نشست علمی «امامت در قرآن کریم»

۱۸ تیر ۱۳۹۳

۱۹:۵۰

۳,۸۱۰

خلاصه خبر :
بیانات حضرت آيت الله فاضل لنکراني(دامت برکاته) پيرامون «امامت در قرآن» در مرکز پژوهش‌هاي اعتقادي
آخرین رویداد ها

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين. والصلاة و السلام علي سيدنا ونبينا أبي القاسم محمد
و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين ولعنة الله علي اعدائهم اجمعين
من الآن الي قيام يوم الدين

قال الله تبارک و تعالي في کتابه أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ»

موضوع بحث ما در اين جمع محترم؛ «امامت در قرآن کريم» است. به خوبي آگاهيد که مسئله امامت از مهمترين مسائل و حقائق ديني است.

هنگامي که ما مباني اعتقادي اسلام را در قرآن کريم و سنت نبوي بررسي کنيم به وضوح مي‌يابيم که امامت از مهمترين اصول و ارکان اعتقادي اسلام است.

اين توهّم اشتباهي است که عده‌اي، امامت را از فروع دين ذکر مي‌کنند و هيچ دليلي بر آن وجود ندارد. بلکه آيات قرآن به روشني دلالت دارد بر اينکه امامت از اصول دين است.

کما اينکه در آيه شريفه تبليغ مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» براي چه خداوند متعال به رسول گرامي‌اش در آخرين ايام حيات شريفشان بعد از آن همه تلاش و کوشش و جهاد و مبارزه در تبليغ دين اسلام مي‌فرمايد اگر اين حکمي که بر تو نازل کرده‌ايم به مردم ابلاغ نکني رسالتت را انجام نداده‌اي. يعني جميع زحماتي که تاکنون متحمل شده‌اي ناقص مي‌ماند و آنچه تلاش‌هاي تو را کامل و تمام مي‌کند ابلاغ امامت است.

اين آيه شريفه به وضوح مي‌فرمايد امامت از اصول دين است.

موضوع بحث ما اثبات «امامت از قرآن کريم» است. قبل از بيان ادله، به بيان مقدمه‌اي مي‌پردازيم که نه فقط در بحث امامت بلکه براي بسياري از مسائل قرآني سودمند خواهد بود. آن مقدمه اين است که آيا لازم است قرآن کريم تمام مطالبي را که خداوند متعال اراده فرموده است، به وضوح و با دلالت مطابقي بيان کند يا نه قرآن کتابي است که پي بردن به حقايقش مرهون تدبّر در آن است. حقايق بسياري در قرآن وجود دارد که انسان بدون تدبر در آن امکان وصل به آنها را ندارد.

در سالهاي آخر بعضي از افراد منحرف چنين مي‌گويند که چون در قرآن به مسأله امامت تصريح نشده و هيچ آيه‌اي به دلالت مطابقي دلالت بر آن ندارد پس هيچ دليل در قرآن بر امامت بيان نشده است. اين توهم ناشي از بي‌اطلاعي آنها و عدم انس با قرآن است. کسي که کمترين بهره را از قرآن برده باشد مي‌داند که بسياري از حقايق قرآني متوقف بر تدبر در آن است.

قرآن يک کتاب معمولي نيست که هر چيزي به وضوح و با الفاظ ساده در آن بيان شده باشد، که اگر چنين مي‌بود معناي اين آيات که امر به تدبر در قرآن مي‌کنند چه مي‌شد؟ کسي که مي‌خواهد به حقيقت توحيد برسد، هيچ راهي براي او جز تدبر در قرآن کريم وجود ندارد. از راه الفاظ و دلالت مطابقي به آن نخواهد رسيد.

همين‌طور کسي که خواهان درک اسماء الله تعالي و کيفيت ارتباط اسماء الهي با يکديگر و نيز کيفيت ارتباط اسماء با ذات الهي است، راهي جز تدبر در جميع قرآن ندارد. به اين آيات توجه نمائيد. «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»، «أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلين‏»، «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْباب‏».

اين آيات امر به تدبر در قرآن مي‌فرمايد. تدبر يعني حقايق قرآني در پس اين الفاظ و کلمات نهفته است و به آن حقايق نمي‌رسيد مگر آنکه از ظواهر آيات گذشته و به باطن و نهان آيات راه پيدا کنيد.
همچنين قرآن خود مي‌فرمايد که در آن آيات محکم و متشابه وجود دارد «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» اهل تحقيق مي‌فرمايند محکمات؛ هم شامل نصوص قرآن است و هم ظواهر.

