درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: واجب کفایی تا آخر اوامر


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۷/۱


شماره جلسه : ۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مقدمه دوم در واجب کفایی

  • موضوع تکلیف در واجب کفایی

  • نظریه اول

  • نظریه دوم

  • اشکالات نظریه دوم

  • اشکال اول

  • اشکال دوّم

  • سؤال...؟

  • پاسخ استاد

  • اشکال سوم

  • اشکال چهارم

  • نظریه سوم

  • اشکالات نظریه سوم

  • اشکال اوّل

  • سؤال...؟

  • پاسخ استاد:

  • اشکال دوّم

  • اشکال سوّم

  • نکته اخلاقي

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
 

مقدمه دوم در واجب کفایی
در واجبات عينيه مطلوب به تعدد مکلفين متعدد مي‌شود. هر مقدار که مکلف متعدد باشد، مطلوب هم متعدد است. مثلاً در باب صلاة که يکي از واجبات عينيه است این‌چنین نيست که بگوييم شارع متعال يک مطلوب واحد دارد. بلکه شارع مطلوبش به تعدد مکلفين متعدد است؛ و به تعبير ديگر و به تعبير صناعي در واجبات عينيه تکليف به تعدد مکلفين به تکاليف متعدده انحلال پيدا مي‌کند.

 ازاین‌جهت در هر واجب عيني به‌مجرداینکه هر مکلفي تکليف خود را انجام داد،‌ امتثال تحقق پيدا مي‌کند و همين مکلف اگر تکليف خود را اتيان نکرد نسبت به خودش عنوان عاصي را پيدا مي‌کند. اين در واجبات عينيه است.

 در واجبات عينيه هم مطلوب متعدد است و هم تکليف متعدد است و انحلال به تکاليف متعدده به تعدد مکلفين است؛ اما در واجب کفايي مطلوب واحد است. وقتي مي‌گوييم دفن ميت از واجبات کفائيه است، يک مطلوب واحد بيشتر نيست، اين مطلوب واحد و غرض واحد در این‌ها وصف واقع مي‌شود که حالا مخاطب به اين تکليف کيست؟

در مقدمه قبلي اثبات کرديم که همان‌طوری که تکليف محتاج به متعلق است، محتاج به موضوع است. موضوع يعني مکلف. حالا در اين مقدمه مي‌گوييم که مسلماً چنين فرضي بين واجب عيني و کفايي وجود دارد. در واجب عيني مطلوب متعدد است و تکليف هم متعدد است و انحلال پيدا مي‌کند؛ اما در واجب کفايي مطلوب واحد است. مولا يک غرض و مطلوب دارد و حالا مي‌خواهيم ببينيم که اين در این مطلوب واحد مکلف کيست؟ و موضوع تکليف چيست؟ حال که اين دو مقدمه روشن شد وارد در انظار در بحث واجب کفايي مي‌شويم.

موضوع تکلیف در واجب کفایی
با نظريه‌اي که مرحوم آخوند در کفايه دارند و ديگران هم بعد از ايشان مثل مرحوم اصفهاني و مرحوم نائيني، این‌ها هم نظرياتي ارائه داده‌اند. مجموعاً نزديک به هفت نظريه در اين بحث واجب کفايي مطرح است؛ که بايد یکی‌یکی این‌ها را عنوان و بررسي کنيم.

نظریه اول
نظريه اوّل که نظريه مرحوم آخوند است، ايشان مي‌فرمايند ما همان بياني را که در واجب تخييري مطرح کرديم همان را در اينجا داريم. در واجب تخييري فرمودند واجب تخييري سنخی از وجوب است، يک نوعي از وجوب است. اين روش را مرحوم آخوند در کفايه در بعضي از مباحث ديگر هم دارند. در بحث وضع در تعريف وضع فرمودند وضع يک نوع اختصاص است. در واجب تخييري هم مي‌فرمايند سنخی از وجوب است، واجب کفايي يک نوع خاصي از وجوب است که از راه آثار و لوازم آن مي‌فهميم که اين واجب کفايي است.

در واجب عيني به امتثال و فعل هرکسی امتثال تحقق پيدا مي‌کند و ترک هر مکلف عصیان است. در واجب عيني اگر ديگري انجام داد وجوب از ذمه شخص ديگر ساقط نمي‌شود؛ اما در واجب کفايي این‌چنین نيست. اگر ديگري انجام داد وجوب از ذمه او ساقط است. در واجب کفايي اگر جميع مکلفين ترک کردند همه استحقاق عقاب دارند. اگر جميع مکلفين دفعة واحده انجام دادند، مثل نماز بر ميت اگر در یک‌زمان واحد هزار نفر نماز بر ميت بخوانند، امتثال کرده‌اند و استحقاق ثواب دارند.

