علم غيب ائمه(عليهم السلام) نه فقط ريشه روايي بلکه ريشه قرآني هم دارد

۱۳ مهر ۱۳۹۵

۱۹:۰۰

۴,۱۱۴

خلاصه خبر :
در همايش همگرايي قيام امام حسين(عليه السلام) با علم حضرت به شهادت خود و يارانش که در تاریخ 95/7/12 برگزار شد، حضرت آیت الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) به ایراد سخنرانی پرداختند. «بخش اول» این سخنرانی بدین شرح است:
آخرین رویداد ها
همگرايي قيام امام حسين(عليه السلام)
با علم حضرت به شهادت خود و يارانش (بخش اول)

بسم الله الرحمن الرحیم
 الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


سخن پيرامون این موضوع متوقف بر بحث بسیار مهم علم غیب امام(علیه السلام) است. ريشه عدم توانايي کسانی که نتوانستند حرکت امام حسین(علیه )السلام را درست تحلیل کنند در این است که  از ضعف علمي در این بحث اعتقادی برخوردارند. لذا باید نخست موضوع علم غیب براي غیر خدای تبارک و تعالی اعم از پيامبران و ائمه(صلوات الله عليهم اجمعين)، مورد بحث قرار بگیرد تا کلام امامیّه بر حسب آیات و روایات در این مسئله روشن بشود.

ابتداء باید آیات قرآن کریم را در این مسئله مستقلاً مورد بحث قرار داد و سپس به روایات اشاره داشته باشیم.

در مسئله علم غيب، روایات مختلف است آن چنانکه مرحوم مجلسی قدس سره تعابیری دارد که به حسب ظاهر شاید قابل جمع نباشد. از یک طرف در جلد 26 بحار که عنوانش ابواب علوم ائمه(علیهم السلام) است، عنوان یک باب را چنين قرار مي‌دهد «باب أنهم لا یحجب عنهم علم السماء و الارض و الجنة و النار و أنه عرض علیهم ملکوت السموات و الأرض و یعلمون علم ما کان و ما یکون إلی یوم القیامه»، و عنوان باب دیگر را «باب أنهم علیهم السلام لا یعلمون الغیب» و عنوان دیگر را «باب أنهم خزّان الله علی علمه و حملة عرشه»، ذکر مي‌کند. اگر اینها خزان علم خدا هستند و علم آسمان و زمين و بهشت و جهنم از آنها پوشيده نيست، عمدتاً بروز و ظهور چنين علمي در علم غیب است، پس چه‌طور در آن دسته از روايات مي‌فرمايند عالم به غيب نيستند؟ جمع بين اين روايات چگونه است؟

پس ما در این جلسه اشاره‌ی اجمالی خواهيم داشت به آیاتی که در مورد علم غیب است تا بدانيم از قرآن کريم چه استفاده می‌شود؟ آیا قرآن مي‌فرمايد علم غیب، به معناي واقعي‌اش مختص به خدای تبارک و تعالی است و احدی غیر از خدا علم به آن ندارد؟

امیرالمؤمنین(علیه السلام) تعبيري در مورد علم غیب فرموده‌اند که چه بسا مسیر بحث را عوض کند. تعبير حضرت اين است «هر جا بين عالم و معلوم واسطه وجود داشته باشد آن غيب نيست»[1]. روي اين بيان علم غیب اختصاص به آنجا دارد که بدون آموزش و تعلّم و بدون واسطه بين عالم و معلوم باشد. همین جا مفسران و فقها وارد این نزاع شدند که آیا قواعد اصولی در این آیات شریفه جریان دارد یا نه؟ آیاتی که دلالت مي‌کند علم غیب فقط مخصوص خدای تبارک و تعالی است، آيا استثنا دارد یا نه؟‌ لذا لازم است در اين زمينه به نتیجه‌ی روشنی از قرآن کریم دست يابيم، چون در تعارض روایات بالأخره به اینجا خواهيم رسيد که ببینیم کدام روايت موافق با کتاب است؟ اگر از قرآن استفاده کنيم علم غیب به معناي واقعي‌اش منحصر در خداي تبارک و تعالی است و تعدّی از خدا نمی‌کند ديگر آن روایات قابل جمع نيست.

