فقه انتخابات (جلسه دوم)
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱۹:۲۰
۲,۳۳۲
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسئول اصلی این قضیه کوتاهی دولت پاکستان است
-
گزارش سفر حضرت آیت الله فاضل لنکرانی به آذربایجان شرقی
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه اول
-
سخنرانی در نشست علمی «جایگاه قاعده لاحرج و لاضرر در فقه مقاومت»
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما بقیة الله فی الأرضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
بحث در جلسه گذشته منتهی شد به اینکه ببینیم نقش مردم نسبت به حکومت دینی و انتخاب ولیّ فقیه یا انتخاب رئیس جمهور یا سایر انتخابات چگونه است؟ قرار شد بحث تفصیلی این مطلب را در این جلسه عرض کنیم. در اینجا یک مقدماتی را باید مطرح کرد و یک اصولی را باید به عنوان اصول موضوعه برای این بحث در نظر گرفت.
اصل عدم ولایت
اصل اولی در این است که هیچ کسی بر دیگری ولایت ندارد. اینطور نیست که خدای تبارک و تعالی به حسب ذات در میان جامعه بشری یک گروهی را با قطع نظر از معصومین(علیهم السلام)، فی نفسه با قطع نظر از دین، با قطع نظر از مسائل دینی بگوئیم خود یک انسان من حیث هو انسان ولایت بر دیگری دارد، این یک اصل روشن و مورد قبول همه هست و کسی در این تردید ندارد. یک زمانی که بین دو نفر رابطه مولا و عبد بوده یک آثاری برایش مترتب میشود ولی با قطع نظر از این عناوین انسان من حیث هو انسان بر دیگری ولایت ندارد.
ولایت استقلالی
اصل ولایت مربوط به خدای تبارک و تعالی است، این هم دلیل عقلی دارد و هم دلیل نقلی دارد. دلیل عقلی این است که خداوند خالق ماست چون او خالق ماست معلوم است که خالق بر مخلوق ولایت دارد. ما در خلق مصنوعی که در این زمان انسان چیزی را ایجاد میکند همه میگویند که یک ولایتی بر مصنوع خودش دارد، خدای تبارک و تعالی چون خالق ماست بر ما ولایت دارد، عقل این را میگوید، ما باشیم و عقل، میگوید من حیث إنه خالقٌ، رازقٌ، ربٌ، ولایت منحصر به خدای تبارک و تعالی است، هیچ موجودی غیر از خدا این خصوصیات را ندارد و خود عقل هم اصل ولایت خدا را ادراک میکند و هم انحصار ولایت در خدای تبارک و تعالی.
اما آیات و ادله نقلی هم که فراوان داریم در قرآن کریم؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[1] یا این آیات اولیه سوره شوری از آیه نهم در اثناء آیه میفرماید؛ «فَاللهُ هُوَ الْوَلِيُّ» خدا ولی است که از این ضمیر فصل انحصار استفاده میشود، «فَاللهُ هُوَ الْوَلِيُّ» یعنی ولایت منحصر به خدای تبارک و تعالی است. بعد اینجا در دنبالهاش میفرماید: «وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»[2]، اینها دلیل بر این است که چرا ولایت منحصر به خداست، هیچ موجودی نمیتواند احیای موتی کند الا خدا، یا آن کسی که مأذون از طرف خداست. هیچ موجودی قدرت مطلقه ندارد فقط خدا قدرت مطلقه دارد، در آیه بعد «فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...» هیچ موجودی فاطر سماوات و أرض نیست فقط خدای تبارک و تعالی فاطر السموات و الارض است، «لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ»، همه کلیدها و مقالید آسمانها و زمین دست اوست یعنی رازق اوست «يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ».[3]در آیه بعد میفرماید: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ»[4] یعنی ولایت در تشریع معلول آن ولایت تکوینی خدای تبارک و تعالی است. خود ولایت در تشریع. این یک مسئلهی مسلمی است که خدای تبارک و تعالی ولایت دارد، یک. منحصر است، یعنی به حسب اولی هیچ موجود دیگری نمیتواند بر انسان ولایت داشته باشد.
خداوند این ولایت را در اختیار رسول(صلی الله علیه و آله) قرار داده در اختیار «وَ الَّذينَ آمَنُوا» قرار داده که در سوره مبارکه مائده میفرماید: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ»، سه گروه را به عنوان ولی برای مردم قرار میدهد که این «وَ الَّذينَ آمَنُوا» دنبالهاش قضیهای است که مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، کسانی که دارند نماز میخوانند و در حال نماز انفاق میکنند، این هم یک مطلبی است که مسلم است.
عدم تلازم خلافت و ولایت
ما در قرآن کریم دو دسته یا بلکه سه دسته آیات داریم: «اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»،[5] «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»،[6] «فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى».[7]یک دسته آیات ولایت است، یک دسته آیات خلافت است «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[8] و یکی هم آیات مربوط به کرامت است.[9]
اینجا یک بحثی که وجود دارد اینست که آیا از آیات خلافت «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» میشود ولایت این خلیفه را بر دیگران استفاده کرد یا خیر؟ چون در کلمات بعضی از بزرگان من دیدم که اینجا روی آیات خلافت تکیه کردند و خواستند استفاده کنند که خود انسان یک چنین حقی را به عنوان خلیفة اللهی دارد همان طوری که خدا حق ولایت را دارد پس این انسان هم در انتخاب والی یا انتخاب حاکم یک چنین حقی را دارد. من با دقتی که در این آیات کردم از این آیات خلافت در این بحث نمیشود چیزی را استفاده کرد.
مرحوم آقای صدر رضوان الله علیه در « الاسلام یقود الحیات» این مطلب را دارد که میفرماید اینکه انسان خلیفة الله است بدین معناست که آنچه برای خداوند ثابت است از جمله حق حاکمیت و اداره جامعه به انسان انتقال یافته، از این رو بنیان حکومت در قرآن بر اصل خلافت استوار است و از آن برمیآید که خداوند حکمرانی و به دست گرفتن زمام جامعه و تصرف [در آن] را به انسان عطا فرموده و مشروعیت الهی حکومت مردمی استنتاج میشود.
