خداوند متعال در آيه شريفه 125 سوره انعام ميفرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ
اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ
يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»؛ اين آيه شريفه را ما
مخصوصاً طلبهها بايد خيلي به آن توجه داشته باشيم و اگر واقعاً ملتزم به
آن شرائطي که بايد داشته باشيم از مصاديق «من يرد الله يهديه»، خواهيم بود.
اين
هدايت در آيه شريفه؛ يک هدايتي خاصي است. مراد هدايت عمومي نيست، يک هدايت
خاصي است که شامل قليلي از افراد ميشود. «قليل» يعني باز نسبت به افراد
ديگري که شاملشان نميشود. شامل انبياء هست، شامل ائمه معصومين(ع) هست.
شامل
يک گروه ديگري که مورد عنايت خداوند هستند هم ميشود، کساني را که خدا
اراده ميکند آنها را هدايت کند، يعني کسانيکه اراده تکويني خدا بر خلق
او تعلق پيدا کرده، بر تسخير آسمان و زمين و طبيعت هم بر يد او خداوند قرار
داده، هدايت تشريعي عام هم فرستادن انبياء و انزال کتب و ارسال رسل هم
براي او شده، همه اين مراحل تمام شده، اما حالا يک هدايت خاص و يک عنايت
ويژه خدا ميخواهد نسبت به برخي از بندگانش کند.
از کجا انسان بفهمد
به اين هدايت خاص رسيده است؟ علامتش اين است «يشرح صدره للاسلام»؛ خداوند
سينه او را براي اسلام باز ميکند. اين اسلام در اينجا معنايش دين اسلام
نيست، اينکه بگوييم حالا اين را مسلمانش ميکند که مراد نيست، اين اسلام در
اينجا به معناي لغوي است؛ يعني اينکه چنانکه در برخي روايات وارد شده؛
خداوند نوري را در قلب و دل او قرار ميدهد که اين شخص نسبت به همه آنچه که
خداوند ميخواهد تسليم است، نسبت به همه معارف حقه تسليم است. تسليم محض
است.
ببينيد انسان بايد به خدا پناه ببرد، گاهي در خود ما هم وجود
دارد؛ گاهي اوقات نسبت به يک حکمي از احکام اسلامي، بين خودش و خدا
ميخواهد خرده بگيرد، که مثلا اين چه حکمي بود که خدا فرموده، که مثلاً فرض
کنيد حالا ديه زن نصف مرد است.
حالا يک وقت يک کسي ميگويد اصلاً
خدا اين را نفرموده، آن يک حرف ديگري است، اما وقتي يک کسي ميگويد در قرآن
آمده، اجماعي است، بلکه بالاتر از اجماع است، بعد نسبت به اين تسليم
نباشد، اين معنايش اين است که اين نور در درون او وجود ندارد.
ما در
اين مسيري که قرار گرفتهايم بايد از خدا استمداد کنيم، بسيار مسير مهمي
است. يعني اگر تمام عالم وجود را يک طرف قرار دهند، اين درس و بحثها را هم
يک طرف قرار دهند، به هيچ وجهي قابل برابري نيست.
گاهي اوقات بعضي هم به طعنه ميگويند که روحانيت فکر ميکند که در عالم غير از حوزهي قم چيزي نيست.
بله،
واقعاً چيزي نيست، اگر واقعاً انسان بخواهد قضاوت صحيح کند همين است. زرق و
برق، داد و قال، بهبه و چهچه، خيلي فراوان است. در غير از قم و غير از
اين درسها، مقامها، مکنتها، عناوين همه خيلي فراوان است، بهطوري که با
آنچه که در بين حوزه ما و علماي ما وجود دارد اصلاً قابل ملاحظه نيست، اما
در واقع باطن اين کجا و آنها کجا؟!
در يک شرائطي قرار گرفتيم که
واقعاً ديگر مسيري از اين مسير (حالا طبق آن ضوابطي که ما داريم و طبق آن
مدارکي که ما داريم) بهتر نيست، چون انسان مستقيم ارتباط دارد با فهم کلام
خدا با فهم دستورات خدا.
