روايتي در باب الابتلاء والاختیار كافى، در كتاب توحيد وارد شده است. روايت اين است «عَلِيُّ
بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ
بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ
أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ
لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء». سند روايت را
در جلسه اصول بررسى كرديم. رواياتى داريم كه هر كارى مىخواهد انجام شود،
ظاهراً در آن مشيّت و قضاء و قدر وجود دارد. مرحوم علامه طباطبايى(قده) يك
نكته علمى و فلسفى دارند. ايشان مىفرمايد در تمام افعال اختيارى، چهار
عنوان هست؛ «مشيت»، «اراده»، «تقدير»، «قضاء».
ميگويند «مشيّت» و «اراده»، بعد از علم و قبل از عمل است، و در هر فعل
اختيارى، مشيت هست، اراده هم هست. غالباً گمان ميکنيم كه بين «مشيت» و
«اراده» فرقى وجود ندارد. لکن فرمودهاند اگر از حيث ارتباط به فاعل حساب
كنيم، عنوان «مشيت» را دارد، اگر از حيث ارتباط به فعل حساب كنيم، عنوان
«اراده» را دارد. در «تقدير» فرمودهاند؛ تعين مقدار فعل از حيث تعلق
مشيت است، كه اين فعل چه مقدار، به چه شكلى و به چه مقدار باشد. و قضاء؛ «هو الحكم الاخير الذى لا واسطة بينه و بين الفعل»
، قضاء همان إبرام و انجام است، همان مرحله آخرى كه پشت سر آن فعل واقع
مىشود.
براي تبيين اين مراحل أربعه، مثالى هم زدهاند؛ که اگر آتشى را نزديك پنبه
بياوريم، همين كه آتش مقتضى إحراق است، اين «مشيّت» است. اينكه آتش را
نزديك پنبه مىآوريم، اين «اراده» احراق است. اينكه شكل قطن چطور باشد و
كيفيت قرب به قطن چطور باشد، اينها «تقدير» است، و خود احراق، مرحله «قضاء»
است. اين فرق معانى اينهاست، كه البته چندان مهم نيست.
در اين روايت، امام صادق(ع) مىفرمايند «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء»؛
هيچ قبض و بسطى در عالم نيست، روي اين خيلى فكر كنيد، اين خيلى عنوان
عامى است، مربوط به جسم انسان مىشود، جسم انسان قبض و بسط دارد، يك وقت
انسان خوشحال است، يك وقت انسان ناراحت است، يك وقت غمگين است، يك وقت خيلى
سر حال است، يك وقت مريض است، يك وقت سالم است، اينها همه مىشود قبض و
بسط جسم. يك وقت دوران جوانى است، يك وقت دوران كهولت و پيرى است، قبض و
بسط جسم انسان زياد است. حالا من بعضى از آنها را اشاره كردم.
يا در رابطه با مسائل علمى؛ انسان يك روز چيزى را مىفهمد، يک روز خوب
مىفهمد، يک روز حال و حوصله درس و بحث را دارد، و يك زمانى اينطور نيست.
يا نسبت به بعضى از علوم؛ که بعضي از آنها در اختيار اوست و بعضى از علوم
در اختيارش نيست. در رابطه با حالات معنوى؛ در حالات معنوى هم قبض و بسط
است، يك وقت انسان موفقي است و هميشه اول وقت نماز مىخواند، تا جايي که
حالت عادى و طبيعى او مىشود، موفق به جماعت است، موفق به حضور در مسجد
است، موفق به قرائت قرآن و نوافل است. يك وقت هم پيش مىآيد اصلاً توفيق
اينكه نماز درست هم بخواند ندارد، صبح بلند مىشود مىبيند به هيچ وجه
حال خواندن نماز را ندارد، اين حالت قبض است. يك وقت انسان موفق به نماز شب
مىشود، يك وقت موفق به نماز شب نمىشود. همه اينها مىشود قبض و بسط.
همينطور در امور اجتماعى؛ يك وقت انسان اعتبار دارد، يك وقت اعتبار ندارد،
يك وقت احترامش مىكنند يك وقت احترامش نمىكنند، گاهي نفوذ كلمه دارد و
گاهى ندارد. در فقر و گرسنگى و تنگدستى و ثروت هم همينطور است؛ آن فقير از
اين نظر براى او قبض است، از نظر آن كسى كه ثروت دارد براى او بسط است.