البته این بحث بررسی آیات خلافت در قرآن خودش یک موضوع مستقلی میتواند باشد که اصلاً این خلافت چیست و خلیفه و مستخلف و مستخلفٌ علیه خصوصیاتشان چیست؟ این مقداری که مسلم است اینست که خدای تبارک و تعالی «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»، بعد از اینکه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»،[10] انسان یک موجودی است که تجلی اسماء و صفات خداست ولی نمیتوانیم بگوئیم رازق بودن اگر در خدا هست در انسان هم هست، خالق بودن در خدا هست در انسان هم هست، حاکم بودن و ولی بودن اگر در خدا هست در انسان هم هست، نه. انسان از باب اینکه روح خدا در خلقت او دمیده شده میشود خلیفة الله، این ربطی به اینکه چنین حقی ندارد که حاکم را معین کند در سرنوشت خودش دخالت کند، من نمیدانم مرحوم آقای صدر رضوان الله علیه چطور از این عنوان این نتیجه را گرفتند؟! این بحث مبسوطش باید در آیات خلافت مورد بحث قرار بگیرد.
عدم ولایت انسان بر خودش
در مطلب سوم میگوئیم اینکه انسان خلیفه الله است موضوع نمیشود بر اینکه انسان هم حتّی بر خودش از این جهت که خلیفة الله است ولایت داشته باشد، یعنی حتی ما از آیات خلافت نمیتوانیم استفاده کنیم که حتّی خود انسان بر خودش ولایت دارد.
عقلانی بودن حق انتخاب حاکم
بشر مدنیٌ بالطبع است و اجتماعی است و زندگیاش زندگی جمعی است و اینطور بوده که از اول بشر برای خودش یک حاکمی قرار میداده، اینکه عرض کردم در روایات درباره «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»،[11] نه اینکه یک امر فقط مجرد قرارداد یا مجرد اضطرار باشد، بگوییم بشر اضطرار به این امر دارد! نه، ما میخواهیم عرض کنیم حقّ انتخاب حاکم یک امر ارتکازی عقلائی است؛ یعنی عقلا میگویند هر چند نفری برای خودشان یک رئیسی قرار بدهند، هر شهری، هر جامعهای برای خودشان یک رئیس و یک حاکم قرار بدهند، این یک امر ارتکازی عقلائی است.
نکته دیگر این است که تسلط و حکومت ظاهری با قهر و غلبه هم عقلاً مردود است و هم شرعاً مردود است، یعنی بگوئیم با زور و لو مردم نمیپذیرند اما یک حاکمی بگوید من صلاح مردم را میتوانم تشخیص بدهم، مصالح را میتوانم درک کنم، با زور بخواهد بر مردم حکومت کند عقلاً و نقلاً مردود است.
اینجا بحث بسیار مهمی که وجود دارد این است که از یک طرف ما ادله داریم که ریشه ولایت به خدای تبارک و تعالی برمیگردد و آن کسانی که خداوند آنها را معین کرده، رسول خدا و ائمه معصومین(علیهم السلام) و بعد در زمان غیبت فقها و فقیه جامع الشرایط که از طرف ائمه معصومین این منصب برایشان قرار داده شده بدون هیچ تردیدی، این مسلم است. از یک طرف مسئله حقّ انتخاب یک امر ارتکازی عقلائی است، مردم میگویند ما خودمان باید رئیس را انتخاب کنیم، خودمان باید آن مسئول را انتخاب کنیم.
دین و مردم
یک نکتهای را امام(رضوان الله تعالی علیه) دارند که معتقدم این از مذاق شریعت میشود استفاده کرد؛ نکته این است که جایگاه مردم در دین چیست و کجاست؟ نگاه دین به مردم چیست؟ آیا دین به مردم بها میدهد و میگوید شما باید در سرنوشت خودتان مؤثر باشید که بعضی از آیات را هم در جلسه گذشته خواندیم «إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم»،[12] ولی من عرض میکنم مذاق شریعت خودش باز یک دلیل جداگانهای میتواند باشد در اینکه اسلام میخواهد هر انسانی، هر شخصی، هر جمعیتی، هر گروهی حق انتخاب داشته باشد.
نسبت به حاکم، نسبت به آنهایی که میخواهند مقدرات حکومت را در دست بگیرند، امام این مطلب را دارند در سخنرانی نهم اسفند 62 در جمع مدیران، میفرمایند: «بعضیها میگویند سیاست فقط حق مجتهدین است یعنی در امور سیاسی پانصد نفر دخالت کنند و مردم هم سراغ کارشان بروند و کاری به مسائل اجتماعی نداشته باشند، چند نفر پیرمرد ملا بیایند دخالت کنند».[13] میفرمایند این توطئه از توطئهی جدایی دین از سیاست به مراتب بدتر است، یعنی جدایی مردم از علما، جدایی مردم از سیاست، آن توطئه را اسمش را میگذاریم جدایی دین از سیاست و این توطئه هم جدایی مردم از سیاست. بگوئیم مردم حق دخالت ندارند، یک عده تصمیم بگیرند که چه بشود و چه نشود، میفرماید این توطئه از آن خطرناکتر و بدتر است.
