موضوع: واجب کفایی تا آخر اوامر
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۷/۵
شماره جلسه : ۷
چکیده درس
-
نظریه محقق نائینی در موضوع وجوب کفایی
-
مقدمه محقق نائینی
-
سؤال:...؟
-
پاسخ استاد:
-
اشکال مرحوم اصفهانی به نظریه اصفهانی
-
معانی صرف الوجود
-
معناي اوّل صرف الوجود
-
معناي دوّم صرف الوجود
-
معناي سوّم صرف الوجود
-
تحلیل اشکال محقق اصفهانی
-
اشکال استاد به محقق نائینی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
نظریه محقق نائینی در موضوع وجوب کفایی
در بيان انظار و اقوال رسيديم به نظريه مرحوم محقق نائيني. عرض کرديم در فوائد الاصول نظريه ايشان را اینطور بيان کردهاند که در واجب کفايي وجوب به جميع آحاد مکلفين تعلق پيدا ميکند. همانطور که در واجب عيني وجوب به جميع آحاد مکلفين تعلق دارد، در واجب کفايي هم مکلف يعني موضوع تکليف جميع اشخاص و آحاد مکلفين است.
لکن فرقي که بين واجب کفايي و عيني است اين است که تعلق به جميع اشخاص علي سبيل البدليه است. يعني هرکدام عنوان بدل از ديگري رادارند. برحسب آنچه در دوره اصولشان که اجود التقريرات دوره بعد است آنجا آورده شده است ولی ايشان نظر ديگري دارند که طبق بيان اجود التقريرات ذکر و تحليل و بررسي ميکنيم. در کتاب اجود التقريرات (جلد اوّل، صفحه 270) مرحوم نائيني ابتداءً مقدمهاي را عنوان کردهاند.
مقدمه محقق نائینی
در ناحيه مأمور به و مکلف به، ازنظر تعلق غرض به مأمور به و مکلف به، دو نوع است. یکبار غرض تعلق پيدا ميکند بهصرف وجود طبيعت مأمور به و بار دیگر غرض تعلق پيدا ميکند به مطلق الوجود طبيعت مأمور به؛ که اين را با مثال روشن ميکنيم.
مثلاً وقتیکه مولا ميگويد «يجب اکرام العالم»، اينجا دو نوع مولا ميتواند نسبت به اکرام عالم که مأمور به و متعلق تکليف است غرض داشته باشد. گاهي غرض او بهصرف وجود طبيعت است. يعني ميخواهد در عالم خارج عملي به نام اکرام عالم موجود و تحقق پيدا کند.
اگر اینچنین باشد به همان اولين مرتبهاي که عبد و مخاطب اکرام العالم را انجام داد، امر مولا اطاعت شده و دستور مولا امتثال شده است؛ اما در فرض دوّم غرض بهصرف وجود طبيعت تعلق پيدا نميکند؛ بلکه به مطلق الوجود طبيعت تعلق پيدا ميکند.
فرق مطلق الوجود و صرف الوجود در اين است که در صرف الوجود همان وجود اوّل مصداق براي آن است؛ اما در مطلق الوجود، يعني هر مصداقی از مصادیق اين طبيعت براي مولا مطلوبيت دارد. اگر گفتيم در «يجب اکرام العالم» آنچه غرض مولا است. مطلق وجود الطبيعه، مطلق الوجود از اين طبيعت است. مطلق الوجود يعني کل فرد فرد، يعني هر فرد و وجودي از اين طبيعت، يعني هر جا اين عبد عالمي ديد بايد او را اکرام کند.
ميفرمايند عین همين تقسيم و تصوير که در ناحيه مأمور به بيان کرديم، در ناحيه مأمور و در ناحيه مکلف هم تصوير دارد. يعني ميگوييم گاهي غرض مولا به اين تعلق پيدا ميکند که عمل از صرف الوجود مکلف است، اينجا نميگوييم طبيعت مأمور به. مولا غرضي دارد که اين غرض تحقق پيدا ميکند از صرف الوجود مکلف. گاهی اینطور است و گاهی غرض مولا تحقق پيدا ميکند از مطلق الوجود مکلف.