يك نکته مهم را عرض كنم؛ اين قبض و بسط ها، دقيق تنظيم شده است. شما كسى را
پيدا نمىكنيد که ثروت فراوان، علم فراوان، خوشى فراوان، حالات معنوى
فراوان، يعنى يك نفر که بسط كامل در اختيار او باشد. از آن طرف، يك نفر هم
پيدا نمىكنيد که قبض كامل داشته باشد. اين حالات را خداوند تبارك و تعالى
خيلى عادلانه و دقيق تقسيم كرده است. ممكن است كسى ثروت داشته باشد، از
نظر مالى هيچ غصه اى نداشته باشد، اما ممكن است در تمام عمرش يك بار هم
موفق به نماز جماعت نشود، يك بار هم موفق به نماز اول وقت نشود، يك بار هم
موفق به يك شكر خدا نشود. يعنى حتى در مسأله حمد و شكر و تسبيح خدا، حالات
قبض و بسط است. اينها تقسيم شده است.
پس آنچه كه در اين روايت هست اين است كه؛ اولاً انسان بفهمد كه اينها مشيت و
قضاء الهى است، كه براى اينكه شبهه جبر هم پيش نيايد، مشيت و قضاى الهى به
اين است كه در آن راهى كه مشيت انسان هم تعلق مىگيرد، مشيت خدا از اول
قرار گرفته است؛ يعنى مشيت انسان در آن منتفى نيست، انسان مىتواند بسط را
گسترش دهد، مىتواند بسط را كم كند، مىتواند قبض را گسترش دهد، اگر هم
گسترش داد، از اول مشيت خدا بر همين بوده، چون مىدانسته اين انسان اين
كار را انجام مىدهد. يعنى اينطور نيست كه بگوييم حالا يك چيزى را خدا
معين كرده، ما حالا مىخواهيم خلاف آن را انجام دهيم، بلکه خدا از اول
مىداند اين انسان تلاش مىكند، رفته رفته بسط معنوى او بيشتر مىشود،
معلوم مىشود مشيت خدا هم همين بوده است. بلى آن طرف قضيه هم ممكن است که
خداوند بخاطر مصلحتي مانع شود. اما اين بمعناي جبر نيست. سلب توفيق،
بمعناي جبر نيست. حالا اين بُعد مسأله جبر و اختيار، يك بُعد خيلي دقيقى
است كه بايد در جاى خودش بيشتر بحث كنيم، اما آنچه كه بعنوان يك تذكر
اخلاقى در درجه اول براى خودم و براى شما مىخواهم عرض كنم؛ اولاً بدانيم
اين قبض و بسط عموميت دارد، در همه ابعاد است، در همه انسان هاست، همه
حالات؛ حالات علمى، حالات روحى و جسمى و اجتماعى و همه چيز. ثانياً توجه
داشته باشيم كه خيلى از ما غافل هستيم، يك شب توفيق پيدا مىكنيم نماز شب
مىخوانيم، مىگوييم معلوم مىشود ما آدم خوبى هستيم، بلا فاصله آن مشيت
الهى را فراموش ميکنيم و آن را به خودمان مستند مىكنيم. و حال آنکه آن
شب وظيفه شكر ما بيشتر مىشود، بايد بگوييم خدا چقدر منّت گذاشت، من كه
قابل و لايق نيستم، من كه اصلاً ارزش ندارم در حريم خدا بيايم، شب، حريم
خداست، به من اجازه داده که بلند شوم و دو ركعت نماز بخوانم. انسان بايد
اينطور برخورد كند. حالا واى به حال آن كسى كه مىخواهد بلند شود نماز
بخواند، طورى كند كه زنش هم بفهمد، بچه اش هم بفهمد، چراغ ها را هم روشن
كند، سر و صدا كند، توجيه اش هم اين باشد كه من دلم مىخواهد اينها هم از
من تبعيت كنند.
ما در كليّات بايد واقعاً نسبت به خانواده دقت داشته باشيم. اصل اين كه
نماز را بخواند، اصل اين كه نوافل را انجام دهند، اما الان خودم مىخواهم
نافله اى را نيمه شب بخوانم، بچه را بيدار كنيم كه تو هم بلند شو بخوان،
أصلاً اين کار جايز نيست، مگر اينكه خود او از انسان بخواهد که بيدارش کند و
إلا ابتدائاً جايز نيست. حتى برخي مىگويند معلوم نيست أدله ولايت پدر،
اين قدر ولايت را شامل شود.
