در بحث فقه، روايتي را در مورد حب دنيا ذکر کرديم. مضمون روايت اين بود که
«حبّ الدنيا رأس کلّ خطيئةٍ و الدنيا دنياءان دنيا بلاغ و دنيا ملعونة»
اين روايت از امام سجاد(ع) است. حضرت ميفرمايند: دنيا دو دنياست؛ يک دنياي
بلاغ است يعني دنيايي که انسان به اندازه کفايت از آن استفاده کند در
خوراک، در پوشاک، در مسکن، در لباس، در مراودات، در همه اموري که کاري به
ترقي روحي انسان ندارد. گاه سؤال ميشود که دنيا چيست؟ دنيا آن اموري است
که مباشرتاً در ارتقاي روحي انسان تأثيري ندارد. خوردن غذا، حالا اين غذا
نان جو باشد يا غذاي خيلي لذيذي باشد، اين فقط تأثير در اين دارد که جسم
انسان را محفوظ نگهدارد؛ و انسان تواني داشته باشد. البته غير مستقيم
تأثير دارد، اما مباشرتاً براي اين جهات نيست. لذا، حضرت ميفرمايند:
دنيايي که به اندازه کفايت انسان باشد، دنياي بلاغ است. اما زايد بر اين
مقدار، در نوع دوم ميفرمايند: دنياي ملعونه است؛ يعني اگر انسان زايد بر
مقدار نياز و مقدار کفايت دنبال دنيا باشد،آن دنیا ملعونه است؛ و اگر آن
ملعونه شد، کسي هم که دنبالش هست، او هم ميشود ملعونه.
بر حسب بعضي از تعابير، مرحوم صاحب وسائل در جلد 16 صفحه 8 باب 61، «باب
تحريم حبّ الدنيا المحرمة و وجوب بغضها» دارد. عنوان باب اين است که حب
دنيا حرام است و بغض دنيا واجب است؛ که گاه بحث از جنبه اخلاقي و تربيتي
فراتر ميرود و جنبه فقهي هم پيدا ميکند. حبّ الدنيا حرام است و بغض نسبت
به آن واجب است. حال، با قطع نظر از روايات فراواني که وجود دارد. نسبت به
اين مفهوم بايد بحث کنيم؛ اين تعبير که «حبّ الدنيا رأس الفتن» ريشه همه
اختلافها، دوستي دنياست. از اختلاف ميان دو آدم معمولي گرفته، تا اختلاف
زن و شوهر و اختلاف يک فاميل گرفته تا اختلافهاي کلاني که وجود دارد، ريشه
تمام اينها به حب الدنيا برميگردد. بالاخره يک طرف قضيه هميشه ناحق است؛
بر سر حق که اختلاف نميشود؛ دو طرف اختلاف که قطعاً بر حق نيستند؛ قطعاً
يک طرف اختلاف حق است و طرف ديگر باطل است. نداريم که دو طرف اختلاف هر دو
حق باشند يا يکي تماماً باطل است و ديگري تماماً حق، و يا هرکدام مشحون به
حق و باطل است. اما بر حسب روايات، ريشه اين فتنهها و اختلافها، حبّ
دنياست. حبّ الدنيا نسبت به آدم ثروتمند، مصداقي دارد؛ او دائماً فکرش در
اين است که ثروتش را چطور نگهدارد و چطور آن را زياد کند؛ مبادا فردا وضع
ديگري، بهتر از او شود و جلوتر از او برود. اينها ميشود حب الدنيا. دوستي
دنياي يک آدم قدرتمند در اين است که قدرتش را حفظ کند؛ حتي نميخواهد يک
ثانيه قدرت را از او بگيرند. ما اينها را در قالب الفاظ ميگوييم، اما فرض
کنيم به يک آدمي حکومت شهري را بدهند و امکانات و مزاياي بسيار فراواني هم
برايش مترتب باشد، بعد به او بگويند امروز اين حکومت را رها کن و مثل يک
آدم معمولي در خيابان راه برو. واقعاً اين چه مقدار بايد با خودش کلنجار
برود و چه مقدار بايد خودش را وفق بدهد؟ اصلاً محال است. ما اين را فقط در
ائمه معصومين (ع) داريم که آن زماني که امير المؤمنين(ع) مثل يک مرد معمولي
بود، در ميان مردم در بازار راه ميرفت، امر به معروف و نهي از منکر
ميکرد، در پنج سال حکومت هم همان حال را داشت؛ هيچ فرقي برايش نکرد؛ از
معصومين که بگذريم، البته اختلاف درجه وجود دارد، ولي بالاخره يک آثار و
نمونههايي در آن وجود دارد؛ و قدرت اينچنين است.