ميفرمايند ازنظر ما فرق بين واجب عيني و کفايي در هم اينجاست. در واجب عيني غرض مولا تحقق پيدا ميکند از مطلق الوجود مکلف، يعني مکلف هر مصداقي دارد و هر وجودي دارد آن متوجه تکليف مولا است.
وقتي مولا ميفرمايد «اقيموا الصلاة»، غرض مولا به آن تعلق پیداکرده و تحقق آن از اين است که مطلق الوجود مکلف در اينجا نماز را انجام دهد. از اين مطلق الوجود تعبير به وجود ساري هم ميکنند. يعني هر وجودي که سريان دارد در مصادیق، آن وجودات را شامل ميشود.
در واجب عيني غرض به مطلق الوجود مکلف، يعني وقتي ميگوييم مطلق الوجود که در فلسفه هم بين وجود مطلق و مطلق الوجود فرق ميگذارند. مطلق الوجود يعني هر وجودي، تمام مصاديق وجودات از مکلفين. در واجب عيني اینچنین است؛ اما در واجب کفايي ايشان ميفرمايند غرض مولا تحقق پيدا ميکند از صرف الوجود مکلف. صرف الوجود يعني آنچه با او موجود ميشود.
گاهي اوقات با يک مکلف واحد يک فعل موجود ميشود و گاهي اوقات با بيست مکلف يک فعل موجود ميشود. مثلاً در واجبات کفائيه، دفن الميت داريم، يک مکلف هم ميتواند دفن الميت را انجام دهد؛ اما واجبي کفايي داريم بهعنوان دفاع يا جهاد که آن با يک مکلف تحقق پيدا نميکند، آنجا صرف الوجود مقداري دايرهاش وسيعتر ميشود.
اگر بگوييم کسي مُرد، نماز بر ميت که واجبي کفايي است، تمام مکلفين دفعة و در زمان واحد بر او نماز خواندند. اينجا مانعي ندارد. يعني صرف الوجود، يک عنواني است، ميگوييم صرف وجودِ مکلف، صرف وجود مکلف با يک مکلف سازگاري دارد با صد مکلف سازگاري دارد، با جميع مکلفين هم سازگاري دارد. اینطور نيست که بگوييم صرف الوجود مکلف، يعني فقط همان وجودي که از مکلفين عمل را انجام ميدهد اما بقيّه نه. صرف الوجود به اقتضاء موارد مختلف است.
مقصود از صرف الوجود در اينجا در مقابل مطلق الوجودات است. در واجب عيني موضوع تکليف، يعني مکلف مطلق الوجود للمکلف است؛ که مطلق الوجود يعني کل واحد واحد از مکلفين؛ اما در اينجا ما عنوان ميکنيم صرف الوجود مکلف که با يک مکلف سازگاري دارد با پنج مکلف سازگاري دارد، با جميع مکلفين هم سازگاري دارد. اين خلاصه نظريه مرحوم نائيني که عرض کردم بعد از ايشان هم بهتبع ايشان مرحوم محقق خويي (قدس) در کتاب محاضرات همين نظريه را اختيار کردهاند.
سؤال:...؟
پاسخ استاد:
عرض کردم صرف الوجود را در بيان مرحوم اصفهاني بهنوعی بيان کرده که انسان خيال ميکند با اولين وجود مکلف تحقق پيدا ميکند. مقصود نائيني اين نيست بلکه ايشان صرف الوجود را در مقابل مطلق الوجود آورده است. يعني ايشان میفرماید واجب عيني آن است که تکليف متوجه مطلق الوجود است، اما در واجب کفايي متوجه مطلق الوجود نيست که از آن تعبير ميکنند بهصرف الوجود مکلف. اين صرف الوجود که توضيحاتي است که ما براي بيان ايشان نقل کرديم و الا در عبارت اجود التقريرات وجود ندارد. اين صرف الوجود گاهي اوقات با يک، ده، صد مکلف محقق ميشود و گاهي در ضمن جميع المکلفين است.
