مصاحبه آیت الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) در مورد حوزه خانواده و مسائل زنان
۲۳ دی ۱۳۹۲
۱۴:۲۵
۴,۰۷۶
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی(ره) فقیهی زاهد، سترگ و آموزنده برای نسلهای آینده
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
- بسمالله الرّحمن الرّحيم. من خيلي تشكر ميكنم از حضرتعالي به جهت این که اين وقت را در اختيار ما گذاشتيد و اجازه فرموديد ما خدمت شما برسيم با در نظر گرفتن ضيق وقت شما و مجموع اشتغالات علمي و كاريتان خيلي سپاسگزار هستيم.
ما با يك بخشي از مكتوبات جنابعالي آشنا هستيم – قطعاً با بخشي از آن- بنده به عنوان يك كسي كه آشنايي اجمالي با مباحث فقهي و اصولي دارد، تلقيام از ورود شما به اين بحثها- صرفنظر از نتايج بحث-نفس ورود اين بحثهای نوپديد مرتبط با حوزه خانواده و مسائل زنان، در جامعه اين است كه حضرتعالي معتقد هستيد به ضرورت يك توجه جديدي، با يك نگاه جديد فقهي به مسائل يا به تعبير دقيقتر به فقه خانواده، چيزي بيشتر از آنچه كه در كتب فقهي و سنتي ما در باب نكاح و طلاق يا نظير آن آمده، فقهي كه به مناسبات حوزه خانواده توجه ميكند، به مناسبات جديد با اقتضائات جديد نگاه ميكند.
واقع مطلب اين است كه ما معتقد هستيم بعضي از موضوعات فقهي، در شرايط و ظهور جامعه فعلي تغيير كرده، خوب طبعاً وقتي موضوع تغيير ميكند- هرچند با عنوان قديمي و كهن باشد- طبعاً يك نگاه دوباره ميخواهد، ضمن اين كه ممكن است اتفاقاً بعضي از موضوعات نوپديد باشد؛ مثل مسائل فقه پزشكي كه اخيراً خيلي هم جديتر شده است. ما با اين ملاحظه خدمت شما رسيديم.
توضيح ديگري اجازه بفرماييد كه خدمت شما عرض بكنم، اين است؛ كه ما بعضي از اين گفتگوها را خدمت بزرگاني رفتيم كه از آنها نگاه فلسفي خواستيم، يك نگاه فلسفي به حوزه جنسيت داشته باشند. بعضي از دانشوران نگاه جامعهشناختي به موضوع داشتند. خدمت شما به عنوان يك فقيه آمدهايم، يعني به دنبال استفاده از نظر يك فقيه هستيم، به عنوان يك فقيه و اصولی و با نگاه اجتهادي به موضوع زنان را انتظار داريم كه از محضر جنابعالي را استفاده كنيم. حالا با اين مقدمه كه من خدمتتان عرض كردم، اجازه بدهيد سراغ يكي از كليدواژههاي مهم بحث حوزه جنسيت برويم كه بحث «عدالت جنسيتي» است.
اين كه حالا ما نميخواهيم وارد بحثهاي كلامي و فلسفي موضوع بشويم. «عدالت» را آنچنان كه از قديم در مدرسه فقهي فقهاي شيعه مطرح بوده به عنوان يكي از ملاكهاي استنباطهاي احكام و يكي از ملاحظات فرآيند اجتهاد میشناختهاند، اگر ما به عدالت اين مقدار بها میدهيم، بحث عدالت جنسيتي را به عنوان يكي از فروعات اين اصل، باید همينقدر مهم بدانيم، خواهش میکنیم که شما در اين حوزه وارد بشويد تا نگاه شما را به عنوان يك فقيه در فرآيند استنباط احكام، به بحث عدالت جنسيتي بدانیم. تأكيد ميكنم جایگاه عدالت جنسیتی را به مثابه يك ملاك و معيار در فرآيند اجتهاد تبیین بفرمایید.
بسمالله الرّحمن الرّحيم.
من از جنابعالي ابتدائاً تشكر ميكنم و خوشحال هستم كه امثال جنابعالي متصدي اين مباحث بسيار مهمي هستید كه مربوط به خانواده و بانوان و زنان است و شما از نظر علمي و فقهي و ابعاد ديگر. بحمدالله صلاحيت اين امر را داريد و اميدوارم كه يك جهاد علمي در اين رابطه در مجموعه شمامحقق بشود و بسياري از شبهات و اشكالاتي كه در اين باب وجود دارد، پاسخ داده بشود.
طبعاً بحثهاي خيلي مختلفي را بايد در اينجا مطرح كرد، اولاً؛ من اشاره كنم به اين كه ما در حوزه علميه خودمان به ضرورت فقه زنان و بالاتر از آن، فقه خانواده، پي برديم و الآن در آن مراكز فقهي ائمه اطهار(ع) كه مرحوم والدمان(رضوانالله تعالي عليه) تأسيس كردند، يك بخشي را به عنوان فقه زنان داريم، دنبال بررسي تمام موضوعاتي هستيم كه مربوط به زنان و خانواده ميشود كه بعضاً بحثهاي خيلي مهم و مورد سؤالی در این بخش وجود دارد، بحث حجاب كه واقعاً از بحثهاي بسيار بسيار مهم است. اين اواخر اطلاع داريد كه بعضيها اصلاً، اصل وجود حجاب را انكار ميكنند و ميگويند قرآن كريم دلالتي بر مسأله وجوب حجاب ندارد.
جواب اين را من نوشتم راجع به بحث آيه جلباب، مفصل بحث كردم و اثبات كردم كه جلباب همين چادري است كه امروز خانمهاي ما دارند، بدون هيچ تعصبي از كتب لغت گرفته، از روايات گرفته، از اشعار عرب گرفته، از نهجالبلاغه گرفته، شواهد فراوانی هست كه جلباب همين مسأله چادر است. يك بحث مهم ديگري این است كه آيا حكومت ميتواند در حجاب دخالت كند يا نه؟ آن را هم مورد بحث قرار دادم كه يك جزوة مختصري است كه خدمتتان انشاءالله تقديم ميكنيم.
اما آن بحث عدالت را كه مطرح فرموديد، به نظر من اهمّ مباحثي كه در حوزه زنان هست، مربوط به همين كليدواژه عدالت است.
خوب از اول فقه تا آخر، در مسائل حقوقي، جزايي، در ابواب مختلف اشكالاتي را خانمها و خواهرهاي ما دارند كه چرا اسلام فرق گذاشته است؟! و اين فرق را منافی با عدالت ميدانند و ميگويند؛ پس خداي تبارك و تعالي عدالت را رعايت نكرده است. اگر مثلاً ارث مرد دو برابر زن است، اين عدالت رعايت نشده است.
اگر در بحث ديه، مسأله فاضل ديه مطرح است، عدالت در بحث قصاص، عدالت رعايت نشده است. اگر در بحث تكليف، سن تكليف دخترها زودتر است و آنها بار مسئوليتشان زودتر آغاز ميشود، عدالت رعايت نشده است! كه به نظر ميرسد اگر همه شبهات در مباحث مربوط به زنان را جمع كنيم سرانجامش به همين بحث عدالت منتهي ميشود.
خوب ببينيد ما اگر بياييم بگوييم اساس تشريع بر عدالت است، كما اين كه اين در كلمات بزرگان هست- مخصوصاً مرحوم آقاي مطهري (رضوانالله تعالي عليه) که خيلي روي اين مسأله تأكيد ميكنند- اگر ما بياييم اين را به عنوان يك اصل موضوعي مسلم مفروض بگيريم، خيلي مشكل پيدا ميكنيم و هيچ راهي نداريم، يا تعبد را مطرح بكنيم و بگوييم ما مخلوق هستيم خداي تبارك و تعالي يك چنين تفاوتي را به هر جهتي كه ميدانسته مطرح كرده است يا خداي نكرده حکم را تغيير بدهيم، كه من همين جا ميخواهم عرض بكنم؛ آنهايي كه اين اصل موضوعي را قبول ميكنند، بدانند كه تغيير خودش يك ظلم فاحشي است كه به مراتب بدتر از آن ظلم متوهم به آنهاست.
يعني اگر ما بخواهيم حكم خدا را انكار بكنيم، يا تغيير بدهيم، يا خودمان را بدون هيچ دليلي توجيه كنيم- همين چيزهايي كه شماها در كتابها ديدهايد- بايد متأسفانه عرض بكنم، ريشه اين مسأله بیشتر در ميان اهل سنت آغاز شده، آنها پيش از صد سال پيش، تغييرات در احكام را جزو مباني خودشان آغاز كردند، مخالفت با نصوص را رسماً آغاز كردند- البته يك بخشي از علمايشان نه همه آنها- و الآن نتيجه كار آنها دارد اين ميشود كه آرام آرام در دامنه حقوق بشر قرار بگيرند. حالا يك عده تفكيك ميكنند و ميگويند آقا فهم بشري اين است، اما واقع چيز ديگري است.
به نظر اين حرفي است كه اصلاً ماحصلي ندارد. بله ما قبول داريم در بحث تفسير آيات اين فهم بشري با بطن آيه فرق ميكند اما در حكمي كه از زمان رسول خدا(ص) تا حالا بر طبق آن عمل ميشده، اينجا ديگر نميتوانيم بگوييم فهم اين انسان دخيل بوده! فهم اين فقيه دخيل بوده، و... خوب يك احكامي هست كه در طول هزار و چندصد سال، ائمه ما، فقهاي ما، اصحاب اينها، همه عملشان بر طبق اين بوده است. ما اينجا چطور ميتوانيم بگوييم كه بين فهم بشري و آن متن ديني، بايد تفكيك كرد؟! بله در باب آيات اعتقادي، در باب آيات اخلاقي كه مربوط به غير فقه است، خوب اينها را ميشود يك حرفهايي را مطرح كرد، يك احتمالاتي را داد.
لذا من همينجا عرض بكنم كه اين حملهاي كه ميآيند به فقه ميكنند و میگویند این فهم فقهاست، فهم دين نيست، خوب آنها غافل هستند از اين كه فقهاء وقتي ميخواهند فتوايي بدهند، عمل گذشتگان را ميبينند، سيره را ميبينند و با توجه به آنها يك فتوايي ميدهند. خوب پس اين را نميشود گفت، يا ما بايد تعبّد كنيم يا انكار بكنيم و به نظرم واقعاً این كار يك ظلم فاحشي به شريعت و حدود الهي به معناي عامش است و نتيجهاش هم همين ميشود كه اهل سنت در دامن حقوق بشر افتادند و روز به روز دارند مرتب سقوط ميكنند.
من ميخواهم عرض بكنم كه ما در همين اصل مفروض، يك تأملي بكنيم. چه دليلي داريم كه تشريع بر اساس عدالت است؟ آيا آيهاي داريم، روايتي داريم كه تشريع، بر اساس عدالت است.
بنده ميخواهم عرض كنم كه اصلاً چنين چيزي نداريم. ما در مورد این که در تكوين، عدالت وجود دارد، در مورد اين كه خداي تبارك و تعالي ميان روابطي كه بين انسانها حاكم است: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ما ربّك بظلّام للعبيد»، اینها مربوط به تشريع نيست و «ما ربك بظلّام للعبيد» مربوط به اين است كه اگر انسان عملي را انجام داد، خداي تبارك و تعالي نسبت به اين عملي كه مطابق دستورش بوده به او ظلم نميكند، اينطور نيست كه آدم صالح را با آدم فاسد بخواهد يكسان در نظر بگيرد. من يك اشارهاي كنم به بعضي از بحثهاي اصولي. خوب ما در اصول ميگوييم «الاحكام تابعهٌ للمصالح و المفاسد»: اماميه و معتزله، به این قائلند. فقط اشعريها اين را منكر هستند.
خوب اين يك مطلبي است كه ما قبول داريم، هيچ حكمي بدون مصلحت و مفسده نيست، بدون ملاك نيست، درست است؟ اما همه حرف اين است؛ آنچه كه ما ميخواهيم مطرح كنيم اين است كه چه دليلي داريم كه ما در ميان همه ملاكها، فقط يك ملاك داريم و آن هم عدالت است؟ و بعد هم دست خودمان را ببنديم و بگوييم كه خوب چون تشريع بايد بر اصل عدالت باشد، اگر كسي خداي ناكرده مرتكب عمل زنا شد؛ اين صد تازيانه، كسي كه مرتكب عمل قذف شد؛ كمتر، و... اینها باید بر اساس عدالت باشد و... .
- ببخشید دلالت التزامی فرمایش شما این است که حكم خدا ميتواند ملاكهاي ديگري غير از عدالت داشته باشد. آیا معنیاش این است که ممکن است که عدالت در یک حکم ملحوظ نباشد؟
بله.
-یعنی ممکن است حکم الهی عادلانه نباشد؟!
نه، همین را میخواهم عرض کنم، ما این طرف مسأله را عرض میکنیم. چه ضرورتی دارد که حکم خدا عادلانه باشد؟ یعنی ما نمیگوییم که نعوذبالله ظلم را بر خدا تجویز کنیم، یعنی خدا ظلم بکند، میخواهم عرض بکنم بین ظلم و عدالت، از نظر نسب منطقی، ما موردی را بیاوریم که اصلاً از قسم ظلم و عدالت خارج است. اصلاً آنجا مسأله ظلم و عدالت مطرح نیست. شما یک جایی که حتماً یا باید عادلانه باشد یا ظالمانه، میتوانید بگویید حتماً خداوند باید عادلانه عمل کند. اما اگر لازم نیست حتماً چنین تفکیکی داشته باشید، چطور؟
-یعنی میخواهید بگویید نقیض هم نیستند، ضد هم هستند؟
عرض میکنم خدمتتان، بگذارید مقدمات بحث را بگویم. ببینید ما احکام را تابع مصالح و مفاسد میدانیم بلااشکال. بعد میرویم در ملاکات؛ میگوییم باید ملاک باشد، حالا این ملاک چیست؟ شما در بحث این که خدا حق طلاق را برای مرد قرار داده است! یک مقالهای را میخواندم که میگفت اصلاً از قرآن استفاده نمیشود که هیچ، از روایات هم یک روایت عامی مذهب داریم که "الطلاق بید من اخذ بالساق"، خوب حالا این حرف که فقهی نیست، توهمی است.
ما میگوییم اگر خدا بگوید؛ من روی جهت علمی که دارم منالبدو الی الختم در عالم، اگر این را در اختیار مرد قرار بدهم، این عمل مغبوض کمتر واقع میشود. روی این جهت میآیم این کار را میکنم، خدا نمیخواهد خیلی این کار واقع بشود، نمیخواهد طلاق واقع بشود، دیده روی اطلاعی که از واقع خارجی دارد؛ نه این که حالا بخواهیم بگوییم مسأله درایت مرد بیشتر از زن است، یا صبر مرد، نه، ممکن است صبر زن بیشتر باشد، اما ملاحظه کرده، دیده این که این عمل مغبوض کمتر واقع بشود، این عمل را در اختیار مرد قرار داده است، یا برای تنظیم جامعه، شما ببینید وقتی یک اتاقی را میخواهید فرش بکنید، اگر گفتید که این فرش اولی است، اینجا انداخته شود و آن یکی، آنجا، این چه ارتباطی به عدالت دارد، این برای تزیین، تنظیم و نظم جامعه مفید است. یعنی شارع متعال میگوید برای این که نظم درجامعه محقق بشود و هر هرج و مرج لازم نیاید، من این قانون را دارم.
- یعنی شما میخواهید بگویید در یک حکمی ممکن است مصلحت باشد بدون ملاحظه عدالت، بنابراین باز این دلالت التزامی فرمایش شما این هست که ممکن است جایی ظلم واقع بشود اما چون...
نه دیگر، اصلاً از مقسَم عدالت و ظلم خارج است، شما ببینید
- یعنی شما میخواهید بفرمایید «عدالت» که یعنی اعطاء کل ذی حق، حقه...
