همگرايي قيام امام حسين(عليه السلام) با علم حضرت به شهادت خود و يارانش (بخش دوم)
۱۷ مهر ۱۳۹۵
۱۷:۳۳
۱,۵۶۵
چکیده :
پس از ذکر خلاصه ای از نتیجهی آنچه در بررسی آیات قرآن در مورد علم غیب امام به آن دست یافته بودند، به بررسی روایاتی که در مورد علم امام بیان شده است، میپردازند. از منظر ايشان، این روایات از حیث سند، دارای تواتر معنوی هستند.
محتوایِ تواتر معنوی این روایات این است که علم امام شامل علم اولین و آخرین و علم به جمیع کتب آسمانی، علم به جمیع امم و حوادث گذشته و آینده، علم به تمام زبان های مختلف، میشود.
استاد معظم از مجموع این روایات بدست میآورد که اولاً علم ائمه از علم خداوند محدودتر است و ثانیاً علم ائمه، علم مستفاد است؛ یعنی به واسطهی خداوند به آنها داده شده است و من غیر نفسه است.
استاد پس از بررسیای که در این جلسه و جلسهی قبل راجع به آیات و روایات وارد شده در مورد علم غیب نمودند، نتیجه میگیرند که در جریان امام حسین(علیه السلام) نه تنها وجود علم غیب حضرت، مانعیت از حرکت وی نداشت، بلکه بر عظمت آن افزود. علاوه بر اینکه نسبت به نتیجه قیام حضرت، علم عادی در کار بوده است و افراد متعددی هم از آن آگاه بودند. حضرت امام حسین(ع) با اینکه باطن حادثهی کربلا را میدیدند، اما امتثالاً لأمر الله اقدام به حرکت خودشان کردند.
نشست های علمی
-
بیشتر محورهای سند، حول مسائل اقتصادي است، در سند بايد به مسايل ديني و اخلاقي بيشتر توجه شود
-
اينکه فقه امنیت میآورد، یک شعار سیاسی نیست
-
قرآن بدون ولایت ائمه معصومین(ع) برای ما قابل فهم و قابل عمل نیست
-
لقاح مصنوعی باعث تولید نسل میلیونی بدون نَسَب خواهد شد/ لزوم رعایت مذاق شریعت در فتوا
-
تشريح در كشف جرم از منظر فقه
-
جايگاه عسر و حرج در احکام قضايی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
أعظم الله أجورنا و أجورکم بمصابنا الحسین(علیه السلام)
برای وقوف به حقیقت قضیهی عاشورا چارهای نیست که بحث علم امام(علیه السلام) مورد دقت قرار گیرد و در این صورت چهره عاشورا و کربلا و حرکت امام حسین(علیه السلام) جلوهي دیگری برای انسان پیدا میکند.
بنده هر چه در این بحث بیشتر دقت کردم دیدم عجیب است، اگر ما بخواهیم حرکت امام حسین(علیه السلام) را به همین ظواهر از مدینه تا مکه و از مکه تا کوفه ملاحظه کنیم نتیجه این ميشود که عمق حرکت حضرت را درست نفهمیم. تا حقیقت امامت و علم امام(علیهالسلام) برای ما روشن نباشد نمیتوانیم تحلیل دقیق و جامعی از حرکت امام حسین عليه السلام ارائه دهیم، ادعای من همین است تا دایرهی علم امام(علیه السلام) معلوم نگردد و اینکه آیا علم غیب میداند یا نه؟ علم به جزئیات حادثه داشته یا نه؟ حقیقت این حرکت و عظمت آن روشن نمیشود. لذا تصوّر نشود که این یک بحث مقدماتی است و چهبسا نیاز زيادي به این مقدمه نباشد، خير این مقدمه بسیار مهم است.
در اين رابطه ترتیب بحث چنين بيان شد، اول: نگاهی به آیات قرآن در رابطهی با علم غیب نموده، دوم بحث علم غیب و علم امام(علیه السلام) را در روایات بررسي کرده و سوم با نتیجهای که از این دو بحث میگیریم وارد جریان امام حسین(علیه السلام) میشویم که نه تنها وجود علم غیب مانعیّت از این حرکت ندارد بلکه بر عظمت آن افزوده است علاوه بر اینکه نسبت به نتيجه قيام حضرت علم عادی در کار بوده و افراد متعددي هم از آن آگاه بودهاند. این سه محور محل بحث ما است.
در جلسهی گذشته بحث آیات مطرح شد و نتیجهای که از آیات گرفتیم تقریباً بر خلاف نتیجهای است که مرحوم طباطبائی و بلکه بسیاری از آقایان گرفتهاند که خدای تبارک و تعالی بالاصالة و بالذات علم غیب دارد، و همین علم غیب به اذن پروردگار و بالعرض تماماً در اختیار ائمه و انبیاء و اولیاء قرار داده شده.