اما اگر از قرآن استفاده کنيم علم غيب قابل تعدّي است آنگاه لا يعلمون الغيب با تعابير ديگر که ائمه خزان علم هستند قابل جمع است و آنگاه اين بحث مطرح مي‌شود که آيا علم غيب به طور کلي و با جميع مواردش به غير خدا افاضه شده يا به نحو محدود؟ يعني قرآن کريم که دلالت دارد به اذن الله تبارک و تعالي علم غيب نزد ملائکه و پيامبران و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين موجود است آيا مي‌فرمايد همان علم غيبي که خدا دارد به اذن خدا تماما در اختيار اينهاست، يا آنکه به‌صورت محدود و به نحو موجبه جزئيه و در موارد خاص در اختيار اينها قرار گرفته است؟ اين هم يک بحث مهمي است.

باز موضوع ديگري که در اين بحث مطرح مي‌شود اين است آيا منصب نبوت اقتضاء مي‌کند که شخص نبي عالم به غيب باشد يا نه چنين ملازمه‌اي وجود ندارد و مي‌توان بين نبوت و علم به غيب تفکيک قائل شد؟ ممکن است يک کسي نبي باشد ولکن علم غيب نداشته باشد. همچنين اين بحث مطرح مي‌شود که آيا بين رسول و نبي در بهره‌مندي از علم غيب تفاوت هست يا نه؟ آيا مي‌شود گفت يکي از موارد افتراق بين نبوت و رسالت اين است که رسول علم غيب مي‌داند ولي نبي نمي‌داند؟

همچنين بايد بحث شود که آيا از قرآن استفاده مي‌شود علم غيبي که به انبياء داده شده در اختيار گروه ديگري هم قرار گرفته يا نه؟

ما معتقديم از قرآن کريم استفاده مي‌شود همان طور که به اذن خداوند تبارک وتعالي پيامبران الهي از علم غيب برخوردار شده‌اند، اين علم به ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز عنايت شده است و اين بحث از اين جهت مهم است که ما مي‌گوييم علم غيب ائمه(عليهم السلام) نه فقط ريشه روايي بلکه ريشه قرآني هم دارد و آيات متعددي بر آن دلالت مي‌کند. بعد از بيان اين مطالب آن‌گاه به قضيه‌ي امام حسين(عليه السلام) مي‌رسيم که ادعای اصلی ما این است حرکت امام(عليه السلام) حرکتی بود که خیلی از افراد علم به وقوع آن داشتند و چیزی که لااقل برای افراد متعددي معلوم بوده دیگر عنوان علم غیب ندارد. اخباری از پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین و همسران پیامبر، در مورد قضایای عاشورا نقل شده و افرادي هم می‌دانستند به صورت طبیعی این قضیه واقع می‌شود، پس حرکت حضرت متوقف بر علم غیب نبود. منتهی باید بحث کرد با اینکه امام علم به نتیجه داشته، چطور اقدام بر این عمل فرموده؟‌ که ان شاء الله اين بحث را خواهیم کرد. این اشاره اجمالی بود از اصل بحث اما تفصيل کلام:

در مورد علم غيب آيات قرآن کریم سه دسته هستند. یک دسته علم غیب را منحصر به خدای تبارک و تعالی می‌کند.

دسته دوم می‌گوید به اذن خدای تبارک و تعالی در اختیار انبیاء و رسل هم قرار داده شده است.

دسته سوم آیاتی است که انبیاء و حتی رسول اکرم(ص) علم غيب را از خود نفی می‌کنند.

