که از امام حسین(ع) شنید جدا شد، دید امام حسین برای شهادت تصمیم گرفته.
من تصور میکنم ادب حر بن یزید ریاحی در سعادت او نقش داشت. به هر حال امام حسین(سلام الله علیه) روز عاشورا با این سپاه کوفه صحبت کرده، اینها همه گوش و چشم داشتند، کلام هم کلام حسینی بوده، اما این کلام در دل او نشسته و او را زیر و رو کرده. آمد پیش عمر سعد و گفت «سَمِعتَ مَقَالةَ هذا الرجل؟»، پرسید: حرفهای حسین بن علی را شنیدی؟ گفت بله، حالا چکار میکنی؟ گفت «لو کان الامر إلیّ»، اگر کار دست من بود کنار میآمدم، ولی چون امرِ امیر است جنگی خواهم کرد که دستها و سرها جدا شود. دید که این عمر بن سعد فریب حکومت ری را خورده، وجودش را آن پر کرده، «أفَرأیتَ مَن اتَّخَذَ إلهَهُ هَوَاه».
يک نکته را قبل روضه تذکر دهم؛ امروز مجالس را به نام حضرت رقیه گفتند، من نمیدانم این سنت نامطلوب را چه کسی باب کرده؟ وفات حضرت رقیه(س) پنجم ماه صفر در شام است. از قدیم یادمان هست که در این شهر، پنج روز اول را اصحاب میخواندند و پنج روز دوم را هم بنی هاشم میخواندند. یک مرتبه سوم ماه محرم، شد مال حضرت رقیه، من نمیدانم چه کسی پایهگذاری کرده؟ رادیو و تلویزیون هم روی آن مانور میدهد. لذا این ایام بایستی اصحاب خوانده شود، چون مثل حر زودتر از دیگران شهید شده.
حر بن یزید یک رفیقی دارد که کنارش ایستاده بود، شخصی به نام قُرَّة بن قیس، میگوید رو کرد به من گفت: «هَل سَقَیتَ فَرَسَکَ»؟ اسبت را آب دادی؟ چکار دارد، گفت برو اسبت را آب بده، من جدا شدم نگفت من میخواهم چه کنم؟ نگفت کجا میخواهم بروم. یک شخص دیگری از دوستانش نگاهش کرد و دید حر دارد میلرزد، گفت «یابن یزید إنَّ أمرَکَ لَمُرید»؛ چرا میلرزی؟ گفت بخدا خودم را میان آتش و بهشت میبینم و من آتش را بر بهشت اختیار نخواهم کرد!
تا دل سرگشته کجا رو کند تا به کی این سوخته جان خو کند
میرود و میبردم سوی دوست تا کشدم در خم گیسوی دوست
گر من و دل بر در او جا کنیم دیگر از این به، چه تمنا کنیم
میرود و میبردم سوی دوست تا کشدم در خم گیسوی دوست
گر من و دل بر در او جا کنیم دیگر از این به، چه تمنا کنیم
«يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ؟ قَالَ: نَعَمْ تَابَ اللهُ عَلَيْك»؛
حضرت فرمود: «إنزِل»، عرض کرد آقا سواره باشم بهتر از آن است که پیاده شوم.
آمد برابر سپاه کوفه گفت: «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ الْهَبَلُ وَ الْعَبَرُ أَدَعَوْتُمْ هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوه»؛ شما حسین را دعوت کردید، عمر سعد ترسید این حرفها آن هم از فرمانده سپاهش، تأثیر بگذارد و احساسات را تحریک کند. گفت: حمله کنید. چون حر شجاع بود، حمله کردند غبار فضا را گرفته بود، میگوید دیگر حر را ندیدم فقط یک مرتبه نگاه کردم دیدم سرش به دامن أبی عبدالله است.
گر طبیبانه بیائی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را
یا أباعبدالله! میشود لحظهی آخر یک عنایتی هم به ما کنی؟
«فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ يَقُولُ أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»، مرحوم علامه مجلسی در بحار نقل میکند: امام حسین(ع) یک نگاهی که به بدن حر کرد فرمود: «قَتْلَانَا قَتْلَى النَّبِيِّينَ وَ آلِ النَّبِيِّين»، این تعبیر عجیبی است!
نگاه کرد دید علی اکبر کنارش ایستاده صدا زد گفت بابا برای حر مرثیه بخوان، این شعرها را به علی اکبر نسبت دادند:
لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاحٍ وَ نِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّمَاحِ
وَ نِعمَ الحُرُّ إذ وَاسَي حُسَيْناً وَ فَازَ بِالهِدَايَةِ وَ الفَلاحِ
وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ
وَ نِعمَ الحُرُّ إذ وَاسَي حُسَيْناً وَ فَازَ بِالهِدَايَةِ وَ الفَلاحِ
وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ
يا أبا عبدالله! براي حر به نوازش اکتفا نکردی، دستور دادی مرثیه هم بخوانند.
اما عزیز فاطمه! چه کسی سر شما را به دامن گرفت؟ یک وقت احساس کرد سینهی مبارکش سنگین است، چشم باز کرد دید: «والشمر جالسٌ علی صدره».
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي
متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 6 / 8 / 93
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد و علی آله الطیّبین الطّاهرین سیّما بقیّة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین.
قال الله تبارک و تعالی «يَا أَيُّهَا الَّذّينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ»
بحث در ویژگیها و خصوصیات اصحاب اباعبدالله(ع) بود، ویژگیها و خصوصیاتی که بعضیهایش مأثور است، یعنی نصّ امام معصوم است، که خود أباعبدالله(ع) و ائمه دیگر فرمودهاند. بعضی هم از رفتار، حرکات و سکنات و سیرهی آنها استنباط میشود. اگر سخنان أباعبدالله(ع) یک مروری شود، زیارتنامهها، فرمایشات أئمه أطهار(ع)، خصوصیات و ویژگیهای اصحاب استنباط میشود.