ما عرض کردیم این جمع ولو یک منشأ فلسفی هم میتواند داشته باشد ولی شاهد روشنی ندارد، علاوه بر اینکه تناسب حکم و موضوعش درست نیست. اين آيات داراي یک اطلاق خیلی کلی و موارد استثناء هستند.
بهعبارت روشنتر تمام علمای امامیه بر یک موارد استثناء اتفاق دارند، در بين موارد استثنا آن علمي که قطعاً نزد خداست عبارت از «إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَة»[1] است. وقت قیامت را فقط خدا میداند و هیچ پیامبری حتّی نبی اکرم(ص) هم آن را نمیداند. در مورد وقت ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالي فرجه الشريف) هم در روایات ما به همین وقت الساعة تشبیه شده لذا باید بگوييم وقت ظهور حضرت را هم احدی نمیداند حتّی خود حضرت، یعنی جزء علم غیبی است که لا یعلم إلا الله.
باز در ادامه همان آيه، افزون بر «علم السّاعة»، چند مورد دیگر را هم بیان میکند «وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَليمٌ خَبير»، اتفاقاً در زمان ما این سؤال مطرح میشود که امروز علم پزشکی توان اثبات مذکر و مؤنث را در ارحام پيدا کرده است، پس چطور این آیه شریفه میفرماید اين علم فقط نزد خداست؟ جواب این است که این علم خداوند فقط در خصوص مذکر و مؤنث بودن نیست، بلکه شامل خصوصیات تفصیلی آن هم هست، اینکه زشت است یا زیبا؟ به سعادت میرسد یا نمیرسد؟ چه کارهایی از او سر میزند؟ مدّت حيات او چقدر است؟ هیچ علم پزشکی نمیتواند بگوید فرزندي که در رحم مادرش است آیا ثروتمند میشود یا فقیر؟ ظالم است یا عادل؟ نحوه زندگي و مردنش چگونه است هيچگاه علم بشر به این صورت تفصیلی دست نمييابد.
آقایان اين را به عنوان مورد استثناء قبول دارند، ولی از این دایره که خارج شویم میگویند تمام موارد علم خداوند به پیامبر و ائمهی معصومین(صلوات الله علیهم أجمعین) بالعرض داده شده است.
اما عرض ما اين است که شاهدی بر اين ادعا نداریم و علاوه بر آن مناسبت حکم و موضوع اقتضا میکند که این مقدار دایره، فقط مختص به خدای تبارک و تعالی باشد، لذا ما این را اختیار کردیم که بگوئیم علم غیب با دایرهی وسيع و نامحدودش فقط در اختیار خدای تبارک و تعالی است، اما در یک دایرهی محدودتر در اختيار پيامبر و ائمه طاهرين نهاده شده است، مراد از محدود هم محدود عرفی نيست بلکه اين دایرهی محدود برای امثال ما به منزلهی نامحدود است. اين جمع از خود آیات استفاده ميشود.
برای علم غیب ميتوان دو تعریف داشت هرچند جایی هم ندیدهام که به این دو تصریح کنند، یکی اين که بگوئیم غیب یعنی «ما غاب عن الناس»، در اين تعريف ممکن است براي فردي یک چيز غیب باشد و براي فرد دیگر غیب نباشد، طبق این معنا آنچه که از فرد غایب است برای او غیب است اما اگر نزد ديگري غايب نباشد براي او غيب نیست! آنچه برای مردم غیر مشهود هست میشود غیب، اما برای پیامبر و ائمه که مشهود است مثل اينکه پیامبر میداند این شخص چه زمانی فوت میکند، این برای مردم غیب است اما برای خود پیامبر عنوان علم غیب ندارد.
این یک تعريف که طبق این بیان علم غیب یک معنای نسبی پیدا میکند اما طبق معنای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبهی 128 که کسی خدمت حضرت رسيد و عرض کرد «لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ فَضَحِكَ(ع) وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أَخَا كَلْبٍ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْم»، حضرت ملاکی را بيان ميفرمايد که علم غیب آن است که در آن عالم بدون واسطه و بدون معلم به معلوم علم پيدا کند اما اگر یک علمی را معلم به انسان ياد دهد این دیگر غیب نیست! بر مبناي این بيان علم غیب منحصر به خدای تبارک و تعالی است، هر چه را که خدا به پیامبر و ائمه عنایت کرده ولو از انظار عموم بشر مخفی است ولی چون خدا به اینها یاد داده و اینها با واسطهی الهی یاد گرفتهاند عنوان علم غيب به خود نميگيرد.
بر این اساس جمع بین آیات خیلی روشن میشود آنجا که پيامبر نفي علم غيب از خود مينمايد به این معناست که بشر اصالتاً و بالذات نمیتواند علم غیب داشته باشد، اصلاً محال است که انسانی علم غیب پیدا کند حتی پیامبر، برای اینکه پیامبر هم نیاز به معلم دارد و معلم او خدای تبارک و تعالی است، اگر این را هم بگوئیم باز جمع بین آیات از مسئلهی اصالت و بالعرض بودن خارج میشود، یعنی بحث علم غيب در غير خداوند موضوعاً منتفی است.