البته در اين مثال نکته‌اي را مرحوم اصفهاني دارند در حاشيه نهايه که وقتي به نظر ايشان برسيم عرض مي‌کنم. لذا مرحوم آخوند مي‌فرمايند واجب کفايي يک نوع خاصي از وجوب است که از راه آثار و لوازم آن پي به وجوب آن مي‌بريم.

در بحث واجب تخييري به نظريه مرحوم آخوند اشکالاتي کرديم و ديگر تکرار نمي‌کنيم. همان اشکالاتي که در آن بحث بر اين نظريه مرحوم آخوند وارد بود اين اينجا هم وارد است.

نظریه دوم
نظريه دوّم در واجب کفايي، مکلف واحد معين است. حالا واحد معين عندالله، يا واحد معين عند المکلفين. اين نظريه هم واضح البطلان است؛ و به تعبير بعضي از بزرگان مفروض العدم است. اين نظريه که بگوييم در واجب کفايي مکلف واحد معين است، حالا يا عندالله يا عند المکلفين. يعني يا تعيين آن به یدالله است يا به يد مکلفين است، نظريه‌اي واضح البطلان است.

اشکالات نظریه دوم

اشکال اول
اولاً مفروض العدم است؛ يعني فرض ما در اينجا اين است که در واجب کفايي يک تکليفي که متوجه به يک مکلف معین‌شده باشد نداريم. اصلاً اشکال ازاینجا شروع‌شده؛ و به‌عبارت‌دیگر اين اشکال اوّل را مي‌توانيم بگوييم برخلاف ظواهر ادله وارده در واجبات کفايه است. وقتي روايت مي‌گويد دفن ميت واجب است. در اين روايت يک مکلف واحدي را معين نکرده است؛ و چون معين نشده بايد برويم دنبال آن بگرديم و ببينيم مخاطب و مکلف در واجبات کفائيه کيست؟

اشکال دوّم
 چنين چيزي معقول نيست در واجب کفايي بگوييم مکلف واحد معين، ولو اين مکلف است، اما ديگري اگر انجام داد از ذمه اين ساقط مي‌شود. فرض اين است که ديگري که اصلاً مکلف نبوده، فعل را انجام بدهد و با انجام او از ذمه اين ساقط شود. اين غیرمعقول است. يا اگر يک درجه تنزل کنيم برخلاف قاعده است. قاعده اين است که تکليف کسي از ذمه او ساقط نمي‌شود، مگر به فعل خود او انجام شود. حالا ديگري انجام بدهد، با انجام دادن ديگري از ذمه اين ساقط شود.

سؤال...؟

پاسخ استاد
ما مي‌گوييم اگر معين عندالله انجام نداد، فرض اين است که مي‌گوييم معين، اين معين يا عندالله است يا به يد المکلفين. معين عندالله يعني از ميان تمام این‌ها يک نفر که آن معین‌شده، حالا فرض کنيم که اگر او انجام نداد و ديگري انجام داد. بله اگر همان فردي که انجام مي‌دهد همان هم فی‌الواقع معين عندالله باشد اشکال وارد نيست؛ اما در واجب کفايي مي‌گوييم هرکسی انجام داد از ذمه ديگري ساقط است.

يعني آن‌کسی هم که مکلف نبوده، اگر انجام داد از ذمه آن‌کسی که مکلف عندالله و معين عندالله است ساقط مي‌شود. چون وقتي مي‌گوييم معين عندالله شارع هم نگفته حالا ببينيم چه کسي انجام مي‌دهد تا هرکسی انجام داد بعد ازآنجام معين و مکلف شود. مي‌گويند واجب معين يعني قبل ازآنجام عندالله معين بوده.

اشکال سوم
اگر مکلف عندالله معين است، هر شخصي شک مي‌کند که آيا مکلف به اين تکليف است يا نه. اينجا برائت عقلي و شرعي بايد جاري شود.

اشکال چهارم
 آنجا است که بگوييم تعيّن آن به يد مکلفين باشد، اگر گفتيم مکلفين خودشان معين کنند. اينجا مي‌شود تخصيص بلا مخصّص و ترجيح بلا مرجح. لذا اين نظريه‌‌اي است که بطلان آن خيلي واضح است.