حالا من بعضي از نكات را ميگويم، اين روايت خيلى حرف و نكته دارد. اولاً
بدانيم اين مشيت و قضاى الهى هم هست و با مشيت خودمان هم منافات ندارد؛
يعنى همين مقدار را هم خدا مىتوانست مانع شود و نگذارد انجام دهيم و بلكه
ميتوانست اسباب توفيق را براي ما بيشتر كند. «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»،
و نيز خدا هيچ فعلي را اراداه نميکند، مگر اين كه خود عبد هم بخواهد آن
را اراده كند، و مثلاً كار خوب را انجام دهد.
اما آنچه كه مهم است، مسأله ابتلاء و امتحان است. خداوند متعال، انسان
عالِم را يكطور امتحان مىكند، انسان جاهل را به نحو ديگر امتحان مىكند.
بانحاء مختلف هم امتحان مىكند. اولين مرحله امتحانش اين است كه بعد از
اينكه ما عالم شديم، چه مقدار عامل مىشويم!! هر سال كه ما درس
مىخوانيم، آيا عمل ما بيشتر مىشود يا خير؟ آيا توجه و دلسوزى ما براى
دين مردم بيشتر مىشود يا نه؟ خدا از آدم جاهل انتظار ندارد كه به فكر دين
مردم باشد، جاهل، جاهل است، مثل جماد مىماند، از او توقعى ندارد، فقط يك
سرى تكاليف الزامى ظاهرى را انجام ميدهد. ما هر روز كه درس مىخوانيم،
امتحان ما شديدتر مىشود، دائره امتحان ما گسترده تر مىشود، توقع خداوند
از ما بيشتر مىشود.
ما الان که درس مىخوانيم، ببينيم بيشتر به چه فكرى هستيم! به فكر اين
هستيم كه آينده چه ميشود، آينده در شهر خودمان چه اعتبارى داريم، آينده چه
موقعيتى داريم؟ يك نگاهى به خودمان كنيم، ببينيم آيا واقعاً كداميك از
اينها تاکنون در ذهن ما آمده است؟ مسؤوليت خيلى بيشتر مىشود. آيا آن
روزى كه بايد اين آبروى علمى خودمان را براى حفظ اسلام بگذاريم، حاضر هستيم
از آبروي خود هزينه کنيم يا اينكه مىخواهيم درس بخوانيم اعتبار پيدا
كنيم تا مردم به ما توجه كنند، چشم ها به ما توجه پيدا كنند. آيا اينها ذهن
ما را اشغال كرده است!
واقعاً بنشينيم قبض و بسط هاى خودمان را بررسى كنيم، آنجايى كه قبض است؛ و
خدا مال در اختيار ما قرار نداده، باز امتحان مىشويم. حتى در جايى كه
حاضر نيستند بعنوان يك امام جماعت از ما استفاده كنند، مثلاً رفتيم در يك
مسجدى که هزار نفر هم هستند، اما هيچكس به ما نگفت بفرماييد نماز جماعت
بخوانيد. آيا واقعاً اينقدر قدرت داريم كه در نفس خودمان اصلاً به اين
موضوع فكر نكنيم كه چرا مردم به من توجه نكردند؟! خيلى مشكل است! به اين
زودى حاصل نميشود.