اين همه بحث ميکنيم آقا براي عبادت
ميشود احتياط کرد يا نه؟ نميخواهيم وقتگذراني کنيم، اينقدر عبادات مهم
است که بايد تمام اين دقائق در آن بررسي شود. حالا که در اين شرائط قرار
گرفتهايم واقعاً از خدا استمداد کنيم. مبادا حالا سوف سوف کنيم، امروز و
فردا، اين کتاب و آن کتاب، اين درس و آن درس براي اينکه وقتمان بگذرد! بلکه
بايد در مسير همين «يشرح صدره للإسلام» باشيم.
اين نوري که در
درون انسان قرار داده ميشود اين هم مراتب دارد: يک مرتبه ضعيفه دارد و
مرتبه قويه هم دارد، بايد هر روز طمع ما نسبت به کسب اين نور بيشتر باشد.
هر روز ببينيم آيا درون ما تسليم بودنش واقعاً نسبت به خداوند بيشتر از روز
قبل است يا نه؟ اين ميشود «يشرح صدره للإسلام»، در مقابلش «وَ مَنْ
يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»، هم ضيق است هم
حرج. حرج؛ شدت ضيق را ميگويند. حرج؛ يک مرحله بالاتر از ضيق است. انسان
اگر هر روز ببينيد در درون خودش واقعاً دارد در ضيق قرار ميگيرد و هيچ
توجهي ندارد نسبت به واقع، نسبت به خداوند، اين از مصاديق «وَ مَنْ يُرِدْ
أَنْ يُضِلَّهُ» است.
اين زهدي که معروف و متعارف هست، معنايش کسب
همين نور است. زهد معنايش اين است که انسان دائماً توجهش به خداوند باشد،
دلبستگي به اين امور دنيوي نداشته باشد.
حالا اگر در همين بحثها -که
الان ميگوييم فوق اينها به نظر ما بحثهاي مهمتري نيست- انسان خودش
مراقب خودش نباشد، بگويد که حالا من هستم که اين بحث را ميفهمم، فلان مرجع
تقليد، فلان مجتهد عظيم الشأن، فلان فقيه نامآور اينها را نفهميد، من
فهميدم، خود همين سبب لغزش و بدبختي انسان ميشود.
«يشرح صدره
للإسلام»؛ يعني واقعاً آنوقتي که يک چيزي هم ميفهميم بگوييم خدا به ما
فهماند، خدا اين لطف را به ما کرد، خدا اين عنايت را به ما کرد، و إلاّ اگر
عنايت او نبود ما نميفهميديم که اين حکم در نظر خدا به چه نحوي هست؟
در
يک روايت که ذيل همين آيه شريفه است از پيامبر(ص) سؤال کردند اين «يشرح
صدره للإسلام»، يعني چه؟ پيامبر(ص) فرمود: خداوند نوري در قلب انسان قرار
ميدهد. سؤال کردند: اين نور چيست؟ علامتش چيست؟ فرمود: «التَّجَافِي عَنْ
دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ
الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ إعراض از دنيا،
تجافي؛ يعني انسان از دنيا کنارهگيري کند.
واقعاً ببينيم آنچه که
مظاهر دنياست، انسان با آن مقابله کند، در هر بُعدش، حتي انسان گاهي اوقات
در يک لقمهي غذا ميتواند خودش را تهذيب کند و تمرين دهد. نسبت به يک لقمه
غذا بسيار علاقمند است، اما اين را کنار بگذارد، مبادا ايهام دلبستگي به
اين مأکول باشد. و لو اينکه مأکول است، «کلوا من الطيبات» هم داريم، اينها
منافاتي هم ندارد، همين لقمه را باز با توجه به اينکه اين عنايت خداست با
توجه به آن استفاده کند. خيلي فرق ميکند لونش فرق ميکند.
«وَ
الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»؛ اين سه علامت؛ علامت آن نوري است که
در قلب انسان است: يکي تجافي از دار غرور، دوم توجه به آخرت.