به عنوان مثال دو سه نمونه عرض میکنم و سراغ بحث اصلی میروم. به عنوان نمونه در زیارت رجبیّه خطاب به اصحاب رسول خدا(ص) میخوانیم: «السَّلام عَلَیکُمْ أیُّها الرَّبَّانیُّون»؛ همین بحثی بود که دیروز داشتم که قرآن میفرماید این اصحاب و یاران انبیای الهی؛ رِبّی بودند، تعبیر رِبّی در زیارت رجبیه آمده.
در جایی که قرآن کریم میفرماید «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ»؛ این تعبیر رِبّی به معنای خدامحور بودن است؛ «لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْءٍ نِيَّةٌ صَالِحَة».
این تعبیر در این زیارت رجبیه آمده «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الرَّبَّانِيُّونَ أَنْتُمْ خِيَرَةُ اللهِ اخْتَارَكُمُ اللهُ لِأَبِي عَبْدِاللهِ(ع) وَ أَنْتُمْ خَاصَّتُهُ اخْتَصَّكُمُ الله»، شما برگزیدگان هستید، شما را خدا برای امام حسین(ع) برگزید.
تعبیر دیگری که من در منابر منسوب به رسول گرامی اسلام(ص) دیدم که فرمودند «أَمَا إِنَّهُ وَ أَصْحَابَهُ مِنْ سَادَةِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ خود امام حسین(ع) سیدالشهداست و شهدای کربلا، سادات شهدا در روز قیامت هستند.
در تعبیر دارد که «سادةُ شُهَداءِ أمَّتی»؛ سادات شهدا، بزرگان و سروران شهدای امت من هستند.
تعبیر دیگر که هم در جریان بدن حرّ دارد و جای دیگر در حمل شهدا دیدم؛ امام حسین(ع) فرمود «قَتْلَانَا قَتْلَى النَّبِيِّينَ وَ آلِ النَّبِيِّين»، شهدای ما مانند شهدای أنبیاست. در یک نقلی دارد در حمل برخی از شهدا، امام حسین(ع) این تعبیر را داشتند. اینها تعابیر سادهای نیست؛ سادة الشهداء، ربّانیّون، خِیَرَةُ الله، قتلي النبيين.
یکی از أصحاب امام صادق(ع) میگوید من از امام صادق(ع) پرسیدم، «قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ(ع) وَ إِقْدَامِهِمْ عَلَى الْمَوْتِ؟ فَقَالَ: إِنَّهُمْ كُشِفَ لَهُمُ الْغِطَاءُ حَتَّى رَأَوْا مَنَازِلَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» اصحاب امام حسین(ع) روز عاشورا چطور بودند؟ چگونه اینها به استقبال مرگ میرفتند؟ حضرت فرمود: اينها به سر حد یقین رسیده بودند، یقینی که قرآن میفرماید عین الیقین است، به حدّی رسیده بودند که منازلشان را در بهشت ملاحظه میکردند.
لذا در بعضی نقلها دارد، بعضی افراد که میدان میرفتند آقا اباعبدالله به ایشان میفرمود «هذا منزلک یا فلان»، «هذا درجتک یا فلان»، فلانی منزلت را ببین، درجهات را ببین، «هذا قصرک». اینها تعابیری است که مأثور در لسان ائمه(ع)، خود نبی مکرم اسلام(ص)، و امام حسین(ع) دربارهی اصحاب رسیده است.
آنچه امروز میخواهم عرض کنم به عنوان دومین ویژگی؛ امروز آیه 91 سوره انبیاء را مورد بحث قرار میدهم.
یکی از ویژگیهای یاران اباعبدالله(ع) «سرعت به خیر» است؛ «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْرات»، به شهادت و جانفشانی سرعت میگرفتند.
یک وقت کسی در کارهای مادی و اقتصادی سرعت میگیرد، سعی میکند زودتر از بار از دوش کسی بردارد، سعی میکند بگردد مستضعفی را بيابد و کمک کند، اما سرعت به خیر اینها، سرعت به سوی شهادت و جانفشانی و دادنِ همهی هستیشان بود.
ما سه جور سرعت داریم؛
قرآن کریم میفرماید: «يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ»؛ بعضی سرعتشان به کفر است، یعنی از آن طرف منفیشان قویتر است.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل میکند یک کاروانی از شام به مدینه آمدند، برای کارهای تجاری، منتهی اینها در غالب کار تجاری، تبلیغات مسیحیت هم میکردند. -الآن هم همینطور است، الآن این شبکههای مسیحیت به اسم تبلیغات بازرگانی، کار تبلیغات دینی میکنند. یک آقایی گفت در تهران میخواستم مسیری را بروم، یک موتوری من را سوار کرد و رساند و پیاده شدم. گفتم چقدر تقدیم کنم؟ گفت هیچی قابلی ندارد، چیزی نمیخواهد به من بدهی. یک کتاب هم به شما هدیه میدهم. گفتم چه آدم خوبی است، هم پول نمیگیرد و هم هدیه میدهد. کتاب را گرفتم دیدم یک انجیل بسیار خوب به زبان فارسی روان است. تبلیغات مسیحیت، یعنی به این شکل هست، من این را اطلاعرسانی کردم به مسئولین و گفتم حواستان جمع باشد-.
مرحوم طبرسی ذیل آیه «لا إکراه فی الدین» ميفرمايد: یک کاروانی از شام به مدینه آمدند، برای کارهای تجاری، آقایی بود دو تا از پسرهایش جذب این مسیحیها شدند و همراه ایشان به شام رفتند.