بياييم ملاحظه کنیم در دائره خودمان آثار حب الدنيا چيست؟ من بعضي را عرض
ميکنم، شايد شما مصاديق ديگري هم به ذهنتان بيايد. ما از اين که واقعاً به
عنوان يک شخص برجسته علمي مطرح شويم، کسي که عالم است واقعاً زحمت هم
کشيده است، همين اندازه که توقع داشته باشد شأن او رعايت شود، اینکه ديگران
با او طوری برخورد کنند که مطابق با شأنش باشد. آيا اين حبّ الدنيا هست؟
به نظر ميرسد اين حب الدنياست. اگر در يکجا بگويند فلاني و فلاني، پيش
خودش بگويد و اظهار هم نکند، بگويد عجيب! من را از جهت علمي در کنار فلاني
قرار دادند؟! اينها همه به حب دنيا برميگردد. آيه شريفه سوره مبارکه قصص
که آيه خيلي عجيبي است می فرماید: تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها
لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا وَ العاقِبَةُ
لِلمُتَّقينَ. به تفاسير مراجعه کنيد، از اميرالمؤمنين (ع) در ذيل اين آيه
شريفه، اين روايت آمده است که «إنّ الرجل ليعجبه أن يکون شراک نعله أجود من
شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها» (الکشاف 3/193) اگر آدمي ميلش به اين باشد که
بند کفشش بهتر از بند کفش رفيقش باشد، و از اين جهت خوشش بيايد، حالا اين
را در ميان خودمان پياده کنيم، امروز من بگويم عباي من از عباي شما بهتر
است؛ قباي من از قباي شما بهتر است؛ عمامه من از عمامه شما بهتر است؛ پيش
خودم هم بگويم لازم نيست اظهار هم بکند، حضرت فرمود: «فيدخل تحتها» اين شخص
در اين صورت تحت اين آيه داخل ميشود؛ يعني همين نیز اراده علوّ در زمين
است
حال اگر ما بوديم و ميخواستيم اين آيه را معنا کنيم، لِلَّذينَ لا
يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا ميگفتيم: قرآن فرموده است:
وَ إِنَّ فِرعَونَ لَعالٍ فِي الأَرضِ فرعون اراده علوّ کرده است؛ ماها چه
داريم که اصلاً به فکر علوّ باشيم؟ اما حضرت ميفرمايند: همين اندازه، حب
دنياست. واقعاً آيا ميتوانيم کاري کنيم که با اين مسئله، مقابله کنيم؟
براي ما فرقي نکند که لباس ديگري بهتر از باشد؟ او را بهتر از ما تحويل
گيرند؟ گاه انسان در زندگي بزرگان ميخواند که کتابها نوشتهاند و سپس
اين کتابها را در اواخر عمرشان از بين بردهاند. انسان فکر ميکند چرا؟!
من سراغ دارم يکي از فقهاي معاصر که به رحمت خدا رفته است و رضوان خدا بر
او باد، صدها جلد کتاب فقه و قواعد نوشته بود و وصيت کرده بود که بعد از من
اينها را چاپ نکنيد به دريا مثلاً بريزيد. ما سؤال کرديم که وجهش چه بوده
است؟ گفتند وجهش اين بوده که ايشان فتاوايي بر خلاف مشهور داده و
نميخواسته اين فتاوايش مطرح شود. گاه به حدّي تعلق انسان به دنيا و عناوین
آن کم ميشود که حتي مهمترين اثرش را که ميداند اگر وجود داشته باشد، با
آن ها در السنه و اذهان مردم باقي ميماند، از بين می برد.اگر از ايشان
سؤال کنيم، ميگويند معناي حبّ الدنيا اين است که دل آدم بخواهد، اسم و
نامش در ذهن مردم بماند. اگر خدا خواست، بماند
اگر خدا بخواهد مودّت کسي را در قلب کسي و يا قلوب ميليونها انسان قرار
ميدهد، هيچ کسي هم نميتواند با اين مقابله کند. اما اگر انسان خودش
بخواهد که نامش در قلوب و السنه ديگران باقي بماند، اين حب الدنياست؛ تعارف
هم نداريم.
باز در ذيل همين آيه شريفه در روايت دارد که امام صادق (ع) اين آيه را
تلاوت نمودند: تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ
عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا ۚ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ و بعد
شروع کردند به گريه کردن، و فرمودند: «ذهبت و الله الأماني عند هذه الآية»
انسان با اين آيه ديگر نميتواند آرزويي داشته باشد و همه آرزوهاي انسان
بر باد مي رود. يعني انسان ديگر نبايد هيچ آرزويي بکند.
