به موازات گسترش علوم و نیازهای بشر، علم اصول هم گسترش پیدا میکند
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
۱۸:۳۸
۲,۴۰۸
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی(ره) فقیهی زاهد، سترگ و آموزنده برای نسلهای آینده
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی سيدنا محمد و آله الطاهرين
عن ابی جعفر(ع) قال سمعته یقول: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ(ص) وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلًا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ عَلَى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً».
به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید و شروع دوره دوم اصول از باب تیمّن و تبرک این روایت را که مرحوم کلینی در جلد اول کافی، کتاب فضل العلم، در باب 20 باب الرد من الکتاب و السنة و أنه لیس شیءٌ من الحلال و الحرام و جمیع ما یحتاج الناس إلیه إلا وقد جاء فی کتاب و سنة، در بین ده روایت نقل کرده مورد ملاحظه قرار میدهیم.
قبل از توضیح این روایت نتیجهای که میخواهم بگیرم، این است بحمدالله در دوره قبل اصول که از تاریخ 16 /6 /1376 آغاز و تا امروز 23 سال طول کشید، بنای ما بر این بود که اقوال و ادله را به صورت مبسوط مورد بحث قرار داده و تحقیقات خودمان در این مباحث را بیان کنیم.
در این دوره دوم که به حول قوه الهی و با لطف و فضل خدای تبارک و تعالی از امسال شروع میکنیم بنای بر تطویل دورهی اول را نداریم. بعضی از مباحث را که خود شما ممکن است با مراجعه و مباحثه حل کنید، متعرض نمیشویم و البته در بعضی از مباحث هم باید دقت بیشتری اعمال کنیم. مباحثی نیز در زمان ما پیش نیاز است که در علم اصول منقح نشده آنها را نیز مورد بحث قرار خواهیم داد. چنانچه بتوانیم هر دو درس دوره قبل را در ضمن یک درس بیان کنیم ان شاء الله تا ده یا یازده سال تمام میشود.
فضلایی که درسهای دوره سطح را با دقت گذراندهاند یا آقایانی که در قسمتی از دوره سابق بودند به خوبی آگاهند هر چه زمان پیش میرود ضرورت علم اصول و آثار مفیدش بیشتر احساس میشود. اساساً یکی از علل تزاید و گسترش علم اصول همین قضیه است یعنی در هر زمان که نیاز جدیدی برای بشر به وجود آمده، فقیه به منابع دینی مراجعه کرده، اگر در آیات و روایات پاسخ آن را به صورت روشن پیدا نکرده سراغ قواعد اصولیه میرود و چه بسا لازم آید طایفهی جدیدی از قواعد برای آن ذکر شود، در همین دوره اصول قبل یکی از ابتکاراتی که خداوند لطف کرد و ما مطرح کردیم مسئله حجیت ظن در موضوعات بود که استفاده از این مسأله بسیاری از گرهها را باز میکند. خدا را شکرگزار هستم که توفیق داد در همین ایام کرونایی آن را به زبان عربی نوشته و منتشر کنم.
به موازات گسترش علوم و نیازهای بشر، علم اصول هم گسترش پیدا میکند و این شواهد و قرائن فراوان دارد، ما نباید در ضرورت علم اصول تردید داشته باشیم. البته کاربرد بعضی از مباحث محدودهاش کم و بعضی از مباحث بسیار زیاد است و ما باید نسبت به آن مباحثی که کاربردش زیادتر است بیشتر کار کنیم ولی مسئلهای از مسائل علم اصول نیست که در فقه بدون اثر باشد. ما ان شاء الله در مباحثی که مطرح میکنیم آثار و ثمراتش را هم در فقه ذکر خواهیم کرد.
در تعریف علم اصول، نباید گفت علم به قواعدی است که برای استنباط احکام شرعی تنظیم شده است. این عنوان استنباط احکام شرعی یکی از فواید مهم علم اصول است. اما در اصول قواعدی برای فهم دین وجود دارد که اگر انسان این قواعد را بلد نباشد نمیتواند دین را بفهمد نه اعتقاداتش را و نه اخلاق و نه احکامش را، نه مسائل فردی و نه مسائل اجتماعی و نه سیاسی، هیچ چیزی از دین را نمیتواند بفهمد. ادعای ما در مورد علم اصول این است.