پس اگر مسأله امامت را از ظاهر آيات شريفه استفاده کنيم مسأله امامت از محکمات قرآن خواهد شد و همين براي ما حجت خواهد بود و نيازي به نص نخواهيم داشت. لذا اين گفته برخي از منحرفين که پنداشته‌اند چون در قرآن نصي بر مسئله امامت وجود ندارد پس امامت اسامي ندارد و آن را شيعياني درست کرده‌اند، ناشي از عدم انس آنها با قرآن و عدم فهم قرآن است. کساني که آيات تدبر را ملاحظه نمايند در مي‌يابند که حقايق قرآن در پس ظواهر آيات نهفته‌اند که با تدبر در آيات مي‌توان بدانها دست يافت.

بعد از اين مقدمه مي‌گوييم ما از بعض آيات قرآن مسأله امامت را استفاده مي‌کنيم بدون آنکه هيچ نيازي به ضميمه کردن روايات داشته باشيم. اين آيات متعدد هستند که در اين مجلس مجال بيان همه آنها نيست و ما فقط اشاره مختصري به آيه 59 سوره نساء مي‌نماييم.

اين آيه شريفه مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً».

در آيه شريفه چند بحث مطرح است. يکي آنکه امر به اطاعت از خدا و رسول مي‌فرمايد. طبعاً چون عقل انسان حکم به وجوب اطاعت از خدا مي‌کند امر به اطاعت از خدا امري ارشادي است نه مولوي. اما وجوب اطاعت از رسول و اولي الامر امر مولوي است. بدين معنا که خداوند متعال اطاعت از رسول و اولي الامر هر دو را بر ما واجب کرده است. و اگر امر  خداوند نبود ما دليلي بر وجوب اطاعت از آنها نداشتيم.

همچنين ما از اين آيه شريفه استفاده مي‌کنيم که وجوب اطاعت از اولي الامر هم ناشي از امر خود خداوند تعالي است نه امر نبي چون رسول و اولي الامر را در کنار هم قرار داده است.

سخنراني حضرت آيت الله حاج شيخ محمد جواد فاضل لنکراني دامت برکاته پيرامون امامت در قرآن در مرکز پژوهش‌هاي اعتقادي 1393/4/18

نکته‌اي که ما از صدر اين آيه استفاده مي‌کنيم بطلان سخن آن گروه از صحابه است که هنگام ارتحال رسول خدا(ص) گفتند: «حسبنا کتاب الله». چون وقتي آيه دلالت مي‌کند بر وجوب اطاعت از رسول. معناي اطاعت از رسول چيست؟ ظاهر آيه حکم به وجوب اطاعت از رسول است در دستوراتي که در قرآن ذکر نشده است. چرا که امر رسول به عنوان ابلاغ و تبليغ امر خدا باشد اطاعت از آن همان اطاعت از امر خدا مي‌باشد و ديگر نيازي به امر به وجوب اطاعت رسول نبود.

بنا به تعبير اهل فن موضوع و متعلق حکم به اطاعت رسول چيست؟ آيا موضوع آن چيزي است که خداوند متعال بدان امر نموده يا نهي از آن کرده و رسول هم آنرا ابلاغ کرده است؟ در اين‌صورت اطاعت از اين دستور اطاعت از خداست نه رسول. در حالي که اطاعت از رسول آنجاست که شخص رسول امر به چيزي کند که در قرآن کريم ذکري از آن نشده و وحي الهي نسبت به آن نازل نشده است.

بنابراين کسي که بگويد حسبنا کتاب الله، کتاب خدا براي ما کافي است کلام باطلي را بيان کرده است و مخالفت با اين آيه کريمه نموده است. به همين مطلب جناب آلوسي از مفسرين اهل سنت در جزء سوم از کتاب تفسير روح المعاني صحفه 65 تصريح کرده است.

نکته ديگري که از آيه شريفه استفاده مي‌شود اين است: اينکه اطاعت از رسول و اولي الامر در جنب اطاعت از خداوند تعالي قرار گرفته دلالت بر عصمت آنها مي‌کند، امکان ندارد با وجود احتمال خطا در رسول و اولي الامر، خداوند اطاعت از آنها را واجب کند.

بر هر فرد منصف که برخوردار از کمترين بهره دانش باشد پوشيده نيست که اين آيه به روشني دلالت بر معصوم بودن آنها از خطا و باطل مي‌کند.

اما مراد از اولي الامر چيست؟

ما اماميه معتقد هستيم که اولي الامر؛ ائمه طاهرين(عليهم السلام) مي‌باشند، اما اهل سنت در تطبيق معناي اولي الامر اختلاف نظر دارند.

برخي قائلند مراد از آن بحسب معناي لفظي صاحبان امر و حکومت و حاکمان مي‌باشند.