يعني اگر صرف الوجود را در کلام نائيني بياوريم روي اولين وجود مکلف، آنگاه مثال جهاد نقض ميشود، يعني نقض خيلي خوبي بر کلام نائيني است؛ اما اگر گفتيم نائيني مرادش از صرف الوجود، يعني مطلق الوجود نه که همين را هم ميخواهد بيان کند. آنگاه اين صرف الوجود به اختلاف موارد مختلف ميشود. اين تصريح رادارند که در واجب کفايي اگر عمل من جميع المکلفين في عرض واحد صادر شود. همه مکلفين صلاة ميت را انجام دهند. اين تعبير رادارند که اگر در زمان واحد و عرض واحد عمل از همه مکلفين تحقق پيدا کند، صرف الوجود بر همه مکلفين صدق ميکند و اشکالي ندارد.
اشکال مرحوم اصفهانی به نظریه اصفهانی
مرحوم اصفهاني در (حاشيه نهاية الدرايه، جلد دوّم، صفحه 278) نظريه مرحوم نائيني را مورد اشکال قرار دادهاند. فرمودهاند ما يک صرف الوجود فلسفي داريم و يک صرف الوجود در اصطلاح اصوليين داريم. صرف الوجود فلسفي يعني محض الوجود، يعني آنچه ديگر حد عدمي ندارد و در فلسفه صرف الوجود يک مصداق بيشتر ندارد و آنهم واجب تبارکوتعالی است، آنچه حد عدمي در آن وجود دارد. لذا ميفرمايد حد معقول را بايد بگذاريم کنار و سراغ علم اصول برويم. در اصول، طبق بيان مرحوم اصفهاني سه معنا براي صرف الوجود در اصطلاح اصوليين ذکرشده است.
معانی صرف الوجود
معناي اوّل صرف الوجود
معناي اوّل يعني ناقض العدم، يعني آن وجودي که عدم را نقض ميکند. مثلاً ميگوييم تابهحال مرض وبا نبوده، اگر يک نفر مبتلابه وبا شد ميشود صرف الوجود است چون عدم سابق را نقض کرده است. قبل از آنکه آن دو معناي ديگر را بگوييم. آيا مرحوم نائيني که ميگويد صرف الوجود مکلف، مقصودشان همین ناقض العدم است؟
مرحوم اصفهاني ميفرمايند اگر مقصود شما اين است که عدم يعني کلي عدم را اين وجود نقض ميکند، اين ازنظر عقلي درست نيست. چون هر وجودي عدم بديل خودش را نقض ميکند. مثلاً وجود ما در اين ساعت، عدم ساعت قبل را نقض نميکند چون در ساعت قبل اينجا نبوديم، عدم بديل خودش را نقض ميکند يعني اگر در اين زمان نبود. حالا اين وجود در اين زمان، نبود در اين زمان را نقض ميکند. لذا در هر ناقض العدمي چون عدم مقارن يا عدم بديل خودش را نقض ميکند نميتوانيم بگوييم اعدام گذشته را نقض کند.
همینجا مرحوم اصفهاني میفرماید شايد مرحوم نائيني مرادش از نقض العدم، اوّل الوجودات باشد. يعني واجب کفايي توجه پيدا ميکند بهصرف الوجود مکلف، ميگوييم صرف الوجود مکلف چيست؟ ميگويد ناقص العدم، ميگوييم ناقص العدم يعني چه؟ ميگويد يعني اوّل الوجودات، يعني اوّل وجودِ مکلف.
اگر مرحوم نائيني مقصودش از صرف الوجود، اوّل وجود مکلف باشد، اصفهاني میفرماید: «لا ينطبق الا علي اسن المکفين»، یعنی در هرزمانی بايد مسنترين مکلفين را در نظر بگيريم چون آنکه زودتر از همه مکلف شده، آن اوّل وجود از مکلفين است و بايد اين تکليف متوجه به او باشد و اين را هم که کسي قائل به آن نشده و کسي نميگويد در واجبات کفائيه بين آنهایی که زودتر بالغ شدهاند و آنهایی که ديرتر بالغ شدهاند فرق وجود دارد. بين آنکسی که امروز روز اوّل بلوغش است و بين کسي که امروز روز آخر عمرش است هيچ فرقي وجود ندارد.
