در یک روایت مفصلی
- که حدیث معروف «إن لله علی الناس حجتین حجةً ظاهرة و حجةً باطنه» هم در
اثناء همین روایت است - امام کاظم(ع) به هشام میفرماید: « يَا هِشَامُ مَنْ
سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ
عَقْلِهِ»، اگر کسی سه چیز را بر سه چیز مسلط کند عقلش را به دست خودش
نابود کرده است و بعد در آخر روایت هم میفرماید: « وَ مَنْ هَدَمَ
عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ» و کسی که عقلش را منهدم
کند هم دینش و هم دنیایش را خراب کرده است. این کبرایی که حضرت در ذیل
روایت فرموده است.
این سه چیز چیست؟ « مَنْ أَظْلَمَ نُورَ
تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ» کسی که نورانیت فکرش را با آرزوهای طول و
دراز خاموش میکند. کسی که آرزوهای دنیوی بزرگی دارد اصلاً قدرت تفکر
ندارد. واقعاً یکی از علائم و آثار زیانبار خاموش شدن نور فکر و تفکر است
که بحمدالله در قشر ما طلبهها خیلی کم است ولی باز بالأخره با یک تناسبات و
جهاتی بعضی از آرزوها ممکن است باشد. لذا خیلی مراقب باشید آرزوها سراغ ما
نیاید و ما را فرا بگیرد! آرزوهای علمی و معنوی باید باشد و یک لحظه هم
نباید از آن غافل باشد اما اینکه من در آینده چه شخصیتی در جامعه پیدا
میکنم اشتباه است. یعنی اگر یک طلبهای یک لحظه بخواهد به این فکر کند
اشتباه است، واقعاً اشتباه است. اینکه آینده چه خواهد شد! اینها دست خداست.
امروز باید چه کار کنم؟ از فرصت امروز چه بهرهای از علم و عمل و تقوا به
دست بیاورم؟ پس این یکی که آرزو قدرت تفکر را از بین میبرد.
مطلب
دوم: «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ» دوم اینکه با
حرفهای زیادی کلمات حکیمانهی خودش را محو میکند، دیدید گاهی اوقات کسی
میخواهد حرف بزند دیگران میگویند تو که حرف حساب نداری! یعنی اینقدر
بیحساب حرف زده و اینقدر حرف زیادی زده که اگر یک وقتی هم حرف حسابی داشته
باشد اصلاً کسی باورش نمیشود که این میخواهد حرف حسابی بزند، باید مراقب
باشیم حرف زیادی نزدیم، در جلسات، نشست و برخواستها.
مطلب سوم:
«وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ» اگر کسی دنبال انجام
شهوات باشد عبرت در او دیگر بیمعنا میشود. فرض کنید آن کسی که دنبال ربا
است، شهوت خوردنِ مال ربوی را دارد. هر چه به او میگویند فلان رباخوار
زندگیاش این شد، بچههایش این شدند، آبرویش رفت، برایش اصلاً اثری
نمیکند. یعنی دیگر قابلیت عبرتپذیری در او از بین میرود. کسی که شهواتش
را به میدان عمل بیاورد این شهوات مالی است، شهوات خوراک است، اگر کسی
واقعاً در خوراک اینقدر بیمحابا هر چه گیرش میآید میخورد، به او
میگویند این تو را میکشد، عبرت نمیپذیرد. در همان مرحله آدم عبرتناپذیر
میشود حالا هر گونه شهوتی که باشد؛ شهوات جنسی، شهوات مالی و ... . اگر
انسان شهوات را به میدان بیاورد و تسلیم شهواتش بشود این نور عبرت در او
خاموش میشود.
بعد حضرت میفرماید «فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ
عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ» استدلالش این است که این آدم قوهی شهوانی خودش را
غالب بر عقلش کرده است. وقتی کسی قوهی شهوانیه را غالب میکند، ببینید چه
قوهای قدرت تفکر دارد؟ عقل، چه قوهای از او طرایف حکمت بیرون میآید. آدم
وقتی میخواهد یک حرف حسابی بزند تا فکر نکند و عقلش را به میدان نیاورد
که نمیتواند حرف حسابی بزند. چه قوهای او را وادار به عبرت پذیری
میکند؟ عقل. وقتی انسان شهوات را حاکم میکند هوا و هوس حاکم بر عقل
میشود و عقل از کارایی میافتد و وقتی عقل از کارایی افتاد دیگر نه قدرت
تفکر است، نه قدرت اینست که انسان کلام خوب و درست و حسابی بگوید، نه قدرت
عبرتپذیری دارد. حضرت در آخر فرمود «وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ
عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ» کسی که عقلش از بین برود دیگر نه دین و نه
دنیا دارد. انشاء الله که خدا ما را موفق کند به فهم این روایت و اینکه این
روایت را نصب العین خودمان قرار بدهیم.