یک آقایی در بقیع آمد پیش من، گفت ده دقیقه این آقا در بقیع صحبت کرد حرفهای خوبی میزد، مثل اینکه اینها راست میگویند؟ گفتم تو بیست سال است پای منبر ما بزرگ شدی، اگر با ده دقیقه قرار است عقایدت از هم بپاشد همان بهتر که بپاشد! عقاید خیلی سست است که به این سادگی از هم پاشیده شود، اگر قرار باشد با یک کتاب و یک شبهه به این سادگی عقیدهات عوض شود، واي به حال انسان. واقعاً اگر کسی کشش ندارد، نبايد پای شبکههاي اهل سنت و مسيحيت بنشیند. نیمه شب زنگ زده میگوید ببین فلان شبکه سني چه میگوید؟
یکی از آقایان روحانی میگفت کنار خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) یک حصیری انداختم و یک دستمال کاغذی و ایستادم به نماز، مأمور آمد مچ من را گرفت، گفت کنار حرم پیامبر حصیر آن هم با دستمال؟ شرک است. خلاصه شروع کرد به تندی کردن.
گفتم چه اشکالی دارد؟ گفتم اتفاقاً کار شماست که اشکال دارد که بر فرش سجده میکنید، کار شما بدعت است و خلاف سنت رسول الله(ص) است. خیلی به او برخورد. گفت به چه دلیل؟
گفتم: صحیح بخاری، جلد1، صفحه231، باب صلاة النبی علی الخمرة. به او گفتم: أجود المفسرین شما ابن حجر است که خمره را به سجاده و حصیر معنا کرده. یک مقدار نگاه کرد. ایشان را بردند و به یکي از خودشان گفت روایت را بزنید در لپتاپ، هم باب را آورد و هم صفحه را آورد و هم شرح فتح الباری ابن حجر را آورد، گفتند راست میگوئی این روایت است و این هم شرحش هست.
خلاصه دو تا از بچههایش رفتند مسیحی شدند. آمد خدمت رسول خدا(ص) با ناراحتی گفت یا رسول الله بروم هر دو را برگردانم مسلمانشان کنم؟ آیه نازل شد «لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»، دین، اعتقاد و باور است و با اکراه نمیشود. «لا إکراه فی الدین»، ربطی به فروع ندارد. یعنی اعتقاد، عقد و چسباندن یک معارفی را به ذهن با اکراه نمیشود.
عبیدالله بن جحش با همسرش که دختر ابوسفیان است(أم حبیبه) به حبشه هجرت کردند. عبیدالله بن جحش دید آنجا مسیحی هستند و شرابخواری هست و آزادیهایی هست که در حجاز کنار مسلمین نبود. مسیحی شد و شرابخور شد. عبیدالله بن جحش، برادر همان عبدالله بن جحش است که آدم خوبی است و از شهدای جنگهای پیامبر(ص) است. عبیدالله بن جحش در حبشه با دیدن چهار تا مسیحی، مسیحی شد، باورهایش را از دست داد و مرتد شرابخور شد و همان جا هم به درک واصل شد، که بعدها رسول خدا با أم حبیبه ازدواج کرد به دلیل اینکه شوهرش آنطور شد و پدرش هم ابوسفیان بود. نجاشی هم این بساط ازدواج را در آنجا بپا کرد. مفصل آن در تاریخ آمده است.
یک عده اینطور هستند که «یسارعون فی الکفر».
بنده سال 77 براي تبليغ به بلغارستان رفته بودم. یکسری از بچههای جوان شيعه برای ویزا آمده بودند و برای پناهندگی، مسیحی شده بودند. گفتم شما چرا این کار را میکنید؟ گفتند: اینجا یا باید برویم جزء همجنسگراها، که در ایران همجنسگرایی ممنوع است ولي اینجا حزب دارند، یا اینکه بگوئیم مسیحی هستیم. این راحتتر است و این عقیدهای است که میتوانیم بیخودی اظهار کنيم. عدهای سرعت به کفر پیدا میکنند.
دستهی دوم؛ «وَ تَرى كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»؛ اين دسته، گناهیابیشان سریع است.
یک آقای ترکيهاي در یکی از کشورهای اروپایی، خانمش هم خیلی محجبه بود، من را در خیابان دید. شناخت و سلام علیک کرد. گفت چرا ما ترکها که اینجا میآئیم همه زنهایمان محجبه است، ولی ایرانیها بعضیهایشان در بدحجابی از اروپاییها جلو میزنند؟ چرا اینطور هستند؟ گفتم: چون شما برای حفظ حجاب فرار کردید، اینها برای ترک حجاب، شما برای حفظ دینتان به لندن آمدید، ولی اینها برای ترک آن.
سفارت آلمان برای ویزا رفتم(که الحمدلله جور هم نشد) خیابان استانبول، در ایران خودمان، از در سفارت که وارد میشوی چادر را برمیدارد، یعنی همان یک ربع من نگاه کردم دیدم کسی روسری ندارد، پالتویش را در میآورد، فکر میکند که اینجا نفس میکشد، «يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»، تا یک فضایی پیدا میکنند سرعت به إثم و عدوان است. این دو دسته.
اولی؛ سرعت اعتقادی است و دومی؛ سرعت عملی در عملکرد است.
دسته سوم؛ «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُون»؛ این سرعت، خوب است.
ما سه جور سرعتگیر داریم، به کفر نه، به إثم نه، به خیرات آري.
قرآن کریم وقتی میخواهد از حضرت زکریا و یحیی و همسرش تعریف کند، میفرماید اینها سه ویژگی داشتند، خدای تبارک و تعالی در ذکر قصص انبیاء در قرآن گاهی کلّی میفرماید که انبیا اینطور بودند، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه»، «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ». اما گاهی روی صفت یک پیغمبر، زوم میکند. ادریس پیغمبر صدیق بود، اسماعیل صادق الوعد بود.
من گاهی اوقات در جلسات خانواده میگویم که ما اگر بخواهیم خانوادهی قرآنی را الگو قرار دهیم، این آیه به درد این بحث میخورد، خانوادهی قرآنی چه خانوادهاي است؟ سورهی هل أتی، خاندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در رأس هرم هستند، دوم؛ خانوادهی حضرت زکریا. قرآن میفرماید خودش، همسر و اولادش.