ما باید واقعاً ببینیم در جای جایی که در دین نسبت به مردم احکامی داریم، جایگاه مردم را ببینیم چگونه است؟ از نظر منظر دینی، یعنی واقعاً در این بحث ما اگر جایگاه مردم را خوب نتوانیم بفهمیم اصلاً بحث به جایی نمیرسد یعنی هم باید جایگاه ولایت و حکومت را بتوانیم درست تصویر کنیم و هم جایگاه مردم را باید بتوانیم درست بفهمیم که مردم چه جایگاهی دارند؟
آن آیه شریفهای که خدای تبارک و تعالی میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»،[14]یعنی اصلاً فلسفه ارسال رسل و انزال کتب این بوده که مردم در صحنه حضور داشته باشند، این «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» به خوبی از آن حضور خود مردم در سرنوشت خودشان استفاده میشود که دین میخواهد مردم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» [باشند]. یکی از مصادیق بسیار مهمش مسئله انتخاب حاکم است، مردم وقتی میخواهند قیام به قسط کنند باید یک حاکم عادل را قرار بدهند، اگر مردم گفتند شما دخالت نکنید به مردم ربطی ندارد، قطعاً در آن جامعه نمیشود حاکم عادل را نصب کرد.
پس از مذاق شریعت استفاده میشود که مردم یک جایگاه والایی در حکومت دینی و در نظام اسلامی دارند، پس ما هم حقّ انتخاب حاکم را یک امر ارتکازی عقلایی میدانیم و هم شارع این را صحه گذاشته و بالاتر از آن، از تعبیر «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» لعلّ بشود استفاده کرد که اگر مردم در میدان نباشند قیام به قسط محال است و نمیشود، باید مردم حضور داشته باشند تا قیام به قسط شکل بگیرد.
حکومت حق معصومین(علیهمالسلام)
خود ائمه(علیهمالسلام) تصریح فرمودند که این حکومت یعنی همان حکومت ظاهریه حق ائمه معصومین(علیهمالسلام) است. این را در مسئله ولایت الله باید میگفتیم، اگر حکومتی منتهی به ولایت الله نشود آن حکومت میشود طاغوت، ما یا ولایت خدای تبارک و تعالی را داریم یا ولایت شیطان، یا حزب الله داریم یا حزب الشیطان، دو حزب در قاموس دین بیشتر نداریم، یکی حزب الله است و یکی حزب الشیطان، یکی ولایت الله است و یکی ولایت شیطان، قرآن تصریح دارد آنهایی که تحت ولایت خدا و رسول خدا و ائمه معصومین(علیهمالسلام) قرار میگیرند در حزب الله هستند،[15] خارج از اینها میشود حزب الشیطان.
اتفاقاً دیدم این تعبیر در کلمات امام رضوان الله علیه آمده که میفرماید یا خدا یا طاغوت! این خیلی حرف ریشهداری است. میفرماید هر چیزی که منصوب به خدا نباشد طاغوت است.[16]
در زمان خودمان در کشورهایی که دینی نیستند، اینها انتخابات دارند و کسی هم به عنوان رئیس قرار میدهند ولی آنجا بحث ولایت نیست، یک کسی را وکالت میدهند که یک سری امور را انجام بدهد که اشکالی هم ندارد، چون گاهی سؤال میکنند که در کشورهای دیگر در انتخاباتشان میتوانیم شرعاً شرکت کنیم یا نه؟ بله مانعی ندارد. یک امر عقلائی است که وکیلی را انتخاب میکنند برای مصالح جامعه، آنجا بحث ولایت نیست.
در باب ولایت باید تحت ولایت خدا باشیم و اگر نبودیم تحت ولایت شیطان هستیم، این مطلب فقط در مسائل سیاسی هم نیست، در مسائل اخلاقی و عبادی هم همینطور است. اگر انسان گناه کرد از ولایت خدا خارج میشود و داخل در ولایت شیطان میشود، اگر توبه کرد دو مرتبه برمیگردد به ولایت الله. از یک طرف این مطلب را داریم. و ائمه معصومین(علیهمالسلام) چون ولایتشان منتهی به ولایت خداست احقّ به ولایت هستند از دیگران و در آن تردیدی وجود ندارد، ادله ولایت مطلقه فقیه آن هم دلالت بر این دارد که آنچه برای معصوم(علیهمالسلام) هست در زمان غیبت برای فقیه جامع الشرایط هم هست که روی ادله متعددی که برای ولایت فقیه وجود دارد ما به خوبی به این نتیجه میرسیم.
اگر ائمه(علیهمالسلام) میتوانند دین را بیان کنند، فقیه از راه اجتهاد میتواند دین را کشف کند و بیان کند. اگر ائمه(علیهمالسلام) میتوانند قضاوت کنند فقیه هم میتواند قضاوت کند، اگر ائمه علیهم السلام صلاحیت برای حکومت دارند فقیه هم صلاحیت برای حکومت و ولایت دارد، این یک طرف ادله است. یک طرف هم همین که جایگاه مردم چیست؟ آیا در اسلام مردم فقط رعیتاند، به این طوری به آنها نگاه شده؟ یا اینکه نه، در دین بسیار به مردم بها داده شده و باید انتخاب کند.
جایگاه مردم در عصر حضور
در زمان حضور معصوم(علیهمالسلام) ما میگوئیم مردم تا به میدان نیایند امامت به مرحله فعلیت و انعقاد نمیرسد، این تعبیر انعقاد اتفاقاً در کلمات خود امیرالمؤمنین(صلی الله علیه و آله) هم هست. «وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ»،[17] در خطبه 172 حضرت تعبیر به انعقاد میکند. یا این تعبیر که مردم حق دارند در تعیین امام دخالت کنند. «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» که ما یک وقتی بحث این خطبه را مفصل داشتیم نکاتی را هم عرض کردیم «وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»،[18] ما اول در زمان معصومعلیه السلام نقش مردم را روشن و مشخص کنیم، بعد بیائیم در زمان غیبت. در زمان معصوم(علیهالسلام) یک وقت ما میگوئیم رأی مردم صلاحیت ثبوتی میدهد به آن امامی که میخواهند انتخاب کنند یعنی یک کسی که ثبوتاً هیچ شرایطی ندارد رأی مردم در آن ثبوت دخالت دارد، یا یک شخصیتی مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) که امام معصوم است ثبوتاً همه شرایط را دارد، مسلم است که رأی مردم در ثبوت هیچ دخالتی ندارد.
