۲۵ بهمن ۱۳۹۴ و ۰۹:۵۲

مرحوم فيض كاشاني در كتاب وافي جلد پنجم روايتي دارند؛ وافي هم انصافاً از كتاب‌هاي بسيار بسيار نفیسی است، مخصوصاً بيان‌هايي كه مرحوم فيض در وافي دارد.

مي‌دانيد كه روايات كتب اربعه را مرحوم فيض آورده و تشريح كرده، در جلد پنجم صفحه 733 روايتي را از كافي نقل مي‌كند و مي‌فرمايد «محمد بن يعقوب عن عدة من الأصحاب عن البرقي عن اسماعيل بن مهران عن ابي سعيد القماط عن ابان بن تغلب عن أبي جعفر عليه السلام قال» امام باقر عليه السلام فرمود «لما اسري بالنبي(ص)قال» وقتي پيامبر به معراج رفت، خطاب به خداي تبارك و تعالي عرض كرد «يا رب ما حال المؤمن عندك» حال مؤمن در نزد شما چگونه است؟ يعني مؤمن در نزد خدا چه جايگاهي دارد؟ حالا اينكه خدا اين همه انبياء را فرستاده، وجود مبارك پيامبر را فرستاده،‌ كتب آسماني را فرستاده، حالا يك انساني اينها را قبول كرده و مؤمن شده.

رسول خدا سؤال مي‌كند كه اين در نزد شما چه ارزشي دارد؟ به عبارت ديگر اين ايمان براي خود انسان ارزش فراواني دارد و بالأخره اين را به سعادت مي‌رساند، ايمان انسان هر چه قوي‌تر باشد نفعش به خود انسان برمي‌گردد، يكي از چيزهايي كه ما از آن غافل هستيم، فكر مي‌كنيم مسلمان هستيم بحمدالله، خدا را شكر و بايد هم هميشه بگوييم «الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا أن هدانا الله» ايمان و ولايت ائمه طاهرين عليهم السلام را داريم اما غافليم از اينكه اين را بايد تقويت كنيم! اين را بايد روز به روز قوي‌تر و محكمتر كنيم، چون اين يك وادي‌اي هست كه يك حدّ يقفي ندارد كه بگوئيم تا اين مقدار ما ايمان داريم و تمام شد! لذا اين نفعش به انسان برمي‌گردد، حالا آنچه كه رسول خدا در اين روايت از خداي تبارك و تعالي سؤال مي‌كند كه به توضيح من اينست كه حالا اين انسان آمده حرف شما و دستور شما را گوش كرده و به قرآن و رسول و ... ايمان آورده اين چه شأني در نزد شما دارد؟

«قال يا محمد من أهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة» اگر كسي يك وليّ‌اي از اولياي من را، (ولي يعني هر مؤمني) اگر كسي به يك مؤمن اهانت كند اين جنگ با من كرده! اين با خدا حرب مي‌كند «و أنا أسرع شيئٍ إلي نصرة اوليائی» من زودتر از هر چيزي به كمك او مي‌روم، به نصرت اولياء خودم مي‌روم «و ما تردّدت عن شيءٍ أنا فاعله» چيزي كه منِ خدا انجام مي‌دهم در هيچ چيزي تردّد نكردم، تردد نه به معناي ترديدي كه ما داريم! يعني وقفةٌ مائي هم در آن ايجاد نكردم، خواستم آسمان را خلق كنم با يك اراده كن فيكون،‌ زمين را، عالم را، انسان را، همه موجودات را، در تمام اينها وقفةٌ مائي در تحقق ـ آن هم نه در اراده ـ‌ ايجاد نشد!

فقط تنها چيزي كه ممكن است وقفةٌ مائي در آن ايجاد شود «كتردّدي عن وفات المؤمن» آنجايي كه مي‌خواهم جان يك مؤمن را بگيرم «يكره الموت و أكره مساءته» او از مُردن بدش مي‌آيد و من هم اذيت كردن او و اينكه چيزي كه بدش مي‌آيد را به سرش بياورم كراهت دارم. تردّدي يعني وقفه‌ي در تحقق و نه در اراده. لذا در روايات قبض روح مؤمن هست كه آماده‌اش مي‌كنند براي قبض روح. گاهي اوقات اين روح را تا نزديك سر و گردنش قبض مي‌كنند و دوباره به بدن برمي‌گردانند، آماده مي‌كنند، اين ترددّي شايد آماده كردني باشد كه الآن هم واقع مي‌شود و در روايات قبض روح وجود دارد منتهي عرض كردم معنايش ترديد نيست.