یک بحثی را اخیراً مطرح کردهام که مدتهاست این مغالطه را مطرح میکنند که بین دین و برداشت دین فرق است. آنچه که علما و فقها میگویند برداشت شخصی خودشان است و ما نمیتوانیم بگوئیم اینها دین است. من این سؤال را مطرح کردم شارع متعال که دین را برای بشر فرستاده است آیا برای فهم دین ضابطهای نگذاشته است؟ گفته من قرآن را میفرستم هر کسی به هر نحوی خواست برداشت کند؟ روایات و مطالب پیامبر(صلی الله علیه و آله) را هر کسی به هر نحوی برداشت کند؟
این که با حکمت خدای تبارک و تعالی سازگاری ندارد، مثل اینکه (بلا تشبیه) یک کسی برای طبخ یک غذای خاص مواد آشپزی را بدهد و بگوید هر کسی هر طوری میخواهد آن را درست کند. فهم دین یک ضابطهای دارد و آن هم علم اصول است. بدون هیچ تردیدی کسی که اصول بلد نباشد تفسیر بلد نیست، کسی که اصول بلد نباشد نمیتواند متکلم بشود، کسی که اصول بلد نباشد نمیتواند محدِث (نه به معنای ناقل حدیث بلکه خبیر حدیث) باشد، نمیتـواند فقیه باشد که این خیلی واضحتر است، پس اینها ادعا نیست بلکه واقعیت علم اصول است و برای کسی که با اصول مأنوس باشد به خوبی این مطالب روشن است، باید آگاه بود که علم اصول این مقدار ارزش دارد.
مسائل مستحدثهای در معاملات مطرح است، یکی از آنها همین بحث است که اگر ارزش پول کاهش پیدا کرد ضمانش به عهده کیست؟ ما در معاملات این را بحث کرده و یکی از فضلای محترم هم نوشتند و چاپ شده است. یک بحث دیگر مباحث مستحدثهی پزشکی است که بدون علم اصول طلبه نمیتواند سراغ این مباحث مستحدثه برود.
مکرر گفتهام تحقیقاتی که مرحوم محقق اصفهانی(اعلی الله مقامه الشریف) در حاشیه کفایه مرقوم فرموده امروز کلید حل بسیاری از مسائل و مباحث مستحدثه است و من آنها را در بحثهای عمیقی که در فقه و اصول مطرح شده بیان کردهام و میتوانید به آن مراجعه کنید. قویترین بحثها را در ملاک احکام عقلیه و احکام شرعیه مرحوم محقق اصفهانی دارد و اینها در حل مسائل مستحدثه بسیار مهم است، حال اگر کسی این اصول رایج را یعنی همین که در متن کفایه آمده و بعد هم به عنوان متن درس خارج اصول است، نبیند و بلد نباشد نمیتواند بفهمد کدام بحث از مباحث اصولی کلید حل این مسائل مستحدثه است.
لذا این حرفهایی که گاهی زده میشود که همان مطالبی که دیگران مطرح کردند را تکرار میکنند، حرفهایی است که از روی فهم علم نیست، کسی که علم اصول را فهمیده باشد میفهمد که راه اجتهاد همین است، البته باید یک مباحثی را به علم اصول اضافه کرد، مثل بحث مرجعیت عرف را در مباحث استصحاب که ما دو ماه آن را بحث کردیم، یا بحث فارق بین حکمت و علت یا فارق حیثیت تقییدیه و تعلیلیه باید منقحتر بشود، فارق بین ملاک در احکام شرعیه و احکام عقلیه که مرحوم محقق اصفهانی(اعلی الله مقامه الشریف) بیان کردهاند یک بحثهای این چنینی باید در علم اصول بیشتر مطرح بشود حتی بحث از مقاصد الشریعه که این روزها در حوزه یک مقداری مطرح شده، فرق بین علم اصول و مقاصد الشریعه چیست؟ آیا فقیه نیاز به مقاصد الشریعه دارد یا نه؟
من همین جا عرض کنم اگر کسی یک اصول قوی نداشته باشد نمیتواند قضاوت کند که آیا ما سراغ مقاصد الشریعه برویم یا نه؟ چه کسی میتواند بگوید فقیه برای احکام سراغ مقاصد الشریعه برود؟ کسی که اصول را دیده باشد و بفهمد آیا میتواند از طریق مقاصد الشریعه در اطلاق و تقیید روایات و آیات، تصرف کند یا نه؟ و الا اگر کسی اصول بلد نباشد مثل فردی است که در تاریکی راه میرود و میخواهد راجع به مقاصد الشریعه قضاوت کند.