ائمه ما ولایت تکوینیه دارند و اصلاً ربطی به مردم ندارد، یک. ولایت تشریعیه دارند که ربطی به مردم ندارند که از این ولایت تشریعیهشان هم ثبوتاً و هم اثباتا، یعنی وقتی که حکومت ظاهری در اختیار ائمه معصومین(علیه السلام) نبوده اما امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) و بقیه ائمه(علیهمالسلام) احکام را تشریع میکردند مردم و شیعیان هم میپذیرفتند.
در ولایت ظاهریه؛ تعبیر دقیقی امام در کتاب البیع[19] دارد یعنی در تصدّی حکومت، که از آن تعبیر میکنیم حکومت به حسب اثبات، مردم نقش دارند. اینجا آیا بر مردم واجب است حکومت ظاهریه را به اهلش بسپارند یا نه؟ مسلم واجب است. یک وقتی هست که میگوئیم اگر مردم خواستند سراغ امام معصوم(علیهالسلام) بروند و اگر نخواستند هم بروند، اصلاً مردم کارهای نیستند! امام معصوم(علیه السلام) به قهر و غلبه یا حتی با رغبت مردم هم بدون اینکه مردم انتخاب کنند! میگوئیم نمیشود. شارع به این راضی نیست یعنی حتی اگر امام معصوم(علیه السلام)، مردم هم مخالفت نمیکنند، مردم میگویند امام معصوم باشد یا غیر امام معصوم باشد، میگوئیم امام معصوم باید به میدان بیاید؟ نه. امامت یک رکنش مردم هستند، برای مردم واجب است امام واجد الشرایط را در مسند حکومت قرار بدهند، وقتی چنین چیزی واجب شد این حق را هم پیدا میکنند برای تأیید.
منتهی در زمانی که معصوم(علیه السلام) هست بر مردم واجب است اعلم، اتقی، اشجع، که این منحصر در معصوم(علیه السلام) است، بر مردم واجب است که بروند سراغ همین معصوم و آن را به حکومت ظاهریه برسانند. عرض کردم ولایت تکوینیه و تشریعیه را بحثش را نداریم چون روشن هست. منتهی مصداقش مصداق معینی است مثل اینکه فرض کنید(بلا تشبیه) اگر در یک مریضی دکتر منحصر به یک نفر شد، مثلاً غیر از این دکتر شخص دیگری توانایی علاج این مرض را ندارد، بر مریض واجب است به همین شخص معین مراجعه کند، باید به سراغ او برود.
در زمان معصوم(علیه السلام) مردم چنین نقشی دارند، ما میخواهیم ببینیم چه حقی دارند؟ این حق پشتوانهاش یک حکم تکلیفی است اصلاً ما در فقه اثبات کردیم حق بدون حکم تکلیفی نداریم، هر حقی منتزع از یک حکم تکلیفی است. یک وقت میگوئیم مردم حق دارند امام معصوم(علیه السلام) را انتخاب کنند به این معناست که اگر حق است پس میتوانند انتخاب نکنند! اینطور نیست. این حق مستظهر به یک حکم تکلیفی است، باید مردم بروند آن کسی که اصلح، اعلم و اتقی است، و آن کسی که در زمان حضور که خود معصوم(علیه السلام) است مردم باید به سراغ معصوم(علیه السلام) بروند، منتهی در زمان ائمه نرفتند، حالا حکومتها نمیگذاشتند، خوف، قتل و ارعاب و تهدید و اسباب مختلفی بود که نگذارند مردم سراغ ائمه معصومین(علیهمالسلام) بروند.
پس ما اگر بخواهیم بگوئیم جایگاه مردم در زمان معصوم(علیه السلام) چیست؟ باز هم یک امر تشریفاتی نیست باز هم حضور مردم لازم است، نه به عنوان یک حق بدون حکم تکلیفی، واجب است مردم حضور پیدا کنند، بیعت میکنند منتهی در مرحله اثبات حکومت ظاهریه است، یعنی مردم باز نقشی در ثبوت ندارند، این حکومت ظاهریه ثبوتاً برای ائمه ثابت است بدون هیچ تردیدی. مردم نمیآیند صلاحیت حکومت ظاهریه را به امام بدهند، آن در جای خودش دارد. هیچ کسی احقّ از اینها به حسب واقع نیست، ما به حسب ظاهر.
حالا مردم باید معصوم را انتخاب کنند، اگر رفتند و غیر معصوم را انتخاب کردند؛ در بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یک طراحیای شد و توطئهای شد و سقیفهای آمد، نمیتوانیم بگوئیم مردم این کار را کردند! حتی اجماع خواص هم شکل نگرفت. اما حالا اگر در یک زمانی همه مردم یا اکثریت قریب به اتفاق مردم در زمان حضور معصوم(علیه السلام) به سراغ غیر معصوم رفتند، به این معنا نیست که هر چه اینها انتخاب کردند مشروعیت دارد. همین جا یک مطلبی را عرض کنم ولو شاید میگذاشتیم برای زمان غیبت روشنتر بود؛ از نظر دینی ما میگوئیم مردم حق دارند انتخاب کنند.
چون این حق پشتوانهاش یک حکم تکلیفی است باید یک افراد واجد شرایط را انتخاب کنند، یعنی نه عقل، نه دین، نمیگوید هر آنچه را که مردم انتخاب کردند قطعاً صحیح است و قطعاً حق است و قطعاً به اصطلاح جامعه شناسی بگوئیم این مشروعیت هم دارد، به اصطلاح دینی مشروعیت ندارد، این یک بحثی است که این روزها در بعضی از رسانهها از افرادی که هیچ صلاحیت ندارند در مسائل دینی دخالت کنند و حرف بزنند اینها گفتهاند مردم اگر یک وقتی حکومت دینی را نخواستند مورد قبول است.