نه، من اصلاً آن را هم قبول ندارم. توضیح میدهم، اصلاً این حرف معنایش چیست؟
ببینید آنهایی که اساس احکام را بر پایه عدالت میگذارند، میآیند یک تفسیری این چنینی از عدالت هم میکنند: "اعطاءُ کل ذی حقٍ، حقه" درست است. بعد میگویند خوب حق زن این است، حق مرد هم این است. ما میگوییم: عاد الاشکال، همه اشکالات از همین است که چرا خداوند این حق را قرار داد؟ پس ما باید یک مرحلهای قبل از این تفسیر اشکال را جواب بدهیم. عدالت را اگر معنا کنیم؛ اعطاءٌ کل ذی حقٍ حقه، مشکل و اشکال پاسخ داده نمیشود، برای این که میگوییم این حق را چه کسی قرار داد؟ خدا. این حق را خداوند قرار داده، خوب چرا قرار داده؟
پس یک مرحله قبل از این را ما باید بیاییم تفسیر کنیم ولو در بعضی از کلمات آقا امیرالمؤمنین(ع) این مضمون هست، ولی آن اشارهای به مسأله تشریع ندارد.
من عرضم این است که خداوند تبارک و تعالی، قانونگذار است. ما امروز در مجامع قانونگذاری خودمان ببینیم که وقتی یک قانونی را میخواهند وضع کنند، چگونه وضع میکنند؟! اگر فرض کنیم؛ آمدند مثلاً روی یک مصلحتی گفتند - همین بحثهایی که حالا خوشبختانه در مورد بحثهای کنترل جمعیت بساطش انشاءا... دارد برچیده میشود- اگر قانونگذار آمد گفت، مصلحت الآن این چنین است که جمعیت کنترل بشود، شما اینجا برای من عدالت را تبیین کنید. اینجا عدالت یعنی چه؟
درست قانونگذار که این کار را بکند، نمیخواهیم بگوییم قانونش صحیح است، اما میتواند. اگر من و شما یک عدهای را به عنوان نماینده قانون و مقننه قرار دادیم و آنها آمدند قانون گذاشتند که مثلاً از ساعت 9 شب تمام برقها باید خاموش باشد، شما میفرمایید این روی عدالت است؟ اگر گفته بودند 10 ظلم بود، اگر گفته بودند 8 آن هم ظلم بود، ساعت 9 روی عدالت است؟ نه. مینشینند یک مجموعه مصالحی را در نظر میگیرند و میبینند این نفع جامعه است، یکسری امور، مربوط به نفع است. نفع، خودش یک ملاک است.
اگر فرض کنیم که در باب ولایت پدر بر دختر، خوب شما ببینید دختری که میخواهد ازدواج کند، همین که اسلام میآید و میگوید پدر ولایت دارد، این اولاً؛ معنایش این نیست که ارزش زن کم شده، زن صلاحیت ندارد، نه. ممکن است چون اسلام، اختیار خود دختر را که از بین نبرده دخترهم باید برود با مادرش مشورت کند، چه بسا با مادرش مشورت کند قول او را بر قول پدرش ترجیح بدهد- البته بر اساس قول این که این شرط معتبر است، چون من خودم این شرط را معتبر نمیدانم و مرحوم آقا هم این شرط را معتبر نمیدانستند ولی در استفتائاتشان احتیاط وجوبی میکردند- ...
- اذن پدر را؟
بله، اذن پدر را. حالا اگر گفتیم این شرط معتبر است، شارع آمده این شرط را قرار داده، خوب از شارع سؤال میکنیم شما برای چه این شرط را قرار دادی؟ شارع میگوید من مصلحت دختر را در این دیدم که پدر به عنوان حامی او در اجتماع، در مراسم از بدو تا آخر، تا مقداری که زنده است، حضور داشته باشد. وقتی که میگوید؛ او حق دارد، خوب این دختر یک حامی قویِ محکم، یک پشتوانه محکم برای خودش احساس میکند. حالا آثار روانیاش و... اما آثار اجتماعیاش به هر حال روی این جهات، حکم را اینطور قرار داده است.
من میخواهم عرض کنم که ما دلیلی نداریم که حتماً هر حکمی باید روی عدالت باشد. آقایانی که این حرف را میزنند، اولین نقضی که ما به آنها وارد میکنیم، میگوییم؛ در باب عبادات شما چه میگویید؟ این که یک کسی صبح خواب شیرینش را از دست بدهد و بلند شود عبادت خدا را بکند، این عدالت است؟ چرا ربطی به عدالت دارد؟ میآیند میگویند خیلی خوب – دیدم مرحوم آقای مطهری هم استثناء کردند- خوب استثناء است، استثناء هم که اختیارش با انسان نیست.
اگر شما یک قاعده محکمی را میگویید که اساس تشریع بر عدالت است، چطور بعد میآیید میفرمایید عبادات نه! عبادات چه ملاکی دارد؟ خوب آنجا میگویید؛ از دایره عدالت خارج است. خوب در غیر عبادات هم من عرضم این است که نگویید همه جا باید عدالت باشد، بعضی از موارد به نحو موجبه جزئیه، ما ممکن است عدالت را بپذیریم، در بعضی از موارد.
-ببینید این که همه احکام لزوماً نباید بر مبنای عدالت حکمش صادر شود، این یک بحث است، اجازه بدهید این را از یک زاویه دیگر نگاه کنیم. من، در این مرحله این را میپذیرم که لازم نیست مبنایش عدالت باشد قبول، اما آیا این که حکمی نباید منجر به ظلم بشود هم نباید باشد؟ این به ویژه در بحث عدالت توزیعی مهم است.
بله، اگرگفتید اساس، اصلاً بحث عدالت نیست، دیگر نتیجه میگیریم که پس، آن حکم نمیتواند در تقسیم ظلم و عدل قرار بگیرد، یعنی اگر گفتیم اینجا بر اساس عدالت نیست، بر ملاک عدالت نیست، میخواهیم بگوییم اصلاً بحث ظلم و بحث عدالت اینجا خود به خود منتفی است. ملاک، یک ملاک دیگری است.
-ببینید در یکی از مثالهای خود شما، البته من برای بحث طلاق تبیین خودم را دارم، ولی از موضع خانمی که آن اطلاعات فقهی را ندارد، دارم سؤال میکنم. ببینید شما میفرمایید این که خداوند یک مصلحتی دیده که بر اساس این مصلحت حق طلاق را به دست مرد سپرده است، دیده این حکم در یک چشمانداز کلان تاریخی- اجتماعی به مصلحت است که در جامعه برای این که این حلال نامطلوب کمتر واقع بشود این کار را کرده است.
حالا من میپذیرم که اینجا، بحث عدالت ملاک نیست، اما در همین مثال، اگر این کار ما، یعنی این حکم، در موردی یا در مواردی -که این موارد میتواند کم یا زیاد باشد- منجر به ظلم بشود، آیا این موجب ظلم شدن، آن مصلحت کلان را آسیب نمیزند؟ به عنوان مثال مردی در جایی واقعاً با وجود این که آن زن، انصاف در حقش این نیست که فقط با پرداخت مثلاً مهریه به حال خودش رها بشود، بیاید این کار را بکند، یا از آن طرف مردی زنی را در فشار و مضیقه قرار بدهد و این زن چون شرعاً امکان طلاق از جانب او نیست، مورد آزار و اذیت قرار بگیرد.
ببینید این از بحث ما خارج است. شما میفرمایید مواردی که مرد با استفاده از یک حکم شرعی، بخواهد به دیگری ظلم بکند. این را که اصلاً آقایان جواب دادند، گفتند؛ اینجا اصلاً دیگر اعتباری ندارد، خوب مرد اگر بخواهد ظلم بکند، راه گذاشته، در همین بحث طلاق، مسألهای که حاکم شرع میتواند طلاق بدهد برای چیست؟ حتی در بحث طلاق، روایتی که از امام صادق(ع) داریم که اگر مرد هزینه و نفقه زن را ندهد، پوشش او را درست نکند، خوراک او را درست نکند، ولیّ مسلمین از وظایفش است که زن را طلاق بدهد.
- یک طور دیگر این را تبیین کنیم، بگوییم مردی زنی را دوست ندارد، چون دوست ندارد طلاقش میدهد، اما اگر زنی همسرش را دوست نداشته باشد، نمیتواند طلاق بگیرد.
نه، ببینید میخواهم بگویم اینها همه از وادی واحد است. ما یک مرحله قبل در همین اول تشریع قرار گرفتیم. میگوییم خدا در اول تشریع فرموده، «الطلاق بید من اخذ بالساق» بحث ما آنجاست. اصلاً کاری به یک مصداق خارجی که این مرد برای این که این حق را دارد، زنش را تحت فشار قرار میدهد و به او ظلم میکند، این مثل این است که از بقیه احکام، انسان بخواهد سوء استفاده بکند. من یک حرفی دارم در بحث ولایت فقیه، فقیه یکی از وظایفی که دارد این است که باید نظارت بر حُسن اجرای احکام اسلامی بکند، به چه معنا؟ به این معنا که اگر از یک حکم اسلامی بخواهد سوء استفاده بشود، فقیه اینجا باید دخالت کند.
مثال میزنم، در بحث توریه، خوب حالا توریه خبر دارید که بین فقهاء، بحث است که آیا توریه کذب است؟ مثلاً؛ مرحوم نائینی میفرماید؛ کذب است که خوب به نظر ما توریه کذب نیست، توریه کذب فقهی نیست، ممکن است کذب عرفی باشد. حالا اگر یک زمانی جامعه گفت؛ آقا بر اساس توریه عمل بکنید، اینجا دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. اینجاست که فقیه میتواند بیاید جلوی این مسأله را بگیرد، یعنی ما چرا در احکام اسلام هر زمانی باید کنار این حکم اسلامی، یا امام معصوم باشد، یا فقیه باشد، چرا؟ همیشه که بحث حکومت مطرح نیست. این مسأله مطرح است که اولاً؛ تزاحم احکام را متوجه بشود. ثانیاً؛ نگذارد که از احکام سوء استفاده بشود که اینها پاسخهایی است که برای اینگونه شبهات هست. در همان مرحله تشریع، ما فعلاً باید مسأله را حل بکنیم.
-پس بنابراین، عدالت، لزوماً مناط استنباط حکم نیست، اما ...
نه مناط استنباط و نه، مناط تشریع.
- منتهی برای این که منجر به ظلم خارجی نشود، در واقع لازمهاش این است که ما بیاییم ظرف اجرای عادلانه آن حکم را پیشبینی بکنیم و...
درست است، پیش بینی شده، برای این که منجر به ظلم نشود، راهکارهای متعددی اسلام دارد.
-پس عدالت میتواند ملاک تشریع نباشد اما همواره باید زمین و زمینه اجرا باشد. همواره به عنوان زمین و زمینة اجرا باید آن عدالت را قبول کنیم.
منتهی نه در باب ملاک و تشریع. در باب اجرا. یعنی در باب اجرا نباید فعلی مستند به حکمی شود که موجب ظلم بر دیگری بشود. اصلاً لاضرر در همین فضا و در همین شرایط جعل شد. آن شخص که میخواست از مالکیت شخصی خودش سوء استفاده کند، مسأله «لاضرر و لاضرار» مطرح شد. این خودش بهترین شاهد است بر این که شارع متعال در مقام اجرا، جلوی ضرر را میگیرد. ضرر در مقام اجراست. حالا من بخواهم از یک حکم شرعی استفاده کنم به طوری که ضرر بر دیگری وارد بشود، اسلام جلوی آن را میگیرد، میگوید؛ حق نداری به دیگری ضرر وارد بکنی.
ولی من عرضم این است که ما واقعاً آن مرحله قبل را تبیین بکنیم. ببینید مثلاً؛ یک کسی از دنیا میرود، پنجتا پسر دارد، یکی فقیرِ فقیر است و یکی متمولِ متمول است، خوب اینها یکسان ارث میبرند. ما این را با عدالت چگونه توجیه میکنیم؟ آن که فقیرِ فقیر است، همان اندازه میبرد و آن متمولی که هیچ نیازی به این ارث ندارد هم، همان اندازه.
در باب قصاص میفرماید «النفس بالنفس» ملاک چیست؟ اصلاً عدالت نیست، آنجا ملاک نفس انسانی است حالا این نفس میخواهد مجتهد باشد و یا یک آدم بیکارالدولهای باشد. من اگر خدای ناکرده یک کسی را کشتم، یک آدمی هم که هیچ ارزشی در اجتماع هم نداشته، خوب در اینجا باید قصاص مطرح بشود، نمیگویند که تو مجتهد و عالم بودی، و آن نبوده و... پس ببینید ما اگر بیاییم واقعاً همه اینها را کنار هم قرار بدهیم، مسأله روشن میشود.
من یک نکته دیگر را هم عرض بکنم؛ شارع، یک تشریع دائمی دارد میکند، این تشریع دائمی نباید دستخوش تغییرات دائمی شود، حالا ما یکسری احکام داریم، موضوعش تغییر میکند و آن حکم هم تغییر میکند، اما خود احکام اگر بخواهد تغییر بکند، پس شارع تشریع ندارد! اگر امروز ما آمدیم، گفتیم که بحث دیه را خودمان به عنوان حقوق بشر بنشینیم تنظیم کنیم و کاری به شارع هم نداشته باشیم، نسل بعدی هم بیایند بگویند خودمان تنظیم میکنیم، نسل قبلی چه کاره بوده است! پس کو مجالی برای دین، کو مجالی برای شرع؟ ما باید در نظر بگیریم که اگر شارع گفت اگر اسلام آوردی، اگر من را به عنوان خالق خودتان قبول کردید، اگر من را به عنوان خالق حکیم قبول کردید من تشریع دارم، حدود من «تلک حدودالله» تا قیامت هم همین است.
آن وقت شارع نشسته از آن زمان تا ختم عالم را در نظر گرفته است. در بحث ارث یک روش واحد اعمال میشود. من باز یک نکتهای را عرض کنم خودِ رویه واحد مگر نمیتواند یک ملاک باشد؟ مگر امروز در دستگاههای قضایی مرتب دادشان از این بلند نیست که چرا رویة واحد قضایی ما نداریم؟ این خیلی مهم است. اصلاً در باب احکام باید رویه واحد باشد. بیاییم بگوییم آن زمان قدیم، زنها از خانه بیرون نمیآمدند، زنها بر جزئیات اطلاع نداشتند پس آن زمان شهادتشان قابل قبول نبود، اما حالا این طور نیست. اگر اینطور بوده است که دوتاش هم نباید قابل قبول باشد. دهتایش هم نباید قابل قبول باشد، چون وقتی زن در خانه است، خوب همه زنها در خانهاند. اما حالا که زنها امکان حضور در اجتماع پیدا کردند، نه بگوییم یک زن به اندازه یک مرد هست.
ببینید باز اشتباه، همان نکتهای است که قبل از صحبتهایم عرض کردم، اشتباه این است که کتمان شهادت حرام است، اصلاً شارع زن را یک تسهیلی برایش قرار داده است. واقعاً تسهیلاتی که اسلام برای خانمها در مجموعه تشریع قرار داده، خیلی بیشتر از تسهیلاتی است که برای مردها قرار داده است. تسهیلاتی که قرار داده، یکی همین بحث شهادت است، یکی بحث قضاوت است. در بحث قضاوت ما میآییم میگوییم؛ یعنی چه زن نمیتواند قاضی باشد؟ قضاوت یک تکلیف است، قاضی وقتی یک مجتهدی شد یا شرایط را داشت، اگر دو نفر هر دعوایی را به این فرد رجوع کردند، وظیفهاش این است که بنشیند و بین اینها قضاوت کند، همانطور که مجتهد وقتی فتوایش را از او میپرسند، حق ندارد که افتاء نکند، باید فتوایش را بیان کند. قاضی هم اگر شرایط لازم را داشته باشد برایش واجب است. خوب حالا این یک تسهیلی برای خانمها بوده، نه این که بگوییم خانم، تو ارزش و صلاحیت و قابلیت نداری! نه. ممکن است یک خانمی در یک دعوا و مرافعهای به مراتب از یک مرد تشخیصش بهتر باشد.