عوامل زوال عقل در کلام امام کاظم
۰۴ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۲:۰۲
در یک روایت مفصلی - که حدیث معروف «إن لله علی الناس حجتین حجةً ظاهرة و حجةً باطنه» هم در اثناء همین روایت است - امام کاظم(ع) به هشام میفرماید: « يَا هِشَامُ مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»، اگر کسی سه چیز را بر سه چیز مسلط کند عقلش را به دست خودش نابود کرده است و بعد در آخر روایت هم میفرماید: « وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ» و کسی که عقلش را منهدم کند هم دینش و هم دنیایش را خراب کرده است. این کبرایی که حضرت در ذیل روایت فرموده است.
این سه چیز چیست؟ « مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ» کسی که نورانیت فکرش را با آرزوهای طول و دراز خاموش میکند. کسی که آرزوهای دنیوی بزرگی دارد اصلاً قدرت تفکر ندارد. واقعاً یکی از علائم و آثار زیانبار خاموش شدن نور فکر و تفکر است که بحمدالله در قشر ما طلبهها خیلی کم است ولی باز بالأخره با یک تناسبات و جهاتی بعضی از آرزوها ممکن است باشد. لذا خیلی مراقب باشید آرزوها سراغ ما نیاید و ما را فرا بگیرد! آرزوهای علمی و معنوی باید باشد و یک لحظه هم نباید از آن غافل باشد اما اینکه من در آینده چه شخصیتی در جامعه پیدا میکنم اشتباه است. یعنی اگر یک طلبهای یک لحظه بخواهد به این فکر کند اشتباه است، واقعاً اشتباه است. اینکه آینده چه خواهد شد! اینها دست خداست. امروز باید چه کار کنم؟ از فرصت امروز چه بهرهای از علم و عمل و تقوا به دست بیاورم؟ پس این یکی که آرزو قدرت تفکر را از بین میبرد.
مطلب دوم: «وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ» دوم اینکه با حرفهای زیادی کلمات حکیمانهی خودش را محو میکند، دیدید گاهی اوقات کسی میخواهد حرف بزند دیگران میگویند تو که حرف حساب نداری! یعنی اینقدر بیحساب حرف زده و اینقدر حرف زیادی زده که اگر یک وقتی هم حرف حسابی داشته باشد اصلاً کسی باورش نمیشود که این میخواهد حرف حسابی بزند، باید مراقب باشیم حرف زیادی نزدیم، در جلسات، نشست و برخواستها.
مطلب سوم: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ» اگر کسی دنبال انجام شهوات باشد عبرت در او دیگر بیمعنا میشود. فرض کنید آن کسی که دنبال ربا است، شهوت خوردنِ مال ربوی را دارد. هر چه به او میگویند فلان رباخوار زندگیاش این شد، بچههایش این شدند، آبرویش رفت، برایش اصلاً اثری نمیکند. یعنی دیگر قابلیت عبرتپذیری در او از بین میرود. کسی که شهواتش را به میدان عمل بیاورد این شهوات مالی است، شهوات خوراک است، اگر کسی واقعاً در خوراک اینقدر بیمحابا هر چه گیرش میآید میخورد، به او میگویند این تو را میکشد، عبرت نمیپذیرد. در همان مرحله آدم عبرتناپذیر میشود حالا هر گونه شهوتی که باشد؛ شهوات جنسی، شهوات مالی و ... . اگر انسان شهوات را به میدان بیاورد و تسلیم شهواتش بشود این نور عبرت در او خاموش میشود.
بعد حضرت میفرماید «فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ» استدلالش این است که این آدم قوهی شهوانی خودش را غالب بر عقلش کرده است. وقتی کسی قوهی شهوانیه را غالب میکند، ببینید چه قوهای قدرت تفکر دارد؟ عقل، چه قوهای از او طرایف حکمت بیرون میآید. آدم وقتی میخواهد یک حرف حسابی بزند تا فکر نکند و عقلش را به میدان نیاورد که نمیتواند حرف حسابی بزند. چه قوهای او را وادار به عبرت پذیری میکند؟ عقل. وقتی انسان شهوات را حاکم میکند هوا و هوس حاکم بر عقل میشود و عقل از کارایی میافتد و وقتی عقل از کارایی افتاد دیگر نه قدرت تفکر است، نه قدرت اینست که انسان کلام خوب و درست و حسابی بگوید، نه قدرت عبرتپذیری دارد.
حضرت در آخر فرمود «وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ» کسی که عقلش از بین برود دیگر نه دین و نه دنیا دارد. انشاء الله که خدا ما را موفق کند به فهم این روایت و اینکه این روایت را نصب العین خودمان قرار بدهیم.
منبع : اصول کافی، ج 1، 16
کلمات کلیدی :
۲,۴۰۷ بازدید