بعد مي‌فرمايد «و إن من عبادي المؤمنين من لا يصلحه إلا الغناء» بعد خدا مي‌فرمايد بندگان من چند گروهند، بعضي از بندگان مؤمن من غير از غناء مصلحتشان نيست، مصلحتشان اينست كه آدم‌هاي مرفه و ثروتمندي باشند كه ايمانشان را حفظ كنند «ولو صرفته إلي غير ذلك لهلك و إن من عبادي المؤمنين من لا يصلحه إلا الفقر» از عباد مؤمن من كساني هستند كه «لا يصلحه إلا الفقر ولو صرفته إلي غير ذلك لهلك» «و ما يتقرّب إليّ عبدي بشيءٍ أحب إليّ مما افترضت عليه» بعد هم خدا مي‌فرمايد انسان مؤمن اگر بخواهد به من تقرّب پيدا كند هيچ چيزي براي تقرّب به من احبّ از انجام واجبات نيست. گاهي اوقات بعضي‌ها كه دنبال سلوك معنوي هستند و مي‌خواهند در وادي سير و سلوك بيفتند، دنبال اين هستند كه چه ذكري را انجام بدهيم، چه راهي را طي كنيم، چه عملي را انجام بدهيم؟ در حالي كه اينها غافل‌اند از اينكه آيا واجبات‌شان را انجام مي‌دهند يا نه؟

انسان اول بايد خيالش از اين راحت باشد، واجباتي كه الآن براي ما هست از واجبات شخصي، سياسي، اجتماعي، از كمك كردن به ديگران و ياري ضعفاء، برآوردن حاجات ديگران كه بعضي از اينها در حدّ وجوب است، خود اين نماز، من گاهي اوقات فكر مي‌كردم در همين عمر متوسطي كه تا حالا داشتيم، آيا همه وضوهايي كه براي نماز گرفتم درست بوده يا نه؟ آيا همه نمازهايي كه خواندم درست بوده يا نه؟ واقعاً انسان متوقف مي‌شود، آدم نمي‌تواند بگويد بله همه‌اش درست بوده، همه‌اش كما هو حقّه انجام شده. آيا تمام اين واجبات كه بايد «عن اخلاصٍ و عن نيةٍ خالصة» باشد همه از اينها بوده؟ خيلي مشكل است. همين نمازي كه هر روز با آن سر و كار داريم، آيا تمام اينها را من در لباس طاهر خواندم؟ تمام اينها را در مكان صحيح خواندم؟‌

يك روايتي مربوط به احوال برزخ و عذاب قبر هست كه مرحوم مجلسي در بحار نقل كرده كه گاهي اوقات بعضي از افراد را در عالم قبر، ضربتي به آنها وارد مي‌كنند بسيار بسيار دردآور، علتش را سؤال مي‌كنند؟ مي‌گويند تو يك نماز بدون وضو خواندي، حالا فرضش اينست كه عمداً اين كار را كرده. ما به اقتضاي مباحث علمي‌مان مي‌گوئيم اگر شرط نيايد مشروط باطل است، اما ديگر زائد بر اين فكر نمي‌كنيم خبر ديگري هم باشد، انسان بدون وضو نماز بخواند! حالا يك نماز بدون وضو اين اثر را دارد، واقعاً بايد گاهي اوقات يك تأمّلي بكنيم در اينكه ما واقعاً چقدر واجباتمان را درست انجام مي‌دهيم، چقدر از محرمات را ترك كرديم، آيا واقعاً هر چه كه حرام است تا حالا توانستيم ترك كنيم؟

اگر خيال‌مان از اينها راحت‌ شد بعد برويم سراغ امور مستحبي و بقيه مسائل. آن وقت اينجا خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد «وما يتقرّب إليّ عبدي بشيءٍ أحب إليّ مما افترضت عليه و إنه ليتقرب إليّ بالنافلة» در مرتبه دوم آنچه كه مقرّب انسان به خداست اين نوافل است، كه واقعاً عرض مي‌كنم در درجه اول به خودم بايد سفارش كنم؛ مراقبت كنيم نوافل را انجام بدهيم، اين نوافل يوميه را (هر مقدار كه مي‌شود) سعي كنيم جزء برنامه‌هايمان باشد، حالا اگر يك روزي هم نتوانستيم بخوانيم قضايش را انجام بدهيم، خيلي آثار در روايات بر آن مترتّب شده.