برخي ديگر مي‌گويند مراد اميران حاکم و اميران بلاد و سران لشکر هستند و بعضي ديگر آنرا توسعه داده و گفته‌اند شامل روساي احزاب و گروه‌ها مي‌شود و صاحب تفسير المنار چنان دائره آنرا توسعه داده که مي‌گويد حتي صاحبان و مديران روزنامه را هم در بر مي‌گيرد. يعني به حسب نظر صاحب المنار؛ اطاعت از مدير يک روزنامه در جنب اطاعت از رسول است.

مديران جرايد و احزاب که امروز شاهد هستيم چگونه با دين مردم معامله مي‌کنند و اصلا دين مردم براي آنها ارزشي ندارد و آنچه براي آنها مهم است خودشان و حزب و گروه و افکارشان است.

چگونه ممکن است خداوند امر به اطاعت از اين اشخاص کند. فخر رازي با توجه به اين حرفهاي باطل و تفاسير نادرست در تفسير خود مي‌گويد که مراد از اولو الامر؛ اهل حل و عقد هستند.

فخر رازي مي‌پذيرد که اولو الامر بايد معصوم از خطا باشد اما اينکه چرا نظر اماميه را نمي‌پذيرد و اهل حل و عقد را مطرح مي‌کند بدين جهت است که مي‌گويد: اولا خداوند به نحو مطلق و بدون هيچ قيدي امر به اطاعت از اولو الامر فرموده است. و اطاعت هم زماني محقق مي‌شود که فرد مطاع معروف بوده و مردم آنها را بشناسند و قدرت دسترسي و استفاده از آنها را داشته باشند. پس اگر قبل از شناخت آنها خداوند اطاعت آنها را بر ما واجب کند اين تکليف ما لايطاق خواهد بود که مکلف قدرت انجام آنرا ندارد. بنابراين چون اهل حل و عقد در همه زمانها نزد مردم معروف هستند آنها مصداق اولو الامر مي‌باشند نه اهلبيت(عليهم السلام).

ما در جواب فخر رازي مي‌گوييم ما شيعه اماميه معتقديم که ائمه طاهرين(عليهم السلام) نزد مردم معروف بوده‌اند چون نبي مکرم اسلام با روايات زياد و متواتر در کتب روايي شيعي و سني آنها را معرفي فرموده و نام تک تک آنها را همراه با نام پدر و مادرهايشان ذکر فرموده است. بنابراين کلام فخر رازي ادعاي بدون دليل است.

دليل واهي ديگري که وي براي اثبات مدعاي خود مي‌آورد اين است که: شيعه معتقد است در هر زماني يک نفر امام مي‌باشد در حالي که کلمه اولو الامر جمع است و ظهور در تعدد صاحبان امر در هر زماني دارد. و در استعمال جمع در مفرد صحيح نمي‌‌‌باشد.

جواب ما اين است که ما ادعاي استعمال جمع در مفرد نکرده‌ايم. بلکه مي‌گوييم اولو الامر عنوان عام است، نظير کلمه «الذين امنوا» در آيه شريفه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا» يا کلمه «ذي القربي» در برخي آيات و اين عنوان عام در هر زماني داراي مصداق خاص و معين است و استفاده از عنوان عام که مصاديق معين دارد هيچ مغايرتي با فصاحت ندارد.

دليل سوم وي در ردّ کلام شيعيان اين است که اگر مراد از اولو الامر، ائمه طاهرين باشد، براي چه خداوند در ادامه آيه مي‌فرمايد: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُول‏» و ديگر اولو الامر را ذکر نمي‌کند.

جواب ما اولا يک جواب نقضي است. ما نيز مي‌گوييم اگر مراد از اولو الامر اهل حل و عقد هستند پس چرا آنرا بعد از نام خدا و رسول ذکر نفرموده است.

ثانياً جواب اساسي ما اين است که عبارت «فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُول» در آيه شريفه هيچ مفهومي از اين نظر ندارد که ردّ نزاع و رجوع به غير خدا و رسول جايز نمي‌باشد. چه دليل بر اين مفهوم‌گيري دارد؟

در حاليکه ما معتقد هستيم قرآن کريم در هر موردي اسم رسول را ذکر فرموده‌ اولو الامر نيز به آن ملحق مي‌شود، مگر در مواردي که دليل خاصي بر اختصاص حکم به رسول وجود داشته باشد نظير وجوب نماز شب بر پيامبر(ص).

اما قطع نظر از دليل خاص، در بسياري موارد اولو الامر ملحق به رسول شده است. مثل «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا» يا «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى» و در آياتي هم که از آنها ذکري نشد، بدين جهت است که نيازي به بيان نبوده و اين امري کاملا واضح است.

مثلا در آيه کريمه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ» از شما مي‌پرسيم مفهوم اين آيه چيست؟ آيا انفال براي خدا و رسول است و بس. بعد از رسول براي کيست؟ مسلماً آيه نمي‌خواهد جواز پرداخت انفال را به غير خدا و رسول نفي کند. کما اينکه در آيه «فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُول» چنين است و آيه نمي‌خواهد جواز رجوع به غير خدا و رسول را نفي کند.