- حاجآقا ببینید؛ ما در گفتگوهایی که در این مدت داشتیم، یک طیف 180 درجه مخالف را خدمت علما و فضلایی که رسیدیم در این موضوع داریم. من در همین موضوع وارد بشوم، اتفاقاً به آن نکته مبانی افتاء و اجتهاد هم مربوط میشود. دقیقاً این نکته بحث عقل، بحث توان و کشش برای انجام بعضی از امور، نکتهای است در نوع تبیین که به شدت مورد اختلاف است و از مواردی است که اتفاقاً باعث رنجش و آزردگی خانمها هم میشود. فرض بفرمایید این نکته که زنان به دلیل این که تحت تأثیر جدی عاطفی قرار میگیرند نمیتوانند بعضی کارها را بکنند. در همین بحث قضاوت، نظر بسیاری از آقایان این است که به زنها حق قضاوت داده نمیشود، تعبیر شما این بود که زنان مکلّف به قضاوت نیستند. تعبیر آقایان این است که به زنها حق قضاوت داده نمیشود.
البته من از لحاظ فقهی قائل هستم که قضاوت یک ولایتی است. این ولایت را اسلام برای مجتهد مرد قرار داده است و ما باشیم و ضوابط فقهی. این ولایت برای زن جعل نشده، ولی حالا که جعل نشده، این مستلزم تحقیر زن است؟ مستلزم این است که بگوییم عقل زن من حیث تعقّل، خدای نکرده نقصانی دارد، نه. ما میگوییم این از نوع تسهیل است.
-ببینید من از شما به عنوان یک فقیهی که طبعاً در بررسی و جرح و تعدیل و دقت در ابعاد مختلف مستندِ استنباط حکم، آن دقتهای خاص فقهی را دارید، میپرسم. چون متأسفانه به نظر میرسد بعضی از دوستان وقتی مطلبی به مذاقشان خوش نیاید، اینقدر در سندش و... تردید میکنند، و اگر به مذاقشان خوش بیاید بهراحتی میپذیرند.
خوب نگاه یک فقیه اینطور نیست. فقیه نسبت به منابع و مستندات هر حکمی، آن وسواس و دقت و توجه خاص را دارد. من از خدمت شما به عنوان یک «فقیه» با نگاه و دقت نظر فقیهانه، سؤال میکنم. روایات و نصوصی که دال بر ضعف عقل زنان است، شما این را به عنوان یک بخشی از مستندات فقهی که منجر به افتاء به جهت خاصی در حکم فقهی میشود، میپذیرید یا نه؟ یعنی اگر شما گفتید؛ زن نمیتواند قاضی شود چون، ضعف عقل دارد.
بعد یکی از بزرگان آمدهاند گفتهاند؛ ما نمیگوییم زن عقلش کم است، عقلش کامل است اما چون موجود احساساتی است، نمیتواند از عقلش به درستی استفاده کند. من همیشه میگویم؛ عاطفه و خشم یک جنس و یک هویت دارند، احساس و هیجان هستند، یکی به شکل مثبت و یکی به شکل منفی، اگر در زنها اصولاً و ذاتاً عاطفه، قویتر است، در مردها هم آن خشونت و غضب قویتر است، پس بنابراین همچنان که عاطفه میتواند مانع حکم صیحیح عقلی بشود ممکن است خشم هم مانع بشود.
نشانهاش هم این است که یک آدم زودخشم به درد قضاوت نمیخورد. بنابراین این نکتهای است که آیا عقل زنان کمتر است پس نمیتوانند قضاوت کنند، یا عاطفه آنها قویتر است، لهذا نمیتوانند صاحب این ولایت بشوند، یا به قول شما یک مصلحت دیگری وجود دارد؟ این نکته خیلی تعیین کننده است. این که یکی از سؤالات ما این بود که شما، جایگاه زنان را در مبانی انسانشناسی فرآیند اجتهاد، چگونه تبیین میکنید؟ ناظر به همین است. یعنی همچنان که ما میگوییم مثلاً کرامت انسان یک مبنای انسانشناختی در دین ما است پس هر جایی که عملی، منجر به آسیب به این کرامت انسان شود ما این حکم را نمیپذیریم.
همان موقع میگوییم که انسان کافر و مؤمن، از یک حد از کرامت برخوردار نیستند، لذا شما اجازه تشریح جسد مسلمان را نمیدهید اما در شرایط خاص، اجازه تشریح جسد کافر را میدهید، خوب اینها مبانی انسانشناسی استنباط احکام است. حالا درست در همینجا، اگر شما آمدید در یکسری ملاکات شرافت و کرامت انسانی مثل عقل، که اصلاً مناط تکلیف است، زنان را با مردان در دو سطح قرار دادید، آیا واقعاً شما این مبنای انسانشناسی را در فرآیند اجتهاد میبینید، یعنی جایش درست میآید همینجا. مثلاً زن نمیتواند اقسامی یا اشکالی از ولایت اجتماعی را عهدهدار بشود به دلیل آن ضعفی که ما در آن مبانی انسانشناختی برای زن قائل هستیم؟
خیلی جواب را روشن عرض کنم، واقعاً از دید فقهی، من ندیدم و یاد ندارم تا حالا، فقیهی، فقیه به معنای واقعی، بیاید در یکی از مواردی که زن محروم میشود از یک قضیهای، بگوید؛ به دلیل ضعف عقل است، من یادم نمیآید و حق هم همین است. یعنی اساساً ما جدای از این که واقعاً زنانی داریم که از جهت قدرت تعقل از مردان درکشان قویتر است، اساساً این روایاتی که هست، من عرض کنم گاهی مسأله ضعف سندشان مطرح میشود، گاهی اوقات هم اینها مُشیر به یک قضیه خارجیه بوده، فرض کنید آنچه که از امیرالمؤمنین(ع) در قضیه «هنّ نواقصالعقول» مطرح میشود، بعد از قضیه جنگ جمل بوده است. یعنی قضیه، یک قضیه خارجیه است اشاره دارد به زن و زنهای معینی که در یک زمانی تحت یک شرایطی یک فتنهای را ایجاد کردند.
ما در فقه هیچ وقت نمیآییم به «هن نواقصالعقول» استدلال کنیم. از نظر من طلبه، اصلاً این بار فقهی ندارد. فراموش کردم در آن بحث قبلی اشاره بکنم، خوب بعضی از این آقایان میگویند که شما که مسأله عدالت را انکار میکنید ، «اِعدلوا، هو اقرب للتقوی» یعنی چه؟ «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» یعنی چه؟ «و ما ربک بظلام للعبید» یعنی چه؟ من یک جواب خیلی روشن برای اینها دارم که فقه یک ضابطه مشخصی دارد. چیزی میتواند مبیّن حکم باشد که برای ما روشن باشد که متکلّم در مقام تشریع است.
اولاً؛ اگر خدا میگوید من در قیامت ظلم نمیکنم، کجایش ربطی به تشریع در دنیا دارد؟ ثانیاً؛ «اعدالوا» یعنی چه؟ اعدلوا یعنی وقتی شما دارید در مسألهای نزاع میکنید روابطی که با یکدیگر دارید، اگر میخواهید «اقرب للتقوی» را رعایت کنید، عدالت را رعایت کنید. اما چرا خودمان به خدا میگوییم که «ربّنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک»، این کجایش ارتباط به تشریع دارد؟ در مسأله قضاوت واقعاً مسأله همین طور است. بحث ضعف عقل نیست، یعنی اگر یک فقیهی این را بگوید من او را دور از فقاهت میدانم و یاد ندارم در یک جای محکم، متن فقهی به این تعبیر برای حکمی استدلال بشود. بله، یک وقتی ممکن است این را برای تأیید بیاورند که همانجا آن را خدشهدار میکنند و قابلیت مؤید بودن هم ندارد، چرا؟
چون این تعابیری که ما داریم، این تعابیر به عنوان یک قضایای خارجیه است و قضیه حقیقیه نیست.
حالا ببینید نکته مهم که البته که این، پایه همین عرض من است که قضیه خارجیه نمیتواند منشأ برای استنباط فقیه باشد، اگر در یک جنگی پیامبر(ص) دستور داد درختها را آتش بزنید، هیچ فقیهی نمیتواند بگوید پس در هر جنگی آتش زدن درخت جایز است، نه، یک قضیه خارجیه بوده، آنجا دشمنان پشت این درختها کمین کرده بودند و از این درختان به عنوان سپر خودشان داشتند، استفاده میکردند پیامبر(ص) فرمودند؛ اینها را آتش بزنید! اما نمیتوانیم به عنوان یک حکم دائمی از آن استفاده کنیم.
-میشود استفاده کرد در شرایط خاص، احتمال جواز این حکم هست؟ اما نمیتوان استفاده کرد در کدام شرایط خاص؟
بله. ولی میخواهم برسم در بحث قضا، من عرض کردم ملاک در بحث قضا تسهیل است. ملاک در باب شهادت یک تسهیل است. حالا البته این را داریم میگوییم؛ یکی از حکمتها و ملاکاتش است. باز عرض میکنم که بحث عاطفه را همان نقضی که خودتان فرمودید به آن وارد است. نمیشود گفت که چون زن در باب قضا، ممکن است مواجه با احساساتش بشود، اینطور است. خوب مرد هم به قول شما اگر آن جنبه خشونت و غضبش خدای نکرده بر او حاکم بشود، او به مراتب بدتر از این میشود و خطرناکتر است.
لذا شارع چون باید از اول تا آخر را در نظر بگیرد، نمیتواند زنهای یک زمان و یک شرایط را بگوید اینها میتوانند! یا یک زنی که اصلاً فرض کنید، قضاوت برای او سخت هم نیست، تسهیل نمیخواهم. میگوییم نه، نوع زنان چهطورند؟ شارع که نمیآید برای یکی یکی افراد، قانون جعل کند. نمیدانم شما اطلاع دارید یا نه، که امام(رضوانالله تعالی علیه) در فقه و اصول یک مبنایی دارد به نام خطابات قانونیه، این خطابات قانونیه خیلی آثار دارد.
مرحوم حاج آقا مصطفی پسر شهید ایشان(رضوانالله تعالی علیه) در تقریرات خود میگوید؛ این یک بارقه الهی بوده که خدا در دل پدر من قرار داده و این از اول فقه تا آخر فقه دگرگون میکند و یکی از دگرگونیهایش این است شارع وقتی دارد میگوید؛ «الصلاه واجبهٌ»، وقتی میگوید؛ «الطلاق بید من اخذ بالساق» نمیآید مردان عرب را در نظر بگیرد، مردان حجاز را در نظر بگیرد، مردان اروپا را، هیچ کدام اینها را در نظر نمیگیرد، دارد قانون جعل میکند.– البته من هم یک بحث خیلی مفصلی در این باب، حدود 22 جلسه در مورد همین خطابات قانونیه بحث کردم، چون آقا خیلی مصرّ بر این مبنای امام بودند، ولی من نرسیدم و نفهمیدم، خطابات قانونی امام را، ولی حالا اگر این مبنا باشد- قانونگذار وقتی دارد قانون جعل میکند، نگاه نمیکند که شما خانم، یا شما مرد، عقلت، یا سعه صدرت، یا حوصلهات و... یک ضوابطی را قرار میدهد و میگوید من یک باری را روی دوش مردها گذاشتم و از روی دوش شما برداشتم.
این که جمعه و جماعت از زن برداشته شده، ببینید ما در مورد جمعه و جماعات داریم که اگر هر کس نماز جماعت نرود و موجب استخفاف این عبادت بشود، حرام است، خوب این تکلیف را از روی زنها برداشته است. یا در بحث محاربه ملاحظه کردهاید «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله»، فقهاء میگویند محارب فرق نمیکند مرد یا زن باشد، اما در میان فقهاء، ابنادریس را داریم که میگوید نه، این حکم محاربه فقط مربوط به مرد است. خوب حالا اگر قبول بکنیم این نظریه را، میگوییم لعلّ، شارع این حکم سختی که مربوط به محارب و مفسد فیالارض قرار داده است، این را از باب تسهیل از زن برداشته است...
-یعنی نه تنها برای زنان مؤمن، تسهیل قائل است، بلکه برای زنهای محارب هم تسهیل قائل شده است.
بله، برای آنها هم تسهیل قائل شده است. در باب حکم شارع دوتا نظریه وجود دارد؛ یک نظریه این است که تمام احکام شرع با هم یک آمیختگی و ارتباط منطقی بینشان برقرار است، شارع یک جایی فرموده بر زن جهاد واجب نیست، بر زن قضاوت لازم نیست، شهادت لازم نیست، یک جایی هم مثلاً در باب ارث و این گونه موارد آمده این مسأله را مطرح کرده است.
یک نظر هم هست که احکام هر کدام به ملاک خودش جعل شده، اصلاً حکم اینجا، چه ربطی دارد به حکمی که در آنجاست؟ ما اگر همان مبنای اول را بگیریم، اصلاً دیگر نمیتوانیم بیاییم بگوییم که این حکم عادلانه هست یا نه، یعنی حتی روی آن مبنایی هم که میگویند اساس تشریع عدالت هست، باز بیجواب میمانیم.
-منظور عدالت مجموعی است.
بله، عدالت مجموعی را چطور ما میتوانیم درک بکنیم؟ غیر از شارع کسی نمیتواند درک کند. عدالت مجموعی را فقط شارع باید درک کند. پس به یک نقطهای میرسیم که ما عاجز میشویم. روی همان مبنایی که اساس را بیاوریم بر اساس عدالت بدانیم. باز دنبال آن مطالبی که اول عرض کردم، در باب معاملات، شارع آمده یک قاعدهای قرار داده است. «لایحل لا مرء مسلم، الّا أن تکون تجاره عن تراض»، میگوید تجارت و معامله وقتی میخواهد بینتان برقرار باشد، باید از روی تراضی باشد.
اول عرض کنم تراضی یک دقت خیلی خوبی را امام(رضوانالله تعالی علیه) دارد که من جای دیگری ندیدم، دیگران تراضی را به معنای طیب نفس معنا میکنند، رضایت باطنی که من وقتی میخواهم با دیگری معامله کنم، من و او، هر دو طیب باطنی داشته باشیم.
امام میفرماید؛ ما اصلاً دلیلی نداریم بر این که در معامله طیب باطنی معتبر است، تراضی یعنی تراضی معاملی، من بگویم بله میفروشم، حالا ولو در دلم اصلاً میلی به این ندارم که این مال از ملک من خارج بشود، تراضی انشائی، تراضی معاملی، و لذا عرض بکنم آن شاهدی که میخواهم بگویم یادم نرود، گاهی یک سؤال از آقا میکردند و الآن گاهی سؤال را از من میکنند، میگویند دختر خانمی وقتی که میخواسته ازدواج بکند قلباً ناراحت بوده، اما پدرش یا مادرش یا اقوامش به او گفتند، قبول کن، او گفته بله، این عقد صحیح است یا نه؟
خوب حالا ما اگر آن رضایت قلبی را ملاک قرار بدهیم، باید بگوییم باطل است، در حالی که نه، میگوییم درست است. چرا؟ برای این که مسأله درونی فردی، چیزی نیست که قابل اثبات باشد. خوب حالا اگر شارع گفت رضایت قلبی، معامله تمام شد، من یک خانهای را فروختم به شما، بعد از یک سال بیایم، به شما بگویم؛ من آن موقع رضایت قلبی نداشتم، من این را چطور میتوانم اثبات کنم؟
اما شارع میگوید؛ تراضی لسانی، یا تراضی فعلی، محاکاة. در همان نکاح هم تراضی لسانی. حالا من اینجا از شما سؤال میکنم؛ عدالت اینجا چگونه معنا دارد؟ من راضی شدم به این که این خانه صد میلیونی را به شما بفروشم ده میلیون، راضی شدم شما هم خریدید، یا خانه ده میلیونی را به شما میفروشم صد میلیون، میگویم؛ اگر خیار غبن هم هست، اسقاط، شما میفرمایید بله. همه میگویند این معامله درست است. سؤال من این است که این بر اساس کدام عدالت قابل تبیین و توجیه است؟
-همان عدالت اخلاقی که آن فروشنده وخریدار اجازه ندارند که مثلاً از جهل طرف مقابل استفاده کنند.