اینها چه ویژگیاي داشتند؟ «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ». دنبال خیر میدویدند، سرش برای کار خیر و بار از دوش مردم برداشتن درد میکند، «وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعين». من گاهی به خانوادهها میگویم الگوی قرآنی میخواهید این سه ویژگی است، «سرعت به خیر»، «خدا را خواندن به رغبت»، «ترس و خشوع».
من به مناسبت این بحث دیشب روایات را نگاه کردم ببینم در چه جاهایی به ما توصیهی به سرعت شده؟ البته همیشه کار خیر، خوب است، همهی کارهای خیر را باید علی الاطلاق دنبال کرد، ولی به طور خاص فهرستوار چند روایت برایتان میخوانم که میگوید اینجاها را سرعت بگیرید. عجله بد است، ولی سرعت به بعضی کارها در روایات توصیه شده است.
امام باقر(ع) فرمود: «سَارِعُوا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَحَدِيثٌ وَاحِدٌ فِي حَلَالٍ وَ حَرَامٍ تَأْخُذُهُ عَنْ صَادِقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا حَمَلَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ»؛ کجا بشتابیم؟ بشتابید به طلب علم، یک حدیث یاد بگیرید که از قول یک صادق است نه قول تابعین.
به پیغمبر گرامی اسلام(ص) عرض کرد: یا رسول الله! جنازهای روی زمین هست، جلسهی علم هم هست، کدام أولي است؟ پیغمبر خدا فرمود: اگر کسی نیست جنازه را بردارد، که واجب کفایی است، اما اگر کسی هست جنازه را بردارد حاضر شدن در مجلس عالم؛ بالاتر از هزار تشییع جنازه، هزار عیادت مریض، هزار درهم صدقه، هزار حج مستحبي و ... همینطور شمرد، روایت مفصل است.
ديگر کجا سرعت پیدا کنیم؟
بحثمان راجع به کربلاست، «خَطَبَ الْحُسَيْنُ(ع) فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ نَافِسُوا فِي الْمَكَارِمِ وَ سَارِعُوا فِي الْمَغَانِم»؛ سرعت به غنیمت و پیروزی و جهاد با دشمن بدهید. انسان باید زودتر خودش را برساند.
لذا در کربلا سرعت به خیر را ببینید؛ آن دو تا پسرعموی جابری خدمت اباعبدالله(ع) آمدند، مثل باران اشک میریختند. آقا فرمود چرا گریه میکنید؟ گفتند: گریهمان به این دلیل است که شما محاصره شدید و کاری از دست ما نمیآید. نمیتوانیم این محاصره را بشکنیم. «نبکی علیک و لا نبکی علی أنفسنا»؛ برای خودمان گریه نمیکنیم برای مظلومیت شما گریه میکنیم. بعد عرض کردند اجازه دهید به میدان برویم. هر دو آمدند رجز خواندند و أباعبدالله(ع) اینها را تماشا میکرد.
چقدر التماس، چقدر اصرار، حبیب بن مظاهر به مسلم بن عوسجه گفت تو زودتر از من رفتی؟
أباعبدالله بن سعد بن عبدالله گفت: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة».
روایت دیگر از امام صادق(ع) است که وقتی شیعه را معرفی میکرد فرمود: یکی از ویژگیهای شیعههای ما این است که «سَارَعَ بِالْأَمْرِ الْجَلِيل»، دنبال کار زیبا و نیکو هستند و دنبال زشتی نمیروند. انسان بايد به سوي اینها سرعت بگیرد.
از همه مهمتر قرآن میفرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُم»؛ که أمیرالمؤمنین(ع) در حديثي فرمود چه چیز باعث مغفرت است؟
جمعبندی کنم؛ دومین ویژگی اصحاب أباعبدالله(ع)؛ «سرعت به خیر» است و این سرعت در یک جاهایی توصیه شده که یکی از آنها همین بحث جهاد و شهادت است.
خیلیها خواستند؛ «یزید بن مسعود نهشلی» اگر کمی تندتر آمده بود رسیده بود. اما سرعت به خرج نداد. آقا نامهی خوبی به او نوشته و او هم نامهی خوبی نوشته، امام هم از او تشکر کرده ولی یزید بن مسعود نهشلی دو روز دیر رسید.
ترمّاح بن عدی وقتی گفت آقا بروم؟ آقا که نمیگوید: نرو، فرمود برو، ولی اگر میخواهی بیائی زود بیا و سرعت به خرج بده. رفت تا خودش را جمع و جور کند، برگشت، گفتند امام حسین(ع) به شهادت رسیده است.
اینها آدمهای خوبي هستند، عبیدالله را نمیخواهم بگویم که نیامد، عبدالله بن مطیع را نمیگویم که دور زد. آنها میخواستند بیایند. میخواهم بگویم اینکه در روایت دارد: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابُ خَيْرٍ فَلْيَنْتَهِزْهُ فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي مَتَى يُغْلَقُ عَنْه»؛ وقتی یک کار خیری زمینهاش فراهم میشود درب آن را بکوبید، همیشه این باب خیر باز نمیماند. جنگ تمام شد، تا بگوئی چی و فلان، جنگ تمام شد.
حافظه و جوانی یک فرصتی است برای تبلیغ دین. تا از ما میآید سرعت به خرج بدهیم. ترمّاح سرعت به خرج نداد و دیر رسید. یزید بن مسعود نهشلی یک کمی تندتر آمده بود میرسید. حضرت به ترماح فرمود اگر میخواهی بیایی زود بیا. این سرعت به کار خیر است. اگر حرّ کمی میخواست تأمل کند قصه تمام میشد، زود تصمیم گرفت. سرعت به توبه، سرعت به تغییر و تحول، همه مصداق همین آیه است که «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين»، یکی از مصادیق این آیه حر است، که هم به مغفرت و هم به بهشت سرعت کرد.