توجه
به آخرت در همين ظاهر ميشود که انسان در حين عمل، چهره آخرتي عملش را
ببينيد، اين توجه تام است. در حين عمل، در حين حرف، در حيني که داريم فعلي
را انجام ميدهيم، مثلا مطالعه ميکنيم، خب ما که معتقديم تمام اينها يک
حقائقي دارد، اين حقائق تمثيل و تجسم پيدا ميکند. هر عملي که انجام
ميدهد، واقعاً مراقب باشد چهره آخرتي عمل را. گاهي هم انسان نميفهمد،
شايد هم بگوييم خيلي از اوقات آدم نميفهمد. نميدانيم که حالا اين بحثي که
داريم، همين حرفهايي که الان ميزنيم، و لو آيه و روايت ميخوانيم، چه
هدف و انگيزههايي در درون انسان است، انسان نميتواند بفهمد چهرهي آخرتي
عملش چيست؟
سوم: «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ آمادگي قبل از آمدن مرگ است.
اين
قضيه از شيخ مفيد (قده) معروف است که بعد از اينکه از دنيا رفت از شيخ سؤال
کردند که عمرت را در چه چيزي صرف کردي؟ گفت اين همه کتاب نوشتم، در فقه،
در اصول، در عقائد و ...!
شيخ مفيد گفت: سؤال دومي که از من کردند و
من ماندم اين بود که از من سؤال کردند تو اين را نوشتي که بگويند شيخ مفيد
اين حرفها را زده يا اينکه واقعاً نوشتي با قطع نظر از خودت؟ گفت: در
جواب ماندم، چون ديگر در آن عالم، عالمي نيست که انسان بخواهد حتي توريه
کند، مبالغه کند، بر خلاف بگويد.
اين که بعضي از گناهکاران مهر سکوت بر
ايشان خورده، يعني نميتوانند انکار کنند، اصلاً جاي انکار نيست، اصلاً ما
چهره عمل خودمان را نميتوانيم بفهميم چيست. غالباً نميفهميم. حالا أقلا
توجه داشته باشيم به اينکه همين صحبتي که داريم ميکنيم، همين جلسهاي که
داريم، به نحوي در قيامت براي ما تجسم پيدا ميکند، خودش ميشود توجه به
دار خلود و خدا انسان را کمک ميکند. إن شاء الله که خداوند همه ما را حفظ
کند.
شرح صدر
۱۰ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۱:۵۳
خداوند متعال در آيه شريفه 125 سوره انعام ميفرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»؛ اين آيه شريفه را ما مخصوصاً طلبهها بايد خيلي به آن توجه داشته باشيم و اگر واقعاً ملتزم به آن شرائطي که بايد داشته باشيم از مصاديق «من يرد الله يهديه»، خواهيم بود.
اين هدايت در آيه شريفه؛ يک هدايتي خاصي است. مراد هدايت عمومي نيست، يک هدايت خاصي است که شامل قليلي از افراد ميشود. «قليل» يعني باز نسبت به افراد ديگري که شاملشان نميشود. شامل انبياء هست، شامل ائمه معصومين(ع) هست.
شامل يک گروه ديگري که مورد عنايت خداوند هستند هم ميشود، کساني را که خدا اراده ميکند آنها را هدايت کند، يعني کسانيکه اراده تکويني خدا بر خلق او تعلق پيدا کرده، بر تسخير آسمان و زمين و طبيعت هم بر يد او خداوند قرار داده، هدايت تشريعي عام هم فرستادن انبياء و انزال کتب و ارسال رسل هم براي او شده، همه اين مراحل تمام شده، اما حالا يک هدايت خاص و يک عنايت ويژه خدا ميخواهد نسبت به برخي از بندگانش کند.
از کجا انسان بفهمد به اين هدايت خاص رسيده است؟ علامتش اين است «يشرح صدره للاسلام»؛ خداوند سينه او را براي اسلام باز ميکند. اين اسلام در اينجا معنايش دين اسلام نيست، اينکه بگوييم حالا اين را مسلمانش ميکند که مراد نيست، اين اسلام در اينجا به معناي لغوي است؛ يعني اينکه چنانکه در برخي روايات وارد شده؛ خداوند نوري را در قلب و دل او قرار ميدهد که اين شخص نسبت به همه آنچه که خداوند ميخواهد تسليم است، نسبت به همه معارف حقه تسليم است. تسليم محض است.