نه، به او بگوید اگر این قیمت 5 برابر این هم باشد من میخواهم این را به این قیمت بفروشم، میگویم؛ اسقاط میکند خیارات را و او قبول میکند، چرا؟ شارع میگوید در باب معاملات، تنها ملاک، همان حرف آخر است، دیگر در قلب و فکر و... مثلاً انگیزه را کاری نداریم، من امروز یک خانهای را به شما میفروشم و فکر میکنم که شما نیازمند به این خانه هستید، این فکر به انگیزه این که یک خدمتی به شما کرده باشم، خانه را به شما میفروشم، بعد معلوم میشود که اصلاً شما نیازی به این خانه نداشتید، این معامله باطل است؟ نه. میگویند تخلف داعی، موجب بطلان معامله نمیشود.
-منتهی این تحلیل مبنی بر این است که ما آدمهایی را تربیت کرده باشیم، یا نظام اجتماعی به وجود آورده باشیم، یا نظام دادرسی و حکومتی به وجود آورده باشیم که واقعاً این حکم لااقل در مرحله اجرا، منجر به ظلم نشود.
عرض کردم خود دین در مقام اجرا، راهکار اندیشیده است. اصلاً فقیه برای اجرای احکام است. او یک مرحله بعد است، اشکال در مرحله قبل است. یعنی اینها اشکال میکنند که چرا دین، این را گفت! نمیگویند که چرا این آقا، این روحانی و این فقیه درست عمل نکرد، میگویند چرا دین این را گفت، این را باید حل کنیم.
-یک نکته خیلی خیلی مهم در حوزه فقه خانواده و فقه زنان - به تعبیر خاصتر- وجود دارد و آن این است که من میخواهم بدانم شما چه مقدار معتقد به استفاده از ظرفیتها یا به قول آقایان آن منطقةالفراغ از فقه برای مواجهه با مسائل جدید جامعه هستید؟ من یک مثال خیلی مشخص بزنم. ببینید ما باز اینجا یک طیفی داریم، یک خیلی موافق و یک خیلی مخالف داریم.
مثلاً در بحث شروط ضمن عقد، الآن بعضی از آقایان معتقد هستند که این شروط ضمن عقد که دولت آمده در این دفترچههای عقد وارد کرده که اگر مرد چنان کند، زن حق طلاق دارد و... معتقدند درست است که اینها آن منطقهالفراغ است و چون فقه نسبت به آن ساکت است، ما از آن استفاده میکنیم برای کمک به زنهایی که ممکن است از ناحیه مردان مورد ظلم قرار بگیرند، اما چون در مجموع، این موارد میتواند به ضعف اقتدار مرد در مناسبات زناشویی منجر بشود و دائماً مثل یک اهرم فشار علیه مرد مورد استفاده قرار بگیرد، این با روح احکام و روح اندیشه اسلامی در حوزه اقتدار مردانه در محیط خانواده سازگار نیست.
این یک طرف قضیه است، از آن طرف، شما میبینید یک فقیه و یک کارشناس در حوزه فقه، میآید میگوید ما نه تنها این شروط نوشته را قبول داریم که حتی به شروط ارتکازی هم قائل هستیم. مثلاً در بحث تعدد زوجات، یکی از فقها نظرشان این است که موقعی که دختر و پسری دارند با هم ازدواج میکنند، چون در عرف امروزی، تعدد زوجات یک کار عرفی پذیرفته شده نیست، گویا این دختر دارد ارتکازاً با این پسر شرط میکند که زن دیگری نگیری، و چون آن مرد هم دارد با عرف جدید هماهنگی میکند، ارتکازاً پذیرفته است.
ببینید ما با یک وضعی مواجه هستیم که این طرف، هرگونه شرط نوشته را هم معتقد است با روح اسلام ناسازگار است، از آن طرف یک فقیهی آن چنان تابع ملاکات عرفی نظر میدهد که میگوید؛ حتی شروط ارتکازی هم که تابع تلقی عرفی است، نانوشته قابل قبول است. من نه فقط در مورد بحث شرط ضمن عقد، میخواهم اساساً نگاه شما را به استفاده از این ظرفیتها و منطقهالفراغهای فقهی سؤال کنم.
شما از منطقةالفراغ یک اصطلاح خاص خودتان را دارید و آن اصطلاح رایج، غیر از آن است که شما میفرمایید که من حالاکاری به آن ندارم. ببینید من عقیدهام این است که به این ظرفیتها به صورت قانون، نباید قائل بشویم. یک مواردی را ما از فقه استفاده میکنیم که اینها به اختلاف اشخاص، شرایط، عرفها، زمانها، مختلف میشود. اگر ما آمدیم این را به عنوان قانون قرار دادیم، به نظر من، اختلال در اصل تشریع به وجود میآید. حالا باز آن مطلب قبلی را دوباره تکرار کنم، ما این را اعتقاد داریم که فقیه موظف است مراقب باشد از احکام اسلامی سوء استفاده نشود. مثلاً؛ اسلام ربا را حرام کرده است.
اگر جامعه بخواهد از حیلههای ربا، به عنوان یک امر قانونی و دائمی استفاده کند، فقیه میتواند جلوی آن را بگیرد. شارع میگوید خوب ببین من آنقدر آمدم در باب ربا سختگیری کردم و گفتم یک درهم ربا به اندازه هشتاد شنیع کذاست! اگر یک حیلههایی را قرار دادم، این در همین محدوده حیله و چاره است. حیله به قول بزرگان ما به مناسبت حکم و موضع، میگوید شارع مثلاً ربا را حرام کرده که مردم بروند دنبال تولید، تجارت و اقتصاد صحیح، اما حالا یک کسی مریض است، در خانه افتاده، این قدرت بر این که مضاربه بکند، ندارد، کسی را نمیشناسد این پول را دست او بدهد، میآید از یکی از این حیلهها استفاده میکند، این مانعی ندارد، اما حالا ما بیاییم این حیلهها را قانون بکنیم، این معنایش نقض آن قانون اصلی است.
من میخواهم از شما سؤال کنم واقعاً آنهایی که آمدند اول انقلاب مسأله وکالت در طلاق را برای خانمها قرار دادند، اگر از آنها سؤال میکردی که این نقض آن قانون شرع است یا نه؟ در موارد جزئی نقض قانون نیست، یک مرد و زنی هست، زن میبیند که این مرد ممکن است، مرد را نمیشناسد، نمیداند از چه خانوادهای است، ولی میخواهد ازدواج کند،برای تحکیم کارش، میآید این شرط را قرار میدهد مانعی ندارد، اگر به صورت جزئی محدود با شرایط و خاص باشد، اما اگر به صورت قانون درآمد قطعاً مخل است کما این که از همان زمان مرحوم والد، بعضی از این دوستان مجلس شورا آمده بودند از آنها سؤال کردم، گفتم شما این قوانینی را که در مهرنامهها و چیزهایی که گذاشته شده، بعد از گذشت این همه موارد، آیا اینها به نفع زنها بوده یا به نفع زنها نبوده؟ قطعاً به نفع زنها نبوده، خودشان هم این را برای ما گفتهاند.
پس معلوم میشود وقتی این، در لباس قانون درآمد، اینچنین است، اما آن مسأله شرط ارتکازی، من نمیدانم این را شما از چه کسی این را نقل میکنید، اگر فقیه گفته من میخواهم جواب بدهم. غیر فقیه که حرفش برای خودش باشد. شرط ارتکازی، مثل شرط صحت این مالی است که شما دارید میخرید. یا پسر 20 سالهای که میخواهد با یک دختری ازدواج کند، ممکن است بگوییم بکارت زن، شرط ارتکازی است، اما شرط این که این مرد ازدواج مجدد نکند، درحالی که شارع این حق را میدهد، دیگر چه مجالی برای شرط ارتکازی است؟ شارع میگوید وقتی کسی زن گرفت، بعداً میتواند با یک شرایطی، رعایت عدالت و... زن دوم بگیرد، وقتی شارع این حق را برایش قرار میدهد، بگوییم آقا شرط ارتکازی نافی این حقی است که شارع قرار داده، ابداً این حرف نیست، این حرف پایه علمی به نظر من ندارد.
-سؤال آخر این است که در بعضی از احکام مرتبط با مسائل زنان - البته در همه ابواب فقه، ولی بحث ما خصوصاً حوزه زنان هست - یکسری اقوال مشهوری وجود دارد که به نظر میرسد در شرایط جدید و با توجه به تغییر قالبهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی روز، اینها قابلیت بازنگری دوباره را دارد. منظور بنده این نیست که لزوماً ما بازنگری کنیم تا از قبل تصمیم گرفته باشیم حکم را عوض کنیم، چون بعضیها منظورشان از بازنگری این است که ما از اول تصمیم بگیریم برای حکم، یک طوری عمل کنیم که آخرش به نتیجه دیگری برسد.
نه، من بحثم لزوماً تغییر نیست، اما اساس بازنگری متناسب با ظروف عرفی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، نظر شما را هم میخواستیم بدانیم. مثل همین بحث موردی که قبل از جلسه اشاره فرمودید، مثل بحث ارث زن از عرصه و اعیانی که بالاخره این قول مشهوری بود، نظر مقام معظم رهبری نظر دیگری بود و مجلس هم بر همان اساس، قانون را تصویب کرد، ولی قول، قول مشهور است. شما فرمودید آن را بررسی کردید، به همان نظر مشهور رسیدید.
من صرف نظر از این که ما لزوماً به چه نتیجهای میرسیم؛ مثل قبل یا مخالف قبل، میخواهم نظر شما را صریحاً در مورد این بدانم که ما در حوزههایی که مرتبط با ابواب مختلف از جمله بحث زنان و خانواده هست، اقوال مشهور را دوباره، بازنگری کنیم، مثل بحث ارث، مثل انواع یا اشکال مختلف نفقه، یا شقوق موارد مربوط به تمکین و اطاعت زوجه از زوج، یا بحث قضاوت زن، یا انواع ولایت اجتماعی که زن بتواند ورود پیدا بکند و نظیر اینها. نظر شما در مورد بازنگری اینها چیست؟
عرض کنم ببینید بالاخره پویایی اجتهاد، این اقتضا و لازمه را دارد که حتماً در این احکام، یک بازنگری بشود. ولی خوب همین که فرمودید نه به قصد این که ما نتیجه را تغییر بدهیم.
-و نه به این منظور که آن نتیجه را تثبیت کنیم و از آن دفاع کنیم.
بله به آن قصد هم نباید باشد. بله درست میفرمایید و الا اگر بخواهد به این قصد باشد که لغو میشود. نه، ببینید، من منظورم این است که اولاً و واقعاً در روایاتی که در باب عبادات است باز شاید پویایی اجتهاد مجالی برایش نباشد، عمدتاً در مسائل اجتماعی و سیاسی و مسائل مربوط به زنان است که پویایی اجتهاد خیلی نقش دارد.
من معتقد هستم که یک کاستی مهم در تبیین منابع و مدارک داریم. یعنی ما روایاتی که مربوط به زنان داریم، اصلاً این روایات کار اساسی میدانی از حیث فقهالحدیثی در آنها نشده است. ببینید این روایت معروفی است که «جهاد المرء حسن التبعل» خوب این را چند جور میشود، معنا کرد.
یک معنایی که خوب همین است که در عرف میگویند؛ شوهرداری و خادم شوهر بودن، در خدمت شوهر بودن، من اصلاً اینطور معنا نمیکنم، آن معنایی که من میکنم این است که زن با دقت خودش، هم با فکر خودش و هم با هنر خودش، احتیاجات درونی مرد را در همه ابعاد زندگی تشخیص بدهد.
من معتقدم که واقعاً این مسأله را اگر ما برای خانمها تبیین کنیم، باید بگوییم این روایت معنایش چیست؟ یک کار با ارزشی است که برای زن قرار داده شده، این یک اهتمامی است برای زن، چرا به اندازه جهاد قرار داده است؟ این که حالا زن برای مرد آشپزی کند، زن برای مرد زندگیاش را مرتب کند، بچهاش را اداره کند، این جهاد شد؟ نه.
این یک نکتهای است که فکر کنم خیلی از خانمها از آن غافل هستند، ببینید، از شما یک نظرسنجی کنیم که از این زنهایی که 10، 15 سال زندگی زناشویی کردند، چقدر نشستند فکر کردند که این مرد چه چیزی نیاز دارد که من در آن مسیر به او کمک کنم. حالا بحث نیاز تمکین یک بُعد قضیه است، ولی من عرضم این است که دایره خیلی وسیع است، یعنی فرض کنید این خانم بنشیند، ببیند برای مردش چه چیزی اهمیت دارد؟ در دوستان و خانوادهاش چه کسی برایش اهمیت دارد؟
در مسائل اجتماعی چه چیزی برایش اهمیت دارد؟ خودش را درگیر این مسائل بکند.
فرض کنید حالا یک مردی از خانه بیرون میرود، این زن اصلاً برایش مطرح نیست با چه لباسی بیرون رفت، تمیز بود، نبود. مناسب آن جلسه بود، نبود؟ آیا وقتی داشت میرفت ناراحتی از داخل خانه داشت یا نداشت؟ وقتی ما این را اینطور معنا کنیم آن «هن نواقص العقول» اصلاً نقض میشود. چرا این روایاتی را که این طوری تعمیق فکری زن را میتوانیم به عنوان قضایای حقیقیه از آن به دست بیاوریم، نمیآییم کارشناسی بکنیم. میآییم روی روایاتی که یک ظاهری دارد و ناظر به قضایای خارجیه است.
پس ببینید روی این روایات و متونی که مربوط به زنها آمده، همین آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء»، من یک وقت در بحث اجتهاد و تقلید، سه، چهار جلسه راجع به همین بحث کردم. آن نتیجهای که من آنجا گرفتم با آنچه که الآن در تفاسیر هست و معروف است که قیومت به معنای سلطه و سلطنت مرد بر زن است، نیست، ما بیاییم اینها را یک بازنگری کنیم. پس این در درجه اول.
در درجه دوم، درست است که شرایط تغییر کرده، اگر در زمان قدیم جامعه پذیرفته بود، زن در خانه بماند و به دبیرستان و دانشگاه نرود؛ اما جامعه امروز به هیچ وجهی این را نمیپذیرد. اگر یک مردی میآید با یک خانمی ازدواج میکند، - اینجا شرط ارتکازی را قبول دارم- وقتی از خانم سؤال میکند؛ شغل شما چیست؟ میگوید من هر روز ساعت 8 دانشگاه میروم و 12 میآیم، ازدواج را مبتنی بر همین میکنند ولو ذکری نمیکند، این میشود شرط ارتکازی، شرط بنائی.
حالا اگر با تعبیر دقیقتر بخواهیم بگوییم شرط بنائی میشود ارتکازی یک مرحله قویتر است. ما این شرایط را باید مطرح بکنیم . بگوییم زن امروز در اجتماع و مسئولیتهای اجتماعی حضور دارد، در ارکان یک نظام و حکومت حضور دارد، یعنی واقعاً شما که خودتان الحمدالله در فقه دستی دارید، برای خانمها منتقل بکنید، هیچ فقیهی نیست که بیاید بگوید زن حق دخالت در نظام خودش را ندارد، مگر میشود؟ یک نظامی که زن دارد در آن زندگی میکند، بگوییم این زن حق دخالت ندارد! در انتخاباتش! در زمان طاغوت که امام با شرکت زنان در انتخابات مخالفت کرد، به خاطر نظام طاغوتی بود، اما یک نظامی که بر اساس اسلام مبتنی شده، این زن با حفظ شوؤن خودش میخواهد وارد میدان شود.
خوب! میخواهم بگویم شرایط قطعاً عوض شده، این اثرگذار خواهد بود و هست روی بسیاری از مسائل و نتیجه را هم تغیر میدهد. به نظر من هم باید یک بازنگری دقیقی بشود و لذا عرض کردم ما در آن مرکزی که داریم موسوعه زنان را پایهگذاری کردیم ولی هنوز کار شروع نشده، مقدمات و جمعآوری فیشها و... نه جمعبندی، کار انشاءا... باید انجام بگیرد و امیدواریم افرادی مثل شما در این میدان حضور پیدا بکنید و این مباحث را به یک سامانی برسانید.