ثالثاً: اگر کسي اصرار کند بر اينکه اين آيه مفهوم دارد و مفهوم آن عدم جواز رجوع به غير خدا و رسول است. در اين‌صورت بين صدور و ذيل آيه تناقض پيش خواند آمد.

بدين معنا که آيه «أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نخست به نحو مطلق امر به اطاعت خدا و بعد امر به اطاعت از رسول و اولو الامر فرموده است. يعني اولو الامر امر به هر چه فرمودند اطاعت از آنها واجب است و تخلف از‌آن جايز نمي‌باشد. طبق اين کلام، اگر اولو الامر در مورد نزاع امر به چيزي فرمودند اطاعت از آنها واجب است.

حال اگر ما در ذيل آيه قائل به مفهوم باشيم و بگوئيم در مورد نزاع فقط به خدا و رسول مي‌توان رجوع کرد و رجوع به اولو الامر جايز نيست بين صدور و ذيل آيه تناقض پيش خواهد آمد. صدر آيه مي‌فرمايد در تمام امور حتي در موارد تنازع اطاعت از اولو الامر واجب است اما ذيل آيه رجوع به آنها را جايز نمي‌داند.

پس نتيجه مي‌گيريم ذيل آيه مفهوم نداشته و دلالت بر عدم رجوع به اولو الامر نمي‌کند. اما وجه تصريح به نام الله و رسول و عدم ذکر اولو الامر آن است که خدا و رسول معدن و مخزن و منشأ جميع احکام هستند و ائمه طاهرين(عليهم السلام) هر آنچه خدا و رسولش بيان فرموده‌اند را مي‌فرمايند در روايات متعدد خود ائمه(عليهم السلام) به اين امر تصريح نموده‌اند.

در بسياري از موارد وقتي اصحاب سوال از حکمي مي‌کردند دليل حکم را از قرآن مي‌پرسيدند و امام(عليه السلام) نيز دليل حکم را از قرآن بيان مي‌فرمودند. نظير حکم حرمت استمناء که امام مي‌فرمايند دليل حرمت آن؛ آيه سوره مؤمنون است که فرموده «فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُون‏».

مرحوم علامه طباطبائي در تفسير الميزان از فخر رازي سوال مي‌کنند شما که مي‌گوييد اولو الامر؛ اهل حل و عقد هستند، مراد از اهل حل و عقد چه کساني است؟ آيا منظور اشخاص از اهل حل و عقد است، که در اينصورت بايد ملتزم شويد تک تک آنها معصوم از خطا باشند و اين کلامي باطل است که واقعيت موجود در تاريخ آنرا تکذيب مي‌کند.

اگر منظور شما از عصمت اهل حل و عقد، هيئت اجتماعيه اعتباريه آنها باشد نه افراد، اين هم سخن باطلي است. چون هيئت اجتماعيه قابل اتصاف به عصمت نيست که امر حقيقي واقعي است. امر حقيقي واقعي اتصاف به اشخاص پيدا مي‌کند نه هيئت اجتماعيه.

بنابراين وقتي اهل حل و عقد نه اشخاص آنها معصوم هستند و نه هيئت اجتماعيه آنها قابل اتصاف به عصمت است، پس چه چيزي عامل عصمت اهل حل و عقد مي‌باشد؟ طبعاً عاملي عادي براي آن وجود ندارد و آن چيزي که مي‌تواند عامل عصمت باشد بايد از سنخ عوامل الهيه باشد. و اين خداوند است که در هر زمان اهل حل و عقد را مصون از خدا مي‌دارد.

مرحوم علامه طباطبائي مي‌فرمايد: اگر بگوييد سبب عصمت عامل الهي است، اين همان حرف ما خواهد بود. چون لازم مي شود اهل حل و عقد افرادي در حدّ قرآن و رسول باشند که با قرآن مأنوس بوده و با قرآن زندگي کنند نه افرادي از سنخ اشخاص عادي در جامعه بشري. و اين افراد همانا ائمه طاهرين خواهند بود که معصوم از هر گونه خطاء هستند.

نتيجه سخن آنکه هر فرد با انصافي که اين آيه شريفه را بخواند و در آن تأمل کوتاهي کند، به اين نتيجه روشن مي‌رسد که اولو الامر همان ائمه معصومين(ع) مي‌باشند که خداوند متعال همانند رسول، اطاعت از آنها را در حيات و ممات واجب گردانيده است.


برچسب ها :

امامت در قرآن فاضل لنکرانی مرکز پژوهش‌هاي اعتقادي امامت از اصول دین