آنچه هم پیامبر میداند و سایر مردم نمیدانند مثل حوادثي که در آينده اتفاق خواهد افتاد، چون به الهام از خداوند تبارک و تعالی بوده، عنوان غیب ندارد لذا موضوعاً از علم غیب خارج میشود، پس بزرگانی مثل مرحوم علامه در مقام جمع بين آيات باید تحفّظ بر موضوع کرده و بگویند همان علم غيبي که در اختیار خداست در اختیار پیامبر هم هست منتهی در خدا بالذات و در پیامبر بالعرض است. ولی طبق این بیانی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیده، آنچه در اختیار پیامبر است موضوعاً علم غیب نیست.
در بحث روایی هم مرحوم مجلسی یک بابی را تحت عنوان ائمه(علیهم السلام) علم غيب نميدانند گشوده است که از خود ائمه سؤال شده علم غیب دارید؟ فرمودند نه. بزرگان اين را حمل بر تقیه میکنند، اما با توجه به این بیان امیرالمؤمنین چه اشکالی دارد بگوئیم آنچه ائمه میگویند موضوعاً علم غیب نیست و این منافات ندارد با عناوین ابوابی که ائمه ما، علم به ما کان و ما یکون دارند که إن شاء الله در بخش روایات توضیح خواهم داد. پس این بود نکتهی اول در جمع بین آیات.
در آيه ديگر ميفرمايد: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوب»[2]، روز قیامت خدا همه پیامبران را جمع میکند، و ميپرسد امتهای شما چه پاسخي به شما دادند؟ ميگويند علمي براي ما نيست، علام الغيوب تو هستي. اینجا اهلسنت مثل ابو سعید خثعمی در تفسیرش میگوید «إنها تدل علی بطلان قول الامامیة أن الائمة یعلمون الغیب»، اين آيه دلالت بر بطلان سخن اماميه ميکند که ميگويند ائمه علم غيب ميدانند. این استدلال حاکي از جهالت این شخص است.
آن علم غیبی که ما ادعا میکنیم ائمه میدانند با این علم غیبی که خود پیامبر و همچنين ائمه از خودشان نفی کردند، دو موضوع است. آن علم غیبی که اماميه در مورد ائمه ميگويد این است که بسیاری از علومی که بشر نمیدانند ائمه میدانند، این آیه را هم باید کنار آن آیات قرار داد تا اینکه بحث آیات یک مقدار کاملتر شود.
اما بحث روایات:
در روایات ابتدا به عناوین ابواب بر طبق کتاب کافی شریف اشاره میکنم، بعضي از عناوين چنين است: 1ـ ائمه اهل ذکرند[3]، مقصود از «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون» که در قرآن آمده، ائمه هستند، 2ـ «شهداء علی الناس»[4]، شاهد بر اعمال مردم هستند 3ـ «اولو الامر» هستند[5]، 4ـ خلفای خدا در روی زمین[6]، 5ـ نور الله عزوجل[7]، 6ـ ارکان الارض[8]، 7ـ اوتوا العلم هستند[9] که یکی از آیاتی که باید مورد بحث قرار میدادیم اين آیه شریفه است «ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فيهِمْ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرين»[10]، در روایات آمده اوتوا العلم ائمه(علیهم السلام) هستند، مرحوم علامه طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) هم از قرینهی سیاق استفاده میکند اوتوا العلم قوم خاصی هستند که در اعلی درجهی توحید قرار دارند، میفرماید «و هؤلاء الذين وصفهم الله بأنهم أوتوا العلم و أخبر أنهم يتكلمون بكذا هم الذين رزقوا العلم بالله و انكشفت لهم حقيقة التوحيد فإن ذلك هو الذي يعطيه السياق من جهة المقابلة بينهم مع وصفهم بالعلم و بين المشركين الذين ينكشف لهم يومئذ أنهم ما كانوا يعبدون إلا أسماء سموها و سرابا توهموه».[11]
مرحوم آقای طباطبائی میفرماید این کلمهی «قال» در قیامت از باب این است که در آن روز هيچ کس قدرت تکلم ندارد مگر کساني که خداوند اجازه دهد «لا یتکلمون إلا من أذن له الرّحمن و قال ثوابا»، در نتیجه تکلم در آن روز منحصر به ائمه طاهرین میشود این هم یکی از آن عناوینی است که باید به بحث آیات قرآني اضافه شود.