تمام اينها مراحل قبض است. نکند که يك روز توجهتان كنار رود. اين ذكر را با
خودمان زياد بگوييم «الهى لا تترك وجهك عنى»، تا از
امتحان خوب بيرون بياييم. بر حسب نقلى كه وجود دارد؛ يك روز
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: نه تنها مردم به من سلام نمىكنند، بلكه سلام
مىكنم جواب مرا نمىدهند، ولى آيا اميرالمؤمنين(ع) چه شد؟ از اين قبض ها
به چه نحوى استفاده كرد؟
ما بايد قبض و بسط خدا را در زندگى خود ببينيم و دنبال كنيم و بداينم که
كنار همه آنها امتحان خداست. خداوند إن شاء الله ما را متوجه كند. آمين ربّ
العالمين
توجه به قبض و بسط ها در زندگی
۱۱ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۳:۴۴
روايتي در باب الابتلاء والاختیار كافى، در كتاب توحيد وارد شده است. روايت اين است «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء». سند روايت را در جلسه اصول بررسى كرديم. رواياتى داريم كه هر كارى مىخواهد انجام شود، ظاهراً در آن مشيّت و قضاء و قدر وجود دارد. مرحوم علامه طباطبايى(قده) يك نكته علمى و فلسفى دارند. ايشان مىفرمايد در تمام افعال اختيارى، چهار عنوان هست؛ «مشيت»، «اراده»، «تقدير»، «قضاء». ميگويند «مشيّت» و «اراده»، بعد از علم و قبل از عمل است، و در هر فعل اختيارى، مشيت هست، اراده هم هست. غالباً گمان ميکنيم كه بين «مشيت» و «اراده» فرقى وجود ندارد. لکن فرمودهاند اگر از حيث ارتباط به فاعل حساب كنيم، عنوان «مشيت» را دارد، اگر از حيث ارتباط به فعل حساب كنيم، عنوان «اراده» را دارد. در «تقدير» فرمودهاند؛ تعين مقدار فعل از حيث تعلق مشيت است، كه اين فعل چه مقدار، به چه شكلى و به چه مقدار باشد. و قضاء؛ «هو الحكم الاخير الذى لا واسطة بينه و بين الفعل» ، قضاء همان إبرام و انجام است، همان مرحله آخرى كه پشت سر آن فعل واقع مىشود. براي تبيين اين مراحل أربعه، مثالى هم زدهاند؛ که اگر آتشى را نزديك پنبه بياوريم، همين كه آتش مقتضى إحراق است، اين «مشيّت» است. اينكه آتش را نزديك پنبه مىآوريم، اين «اراده» احراق است. اينكه شكل قطن چطور باشد و كيفيت قرب به قطن چطور باشد، اينها «تقدير» است، و خود احراق، مرحله «قضاء» است. اين فرق معانى اينهاست، كه البته چندان مهم نيست. در اين روايت، امام صادق(ع) مىفرمايند «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء»؛ هيچ قبض و بسطى در عالم نيست، روي اين خيلى فكر كنيد، اين خيلى عنوان عامى است، مربوط به جسم انسان مىشود، جسم انسان قبض و بسط دارد، يك وقت انسان خوشحال است، يك وقت انسان ناراحت است، يك وقت غمگين است، يك وقت خيلى سر حال است، يك وقت مريض است، يك وقت سالم است، اينها همه مىشود قبض و بسط جسم. يك وقت دوران جوانى است، يك وقت دوران كهولت و پيرى است، قبض و بسط جسم انسان زياد است. حالا من بعضى از آنها را اشاره كردم. يا در رابطه با مسائل علمى؛ انسان يك روز چيزى را مىفهمد، يک روز خوب مىفهمد، يک روز حال و حوصله درس و بحث را دارد، و يك زمانى اينطور نيست. يا نسبت به بعضى از علوم؛ که بعضي از آنها در اختيار اوست و بعضى از علوم در اختيارش نيست. در رابطه با حالات معنوى؛ در حالات معنوى هم قبض و بسط است، يك وقت انسان موفقي است و هميشه اول وقت نماز مىخواند، تا جايي که حالت عادى و طبيعى او مىشود، موفق به جماعت است، موفق به حضور در مسجد است، موفق به قرائت قرآن و نوافل است. يك وقت هم پيش مىآيد اصلاً