-من از شما تشکر میکنم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
امیدواریم که مطالب مفید باشد.
بسیار بسیار مفید بود و از شما خیلی متشکرم.
ما با يك بخشي از مكتوبات جنابعالي آشنا هستيم – قطعاً با بخشي از آن- بنده به عنوان يك كسي كه آشنايي اجمالي با مباحث فقهي و اصولي دارد، تلقيام از ورود شما به اين بحثها- صرفنظر از نتايج بحث-نفس ورود اين بحثهای نوپديد مرتبط با حوزه خانواده و مسائل زنان، در جامعه اين است كه حضرتعالي معتقد هستيد به ضرورت يك توجه جديدي، با يك نگاه جديد فقهي به مسائل يا به تعبير دقيقتر به فقه خانواده، چيزي بيشتر از آنچه كه در كتب فقهي و سنتي ما در باب نكاح و طلاق يا نظير آن آمده، فقهي كه به مناسبات حوزه خانواده توجه ميكند، به مناسبات جديد با اقتضائات جديد نگاه ميكند.
واقع مطلب اين است كه ما معتقد هستيم بعضي از موضوعات فقهي، در شرايط و ظهور جامعه فعلي تغيير كرده، خوب طبعاً وقتي موضوع تغيير ميكند- هرچند با عنوان قديمي و كهن باشد- طبعاً يك نگاه دوباره ميخواهد، ضمن اين كه ممكن است اتفاقاً بعضي از موضوعات نوپديد باشد؛ مثل مسائل فقه پزشكي كه اخيراً خيلي هم جديتر شده است. ما با اين ملاحظه خدمت شما رسيديم.
توضيح ديگري اجازه بفرماييد كه خدمت شما عرض بكنم، اين است؛ كه ما بعضي از اين گفتگوها را خدمت بزرگاني رفتيم كه از آنها نگاه فلسفي خواستيم، يك نگاه فلسفي به حوزه جنسيت داشته باشند. بعضي از دانشوران نگاه جامعهشناختي به موضوع داشتند. خدمت شما به عنوان يك فقيه آمدهايم، يعني به دنبال استفاده از نظر يك فقيه هستيم، به عنوان يك فقيه و اصولی و با نگاه اجتهادي به موضوع زنان را انتظار داريم كه از محضر جنابعالي را استفاده كنيم. حالا با اين مقدمه كه من خدمتتان عرض كردم، اجازه بدهيد سراغ يكي از كليدواژههاي مهم بحث حوزه جنسيت برويم كه بحث «عدالت جنسيتي» است.
اين كه حالا ما نميخواهيم وارد بحثهاي كلامي و فلسفي موضوع بشويم. «عدالت» را آنچنان كه از قديم در مدرسه فقهي فقهاي شيعه مطرح بوده به عنوان يكي از ملاكهاي استنباطهاي احكام و يكي از ملاحظات فرآيند اجتهاد میشناختهاند، اگر ما به عدالت اين مقدار بها میدهيم، بحث عدالت جنسيتي را به عنوان يكي از فروعات اين اصل، باید همينقدر مهم بدانيم، خواهش میکنیم که شما در اين حوزه وارد بشويد تا نگاه شما را به عنوان يك فقيه در فرآيند استنباط احكام، به بحث عدالت جنسيتي بدانیم. تأكيد ميكنم جایگاه عدالت جنسیتی را به مثابه يك ملاك و معيار در فرآيند اجتهاد تبیین بفرمایید.
بسمالله الرّحمن الرّحيم.
من از جنابعالي ابتدائاً تشكر ميكنم و خوشحال هستم كه امثال جنابعالي متصدي اين مباحث بسيار مهمي هستید كه مربوط به خانواده و بانوان و زنان است و شما از نظر علمي و فقهي و ابعاد ديگر. بحمدالله صلاحيت اين امر را داريد و اميدوارم كه يك جهاد علمي در اين رابطه در مجموعه شمامحقق بشود و بسياري از شبهات و اشكالاتي كه در اين باب وجود دارد، پاسخ داده بشود.
طبعاً بحثهاي خيلي مختلفي را بايد در اينجا مطرح كرد، اولاً؛ من اشاره كنم به اين كه ما در حوزه علميه خودمان به ضرورت فقه زنان و بالاتر از آن، فقه خانواده، پي برديم و الآن در آن مراكز فقهي ائمه اطهار(ع) كه مرحوم والدمان(رضوانالله تعالي عليه) تأسيس كردند، يك بخشي را به عنوان فقه زنان داريم، دنبال بررسي تمام موضوعاتي هستيم كه مربوط به زنان و خانواده ميشود كه بعضاً بحثهاي خيلي مهم و مورد سؤالی در این بخش وجود دارد، بحث حجاب كه واقعاً از بحثهاي بسيار بسيار مهم است. اين اواخر اطلاع داريد كه بعضيها اصلاً، اصل وجود حجاب را انكار ميكنند و ميگويند قرآن كريم دلالتي بر مسأله وجوب حجاب ندارد.
جواب اين را من نوشتم راجع به بحث آيه جلباب، مفصل بحث كردم و اثبات كردم كه جلباب همين چادري است كه امروز خانمهاي ما دارند، بدون هيچ تعصبي از كتب لغت گرفته، از روايات گرفته، از اشعار عرب گرفته، از نهجالبلاغه گرفته، شواهد فراوانی هست كه جلباب همين مسأله چادر است. يك بحث مهم ديگري این است كه آيا حكومت ميتواند در حجاب دخالت كند يا نه؟ آن را هم مورد بحث قرار دادم كه يك جزوة مختصري است كه خدمتتان انشاءالله تقديم ميكنيم.
اما آن بحث عدالت را كه مطرح فرموديد، به نظر من اهمّ مباحثي كه در حوزه زنان هست، مربوط به همين كليدواژه عدالت است.
خوب از اول فقه تا آخر، در مسائل حقوقي، جزايي، در ابواب مختلف اشكالاتي را خانمها و خواهرهاي ما دارند كه چرا اسلام فرق گذاشته است؟! و اين فرق را منافی با عدالت ميدانند و ميگويند؛ پس خداي تبارك و تعالي عدالت را رعايت نكرده است. اگر مثلاً ارث مرد دو برابر زن است، اين عدالت رعايت نشده است.
اگر در بحث ديه، مسأله فاضل ديه مطرح است، عدالت در بحث قصاص، عدالت رعايت نشده است. اگر در بحث تكليف، سن تكليف دخترها زودتر است و آنها بار مسئوليتشان زودتر آغاز ميشود، عدالت رعايت نشده است! كه به نظر ميرسد اگر همه شبهات در مباحث مربوط به زنان را جمع كنيم سرانجامش به همين بحث عدالت منتهي ميشود.
خوب ببينيد ما اگر بياييم بگوييم اساس تشريع بر عدالت است، كما اين كه اين در كلمات بزرگان هست- مخصوصاً مرحوم آقاي مطهري (رضوانالله تعالي عليه) که خيلي روي اين مسأله تأكيد ميكنند- اگر ما بياييم اين را به عنوان يك اصل موضوعي مسلم مفروض بگيريم، خيلي مشكل پيدا ميكنيم و هيچ راهي نداريم، يا تعبد را مطرح بكنيم و بگوييم ما مخلوق هستيم خداي تبارك و تعالي يك چنين تفاوتي را به هر جهتي كه ميدانسته مطرح كرده است يا خداي نكرده حکم را تغيير بدهيم، كه من همين جا ميخواهم عرض بكنم؛ آنهايي كه اين اصل موضوعي را قبول ميكنند، بدانند كه تغيير خودش يك ظلم فاحشي است كه به مراتب بدتر از آن ظلم متوهم به آنهاست.
يعني اگر ما بخواهيم حكم خدا را انكار بكنيم، يا تغيير بدهيم، يا خودمان را بدون هيچ دليلي توجيه كنيم- همين چيزهايي كه شماها در كتابها ديدهايد- بايد متأسفانه عرض بكنم، ريشه اين مسأله بیشتر در ميان اهل سنت آغاز شده، آنها پيش از صد سال پيش، تغييرات در احكام را جزو مباني خودشان آغاز كردند، مخالفت با نصوص را رسماً آغاز كردند- البته يك بخشي از علمايشان نه همه آنها- و الآن نتيجه كار آنها دارد اين ميشود كه آرام آرام در دامنه حقوق بشر قرار بگيرند. حالا يك عده تفكيك ميكنند و ميگويند آقا فهم بشري اين است، اما واقع چيز ديگري است.
به نظر اين حرفي است كه اصلاً ماحصلي ندارد. بله ما قبول داريم در بحث تفسير آيات اين فهم بشري با بطن آيه فرق ميكند اما در حكمي كه از زمان رسول خدا(ص) تا حالا بر طبق آن عمل ميشده، اينجا ديگر نميتوانيم بگوييم فهم اين انسان دخيل بوده! فهم اين فقيه دخيل بوده، و... خوب يك احكامي هست كه در طول هزار و چندصد سال، ائمه ما، فقهاي ما، اصحاب اينها، همه عملشان بر طبق اين بوده است. ما اينجا چطور ميتوانيم بگوييم كه بين فهم بشري و آن متن ديني، بايد تفكيك كرد؟! بله در باب آيات اعتقادي، در باب آيات اخلاقي كه مربوط به غير فقه است، خوب اينها را ميشود يك حرفهايي را مطرح كرد، يك احتمالاتي را داد.
لذا من همينجا عرض بكنم كه اين حملهاي كه ميآيند به فقه ميكنند و میگویند این فهم فقهاست، فهم دين نيست، خوب آنها غافل هستند از اين كه فقهاء وقتي ميخواهند فتوايي بدهند، عمل گذشتگان را ميبينند، سيره را ميبينند و با توجه به آنها يك فتوايي ميدهند. خوب پس اين را نميشود گفت، يا ما بايد تعبّد كنيم يا انكار بكنيم و به نظرم واقعاً این كار يك ظلم فاحشي به شريعت و حدود الهي به معناي عامش است و نتيجهاش هم همين ميشود كه اهل سنت در دامن حقوق بشر افتادند و روز به روز دارند مرتب سقوط ميكنند.
من ميخواهم عرض بكنم كه ما در همين اصل مفروض، يك تأملي بكنيم. چه دليلي داريم كه تشريع بر اساس عدالت است؟ آيا آيهاي داريم، روايتي داريم كه تشريع، بر اساس عدالت است.
بنده ميخواهم عرض كنم كه اصلاً چنين چيزي نداريم. ما در مورد این که در تكوين، عدالت وجود دارد، در مورد اين كه خداي تبارك و تعالي ميان روابطي كه بين انسانها حاكم است: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ما ربّك بظلّام للعبيد»، اینها مربوط به تشريع نيست و «ما ربك بظلّام للعبيد» مربوط به اين است كه اگر انسان عملي را انجام داد، خداي تبارك و تعالي نسبت به اين عملي كه مطابق دستورش بوده به او ظلم نميكند، اينطور نيست كه آدم صالح را با آدم فاسد بخواهد يكسان در نظر بگيرد. من يك اشارهاي كنم به بعضي از بحثهاي اصولي. خوب ما در اصول ميگوييم «الاحكام تابعهٌ للمصالح و المفاسد»: اماميه و معتزله، به این قائلند. فقط اشعريها اين را منكر هستند.
خوب اين يك مطلبي است كه ما قبول داريم، هيچ حكمي بدون مصلحت و مفسده نيست، بدون ملاك نيست، درست است؟ اما همه حرف اين است؛ آنچه كه ما ميخواهيم مطرح كنيم اين است كه چه دليلي داريم كه ما در ميان همه ملاكها، فقط يك ملاك داريم و آن هم عدالت است؟ و بعد هم دست خودمان را ببنديم و بگوييم كه خوب چون تشريع بايد بر اصل عدالت باشد، اگر كسي خداي ناكرده مرتكب عمل زنا شد؛ اين صد تازيانه، كسي كه مرتكب عمل قذف شد؛ كمتر، و... اینها باید بر اساس عدالت باشد و... .
- ببخشید دلالت التزامی فرمایش شما این است که حكم خدا ميتواند ملاكهاي ديگري غير از عدالت داشته باشد. آیا معنیاش این است که ممکن است که عدالت در یک حکم ملحوظ نباشد؟
بله.
-یعنی ممکن است حکم الهی عادلانه نباشد؟!
نه، همین را میخواهم عرض کنم، ما این طرف مسأله را عرض میکنیم. چه ضرورتی دارد که حکم خدا عادلانه باشد؟ یعنی ما نمیگوییم که نعوذبالله ظلم را بر خدا تجویز کنیم، یعنی خدا ظلم بکند، میخواهم عرض بکنم بین ظلم و عدالت، از نظر نسب منطقی، ما موردی را بیاوریم که اصلاً از قسم ظلم و عدالت خارج است. اصلاً آنجا مسأله ظلم و عدالت مطرح نیست. شما یک جایی که حتماً یا باید عادلانه باشد یا ظالمانه، میتوانید بگویید حتماً خداوند باید عادلانه عمل کند. اما اگر لازم نیست حتماً چنین تفکیکی داشته باشید، چطور؟
-یعنی میخواهید بگویید نقیض هم نیستند، ضد هم هستند؟
عرض میکنم خدمتتان، بگذارید مقدمات بحث را بگویم. ببینید ما احکام را تابع مصالح و مفاسد میدانیم بلااشکال. بعد میرویم در ملاکات؛ میگوییم باید ملاک باشد، حالا این ملاک چیست؟ شما در بحث این که خدا حق طلاق را برای مرد قرار داده است! یک مقالهای را میخواندم که میگفت اصلاً از قرآن استفاده نمیشود که هیچ، از روایات هم یک روایت عامی مذهب داریم که "الطلاق بید من اخذ بالساق"، خوب حالا این حرف که فقهی نیست، توهمی است.
ما میگوییم اگر خدا بگوید؛ من روی جهت علمی که دارم منالبدو الی الختم در عالم، اگر این را در اختیار مرد قرار بدهم، این عمل مغبوض کمتر واقع میشود. روی این جهت میآیم این کار را میکنم، خدا نمیخواهد خیلی این کار واقع بشود، نمیخواهد طلاق واقع بشود، دیده روی اطلاعی که از واقع خارجی دارد؛ نه این که حالا بخواهیم بگوییم مسأله درایت مرد بیشتر از زن است، یا صبر مرد، نه، ممکن است صبر زن بیشتر باشد، اما ملاحظه کرده، دیده این که این عمل مغبوض کمتر واقع بشود، این عمل را در اختیار مرد قرار داده است، یا برای تنظیم جامعه، شما ببینید وقتی یک اتاقی را میخواهید فرش بکنید، اگر گفتید که این فرش اولی است، اینجا انداخته شود و آن یکی، آنجا، این چه ارتباطی به عدالت دارد، این برای تزیین، تنظیم و نظم جامعه مفید است. یعنی شارع متعال میگوید برای این که نظم درجامعه محقق بشود و هر هرج و مرج لازم نیاید، من این قانون را دارم.
- یعنی شما میخواهید بگویید در یک حکمی ممکن است مصلحت باشد بدون ملاحظه عدالت، بنابراین باز این دلالت التزامی فرمایش شما این هست که ممکن است جایی ظلم واقع بشود اما چون...
نه دیگر، اصلاً از مقسَم عدالت و ظلم خارج است، شما ببینید
- یعنی شما میخواهید بفرمایید «عدالت» که یعنی اعطاء کل ذی حق، حقه...