بعد ميفرمايد اگر مقصود، اوّل من قام بالفعل باشد. يعني ناقض العدم، اوّل وجود مکلف نيست، ناقض العدم يعني اوّل کسي که قيام به فعل ميکند، اوّل کسي که اين فعل را انجام ميدهد. بگوييم مقصود نائيني از صرف الوجود يعني اوّل من قام بهذا العمل.
ميفرمايند اين هم درست نيست، براي اينکه در هر تکليفي موضوع بايد مفروض الثبوت باشد؛ اما در اينجا ميگوييم هنوز معلوم نيست. ولي مولا ميفرمايد يجب عليکم دفن الميت، ما نميدانيم اوّل من قام کيست. اوّل من قام به هذا العمل کيست؟ هنوز معلوم نيست. درحالیکه موضوع تکليف بايد مفروض الثبوت باشد. يعني مولا زماني ميتواند حکم را براي متعلق مسلم و مسجل کند که موضوع آن را مفروض الوجود بگيرد.
چيزي که معلوم نيست و در خارج نيامده نميشود آن را مفروض الوجود قرارداد. لذا ايشان اين احتمال را به اين نحو مخدوش کردهاند که ناقض العدم، عدم کلي، اوّل الوجودات، اوّل من قام بالفعل نمیشود.
معناي دوّم صرف الوجود
صرف الوجود يعني آن وجود مبهم و مهمل. اشکال اين هم اين است که جزء مباني مرحوم اصفهاني در علم اصول است و زياد هم بيان ميکنند. اگر بخواهيم اینطور بگوييم لازمهاش ورود ابهام درواقع است؛ و ابهام و اجمال درواقع راه ندارد. از شارع بپرسيم چه کسي مکلف است؟ بفرمايد يک مکلف غير معين. اين معنا ندارد. درواقع که بهاصطلاح ديگر در عالم ثبوت، ابهام راه ندارد.
در اصول زياد بيان ميکنند که اجمال و ابهام و ترديد در عالم اثبات راه دارد، بهحسب عالم اثبات ميگوييم نميدانيم و مردّد هستيم؛ اما در عالم ثبوت و واقع راه ندارد. بگوييم واقعاً مولا يک تکليفي را ذکر کرده اما مکلف آن در عالم واقع هم معلوم نيست که اين نمیشود.
معناي سوّم صرف الوجود
صرف الوجود يعني لابشرط قسمي، يعني آن ماهيتي که اطلاق قيد براي آن است. آنجايي که ميگوييم اطلاق قيد براي آن است، آن را تعبير ميکنيم به لابشرط قسمي. اصفهاني ميفرمايد اگر مراد شما از صرف الوجود مکلف، لابشرط قسمي باشد، اين برميگردد به جميع المکلفين. چرا؟ چون وقتي ميگوييم اطلاق قيد آن است، برميگردد به مطلق الوجود. وقتي ميگوييم تکليف مقيد است به مطلق الوجود مکلف، لابشرط قسمي، يعني آنچه اطلاق قيد براي آن است. برميگردد و تعلق پيدا ميکند به کل فرد فرد و لذا برمیگردد به جميع مکلفين.
تحلیل اشکال محقق اصفهانی
حالا ببينيم اين اشکال مرحوم اصفهاني بر مرحوم نائيني تا چه اندازه وارد است. صرف الوجود بهاصطلاح معقول را قطعاً مرحوم نائيني اراده نکرده است. لابشرط قسمي را هم قطعاً اراده نکرده. صرف الوجود به معناي وجود مبهمِ مهمل را هم اراده نکرده، اين خيلي روشن است. نتيجه اين ميشود که مرحوم نائيني مرادش از صرف الوجود متمرکز شود روي ناقض العدم. مرحوم اصفهاني فرمود، ناقض العدم اگر مراد عدم کلي است با صرف الوجود عدم کلي نقض نميشود بلکه عدم بديل خودش نقض ميشود. عدمي که از اين وجود نبود، آن عدم تصور و تصوير داشت.
احتمال اوّل الوجودات و اوّل من قام بالفعل را هم ميگوييم مرحوم نائيني اراده نکرده. اوّل من قام بالفعل برميگردد به همان وجود مبهم، باقي ميماند همان ناقض العدم.