حالا از اینها میپرسیم اگر مردم یک وقت دین را نخواستند، بگوئیم چون مردم رأی دادند به اینکه دین در جامعه نباشد(کاری به حکومت نداریم)، مردم رأی بدهند که دین در جامعه نباشد یا مردم رأی بدهند که یکی از احکام دین در جامعه نباشد، آیا میتوانیم بگوئیم این مشروع است؟ ما وقتی مجموع ادله را ملاحظه میکنیم ولایت ما خدای تبارک و تعالی و رسول(صلی الله علیه و آله) و امام معصوم(علیهالسلام) است.
مردم هم به ارتکاز عقلا حق انتخاب دارند که این هم روشن است، اما دین با این حق انتخاب چطور برخورد کرده؟ دین مثل سایر امور که آمده یک سری شرایط را میگذارد مثلاً در باب بیع شرط میگذارد که غرر در آن نباشد، دین میگوید این حق انتخاب در جایی است که شما مصالح و مفاسد خودتان را رعایت کنید. دنبال افراد واجد شرایط باشید، اما اگر بگوئیم دین میگوید این حق ارتکازی عقلایی ثابت است و دین هم تأیید کرده مردم هر انتخابی کردند این انتخاب مشروع است، این چنین نیست.
البته در فرمایشات امام(رضوان الله تعالی علیه) هست که میفرمایند [اکثریت] مردم ولو اشتباه کنند اما باز متبع است،[20] آن مطلب دیگری است و الا اگر از خود امام بپرسیم که اگر اکثریت مردم امروز رأی دادند یک حکمی از احکام اسلامی نباشد، مثل بعضی از افراد کم اطلاع که میگوئیم بیائیم حجاب را به رفراندوم بگذاریم. حکم خدا را مگر میشود با رأی مردم جابجا کرد؟ خدا به آن ولایت در خالقیت و رازقیت و ربوبیت اینها را تشریع کرده که مستند به آن است، چطور رأی مردم میتواند این را جابجا کند، رأی مردم نمیتواند بگوید که حتی این حکم اجرا نشود!
یک وقت ممکن است کسی بگوید چه اشکالی دارد ما امروز به مردم بگوئیم رأی بدهید که حجاب در جامعه اجرا بشود یا نه؟ این هم حق ندارند، خدا این احکام را برای اجرا قرار داده و اینکه مردم عمل کنند، نه در اصل جعلش و نه در عمل به این جعل، رأی مردم هیچ نقشی ندارد. از آن طرف اگر مردم رأی بدهند به اینکه حجاب باید باشد فایده ندارد چون رأی مردم این جایگاه را ندارد.
ارزش مردم «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» است نه اینکه هر کاری خواستند بکنند، اگر ناس در مسیر قسط، عدل، دین و عقل قرار بگیرد ارزش دارد. پس جمعش این میشود که رأی مردم، ما این تعبیر را بکنیم که در زمان معصوم، امامت منعقد نمیشود، ... حتی بالاتر از این تعبیر «لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ حَقٌّ إِلَّا مَنْ أَمَّرْتُمْ»،[21] میفرماید آنچه خدا او را امیر قرار میدهید صلاحیت برای حکومت دارد منتهی ادلهی دیگر میگوید شما چه کسانی را میتوانید امیر قرار بدهید، اینطور هم نیست که شما دستتان باز باشد و هر کسی را خواستید امیر قرار بدهید!
در مسائل سلامت، بگوئیم امروز از مردم رأی بگیریم که آیا واکسن کرونا باشد یا نه؟ کدام آدم عاقلی این را در رفراندوم میگذارد؟ یک مسیری دارد که رأی مردم در آن دخالتی ندارد. رأی مردم در یک چارچوب عقلی و دینی نافذ است که در این چهارچوب عقلی و دینی کرامت مردم، ارزش مردم حفظ میشود. ما معتقدیم در مسئله حکومت ظاهری ائمه معصومین(علیهمالسلام) رأی مردم این اثر را دارد و به عنوان یک رکن است، ما اگر بیعت را یک رکن حکومت ظاهری بدانیم بگوئیم اگر بیعت نباشد این حکومت ظاهری شکل نمی گیرد، این رأی مردم به عنوان بیعت، به عنوان یک رکن در حکومت ظاهری حتی نسبت به امام معصوم(علیه السلام) مسلم دخیل است.
پس در زمان معصوم بر مردم واجب است فقط سراغ معصوم بروند، به پشتوانه این حکم تکلیفی یک حقی انتزاع میکنیم میگوئیم پس مردم هم چنین حقی دارند، شارع برای مردم ارزش قائل شده اگر مردم نرفتند هم تکلیف را مخالفت کردند و از این حقشان هم استفاده نکردند اگر رفتند از این حقشان استفاده کردند به نفع خودشان میشود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) که اول بعد از قضیه عثمان فرمود «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي»،[22] میخواست ببیند که مردم تا چه اندازه نسبت به خود حضرت توجه و نظر دارند و لذا بعداً فرمود بعد از اینکه من قبول نکردم و شما دوباره اصرار کردید، من قبول کردم.
گاهی اوقات در کلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) هست یا در همین جا آن کلام پیامبر را که به علی(علیه السلام) فرمود: «يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَكَ وَلَاءُ أُمَّتِي فَإِنْ وَلَّوْكَ فِي عَافِيَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَيْكَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ». یعنی قیام به خلافت ظاهری منوط به رأی مردم است «وَ إِنْ اخْتَلَفُوا عَلَيْكَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِيهِ فَإِنَّ اللهَ سَيَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً»[23] اگر مردم اختلاف کردند اینجا قیام حکومت ظاهری هم بر امام معصوم(علیه السلام) واجب نیست. تعبیر به قیام دارد تعبیر به لا تنعقد دارد.
