در حكمت 289 كه قبلاً از نهجالبلاغه خوانديم، عرض كرديم كه امير المؤمنين(ع) فرمود: «كان لي في ما مضي أخ في الله و كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه» ؛ كه اين عبارت را توضيح داديم ديگر توضيح نميدهيم، اما به بررسي بقيه اين كلام امير المؤمنين(ع) ميپردازيم.
«و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد»
؛ تذکر اين نكته مجددا لازم است که اين اوصافي كه در اين كلام
اميرالمؤمنين(ع) فرموده، اگر خداوند حتي گوشهاي از اينها را نصيب ما كند،
بالاخره اين خصوصيت كه نزد اولياء خدا عظيم است، اينگونه نيست که بگوييم
اين قضيه، به اصطلاح يك قضيه خارجيه معين و در مورد يك شخص بوده که اين
اوصاف را هم داشته و نتيجه اش هم اين بوده كه در پيش اميرالمؤمنين(ع) يک
انسان عظيم المرتبهاي شده، بلکه حالا هم همينطور است .و اگر انسان واقعاً
بخواهد در نزد خدا و در نزد اولياي خدا جلوه كند، كه اعتقاد ما اين است كه
اولياء خدا بر اعمال ما شاهد هستند، اين خصوصيات را بايد داشته باشيم.
آنگاه ميفرمايد دومين خصوصيتش اين است كه خارج از سلطان بطن و شکمش هست.
يعني بطنش بر او سلطنت ندارد. بطنش او را به هر جا و پاي هر سفره و غذايي
نميكشاند. امروز فرض كنيد غذاي آن چناني ندارد، اينطور نيست كه خيلي ميل
پيدا كند و اشتها پيدا كند به آنچه كه ندارد. بعضي از غذاها در اختيار
انسان نيست، انسان متدين، متخلق به اخلاق الهي، آن غذايي را كه ندارد،
نبايد نسبت به او اشتها هم پيدا كند. بگويد اي كاش مثلا سر سفره من فلان
غذا بود. غالب مردم به بعضي از انواع غذاها اشتها دارند و لذت ميبرد، وقتي
به آن غذا رسيد، زيادهروي هم نميكند.
در اين زمينه، در روايات آثار وضعي بر اين معنا مترتب ميشود. آثار وضعي هم
براي اين معنا ذكر ميشود، اصلا آن غذايي كه انسان با ولع و با حرص و با
طمع ميخورد، شايد در قالب وجودي او يك مضراتي هم داشته باشد، در بعد روحي
او ضررهايي براي او داشته باشد. انسان بايد نسبت به غذا كاملا لا بشرط
باشد. البته نميخواهم بگويم انسان منظم نباشد. دقت هم نكند كه چه بخورد و
چه نخورد. آن يك امري است كه بايد هم باشد، اما نسبت به اينكه لذيذ
بود يا نبود، درجه يك بود و درجه ده بود، انسان لا بشرط باشد.
ظهر اگر انسان به خانه رفت، ديد در خانه مرغ نبوده، چه اشکالي دارد که
انسان ظهر را با يك ماست و خياري سر كند، بدون اين كه واقعا در خودش يك
مقداري ضيق احساس كند. عمدهاش همين است. اين براي انسان و براي تعالي روح
انسان خيلي مهم است، كه براي او فرقي نكند كنار يك سفرهي رنگين بنشيند يا
ساده. بايد زماني که به منزل کسي ميرود كه واقعا ده نوع غذا جلوي او
ميگذارد يا منزل يك فقيري برود كه يك غذاي بسيار بسيار ساده ي دارد، فرق
نکند، و چه بسا اگر واقعا تعالي روح انسان داشته باشد، اين بايد برايش
لذيذتر از آن باشد و براي اين غذا بيشتر اشتياق داشته باشد.
علي أيّ حال نبايد بگذاريم بطن انسان، بر نفس و روح و عقلانيت او سلطنت
پيدا كند. بايد آن را كاملا مهار كنيم. باز نميخواهم عرض كنم كه انسان به
خودش رياضت بدهد كه بگوييم اگر انسان غذا هم نبود گرسنه باشد، يك روز، دو
روز، ده روز؛ نه، اگر انسان گرسنه باشد كه نميتواند درس بخواند و كار كند،
بالاخره بدن نياز به غذا دارد.