توفيق اينكه نماز درست هم بخواند ندارد، صبح بلند مىشود مىبيند به هيچ وجه حال خواندن نماز را ندارد، اين حالت قبض است. يك وقت انسان موفق به نماز شب مىشود، يك وقت موفق به نماز شب نمىشود. همه اينها مىشود قبض و بسط. همينطور در امور اجتماعى؛ يك وقت انسان اعتبار دارد، يك وقت اعتبار ندارد، يك وقت احترامش مىكنند يك وقت احترامش نمىكنند، گاهي نفوذ كلمه دارد و گاهى ندارد. در فقر و گرسنگى و تنگدستى و ثروت هم همينطور است؛ آن فقير از اين نظر براى او قبض است، از نظر آن كسى كه ثروت دارد براى او بسط است. يك نکته مهم را عرض كنم؛ اين قبض و بسط ها، دقيق تنظيم شده است. شما كسى را پيدا نمىكنيد که ثروت فراوان، علم فراوان، خوشى فراوان، حالات معنوى فراوان، يعنى يك نفر که بسط كامل در اختيار او باشد. از آن طرف، يك نفر هم پيدا نمىكنيد که قبض كامل داشته باشد. اين حالات را خداوند تبارك و تعالى خيلى عادلانه و دقيق تقسيم كرده است. ممكن است كسى ثروت داشته باشد، از نظر مالى هيچ غصه اى نداشته باشد، اما ممكن است در تمام عمرش يك بار هم موفق به نماز جماعت نشود، يك بار هم موفق به نماز اول وقت نشود، يك بار هم موفق به يك شكر خدا نشود. يعنى حتى در مسأله حمد و شكر و تسبيح خدا، حالات قبض و بسط است. اينها تقسيم شده است. پس آنچه كه در اين روايت هست اين است كه؛ اولاً انسان بفهمد كه اينها مشيت و قضاء الهى است، كه براى اينكه شبهه جبر هم پيش نيايد، مشيت و قضاى الهى به اين است كه در آن راهى كه مشيت انسان هم تعلق مىگيرد، مشيت خدا از اول قرار گرفته است؛ يعنى مشيت انسان در آن منتفى نيست، انسان مىتواند بسط را گسترش دهد، مىتواند بسط را كم كند، مىتواند قبض را گسترش دهد، اگر هم گسترش داد، از اول مشيت خدا بر همين بوده، چون مىدانسته اين انسان اين كار را انجام مىدهد. يعنى اينطور نيست كه بگوييم حالا يك چيزى را خدا معين كرده، ما حالا مىخواهيم خلاف آن را انجام دهيم، بلکه خدا از اول مىداند اين انسان تلاش مىكند، رفته رفته بسط معنوى او بيشتر مىشود، معلوم مىشود مشيت خدا هم همين بوده است. بلى آن طرف قضيه هم ممكن است که خداوند بخاطر مصلحتي مانع شود. اما اين بمعناي جبر نيست. سلب توفيق، بمعناي جبر نيست. حالا اين بُعد مسأله جبر و اختيار، يك بُعد خيلي دقيقى است كه بايد در جاى خودش بيشتر بحث كنيم، اما آنچه كه بعنوان يك تذكر اخلاقى در درجه اول براى خودم و براى شما مىخواهم عرض كنم؛ اولاً بدانيم اين قبض و بسط عموميت دارد، در همه ابعاد است، در همه انسان هاست، همه حالات؛ حالات علمى، حالات روحى و جسمى و اجتماعى و همه چيز. ثانياً توجه داشته باشيم كه خيلى از ما غافل هستيم، يك شب توفيق پيدا مىكنيم نماز شب مىخوانيم، مىگوييم معلوم مىشود ما آدم خوبى هستيم، بلا فاصله آن مشيت الهى را فراموش ميکنيم و آن را به خودمان مستند مىكنيم. و حال آنکه آن شب وظيفه شكر ما بيشتر مىشود، بايد بگوييم خدا چقدر منّت گذاشت، من كه قابل و لايق نيستم، من كه اصلاً ارزش ندارم در حريم خدا بيايم، شب، حريم خداست، به من اجازه داده که بلند شوم و دو ركعت نماز بخوانم. انسان بايد اينطور برخورد كند. حالا واى به حال آن كسى كه مىخواهد بلند شود نماز بخواند، طورى كند كه زنش هم بفهمد، بچه اش هم بفهمد، چراغ ها را هم روشن كند، سر و صدا كند، توجيه اش هم اين باشد كه من دلم مىخواهد اينها هم از من تبعيت كنند. ما در كليّات بايد واقعاً نسبت به خانواده دقت