نظریه سوم
نظريه سوّم در واجب کفايي: بگوييم مجموع من‌حیث‌المجموع مکلف هستند. يعني وجوب دفن ميت متوجه يک فرد نيست، متوجه به جميع الافراد است. به نحو عموم استغراقي نيست. بلکه مجموع مکلفين من‌حیث‌المجموع مکلف هستند. کساني که قائل به اين نظريه هستند، واجب کفايي را تنزيل کرده‌اند به مرکبات. گفتند چطور در افعالي که عنوان مرکب دارد، داراي ده جزء‌ است مانند نماز، اين مجموع مرکب يک غرض واحد بر آن مترتب مي‌شود و اين تکليف متعلق است به اين مرکب. همان‌طور که تعلق تکليف به مرکب از اجزاء متعدده معقول است و ممکن است. تعلق تکليف به مرکب از افراد هم معقول است. بگوييم شارع در واجبات کفائيه موضوع و مخاطبش مجموع من‌حیث‌المجموع است؛ و از همين راه هم تنزيل کرده‌اند و با اين تنزيل در مقام اين بوده‌اند که نظريه خودشان را تثبيت کنند. اين نظريه هم مواجه با اشکالات عديده است.

اشکالات نظریه سوم

اشکال اوّل
 مجموع من‌حیث‌المجموع که وجود خارجي ندارد تا بگوييم تکليف متوجه اين مجموع است. اصلاً مجموع قابليت بعث ندارد. شما در تکليف به فرد خطاب مي‌کنيد «يا زيد افعل هذا». مانعي ندارد و معقول است. در تکليف به عموم به نحو استغراقي مي‌گويد «اقيموا الصلاة» يعني «کل واحد واحد من المکلفين يجب عليهم الصلاة». اين هم مانعي ندارد. يعني از حيث تعلق بعث و تحريک امکان دارد؛ اما بگوييم تکليفي است که موضوع و مخاطب اين تکليف مجموع من‌حیث‌المجموع است، مگر مجموع قابليت بعث دارد؟ اصلاً مجموع وجود ندارد. افرادي که اينجا نشسته‌اند نمي‌توانيم بگوييم دو وجود است، يک وجود براي افراد است و يک وجود هم براي مجموع است. پس اشکال اوّل اين است که مجموع وجودي که قابليت تعلق بعث و تحريک داشته باشد، چنين چيزي براي مجموع تصوير نمي‌شود.

سؤال...؟

پاسخ استاد:
 اينجا مي‌خواهيم بگوييم مثلاً وجوب دفن ميت متوجه اين مجموع من‌حیث‌المجموع شده، يعني متوجه زيد نيست و متوجه هرکدام بالاستقلال نيست. مجموع من‌حیث‌المجموع. در بيان دليلشان همان تنزيلي که عرض کرديم گفته‌اند و يک تمثيلي هم در بعضي از کلمات ذکرشده است؛ و آن تمثيل اين است که چطور يک سنگ بزرگي را جماعتي باهم برمي‌دارند. هرکدام به‌تنهایی نمي‌توانند اين سنگ را بردارند ولي مجموع من‌حیث‌المجموع اين سنگ را برمي‌دارند. در واجبات کفائيه بگوييم موضوع يعني مکلف، مجموع المکلفين من‌حیث‌المجموع و بما هو مجموع است. اشکال اوّل هم آن بود که عرض کرديم.

اشکال دوّم
 شما که مي‌گوييد تکليف به مجموع من‌حیث‌المجموع تعلق پیداکرده، اين در بعضي از واجبات کفائيه معنا دارد. مثلاً کسي مرده، بگوييم همه انسان‌ها دفعة واحده بر او نماز ميت بخوانند؛ اما بسياري از واجبات کفائيه داريم که مجموع من‌حیث‌المجموع امکان ندارد که بتوانند آن عمل را انجام. مثل دفن ميت، مگر ميت را چند نفر مي‌توانند در قبر بگذارند. مجموع من‌حیث‌المجموع که نمي‌تواند اين ميت را داخل قبر قرار دهند. بنابراين اشکال دوّمي هم که در اينجا است اين است، بعضي از واجبات کفائيه قابليت صدور مجموع بما هو مجموع را ندارند.

اشکال سوّم
 يکي از آثار واجب کفايي که همه قبول دارند اين است که واجب کفايي يعني اگر بعضي از افراد انجام دادند، غرض، به سبب تحقق فعل از بعضي افراد حاصل مي‌شود. اگر گفتيم مجموع من‌حیث‌المجموع، اين مجموعه مکلف هستند، لازمه آن اين است که اگر يک، دو، پنج، يا ده نفر انجام دادند، غرض مولا حاصل نشود.