به کجا برسد که ملا علی کنی باید به حر متوسل شود و حرّ به خوابش بیاید بگوید آقای من، شما را آقای تهران قرار داد. ملا علی کنی به حر متوسل شد در مال دنیا، در اینکه وضعش خوب شود و همینطور شد. حر بجايي رسيد که بتواند گره باز کند.
من گاهی به بعضیها میگفتم کربلا که میروید کنار صحابهی امام حسین(ع) حاجتهایتان را تقسیم کنید؛ کنار قبر حبیب عاقبت بخیری بخواهید، کنار قبر حر توبه بخواهید، کنار قبر قاسم برای نوجوانهایتان دعا کنید، امام حسین(ع) را برای آخرین حاجت قرار دهید و بگوئید در جایی که جان میدهم بالای سرم بيا. همانطور که بالای سر جون و أسلم آمدی. همانطور که بالای سر حر آمد.
این چه توفیقی است که انسان به جایی برسد که آن غلام ترکی وقتی روی زمین افتاد آقا را صدا نزد، بعضیها صدا میزدند و میگفتند آقاجان بیا. اما گفت من کیام؟ همینقدر که آقا به من اجازه میدان داد کافی است. بعضی نوشتهاند ایشان غلام حر بوده، در اسمش هم اختلاف است، ولی أسلم نوشتهاند. وقتی روی زمین افتاد دیگر امام حسین(ع) را صدا نزد. گفت بس است همین قدر که آقا به من اذن داد من هم جزء شهدا باشم، کنار حبیب و مسلم باشم کافی است.
اما یک وقت ببیند یک آقایی نشست بالای سرش دست بر سر را به دامن گذاشت، به این هم اکتفا نکرد «وضع خدّه علی خدّه»؛ ای خدا یعنی میشود موقع جان دادن چشمها را باز کنیم، «فتبسم الغلام»، غلام يک تبسمي کرد، دیگر تیر و نیزه اینجا آسان میشود و درد از بین میرود، یک جملهای گفت، إن شاء الله اجر همهی این روضه خواندنها و روضه گوش کردنها این باشد که موقع جان دادن ما هم این جمله را بگوئیم، صدا زد «من مثلی؟ و ابن رسول الله وضع خدّه علی خدّی»؛ دنیا چه کسی افتخار من را دارد؟ پسر زهرا صورت روی صورتم گذاشته.
عرض کنيم غلام تو رفتی و ندیدی، این اتفاق یک جای دیگری هم در کربلا افتاد، آن جایی که آمد صورت به صورت علی گذاشت «لقد استرحتَ من همّ الدنیا و غمّها، و بقی أبوک وحیداً فریدا».
صلی الله علیک یا اباعبدالله یا رحمة الله الواسعة و یا باب نجاة الامة.
به عنوان مثال دو سه نمونه عرض میکنم و سراغ بحث اصلی میروم. به عنوان نمونه در زیارت رجبیّه خطاب به اصحاب رسول خدا(ص) میخوانیم: «السَّلام عَلَیکُمْ أیُّها الرَّبَّانیُّون»؛ همین بحثی بود که دیروز داشتم که قرآن میفرماید این اصحاب و یاران انبیای الهی؛ رِبّی بودند، تعبیر رِبّی در زیارت رجبیه آمده.
در جایی که قرآن کریم میفرماید «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ»؛ این تعبیر رِبّی به معنای خدامحور بودن است؛ «لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْءٍ نِيَّةٌ صَالِحَة».
این تعبیر در این زیارت رجبیه آمده «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الرَّبَّانِيُّونَ أَنْتُمْ خِيَرَةُ اللهِ اخْتَارَكُمُ اللهُ لِأَبِي عَبْدِاللهِ(ع) وَ أَنْتُمْ خَاصَّتُهُ اخْتَصَّكُمُ الله»، شما برگزیدگان هستید، شما را خدا برای امام حسین(ع) برگزید.
تعبیر دیگری که من در منابر منسوب به رسول گرامی اسلام(ص) دیدم که فرمودند «أَمَا إِنَّهُ وَ أَصْحَابَهُ مِنْ سَادَةِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ خود امام حسین(ع) سیدالشهداست و شهدای کربلا، سادات شهدا در روز قیامت هستند.
در تعبیر دارد که «سادةُ شُهَداءِ أمَّتی»؛ سادات شهدا، بزرگان و سروران شهدای امت من هستند.
تعبیر دیگر که هم در جریان بدن حرّ دارد و جای دیگر در حمل شهدا دیدم؛ امام حسین(ع) فرمود «قَتْلَانَا قَتْلَى النَّبِيِّينَ وَ آلِ النَّبِيِّين»، شهدای ما مانند شهدای أنبیاست. در یک نقلی دارد در حمل برخی از شهدا، امام حسین(ع) این تعبیر را داشتند. اینها تعابیر سادهای نیست؛ سادة الشهداء، ربّانیّون، خِیَرَةُ الله، قتلي النبيين.
یکی از أصحاب امام صادق(ع) میگوید من از امام صادق(ع) پرسیدم، «قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ(ع) وَ إِقْدَامِهِمْ عَلَى الْمَوْتِ؟ فَقَالَ: إِنَّهُمْ كُشِفَ لَهُمُ الْغِطَاءُ حَتَّى رَأَوْا مَنَازِلَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» اصحاب امام حسین(ع) روز عاشورا چطور بودند؟ چگونه اینها به استقبال مرگ میرفتند؟ حضرت فرمود: اينها به سر حد یقین رسیده بودند، یقینی که قرآن میفرماید عین الیقین است، به حدّی رسیده بودند که منازلشان را در بهشت ملاحظه میکردند.