برخي از آیاتی که علم غیب را منحصر به خدای تبارک و تعالی می‌کند عبارتند از: «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ»[2] که این ترکيب تقدیم من فی السموات و الأرض بر الغیب دلالت بر نفی مطلق می‌کند، يعني فقط خدا غیب را می‌داند، «عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ»[3]، «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ»[4] اینجا انّما آمده که از ادات حصر است. «وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ اْلأَمْرُ كُلُّهُ»[5]، «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»[6]. در یک سری آیات هم اصل علم غیب و هم مفاتیح علم غیب، (که مفاتیح را برخی به خزان هم معنا کرده‌اند، ولی معنايش دقیق‌تر از خزان است) و هم علام الغیوب بودن را منحصر به خدای تبارک و تعالی نموده‌اند. آيا اين آیات متعدد قابلیت تقیید و تخصیص را دارد یا نه؟ که باید به آن اشاره کنیم.

سری دوم از آیات مي‌فرمايد: انبیاء با عنایت خدای تبارک و تعالی و به مدد وحی از  علم غیب برخوردارند، «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا‌‍ *  إِلاّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا» (سورة جن / 26 و 27)، بايد ديد در اين آيات عنوان رسول خصوصیت دارد یا اعم از نبی و رسول است؟ ‌از کلمات برخي مفسرین چنین استفاده می‌شود که عنوان رسول خصوصیت دارد مخصوصاً آیه 179 آل عمران «وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»، که از اين استفاده می شود مقام رسالت بالاتر از نبوت است و خدا به رسول خود علم غیب عنایت می‌کند.

برخی هم گفته‌اند هرجا رسول با نبی کنار هم آيد بین‌شان تفاوت است اما اگر تنها ذکر شود عمومیّت دارد و شامل نبی هم می‌شود، ما اکنون به جزئیات این آیات نمي‌پردازيم چون هر کدام از آنها بحث‌های مفصلی مي‌طلبد. در هرصورت در آيه «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا»، علی غیبه دلالت بر مجموع الغیب ندارد بلکه مبهم است و ما نمی‌توانیم از این آیه استفاده کنیم که خدای تبارک و تعالی رسول برگزيده‌اش را بر تمام و مجموع غیبش آگاه می‌کند بلکه فقط به‌نحو محدودتر و موجبه‌ی جزئیه دلالت مي‌کند.

آیه دیگر مي‌فرمايد «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ»[7] یعنی این از اخبار غيبي است که به تو وحی کردیم. پس ما در قرآن آیه‌ای نداریم که بخواهد در مقابل آن آیات که علم غيب را منحصر در خداوند مي‌داند مثل «لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» و «لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ» دلالت کند که غیر از خدا رسل، خصوصاً نبی اکرم مجموع و تمام علم غیب را دارند. چنین مطلبی را نمي‌توان از قرآن استفاده نمود.

دسته‌ی سوم هم آیاتی است که پیامبران و خصوصاً نبی اکرم6 علم غیب را از خود نفی می‌کنند مثل «لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ»[8]. عناوین موجود در روایات بیش از 20 عنوان است، یکی از عناوین علم مستأثر و علم غیر مستأثر است. علم مستأثر یعنی علمی که اختصاص به خدای تبارک و تعالی دارد. مرحوم مجلسی می‌گوید در این آيه پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله آن غیبی را که مختص به خدای تبارک و تعالی است از خود نفي مي‌کند نه مطلق غيب را.

علم امام حسین

در مقدمه یکی از این کتاب‌هایی که راجع به حادثه عاشورا نوشته شده به همین آیه که پیامبر می‌فرماید «لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب» تمسک کرده و ايراد گرفته‌اند وقتي پيامبر از خود علم به غيب را نفي مي‌کند پس چطور مي‌توان گفت امام حسین علم غیب به نتیجه‌ی حرکت خود داشت؟ این فرد نه عاشورا را فهمیده و نه معنای آیه را.

خلاصه اينکه آيات سه دسته‌اند.