بايد دید واقعاً چه چيزهایي براي ما تعلق ميآورد؟ نقل ميکنند یکی از
بزرگان که نماز جماعت پر جمعيتی داشتند، تا احساس می کردند جمعيت دارد
زياد ميشود، چند روز به به بهانهاي به مسافرت می رفتند و بعد معلوم ميشد
ريشهاش اين بوده که ايشان ميگفته است: من احساس ميکنم دارم به اين نماز
و اين جمعيت ميل پيدا ميکنم. يک زمان، يکي از بزرگان روايتي را نوشته بود
و پرسید شما اين روايت را چطور معنا ميکنيد؟ روايتِ خيلي عجيبي بود که
مضمونش اين بود که اگر امام جماعتي ميلش اين باشد که افرادي که پشت سر او
نماز ميخوانند، ده نفر ديگر هم بيايند نماز بخواند، اگر کسي همين مقدار
تمايل داشته باشد، خداوند از او اعراض ميکند و از ثواب جماعت هم بهرهاي
ندارد.
پس، ما بايد در محدودهي خودمان ببينيم چه مقدار ميتوانيم حب الدنيا را از
خودمان دور کنيم؟ حبّ دنيا در علم به مراتب وسيعتر و سختتر از حبّ دنيا
در مال است. يکي از گرفتاريهاي ما اين است که فکر ميکنيم پولدارها گرفتار
حب دنيا هستند؛ اتفاقاً آن ها راحتترند، چون ميتواند آن را با انفاق و
بخشش و... برطرف کنند؛ ميتواند به سرعت تعلقات خود را کم کنند. اما ما
چطور؟ کار ماها خيلي مشکل است. «حبّ الدنيا رأس الفتن يفسد العقل» حبّ
دنيا موجب فساد عقل ميشود؛ و در مورد آيه شريفه (يَومَ لا يَنفَعُ مالٌ
وَلا بَنونَ إِلّا مَن أَتَى اللَّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ) هم در روايت وارد شده
است «هو القلب الذي سلم من حب الدنيا» قلب سليم آن است که در آن حبّ دنيا
نباشد.
حب دنیا و آفات آن
۲۹ دی ۱۳۹۴ و ۱۰:۰۹
در بحث فقه، روايتي را در مورد حب دنيا ذکر کرديم. مضمون روايت اين بود که «حبّ الدنيا رأس کلّ خطيئةٍ و الدنيا دنياءان دنيا بلاغ و دنيا ملعونة» اين روايت از امام سجاد(ع) است. حضرت ميفرمايند: دنيا دو دنياست؛ يک دنياي بلاغ است يعني دنيايي که انسان به اندازه کفايت از آن استفاده کند در خوراک، در پوشاک، در مسکن، در لباس، در مراودات، در همه اموري که کاري به ترقي روحي انسان ندارد. گاه سؤال ميشود که دنيا چيست؟ دنيا آن اموري است که مباشرتاً در ارتقاي روحي انسان تأثيري ندارد. خوردن غذا، حالا اين غذا نان جو باشد يا غذاي خيلي لذيذي باشد، اين فقط تأثير در اين دارد که جسم انسان را محفوظ نگهدارد؛ و انسان تواني داشته باشد. البته غير مستقيم تأثير دارد، اما مباشرتاً براي اين جهات نيست. لذا، حضرت ميفرمايند: دنيايي که به اندازه کفايت انسان باشد، دنياي بلاغ است. اما زايد بر اين مقدار، در نوع دوم ميفرمايند: دنياي ملعونه است؛ يعني اگر انسان زايد بر مقدار نياز و مقدار کفايت دنبال دنيا باشد،آن دنیا ملعونه است؛ و اگر آن ملعونه شد، کسي هم که دنبالش هست، او هم ميشود ملعونه.