لذا در بعضی نقلها دارد، بعضی افراد که میدان میرفتند آقا اباعبدالله به ایشان میفرمود «هذا منزلک یا فلان»، «هذا درجتک یا فلان»، فلانی منزلت را ببین، درجهات را ببین، «هذا قصرک». اینها تعابیری است که مأثور در لسان ائمه(ع)، خود نبی مکرم اسلام(ص)، و امام حسین(ع) دربارهی اصحاب رسیده است.
آنچه امروز میخواهم عرض کنم به عنوان دومین ویژگی؛ امروز آیه 91 سوره انبیاء را مورد بحث قرار میدهم.
یکی از ویژگیهای یاران اباعبدالله(ع) «سرعت به خیر» است؛ «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْرات»، به شهادت و جانفشانی سرعت میگرفتند.
یک وقت کسی در کارهای مادی و اقتصادی سرعت میگیرد، سعی میکند زودتر از بار از دوش کسی بردارد، سعی میکند بگردد مستضعفی را بيابد و کمک کند، اما سرعت به خیر اینها، سرعت به سوی شهادت و جانفشانی و دادنِ همهی هستیشان بود.
ما سه جور سرعت داریم؛
قرآن کریم میفرماید: «يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ»؛ بعضی سرعتشان به کفر است، یعنی از آن طرف منفیشان قویتر است.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل میکند یک کاروانی از شام به مدینه آمدند، برای کارهای تجاری، منتهی اینها در غالب کار تجاری، تبلیغات مسیحیت هم میکردند. -الآن هم همینطور است، الآن این شبکههای مسیحیت به اسم تبلیغات بازرگانی، کار تبلیغات دینی میکنند. یک آقایی گفت در تهران میخواستم مسیری را بروم، یک موتوری من را سوار کرد و رساند و پیاده شدم. گفتم چقدر تقدیم کنم؟ گفت هیچی قابلی ندارد، چیزی نمیخواهد به من بدهی. یک کتاب هم به شما هدیه میدهم. گفتم چه آدم خوبی است، هم پول نمیگیرد و هم هدیه میدهد. کتاب را گرفتم دیدم یک انجیل بسیار خوب به زبان فارسی روان است. تبلیغات مسیحیت، یعنی به این شکل هست، من این را اطلاعرسانی کردم به مسئولین و گفتم حواستان جمع باشد-.
مرحوم طبرسی ذیل آیه «لا إکراه فی الدین» ميفرمايد: یک کاروانی از شام به مدینه آمدند، برای کارهای تجاری، آقایی بود دو تا از پسرهایش جذب این مسیحیها شدند و همراه ایشان به شام رفتند.
یک آقایی در بقیع آمد پیش من، گفت ده دقیقه این آقا در بقیع صحبت کرد حرفهای خوبی میزد، مثل اینکه اینها راست میگویند؟ گفتم تو بیست سال است پای منبر ما بزرگ شدی، اگر با ده دقیقه قرار است عقایدت از هم بپاشد همان بهتر که بپاشد! عقاید خیلی سست است که به این سادگی از هم پاشیده شود، اگر قرار باشد با یک کتاب و یک شبهه به این سادگی عقیدهات عوض شود، واي به حال انسان. واقعاً اگر کسی کشش ندارد، نبايد پای شبکههاي اهل سنت و مسيحيت بنشیند. نیمه شب زنگ زده میگوید ببین فلان شبکه سني چه میگوید؟
یکی از آقایان روحانی میگفت کنار خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) یک حصیری انداختم و یک دستمال کاغذی و ایستادم به نماز، مأمور آمد مچ من را گرفت، گفت کنار حرم پیامبر حصیر آن هم با دستمال؟ شرک است. خلاصه شروع کرد به تندی کردن.
گفتم چه اشکالی دارد؟ گفتم اتفاقاً کار شماست که اشکال دارد که بر فرش سجده میکنید، کار شما بدعت است و خلاف سنت رسول الله(ص) است. خیلی به او برخورد. گفت به چه دلیل؟
گفتم: صحیح بخاری، جلد1، صفحه231، باب صلاة النبی علی الخمرة. به او گفتم: أجود المفسرین شما ابن حجر است که خمره را به سجاده و حصیر معنا کرده. یک مقدار نگاه کرد. ایشان را بردند و به یکي از خودشان گفت روایت را بزنید در لپتاپ، هم باب را آورد و هم صفحه را آورد و هم شرح فتح الباری ابن حجر را آورد، گفتند راست میگوئی این روایت است و این هم شرحش هست.
خلاصه دو تا از بچههایش رفتند مسیحی شدند. آمد خدمت رسول خدا(ص) با ناراحتی گفت یا رسول الله بروم هر دو را برگردانم مسلمانشان کنم؟ آیه نازل شد «لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»، دین، اعتقاد و باور است و با اکراه نمیشود. «لا إکراه فی الدین»، ربطی به فروع ندارد. یعنی اعتقاد، عقد و چسباندن یک معارفی را به ذهن با اکراه نمیشود.
عبیدالله بن جحش با همسرش که دختر ابوسفیان است(أم حبیبه) به حبشه هجرت کردند. عبیدالله بن جحش دید آنجا مسیحی هستند و شرابخواری هست و آزادیهایی هست که در حجاز کنار مسلمین نبود. مسیحی شد و شرابخور شد. عبیدالله بن جحش، برادر همان عبدالله بن جحش است که آدم خوبی است و از شهدای جنگهای پیامبر(ص) است. عبیدالله بن جحش در حبشه با دیدن چهار تا مسیحی، مسیحی شد، باورهایش را از دست داد و مرتد شرابخور شد و همان جا هم به درک واصل شد، که بعدها رسول خدا با أم حبیبه ازدواج کرد به دلیل اینکه شوهرش آنطور شد و پدرش هم ابوسفیان بود. نجاشی هم این بساط ازدواج را در آنجا بپا کرد. مفصل آن در تاریخ آمده است.