8 ـ بندگان برگزيده خدا که کتابش را به ميراث بردهاند. «من اصطفاه الله من عباده و اورثهم کتابه»[12]، 9ـ اعمال مردم بر ایشان عرضه میشود،[13] 10ـ معدن علم[14] 11ـ شجره نبوت[15] 12ـ محل رفت و آمد ملائکه[16] 13ـ وارثين علم پيامبر و جميع انبياء[17] 14ـ آگاه بر تمام کتابهاي آسماني[18] 15ـ تسلط بر تمام زبانها[19] 16ـ آگاه از اسم الله الاعظم[20] 17ـ آيات الانبياء نزد آنهاست[21]. 18ـ عالم به صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه(سلام الله علیها) هستند[22]، 19ـ در هر شب جمعه ازدیاد علم ميکنند[23]. 20ـ اگر علم خود را افزون نکنند آنچه که دانستهاند پايان ميپذيرد[24]. 21ـ ائمه بر همه علوم آگاهند[25]. 22ـ ائمه هرگاه اراده کنند آگاه ميشوند.[26]
23ـ عالم به زمان مرگ خويش هستند[27]. این مسئلهی مهمی است که هر امامی زمان مرگ و شهادت خودش را دانسته و قاتلش را ميشناسد و ميداند به چه وسیلهاي شهيد خواهد شد، به وسیلهی سم! يا چيز ديگر. گاهی در زمان حيات ائمه از طرف حاکم اقدام به مسموم کردن حضرت ميکردند و حضرت ميفرمود هنوز وقت مختوم نرسیده.
24ـ آنها علم به ما کان و ما یکون دارند[28]، 25ـ خداوند پيامبر خود را از هيچ علمي آگاه نميکند مگر آنکه آنرا به أمير المؤمنين تعليم مينمايد[29]. 26ـ اگر زبان و دهان مردم قفل(وکاء) داشت (أوکیه آن بندی است که بر دهانه مشک میبندند تا آب از آن بيرون نریزد) فرمودند اگر چنین بندی بر دهان خود میبستید هر آنچه که در زندگی شما میافتاد خبر میدادیم[30]. 27ـ محدَّثون هستند و ملائکه با آنها سخن ميگويند[31]. 28ـ مفهَّمون، هستند و علوم به آنها فهمانده ميشود[32]. 29ـ با عالم ارواح و روح القدس ارتباط دارند. ـ باب فیه ذکر الارواح التی فی الائمة، این هم یک بحث خیلی مهمی است که روح القدس مسدد اینهاست[33].
30ـ عنوان يک باب چنين است: «وقت ما یعلم الامام جمیع علم الامام الذی قبله»[34]، زماني که به جميع علم امام پيشين عالم ميشود. به چنين علم گستردهای که در احدی از مردم عادی غير از ائمه وجود ندارد چه زمانی دست مييابند؟ آیا از حین ولادت به جمیع اين علوم تسلط داشتند یا نه؟
31ـ «باب انه لم یجمع القرآن کله إلا الائمه و أنه یعلمون کله»[35] عالم به تمام قرآن هستند و علم الکتاب نزد اینهاست.
خود این ابواب هر کدام مشتمل بر روایاتی است و در هر روایتی بحث فقه الحدیث آن بسیار جالب است، گاهی اوقات من در مورد هر يک از اين روایتها دو سه ساعت فکر میکردم تا نکتهاش را دريابم، لذا توصیه میکنم به فضلا و محققین که این روایات را کاملاً مورد بحث و دقت نظر قرار بدهند.
بايد گفت اولا در اين روايات ما مستغنی از بحث سندی هستیم، در بين این روایات، روایت صحیح السند متعدد وجود دارد که یک تواتر معنوی ايجاد کرده است. تواتر معنوی روايات اين است آن علم وسیع و گسترده که در احدی از مردم عادی وجود ندارد نزد ائمه معصومین(علیهم السلام) است و وسعت دایرهی این علم شامل علم اولين و آخرين و علم به جمیع کتب آسمانی، علم به جمیع امم گذشته و آینده، علم به حوادث و فتنههای گذشته و آینده، علم به تمام زبانها و السنهی مختلف ميگردد، در روایات چنين آمده که امامان ما با مردم هر کشوري به زبان آنها سخن ميگفتند.
پس این روایات از حیث سند داراي تواتر معنوی است و قدر مشترک تمام این روایات یک علم وسیع کلّی است، البته اگر بخواهيم همین ابواب را دستهبندی کنیم بعضی از این روایات بالالتزام دلالت بر علم امام دارد، مثل اينکه اینها خلیفه خدا در روی زمین هستند، نمیشود علم خلیفه خدا مانند بقیه مردم باشد، اگر اینطور باشد چه فرقی با بقیه ميکند؟ یک دسته از روایات هم با صراحت دلالت بر توسعهی علم ائمه مينمايد مثل: «يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ أَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشَّيْء»[36]، يا «أَنَّ الْأَئِمَّةَ(ع) لَوْ سُتِرَ عَلَيْهِمْ لَأَخْبَرُوا كُلَّ امْرِئٍ بِمَا لَهُ وَ عَلَيْه»[37]، در گروه سوم از روایات دايره علم ائمه را از راه اطلاقش استفاده ميکنیم، مثل أنهم معدن العلم، این معدن العلم اطلاق دارد.