طايفه اول دلالت مي‌کنند غيب به معناي کامل و گسترده و با جميع مصاديق و مواردش يعني جنس و ذات علم غيب مختص خداوند تبارک و تعالي است. طائفه دوم دلالت مي‌کنند علم غيب به نحو محدود و موجبه جزئيه به اذن پروردگار به انبياء الهي و پيامبر اکرم(ص) عنايت شده است. طائفه سوم هم آياتي است که پيامبران علم غيب را از خود نفي کرده‌اند.

حال جمع بين اين سه دسته آيات چگونه است؟

جمع واضح است، به نظر من اینجا بحث اطلاق و تقیید هم مطرح نیست، اگر یک طایفه‌ای دلالت می‌کرد خدای تبارک و تعالی تمام علم غیب را دارد و آیات دیگری دلالت می‌کرد که تمام این علم غیب به اذن خدا در اختیار پیامبر است، اینجا قاعده اطلاق و تقیید و تخصیص مطرح و گفته می‌شد طائفه اول آيات مطلق يا عام است و این آيات هم آن را تخصیص زده يا تقييد مي‌نمايد. ولی آيات این‌طور نيستند. بلکه یک طایفه می‌گوید علم غیب بجمیع مواردش در اختیار خداست و غیر از خدا هم آن را نمی‌داند! طایفه ديگر می‌گوید انبياء به نحو محدود و موجبه‌ی جزئیه از غيب خبر دارند. منظور از موجبه جزئيه هم یکی دو مورد و چند مورد نيست. ممکن است بگويیم در مقابل علم نامحدود خداوند به غيب، علم ائمه هرچند به وسعت ما کان و ما یکون وما هو کائن باشد باز به نحو موجبة جزئیة است، بنابراين از لفظ جزئيه موارد محدود و خاص توهم نشود مثل بعضی‌ها که علم غیب ائمه را فقط در احکام قبول دارند. خير ما بیشتر از این قائلیم که ان شاء الله بيان خواهد شد.

ولی در جمع‌بندی آيات، طايفه دوم که می‌گوید «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا‌‍ *  إِلاّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» نمی‌تواند مخصص آیات طایفه‌ی اولی قرار بگیرد که مي‌فرمايد: «لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» و «لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ»، یا «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ» بنا بر اینکه مثل مشهور قائل باشیم انما دلالت بر حصر دارد، برخی از فقها هم مثل امام خميني(رضوان الله تعالی علیه) دلالت إنما بر حصر را قبول ندارند ولی ما قبول داریم.

نکته‌ی دیگر اینکه بعيد نيست گفته شود الاّ در آیه شریفه «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا‌‍ *  إِلاّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» استثناي منقطع است. یعنی اگر بگوييم در «علی غیبه» غیب اضافه شده و ابهام هم ندارد، در اين‌صورت معناي آن جميع غيب خدا خواهد شد يعني هيچ احدي بر علم غيب خداوند دسترسي ندارد. آن‌گاه چون مستثنا فردي از انبياء است که خدا انتخابش کرده و مستثنی منه هم جمیع علم غیب است «فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا» یعنی فلا یظهر علی جمیع علم غیبه! الا می‌شود الای منقطع و در نتيجه معنا چنين مي‌شود که احدي بر جميع علم غيب خداوند عالم نيست و برگزيدگان خداوند و أنبياء به بخشي از علم غيب خدا دسترسي دارند.

پس در این آیه شریفه دو احتمال وجود دارد و روی هر دو احتمال، نمي‌توان گفت از قرآن استفاده می‌شود خدای تبارک و تعالی جمیع علم غیبش را در اختیار غیر قرار داده، بنده هر چه در آیات تتبع کردم چنين چيزي را استفاده نکردم، حتی آیه «وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»، این علی الغیب یعنی جنس الغیب! و لکن الله هم مؤید این است که الا در آيه قبل هم استثنا منقطع است. یعنی خدا گروهی را اختیار می‌کند و تا یک اندازه‌ای از علم غیب در اختیار آنها می‌گذارد.