من نميخواهم عرض كنم، گاهي اوقات ما طلبهها هم اشتباه ميكنيم، گاهي فكر
ميكنيم كه قبل از درس و بحث به سراغ برخي از اين امور ميرويم. البته شايد
در قديم بيشتر بوده و الان خيلي كمتر هست. من در شرح حال يكي از افرادي كه
متأسفانه عاقبت بخير هم نشد شنيدم که ميگفتند در همين مدرسه فيضيه، چهل
روز فقط آب و سبزي خوردند و يك مقداري نان مصرف ميكرد. آيا واقعا اين
رجحان دارد؟ براي من رجحان چنين مطلبي روشن نيست. اين كه انسان چهل روز درس
خواندن را رها كند، چهل روز دقت و تحقيق و اينها را كم کند، به سراغ
اينطور امور برود.
من در روايات برخورد نكردم. آن روز هم عرض كردم که علم در غربت است، علم در
جوع است. اينها را در روايات داريم. اما اين بدين معنا نيست كه انسان خودش
را وادار به جوع كند. بلکه معنايش اين است كه اگر جوع هم سراغ
انسان آمد، تحمل کند، اين خلاصه يك چيزي ميشود؛ اما اگر امروز گرسنه بود
گفت درس را کنار بگذار، اينها چيست، براي بطن خودمان يك فكري كنيم، اين
چيزي نخواهد شد.
غرضم اين است كه بايد بطن انسان بر انسان سلطنت نداشته باشد. ما خودمان را
طوري تربيت كنيم كه غذا هر طوري شد، انسان نسبت به غذا لا بشرط باشد.
بعد ميفرمايد «و كان اكثر دهره صامتا» ؛ اكثر دهر صامت و ساكت بود. ميفرمايد اين برادري كه من داشتم در اكثر زمان -شايد اينجا مراد، اكثر عمرش هم باشد- صامت بود. «فان قال بد القائلين»
وقتي حرف ميزد همه قائلين در مقابل حرف او مغلوب ميشدند، و او بر همه
قائلين چيره ميشد.
اين دو نكتهي مهم دارد؛ اولاً نسبت به مسأله صمت و سكوت، روايات خيلي
عجيبي آمده است. در روايات بسياري از گناهان را داريم که مفتاحش لسان است و
از راه زبان است. وقتي انسان ساكت ميشود باب اين ذنوب بسته ميشود. اما
خود صمت با قطع نظر از سكوت، براي انسان يك حقيقتي را ايجاد ميكند. معناي
«صمت» اين نيست که كسي كه هيچ مخاطبي ندارد سكوت كند.
طبيعي است كه بايد سكوت كند. يعني جايي كه ديگران ميلي به صحبت دارند اين
شروع كند به سكوت كردن و حرف نزند. اين كار بسيار مشكلي است. شما ده دقيقه
در جمعي كه دوستانتان نشستهاند و همه حرف ميزنند، شروع كنيد به تمرين
كردن، ببينيد در اين ده دقيقه ميتوانيد خودتان را وادار به سكوت كنيد و
حرف نزنيد؟
مگر اينكه كسي از انسان چيزي بپرسد، با انسان حرف بزنند، از انسان مطلبي را
بخواهند. خيلي مشكل است، واقعا مشكل است. انسان صامت باشد، اما وقتي حرف
ميزند، اين يك حرفش به اندازه هزاران كلام ديگران است. وقتي زبان سكوت
ميكند، قدرت نفس انسان و تعالياش بالا ميرود. وقتي زبان سكوت ميكند و
حرف نميزند دائره فكر انسان خيلي وسعت پيدا ميكند. انسان وقتي حرف
ميزند، آنچه را كه قبلا فكر كرده است، معمولاً در حين حرف زدن نميشود که
يك فكر جديدي سراغ انسان بيايد، آن فكري كه قبلا پخته شده است و ابعادش
بررسي شده باشد. هر چه انسان سكوت كند و تأمّل كند، قدرت فكري او بيشتر
ميشود.