داشته باشيم. اصل اين كه نماز را بخواند، اصل اين كه نوافل را انجام دهند، اما الان خودم مىخواهم نافله اى را نيمه شب بخوانم، بچه را بيدار كنيم كه تو هم بلند شو بخوان، أصلاً اين کار جايز نيست، مگر اينكه خود او از انسان بخواهد که بيدارش کند و إلا ابتدائاً جايز نيست. حتى برخي مىگويند معلوم نيست أدله ولايت پدر، اين قدر ولايت را شامل شود. حالا من بعضي از نكات را ميگويم، اين روايت خيلى حرف و نكته دارد. اولاً بدانيم اين مشيت و قضاى الهى هم هست و با مشيت خودمان هم منافات ندارد؛ يعنى همين مقدار را هم خدا مىتوانست مانع شود و نگذارد انجام دهيم و بلكه ميتوانست اسباب توفيق را براي ما بيشتر كند. «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»، و نيز خدا هيچ فعلي را اراداه نميکند، مگر اين كه خود عبد هم بخواهد آن را اراده كند، و مثلاً كار خوب را انجام دهد. اما آنچه كه مهم است، مسأله ابتلاء و امتحان است. خداوند متعال، انسان عالِم را يكطور امتحان مىكند، انسان جاهل را به نحو ديگر امتحان مىكند. بانحاء مختلف هم امتحان مىكند. اولين مرحله امتحانش اين است كه بعد از اينكه ما عالم شديم، چه مقدار عامل مىشويم!! هر سال كه ما درس مىخوانيم، آيا عمل ما بيشتر مىشود يا خير؟ آيا توجه و دلسوزى ما براى دين مردم بيشتر مىشود يا نه؟ خدا از آدم جاهل انتظار ندارد كه به فكر دين مردم باشد، جاهل، جاهل است، مثل جماد مىماند، از او توقعى ندارد، فقط يك سرى تكاليف الزامى ظاهرى را انجام ميدهد. ما هر روز كه درس مىخوانيم، امتحان ما شديدتر مىشود، دائره امتحان ما گسترده تر مىشود، توقع خداوند از ما بيشتر مىشود. ما الان که درس مىخوانيم، ببينيم بيشتر به چه فكرى هستيم! به فكر اين هستيم كه آينده چه ميشود، آينده در شهر خودمان چه اعتبارى داريم، آينده چه موقعيتى داريم؟ يك نگاهى به خودمان كنيم، ببينيم آيا واقعاً كداميك از اينها تاکنون در ذهن ما آمده است؟ مسؤوليت خيلى بيشتر مىشود. آيا آن روزى كه بايد اين آبروى علمى خودمان را براى حفظ اسلام بگذاريم، حاضر هستيم از آبروي خود هزينه کنيم يا اينكه مىخواهيم درس بخوانيم اعتبار پيدا كنيم تا مردم به ما توجه كنند، چشم ها به ما توجه پيدا كنند. آيا اينها ذهن ما را اشغال كرده است! واقعاً بنشينيم قبض و بسط هاى خودمان را بررسى كنيم، آنجايى كه قبض است؛ و خدا مال در اختيار ما قرار نداده، باز امتحان مىشويم. حتى در جايى كه حاضر نيستند بعنوان يك امام جماعت از ما استفاده كنند، مثلاً رفتيم در يك مسجدى که هزار نفر هم هستند، اما هيچكس به ما نگفت بفرماييد نماز جماعت بخوانيد. آيا واقعاً اينقدر قدرت داريم كه در نفس خودمان اصلاً به اين موضوع فكر نكنيم كه چرا مردم به من توجه نكردند؟! خيلى مشكل است! به اين زودى حاصل نميشود. تمام اينها مراحل قبض است. نکند که يك روز توجهتان كنار رود. اين ذكر را با خودمان زياد بگوييم «الهى لا تترك وجهك عنى»، تا از امتحان خوب بيرون بياييم. بر حسب نقلى كه وجود دارد؛ يك روز اميرالمؤمنين(ع) فرمود: نه تنها مردم به من سلام نمىكنند، بلكه سلام مىكنم جواب مرا نمىدهند، ولى آيا اميرالمؤمنين(ع) چه شد؟ از اين قبض ها به چه نحوى استفاده كرد؟ ما بايد قبض و بسط خدا را در زندگى خود ببينيم و دنبال كنيم و بداينم که كنار همه آنها امتحان خداست. خداوند إن شاء الله ما را متوجه كند. آمين ربّ العالمين
منبع : اصول کافی ج ۱، ص 210
کلمات کلیدی :
۱,۵۷۴ بازدید