ببينيد انسان بايد به خدا پناه ببرد، گاهي در خود ما هم وجود دارد؛ گاهي اوقات نسبت به يک حکمي از احکام اسلامي، بين خودش و خدا ميخواهد خرده بگيرد، که مثلا اين چه حکمي بود که خدا فرموده، که مثلاً فرض کنيد حالا ديه زن نصف مرد است.
حالا يک وقت يک کسي ميگويد اصلاً خدا اين را نفرموده، آن يک حرف ديگري است، اما وقتي يک کسي ميگويد در قرآن آمده، اجماعي است، بلکه بالاتر از اجماع است، بعد نسبت به اين تسليم نباشد، اين معنايش اين است که اين نور در درون او وجود ندارد.
ما در اين مسيري که قرار گرفتهايم بايد از خدا استمداد کنيم، بسيار مسير مهمي است. يعني اگر تمام عالم وجود را يک طرف قرار دهند، اين درس و بحثها را هم يک طرف قرار دهند، به هيچ وجهي قابل برابري نيست.
گاهي اوقات بعضي هم به طعنه ميگويند که روحانيت فکر ميکند که در عالم غير از حوزهي قم چيزي نيست.
بله، واقعاً چيزي نيست، اگر واقعاً انسان بخواهد قضاوت صحيح کند همين است. زرق و برق، داد و قال، بهبه و چهچه، خيلي فراوان است. در غير از قم و غير از اين درسها، مقامها، مکنتها، عناوين همه خيلي فراوان است، بهطوري که با آنچه که در بين حوزه ما و علماي ما وجود دارد اصلاً قابل ملاحظه نيست، اما در واقع باطن اين کجا و آنها کجا؟!
در يک شرائطي قرار گرفتيم که واقعاً ديگر مسيري از اين مسير (حالا طبق آن ضوابطي که ما داريم و طبق آن مدارکي که ما داريم) بهتر نيست، چون انسان مستقيم ارتباط دارد با فهم کلام خدا با فهم دستورات خدا.
اين همه بحث ميکنيم آقا براي عبادت ميشود احتياط کرد يا نه؟ نميخواهيم وقتگذراني کنيم، اينقدر عبادات مهم است که بايد تمام اين دقائق در آن بررسي شود. حالا که در اين شرائط قرار گرفتهايم واقعاً از خدا استمداد کنيم. مبادا حالا سوف سوف کنيم، امروز و فردا، اين کتاب و آن کتاب، اين درس و آن درس براي اينکه وقتمان بگذرد! بلکه بايد در مسير همين «يشرح صدره للإسلام» باشيم.
اين نوري که در درون انسان قرار داده ميشود اين هم مراتب دارد: يک مرتبه ضعيفه دارد و مرتبه قويه هم دارد، بايد هر روز طمع ما نسبت به کسب اين نور بيشتر باشد. هر روز ببينيم آيا درون ما تسليم بودنش واقعاً نسبت به خداوند بيشتر از روز قبل است يا نه؟ اين ميشود «يشرح صدره للإسلام»، در مقابلش «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»، هم ضيق است هم حرج. حرج؛ شدت ضيق را ميگويند. حرج؛ يک مرحله بالاتر از ضيق است. انسان اگر هر روز ببينيد در درون خودش واقعاً دارد در ضيق قرار ميگيرد و هيچ توجهي ندارد نسبت به واقع، نسبت به خداوند، اين از مصاديق «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» است.
اين زهدي که معروف و متعارف هست، معنايش کسب همين نور است. زهد معنايش اين است که انسان دائماً توجهش به خداوند باشد، دلبستگي به اين امور دنيوي نداشته باشد.
حالا اگر در همين بحثها -که الان ميگوييم فوق اينها به نظر ما بحثهاي مهمتري نيست- انسان خودش مراقب خودش نباشد، بگويد که حالا من هستم که اين بحث را ميفهمم، فلان مرجع تقليد، فلان مجتهد عظيم الشأن، فلان فقيه نامآور اينها را نفهميد، من فهميدم، خود همين سبب لغزش و بدبختي انسان ميشود.