یک عده اینطور هستند که «یسارعون فی الکفر».
بنده سال 77 براي تبليغ به بلغارستان رفته بودم. یکسری از بچههای جوان شيعه برای ویزا آمده بودند و برای پناهندگی، مسیحی شده بودند. گفتم شما چرا این کار را میکنید؟ گفتند: اینجا یا باید برویم جزء همجنسگراها، که در ایران همجنسگرایی ممنوع است ولي اینجا حزب دارند، یا اینکه بگوئیم مسیحی هستیم. این راحتتر است و این عقیدهای است که میتوانیم بیخودی اظهار کنيم. عدهای سرعت به کفر پیدا میکنند.
دستهی دوم؛ «وَ تَرى كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»؛ اين دسته، گناهیابیشان سریع است.
یک آقای ترکيهاي در یکی از کشورهای اروپایی، خانمش هم خیلی محجبه بود، من را در خیابان دید. شناخت و سلام علیک کرد. گفت چرا ما ترکها که اینجا میآئیم همه زنهایمان محجبه است، ولی ایرانیها بعضیهایشان در بدحجابی از اروپاییها جلو میزنند؟ چرا اینطور هستند؟ گفتم: چون شما برای حفظ حجاب فرار کردید، اینها برای ترک حجاب، شما برای حفظ دینتان به لندن آمدید، ولی اینها برای ترک آن.
سفارت آلمان برای ویزا رفتم(که الحمدلله جور هم نشد) خیابان استانبول، در ایران خودمان، از در سفارت که وارد میشوی چادر را برمیدارد، یعنی همان یک ربع من نگاه کردم دیدم کسی روسری ندارد، پالتویش را در میآورد، فکر میکند که اینجا نفس میکشد، «يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»، تا یک فضایی پیدا میکنند سرعت به إثم و عدوان است. این دو دسته.
اولی؛ سرعت اعتقادی است و دومی؛ سرعت عملی در عملکرد است.
دسته سوم؛ «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُون»؛ این سرعت، خوب است.
ما سه جور سرعتگیر داریم، به کفر نه، به إثم نه، به خیرات آري.
قرآن کریم وقتی میخواهد از حضرت زکریا و یحیی و همسرش تعریف کند، میفرماید اینها سه ویژگی داشتند، خدای تبارک و تعالی در ذکر قصص انبیاء در قرآن گاهی کلّی میفرماید که انبیا اینطور بودند، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه»، «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ». اما گاهی روی صفت یک پیغمبر، زوم میکند. ادریس پیغمبر صدیق بود، اسماعیل صادق الوعد بود.
من گاهی اوقات در جلسات خانواده میگویم که ما اگر بخواهیم خانوادهی قرآنی را الگو قرار دهیم، این آیه به درد این بحث میخورد، خانوادهی قرآنی چه خانوادهاي است؟ سورهی هل أتی، خاندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در رأس هرم هستند، دوم؛ خانوادهی حضرت زکریا. قرآن میفرماید خودش، همسر و اولادش.
اینها چه ویژگیاي داشتند؟ «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ». دنبال خیر میدویدند، سرش برای کار خیر و بار از دوش مردم برداشتن درد میکند، «وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعين». من گاهی به خانوادهها میگویم الگوی قرآنی میخواهید این سه ویژگی است، «سرعت به خیر»، «خدا را خواندن به رغبت»، «ترس و خشوع».
من به مناسبت این بحث دیشب روایات را نگاه کردم ببینم در چه جاهایی به ما توصیهی به سرعت شده؟ البته همیشه کار خیر، خوب است، همهی کارهای خیر را باید علی الاطلاق دنبال کرد، ولی به طور خاص فهرستوار چند روایت برایتان میخوانم که میگوید اینجاها را سرعت بگیرید. عجله بد است، ولی سرعت به بعضی کارها در روایات توصیه شده است.
امام باقر(ع) فرمود: «سَارِعُوا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَحَدِيثٌ وَاحِدٌ فِي حَلَالٍ وَ حَرَامٍ تَأْخُذُهُ عَنْ صَادِقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا حَمَلَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ»؛ کجا بشتابیم؟ بشتابید به طلب علم، یک حدیث یاد بگیرید که از قول یک صادق است نه قول تابعین.
به پیغمبر گرامی اسلام(ص) عرض کرد: یا رسول الله! جنازهای روی زمین هست، جلسهی علم هم هست، کدام أولي است؟ پیغمبر خدا فرمود: اگر کسی نیست جنازه را بردارد، که واجب کفایی است، اما اگر کسی هست جنازه را بردارد حاضر شدن در مجلس عالم؛ بالاتر از هزار تشییع جنازه، هزار عیادت مریض، هزار درهم صدقه، هزار حج مستحبي و ... همینطور شمرد، روایت مفصل است.
ديگر کجا سرعت پیدا کنیم؟
بحثمان راجع به کربلاست، «خَطَبَ الْحُسَيْنُ(ع) فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ نَافِسُوا فِي الْمَكَارِمِ وَ سَارِعُوا فِي الْمَغَانِم»؛ سرعت به غنیمت و پیروزی و جهاد با دشمن بدهید. انسان باید زودتر خودش را برساند.
لذا در کربلا سرعت به خیر را ببینید؛ آن دو تا پسرعموی جابری خدمت اباعبدالله(ع) آمدند، مثل باران اشک میریختند. آقا فرمود چرا گریه میکنید؟ گفتند: گریهمان به این دلیل است که شما محاصره شدید و کاری از دست ما نمیآید. نمیتوانیم این محاصره را بشکنیم. «نبکی علیک و لا نبکی علی أنفسنا»؛ برای خودمان گریه نمیکنیم برای مظلومیت شما گریه میکنیم. بعد عرض کردند اجازه دهید به میدان برویم. هر دو آمدند رجز خواندند و أباعبدالله(ع) اینها را تماشا میکرد.