بر حسب بعضي از تعابير، مرحوم صاحب وسائل در جلد 16 صفحه 8 باب 61، «باب تحريم حبّ الدنيا المحرمة و وجوب بغضها» دارد. عنوان باب اين است که حب دنيا حرام است و بغض دنيا واجب است؛ که گاه بحث از جنبه اخلاقي و تربيتي فراتر ميرود و جنبه فقهي هم پيدا ميکند. حبّ الدنيا حرام است و بغض نسبت به آن واجب است. حال، با قطع نظر از روايات فراواني که وجود دارد. نسبت به اين مفهوم بايد بحث کنيم؛ اين تعبير که «حبّ الدنيا رأس الفتن» ريشه همه اختلافها، دوستي دنياست. از اختلاف ميان دو آدم معمولي گرفته، تا اختلاف زن و شوهر و اختلاف يک فاميل گرفته تا اختلافهاي کلاني که وجود دارد، ريشه تمام اينها به حب الدنيا برميگردد. بالاخره يک طرف قضيه هميشه ناحق است؛ بر سر حق که اختلاف نميشود؛ دو طرف اختلاف که قطعاً بر حق نيستند؛ قطعاً يک طرف اختلاف حق است و طرف ديگر باطل است. نداريم که دو طرف اختلاف هر دو حق باشند يا يکي تماماً باطل است و ديگري تماماً حق، و يا هرکدام مشحون به حق و باطل است. اما بر حسب روايات، ريشه اين فتنهها و اختلافها، حبّ دنياست. حبّ الدنيا نسبت به آدم ثروتمند، مصداقي دارد؛ او دائماً فکرش در اين است که ثروتش را چطور نگهدارد و چطور آن را زياد کند؛ مبادا فردا وضع ديگري، بهتر از او شود و جلوتر از او برود. اينها ميشود حب الدنيا. دوستي دنياي يک آدم قدرتمند در اين است که قدرتش را حفظ کند؛ حتي نميخواهد يک ثانيه قدرت را از او بگيرند. ما اينها را در قالب الفاظ ميگوييم، اما فرض کنيم به يک آدمي حکومت شهري را بدهند و امکانات و مزاياي بسيار فراواني هم برايش مترتب باشد، بعد به او بگويند امروز اين حکومت را رها کن و مثل يک آدم معمولي در خيابان راه برو. واقعاً اين چه مقدار بايد با خودش کلنجار برود و چه مقدار بايد خودش را وفق بدهد؟ اصلاً محال است. ما اين را فقط در ائمه معصومين (ع) داريم که آن زماني که امير المؤمنين(ع) مثل يک مرد معمولي بود، در ميان مردم در بازار راه ميرفت، امر به معروف و نهي از منکر ميکرد، در پنج سال حکومت هم همان حال را داشت؛ هيچ فرقي برايش نکرد؛ از معصومين که بگذريم، البته اختلاف درجه وجود دارد، ولي بالاخره يک آثار و نمونههايي در آن وجود دارد؛ و قدرت اينچنين است.
بياييم ملاحظه کنیم در دائره خودمان آثار حب الدنيا چيست؟ من بعضي را عرض ميکنم، شايد شما مصاديق ديگري هم به ذهنتان بيايد. ما از اين که واقعاً به عنوان يک شخص برجسته علمي مطرح شويم، کسي که عالم است واقعاً زحمت هم کشيده است، همين اندازه که توقع داشته باشد شأن او رعايت شود، اینکه ديگران با او طوری برخورد کنند که مطابق با شأنش باشد. آيا اين حبّ الدنيا هست؟ به نظر ميرسد اين حب الدنياست. اگر در يکجا بگويند فلاني و فلاني، پيش خودش بگويد و اظهار هم نکند، بگويد عجيب! من را از جهت علمي در کنار فلاني قرار دادند؟! اينها همه به حب دنيا برميگردد. آيه شريفه سوره مبارکه قصص که آيه خيلي عجيبي است می فرماید: تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ. به تفاسير مراجعه کنيد، از اميرالمؤمنين (ع) در ذيل اين آيه شريفه، اين روايت آمده است که «إنّ الرجل ليعجبه أن يکون شراک نعله أجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها» (الکشاف 3/193) اگر آدمي ميلش به اين باشد که بند کفشش بهتر از بند کفش رفيقش باشد، و از اين جهت خوشش بيايد، حالا اين را در ميان خودمان پياده کنيم، امروز من بگويم عباي من از عباي شما بهتر است؛ قباي من از قباي شما بهتر است؛ عمامه من از عمامه شما بهتر است؛ پيش خودم هم بگويم لازم نيست اظهار هم بکند، حضرت فرمود: «فيدخل تحتها» اين شخص در اين صورت تحت اين آيه داخل ميشود؛ يعني همين نیز اراده علوّ در زمين است