نکته دوم که از اين روايات استفاده ميشود منبع این علم است که يا امام پيشين است که به امام بعد منتقل ميکند يا روح القدس است. ائمه مسدَّد به روح القدس و محدَّث بودند. مشهور محدِثین میگویند محدَث کسی است که فرشته با او سخن میگوید اما آن شخص فرشته را نمیبیند! این محدَث بودن اتفاقاً مورد قبول و تصریح اهلسنت هم هست، صحيح بخاری جلد5، صفحه 78 میگوید ما قبول داریم بعد از پیامبر اکرم(ص)، افرادی هستند که ملائکه با ایشان سخن گفته و حق را از باطل تشخیص دادند. حتی برخی از علمای اهلسنت نظير ابن حجر عسقلاني و متقي کندي، تصريح به محدّث بودن امام صادق(علیه السلام) کردهاند.
تفاوت وحي با عنوان محدَث، اين است که وقتي بر پیامبر وحی نازل ميشد حضرت جبرئيل را ميديد و وحي را مشافهةً از او میشنيد اما محدَث، ملائکه را نمیبیند ولی صدایش را میشنود.
در مورد عنوان مختلف الملائکه هم اين بحث مطرح ميگردد که مختلف الملائکه ظهور در ديدن ملائکه دارد. ائمه میفرمایند ما اتاق خودمان را برای نزول ملائکه آماده میکنیم «وَسَّدْنَا لَهُمُ الْوَسَائِد»[38] حال جمع بین اين روايات و عناوين چگونه است؟ این در همان باب محدَث بودن باید مورد بحث قرار بگیرد.
اجمالاً مرحوم فیض تفصیل دیگری برای محدَث ذکر ميکند و برخی از بزرگان هم آنرا میفرمایند و آن اين است که هرچند محدَث به معناي تکلم ملائکه با آنها است ولی شرطش عدم رؤيت ملائکه نیست، ممکن است ملائکه را هم ببیند ولی غالباً اینطور است که ملک را نمیبیند.
مطلب ديگر در مورد محدّث بودن ائمه و اينکه ملائکه یکی از منابع علم آنها ميباشد اين است که آيا اين عنوان با عنوان ارتباط آنها با روح القدس یکی است يا نه؟ در روایات دو عنوان ذکر شده ولي ممکن است محدَث بودن هم برگردد به همان عنوان روح القدس که بهنظر ما اين احتمال بعید نیست.
باري چنين علم موسع و گستردهاي در اختیار ائمه معصومین(علیهم السلام) ميباشد. حال اگر اسمش را علم غیب بگذاریم به يک معنا مشکلی ندارد، اما اگر بخواهیم براساس اصطلاح قرآن و روایات مشي کنيم، نباید از آن به علم غيب تعبیر کنیم چون واسطه دارد.
از ملاحظه مجموعهی روایات مربوط به علم ائمه(علیهم السلام) چند نکته استفاده ميشود.
اولین نکته این است که خود ائمه تصریح فرمودند که از 73 حرف اسم اعظم 72 حرف به ما داده شده و یک حرف مختص به خدای تبارک و تعالی است! که از آن تعبیر به اسم مستأثر میکنند. این را هم عرض کنم که فکر نکنید بين 72 و 73، فقط يک حرف فاصله است. چه بسا این يک حرف صدها برابر آن 72 حرف اثر داشته باشد که همینطور هم هست، طبق اين بيان ما دو جور علم داریم، علمٌ لا یعلمه إلا الله. علمي که احدي جز خدا بر آن آگاهي ندارد. که همين علم مستأثر است و دوم علمي است که خداوند به ملائکه و انبياء و ائمه داده است و اين همان نتیجهای است که ما در جمع بین آیات گرفتیم.
نکته دوم تقسيمبندي علم به علم موقوف و علم ممضي در روایات است.
امام باقر(علیه السلام) میفرماید «وَ أَمَّا قَوْلُهُ عالِمُ الْغَيْبِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ فِيمَا يَقْدِرُ مِنْ شَيْءٍ وَ يَقْضِيهِ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ أَنْ يُفْضِيَهُ إِلَى الْمَلَائِكَةِ فَذَلِكَ يَا حُمْرَانُ عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ إِلَيْهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ فَيَقْضِيهِ إِذَا أَرَادَ وَ يَبْدُو لَهُ فِيهِ فَلَا يُمْضِيه»[39] میفرماید علمی هست که در آن نسبت به اراده و مشیّت خدا بداء و تغيير راه پیدا میکند، این علم موقوف است ولی آن علمی که ارادهی خدا در آن حتمی و غير قابل تغيير است. علم مقدر و ممضي نام دارد که اين علم به رسول خدا(ص) و ائمه(ع) داده شده است. «فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِي يُقَدِّرُهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقْضِيهِ وَ يُمْضِيهِ فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي انْتَهَى إِلَى رَسُولِ اللهِ ص ثُمَّ إِلَيْنَا»[40].