البته بين سكوت و خواب خيلي فرق است. بعضيها هم از آدم هاي ساكتي
هستند كه سكوتشان با خواب يكي است. سكوتي كه در روايات خيلي مورد تأكيد
قرار گرفته، سكوت همراه با تأمّل است. انسان در حال سكوت در خودش تأمّل كند
و عيوب و نواقص خودش را بررسي کند. در عظمت خدا فكر كند، در دين فكر كند،
در مشكلات مردم فكر كند. و الا چه بسا افرادي باشند که در يك سال ده كلمه
حرف هم نزنند و اهل فكر هم نباشند. آن هم باز ارزشي ندارد، سكوت و صمتي كه
همراه با تامل و فكر كردن است.
ما طلبهها بايد اين را خيلي آزمايش كنيم و خيلي هم پياده كنيم، كه چه
مقدار قدرت داريم.
مثلاً در يك جمعي كه هستيد، ميبينيد كسي مسأله ميپرسد، انسان ميبيند آن
كسي كه جواب ميدهد، بلد هم نيست و اشتباه هم جواب ميدهد –فعلا كار نداريم
که بر ديگري واجب است و بايد بگويد يا نه، ارشاد جاهل در احكام واجب است،
آن يك حرف ديگري است- اما انسان چقدر خودش را ميتواند كنترل كند مادامي كه
از او نپرسيدهاند حرف نزند.
اين خيلي مهم است. يكي از نكات برجسته اخلاقي بزرگان ما همين بوده است.
افرادي كه از نزديك هاي امام(رض) بودند ميگويند كه اگر يك ساعت كنار ايشان
مينشستي، اگر سؤالي از ايشان نميكردي حرف نميزد. يكي از برجستگي هاي
بزرگان اخلاقي ما اين جهت است.
«فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين»؛ يعني آنهايي كه سؤالي ميكردند، وقتي اينطور آدمي حرف ميزند، عطش آن سائلين و سؤال كنندگان فرو مينشست.
منبع : نهج البلاغه، حکمت 289؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج 19، ص 183
مذمت پرخوری و پرحرفی در کلام امیر المؤمنین
۱۵ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۰:۳۷
در حكمت 289 كه قبلاً از نهجالبلاغه خوانديم، عرض كرديم كه امير المؤمنين(ع) فرمود: «كان لي في ما مضي أخ في الله و كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه» ؛ كه اين عبارت را توضيح داديم ديگر توضيح نميدهيم، اما به بررسي بقيه اين كلام امير المؤمنين(ع) ميپردازيم. «و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد» ؛ تذکر اين نكته مجددا لازم است که اين اوصافي كه در اين كلام اميرالمؤمنين(ع) فرموده، اگر خداوند حتي گوشهاي از اينها را نصيب ما كند، بالاخره اين خصوصيت كه نزد اولياء خدا عظيم است، اينگونه نيست که بگوييم اين قضيه، به اصطلاح يك قضيه خارجيه معين و در مورد يك شخص بوده که اين اوصاف را هم داشته و نتيجه اش هم اين بوده كه در پيش اميرالمؤمنين(ع) يک انسان عظيم المرتبهاي شده، بلکه حالا هم همينطور است .و اگر انسان واقعاً بخواهد در نزد خدا و در نزد اولياي خدا جلوه كند، كه اعتقاد ما اين است كه اولياء خدا بر اعمال ما شاهد هستند، اين خصوصيات را بايد داشته باشيم. آنگاه ميفرمايد دومين خصوصيتش اين است كه خارج از سلطان بطن و شکمش هست. يعني بطنش بر او سلطنت ندارد. بطنش او را به هر جا و پاي هر سفره و غذايي نميكشاند. امروز فرض كنيد غذاي آن چناني ندارد، اينطور نيست كه خيلي ميل پيدا كند و اشتها پيدا كند به آنچه كه ندارد. بعضي از غذاها در اختيار انسان نيست، انسان متدين، متخلق به اخلاق الهي، آن غذايي را كه ندارد، نبايد نسبت به او اشتها هم پيدا كند. بگويد اي كاش مثلا سر سفره من فلان غذا بود. غالب مردم به بعضي از انواع غذاها اشتها دارند و لذت ميبرد، وقتي به آن غذا رسيد، زيادهروي هم نميكند. در اين زمينه، در روايات آثار وضعي بر اين معنا مترتب ميشود. آثار وضعي هم براي اين معنا ذكر ميشود، اصلا آن غذايي كه انسان با ولع و با حرص و با طمع ميخورد، شايد در قالب وجودي او يك مضراتي هم داشته باشد، در بعد روحي او ضررهايي براي او داشته باشد. انسان بايد نسبت به غذا كاملا لا بشرط باشد. البته نميخواهم بگويم انسان منظم نباشد. دقت هم نكند كه چه بخورد و چه نخورد.