بنابراین این تعبیر که مردم چنین حقی دارند که حکومت ظاهریه امام معصوم(علیه السلام) را تحقق ببخشند. «فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ» یا «لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ»،[24] اینها تعابیری است که در روایات آمده. کنار آن تعابیر زیادی که داریم که ائمه(علیه السلام) میفرمایند؛ «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَقُ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ»،[25] ما احقّ از غیر شما هستیم در امر حکومت ظاهریه یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) وقتی مردم با عثمان بیعت میکردند، فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي»،[26] این تعابیر هست منتهی اینها اصل مرحله ثبوت است، در مرحله اثبات مردم نقش دارند. گاهی اوقات این را از دید عقلی مطرح میکنند یک امام معصوم(علیه السلام) تا مردم با او همراهی نکنند بر چه کسی میخواهد حکومت کند؟ من نوشتم خود حکومت(ظاهریه) یک امر اضافیه است و یک حاکمی باید باشد و محکومی، یک ولی و مولّی علیه، پس تا مردم نیایند این طرف اضافه اصلاً شکل نمیگیرد، امام معصوم(علیه السلام) میخواهد بر چه کسی حکومت ظاهریه کند؟ اگر در زمان معصوم(علیه السلام) مردم گرفتار تطمیع دشمنان اهل بیت شدند یا گرفتار تهدید یا هر چیزی، رفتند سراغ غیر اهلبیت، اینجا نمیشود اهلبیت بگویند ما میخواهیم بر شما حکومت ظاهریه داشته باشیم، طرف اضافهاش موجود نیست این حکومت اصلاً شکل نمیگیرد.
پس ما در زمان خود معصوم(علیه السلام) برای مردم در تحقق حکومت و ولایت ظاهری معصوم یا تصدی حکومت بر حسب ادله نقش مهم قائلیم، این نقش به این معنا نیست که اگر مردم نیایند اینها ثبوتاً این صلاحیت را ندارند. این نقش به این معنا نیست که مردم آمدند به اینها صلاحیت ثبوتی میدهند! نه، رأی مردم فقط در مرحله اثبات، حالا از این اثبات تعبیر به تصدی خلافت، قیام به خلافت، قیام به امر، یا گاهی اوقات تعبیر به فعلیت، آن هم مانعی ندارد. تعبیر به مقبولیت به نظر من واژهای نیست که بتوانیم برایش جایگاه علمی در اینجا درست کنیم، حالا تسامحاً شاید آن را بگویند. تعبیر دقیقش همین است انعقاد امامت، فعلیت ظاهریاش منوط به حضور مردم و رأی مردم است.
جایگاه مردم در عصر غیبت
در زمان غیبت مسئله یک مقداری عمیقتر میشود، یعنی نقش مردم که ما عرض کردیم در زمان حضور یک نقش اساسی است که توضیح دادیم مراد چیست؟ در زمان غیبت این روشنتر میشود. در زمان غیبت ما معتقدیم بر حسب ادلهی ولایت فقیه آنچه را که برای امام معصوم(علیه السلام) ثابت است همان طوری که امام(رضوان الله تعالی علیه) مکرر فرمودند ادله هم به خوبی دلالت دارد برای فقیه جامع الشرایط ثابت است که عرض کردم فقیه میتواند فتوا بدهد با اجتهادش. میتواند قضاوت کند و میتواند حکومت کند، صلاحیت برای حکومت دارد.
همان طوری که خود امام معصوم(علیه السلام) با قهر و غلبه نمیتواند بر مردم حکومت کند فقیه هم نمیتواند این کار را انجام بدهد این روشن است. مردم آن حق ارتکازی که عرض کردم و گفتم این یک امر ارتکازی عقلائی است که شارع متعال او را با یک خصوصیاتی در یک چهارچوبی تأیید کرده، او را به صورت مطلق تأیید نکرده که ما بگوئیم مردم یک حق ارتکازی انتخاب دارند مطلقا، خارج از هر چهارچوبی و توضیح دادیم گفتیم همان طوری که در بعضی از معاملات شارع یک قیودی آورده، سیرههای عقلائیه را با یک قیودی قبول کرده این امر عقلائی را هم با یک قیودی قبول کرده، در جایی که مردم در مسیر صلاح و رشد و سعادت خودشان بخواهند انتخاب کنند.
فارق اصلی زمان غیبت و زمان حضور در این است که در زمان حضور بر مردم واجب است معیناً امام معصوم(علیهالسلام) به مسند حکومت ظاهریه بنشانند یعنی بیعت با امام معصوم(علیهالسلام) یک امر واجبی است در زمان حضور معصوم(علیهالسلام) اما در زمان غیبت چون این به عنوان نسب عام است اینجا روشن است که انتخاب مردم نقش روشنتری پیدا میکند، یعنی مردم از میان این افرادی که آن شرایط عقلی و شرعی را دارند، آنچه مردم انتخاب میکند تعیّن پیدا میکند. از میان آنکه شرایط عقلی و شرعی را دارد.
این در استفتاءات امام(رضوان الله تعالی علیه) هم هست که میفرماید مردم چه انتخاب کنند و چه انتخاب نکنند ولایت برای فقیه ثابت است اگر مردم انتخاب نکردند یک فقیهی در مال غیّب و قصّر در اوقاف، در وارث من لا وارث له، در ولی من لا ولی من، میخواهد اعمال ولایت کند مانعی ندارد و اینها روشن است اما در تصدی حکومت اگر مردم آمدند یک فقیهی را به عنوان متصدی حکومت قرار دادند اینجا این تصدّی مشروعیت پیدا میکند اما اگر مردم نیامدند، تصدی حکومت برای فقیه اولاً امکانپذیر نیست فقیه میخواهد بر چه کسی حکومت کند؟ اگر بخواهد با قهر و زور و قدرت، آن که مسلم مشروع نیست چون اصل اولی را گفتیم که حتی خود معصوم(علیهالسلام) هم نمیتواند با قدرت و زور بر مردم حکومت کند، حکومت ظاهریه این چنین است.