«يشرح صدره للإسلام»؛ يعني واقعاً آنوقتي که يک چيزي هم ميفهميم بگوييم خدا به ما فهماند، خدا اين لطف را به ما کرد، خدا اين عنايت را به ما کرد، و إلاّ اگر عنايت او نبود ما نميفهميديم که اين حکم در نظر خدا به چه نحوي هست؟
در يک روايت که ذيل همين آيه شريفه است از پيامبر(ص) سؤال کردند اين «يشرح صدره للإسلام»، يعني چه؟ پيامبر(ص) فرمود: خداوند نوري در قلب انسان قرار ميدهد. سؤال کردند: اين نور چيست؟ علامتش چيست؟ فرمود: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ إعراض از دنيا، تجافي؛ يعني انسان از دنيا کنارهگيري کند.
واقعاً ببينيم آنچه که مظاهر دنياست، انسان با آن مقابله کند، در هر بُعدش، حتي انسان گاهي اوقات در يک لقمهي غذا ميتواند خودش را تهذيب کند و تمرين دهد. نسبت به يک لقمه غذا بسيار علاقمند است، اما اين را کنار بگذارد، مبادا ايهام دلبستگي به اين مأکول باشد. و لو اينکه مأکول است، «کلوا من الطيبات» هم داريم، اينها منافاتي هم ندارد، همين لقمه را باز با توجه به اينکه اين عنايت خداست با توجه به آن استفاده کند. خيلي فرق ميکند لونش فرق ميکند.
«وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»؛ اين سه علامت؛ علامت آن نوري است که در قلب انسان است: يکي تجافي از دار غرور، دوم توجه به آخرت.
توجه به آخرت در همين ظاهر ميشود که انسان در حين عمل، چهره آخرتي عملش را ببينيد، اين توجه تام است. در حين عمل، در حين حرف، در حيني که داريم فعلي را انجام ميدهيم، مثلا مطالعه ميکنيم، خب ما که معتقديم تمام اينها يک حقائقي دارد، اين حقائق تمثيل و تجسم پيدا ميکند. هر عملي که انجام ميدهد، واقعاً مراقب باشد چهره آخرتي عمل را. گاهي هم انسان نميفهمد، شايد هم بگوييم خيلي از اوقات آدم نميفهمد. نميدانيم که حالا اين بحثي که داريم، همين حرفهايي که الان ميزنيم، و لو آيه و روايت ميخوانيم، چه هدف و انگيزههايي در درون انسان است، انسان نميتواند بفهمد چهرهي آخرتي عملش چيست؟
سوم: «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ آمادگي قبل از آمدن مرگ است.
اين قضيه از شيخ مفيد (قده) معروف است که بعد از اينکه از دنيا رفت از شيخ سؤال کردند که عمرت را در چه چيزي صرف کردي؟ گفت اين همه کتاب نوشتم، در فقه، در اصول، در عقائد و ...!
شيخ مفيد گفت: سؤال دومي که از من کردند و من ماندم اين بود که از من سؤال کردند تو اين را نوشتي که بگويند شيخ مفيد اين حرفها را زده يا اينکه واقعاً نوشتي با قطع نظر از خودت؟ گفت: در جواب ماندم، چون ديگر در آن عالم، عالمي نيست که انسان بخواهد حتي توريه کند، مبالغه کند، بر خلاف بگويد.
اين که بعضي از گناهکاران مهر سکوت بر ايشان خورده، يعني نميتوانند انکار کنند، اصلاً جاي انکار نيست، اصلاً ما چهره عمل خودمان را نميتوانيم بفهميم چيست. غالباً نميفهميم. حالا أقلا توجه داشته باشيم به اينکه همين صحبتي که داريم ميکنيم، همين جلسهاي که داريم، به نحوي در قيامت براي ما تجسم پيدا ميکند، خودش ميشود توجه به دار خلود و خدا انسان را کمک ميکند. إن شاء الله که خداوند همه ما را حفظ کند.
منبع : سوره انعام، 125
کلمات کلیدی :
۱,۷۳۲ بازدید