آن يك امري است كه بايد هم باشد، اما نسبت به اينكه لذيذ بود يا نبود، درجه يك بود و درجه ده بود، انسان لا بشرط باشد. ظهر اگر انسان به خانه رفت، ديد در خانه مرغ نبوده، چه اشکالي دارد که انسان ظهر را با يك ماست و خياري سر كند، بدون اين كه واقعا در خودش يك مقداري ضيق احساس كند. عمدهاش همين است. اين براي انسان و براي تعالي روح انسان خيلي مهم است، كه براي او فرقي نكند كنار يك سفرهي رنگين بنشيند يا ساده. بايد زماني که به منزل کسي ميرود كه واقعا ده نوع غذا جلوي او ميگذارد يا منزل يك فقيري برود كه يك غذاي بسيار بسيار ساده ي دارد، فرق نکند، و چه بسا اگر واقعا تعالي روح انسان داشته باشد، اين بايد برايش لذيذتر از آن باشد و براي اين غذا بيشتر اشتياق داشته باشد. علي أيّ حال نبايد بگذاريم بطن انسان، بر نفس و روح و عقلانيت او سلطنت پيدا كند. بايد آن را كاملا مهار كنيم. باز نميخواهم عرض كنم كه انسان به خودش رياضت بدهد كه بگوييم اگر انسان غذا هم نبود گرسنه باشد، يك روز، دو روز، ده روز؛ نه، اگر انسان گرسنه باشد كه نميتواند درس بخواند و كار كند، بالاخره بدن نياز به غذا دارد. من نميخواهم عرض كنم، گاهي اوقات ما طلبهها هم اشتباه ميكنيم، گاهي فكر ميكنيم كه قبل از درس و بحث به سراغ برخي از اين امور ميرويم. البته شايد در قديم بيشتر بوده و الان خيلي كمتر هست. من در شرح حال يكي از افرادي كه متأسفانه عاقبت بخير هم نشد شنيدم که ميگفتند در همين مدرسه فيضيه، چهل روز فقط آب و سبزي خوردند و يك مقداري نان مصرف ميكرد. آيا واقعا اين رجحان دارد؟ براي من رجحان چنين مطلبي روشن نيست. اين كه انسان چهل روز درس خواندن را رها كند، چهل روز دقت و تحقيق و اينها را كم کند، به سراغ اينطور امور برود. من در روايات برخورد نكردم. آن روز هم عرض كردم که علم در غربت است، علم در جوع است. اينها را در روايات داريم. اما اين بدين معنا نيست كه انسان خودش را وادار به جوع كند.