نه، من اصلاً آن را هم قبول ندارم. توضیح میدهم، اصلاً این حرف معنایش چیست؟
ببینید آنهایی که اساس احکام را بر پایه عدالت میگذارند، میآیند یک تفسیری این چنینی از عدالت هم میکنند: "اعطاءُ کل ذی حقٍ، حقه" درست است. بعد میگویند خوب حق زن این است، حق مرد هم این است. ما میگوییم: عاد الاشکال، همه اشکالات از همین است که چرا خداوند این حق را قرار داد؟ پس ما باید یک مرحلهای قبل از این تفسیر اشکال را جواب بدهیم. عدالت را اگر معنا کنیم؛ اعطاءٌ کل ذی حقٍ حقه، مشکل و اشکال پاسخ داده نمیشود، برای این که میگوییم این حق را چه کسی قرار داد؟ خدا. این حق را خداوند قرار داده، خوب چرا قرار داده؟
پس یک مرحله قبل از این را ما باید بیاییم تفسیر کنیم ولو در بعضی از کلمات آقا امیرالمؤمنین(ع) این مضمون هست، ولی آن اشارهای به مسأله تشریع ندارد.
من عرضم این است که خداوند تبارک و تعالی، قانونگذار است. ما امروز در مجامع قانونگذاری خودمان ببینیم که وقتی یک قانونی را میخواهند وضع کنند، چگونه وضع میکنند؟! اگر فرض کنیم؛ آمدند مثلاً روی یک مصلحتی گفتند - همین بحثهایی که حالا خوشبختانه در مورد بحثهای کنترل جمعیت بساطش انشاءا... دارد برچیده میشود- اگر قانونگذار آمد گفت، مصلحت الآن این چنین است که جمعیت کنترل بشود، شما اینجا برای من عدالت را تبیین کنید. اینجا عدالت یعنی چه؟
درست قانونگذار که این کار را بکند، نمیخواهیم بگوییم قانونش صحیح است، اما میتواند. اگر من و شما یک عدهای را به عنوان نماینده قانون و مقننه قرار دادیم و آنها آمدند قانون گذاشتند که مثلاً از ساعت 9 شب تمام برقها باید خاموش باشد، شما میفرمایید این روی عدالت است؟ اگر گفته بودند 10 ظلم بود، اگر گفته بودند 8 آن هم ظلم بود، ساعت 9 روی عدالت است؟ نه. مینشینند یک مجموعه مصالحی را در نظر میگیرند و میبینند این نفع جامعه است، یکسری امور، مربوط به نفع است. نفع، خودش یک ملاک است.
اگر فرض کنیم که در باب ولایت پدر بر دختر، خوب شما ببینید دختری که میخواهد ازدواج کند، همین که اسلام میآید و میگوید پدر ولایت دارد، این اولاً؛ معنایش این نیست که ارزش زن کم شده، زن صلاحیت ندارد، نه. ممکن است چون اسلام، اختیار خود دختر را که از بین نبرده دخترهم باید برود با مادرش مشورت کند، چه بسا با مادرش مشورت کند قول او را بر قول پدرش ترجیح بدهد- البته بر اساس قول این که این شرط معتبر است، چون من خودم این شرط را معتبر نمیدانم و مرحوم آقا هم این شرط را معتبر نمیدانستند ولی در استفتائاتشان احتیاط وجوبی میکردند- ...
- اذن پدر را؟
بله، اذن پدر را. حالا اگر گفتیم این شرط معتبر است، شارع آمده این شرط را قرار داده، خوب از شارع سؤال میکنیم شما برای چه این شرط را قرار دادی؟ شارع میگوید من مصلحت دختر را در این دیدم که پدر به عنوان حامی او در اجتماع، در مراسم از بدو تا آخر، تا مقداری که زنده است، حضور داشته باشد. وقتی که میگوید؛ او حق دارد، خوب این دختر یک حامی قویِ محکم، یک پشتوانه محکم برای خودش احساس میکند. حالا آثار روانیاش و... اما آثار اجتماعیاش به هر حال روی این جهات، حکم را اینطور قرار داده است.
من میخواهم عرض کنم که ما دلیلی نداریم که حتماً هر حکمی باید روی عدالت باشد. آقایانی که این حرف را میزنند، اولین نقضی که ما به آنها وارد میکنیم، میگوییم؛ در باب عبادات شما چه میگویید؟ این که یک کسی صبح خواب شیرینش را از دست بدهد و بلند شود عبادت خدا را بکند، این عدالت است؟ چرا ربطی به عدالت دارد؟ میآیند میگویند خیلی خوب – دیدم مرحوم آقای مطهری هم استثناء کردند- خوب استثناء است، استثناء هم که اختیارش با انسان نیست.
اگر شما یک قاعده محکمی را میگویید که اساس تشریع بر عدالت است، چطور بعد میآیید میفرمایید عبادات نه! عبادات چه ملاکی دارد؟ خوب آنجا میگویید؛ از دایره عدالت خارج است. خوب در غیر عبادات هم من عرضم این است که نگویید همه جا باید عدالت باشد، بعضی از موارد به نحو موجبه جزئیه، ما ممکن است عدالت را بپذیریم، در بعضی از موارد.
-ببینید این که همه احکام لزوماً نباید بر مبنای عدالت حکمش صادر شود، این یک بحث است، اجازه بدهید این را از یک زاویه دیگر نگاه کنیم. من، در این مرحله این را میپذیرم که لازم نیست مبنایش عدالت باشد قبول، اما آیا این که حکمی نباید منجر به ظلم بشود هم نباید باشد؟ این به ویژه در بحث عدالت توزیعی مهم است.
بله، اگرگفتید اساس، اصلاً بحث عدالت نیست، دیگر نتیجه میگیریم که پس، آن حکم نمیتواند در تقسیم ظلم و عدل قرار بگیرد، یعنی اگر گفتیم اینجا بر اساس عدالت نیست، بر ملاک عدالت نیست، میخواهیم بگوییم اصلاً بحث ظلم و بحث عدالت اینجا خود به خود منتفی است. ملاک، یک ملاک دیگری است.
-ببینید در یکی از مثالهای خود شما، البته من برای بحث طلاق تبیین خودم را دارم، ولی از موضع خانمی که آن اطلاعات فقهی را ندارد، دارم سؤال میکنم. ببینید شما میفرمایید این که خداوند یک مصلحتی دیده که بر اساس این مصلحت حق طلاق را به دست مرد سپرده است، دیده این حکم در یک چشمانداز کلان تاریخی- اجتماعی به مصلحت است که در جامعه برای این که این حلال نامطلوب کمتر واقع بشود این کار را کرده است.
حالا من میپذیرم که اینجا، بحث عدالت ملاک نیست، اما در همین مثال، اگر این کار ما، یعنی این حکم، در موردی یا در مواردی -که این موارد میتواند کم یا زیاد باشد- منجر به ظلم بشود، آیا این موجب ظلم شدن، آن مصلحت کلان را آسیب نمیزند؟ به عنوان مثال مردی در جایی واقعاً با وجود این که آن زن، انصاف در حقش این نیست که فقط با پرداخت مثلاً مهریه به حال خودش رها بشود، بیاید این کار را بکند، یا از آن طرف مردی زنی را در فشار و مضیقه قرار بدهد و این زن چون شرعاً امکان طلاق از جانب او نیست، مورد آزار و اذیت قرار بگیرد.
ببینید این از بحث ما خارج است. شما میفرمایید مواردی که مرد با استفاده از یک حکم شرعی، بخواهد به دیگری ظلم بکند. این را که اصلاً آقایان جواب دادند، گفتند؛ اینجا اصلاً دیگر اعتباری ندارد، خوب مرد اگر بخواهد ظلم بکند، راه گذاشته، در همین بحث طلاق، مسألهای که حاکم شرع میتواند طلاق بدهد برای چیست؟ حتی در بحث طلاق، روایتی که از امام صادق(ع) داریم که اگر مرد هزینه و نفقه زن را ندهد، پوشش او را درست نکند، خوراک او را درست نکند، ولیّ مسلمین از وظایفش است که زن را طلاق بدهد.
- یک طور دیگر این را تبیین کنیم، بگوییم مردی زنی را دوست ندارد، چون دوست ندارد طلاقش میدهد، اما اگر زنی همسرش را دوست نداشته باشد، نمیتواند طلاق بگیرد.
نه، ببینید میخواهم بگویم اینها همه از وادی واحد است. ما یک مرحله قبل در همین اول تشریع قرار گرفتیم. میگوییم خدا در اول تشریع فرموده، «الطلاق بید من اخذ بالساق» بحث ما آنجاست. اصلاً کاری به یک مصداق خارجی که این مرد برای این که این حق را دارد، زنش را تحت فشار قرار میدهد و به او ظلم میکند، این مثل این است که از بقیه احکام، انسان بخواهد سوء استفاده بکند. من یک حرفی دارم در بحث ولایت فقیه، فقیه یکی از وظایفی که دارد این است که باید نظارت بر حُسن اجرای احکام اسلامی بکند، به چه معنا؟ به این معنا که اگر از یک حکم اسلامی بخواهد سوء استفاده بشود، فقیه اینجا باید دخالت کند.
مثال میزنم، در بحث توریه، خوب حالا توریه خبر دارید که بین فقهاء، بحث است که آیا توریه کذب است؟ مثلاً؛ مرحوم نائینی میفرماید؛ کذب است که خوب به نظر ما توریه کذب نیست، توریه کذب فقهی نیست، ممکن است کذب عرفی باشد. حالا اگر یک زمانی جامعه گفت؛ آقا بر اساس توریه عمل بکنید، اینجا دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. اینجاست که فقیه میتواند بیاید جلوی این مسأله را بگیرد، یعنی ما چرا در احکام اسلام هر زمانی باید کنار این حکم اسلامی، یا امام معصوم باشد، یا فقیه باشد، چرا؟ همیشه که بحث حکومت مطرح نیست. این مسأله مطرح است که اولاً؛ تزاحم احکام را متوجه بشود. ثانیاً؛ نگذارد که از احکام سوء استفاده بشود که اینها پاسخهایی است که برای اینگونه شبهات هست. در همان مرحله تشریع، ما فعلاً باید مسأله را حل بکنیم.
-پس بنابراین، عدالت، لزوماً مناط استنباط حکم نیست، اما ...
نه مناط استنباط و نه، مناط تشریع.
- منتهی برای این که منجر به ظلم خارجی نشود، در واقع لازمهاش این است که ما بیاییم ظرف اجرای عادلانه آن حکم را پیشبینی بکنیم و...
درست است، پیش بینی شده، برای این که منجر به ظلم نشود، راهکارهای متعددی اسلام دارد.
-پس عدالت میتواند ملاک تشریع نباشد اما همواره باید زمین و زمینه اجرا باشد. همواره به عنوان زمین و زمینة اجرا باید آن عدالت را قبول کنیم.
منتهی نه در باب ملاک و تشریع. در باب اجرا. یعنی در باب اجرا نباید فعلی مستند به حکمی شود که موجب ظلم بر دیگری بشود. اصلاً لاضرر در همین فضا و در همین شرایط جعل شد. آن شخص که میخواست از مالکیت شخصی خودش سوء استفاده کند، مسأله «لاضرر و لاضرار» مطرح شد. این خودش بهترین شاهد است بر این که شارع متعال در مقام اجرا، جلوی ضرر را میگیرد. ضرر در مقام اجراست. حالا من بخواهم از یک حکم شرعی استفاده کنم به طوری که ضرر بر دیگری وارد بشود، اسلام جلوی آن را میگیرد، میگوید؛ حق نداری به دیگری ضرر وارد بکنی.
ولی من عرضم این است که ما واقعاً آن مرحله قبل را تبیین بکنیم. ببینید مثلاً؛ یک کسی از دنیا میرود، پنجتا پسر دارد، یکی فقیرِ فقیر است و یکی متمولِ متمول است، خوب اینها یکسان ارث میبرند. ما این را با عدالت چگونه توجیه میکنیم؟ آن که فقیرِ فقیر است، همان اندازه میبرد و آن متمولی که هیچ نیازی به این ارث ندارد هم، همان اندازه.
در باب قصاص میفرماید «النفس بالنفس» ملاک چیست؟ اصلاً عدالت نیست، آنجا ملاک نفس انسانی است حالا این نفس میخواهد مجتهد باشد و یا یک آدم بیکارالدولهای باشد. من اگر خدای ناکرده یک کسی را کشتم، یک آدمی هم که هیچ ارزشی در اجتماع هم نداشته، خوب در اینجا باید قصاص مطرح بشود، نمیگویند که تو مجتهد و عالم بودی، و آن نبوده و... پس ببینید ما اگر بیاییم واقعاً همه اینها را کنار هم قرار بدهیم، مسأله روشن میشود.
من یک نکته دیگر را هم عرض بکنم؛ شارع، یک تشریع دائمی دارد میکند، این تشریع دائمی نباید دستخوش تغییرات دائمی شود، حالا ما یکسری احکام داریم، موضوعش تغییر میکند و آن حکم هم تغییر میکند، اما خود احکام اگر بخواهد تغییر بکند، پس شارع تشریع ندارد! اگر امروز ما آمدیم، گفتیم که بحث دیه را خودمان به عنوان حقوق بشر بنشینیم تنظیم کنیم و کاری به شارع هم نداشته باشیم، نسل بعدی هم بیایند بگویند خودمان تنظیم میکنیم، نسل قبلی چه کاره بوده است! پس کو مجالی برای دین، کو مجالی برای شرع؟ ما باید در نظر بگیریم که اگر شارع گفت اگر اسلام آوردی، اگر من را به عنوان خالق خودتان قبول کردید، اگر من را به عنوان خالق حکیم قبول کردید من تشریع دارم، حدود من «تلک حدودالله» تا قیامت هم همین است.
آن وقت شارع نشسته از آن زمان تا ختم عالم را در نظر گرفته است. در بحث ارث یک روش واحد اعمال میشود. من باز یک نکتهای را عرض کنم خودِ رویه واحد مگر نمیتواند یک ملاک باشد؟ مگر امروز در دستگاههای قضایی مرتب دادشان از این بلند نیست که چرا رویة واحد قضایی ما نداریم؟ این خیلی مهم است. اصلاً در باب احکام باید رویه واحد باشد. بیاییم بگوییم آن زمان قدیم، زنها از خانه بیرون نمیآمدند، زنها بر جزئیات اطلاع نداشتند پس آن زمان شهادتشان قابل قبول نبود، اما حالا این طور نیست. اگر اینطور بوده است که دوتاش هم نباید قابل قبول باشد. دهتایش هم نباید قابل قبول باشد، چون وقتی زن در خانه است، خوب همه زنها در خانهاند. اما حالا که زنها امکان حضور در اجتماع پیدا کردند، نه بگوییم یک زن به اندازه یک مرد هست.
ببینید باز اشتباه، همان نکتهای است که قبل از صحبتهایم عرض کردم، اشتباه این است که کتمان شهادت حرام است، اصلاً شارع زن را یک تسهیلی برایش قرار داده است. واقعاً تسهیلاتی که اسلام برای خانمها در مجموعه تشریع قرار داده، خیلی بیشتر از تسهیلاتی است که برای مردها قرار داده است. تسهیلاتی که قرار داده، یکی همین بحث شهادت است، یکی بحث قضاوت است. در بحث قضاوت ما میآییم میگوییم؛ یعنی چه زن نمیتواند قاضی باشد؟ قضاوت یک تکلیف است، قاضی وقتی یک مجتهدی شد یا شرایط را داشت، اگر دو نفر هر دعوایی را به این فرد رجوع کردند، وظیفهاش این است که بنشیند و بین اینها قضاوت کند، همانطور که مجتهد وقتی فتوایش را از او میپرسند، حق ندارد که افتاء نکند، باید فتوایش را بیان کند. قاضی هم اگر شرایط لازم را داشته باشد برایش واجب است. خوب حالا این یک تسهیلی برای خانمها بوده، نه این که بگوییم خانم، تو ارزش و صلاحیت و قابلیت نداری! نه. ممکن است یک خانمی در یک دعوا و مرافعهای به مراتب از یک مرد تشخیصش بهتر باشد.
- حاجآقا ببینید؛ ما در گفتگوهایی که در این مدت داشتیم، یک طیف 180 درجه مخالف را خدمت علما و فضلایی که رسیدیم در این موضوع داریم. من در همین موضوع وارد بشوم، اتفاقاً به آن نکته مبانی افتاء و اجتهاد هم مربوط میشود. دقیقاً این نکته بحث عقل، بحث توان و کشش برای انجام بعضی از امور، نکتهای است در نوع تبیین که به شدت مورد اختلاف است و از مواردی است که اتفاقاً باعث رنجش و آزردگی خانمها هم میشود. فرض بفرمایید این نکته که زنان به دلیل این که تحت تأثیر جدی عاطفی قرار میگیرند نمیتوانند بعضی کارها را بکنند. در همین بحث قضاوت، نظر بسیاری از آقایان این است که به زنها حق قضاوت داده نمیشود، تعبیر شما این بود که زنان مکلّف به قضاوت نیستند. تعبیر آقایان این است که به زنها حق قضاوت داده نمیشود.
البته من از لحاظ فقهی قائل هستم که قضاوت یک ولایتی است. این ولایت را اسلام برای مجتهد مرد قرار داده است و ما باشیم و ضوابط فقهی. این ولایت برای زن جعل نشده، ولی حالا که جعل نشده، این مستلزم تحقیر زن است؟ مستلزم این است که بگوییم عقل زن من حیث تعقّل، خدای نکرده نقصانی دارد، نه. ما میگوییم این از نوع تسهیل است.
-ببینید من از شما به عنوان یک فقیهی که طبعاً در بررسی و جرح و تعدیل و دقت در ابعاد مختلف مستندِ استنباط حکم، آن دقتهای خاص فقهی را دارید، میپرسم. چون متأسفانه به نظر میرسد بعضی از دوستان وقتی مطلبی به مذاقشان خوش نیاید، اینقدر در سندش و... تردید میکنند، و اگر به مذاقشان خوش بیاید بهراحتی میپذیرند.
خوب نگاه یک فقیه اینطور نیست. فقیه نسبت به منابع و مستندات هر حکمی، آن وسواس و دقت و توجه خاص را دارد. من از خدمت شما به عنوان یک «فقیه» با نگاه و دقت نظر فقیهانه، سؤال میکنم. روایات و نصوصی که دال بر ضعف عقل زنان است، شما این را به عنوان یک بخشی از مستندات فقهی که منجر به افتاء به جهت خاصی در حکم فقهی میشود، میپذیرید یا نه؟ یعنی اگر شما گفتید؛ زن نمیتواند قاضی شود چون، ضعف عقل دارد.
بعد یکی از بزرگان آمدهاند گفتهاند؛ ما نمیگوییم زن عقلش کم است، عقلش کامل است اما چون موجود احساساتی است، نمیتواند از عقلش به درستی استفاده کند. من همیشه میگویم؛ عاطفه و خشم یک جنس و یک هویت دارند، احساس و هیجان هستند، یکی به شکل مثبت و یکی به شکل منفی، اگر در زنها اصولاً و ذاتاً عاطفه، قویتر است، در مردها هم آن خشونت و غضب قویتر است، پس بنابراین همچنان که عاطفه میتواند مانع حکم صیحیح عقلی بشود ممکن است خشم هم مانع بشود.
نشانهاش هم این است که یک آدم زودخشم به درد قضاوت نمیخورد. بنابراین این نکتهای است که آیا عقل زنان کمتر است پس نمیتوانند قضاوت کنند، یا عاطفه آنها قویتر است، لهذا نمیتوانند صاحب این ولایت بشوند، یا به قول شما یک مصلحت دیگری وجود دارد؟ این نکته خیلی تعیین کننده است. این که یکی از سؤالات ما این بود که شما، جایگاه زنان را در مبانی انسانشناسی فرآیند اجتهاد، چگونه تبیین میکنید؟ ناظر به همین است. یعنی همچنان که ما میگوییم مثلاً کرامت انسان یک مبنای انسانشناختی در دین ما است پس هر جایی که عملی، منجر به آسیب به این کرامت انسان شود ما این حکم را نمیپذیریم.
همان موقع میگوییم که انسان کافر و مؤمن، از یک حد از کرامت برخوردار نیستند، لذا شما اجازه تشریح جسد مسلمان را نمیدهید اما در شرایط خاص، اجازه تشریح جسد کافر را میدهید، خوب اینها مبانی انسانشناسی استنباط احکام است. حالا درست در همینجا، اگر شما آمدید در یکسری ملاکات شرافت و کرامت انسانی مثل عقل، که اصلاً مناط تکلیف است، زنان را با مردان در دو سطح قرار دادید، آیا واقعاً شما این مبنای انسانشناسی را در فرآیند اجتهاد میبینید، یعنی جایش درست میآید همینجا. مثلاً زن نمیتواند اقسامی یا اشکالی از ولایت اجتماعی را عهدهدار بشود به دلیل آن ضعفی که ما در آن مبانی انسانشناختی برای زن قائل هستیم؟
خیلی جواب را روشن عرض کنم، واقعاً از دید فقهی، من ندیدم و یاد ندارم تا حالا، فقیهی، فقیه به معنای واقعی، بیاید در یکی از مواردی که زن محروم میشود از یک قضیهای، بگوید؛ به دلیل ضعف عقل است، من یادم نمیآید و حق هم همین است. یعنی اساساً ما جدای از این که واقعاً زنانی داریم که از جهت قدرت تعقل از مردان درکشان قویتر است، اساساً این روایاتی که هست، من عرض کنم گاهی مسأله ضعف سندشان مطرح میشود، گاهی اوقات هم اینها مُشیر به یک قضیه خارجیه بوده، فرض کنید آنچه که از امیرالمؤمنین(ع) در قضیه «هنّ نواقصالعقول» مطرح میشود، بعد از قضیه جنگ جمل بوده است. یعنی قضیه، یک قضیه خارجیه است اشاره دارد به زن و زنهای معینی که در یک زمانی تحت یک شرایطی یک فتنهای را ایجاد کردند.
ما در فقه هیچ وقت نمیآییم به «هن نواقصالعقول» استدلال کنیم. از نظر من طلبه، اصلاً این بار فقهی ندارد. فراموش کردم در آن بحث قبلی اشاره بکنم، خوب بعضی از این آقایان میگویند که شما که مسأله عدالت را انکار میکنید ، «اِعدلوا، هو اقرب للتقوی» یعنی چه؟ «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» یعنی چه؟ «و ما ربک بظلام للعبید» یعنی چه؟ من یک جواب خیلی روشن برای اینها دارم که فقه یک ضابطه مشخصی دارد. چیزی میتواند مبیّن حکم باشد که برای ما روشن باشد که متکلّم در مقام تشریع است.
اولاً؛ اگر خدا میگوید من در قیامت ظلم نمیکنم، کجایش ربطی به تشریع در دنیا دارد؟ ثانیاً؛ «اعدالوا» یعنی چه؟ اعدلوا یعنی وقتی شما دارید در مسألهای نزاع میکنید روابطی که با یکدیگر دارید، اگر میخواهید «اقرب للتقوی» را رعایت کنید، عدالت را رعایت کنید. اما چرا خودمان به خدا میگوییم که «ربّنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک»، این کجایش ارتباط به تشریع دارد؟ در مسأله قضاوت واقعاً مسأله همین طور است. بحث ضعف عقل نیست، یعنی اگر یک فقیهی این را بگوید من او را دور از فقاهت میدانم و یاد ندارم در یک جای محکم، متن فقهی به این تعبیر برای حکمی استدلال بشود. بله، یک وقتی ممکن است این را برای تأیید بیاورند که همانجا آن را خدشهدار میکنند و قابلیت مؤید بودن هم ندارد، چرا؟
چون این تعابیری که ما داریم، این تعابیر به عنوان یک قضایای خارجیه است و قضیه حقیقیه نیست.
حالا ببینید نکته مهم که البته که این، پایه همین عرض من است که قضیه خارجیه نمیتواند منشأ برای استنباط فقیه باشد، اگر در یک جنگی پیامبر(ص) دستور داد درختها را آتش بزنید، هیچ فقیهی نمیتواند بگوید پس در هر جنگی آتش زدن درخت جایز است، نه، یک قضیه خارجیه بوده، آنجا دشمنان پشت این درختها کمین کرده بودند و از این درختان به عنوان سپر خودشان داشتند، استفاده میکردند پیامبر(ص) فرمودند؛ اینها را آتش بزنید! اما نمیتوانیم به عنوان یک حکم دائمی از آن استفاده کنیم.
-میشود استفاده کرد در شرایط خاص، احتمال جواز این حکم هست؟ اما نمیتوان استفاده کرد در کدام شرایط خاص؟
بله. ولی میخواهم برسم در بحث قضا، من عرض کردم ملاک در بحث قضا تسهیل است. ملاک در باب شهادت یک تسهیل است. حالا البته این را داریم میگوییم؛ یکی از حکمتها و ملاکاتش است. باز عرض میکنم که بحث عاطفه را همان نقضی که خودتان فرمودید به آن وارد است. نمیشود گفت که چون زن در باب قضا، ممکن است مواجه با احساساتش بشود، اینطور است. خوب مرد هم به قول شما اگر آن جنبه خشونت و غضبش خدای نکرده بر او حاکم بشود، او به مراتب بدتر از این میشود و خطرناکتر است.
لذا شارع چون باید از اول تا آخر را در نظر بگیرد، نمیتواند زنهای یک زمان و یک شرایط را بگوید اینها میتوانند! یا یک زنی که اصلاً فرض کنید، قضاوت برای او سخت هم نیست، تسهیل نمیخواهم. میگوییم نه، نوع زنان چهطورند؟ شارع که نمیآید برای یکی یکی افراد، قانون جعل کند. نمیدانم شما اطلاع دارید یا نه، که امام(رضوانالله تعالی علیه) در فقه و اصول یک مبنایی دارد به نام خطابات قانونیه، این خطابات قانونیه خیلی آثار دارد.
مرحوم حاج آقا مصطفی پسر شهید ایشان(رضوانالله تعالی علیه) در تقریرات خود میگوید؛ این یک بارقه الهی بوده که خدا در دل پدر من قرار داده و این از اول فقه تا آخر فقه دگرگون میکند و یکی از دگرگونیهایش این است شارع وقتی دارد میگوید؛ «الصلاه واجبهٌ»، وقتی میگوید؛ «الطلاق بید من اخذ بالساق» نمیآید مردان عرب را در نظر بگیرد، مردان حجاز را در نظر بگیرد، مردان اروپا را، هیچ کدام اینها را در نظر نمیگیرد، دارد قانون جعل میکند.– البته من هم یک بحث خیلی مفصلی در این باب، حدود 22 جلسه در مورد همین خطابات قانونیه بحث کردم، چون آقا خیلی مصرّ بر این مبنای امام بودند، ولی من نرسیدم و نفهمیدم، خطابات قانونی امام را، ولی حالا اگر این مبنا باشد- قانونگذار وقتی دارد قانون جعل میکند، نگاه نمیکند که شما خانم، یا شما مرد، عقلت، یا سعه صدرت، یا حوصلهات و... یک ضوابطی را قرار میدهد و میگوید من یک باری را روی دوش مردها گذاشتم و از روی دوش شما برداشتم.
این که جمعه و جماعت از زن برداشته شده، ببینید ما در مورد جمعه و جماعات داریم که اگر هر کس نماز جماعت نرود و موجب استخفاف این عبادت بشود، حرام است، خوب این تکلیف را از روی زنها برداشته است. یا در بحث محاربه ملاحظه کردهاید «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله»، فقهاء میگویند محارب فرق نمیکند مرد یا زن باشد، اما در میان فقهاء، ابنادریس را داریم که میگوید نه، این حکم محاربه فقط مربوط به مرد است. خوب حالا اگر قبول بکنیم این نظریه را، میگوییم لعلّ، شارع این حکم سختی که مربوط به محارب و مفسد فیالارض قرار داده است، این را از باب تسهیل از زن برداشته است...
-یعنی نه تنها برای زنان مؤمن، تسهیل قائل است، بلکه برای زنهای محارب هم تسهیل قائل شده است.
بله، برای آنها هم تسهیل قائل شده است. در باب حکم شارع دوتا نظریه وجود دارد؛ یک نظریه این است که تمام احکام شرع با هم یک آمیختگی و ارتباط منطقی بینشان برقرار است، شارع یک جایی فرموده بر زن جهاد واجب نیست، بر زن قضاوت لازم نیست، شهادت لازم نیست، یک جایی هم مثلاً در باب ارث و این گونه موارد آمده این مسأله را مطرح کرده است.
یک نظر هم هست که احکام هر کدام به ملاک خودش جعل شده، اصلاً حکم اینجا، چه ربطی دارد به حکمی که در آنجاست؟ ما اگر همان مبنای اول را بگیریم، اصلاً دیگر نمیتوانیم بیاییم بگوییم که این حکم عادلانه هست یا نه، یعنی حتی روی آن مبنایی هم که میگویند اساس تشریع عدالت هست، باز بیجواب میمانیم.
-منظور عدالت مجموعی است.
بله، عدالت مجموعی را چطور ما میتوانیم درک بکنیم؟ غیر از شارع کسی نمیتواند درک کند. عدالت مجموعی را فقط شارع باید درک کند. پس به یک نقطهای میرسیم که ما عاجز میشویم. روی همان مبنایی که اساس را بیاوریم بر اساس عدالت بدانیم. باز دنبال آن مطالبی که اول عرض کردم، در باب معاملات، شارع آمده یک قاعدهای قرار داده است. «لایحل لا مرء مسلم، الّا أن تکون تجاره عن تراض»، میگوید تجارت و معامله وقتی میخواهد بینتان برقرار باشد، باید از روی تراضی باشد.
اول عرض کنم تراضی یک دقت خیلی خوبی را امام(رضوانالله تعالی علیه) دارد که من جای دیگری ندیدم، دیگران تراضی را به معنای طیب نفس معنا میکنند، رضایت باطنی که من وقتی میخواهم با دیگری معامله کنم، من و او، هر دو طیب باطنی داشته باشیم.
امام میفرماید؛ ما اصلاً دلیلی نداریم بر این که در معامله طیب باطنی معتبر است، تراضی یعنی تراضی معاملی، من بگویم بله میفروشم، حالا ولو در دلم اصلاً میلی به این ندارم که این مال از ملک من خارج بشود، تراضی انشائی، تراضی معاملی، و لذا عرض بکنم آن شاهدی که میخواهم بگویم یادم نرود، گاهی یک سؤال از آقا میکردند و الآن گاهی سؤال را از من میکنند، میگویند دختر خانمی وقتی که میخواسته ازدواج بکند قلباً ناراحت بوده، اما پدرش یا مادرش یا اقوامش به او گفتند، قبول کن، او گفته بله، این عقد صحیح است یا نه؟
خوب حالا ما اگر آن رضایت قلبی را ملاک قرار بدهیم، باید بگوییم باطل است، در حالی که نه، میگوییم درست است. چرا؟ برای این که مسأله درونی فردی، چیزی نیست که قابل اثبات باشد. خوب حالا اگر شارع گفت رضایت قلبی، معامله تمام شد، من یک خانهای را فروختم به شما، بعد از یک سال بیایم، به شما بگویم؛ من آن موقع رضایت قلبی نداشتم، من این را چطور میتوانم اثبات کنم؟
اما شارع میگوید؛ تراضی لسانی، یا تراضی فعلی، محاکاة. در همان نکاح هم تراضی لسانی. حالا من اینجا از شما سؤال میکنم؛ عدالت اینجا چگونه معنا دارد؟ من راضی شدم به این که این خانه صد میلیونی را به شما بفروشم ده میلیون، راضی شدم شما هم خریدید، یا خانه ده میلیونی را به شما میفروشم صد میلیون، میگویم؛ اگر خیار غبن هم هست، اسقاط، شما میفرمایید بله. همه میگویند این معامله درست است. سؤال من این است که این بر اساس کدام عدالت قابل تبیین و توجیه است؟
-همان عدالت اخلاقی که آن فروشنده وخریدار اجازه ندارند که مثلاً از جهل طرف مقابل استفاده کنند.