اینجا باز داخل پرانتز عرض کنم گاهی اوقات بعضی که میخواهند ولایت فقیه را طعنه بزنند میگویند شما همان که برای امام معصوم قائلید برای ولی فقیه هم قائلید. جواب این است که معصوم ولایت تکوینیه دارد و فقیه ندارد، معصوم ولایت تشریعی دارد و فقیه ندارد. ولایت در تشریع دارد که در بحثهای فقهی و اصولی مفصل مطرح کردیم. معصوم فقط مجرد مبیّن شریعت نیست ولایت تشریعیه دارد. هزاران دلیل شاید بر این مطلب وجود داشته باشد، این فقیه ندارد. فقیه ولایت در تشریع ندارد و معنای اجتهاد ولایت در تشریع نیست.
در مسئله حکومت ظاهریه بین معصوم(علیهالسلام) و فقیه این فرق وجود دارد که در حکومت ظاهریه معصوم(علیهالسلام) تعیّن دارد غیر از او کسی صلاحیت برای حکومت ظاهریه هم ندارد اما در زمان غیبت تعیّن وجود ندارد، چه کسی این تعین را ایجاد میکند؟ چه چیزی اثباتاً این تعین را به وجود میآورد؟ مردم. مردم این تعین را به وجود میآورند. مردم با انتخاب خودشان که عرض کردم انتخاب یک حقّ عقلائی است، ارتکاز عقلائی است اما شارع هم میگوید. من مثال زدم درباره اینکه مردم انتخاب کنند که واکسن بزنند یا نه؟ مردم انتخاب کنند که یا امنیت داشته باشند یا نه؟ چنین حقی ندارند.
در دین و آنچه مرتبط به دین میشود در دایره شرایط عقلی و دین، یعنی شارع میگوید ایها الناس آن کسانی که واجد شرایط عقلی و دینی هستند اما تو حق داری(در زمان غیبت) از میان این صد نفر یکی را انتخاب کنی و هر کسی که تو انتخاب کردی صلاحیت حکومت ظاهری دارد و دیگری صلاحیت مشروعیت ندارد، هر کسی که تو انتخاب کردی مشروعیت برای حکومت ظاهری دارد و واقعاً این مطلبی که هم در کلمات امام هست و هم در کلمات رهبری معظم انقلاب هست و متأسفانه این مطلب خیلی از رسانهها و حتی در حوزهها هم کار نشده که جمع بین حکومت دینی و مردم چیست؟ جمع بین جمهوریت و اسلامیت چیست؟
اینکه بگوئیم مردم یک نقش ظاهریه تشریفاتی دارند قطعاً بر خلاف دین و برخلاف مبنای امام است. من هیچ تردیدی در این مسئله ندارم ممکن است بعضی از بزرگان هم تفوه به این مطلب کرده باشند که نادر هستند، اما ما از متن دین چنین چیزی استفاده نمیکنیم که مردم یک امر تشریفاتی هستند. مردم در دین بسیار اعتبار دارند. عرض کردم آن «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» غایت انزال کتب و ارسال رسل است، مردم باید در میدان باشند، دین میخواهد مردم همیشه در میدان حضور داشته باشند، هم دین را حفظ کنند، هم سلامت، امنیت، اقتصاد، سیاست و همه چیز را حفظ کنند.
از آیات متعدد قرآن استفاده میشود تحقق دین و اهداف دین، بدون حکومت نمیشود، این روشن است. حکومت هم بدون مردم امکان ندارد تا مردم پای حکومت نیایند آن حکومت شکل نمیگیرد، پس تحقق اهداف دین بدون حضور مردم نمیشود این همان «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» است که در آیه شریفه آمده، این جمع بین دین و مردم، امام و امت، این تعبیر امام و امت دو تعبیر خیلی مندکّ در هم هستند، امام البته به معنای حاکم ظاهری، تا امتی نباشد امام شکل نمیگیرد و تا امامی نباشد امت شکل نمیگیرد، البته بحثهای دیگری هم هست که در زمان حضور وقتی مردم آمدند بیعت کردند و یا در زمان غیبت آمدند انتخاب کردند فقیه را، آیا باز باید این فقیه طبق مردم عمل کند؟ نه.
مردم فقیه را انتخاب میکنند که فقیه طبق دین و دستورات دینی عمل کند، ما واقعاً وقتی به مردم این مسئله را درست روشن نمیکنیم یا یک عدهای از روشنفکرها که میدانند ولی باز برای اینکه ضربه بزنند میگویند ولایت فقیه دیکتاتوری است اینها نمیفهمند که مردم فقیه را انتخاب میکنند که در همان دایره ولایت خدا اعمال کنند. اگر بخواهد روی هوا و هوس اعمال کند که در این آیاتی که داریم که «فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى»،[27] یعنی آن حاکم حق ندارد از هوا و هوس شخصی خودش تبعیت کند اگر بخواهد از میل خودش تبعیت کند همان آن از صلاحیت برای حکومت خارج میشود یعنی ما هیچ شکلی و نظامی را برای حکومت دقیقتر از این نداریم و اساساً این اختصاص به ولی فقیه هم ندارد در نظام جمهوری اسلامی هر مسئولی اگر بخواهد روی هوا و هوس خودش اعمال قدرت کند مجلس باشد یا رئیس جمهور باشد یا رئیس قوه قضائیه باشد اینها از صلاحیت برای مسئولیت خارج میشوند و میگوییم صلاحیت ندارند.
گستره اختیار حاکم منتخب
مردم در چهارچوب ضوابط عقلی و دینی کسی را انتخاب میکنند .پس این جایگاه مردم است، اگر مردم انتخاب نکردند حق تصدی برای حکومت ندارد، از آن طرف این کسی هم که انتخاب میشود در همین چهارچوب باید عمل کند، حق تبعیت از هوی و هوس و میل شخصی خودش ندارد اگر سر سوزنی بخواهد به دیگری ظلم کند یا تعدی کند از آن ضوابط عقلی و شرعی از صلاحیت ساقط میشود. ما باید خدا را شکر کنیم که این شکل حکومت در اسلام به این خوبی جایگاهش تبیین شده و باید البته کارهای بیشتری هم بشود در این مطالبی که ما عرض کردیم.