اینجا یک نکته‌ تفسیری و بسیار مهم وجود دارد و آن اینکه چرا پیامبر از خودش نفی علم غیب مي‌کند؟ خدای تبارک و تعالی به پيامبر می‌فرماید «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (اعراف / 188)، « قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا» (جن / 25)، «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ» (احقاف / 9).

سؤال این است چرا طبق آيه 50 سوره مبارکه انعام «قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» پيامبر مأمور به نفی علم غیب از خودش بود؟ پاسخ اين است در روايات آمده خدای تبارک و تعالی از 28 حرف علم خود دو حرفش را در اختیار حضرت عیسی و چهار حرفش را در اختيار حضرت موسي قرار داد تا می‌رسد به ائمه ما که تعدادش خیلی بیشتر می‌شود. آن‌گاه حضرت عیسی با همان دو حرف از اسم اعظم خدا که در اختیارش بود مرده را زنده مي‌کرد و کور را شفا می‌داد، همین سبب شد که جمعی از مردم قائل به خدایی حضرت عیسی شوند!  چون چنين چيزي در تاریخ شرایع و پیروان ادیان آسماني سابقه داشت، رسول اکرم(ص) نفی علم غيب از خود می‌کند مبادا مردم دو مرتبه همان مسیر گذشته را بروند!

همين نکته را هم مرحوم آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قدس سرّه) در کتاب پاسداران وحی[9] می‌فرمایند اينکه در روایات می‌بینیم امیرالمؤمنین و ائمه ديگر نفی علم غیب از خود می‌کنند به‌جهت این بوده که جامعه ظرفیت تحمل آن مقداری از علم غیب هم که در نزدشان بوده را نداشت. مبادا بگویند این فرد همه چیز را می‌داند، و خبر دارد چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی می‌افتد، همه چیز در دست این است و نعوذ بالله قائل به ربوبیت و الوهیت آنها شوند! لذا نفی علم غیب از خودشان مي‌کردند.

سؤال بعد این است آیا از قرآن استفاده می‌شود خدای تبارک و تعالی علم غیب را ولو به نحو محدود و موجبه‌ی جزئیه در اختیار گروه دیگری غير از انبياء و رسل گذارده باشد؟‌ این بحث خيلي مهم است! یک وقت می‌گوئیم آيات قرآن دلالت مي‌کنند فقط کسانی که از طريق وحي مستقیم با خدای تبارک و تعالی ارتباط داشتند از علم غيب بهره‌مند هستند مثل آيات «ذلک من انباء الغیب نوحیه إلیک[10]، يا تلک من انباء الغیب نوحیها الیک[11]، یا آنکه آیات قرآن توسعه دارد و شامل غير انبياء و رسل هم مي‌شود.

سه آیه شریفه در قرآن کریم وجود دارد که این توسعه از آن استفاده مي‌شود، اولین آن آیه‌ی 78 سوره حج است «وَ جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصيرُ» در راه خدا جهاد کنيد آن‌گونه که حق جهاد است. خدا شما را برگزيده است. تعبير اجتباکم دلالت مي‌کند که مخاطب آيه شريفه در جاهدوا گروه خاصي است که خدا آنها را از بين مردم انتخاب کرده است نه عموم مردم.

استدلال ما به ذيل آيه شريفه است که مي‌فرمايد «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» در اينجا سه گروه مطرح شده‌اند. رسول، ناس و گروه بين رسول و ناس. ظاهر آيه نياز به تفسير ندارد و دلالت مي‌کند بر اينکه رسول شاهد بر گروهي از مردم است و اين گروه هم شاهد بر جميع مردم هستند. حال اين گروه چه کساني هستند؟ هرکسي که باشد. اصلا ما با اهل سنت بحث نمي‌کنيم که اين چه کسي است؟ بروند تاريخ اسلام را بررسي کنند و ببينند غير از پيامبر اسلام و اهلبيت(عليهم السلام) کدام افراد چنين علمي داشته‌اند. بالأخره اينجا گروه سومي هستند که بر حسب اين آيه شاهد بر جميع اعمال مردم مي‌باشند. شهادت بر مردم به معناي شهادت بر وجود آنها نيست، بلکه به‌معناي شهادت بر اعمال آنها، ايمان و کفر آنها، حبّ و بغض و صفات و هرآن چيزي است که با اعمال مردم مرتبط است، خصوصاً در امور ديني. بنابراين آيه مطلق است و مي‌فرمايد اين گروه شاهد بر جميع اعمال مردم هستند حتي اعمال شخصي.