 در حالي که مسلم در تمام واجبات کفائيه اگر بعضي هم انجام دادند غرض مولا حاصل مي‌شود. پس اين نظريه سوّم در بحث واجبات کفائيه باطل شد و چهار نظريه ديگر باقي مي‌ماند که ان‌شاءالله عرض مي‌کنيم.

نکته اخلاقي
روز چهارشنبه است که اگر توفيق پيدا کنيم از هفته آينده حديثي هم خوانده شود تا نافع براي خود من و شما باشد. به‌عنوان مقدمه نکته‌اي که مي‌خواهم عرض کنم اينکه گاهي اوقات انسان ازنظر افعال ظاهري، زبان و دستش يا چشم او، خدایی نکرده از مسير اصلي که بايد در آن باشد تخطي پيدا مي‌کند. زبانش خدایي نکرده به غيبت يا تهمت و يا گوش و چشم او همين‌طور. زماني فکر مي‌کردم در اين قضيه که این‌ها شايد مشکل چنداني نباشد، يا با استغفار و توبه ممکن است اين گناهاني که اعضاء ظاهري انسان انجام مي‌دهد، انسان بتواند به‌نوعی آن‌ها را تصفیه و تطهير کند؛ اما گاهي اوقات انسان در نفس خود افکاري دارد که حل آن خيلي مشکل است. گاهي اوقات مثلاً انسان يک کسي را تصوير مي‌کند فرضاً يک بزرگي را، اين بزرگ مثلاً انسان از او چيزي خواسته و نداده. پيش خود و دل خود اين انسان را آن‌قدر خراب مي‌کند از يک حيوان هم نعوذبالله پايين‌تر مي‌آورد.

 براي خيلي‌ها اين اتفاق شايد افتاده باشد، اين ناپاکي دل و قلب و فکر مي‌شود؛ و اگر بتوانيم اين را حل کنيم، هنر بزرگي کرده‌ايم. گاهي اوقات انسان جلوی زبانش را از ترس مي‌گيرد. گاهي شخصي مقام يا عنواني دارد و يا انسان به او احتياج دارد و جلوي زبان خودش را مي‌گيرد و به‌حسب ظاهر در مقابل او احترام و تعظيم مي‌کند. ولي دل انسان چه؟

اينکه عرض مي‌کنم نسبت به افراد مؤمن است. انسان نسبت به ظالمين در دل و روح خودش هزار ظالم را تقبيح کند اشکالي ندارد. واقعاً در اين مسير که قرارگرفته‌ایم بايد دنبال اين باشيم که قلوب خودمان را پاک‌کنیم. يعني انسان در دل و قلب خود واقعاً نيّت خالص داشته باشد. اين از خداوند شروع مي‌شود که انسان درباره خدا چگونه فکر مي‌کند. ابعاد مختلف و زواياي متعدد دارد. تا برسد به آن رفيقي که همراه او است تا برسد به برادر خود انسان و دور بر انسان. واقعاً اگر فکر کنيم که امشب مي‌خواهيم بنشينيم و خودمان را محاسبه کنيم. ببينيم در اين محاسبه ازنظر افعال قلبي و باطني، قلب انسان چقدر سوي افراد رفته و قضاوت‌ها کرده و حرف‌هاي دل درباره او زده و برگشته.

 چرا بايد قلب انسان این‌طور شود. اين قلب و نفسي که خداوند به انسان داده، پاک و منور و شفاف، این‌طور شود که موجودي سرکش شود. مثال زياد دارد، مثلاً یک جایی مي‌رويم و احترام نمي‌کنند، ازآنجا بيرون مي‌آييم در دل خودمان مي‌گوييم، من مي‌دانستم اين آدم پست و رذل و بی‌عقلی است؛ و قضايايي براي خودش درست مي‌کند تا مثلاً يک ساعت بعد. چرا؟ لذا اولين نکته که در درجه اوّل به خودم عرض مي‌کنم؛ و بعد هم به شما عرض مي‌کنم که واقعاً همت کنيم و قلوب خودمان را پاک‌کنیم. ان‌شاءالله از گناهان ظاهري مبرا هستيم. شب که مي‌شود بايد فکر کنم امروز نسبت به کسي فکر بد کردم يا نه؟ اين بسيار مهم است و بايد دنبال آن باشيم و از خداوند بخواهيم قلوب همه ما را قلوب مطهره‌اي قرار دهد انشاء الله.


وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ

برچسب ها :

محاسبه نفس درس اخلاق اخلاق واجب واجب عینی واجب کفایی معنای واجب کفایی مکلف در واجب کفایی مکلف در واجب عینی آلودگی باطن.

نظری ثبت نشده است .