در روایتی امیرالمؤمنین و نيز امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «لَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللهِ لَأَخْبَرْتُكُمْ بِمَا كَانَ وَ بِمَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»[41] در مورد بعضی از انبیاء نقل شده که خبر میدادند که فلانی دو روز دیگر فوت میکند اما اتفاق نميافتاد و مردم میگفتند شما چه نبیای هستی که این حرف را زدی ولي اتفاق نيفتاد؟ امیرالمؤمنین(ع) و امام باقر(ع) میفرمایند آیهای در قرآن هست که اگر آن آیه نبود ما تمام آنچه را تا روز قیامت واقع میشود به شما خبر میدادیم. این همان علم موقوف عندالله است که فقط نزد خدای تبارک و تعالی است، کسی نمیداند در یک قضیهی بداء واقع میشود یا نه؟
در اینکه آیا در علامات ظهور حضرت حجت(عج) بداء واقع میشود یا نه؟ در بعضی از روایات آمده که بدا واقع میشود، و حق هم همين است اما آیا این مختص به علامات حتمی است؟ چون علائم غیر حتمی نیاز به بدا ندارد. ممکن است یک چیزی به عنوان یک علامت حتمی باشد اما در آن بدا حاصل شود، که این هم در جای خودش باید مورد بحث واقع شود.
نکته سوم اينکه در علم ائمه تعبيري به نام علم مستفاد هست که مؤید همان تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، علم مستفاد، یعنی علمی که واسطه میخورد و من غیر نفسه است، علم خدای تبارک و تعالی من عند نفسه یا بالذات است اما علم ائمه(علیهم السلام) علم مستفاد است، اینکه در روایات وارد شده ائمهی ما(علیهم السلام) در هر شب جمعه متصل به عرش خدای تبارک و تعالی ميشوند و ازدياد علم ميکنند، اگر این اتصال نباشد علم آنها پايان ميپذيرد این علم مستفاد است.
از این روایات ارتباطِ با روح القدس، محدَث بودن، کسب علم در شب جمعه و لیلة القدر، معلوم میشود. ائمه دائماً در حال ازدیاد علم هستند و بالاتر عرض کنم که ازدیاد علم ائمه و حتی علم نبی منحصر به دنیا هم نیست. حتي در عالم آخرت مقام ازدیاد علم برای آنها محفوظ است، اگر کسي این مطلب را در متون روایات بررسي کند به خوبی آن را مييابد. گاهی اوقات اشکال ميکنند اين چه علمی است که برای ائمه خود درست میکنید و ميگوييد روز به روز علمشان بیشتر میشود، آيا علم پیامبر که اعظم خلق خداست از اینها کمتر است؟ پاسخ اين است که در روایات وارد شده هر علمی که در لیلهی جمعه به ائمه معصومین إفاضه میشود قبل از آن به پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امامهای ديگر و لو از دنیا رفته باشند اعطا میشود.
بعضی از بزرگان تصریح نمودهاند وقتی امام(علیه السلام) به دنیا میآید یک قوهی قدسیهی نوریه در او قرار داده میشود که منبع علم ايشان هم هست. قطع نظر از این روایات که ميفرمايد ائمه(علیهم السلام) از حين ولادت دارای یک قوهی الهیه هستند و آيه مبارکه تطهير که مقام عصمت آنها را از حين ولادت و در تمام زمان حياتشان استفاده ميکنيم «إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»[42] در مسئلهی علم، این گروه از روایات تصريح مينمايد علم آنها روز به روز و هفته به هفته و ماه به ماه افزایش پیدا میکند، البته این افزايش علم منافات با اصل آن قوه ندارد و نميتوان از روايات دال بر وجود قوه قدسيّه استفاده کرد از هنگام ولادت تمام علوم يکجا و دفعةً در اختیار آنها قرار داده شده است.
يکي از اشکالات اهلسنت در بحث علم امام این است که میگویند پیامبر تدریجاً این علوم را پیدا کرد، اما شما در مورد ائمهتان میگويید دفعةً، جواب اين است ما چنین ادعایی نداریم، البته آن قوه در ایشان هست ولی مسئلهی ازدیاد علمشان تدریجی ميباشد. پس این هم یک نکته که علم ائمه مستفاد است و دائماً ازدیاد پیدا میکند حتی بعد از ارتحال آنها.