چقدر التماس، چقدر اصرار، حبیب بن مظاهر به مسلم بن عوسجه گفت تو زودتر از من رفتی؟
أباعبدالله بن سعد بن عبدالله گفت: «أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّة».
روایت دیگر از امام صادق(ع) است که وقتی شیعه را معرفی میکرد فرمود: یکی از ویژگیهای شیعههای ما این است که «سَارَعَ بِالْأَمْرِ الْجَلِيل»، دنبال کار زیبا و نیکو هستند و دنبال زشتی نمیروند. انسان بايد به سوي اینها سرعت بگیرد.
از همه مهمتر قرآن میفرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُم»؛ که أمیرالمؤمنین(ع) در حديثي فرمود چه چیز باعث مغفرت است؟
جمعبندی کنم؛ دومین ویژگی اصحاب أباعبدالله(ع)؛ «سرعت به خیر» است و این سرعت در یک جاهایی توصیه شده که یکی از آنها همین بحث جهاد و شهادت است.
خیلیها خواستند؛ «یزید بن مسعود نهشلی» اگر کمی تندتر آمده بود رسیده بود. اما سرعت به خرج نداد. آقا نامهی خوبی به او نوشته و او هم نامهی خوبی نوشته، امام هم از او تشکر کرده ولی یزید بن مسعود نهشلی دو روز دیر رسید.
ترمّاح بن عدی وقتی گفت آقا بروم؟ آقا که نمیگوید: نرو، فرمود برو، ولی اگر میخواهی بیائی زود بیا و سرعت به خرج بده. رفت تا خودش را جمع و جور کند، برگشت، گفتند امام حسین(ع) به شهادت رسیده است.
اینها آدمهای خوبي هستند، عبیدالله را نمیخواهم بگویم که نیامد، عبدالله بن مطیع را نمیگویم که دور زد. آنها میخواستند بیایند. میخواهم بگویم اینکه در روایت دارد: «مَنْ فُتِحَ لَهُ بَابُ خَيْرٍ فَلْيَنْتَهِزْهُ فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي مَتَى يُغْلَقُ عَنْه»؛ وقتی یک کار خیری زمینهاش فراهم میشود درب آن را بکوبید، همیشه این باب خیر باز نمیماند. جنگ تمام شد، تا بگوئی چی و فلان، جنگ تمام شد.
حافظه و جوانی یک فرصتی است برای تبلیغ دین. تا از ما میآید سرعت به خرج بدهیم. ترمّاح سرعت به خرج نداد و دیر رسید. یزید بن مسعود نهشلی یک کمی تندتر آمده بود میرسید. حضرت به ترماح فرمود اگر میخواهی بیایی زود بیا. این سرعت به کار خیر است. اگر حرّ کمی میخواست تأمل کند قصه تمام میشد، زود تصمیم گرفت. سرعت به توبه، سرعت به تغییر و تحول، همه مصداق همین آیه است که «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين»، یکی از مصادیق این آیه حر است، که هم به مغفرت و هم به بهشت سرعت کرد.
به کجا برسد که ملا علی کنی باید به حر متوسل شود و حرّ به خوابش بیاید بگوید آقای من، شما را آقای تهران قرار داد. ملا علی کنی به حر متوسل شد در مال دنیا، در اینکه وضعش خوب شود و همینطور شد. حر بجايي رسيد که بتواند گره باز کند.
من گاهی به بعضیها میگفتم کربلا که میروید کنار صحابهی امام حسین(ع) حاجتهایتان را تقسیم کنید؛ کنار قبر حبیب عاقبت بخیری بخواهید، کنار قبر حر توبه بخواهید، کنار قبر قاسم برای نوجوانهایتان دعا کنید، امام حسین(ع) را برای آخرین حاجت قرار دهید و بگوئید در جایی که جان میدهم بالای سرم بيا. همانطور که بالای سر جون و أسلم آمدی. همانطور که بالای سر حر آمد.
این چه توفیقی است که انسان به جایی برسد که آن غلام ترکی وقتی روی زمین افتاد آقا را صدا نزد، بعضیها صدا میزدند و میگفتند آقاجان بیا. اما گفت من کیام؟ همینقدر که آقا به من اجازه میدان داد کافی است. بعضی نوشتهاند ایشان غلام حر بوده، در اسمش هم اختلاف است، ولی أسلم نوشتهاند. وقتی روی زمین افتاد دیگر امام حسین(ع) را صدا نزد. گفت بس است همین قدر که آقا به من اذن داد من هم جزء شهدا باشم، کنار حبیب و مسلم باشم کافی است.
اما یک وقت ببیند یک آقایی نشست بالای سرش دست بر سر را به دامن گذاشت، به این هم اکتفا نکرد «وضع خدّه علی خدّه»؛ ای خدا یعنی میشود موقع جان دادن چشمها را باز کنیم، «فتبسم الغلام»، غلام يک تبسمي کرد، دیگر تیر و نیزه اینجا آسان میشود و درد از بین میرود، یک جملهای گفت، إن شاء الله اجر همهی این روضه خواندنها و روضه گوش کردنها این باشد که موقع جان دادن ما هم این جمله را بگوئیم، صدا زد «من مثلی؟ و ابن رسول الله وضع خدّه علی خدّی»؛ دنیا چه کسی افتخار من را دارد؟ پسر زهرا صورت روی صورتم گذاشته.
عرض کنيم غلام تو رفتی و ندیدی، این اتفاق یک جای دیگری هم در کربلا افتاد، آن جایی که آمد صورت به صورت علی گذاشت «لقد استرحتَ من همّ الدنیا و غمّها، و بقی أبوک وحیداً فریدا».
صلی الله علیک یا اباعبدالله یا رحمة الله الواسعة و یا باب نجاة الامة.