اساساً بزرگان ما اين را فرمودند اگر يك طلبه‌اي بخواهد از جهت معنوي محفوظ بماند بعد از رعايت و دقّت در واجبات و محرّمات، بايد تقيّد به نوافل داشته باشد، واقعاً از نوافل اعماق دل و با تمام وجود لذّت ببرد، نوافل را نخواند به قصد ثواب، نخواند به قصد اينكه خدا حاجاتش را بدهد، اين حتّي با اخلاص در عمل سازگاري ندارد. اينكه انسان گاهي اوقات مي‌گويد نماز شب رزق آدم را زياد مي‌كند، اگر انسان نماز شب را به اين نيّت بخواند اين اثر برايش مترتب نمي‌شود، آن نماز شبي كه انسان فقط براي خدا بخواند، اين اثر قهري را دارد اما اگر انسان بگويد من نماز شب بخوانم براي اينكه رزق من زياد شود، اين اثر را ندارد! اين منافات با اخلاصش دارد.

بنابراين نوافل را بسيار مقيّد باشيم و بعد ببينيم چه اثري بر آن بار شده؟ «و إنّه ليتقرب إليّ بالنافلة حتّي أحبّه فإذا أحببته» آدمي كه نافله مي‌خواند محبوب خدا مي‌شود، وقتي من او را دوست داشته باشم «كنتُ إذا سمعه الذي يسمع به» من مي‌شوم گوش او، الله اكبر! واقعاً چه مرتبه‌اي كه حالا مي‌خوانيم، فيض كه مي‌گويد ما اصلا ً‌نمي فهميم اينها يعني چه؟ «و بصره الذي يبصر به» من مي‌شوم چشم او «و لسانه الذي ينطق به» مي‌شوم لسان او، «ويده التي يبطش بها ان دعانی اجبته» اين مي‌شود مستجاب الدعوة «و إن سألني اعطيته» چيزي از من بخواهد به او اعطا مي‌كنم!

مرحوم فيض مي‌فرمايد «و أما معني التقرب إلي الله و محبّة الله للعبد و كون الله سمع المؤمن و بصره و لسانه و يده ففيه غموضٌ لا يناله أفهام الجمهور» مي‌فرمايد اينها تعابيري است كه ما نمي‌فهميم «و قد أودعناه في كتابنا الموسوم بالكلمات المكنونة» ما در كتاب كلمات مكنونه كه از كتب مرحوم فيض است اين روايت را آورديم «و إنما يرزق فهمه من كان من أهله» اين رزق به چه كسي داده مي‌شود؟ كسي كه خودش از اهلش باشد. يعني اگر كسي خودش اهل نافله و ... نباشد و به اين مراتب نرسد اصلاً نمي‌فهمد اينها يعني چه؟ نمي‌فهمد خدا اُذُن او مي شود يعني چه؟ هر چه هم كه ما معنا كنيم.

بعد كلامي را از شيخ بهائي نقل مي‌كند «قال شيخنا البهائي رحمه الله في أربعينه معنی محبة الله سبحانه للعبد» اينكه خدا عبد را دوست دارد يعني چه؟ أحببته مي‌فرمايد «هو كشف الحجاب عن قلبه» خدا اگر انسان را دوست داشته باشد حجاب‌ها را از روي قلب انسان دور مي‌كند، ببينيد كه ما چه مقدار گرفتار اين حُجُب قلبي هستيم و چه مقدار از حقايق براي ما مخفي است، قلوب ما پر از اين حجابهاست. خدا اگر انسان را دوست داشته باشد اين حُجُب را از قلب انسان برمي‌دارد، حقايق را به انسان نشان مي‌دهد او را متمكن مي‌كند كه در بساط و حريم قرب خدا راه پيدا كند، حقايق را ببيند.

در رواياتي كه مربوط به ائمه طاهرين عليهم السلام است، از ائمه سؤال مي‌كنند شما ملائكه را مي‌بينيد؟ مي‌فرمايند بله. «يطئون فرشنا» مي‌آيند روي فرشهاي ما مي‌نشينند، اين يك گوشه‌اش است، انسان مي‌بيند اين حقايق و وجودات را، اين مأمورين واقعيِ الهي را مي‌بينند، الآن خيلي از ماها مي‌گوئيم ملائكه، اصلاً براي ما معنايش روشن نيست، نمي‌توانيم به اين زودي باور كنيم. انسان اگر در مراتب ايمان قوي شد، به اين مرتبه مي‌رسد. عرض كردم كلامي را دوباره از بعض العارفين نقل مي‌كند كه اينها هم راجع به اينكه اين مقام چه مقامي است، اينكه گوش انسان مي‌شود گوش خدا و خدا مي‌گويد من سمع او هستم، يعني آنچه را كه من بخواهم اين مي‌شنود و آنچه را كه من مي‌شنود من مي‌خواهم! شما ببنيد خيلي حقايق هنوز اصلاً به گوش ما نخورده، اصلاً موقعيتش پيش نيامده! اصلاً شرايطش حاصل نشده.

تا آخر عمر هم ممكن است مع الأسف همينطور باشد، عمر انسان كه تمام شد انسان وقتي از دنيا مي‌رود «الناس نيام إذا ماتوا انتبهوا» چشمش باز مي‌شود مي‌بيند عجب! چه حقايقي بوده كه تمام اين عالم دنيا در مقابل آن حقايق صفر است و اگر اين آدم در اين دنيا بر اين حقايق اطلاع پيدا مي كرد چه مي‌كرد؟ اين «كُنت إذن سمعه الذي يسمع به» يعني آنچه كه من بخواهم اين مي‌شنود و آنچه كه اين مي‌شنود همان است كه من مي‌خواهم! يعني خيلي از حقايق را مي‌شنود، خيلي از حقايق را مي‌بيند. الآن فكر، قلب و ذهنمان در دريافت معارف حقّه خيلي محدود است، بايد اينقدر به اين كُتُب مراجعه كنيم، يك مقداري اعتقادات خودمان را به قيامت، به معاد، به خدا، به اوصاف خدا، يك مقداري ترقّي بدهيم، آن هم اگر توفيق پيدا كنيم.

اما اين انساني كه به اين مرحله مي‌رسد كه كنت اذن بصره سمعه يده قلبه، قلب اين آدم دائماً مجراي فيض خدا مي‌شود، حقايقي را مي‌فهمد، ما الآن از حقيقت نماز چقدر اطلاع داريم؟ از حقيقت واجبات چقدر اطلاع داريم؟ از حقيقت عبادت و بندگي چقدر اطلاع داريم؟ خيلي ضعيف. اما اگر انسان به اين مراحل برسد خدا حقايق را بر قلب او جاري مي‌كند. يك گوشه اين حقايق مسائل علمي است، شايد يك مرتبه‌ي نازل‌آن هم باشد، مراتب بسيار بالاتري از اين مسائل علمي وجود دارد، قلب انسان قابليّت دارد براي اينكه به مرتبه‌ي نبوّت برسد، به مرتبه‌ي امامت برسد ولي اين مرتبه را خداي تبارك و تعالي در برخي منحصر فرمود اما از اين مرتبه يك مقدار پائين‌تر براي همه امكان وجود دارد، فاصله‌ي ما با امام معصوم عليه السلام چقدر است؟

اينقدر ما بيچاره، ضعيف العقل و ضعيف النفس‌ هستيم كه که برخی می گویند امام معصوم از علماي ما ده درجه بالاتر است، اين معنايش اينست كه امامت را نشناختيم، حقيقت امامت را نمي‌دانيم، حقيقت ولايت را نمي‌دانيم چيست؟! بر هر قلبي نسبت به يك مراتبي مُهر خورده، حالا بعضي از قلوب مهر كلي مي‌خورد و بعضي‌ها نسبت به يك مراتبي مهر مي‌خورد.

خداي تبارك و تعالي همه ما را از مؤمنين واقعي قرار بدهد انشاء الله.



منبع : وافی، ج 5،‌ ص 733



کلمات کلیدی :

انجام نوافل فیض کاشانی کتاب وافی منزلت مؤمنان اهانت به مؤمن قبض روح مؤمن حکمت فقر و غناء مؤمنان معنای دوستی خدا با بنده

۱,۵۷۰ بازدید