نکته دیگر اینکه با وجود این آیات و روایاتی که دلالت بر علم وسيع و گسترده ائمه ميکند و حتي ميدانند که چه وقت شهيد خواهند شد اما مشاهده ميکنيم وقتي امام هادی(علیه السلام) مریض میشود کسی را میفرستند به کربلا تا برای شفاء ایشان دعا کنند. یعنی به حسب ظاهر همانند بقيه مردم مشی میکردند.
روایت صحیح السند در کافي کتاب الحجة باب أن الأئمه يعلمون علم ما کان و ما يکون ميگويد: امام صادق(علیه السلام) در جمع اصحابشان، مثل سدیر، داود رقّی، ابو بصیر، نشسته و با ناراحتی فرمودند «يَا عَجَبَاهْ لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا اللهُ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلَانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِي»[43]، عجیب است مردم فکر میکنند ما علم غیب داریم، در حاليکه هيچکس جز خدا از غيب آگاه نيست. کنيز من خطایی کرده بود، فرار کرد ندانستم در کدام اتاق پنهان شد.
جلسه که تمام شد سدير دنبال حضرت رفت و گفت آقا امروز ما حرف عجیبی از شما شنیدیم، این چه مطلبی بود که فرمودید از حرف مردم تعجب میکنید، مگر شما علم غيب ندارید و نمیدانید که این جاریه به کدام اتاق رفت؟ «جُعِلْنَا فِدَاكَ سَمِعْنَاكَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فِي أَمْرِ خَادِمَتِكَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِيراً وَ لَا نَنْسُبُكَ إِلَى عِلْمِ الْغَيْبِ قَالَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ قَرَأْنَاهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ»، حضرت فرمود قرآن خواندی عرض کرد بله، فرمود «قَالَ فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللهِ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ قَرَأْتُهُ» این آیه را خواندی؟ عرض کرد بله.
«قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ وَ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ» میدانی آن کسی که خدا میگوید عنده علمٌ من الکتاب علمش چه مقدار بود؟ عرض کرد بفرماييد تا بدانم. «قَالَ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي حَتَّى أَعْلَمَ قَالَ قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَطَرِ الْجُودِ فِي الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ» حضرت فرمود آنکه تخت بلقیس را به اندازهی یک چشم بهم زدن از شرق عالم به غرب عالم آورد، فقط به اندازهی قطرهای از دریا از علم خدا نزدش بود، بعد با بيان آيه «قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»[44]، بگو کفايت ميکند که خدا و آنکه علم کتاب نزد اوست شاهد بین من و شماست، فرمودند من عنده علم الکتاب بعد از خدا پیامبر و ائمه معصومین(علیهم السلام) هستند.
سؤال این است اینگونه روایات را که خود امام به صراحت علم غيب را از خود نفي میفرمایند چه بايد کرد؟ مرحوم مقرم میگوید در روايت سدير، مجلس، مجلس تقیه بوده است، افرادي در جلسه حضور داشتهاند که ظرفیت و قابلیت تحمل این مطلب سنگين را نداشتند، علاوه بر اين مرحوم علامه مجلسی در مرآة العقول روات اين حديث را تضعیف کرده و میگوید افرادي مجهول و یا ضعیف هستند.
یک احتمال سوم هم میدهد که مراد امام از نفی علم در اين حديث یعنی با چشم خود ندیده به کدام اتاق رفته و اين منافات با علم لدنی حضرت ندارد. این سه احتمال را مرحوم مقرم مطرح میکند.
اما با بیانی که ما کردیم نیاز به این حرفها نیست، چون طبق آن بیان امام ميفرمايد ما علم غیب به معناي علم بلا واسطه نداریم ولی اگر بخواهیم بدانيم اين جاريه کجاست خدا ما را آگاه ميکند. بحث روایات اذا شاءوا هم بحثی است که عرض میکنیم.
در روایت دیگر امام صادق(عليه السلام) با اصحابشان در حجر اسماعیل نشسته و فرمودند ببينيد جاسوسی مراقب ما هست یا نه؟ شخصی رفت بررسی کرد و عرض کرد نه، خب ميپرسند اگر ائمه علم غیب دارند پس این چه سؤالی است که امام صادق عليه السلام کرده؟ در پاسخ مرحوم علامه طباطبائی(رضوان الله علیه) میفرماید ائمه(علیهم السلام) موظف بودند در قضایا بر حسب طبیعی عمل کنند و از علم غیر عادی خود استفاده نکنند، لذا علم ائمه را تقسیم به عادی و غیر عادی ميکنند. اینگونه سؤالها در روایات ما زیاد است حتی نسبت به علم پیامبر اکرم(ص).
آیا رسول اکرم(ص) قبل از نزول وحی این علم گستردهی وسیع را داشته یا خیر؟ در پاسخ بر حسب آيه شريفه « لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما»[45] برخی مسئلهی انزال و تنزیل، يا نزول دفعی و تدریجی قرآن را مطرح نمودهاند. ولی ظاهر آيه این است که خدای تبارک و تعالی اين قوه را حتی قبل از نزول وحی در پیامبر اکرم قرار داده.