نه، به او بگوید اگر این قیمت 5 برابر این هم باشد من میخواهم این را به این قیمت بفروشم، میگویم؛ اسقاط میکند خیارات را و او قبول میکند، چرا؟ شارع میگوید در باب معاملات، تنها ملاک، همان حرف آخر است، دیگر در قلب و فکر و... مثلاً انگیزه را کاری نداریم، من امروز یک خانهای را به شما میفروشم و فکر میکنم که شما نیازمند به این خانه هستید، این فکر به انگیزه این که یک خدمتی به شما کرده باشم، خانه را به شما میفروشم، بعد معلوم میشود که اصلاً شما نیازی به این خانه نداشتید، این معامله باطل است؟ نه. میگویند تخلف داعی، موجب بطلان معامله نمیشود.
-منتهی این تحلیل مبنی بر این است که ما آدمهایی را تربیت کرده باشیم، یا نظام اجتماعی به وجود آورده باشیم، یا نظام دادرسی و حکومتی به وجود آورده باشیم که واقعاً این حکم لااقل در مرحله اجرا، منجر به ظلم نشود.
عرض کردم خود دین در مقام اجرا، راهکار اندیشیده است. اصلاً فقیه برای اجرای احکام است. او یک مرحله بعد است، اشکال در مرحله قبل است. یعنی اینها اشکال میکنند که چرا دین، این را گفت! نمیگویند که چرا این آقا، این روحانی و این فقیه درست عمل نکرد، میگویند چرا دین این را گفت، این را باید حل کنیم.
-یک نکته خیلی خیلی مهم در حوزه فقه خانواده و فقه زنان - به تعبیر خاصتر- وجود دارد و آن این است که من میخواهم بدانم شما چه مقدار معتقد به استفاده از ظرفیتها یا به قول آقایان آن منطقةالفراغ از فقه برای مواجهه با مسائل جدید جامعه هستید؟ من یک مثال خیلی مشخص بزنم. ببینید ما باز اینجا یک طیفی داریم، یک خیلی موافق و یک خیلی مخالف داریم.
مثلاً در بحث شروط ضمن عقد، الآن بعضی از آقایان معتقد هستند که این شروط ضمن عقد که دولت آمده در این دفترچههای عقد وارد کرده که اگر مرد چنان کند، زن حق طلاق دارد و... معتقدند درست است که اینها آن منطقهالفراغ است و چون فقه نسبت به آن ساکت است، ما از آن استفاده میکنیم برای کمک به زنهایی که ممکن است از ناحیه مردان مورد ظلم قرار بگیرند، اما چون در مجموع، این موارد میتواند به ضعف اقتدار مرد در مناسبات زناشویی منجر بشود و دائماً مثل یک اهرم فشار علیه مرد مورد استفاده قرار بگیرد، این با روح احکام و روح اندیشه اسلامی در حوزه اقتدار مردانه در محیط خانواده سازگار نیست.
این یک طرف قضیه است، از آن طرف، شما میبینید یک فقیه و یک کارشناس در حوزه فقه، میآید میگوید ما نه تنها این شروط نوشته را قبول داریم که حتی به شروط ارتکازی هم قائل هستیم. مثلاً در بحث تعدد زوجات، یکی از فقها نظرشان این است که موقعی که دختر و پسری دارند با هم ازدواج میکنند، چون در عرف امروزی، تعدد زوجات یک کار عرفی پذیرفته شده نیست، گویا این دختر دارد ارتکازاً با این پسر شرط میکند که زن دیگری نگیری، و چون آن مرد هم دارد با عرف جدید هماهنگی میکند، ارتکازاً پذیرفته است.
ببینید ما با یک وضعی مواجه هستیم که این طرف، هرگونه شرط نوشته را هم معتقد است با روح اسلام ناسازگار است، از آن طرف یک فقیهی آن چنان تابع ملاکات عرفی نظر میدهد که میگوید؛ حتی شروط ارتکازی هم که تابع تلقی عرفی است، نانوشته قابل قبول است. من نه فقط در مورد بحث شرط ضمن عقد، میخواهم اساساً نگاه شما را به استفاده از این ظرفیتها و منطقهالفراغهای فقهی سؤال کنم.
شما از منطقةالفراغ یک اصطلاح خاص خودتان را دارید و آن اصطلاح رایج، غیر از آن است که شما میفرمایید که من حالاکاری به آن ندارم. ببینید من عقیدهام این است که به این ظرفیتها به صورت قانون، نباید قائل بشویم. یک مواردی را ما از فقه استفاده میکنیم که اینها به اختلاف اشخاص، شرایط، عرفها، زمانها، مختلف میشود. اگر ما آمدیم این را به عنوان قانون قرار دادیم، به نظر من، اختلال در اصل تشریع به وجود میآید. حالا باز آن مطلب قبلی را دوباره تکرار کنم، ما این را اعتقاد داریم که فقیه موظف است مراقب باشد از احکام اسلامی سوء استفاده نشود. مثلاً؛ اسلام ربا را حرام کرده است.
اگر جامعه بخواهد از حیلههای ربا، به عنوان یک امر قانونی و دائمی استفاده کند، فقیه میتواند جلوی آن را بگیرد. شارع میگوید خوب ببین من آنقدر آمدم در باب ربا سختگیری کردم و گفتم یک درهم ربا به اندازه هشتاد شنیع کذاست! اگر یک حیلههایی را قرار دادم، این در همین محدوده حیله و چاره است. حیله به قول بزرگان ما به مناسبت حکم و موضع، میگوید شارع مثلاً ربا را حرام کرده که مردم بروند دنبال تولید، تجارت و اقتصاد صحیح، اما حالا یک کسی مریض است، در خانه افتاده، این قدرت بر این که مضاربه بکند، ندارد، کسی را نمیشناسد این پول را دست او بدهد، میآید از یکی از این حیلهها استفاده میکند، این مانعی ندارد، اما حالا ما بیاییم این حیلهها را قانون بکنیم، این معنایش نقض آن قانون اصلی است.
من میخواهم از شما سؤال کنم واقعاً آنهایی که آمدند اول انقلاب مسأله وکالت در طلاق را برای خانمها قرار دادند، اگر از آنها سؤال میکردی که این نقض آن قانون شرع است یا نه؟ در موارد جزئی نقض قانون نیست، یک مرد و زنی هست، زن میبیند که این مرد ممکن است، مرد را نمیشناسد، نمیداند از چه خانوادهای است، ولی میخواهد ازدواج کند،برای تحکیم کارش، میآید این شرط را قرار میدهد مانعی ندارد، اگر به صورت جزئی محدود با شرایط و خاص باشد، اما اگر به صورت قانون درآمد قطعاً مخل است کما این که از همان زمان مرحوم والد، بعضی از این دوستان مجلس شورا آمده بودند از آنها سؤال کردم، گفتم شما این قوانینی را که در مهرنامهها و چیزهایی که گذاشته شده، بعد از گذشت این همه موارد، آیا اینها به نفع زنها بوده یا به نفع زنها نبوده؟ قطعاً به نفع زنها نبوده، خودشان هم این را برای ما گفتهاند.
پس معلوم میشود وقتی این، در لباس قانون درآمد، اینچنین است، اما آن مسأله شرط ارتکازی، من نمیدانم این را شما از چه کسی این را نقل میکنید، اگر فقیه گفته من میخواهم جواب بدهم. غیر فقیه که حرفش برای خودش باشد. شرط ارتکازی، مثل شرط صحت این مالی است که شما دارید میخرید. یا پسر 20 سالهای که میخواهد با یک دختری ازدواج کند، ممکن است بگوییم بکارت زن، شرط ارتکازی است، اما شرط این که این مرد ازدواج مجدد نکند، درحالی که شارع این حق را میدهد، دیگر چه مجالی برای شرط ارتکازی است؟ شارع میگوید وقتی کسی زن گرفت، بعداً میتواند با یک شرایطی، رعایت عدالت و... زن دوم بگیرد، وقتی شارع این حق را برایش قرار میدهد، بگوییم آقا شرط ارتکازی نافی این حقی است که شارع قرار داده، ابداً این حرف نیست، این حرف پایه علمی به نظر من ندارد.
-سؤال آخر این است که در بعضی از احکام مرتبط با مسائل زنان - البته در همه ابواب فقه، ولی بحث ما خصوصاً حوزه زنان هست - یکسری اقوال مشهوری وجود دارد که به نظر میرسد در شرایط جدید و با توجه به تغییر قالبهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی روز، اینها قابلیت بازنگری دوباره را دارد. منظور بنده این نیست که لزوماً ما بازنگری کنیم تا از قبل تصمیم گرفته باشیم حکم را عوض کنیم، چون بعضیها منظورشان از بازنگری این است که ما از اول تصمیم بگیریم برای حکم، یک طوری عمل کنیم که آخرش به نتیجه دیگری برسد.
نه، من بحثم لزوماً تغییر نیست، اما اساس بازنگری متناسب با ظروف عرفی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، نظر شما را هم میخواستیم بدانیم. مثل همین بحث موردی که قبل از جلسه اشاره فرمودید، مثل بحث ارث زن از عرصه و اعیانی که بالاخره این قول مشهوری بود، نظر مقام معظم رهبری نظر دیگری بود و مجلس هم بر همان اساس، قانون را تصویب کرد، ولی قول، قول مشهور است. شما فرمودید آن را بررسی کردید، به همان نظر مشهور رسیدید.
من صرف نظر از این که ما لزوماً به چه نتیجهای میرسیم؛ مثل قبل یا مخالف قبل، میخواهم نظر شما را صریحاً در مورد این بدانم که ما در حوزههایی که مرتبط با ابواب مختلف از جمله بحث زنان و خانواده هست، اقوال مشهور را دوباره، بازنگری کنیم، مثل بحث ارث، مثل انواع یا اشکال مختلف نفقه، یا شقوق موارد مربوط به تمکین و اطاعت زوجه از زوج، یا بحث قضاوت زن، یا انواع ولایت اجتماعی که زن بتواند ورود پیدا بکند و نظیر اینها. نظر شما در مورد بازنگری اینها چیست؟
عرض کنم ببینید بالاخره پویایی اجتهاد، این اقتضا و لازمه را دارد که حتماً در این احکام، یک بازنگری بشود. ولی خوب همین که فرمودید نه به قصد این که ما نتیجه را تغییر بدهیم.
-و نه به این منظور که آن نتیجه را تثبیت کنیم و از آن دفاع کنیم.
بله به آن قصد هم نباید باشد. بله درست میفرمایید و الا اگر بخواهد به این قصد باشد که لغو میشود. نه، ببینید، من منظورم این است که اولاً و واقعاً در روایاتی که در باب عبادات است باز شاید پویایی اجتهاد مجالی برایش نباشد، عمدتاً در مسائل اجتماعی و سیاسی و مسائل مربوط به زنان است که پویایی اجتهاد خیلی نقش دارد.
من معتقد هستم که یک کاستی مهم در تبیین منابع و مدارک داریم. یعنی ما روایاتی که مربوط به زنان داریم، اصلاً این روایات کار اساسی میدانی از حیث فقهالحدیثی در آنها نشده است. ببینید این روایت معروفی است که «جهاد المرء حسن التبعل» خوب این را چند جور میشود، معنا کرد.
یک معنایی که خوب همین است که در عرف میگویند؛ شوهرداری و خادم شوهر بودن، در خدمت شوهر بودن، من اصلاً اینطور معنا نمیکنم، آن معنایی که من میکنم این است که زن با دقت خودش، هم با فکر خودش و هم با هنر خودش، احتیاجات درونی مرد را در همه ابعاد زندگی تشخیص بدهد.
من معتقدم که واقعاً این مسأله را اگر ما برای خانمها تبیین کنیم، باید بگوییم این روایت معنایش چیست؟ یک کار با ارزشی است که برای زن قرار داده شده، این یک اهتمامی است برای زن، چرا به اندازه جهاد قرار داده است؟ این که حالا زن برای مرد آشپزی کند، زن برای مرد زندگیاش را مرتب کند، بچهاش را اداره کند، این جهاد شد؟ نه.
این یک نکتهای است که فکر کنم خیلی از خانمها از آن غافل هستند، ببینید، از شما یک نظرسنجی کنیم که از این زنهایی که 10، 15 سال زندگی زناشویی کردند، چقدر نشستند فکر کردند که این مرد چه چیزی نیاز دارد که من در آن مسیر به او کمک کنم. حالا بحث نیاز تمکین یک بُعد قضیه است، ولی من عرضم این است که دایره خیلی وسیع است، یعنی فرض کنید این خانم بنشیند، ببیند برای مردش چه چیزی اهمیت دارد؟ در دوستان و خانوادهاش چه کسی برایش اهمیت دارد؟
در مسائل اجتماعی چه چیزی برایش اهمیت دارد؟ خودش را درگیر این مسائل بکند.
فرض کنید حالا یک مردی از خانه بیرون میرود، این زن اصلاً برایش مطرح نیست با چه لباسی بیرون رفت، تمیز بود، نبود. مناسب آن جلسه بود، نبود؟ آیا وقتی داشت میرفت ناراحتی از داخل خانه داشت یا نداشت؟ وقتی ما این را اینطور معنا کنیم آن «هن نواقص العقول» اصلاً نقض میشود. چرا این روایاتی را که این طوری تعمیق فکری زن را میتوانیم به عنوان قضایای حقیقیه از آن به دست بیاوریم، نمیآییم کارشناسی بکنیم. میآییم روی روایاتی که یک ظاهری دارد و ناظر به قضایای خارجیه است.
پس ببینید روی این روایات و متونی که مربوط به زنها آمده، همین آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء»، من یک وقت در بحث اجتهاد و تقلید، سه، چهار جلسه راجع به همین بحث کردم. آن نتیجهای که من آنجا گرفتم با آنچه که الآن در تفاسیر هست و معروف است که قیومت به معنای سلطه و سلطنت مرد بر زن است، نیست، ما بیاییم اینها را یک بازنگری کنیم. پس این در درجه اول.
در درجه دوم، درست است که شرایط تغییر کرده، اگر در زمان قدیم جامعه پذیرفته بود، زن در خانه بماند و به دبیرستان و دانشگاه نرود؛ اما جامعه امروز به هیچ وجهی این را نمیپذیرد. اگر یک مردی میآید با یک خانمی ازدواج میکند، - اینجا شرط ارتکازی را قبول دارم- وقتی از خانم سؤال میکند؛ شغل شما چیست؟ میگوید من هر روز ساعت 8 دانشگاه میروم و 12 میآیم، ازدواج را مبتنی بر همین میکنند ولو ذکری نمیکند، این میشود شرط ارتکازی، شرط بنائی.
حالا اگر با تعبیر دقیقتر بخواهیم بگوییم شرط بنائی میشود ارتکازی یک مرحله قویتر است. ما این شرایط را باید مطرح بکنیم . بگوییم زن امروز در اجتماع و مسئولیتهای اجتماعی حضور دارد، در ارکان یک نظام و حکومت حضور دارد، یعنی واقعاً شما که خودتان الحمدالله در فقه دستی دارید، برای خانمها منتقل بکنید، هیچ فقیهی نیست که بیاید بگوید زن حق دخالت در نظام خودش را ندارد، مگر میشود؟ یک نظامی که زن دارد در آن زندگی میکند، بگوییم این زن حق دخالت ندارد! در انتخاباتش! در زمان طاغوت که امام با شرکت زنان در انتخابات مخالفت کرد، به خاطر نظام طاغوتی بود، اما یک نظامی که بر اساس اسلام مبتنی شده، این زن با حفظ شوؤن خودش میخواهد وارد میدان شود.
خوب! میخواهم بگویم شرایط قطعاً عوض شده، این اثرگذار خواهد بود و هست روی بسیاری از مسائل و نتیجه را هم تغیر میدهد. به نظر من هم باید یک بازنگری دقیقی بشود و لذا عرض کردم ما در آن مرکزی که داریم موسوعه زنان را پایهگذاری کردیم ولی هنوز کار شروع نشده، مقدمات و جمعآوری فیشها و... نه جمعبندی، کار انشاءا... باید انجام بگیرد و امیدواریم افرادی مثل شما در این میدان حضور پیدا بکنید و این مباحث را به یک سامانی برسانید.
-من از شما تشکر میکنم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
امیدواریم که مطالب مفید باشد.
بسیار بسیار مفید بود و از شما خیلی متشکرم.