حال اگر ما بوديم و ميخواستيم اين آيه را معنا کنيم، لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا ميگفتيم: قرآن فرموده است: وَ إِنَّ فِرعَونَ لَعالٍ فِي الأَرضِ فرعون اراده علوّ کرده است؛ ماها چه داريم که اصلاً به فکر علوّ باشيم؟ اما حضرت ميفرمايند: همين اندازه، حب دنياست. واقعاً آيا ميتوانيم کاري کنيم که با اين مسئله، مقابله کنيم؟ براي ما فرقي نکند که لباس ديگري بهتر از باشد؟ او را بهتر از ما تحويل گيرند؟ گاه انسان در زندگي بزرگان ميخواند که کتابها نوشتهاند و سپس اين کتابها را در اواخر عمرشان از بين بردهاند. انسان فکر ميکند چرا؟! من سراغ دارم يکي از فقهاي معاصر که به رحمت خدا رفته است و رضوان خدا بر او باد، صدها جلد کتاب فقه و قواعد نوشته بود و وصيت کرده بود که بعد از من اينها را چاپ نکنيد به دريا مثلاً بريزيد. ما سؤال کرديم که وجهش چه بوده است؟ گفتند وجهش اين بوده که ايشان فتاوايي بر خلاف مشهور داده و نميخواسته اين فتاوايش مطرح شود. گاه به حدّي تعلق انسان به دنيا و عناوین آن کم ميشود که حتي مهمترين اثرش را که ميداند اگر وجود داشته باشد، با آن ها در السنه و اذهان مردم باقي ميماند، از بين می برد.اگر از ايشان سؤال کنيم، ميگويند معناي حبّ الدنيا اين است که دل آدم بخواهد، اسم و نامش در ذهن مردم بماند. اگر خدا خواست، بماند
اگر خدا بخواهد مودّت کسي را در قلب کسي و يا قلوب ميليونها انسان قرار ميدهد، هيچ کسي هم نميتواند با اين مقابله کند. اما اگر انسان خودش بخواهد که نامش در قلوب و السنه ديگران باقي بماند، اين حب الدنياست؛ تعارف هم نداريم.
باز در ذيل همين آيه شريفه در روايت دارد که امام صادق (ع) اين آيه را تلاوت نمودند: تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَ لا فَسادًا ۚ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ و بعد شروع کردند به گريه کردن، و فرمودند: «ذهبت و الله الأماني عند هذه الآية» انسان با اين آيه ديگر نميتواند آرزويي داشته باشد و همه آرزوهاي انسان بر باد مي رود. يعني انسان ديگر نبايد هيچ آرزويي بکند.
بايد دید واقعاً چه چيزهایي براي ما تعلق ميآورد؟ نقل ميکنند یکی از بزرگان که نماز جماعت پر جمعيتی داشتند، تا احساس می کردند جمعيت دارد زياد ميشود، چند روز به به بهانهاي به مسافرت می رفتند و بعد معلوم ميشد ريشهاش اين بوده که ايشان ميگفته است: من احساس ميکنم دارم به اين نماز و اين جمعيت ميل پيدا ميکنم. يک زمان، يکي از بزرگان روايتي را نوشته بود و پرسید شما اين روايت را چطور معنا ميکنيد؟ روايتِ خيلي عجيبي بود که مضمونش اين بود که اگر امام جماعتي ميلش اين باشد که افرادي که پشت سر او نماز ميخوانند، ده نفر ديگر هم بيايند نماز بخواند، اگر کسي همين مقدار تمايل داشته باشد، خداوند از او اعراض ميکند و از ثواب جماعت هم بهرهاي ندارد.
پس، ما بايد در محدودهي خودمان ببينيم چه مقدار ميتوانيم حب الدنيا را از خودمان دور کنيم؟ حبّ دنيا در علم به مراتب وسيعتر و سختتر از حبّ دنيا در مال است. يکي از گرفتاريهاي ما اين است که فکر ميکنيم پولدارها گرفتار حب دنيا هستند؛ اتفاقاً آن ها راحتترند، چون ميتواند آن را با انفاق و بخشش و... برطرف کنند؛ ميتواند به سرعت تعلقات خود را کم کنند. اما ما چطور؟ کار ماها خيلي مشکل است. «حبّ الدنيا رأس الفتن يفسد العقل» حبّ دنيا موجب فساد عقل ميشود؛ و در مورد آيه شريفه (يَومَ لا يَنفَعُ مالٌ وَلا بَنونَ إِلّا مَن أَتَى اللَّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ) هم در روايت وارد شده است «هو القلب الذي سلم من حب الدنيا» قلب سليم آن است که در آن حبّ دنيا نباشد.
منبع : وسائل الشیعه، ج 16 ص، 8 باب 61
کلمات کلیدی :
۱,۸۵۵ بازدید