سند شناسی نهجالبلاغه
اولاً عبارات نهج البلاغه در بسیاری از عبارات ائمه معصومین(علیهم السلام) استشهاد شده و آورده شده، ثانیاً ما وثوق صدوری به این متن داریم، یعنی متنی که در نهج البلاغه هست، اگر صد در صد هم نتوانیم بگوئیم، اما واقعاً بیش از 95 درصدش برای ما وثوق صدوری میآورد و این وثوق صدوری و متنی برای ما در اعتقاد کافی است.
این روزها در این مصاحبهای که از بعضی از مسئولین گذشته پخش شد پیداست از روی بیاطلاعی هست، گفت بله اگر مردم یک زمانی حکومت اسلامی و ولایت فقیه را نخواستند همان حق است و همان قانون است، این دور بودن از متن دین است، اشکالش را عرض کردم که این حقّ ارتکازی عقلائی از نظر خود عقلا هم مردود است، عقلا میگویند در آنچه که مصالح شماست، حالا اگر مردم امروز گفتند ما اصلاً امنیت نمیخواهیم، همه هم به این مطلب رأی دادند، کدام عاقلی است که بگوید این حرف درست است؟ اگر گفتند ما سلامت نمیخواهیم، این حق ارتکازی عقلائی را هم باز باید قیود لبیه و شرعیه اش را ببینیم. در جواب سؤالی که شما فرمودید نقش دارد که ان شاء الله جلسه آینده عرض میکنم.
بررسی و جمعبندی
1) نظریههای مشروعیت
پیرامون نقش مردم در تعیین حاکم جامعه اسلامی دو نظریه کلانِ نصب و انتخاب مطرح است؛[28] طرفداران انتخاب معتقدند که برای عصر غیبت این مردم هستند که حاکم جامعه را تعیین میکنند. البته پیروان این نظریه به سه دسته تقسیم میشوند، برخی مردم را در انتخاب هر حاکمی –اعم از فقیه و غیر فقیه- مختار میدانند، برخی معتقدند مردم در انتخاب یکی از فقیهان جامع الشرایط مختار هستند و دسته سوم، مردم را در انتخاب هر حاکمی اعم از معصوم و غیر معصوم مختار میدانند.
در مقابل نظریه انتخاب، نظریه نصب مطرح است. بر اساس این نظریه حاکم در عصر غیبت نیز باید به نصب الهی تعیین شود و منصوب در عصر غیبت، یا اعلم فقیهان است یا فقیهی است که از فرآیند قرعه نامش بیرون آمده و یا فقیهی است که مقدم بر دیگران اعمال ولایت نموده است. استاد معزز از طرفداران نظریه انتخاب و دیدگاه ایشان ذیل رویکرد دوم این نظریه محسوب میشود.
2) لوازم نظریه انتخاب مردمی
آنچه در این نشست از سوی استاد محترم مطرح شد، استدلال بر نظریه انتخاب بود. در عین حال باید توجه داشت که ملزومات این نظریه نیازمند بحث و ارزیابی است. اینکه آیا مردم میتوانند برای فقیه منتخب، به لحاظ زمانی، محدودیت قائل شوند؟ اساسا مراد از مردم چه کسانی هستند؛ عموم مردم جامعه یا خصوص شیعیان و یا خصوص مؤمنین آن جامعه؛ افراد بالغ –دختران 9 سال به بالاتر و پسران 15 سال بالاتر-، یا افرادی که به لحاظ عرفی به سن رشد رسیدهاند؛ و آیا تغییر نسلها نیازمند انتخابات مجدد است؟ گستره جغرافیایی حاکم منتخب تا کجاست؟ و سئوالاتی از این قبیل که از لوزام و آثار این نظریه بوده و نیازمند بررسی و ارزیابی است.
3) نظریههای رقیب
برای اثبات یک نظریه، باید مستندات نظریه رقیب نیز مورد واکاوی قرار بگیرد. بنابراین پردازش نظریه رقیب و ابطال مستندات آن، از جمله مباحثی است که از سوی استاد محترم مطرح نشده و نیازمند بحث و ارزیابی است.----------------
[1]. مائده/55؛ «جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردهاند، همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مىكنند در حالى كه در ركوع نمازند».
[2] . شوری/ 9.
[3] . شوری/ 12.
[4] . شوری/ 13.
[5] . انعام/ 124.
[6] . بقره/ 124.
[7] . ص/ 26.
[8] . بقره/ 30.
[9] . اسراء/ 70؛ «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ».
[10] . بقره/ 31.
[11]. نهج البلاغه(نسخه صبحی صالح)، ص40.
[12] . رعد/ 11.
[13] . صحيفه امام، ج18، ص 368.
[14] . حدید/ 25؛ ما رسولان خود را همراه با معجزات روشن گسيل داشتيم، و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم را به عدالت خوى دهند.
[15] . مائده/ 56؛ «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ».
[16]. صحیفه امام ره، ج12، ص355.
[17] . نهج البلاغه،(نسخه صبحی صالح)، ص248.
[18] . نهجالبلاغه، نسخه صبحی صالح، ص50.
[19] . ؟؟؟؟
[20]. صحیفه امام ره، ج9، ص304.
[21] . محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج32، ص8.
[22] . نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح، ص136.
[23]. سید بن طاووس، كشف المحجة لثمرة المهجة، قم: بوستان کتاب، 1375ش، ص248
[24]. همان، ص247.
[25]. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق، ج1، ص74.
[26]. نهج البلاغه نسخه صبحی صالح، ص102.
[27] . ص/ 26.
[28] . البته نظریههای دیگری نیز مطرح است که از یک سو مستند فقهی قوی ندارد و از سوی دیگر استناد آن به برخی از فقیهان طراز اول، جای نقد و بررسی دارد.