مرحوم مقرم تمام تکیهاش روی همین است که خداوند یک قوهی قدسیه که در بعضی روایات به عمود نور هم تعبیر شده به پيامبر عنايت فرموده که از آن طريق داراي علم گسترده و وسيع شده، حتی قبل از بعثت. در ذهنم هست که بعضی از بزرگان قدما نيز فرمودهاند علم پیامبر منحصر به بعد از بعثت نیست بلکه قبل از بعثت هم بوده است.
طبق بیانی که ما گفتهايم نیازی به بحث علم بالذات و بالعرض و نيز تقسیم علم به عادی و غیر عادی و يا طرح مسئله قوه قدسيه و حتي نیازی به تکلّف میرزای قمی و فاضل نراقی در توجيه علم ما کان و ما يکون و ما هو کائن الي يوم القيمة نيست که گفتهاند ما در ادبیات در اینکه لفظ «ما» هميشه دلالت بر عموم کند تأمل داریم بلکه اين لفظ غالباً در عموم استعمال شده است.
ولی با این بیانی که ما از قرآن و روایات استفاده کردیم علم غیب و آن علم موقوف، مختص به خداست که دايرهاش نامحدود است. اما علم ائمه طبق فرمايش خودشان همه در دایرهی ما کان... یعنی ما وقع، ما هو ممضی، ما هو مقدّر و علمٌ یقدّره الله است. ائمه(ع) علم موقوف را ندارند اما علم وسيع و گستردهاي دارند که خدا فقط به آنها عنايت فرموده است.
کسی توهم نکند حال که شما علم غیب را از ائمه نفی میکنید پس اين علم محدود چه ارزشی براي آنها ميآورد؟ در پاسخ بايد گفت اگر علم اولین و آخرین را کنار هم بگذارند به پای اين علم محدود ائمه نمیرسد اين علم در برابر علم خدا محدود است نه علم بشر. و همین برای عظمت آنها کافي است. ما برای بيان عظمت ائمه لازم نیست بگويیم عین علم غیبی که خدا دارد آنها هم دارند، منتهی بالعرض. دليلي بر اين مدعا نيست، بلکه دلیل بر خلافش هست.
پيامبر و ائمه فرمودند ما علم غیب نداریم و درست هم هست، اينکه علم غیب نداريم یعنی علم بدون واسطه نداریم، امام صادق هم که ميفرمايد تعجب ميکنم از مردمي که ميپندارند ما علم غيب داريم یعنی اینها فکر میکنند ما بلا واسطه علم غیب داریم.
بله ما علم کتاب داريم، علم به ما کان و ما يکون و ما هو کائنٌ إلی یوم القیامه داریم برای برخی از اصحاب این انکار علم غيب سخت بود، امام فرمودند تعجب نکنید ما که سخن میگوئیم از کتاب میگوئیم، کتاب هم تبیانٌ بکل شیء است، منتهي اين علم غيب نيست.
در هر صورت اين عناوين مضامینی است که در این روایات هست و باید در مورد آنها بسيار دقت کرد.
در تحليل قضیه عاشورا ما باید از این مطالب استفاده کنیم، حضرت با اینکه باطن حادثه را میبینند ولی امتثالاً لأمر الله اقدام میکنند و اين بسيار مهم است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ـ لقمان: 34.
[2]. مائده: 109.
[3]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 210.
[4]. همان، ص: 190.
[5]. همان، ص: 192.
[6]. همان، ص: 193.
[7]. همان، ص: 194.
[8]. همان، ص: 196.
[9]. همان، ص: 213.
[10]. سوره نحل، آيه 27.
[11]. تفسير الميزان: ج12، ص233.
[12]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 214.
[13]. همان: ص219.
[14]. همان: ص221.
[15]. همان.
[16]. همان.
[17]. همان، ص223.
[18]. همان، ص227.
[19]. همان.
[20]. همان، ص230.
[21]. همان، ص231.
[22]. همان، ص238.
[23]. همان، ص253.
[24]. همان، ص254.
[25]. همان، ص255.
[26]. همان، ص258.
[27]. همان.
[28]. همان، ص260.
[29]. همان، ص263.
[30]. همان، ص264.
[31]. همان، ص270.
[32]. همان.
[33]. همان، ص273.
[34]. همان، ص274.
[35]. همان، ص228.
[36]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 260.
[37]. همان، ص: 264.
[38]. بحار الأنوار(ط- بيروت)، ج47، ص: 33.
[39]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 256.
[40]. همان.
[41]. التوحيد (للصدوق)، ص: 305.
[42]. احزاب: 33.
[43]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 257.
[44]. همان.
[45]. طه: 114.