ما به مرحوم اصفهاني عرض ميکنيم اگر مرحوم نائيني مرادش از ناقض العدم و مرادش از صرف الوجود يعني نفي مطلق الوجود است، همانکه در توضيح بيان ايشان، بيان کرديم. ايشان که ميگويد در واجب کفايي تکليف توجه پیداکرده بهصرف الوجود مکلف، يعني ميخواهد نفي کند مطلق الوجود را. حالا اين صرف الوجود اشکالي ندارد بگوييم ناقض العدم، عدم بديل خودش، مرحوم نائيني هيچ جا عدم کلي را نقض نکرد.
مرحوم نائيني در عبارت خود بههیچوجه ندارند که ناقض العدم يعني عدم کلي. بلکه آنجايي که وجود مکلف تحقق پيدا ميکند يا در ضمن يک يا ده مکلف يا در ضمن جميع مکلفين. ما به قرينه تقابلي که در کلام مرحوم نائيني است، حالا اگر مرحوم نائيني فقط کلمه صرف الوجود داشت، ميگفتيم اين احتمالات در صرف الوجود وجود دارد. ولي به قرينه تقابل و مقابله که ميگويد مقابل صرف الوجود، مطلق الوجود است. نتيجه اينکه صرف الوجود يعني آنجايي که مطلق الوجود غرض مولا نيست. صرف الوجود هم گاه به يک مکلف و گاه به صد مکلف است و گاه به جميع مکلفين است. لذا اين اشکالات دقيقي که مرحوم اصفهاني در اينجا کردهاند به نظر ميرسد که اصلاً مجالي براي اين اشکالات نيست.
اشکال استاد به محقق نائینی
اما آيا خود نظريه مرحوم نائيني که بگوييم صرف الوجود، هم با يک يا ده مکلف و هم جميع مکلفين سازگاري دارد، اينجا يک اشکال بسيار واضح به نظريه مرحوم نائيني، در آنجايي که جميع المکلفين اين عمل را انجام ميدهند آيا غرض واحد است يا متعدد. در واجب عيني وقتي ميگوييم «اقيموا الصلاة»، صلاة از هر مکلف، غرض مربوط به همان مکلف را دارد. يعني نمازي که شما ميخوانيد هیچوقت به درد ديگري نميخورد.
به فردي گفتيم چرا نماز نميخواني، گفت اين روحاني محل با ما خيلي رفيق است به او سفارش کردم نماز من را هم بخواهد. خب اینکه نميشود. غرض محقق از هر مکلف مربوط به همان مکلف است. در واجبات عينيه اینچنین است. حال در واجبات کفايي آنجايي که جميع المکلفين است، دو صورت دارد. يا بايد گفت با فعل يکي از آنها غرض واقعشده، وقتي ده هزار نفر نماز ميت ميخوانند در همه ده هزار نفر يک غرض واحد است يا هرکدام غرض مختلف دارد؟
نميشود گفت هرکدام غرض مختلف دارد. لذا بعضي گفتهاند در اينجا حتماً يکي از اینها بهعنوان واجب قرار ميشود و بقيّه مثلاً بهعنوان مستحب واقع ميشود. اينجا غرض واحد است و وقتي واحد شد نميشود گفت جميع مکلفين در حصول اين غرض واحد دخالت داشتهاند.
اين ده هزار نفر که نماز بر ميت ميخوانند غير ازآنجا است که ده هزار نفر باهم يک سنگي را بلند کنند. آنجا هر نفر قدرت خود را در سنگ اعمال ميکند و سنگ بلند ميشود؛ اما اينجا با خواندن يک نماز بر اين ميت غرض مولا محقق است.
الا اي حال اشکال بر مرحوم نائيني اين است که صرف الوجود اگر به مکلف واحد باشد، يعني بگوييم آنجايي که فقط يک مکلف وجود دارد، اين نقض وارد ميشود که در باب جهاد چهکار ميکنيم. آنجا با يک مکلف محقق نميشود. اگر ميگوييد صرف الوجود قابل انطباق بر بيش از يک مکلف و جميع المکلفين است با غرض واحد چهکار ميکنيد. لذا صرف الوجود هم به نظر ما نميتواند راهي دقيق براي حل مشکل واجب کفايي باشد.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .