در اين فرصت اندک، قصد دارم مطالب مختصري پيرامون امام باقر (ع) بيان کنم.
کتابهاي بسياري در شأن آن حضرت نوشته شده است و بزرگان دين، بزرگان از
علما، حتي بزرگان از اهل سنّت، مثل ابن تيميه و بزرگتر از او ـ افرادي که
به مراتب بزرگتر هستند ـ، ابن ابي الحديد و امثال او، تعابير بسيار بلندی
را در مورد امام باقر (ع) دارند.
امام صادق (ع) در مورد پدر بزرگوارشان اين تعبير را دارد: «کان أبي خير
محمديٍٍّ علي وجه الأرض»؛ پدر من بهترين و عظيمترين مسلمان روي زمين است.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد «کان محمّد بن عليّ الباقر سيّد
فقهاء أهل الحجاز و منه و من إبنه جعفر تعلم الناس الفقه»؛ امام باقر (ع)
بزرگترين فقيه اهل حجاز است؛ و مردم از امام باقر و فرزند او، فقه را
آموختند. اين مطلب را يک سنّي اقرار ميکند، که فقه را اين بزرگواران خلق و
ايجاد کردند؛ اساس فقه مربوط به امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)
است. و اين تعبيري که گاه در افواه گفته ميشود که اهل سنّت در فقه، از نظر
تأليف يا از نظر تفريع، تقدّم دارند، مطلب صحيحي نيست. خود ابن ابي الحديد
اعتراف ميکند که انتشار فقه و خلق فقه ـ به تعبيري که ما عرض ميکنيم ـ
از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) است. فقهاي اهل سنت هم اگر بويي
از فقه بردهاند، در مکتب اين دو امام (علیهما السلام) بوده است.
اينجا اين نکته را بايد عرض کنيم که نسبت به علم ائمهي طاهرين
(علیهماالسلام) هيچ کس ترديد نکرده است؛ يعني ما در گوشهاي از تاريخ
نداريم کسي گفته باشد که امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) از نظر علمي متوسط
بودند، يا مقداري قوي بودند. اين يک نکتهاي است که درون آن مطلب فراوانی
وجود دارد. به قول والد راحل ما (رضوان الله تعالي عليه) که ميفرمودند:
در هيچ کجاي تاريخ نوشته نشده است که امام باقر(ع) پيش چه کسي درس خواند؛
در حالي که تاريخ، نسبت به علماي بزرگ اهل سنت،گزارش شده است که از همان
طفوليت، چه کسي به آنها قرآن يا حديث و سيره آموخته است. اگر ائمه ما حتي
يک دقيقه، نزد عالمي تلمّذ کرده بودند، تاريخ اين مطلب را نوشته بود؛ اما
هيچ جاي تاريخ اين مطلب را نداريم. نه تنها نداريم، بلکه تمام علماي عصر هر
امامي، در مقابل علميّت امام و ائمه (علیهماالسلام) خضوع کرده اند و بدان
اذعان داشتند.
يکي از مظلوميّتهاي ائمه ما اين است که در دوران خودشان، تمام موافقين و
مخالفين به مقامات آنها معترف و نسبت به آنها،قائل به علم غيرقابل تصور
براي بشر عادي بودند؛ اما حالا در زمان ما، گاهي اوقات بعضي از افواه آلوده
که پيداست قلوب و ضمايري مريضگونه دارند، وقتي ميخواهند راجع به ائمهي
قضاوت کنند، ميگويند امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) مقداری از علمای
کنونی، بالاتر بودهاند. اين ظلم و جفاي بزرگي است. دشمنان اينها به علميّت
و زهد و تقواي اينها تصريح کنند، اما اين اذهان بيمار،چنین بگویند.
يک جاي تاريخ، نقل نشده است که يک عمل مکروهي را از ائمهي ما بيان کرده
باشند، حالا خيلي از مراتب ديگرشان هم بوده است که شايد نقل نشده باشد يا
اگر در بعضي از کتب آمده، به دست ما نرسيده است. چرا ما نبايد اين حقايق و
اين گوهرهاي الهي را بيشتر بشناسيم و درکلمات اينها را بيشتر دقت کنيم؟!
در دلائل الامامة و مدينة المعاجز آمده است که: ابوبصير نقل ميکند که
امام باقر (ع) ميفرمايد: من در شام بودم، ديدم گروهي از مردم در حال حرکت
هستند که به جايي بروند. سؤال کردم که «أين تريدون»؛ کجا ميرويد؟ گفتند
«إلي عالمٍ لنا لم نَرَ مثله يخبرنا بمصلحة شأننا»؛ ميرويم نزد عالمي که
مثل او را هيچ کس نديده است و هر کسي هر مطلبي داشته باشد او مشکلش را حل
ميکند و مطابق مصالح و شؤون افراد او را راهنمايي ميکند. امام (ع)
ميفرمايد من هم دنبال آنها رفتم ـ امام در شام بوده است و آنان نیز حضرت
را نميشناختند «حتّي دخلوا بهواً عظيماً فيه خلق کثير» يک جايي رسيديم که
سالن بسيار بزرگي بود و مردم فراواني آنجا بودند، «فلم ألبث أن خرج شيخ
کبير متوکئ علي رجلين قد سقط حاجباه علي عينيه و قد شدهما حتّي بدت عيناه»
ديدم بعد از مدتي يک پيرمردي که دو نفر زير بغلش را گرفته بودند وارد شد؛
آن قدر پیر بود که ابروهايش روي چشمهايش افتاده بود و آنها را بسته بودند
که بتواند ببيند، «فلمّا استقرّ به المجلس نظر إليّ»؛ اين هم به خاطر چهره
امام (ع) بوده است و آن نورانيتي که خدا به او عطا کرده است که ايشان را از
بقيه متمايز نموده است. اين پيرمرد به حضرت نگاهي کرد و عرض کرد «أمنّا
أنت أم من الأمّة المرحومة؟» آيا از ما هستي ـاين پيرمرد از علماي قسيس بود
ـ يا اينکه از امت مسلم هستي؟ حضرت فرمودند «من الأمة المرحومة»، من از
امت پيامبر هستم. باز پيرمرد سؤال کرد «أ من علمائهم أم جهّالها؟»؛ از
علماي اين امتي يا از جهال اين امت؟ ميفرمايد گفتم: «لست من جهّالها»؛ از
جاهلان نيستم.
حالا اگر يک وقتي به ما طلبهها بگويند: شما سطح ميخوانيد يا مقدّمات؟
برايمان سخت است؛ اما امام معصوم (ع) که متصل به علم مطلق الهيه است،
نميفرمايد من عالم هستم، ميفرمايد من از جهال اين امت مرحومه نيستم.
بعد اين پيرمرد ميگويد: «أنتم الذين تزعمون أنّکم تذهبون إلي الجنّة
فتأکلون و تشربون و لا تحدثون؟»؛ اين يک عقيدهاي است که ما مسلمانها
داريم که محدِث شدن از خصوصيات اين عالم است؛ اينکه کسي بخورد و بياشامد و
نياز به رفع حاجت داشته باشد، از مختصات دنياست؛ اما در بهشت أکل و شرب هست
ولي محدث بودن نيست. اين پيرمرد سؤال ميکند که شما چنين اعتقادي داريد؟
امام (ع) فرمودند: «نعم». پيرمرد عرض کرد: دليل شما چيست؟ فرمود: «الجنين
يأکل في بطن أمّه من طعامها و يشرب من شرابها و لا يحدث»؛ جنين در شکم
مادرش از خون مادر ارتزاق ميکند، اما محدث نميشود. پيرمرد گفت عجب! شما
که گفتي از جهّال نيستي؛ اما من فکر ميکنم تو از علماي اينها باشي. «أصبت،
أ لم تقل ما من علمائهم» ؟ درست است، مگر تو نگفتي از علماي آنها نيستي؟
باز امام (ع) نميفرمايد من از علما هستم، ميفرمايد «قلت لک ما أنا من
جهّالها»، از جهالشان نيستم.
پيرمرد باز سؤال کرد: «أخبرني عن ساعة ليست من النهار و لا من الليل»؛ ـ
اين نکته را دقت کنيد که معلوم ميشود اين پيرمرد که عمري را گذرانده و به
زعم خودش مشکلترين سؤالات و مشکلترين معمّاها را مطرح ميکند، اين سؤال
را ميپرسد ـ ساعتي را به من بگو که نه جزء شب است و نه جزء روز. امام (ع)
فرمودند: «هذه الساعة التي هي من طلوع الفجر إلي طلوع الشمس، لا نعدّها من
ليلنا و لا من نهارنا»؛ آن ساعت، از طلوع صبح تا طلوع آفتاب است، که بسيار
احکام ويژهاي هم دارد. امام يکي از احکامش را اينجا ميفرمايد «و فيها
تفيق مرضانا»؛ سلامتي بيماران و برگشت عقل به انسان در همين ساعت است.
قسّيس مبهوت شد و به امام (ع) عرض کرد شما که ميگوئي من از علما نيستم.
باز امام (ع) فرمود من گفتم: لست من جهّالها.
بار آخر گفت: «والله لأسئلنک عن مسأله ترتطم فيها ارتطاما کالثور في الوحل»
به خدا قسم يک سؤالي از تو ميپرسم که متزلزل شوي و نتواني پاسخ بگوئي.
امام(ع) فرمود: «هات ما عندک»؛ هر چه ميخواهي بپرس. اين خيلي عجيب است؛
اين تعبيري که در کلام اميرالمؤمنين (ع) است «سلوني قبل أن تفقدوني»، همه
ائمه ما اين ادعا را دارند، کداميک از پيشوايان مذاهب ديگر ميتوانند اين
ادّعا را تصور کنند؟ براي اينکه گفتن اين کلام، معنايش اين است که اجمالاً
توجه به همه سؤالات داشته باشد. يک وقتي من ميگويم هات ما عندک ! و در
ذهنم است که شما از فقه سؤال ميکني، اما وقتي امام (ع) ميگويد «هات ما
عندک»؛ يعني از فقه، کلام، رياضيات، شيمي، اخلاق، قرآن و هر چه ميخواهي
بپرس. از کتب آسماني قبل هم بپرس. اقرار به اين مطلب خيلي عظمت ميخواهد.
پيرمرد سؤال کرد: «أخبرني عن رجلين ولدا في ساعة واحدة و ماتا في ساعة
واحدة عاش أحدهما خمسين و مأة سنة و عاش الآخر خمسين سنة مَن هما؟ گفت آن
دو نفر چه کساني هستند که در يک زمان هر دو متولد شدند (دو قلو بودند) در
يک زمان هم هر دو از دنيا رفتند، اما يکي از آنها پنجاه سال عمر کرد و يکي
از آنها يکصد و پنجاه سال عمر کرده است؟
بلافاصله امام (ع) فرمود: «هما عزير و عزرة کانا حملت أمّهما بهما على ما
وصفت و وضعتهما على ما وصفت و عاش عزير و عزرة کذا و کذا سنة ثم أمات
اللَّه تعالى عزيراً مائة سنة ثمّ بعث فعاش مع عزرة هذه الخمسين سنة و ماتا
کلاهما في ساعة واحدة». آن دو نفر عزير و عزره بودند، دو برادر بودند که
يکي از آنها پنجاه سال عمر کرد، صد سال خدا او را ميراند و دوباره زنده کرد
و بعد با برادرش که 150 سال عمر کرده بود با هم از دنيا رفتند.
بعد از بيان امام (ع) در روايت آمدهاست که «و صاح القسيس»؛ آن قسيس فرياد
زد. در جواب قبلي داشت «بهر القسيس»، اينجا گفت «صاح القسيس». گفت: «والله
لا أکلمکم کلمة و لا ترون لي وجهاً إثني عشر شهراً»؛ اينقدر مبهوت امام(ع)
شد و اينقدر پي به ضعف خودش برد که به مردم گفت شما 12 ماه ديگر من را
نخواهد ديد و از ملاقات با مردم کناره گرفت. يعني من آدم ضعيفي هستم و بايد
يک مقداري به ضعف خودم بيشتر پي ببرم.
اين نوع جريانات در زمان ائمه ما کم و بيش بوده است. أصلاً ما نسبت به هر
امامي ميتوانيم ادعا کنيم که اذعان به علم آنها به حد تواتر بوده است. در
مناظرات و در مباحث مختلف کلامي، فلسفي، قرآني، فقهي، به حدّ متواتر بوده
است.
در مورد امام باقر (ع) آمده است که در ایشان در مجلسی درباره امام زمان
(عجل الله تعالي فرجه الشريف) صحبت نموده و خصوصيات ايشان را بيان ميکردند
و فرمودند: از اولاد ما کسي ميآيد که «مهديّ هذه الامة». منصور دوانيقي
هم در مجلس نشسته بود. منصور به يکي از اطرافيانش گفت و الله اگر جميع
علماي زمان راجع به اين شخصي که امام باقر (ع) در مورد او صحبت ميکند صحبت
کنند، من کلامي از آنها را قبول نميکنم، اما در مقابل عظمت فرزند رسول
خدا تسليم هستم و حرفش را کاملاً قبول ميکنم.
در مقام عبادت امام باقر (ع) هست که در هر روز و شب، 150 رکعت نماز مي
خوانده است. با اين همه اشتغالاتي که داشتند و با اين همه سؤالاتي که مردم
از ايشان ميکردند. با اين همه رسيدگي که به امور مردم داشت،وقتي هر بُعدي
از ابعاد امام (ع) را ملاحظه ميکنيم، براي ما کافي است که به امامت ايشان و
موهبت الهي که خداوند در اينها قرار داده، پي ببريم.
يکي از اصحاب ميگويد يک وقت ديدم امام در حال فکر بود. به ايشان عرض کردم:
آقا مشغول به خودتان هستيد؟ فرمودند «من دخل في قلبه صافي دين الله اشتغل
عما سواه» ـ اين جملهي بسيار پر معنايي است که ما طلبهها خيلي بايد به
اين توجه داشته باشيم ـ کسي که در قلبش دين خالص خدا راه پيدا کرده باشد،
اصلاً به غير خدا فکر نميکند. تمام اين اختلافات، مشاجرات، منازعات، براي
اين است که ما قلبمان را در اختيار غير خدا قرار ميدهيم. انسان دائماً فکر
ميکند که چه کسي را بالا ببرد و چه کسي را پائين بياورد، با چه کسي
موافقت و با چه کسي مخالت کند، زير علم چه کسي باشد، براي چه کسي تبليغ
کند؟ از چه راهي حيثيت کسي را مخدوش کند. واقعاً کسي که دين واقعي خدا در
قلبش خطور کرده باشد، به اين اختلافات دامن نميزند. مخصوصاً در زمان ما که
واقعاً يکي از مسائلي که امروز هر مسلمان و هر شيعهاي، هر ايراني و هر
کسي که دلنگران اصل انقلاب هست و واقعاً ميخواهد اين انقلاب به حرکت عظيم
خودش ادامه بدهد، حق ندارد که در مسائل اختلافي وارد شود، حق ندارد به
اختلافات دامن بزند.
محور وحدت در مکتب تشيّع، اصل امامت است. و آنچه پرتو امامت است. حالا ما
فکر کنيم براي فلان مسؤول، يک مطلبي پيدا کنيم و عليه او در جرايد و
تريبونها حرف بزنيم. اين درست نيست. امروز کسي که واقعاً انقلاب در اعماق
قلبش قرار دارد، دنبال اختلاف نميرود؛ و کساني که دنبال شعلهور کردن
اختلاف باشند، حقيقت امامت را نفهميدند، حقيقت دين را نفهميدند؛ و اين
البته مطلب مشکلي است. اين که انسان صبح که از خانه بيرون ميآيد، به اين
فکر هست که فلاني اعتبارش از من بيشتر است، فلاني امکاناتش بيشتر است،
فلاني چرا در فلان مجلس به من احترام نکرد؟ چرا فلان جا آن حرف را زد؟ حالا
من هم چکار کنم. انسان در نيم ساعتي که دارد راه ميآيد، اينقدر فکرش به
اين شخص و آن شخص و اين طرف و آن طرف هست که نگو؛ معناي اين چيزها آن است
که دين به نحو خالص در قلب انسان نيست.
لذا، اين روايت بايد واقعاً مدّ نظر ما باشد که «من دخل في قلبه صافي دين
الله اشتغل عمّا سواه ». يک وقتي به کسي ميگويد که چرا تو جواب سلام فلاني
را دادي؟ فلاني دو سال پيش به شما اهانت کرد. نبايد در يک طلبه اين اخلاق و
روحيات وجود داشته باشد بلکه در اين امور بايد به امام باقر (ع) تأسّي کند
و پيرو راستين آن امام همام باشد
فضایل امام باقر
۲۸ دی ۱۳۹۴ و ۱۳:۲۷
در اين فرصت اندک، قصد دارم مطالب مختصري پيرامون امام باقر (ع) بيان کنم. کتابهاي بسياري در شأن آن حضرت نوشته شده است و بزرگان دين، بزرگان از علما، حتي بزرگان از اهل سنّت، مثل ابن تيميه و بزرگتر از او ـ افرادي که به مراتب بزرگتر هستند ـ، ابن ابي الحديد و امثال او، تعابير بسيار بلندی را در مورد امام باقر (ع) دارند.
امام صادق (ع) در مورد پدر بزرگوارشان اين تعبير را دارد: «کان أبي خير محمديٍٍّ علي وجه الأرض»؛ پدر من بهترين و عظيمترين مسلمان روي زمين است.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد «کان محمّد بن عليّ الباقر سيّد فقهاء أهل الحجاز و منه و من إبنه جعفر تعلم الناس الفقه»؛ امام باقر (ع) بزرگترين فقيه اهل حجاز است؛ و مردم از امام باقر و فرزند او، فقه را آموختند. اين مطلب را يک سنّي اقرار ميکند، که فقه را اين بزرگواران خلق و ايجاد کردند؛ اساس فقه مربوط به امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) است. و اين تعبيري که گاه در افواه گفته ميشود که اهل سنّت در فقه، از نظر تأليف يا از نظر تفريع، تقدّم دارند، مطلب صحيحي نيست. خود ابن ابي الحديد اعتراف ميکند که انتشار فقه و خلق فقه ـ به تعبيري که ما عرض ميکنيم ـ از امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) است. فقهاي اهل سنت هم اگر بويي از فقه بردهاند، در مکتب اين دو امام (علیهما السلام) بوده است.
اينجا اين نکته را بايد عرض کنيم که نسبت به علم ائمهي طاهرين (علیهماالسلام) هيچ کس ترديد نکرده است؛ يعني ما در گوشهاي از تاريخ نداريم کسي گفته باشد که امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) از نظر علمي متوسط بودند، يا مقداري قوي بودند. اين يک نکتهاي است که درون آن مطلب فراوانی وجود دارد. به قول والد راحل ما (رضوان الله تعالي عليه) که ميفرمودند: در هيچ کجاي تاريخ نوشته نشده است که امام باقر(ع) پيش چه کسي درس خواند؛ در حالي که تاريخ، نسبت به علماي بزرگ اهل سنت،گزارش شده است که از همان طفوليت، چه کسي به آنها قرآن يا حديث و سيره آموخته است. اگر ائمه ما حتي يک دقيقه، نزد عالمي تلمّذ کرده بودند، تاريخ اين مطلب را نوشته بود؛ اما هيچ جاي تاريخ اين مطلب را نداريم. نه تنها نداريم، بلکه تمام علماي عصر هر امامي، در مقابل علميّت امام و ائمه (علیهماالسلام) خضوع کرده اند و بدان اذعان داشتند.
يکي از مظلوميّتهاي ائمه ما اين است که در دوران خودشان، تمام موافقين و مخالفين به مقامات آنها معترف و نسبت به آنها،قائل به علم غيرقابل تصور براي بشر عادي بودند؛ اما حالا در زمان ما، گاهي اوقات بعضي از افواه آلوده که پيداست قلوب و ضمايري مريضگونه دارند، وقتي ميخواهند راجع به ائمهي قضاوت کنند، ميگويند امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) مقداری از علمای کنونی، بالاتر بودهاند. اين ظلم و جفاي بزرگي است. دشمنان اينها به علميّت و زهد و تقواي اينها تصريح کنند، اما اين اذهان بيمار،چنین بگویند.
يک جاي تاريخ، نقل نشده است که يک عمل مکروهي را از ائمهي ما بيان کرده باشند، حالا خيلي از مراتب ديگرشان هم بوده است که شايد نقل نشده باشد يا اگر در بعضي از کتب آمده، به دست ما نرسيده است. چرا ما نبايد اين حقايق و اين گوهرهاي الهي را بيشتر بشناسيم و درکلمات اينها را بيشتر دقت کنيم؟!
در دلائل الامامة و مدينة المعاجز آمده است که: ابوبصير نقل ميکند که امام باقر (ع) ميفرمايد: من در شام بودم، ديدم گروهي از مردم در حال حرکت هستند که به جايي بروند. سؤال کردم که «أين تريدون»؛ کجا ميرويد؟ گفتند «إلي عالمٍ لنا لم نَرَ مثله يخبرنا بمصلحة شأننا»؛ ميرويم نزد عالمي که مثل او را هيچ کس نديده است و هر کسي هر مطلبي داشته باشد او مشکلش را حل ميکند و مطابق مصالح و شؤون افراد او را راهنمايي ميکند. امام (ع) ميفرمايد من هم دنبال آنها رفتم ـ امام در شام بوده است و آنان نیز حضرت را نميشناختند «حتّي دخلوا بهواً عظيماً فيه خلق کثير» يک جايي رسيديم که سالن بسيار بزرگي بود و مردم فراواني آنجا بودند، «فلم ألبث أن خرج شيخ کبير متوکئ علي رجلين قد سقط حاجباه علي عينيه و قد شدهما حتّي بدت عيناه» ديدم بعد از مدتي يک پيرمردي که دو نفر زير بغلش را گرفته بودند وارد شد؛ آن قدر پیر بود که ابروهايش روي چشمهايش افتاده بود و آنها را بسته بودند که بتواند ببيند، «فلمّا استقرّ به المجلس نظر إليّ»؛ اين هم به خاطر چهره امام (ع) بوده است و آن نورانيتي که خدا به او عطا کرده است که ايشان را از بقيه متمايز نموده است. اين پيرمرد به حضرت نگاهي کرد و عرض کرد «أمنّا أنت أم من الأمّة المرحومة؟» آيا از ما هستي ـاين پيرمرد از علماي قسيس بود ـ يا اينکه از امت مسلم هستي؟ حضرت فرمودند «من الأمة المرحومة»، من از امت پيامبر هستم. باز پيرمرد سؤال کرد «أ من علمائهم أم جهّالها؟»؛ از علماي اين امتي يا از جهال اين امت؟ ميفرمايد گفتم: «لست من جهّالها»؛ از جاهلان نيستم.
حالا اگر يک وقتي به ما طلبهها بگويند: شما سطح ميخوانيد يا مقدّمات؟ برايمان سخت است؛ اما امام معصوم (ع) که متصل به علم مطلق الهيه است، نميفرمايد من عالم هستم، ميفرمايد من از جهال اين امت مرحومه نيستم.
بعد اين پيرمرد ميگويد: «أنتم الذين تزعمون أنّکم تذهبون إلي الجنّة فتأکلون و تشربون و لا تحدثون؟»؛ اين يک عقيدهاي است که ما مسلمانها داريم که محدِث شدن از خصوصيات اين عالم است؛ اينکه کسي بخورد و بياشامد و نياز به رفع حاجت داشته باشد، از مختصات دنياست؛ اما در بهشت أکل و شرب هست ولي محدث بودن نيست. اين پيرمرد سؤال ميکند که شما چنين اعتقادي داريد؟
امام (ع) فرمودند: «نعم». پيرمرد عرض کرد: دليل شما چيست؟ فرمود: «الجنين يأکل في بطن أمّه من طعامها و يشرب من شرابها و لا يحدث»؛ جنين در شکم مادرش از خون مادر ارتزاق ميکند، اما محدث نميشود. پيرمرد گفت عجب! شما که گفتي از جهّال نيستي؛ اما من فکر ميکنم تو از علماي اينها باشي. «أصبت، أ لم تقل ما من علمائهم» ؟ درست است، مگر تو نگفتي از علماي آنها نيستي؟ باز امام (ع) نميفرمايد من از علما هستم، ميفرمايد «قلت لک ما أنا من جهّالها»، از جهالشان نيستم.
پيرمرد باز سؤال کرد: «أخبرني عن ساعة ليست من النهار و لا من الليل»؛ ـ اين نکته را دقت کنيد که معلوم ميشود اين پيرمرد که عمري را گذرانده و به زعم خودش مشکلترين سؤالات و مشکلترين معمّاها را مطرح ميکند، اين سؤال را ميپرسد ـ ساعتي را به من بگو که نه جزء شب است و نه جزء روز. امام (ع) فرمودند: «هذه الساعة التي هي من طلوع الفجر إلي طلوع الشمس، لا نعدّها من ليلنا و لا من نهارنا»؛ آن ساعت، از طلوع صبح تا طلوع آفتاب است، که بسيار احکام ويژهاي هم دارد. امام يکي از احکامش را اينجا ميفرمايد «و فيها تفيق مرضانا»؛ سلامتي بيماران و برگشت عقل به انسان در همين ساعت است. قسّيس مبهوت شد و به امام (ع) عرض کرد شما که ميگوئي من از علما نيستم. باز امام (ع) فرمود من گفتم: لست من جهّالها.
بار آخر گفت: «والله لأسئلنک عن مسأله ترتطم فيها ارتطاما کالثور في الوحل» به خدا قسم يک سؤالي از تو ميپرسم که متزلزل شوي و نتواني پاسخ بگوئي.
امام(ع) فرمود: «هات ما عندک»؛ هر چه ميخواهي بپرس. اين خيلي عجيب است؛ اين تعبيري که در کلام اميرالمؤمنين (ع) است «سلوني قبل أن تفقدوني»، همه ائمه ما اين ادعا را دارند، کداميک از پيشوايان مذاهب ديگر ميتوانند اين ادّعا را تصور کنند؟ براي اينکه گفتن اين کلام، معنايش اين است که اجمالاً توجه به همه سؤالات داشته باشد. يک وقتي من ميگويم هات ما عندک ! و در ذهنم است که شما از فقه سؤال ميکني، اما وقتي امام (ع) ميگويد «هات ما عندک»؛ يعني از فقه، کلام، رياضيات، شيمي، اخلاق، قرآن و هر چه ميخواهي بپرس. از کتب آسماني قبل هم بپرس. اقرار به اين مطلب خيلي عظمت ميخواهد.
پيرمرد سؤال کرد: «أخبرني عن رجلين ولدا في ساعة واحدة و ماتا في ساعة واحدة عاش أحدهما خمسين و مأة سنة و عاش الآخر خمسين سنة مَن هما؟ گفت آن دو نفر چه کساني هستند که در يک زمان هر دو متولد شدند (دو قلو بودند) در يک زمان هم هر دو از دنيا رفتند، اما يکي از آنها پنجاه سال عمر کرد و يکي از آنها يکصد و پنجاه سال عمر کرده است؟
بلافاصله امام (ع) فرمود: «هما عزير و عزرة کانا حملت أمّهما بهما على ما وصفت و وضعتهما على ما وصفت و عاش عزير و عزرة کذا و کذا سنة ثم أمات اللَّه تعالى عزيراً مائة سنة ثمّ بعث فعاش مع عزرة هذه الخمسين سنة و ماتا کلاهما في ساعة واحدة». آن دو نفر عزير و عزره بودند، دو برادر بودند که يکي از آنها پنجاه سال عمر کرد، صد سال خدا او را ميراند و دوباره زنده کرد و بعد با برادرش که 150 سال عمر کرده بود با هم از دنيا رفتند.
بعد از بيان امام (ع) در روايت آمدهاست که «و صاح القسيس»؛ آن قسيس فرياد زد. در جواب قبلي داشت «بهر القسيس»، اينجا گفت «صاح القسيس». گفت: «والله لا أکلمکم کلمة و لا ترون لي وجهاً إثني عشر شهراً»؛ اينقدر مبهوت امام(ع) شد و اينقدر پي به ضعف خودش برد که به مردم گفت شما 12 ماه ديگر من را نخواهد ديد و از ملاقات با مردم کناره گرفت. يعني من آدم ضعيفي هستم و بايد يک مقداري به ضعف خودم بيشتر پي ببرم.
اين نوع جريانات در زمان ائمه ما کم و بيش بوده است. أصلاً ما نسبت به هر امامي ميتوانيم ادعا کنيم که اذعان به علم آنها به حد تواتر بوده است. در مناظرات و در مباحث مختلف کلامي، فلسفي، قرآني، فقهي، به حدّ متواتر بوده است.
در مورد امام باقر (ع) آمده است که در ایشان در مجلسی درباره امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) صحبت نموده و خصوصيات ايشان را بيان ميکردند و فرمودند: از اولاد ما کسي ميآيد که «مهديّ هذه الامة». منصور دوانيقي هم در مجلس نشسته بود. منصور به يکي از اطرافيانش گفت و الله اگر جميع علماي زمان راجع به اين شخصي که امام باقر (ع) در مورد او صحبت ميکند صحبت کنند، من کلامي از آنها را قبول نميکنم، اما در مقابل عظمت فرزند رسول خدا تسليم هستم و حرفش را کاملاً قبول ميکنم.
در مقام عبادت امام باقر (ع) هست که در هر روز و شب، 150 رکعت نماز مي خوانده است. با اين همه اشتغالاتي که داشتند و با اين همه سؤالاتي که مردم از ايشان ميکردند. با اين همه رسيدگي که به امور مردم داشت،وقتي هر بُعدي از ابعاد امام (ع) را ملاحظه ميکنيم، براي ما کافي است که به امامت ايشان و موهبت الهي که خداوند در اينها قرار داده، پي ببريم.
يکي از اصحاب ميگويد يک وقت ديدم امام در حال فکر بود. به ايشان عرض کردم: آقا مشغول به خودتان هستيد؟ فرمودند «من دخل في قلبه صافي دين الله اشتغل عما سواه» ـ اين جملهي بسيار پر معنايي است که ما طلبهها خيلي بايد به اين توجه داشته باشيم ـ کسي که در قلبش دين خالص خدا راه پيدا کرده باشد، اصلاً به غير خدا فکر نميکند. تمام اين اختلافات، مشاجرات، منازعات، براي اين است که ما قلبمان را در اختيار غير خدا قرار ميدهيم. انسان دائماً فکر ميکند که چه کسي را بالا ببرد و چه کسي را پائين بياورد، با چه کسي موافقت و با چه کسي مخالت کند، زير علم چه کسي باشد، براي چه کسي تبليغ کند؟ از چه راهي حيثيت کسي را مخدوش کند. واقعاً کسي که دين واقعي خدا در قلبش خطور کرده باشد، به اين اختلافات دامن نميزند. مخصوصاً در زمان ما که واقعاً يکي از مسائلي که امروز هر مسلمان و هر شيعهاي، هر ايراني و هر کسي که دلنگران اصل انقلاب هست و واقعاً ميخواهد اين انقلاب به حرکت عظيم خودش ادامه بدهد، حق ندارد که در مسائل اختلافي وارد شود، حق ندارد به اختلافات دامن بزند.
محور وحدت در مکتب تشيّع، اصل امامت است. و آنچه پرتو امامت است. حالا ما فکر کنيم براي فلان مسؤول، يک مطلبي پيدا کنيم و عليه او در جرايد و تريبونها حرف بزنيم. اين درست نيست. امروز کسي که واقعاً انقلاب در اعماق قلبش قرار دارد، دنبال اختلاف نميرود؛ و کساني که دنبال شعلهور کردن اختلاف باشند، حقيقت امامت را نفهميدند، حقيقت دين را نفهميدند؛ و اين البته مطلب مشکلي است. اين که انسان صبح که از خانه بيرون ميآيد، به اين فکر هست که فلاني اعتبارش از من بيشتر است، فلاني امکاناتش بيشتر است، فلاني چرا در فلان مجلس به من احترام نکرد؟ چرا فلان جا آن حرف را زد؟ حالا من هم چکار کنم. انسان در نيم ساعتي که دارد راه ميآيد، اينقدر فکرش به اين شخص و آن شخص و اين طرف و آن طرف هست که نگو؛ معناي اين چيزها آن است که دين به نحو خالص در قلب انسان نيست.
لذا، اين روايت بايد واقعاً مدّ نظر ما باشد که «من دخل في قلبه صافي دين الله اشتغل عمّا سواه ». يک وقتي به کسي ميگويد که چرا تو جواب سلام فلاني را دادي؟ فلاني دو سال پيش به شما اهانت کرد. نبايد در يک طلبه اين اخلاق و روحيات وجود داشته باشد بلکه در اين امور بايد به امام باقر (ع) تأسّي کند و پيرو راستين آن امام همام باشد
منبع : الامان من اخطار الازمان،70
کلمات کلیدی :
۱,۴۹۹ بازدید