بلکه معنايش اين است كه اگر جوع هم سراغ انسان آمد، تحمل کند، اين خلاصه يك چيزي ميشود؛ اما اگر امروز گرسنه بود گفت درس را کنار بگذار، اينها چيست، براي بطن خودمان يك فكري كنيم، اين چيزي نخواهد شد. غرضم اين است كه بايد بطن انسان بر انسان سلطنت نداشته باشد. ما خودمان را طوري تربيت كنيم كه غذا هر طوري شد، انسان نسبت به غذا لا بشرط باشد. بعد ميفرمايد «و كان اكثر دهره صامتا» ؛ اكثر دهر صامت و ساكت بود. ميفرمايد اين برادري كه من داشتم در اكثر زمان -شايد اينجا مراد، اكثر عمرش هم باشد- صامت بود. «فان قال بد القائلين» وقتي حرف ميزد همه قائلين در مقابل حرف او مغلوب ميشدند، و او بر همه قائلين چيره ميشد. اين دو نكتهي مهم دارد؛ اولاً نسبت به مسأله صمت و سكوت، روايات خيلي عجيبي آمده است. در روايات بسياري از گناهان را داريم که مفتاحش لسان است و از راه زبان است. وقتي انسان ساكت ميشود باب اين ذنوب بسته ميشود. اما خود صمت با قطع نظر از سكوت، براي انسان يك حقيقتي را ايجاد ميكند. معناي «صمت» اين نيست که كسي كه هيچ مخاطبي ندارد سكوت كند. طبيعي است كه بايد سكوت كند. يعني جايي كه ديگران ميلي به صحبت دارند اين شروع كند به سكوت كردن و حرف نزند. اين كار بسيار مشكلي است. شما ده دقيقه در جمعي كه دوستانتان نشستهاند و همه حرف ميزنند، شروع كنيد به تمرين كردن، ببينيد در اين ده دقيقه ميتوانيد خودتان را وادار به سكوت كنيد و حرف نزنيد؟ مگر اينكه كسي از انسان چيزي بپرسد، با انسان حرف بزنند، از انسان مطلبي را بخواهند. خيلي مشكل است، واقعا مشكل است. انسان صامت باشد، اما وقتي حرف ميزند، اين يك حرفش به اندازه هزاران كلام ديگران است. وقتي زبان سكوت ميكند، قدرت نفس انسان و تعالياش بالا ميرود. وقتي زبان سكوت ميكند و حرف نميزند دائره فكر انسان خيلي وسعت پيدا ميكند. انسان وقتي حرف ميزند، آنچه را كه قبلا فكر كرده است، معمولاً در حين حرف زدن نميشود که يك فكر جديدي سراغ انسان بيايد، آن فكري كه قبلا پخته شده است و ابعادش بررسي شده باشد. هر چه انسان سكوت كند و تأمّل كند، قدرت فكري او بيشتر ميشود.
البته بين سكوت و خواب خيلي فرق است. بعضيها هم از آدم هاي ساكتي هستند كه سكوتشان با خواب يكي است. سكوتي كه در روايات خيلي مورد تأكيد قرار گرفته، سكوت همراه با تأمّل است. انسان در حال سكوت در خودش تأمّل كند و عيوب و نواقص خودش را بررسي کند. در عظمت خدا فكر كند، در دين فكر كند، در مشكلات مردم فكر كند. و الا چه بسا افرادي باشند که در يك سال ده كلمه حرف هم نزنند و اهل فكر هم نباشند. آن هم باز ارزشي ندارد، سكوت و صمتي كه همراه با تامل و فكر كردن است. ما طلبهها بايد اين را خيلي آزمايش كنيم و خيلي هم پياده كنيم، كه چه مقدار قدرت داريم. مثلاً در يك جمعي كه هستيد، ميبينيد كسي مسأله ميپرسد، انسان ميبيند آن كسي كه جواب ميدهد، بلد هم نيست و اشتباه هم جواب ميدهد –فعلا كار نداريم که بر ديگري واجب است و بايد بگويد يا نه، ارشاد جاهل در احكام واجب است، آن يك حرف ديگري است- اما انسان چقدر خودش را ميتواند كنترل كند مادامي كه از او نپرسيدهاند حرف نزند. اين خيلي مهم است. يكي از نكات برجسته اخلاقي بزرگان ما همين بوده است. افرادي كه از نزديك هاي امام(رض) بودند ميگويند كه اگر يك ساعت كنار ايشان مينشستي، اگر سؤالي از ايشان نميكردي حرف نميزد. يكي از برجستگي هاي بزرگان اخلاقي ما اين جهت است. «فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين»؛ يعني آنهايي كه سؤالي ميكردند، وقتي اينطور آدمي حرف ميزند، عطش آن سائلين و سؤال كنندگان فرو مينشست.
منبع : نهج البلاغه، حکمت 289؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج 19، ص 183
کلمات کلیدی :
۲,۳۴۸ بازدید