امروز بیش از هفتاد درصد فقه اهل سنت مبتنی بر مقاصد الشریعه است، کتابهایی که هر سال منتشر میکنند عمدتاً حول همین موضوع مقاصد الشریعه است لذا این باید مورد بحث و دقت قرار بگیرد.
این روزها در فضای مجازی نسبت به این اصول با این استحکام و ارزش و قوت ـ که حتی بعضی از غربیها از دقّت بحثهای آن تعجب کردهاند و آنها اسمش را علم زبانشناسی گذاشتند ـ برخی گفتهاند که در اصول فقط به روایات و اجماع بسنده میشود و اصلاً بحثی از قرآن و عقل نیست. من نمیدانم اینها یا اصول نخواندهاند، یا آن را نفهمیدهاند. از این که مدعی خواندن آن هستند و کتاب و شرح هم نوشتهاند معلوم میشود که آن را نفهمیدهاند.
در همین بحثی که اکنون شروع خواهیم کرد قواعد فلسفی وجود دارد، در اصول امروز ما شاید 30 الی 40 قاعده فلسفی مطرح باشد البته اینکه این قواعد فلسفی باید باشد یا نه بحث دیگری است، و لازم است در مورد هر یک جداگانه بحث شود، ولی چگونه میتوان گفت علم اصولی که این همه قواعد فلسفی در آن بحث شده بیگانهی از عقل است؟
نظیر بحث ملازمه بین حکم عقل و شرع، که نه تنها ما! بلکه حتی قبل از معاصرین ما مرحوم صاحب فصول، صاحب هدایة المسترشدین حاشیه بر معالم، قویترین بحثها را نسب به مسئله ملازمه بین حکم عقل و شرع مطرح کردهاند، آیا این علم اصول بیگانه از عقل است؟ یکی از آخرین تحقیقات در علم اصول نظریه حق الطاعه مرحوم شهید صدر(رضوان الله تعالی علیه) است، که ریشهاش یک امر عقلی است و غیر از آن نیست. ایشان همه حرفش همین است که احتمال تکلیف را در حق مولای خودش منجز میداند.
چرا گفته شود اصول بیگانه ی از عقل است؟ چرا اینطور اصول را نزد فضلا و طلاب موهون میکنند؟ ما باید حقیقت را بگوئیم، من نمیگویم چیزهایی که نیست را بیان کنیم! قطعاً اگر یک چیزی مخل به وقت طلاب باشد هر عاقلی باید جلویش بایستد ولی ما واقعاً آثار این مباحث اصولی را مشاهده میکنیم که چقدر در فهم قرآن و روایات و متون اثر دارد.
من بحث معاد را سیسال قبل در ماه رمضان مطرح کردم، آن زمان پیش خودم بحثهای خوبی بود، اما اخیراً که به آن مراجعه کردم دیدم آن بحثها خالی از اصول است، امروز بعد از 30 سال آیات معاد را به بحث گذاشتهام و به لطف خدا دو جلد آن هم چاپ شده اما بین این دو خیلی تفاوت است و میتوانید ملاحظه بفرمایید. در بحث تعادل وتراجیح جای جای حضور عقل ملاحظه میشود در بحثهای دیگر هم همینطور.
نسبت به قرآن هم هر جا بتوان از آیهای در اصول استفاده کرد اصولیین استفاده کردهاند، باز هم باید بیشتر تتبع شود و از قرآن بیشتر استفاده گردد. در این تتبع قرآنی بیشتر بحثی نیست اما چرا اجتهاد امروز و اصول را متهم به دوری از عقل و قرآن و روایات کنیم. اصلاً در اصول چند جا به اجماع تمسک شده؟ فقه ما مشحون از استدلال به قرآن و عقل است. مرحوم شیخ در مکاسب هرگاه مسئلهای را مطرح میکند میگوید و یدل علیه الادلة الاربعة، کلمه ادله اربعه را در مکاسب جستجو کنید ببینید چه مقدار است؟ با این وصف آیا میتوان گفت جای قرآن و عقل در فقه و اصول و اجتهاد ما مفقود است؟ قطعاً اینطور نیست.