لذا در روایات هم امام باقر(علیه السلام) می‌فرماید «نحن الشهداء علی الناس[12]». ما شاهدان بر اعمال مردم هستيم. استدلال ما این است شهادت فرع علم است کسی که می‌خواهد شهادت بدهد تا علم نداشته باشد نمی‌تواند شهادت بدهد، پس این گروه سوم که به اعتقاد ما ائمه معصومین(علیهم السلام) هستند. عالم به جميع اعمال مردم اعم از مردم زمان حال يا گذشته يا آينده مي‌باشند. چون معناي ناس فقط مردم زمان آنها نيست.

آيه دلالت مي‌کند رسول شاهد بر اين قوم و گروه است. آيا رسول فقط در زمان حيات خود شاهد است؟ خير رسول شاهد است حتي بعد از حيات خود، اين گروه نيز همين‌طور بعد از زمان حياتشان شاهد هستند. آيه مطلق است و دلالت بر خصوص زمان حيات ‌آنها نمي‌کند.

اين آيه قويترين آيه قرآن در اثبات امامت و خصوصيات آن است، برخي افراد که بهره‌اي از علم ندارند گفته‌اند در قرآن کريم آيه‌اي که دلالت بر امامت کند وجود ندارد ما از آنها مي‌پرسيم در مورد اين آيه چه مي‌گوييد؟ مخاطب در «شَهيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» کيست؟ ظاهر آيه تصريح به رسول، مردم و قوم ثالث مي‌نمايد و ما شيعيان معتقديم که قوم ثالث ائمه اطهار عليهم السلام هستند.

اين از آيه اول که دلالت بر علم امام دارد. اما آيه دوم: آيه 32 سوره مبارکه فاطر است.

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ».

در آيه قبل مي‌فرمايد «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ» ما قرآن را به تو وحي کرديم. يعني وحي به پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله شده است. سپس در اين آيه مي‌فرمايد: ما کتاب را به کساني که انتخاب کرده‌ايم به ميراث نهاديم. وراثت به چه معناست؟ وراثت طبعا بايد بعد از نبي باشد چون اورثنا قطعا شامل نبي نمي‌شود بلکه شامل گروهي بعد از نبي مي‌شود. «الَّذينَ اصْطَفَيْنا» يعني جماعتي بين مردم هستند که ما آنها را براي وراثت کتاب بعد از نبي برگزيده‌ايم. با تأمل در آيات ديگر قرآن نظير «إِنَّ اللهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»[13] در مي‌يابيم مصطفون گروه خاصي از مردم هستند نه همه مردم. و ما اين گروه را ائمه اطهار عليهم السلام مي‌دانيم. مراد از کتاب هم در «اورثنا الکتاب» قرآن است که بعد از نبي به ميراث نهاده مي‌شود نه تورات و انجيل. به همين جهت در روايات آمده است «نحن الوارثون»[14] وارثون کتاب ما اهل بيت هستيم.

ريشه اين روايت همين آيه قرآن است. پس از اين آيه هم استفاده مي‌کنيم گروهي هستند که وارث کتاب مي‌باشند. ملازمه بين وارث کتاب بودن و علم به کتاب هم واضح است. وراثت به معناي وجود ظاهر کتاب نزد آنان نيست بلکه معناي حقيقي وراثت، علم به کتاب است. همچنان که در برخي آيات به آن تصريح شده است نظير «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»(الرعد / 43). ما معتقديم ائمه اطهار عليهم السلام عالم به کتاب و قرآن هستند. چون وارث کتاب بوده و وارث هم لازم است عالم به کتاب باشد. و در روايات خود ائمه ما تعبير  کرده‌اند که در نزد ما علم الکتاب به نحو کامل وجود دارد.[15]

نکته مهم اين است؛  ائمه اطهار عليهم السلام که عالم به کتاب هستند، وقتي اين کتاب تبيان و بيانگر هرچيز است، نتيجه‌اش اين مي‌شود که ائمه عليهم السلام عالم به همه امور هستند.

حال کيفيت علم ائمه عليهم السلام مطلبي است که به آن اشاره خواهد شد.

امّا آیه سوم که آیه 105 سوره توبه است «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» به نظر ما مؤمنون ائمه اطهار(علیهم السلام) هستند. اين آيه همانند آيه «وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» است، يعني خدا و رسول خدا و گروهي از مؤمنين شاهد بر اعمال شما هستند.

پس تا اينجا از آيات قرآن نتيجه گرفتيم که علم الغيب به معناي کامل و وسيع‌اش نزد خداوند تبارک و تعالي است و به نحو محدودتر و موجبه‌ي جزئيه نزد انبياء و ائمه طاهرين(عليهم السلام) است. اين کلام از قرآن به خوبي استفاده مي‌شود. يعني با کمترين توجه به آيات قرآن و بدون دقت‌هاي تفصيلي و حتي بدون کمک و استمداد از روايات، از خود قرآن استفاده مي‌شود علم غيب در حد محدودتر از علم غيب خداوند، نزد پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام موجود است.

البته اینجا بحث‌ها و استدلال‌های عقلی هم مطرح مي‌کنند که اصلاً خدای تبارک و تعالی وجود نامحدود است و ما سوی الله اعم از ملائکه و انبیاء و ائمه وجودشان محدود است، محدود هم نمی‌تواند ظرف برای نامحدود باشد. ممکن است بعضي از اهل‌سنت به شيعه اتهام وارد کنند که شيعيان می‌گویند ائمه‌ی ما عین خدا همه‌ی امور را می‌دانند، در حالي که هیچ عالم شیعی تاکنون این حرف را نزده است. البته بعضی از مفوضه و متصوفه و ... که نه بهره‌ای از علم دارند و نه بهره‌ای از امامتی که ما به آن معتقدیم، چنین توهماتی داشته‌اند ولی فقها و مفسران بزرگ و متکلمین امامیه، هیچ کس نگفته است آن علم غيبي که نزد خداوند است به همان نحو نزد پیامبر است، چه رسد به اینکه بگويند در نزد ائمه طاهرین(علیهم السلام) وجود دارد.

بحث دیگر توجه به روایات است؛ ان شاء الله در بررسي جریان حادثه عاشورا خواهيم گفت اين جريان متوقف بر علم غیب امام نبوده است. ولی باید این بحث منقح باشد که ما علم امام(علیه السلام) را از قرآن کریم استفاده مي‌کنیم تا براي هيچ کس ترديدي باقي نماند که امام(عليه السلام) در قضايايي که مربوط به اساس اسلام است از علم غيبي که خداي تبارک و تعالي در اختيارش قرار داده بهره مي‌برد. البته ضابطه آن را هم خواهيم گفت مواردي است که مرتبط با امر دين، رسالت، سعادت و هدايت بشر باشد. بايد علم تمام اين امور در اختيار ائمه باشد تا بتوانند جامعه را هدايت کنند.

قضیه عاشورا هم چون مرتبط با اساس دین بود طبعاً مي‌توانست از مصادیق علم غيب امام قرار گيرد اما با وجود شواهد و قرائن فراوان از اخبار پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) و امير المؤمنين(عليه السلام) عده زيادي از شهادت امام حسين(عليه السلام) خبر داشتند. از اينرو قيام حضرت متوقف بر علم غيب نبوده است. لذا ديگر نيازي به توجيه معناي غيب نيست که برخي گفته‌اند غيب يعني آنچه پنهان است و حاضر نيست.

در مسئله علم غيب ممکن است اين سؤال مطرح شود شما که مي‌گوييد آيات قرآن دلالت دارد انبياء و ائمه عليهم السلام از  مقداري علم غيب برخوردار هستند ملاکش چيست؟ جواب اين است ملاکش در آيات قرآن است. آيه 101 سوره يوسف مي‌فرمايد «رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ» چه تناسبي بين سلطنت و علم به تأويل احاديث وجود دارد؟ آيه دلالت مي‌نمايد بر اينکه اعطاء ملک اقتضا مي‌نمايد علمي هم که حاکم براي حکومتش نياز به آن دارد به او اعطاء شود. اعطاء امامت و رسالت هم اقتضاء مي‌نمايد علم به آنچه که مرتبط با رسالت و امامت هست به امام و رسول عنايت شود.

در آيه ديگر مي‌فرمايد «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ»[16] يعني ائمه مردم را به امر ما هدايت مي‌نمايند. بنابراين هدايت مردم محتاج امر خداوند است و ظهور و بروز امر خدا در علم ائمه عليهم السلام مي‌باشد. يعني انبياء و ائمه اگر بخواهند مردم را هدايت کنند بايد علم به تمام امور مرتبط با رسالت و امامت داشته باشند و اين نکته‌ي خيلي دقيق و لطيفي است.

دايره امامت دايره‌ي وسيعي است و شامل احکام، اعتقادات و حتي موضوعات مهم مي‌شود. ممکن است نسبت به موضوعات جزئي خارجي بگوييم ضرورتي به علم امام نيست. اگر چه امام قدرت بر علم به آن دارد و رواياتي هم وجود دارد که مي‌فرمايد «إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ»[17] آنها هرگاه بخواهند که بدانند، خواهند دانست. اما بدون اين روايات هم آيات قرآن وجود ملازمه بين ملک، رسالت و امامت را با علم به امور مرتبط با آنها ثابت مي‌کند.

اين مطلب شاهد زيادي دارد. نظير «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا»[18] يعني ما به آل ابراهيم ملک را بعد از اعطا کتاب و حکمت دادیم.

فکر می‌کنم این مقدار بحث نسبت به آیات قرآن کافی باشد ولو اینکه هر کدام از آیات بحث‌های دقیق تفسیری دارد، راجع به آيه «إِلاّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» مرحوم علامه طباطبايي در الميزان نکات بسيار دقيقي بيان فرموده‌اند، ولي همين مقدار براي بحث ما کافي است. ان شاء‌الله در جلسه آينده بحث روايات مطرح خواهد شد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ـ نهج البلاغه، خطبه 128، «انما هو تعلّم من ذي علم».
[2] ـ سوره نمل: 65.
[3] ـ سوره أنعام: 59.
[4] ـ سوره يونس: 20.
[5] ـ سوره هود: 123.
[6] ـ سوره انعام: 73.
[7] ـ سوره آل‌عمران: 44.
[8] ـ سورة أنعام: 50.
[9] ـ پاسداران وحي، چاپ 1387، ص191.
[10] ـ سوره آل‌عمران: 44. خطاب به حضرت مريم.
[11] ـ سوره آل‌عمران: 49. خطاب به حضرت نوح.
[12] ـ کافي، کتاب الحجة، حديث 497.
[13] ـ سوره آل‌عمران: 33.
[14] ـ تفسير فرات کوفي، ص667.
[15] ـ اصول کافي، چاپ اسلاميه، ج1، ص229.
[16] ـ سورة الأنبياء: 73.
[17] ـ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص 258.
[18] ـ سورة نساء: 54.

برچسب ها :

همايش همگرايي قيام امام حسين(عليه السلام) با علم حضرت به شهادت خود و يارانش علم امام علم امام حسین