ان شاء الله در ضمن مباحث اصول این ایرادات و اشکالات را به مناسبت موضوع خودش مطرح میکنیم تا اگر در ذهن آقایان هم اشکالی باشد مطرح بفرمایند.
بعد از بیان این مقدمه به روایت امام باقر(علیه السلام) میپردازم. مفاد این روایت که مرحوم کلینی در بابی به نام «باب الرد إلی الکتاب و السنة» نقل کرده این است هر چیزی که بشر به آن احتیاج دارد در قرآن و سنت آمده است.
بعضی از این روایات صحیح و بعضی هم ضعیف و بعضی هم موثق است،
در حدیث دوم این باب، راوی میگوید من شنیدم امام باقر(علیه السلام) میفرمود «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ(ص)»، خدای تبارک و تبارک هیچ چیزی را که امت پیامبر تا قیامت نیاز داشته باشند فروگذار نکرده و همهاش را در قرآن نازل و بر رسولش تبیین نموده است «وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلًا يَدُلُّ عَلَيْهِ» اولاً برای هر چیزی حدّی، دوم اینکه برای هر حدّی دلیلی قرار داده که بر آن دلالت کند.
«وَ جَعَلَ عَلَى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً» سوم آنکه برای کسی هم که از این حد تعدی کند حد قرار داده است. یک بحث آن است که این حد در جعل لکل شیء حداً به چه معناست؟ آیا مراد همان حدّ شرعی است؟
هر کسی که با حکم خدا مخالفت کند خداوند برای او حدی به عنوان عقوبت قرار داده و برای این حد هم دلیلی قرار داده است بعضیها اینطور معنا کردهاند، مثلاً میگویند خدای تبارک و تعالی برای صوم یک حدّی قرار داده، حد صوم خودداری از خوردن و آشامیدن است دلیلش هم آیات قرآن است، کسی که از این حد هم تعدی کند باید کفاره بدهد.
اما معنای روایت امام باقر(علیه السلام) این نیست ولو شخصیتی مثل مرحوم مجلسی در مرآة العقول این را فرموده است. معنای «و جعل لکل شیءٍ حدا» این است که خداوند برای هر چیزی یک حد و اندازه، یک ابتدا و انتهایی قرار داده. به دلیل آنکه در روایت سوم میفرماید «مَا خَلَقَ اللهُ حَلَالًا وَ لَا حَرَاماً إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ»، خدا هیچ حلال و حرامی را نیافریده مگر اینکه برای آن حدّ و چارچوبی قرار داده که تا این حد حلال و بعد از آن حرام است یا بالعکس.
آنگاه حضرت آن را تشبیه به «حدّ الدار» میفرمایند. دار غیر از بیت است، بیت همان اتاق ولی دار خانه است، حد دار دیواری است که محدوده خانه را معین میکند.
بعد میفرماید «فَمَا كَانَ فِي الطَّرِيقِ فَهُوَ مِنَ الطَّرِيق»، آنچه در بیرون خانه و در راه است چیز بیارزشی است چون انسان چیز ارزشدار را در راه قرار نمیدهد، بلکه اجناس بیارزش و آشغال را در طریق قرار میدهد اما «وَ مَا كَانَ فِي الدَّارِ فَهُوَ مِنَ الدَّار» چقدر تشبیه و تعبیر جالب و دقیقی است، میفرماید این حلال و حرام حدود الهی است، این دین است، جعل لکل شیء حدّا کحد الدار، دین آن است که خدای تبارک و تعالی بیان کرده و برایش آیه و دلیل قرار داده، از این که بیرون بروید غیر دین است.
فقاهت همین است که ما این حد و چارچوب حلال و حرام را بشناسیم تا در محدوده دین قرار بگیریم، دار اهل خانه را حفظ میکند، فرد داخل خانه از حمله حیوان و آسیب طوفان و سیل و... محفوظ میماند اما کسی که در طریق و در راه است سیل او را با خود میبرد، طوفان او را نابود میکند، حلال و حرام این است. کسی که مقیّد به حلال و حرام است خود را در یک حصنی قرار میدهد تا دینش محفوظ بماند اما کسی که به رأی و به میل خود و نعوذ بالله به هوای و هوس خودش، بخواهد حلال را حرام یا حرام را حلال کند تعدی از این حد میکند.
کلمه جلباب صریح آیه قرآن در باب حجاب است. بعد میگویند از آیات قرآن استفاده نمیشود که پوشاندن موی سر و گردن بر زن واجب است، کسانی که این حرف را میزنند پیداست که درست درس نخواندهاند، ما ادعا نمیکنیم که قوی درس خواندهایم ولی روشن است که اینها بیسوادانی مدعی سواد هستند، کسی که واقعاً اصول بلد باشد و ادله در اختیارش باشد اینطور به راحتی حرف نمیزند. جلباب آن پوشش سرتاسری است که از سر تا پارا فراگیرد حتی این عبا را هم تا اندازهای مصداق جلباب میدانند چون جلباب برای زن از سر تا پا است و این صریح آیه است. میگویند کجای قرآن مسئله چادر را مطرح کرده؟ همین آیه جلباب یعنی چادر.
این روایت خیلی عجیب است، روایت میگوید اگر از این حد الهی خارج شدیم در طریق میافتیم و دین ما در معرض زوال و نابودی قرار میگیرد اما اگر خودمان را مقید به حرام و حلال الهی کردیم دین ما محفوظ میماند. لذا مراد از این جعل لکل شیءٍ حدّا همین چارچوب است که این تا کجا حلال و تا کجا حرام است؟ با چه قیدی حرام و با چه قیدی حلال است، در فرض اضطرار با چه شرایطی حلال میشود؟ همه اینها حد میشود.
مرحوم مجلسی در مرآة العقول میگوید «ربما يستدل به على نفي الاجتهاد، و على أنه لا يجوز العمل إلا مع اليقين بالحكم الواقعي، و إلا يلزم التعدي عن الحد»، بعضی به این حدیث برای نفی اجتهاد استدلال کرده و گفتهاند برای عمل به حکم واقعی در حلال و حرام خداوند باید سراغ قرآن و سنت پیامبر رفت اگر بود و یقین کردید هست آن حکم خداست اما اگر یقین ندارید رها کنید و نمیتوانید به خدا نسبت بدهید، بعد خود مرحوم مجلسی میگوید از این اشکال جواب دادهاند «بأن المراد بالتعدي عدم أخذ الحكم من دليله و مأخذه»، تعدّی یعنی بدون دلیل حکم به حلال یا حرامی دهد.
جواب دوم این است: «أن أحكام الله تعالى قسمان واقعية و واصلية، فمن تعداهما معا تعدى حد الله تعالى»، احکام خدا دو قسم است واقعی و ظاهری و هر کس از این دو تجاوز کند تعدی به حدود الهی کرده است.
به هرحال مصداق بارز «جعل علیه دلیلاً» اجتهاد است و غیر از اجتهاد هیچ چیز دیگری نیست.
گاه برای یافتن حکمی مراجعه به قرآن میکنیم و میبینم به دلالت مطابقی روشن دلالت بر آن حکم دارد این هم یک نوع اجتهاد است، اجتهاد میگوید پوشش سراسری واجب است به خاطر ظهور آیه جلباب، گاهی هم یافتن حکم نیاز به کنار هم گذاردن چند قاعده و چند آیه دارد.
اصلاً دلیل در «و جعل علیه دلیلاً» منحصر به همین است، نفرمائید مردم آن زمان چیزی از اجتهاد نمیفهمیدند، نفهمیده باشند! آنها فکر میکردند دلیل فقط آیه قرآن یا یک روایت است ولی وقتی علم اصول ادله اربعه را موضوع قرار میدهد این میشود دلیل، یعنی هر حکمی که انسان میخواهد بگوید باید آن را از ذات ادله اربعه کاملاً بررسی کند، لذا این روایت امام باقر(علیه السلام) خود مؤیّد نیاز به اجتهاد است، مؤید این است که ما در فهم دین غیر از اجتهاد راهی نداریم.
یک مطلبی هم مرحوم فیض، در وافی(ج1، ص 269) در ذیل همین روایت دارد که بیان آن از مرحوم فیض خیلی جای تعجب دارد! خودتان به آن مراجعه بفرمائید.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین