روايتي را مرحوم كليني در جلد دوم كافي دارداز معلی بن خنيس از ابي عبدالله عليه السلام، معلی بن خنيس به امام صادق عرض ميكند
«ما حقّ المسلم علي المسلم» حق يك مسلمان بر مسلمان ديگر چيست؟ يعني از حقوق واجبه
سؤال ميكند، امام(ع)
فرمود «له سبع حقوق الواجبات» هفت حق واجب است؛ «ما منهنّ حقٌ إلا و هو عليه واجبٌ
إن ضيّع منها شيئاً خرج من ولاية الله و طاعته» اگر يكي از اين حقوق را انسان ضايع
كند از ولايت خدا خارج شده، اين تعبيري است كه خيلي بايد دقّت كنيم و غالباً هم به
اين نتيجه توجه نداريم!
غالباً اصلاً از اين حقوق اطلاع نداريم كه خيليهايش را آدم
تعجب ميكند كه چطور به عنوان يك امر واجب مطرح شده و علاوه بر اينكه از اصل موضوع
خبر نداريم از حكمش هم خبر نداريم كه اگر كسي اين حق را رعايت نكند، اين از ولايت
خدا كه «الله ولي الذين آمنوا» خارج ميشود، خدا ديگر وليّ او نيست و يك ملازمهي
قهري هم وجود دارد كه «من خرج من ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» اين هم روشن
است، اينطور نيست كه يك كسي بگويد حالا از ولايت خدا خارج شد، همينطور به صورت مهمل
باقي ميماند، نه در ولايت خداست و نه در ولايت شيطان، اين هم خودش نكته بسيار
بسيار مهمي است.
«من دخل في ولاية
الله خرج من ولاية الشيطان، من خرج عن ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» مي فرمايند
اين چنين است «ولم يكن لله فيه من نصيب قلت جعلك فداك» اين حقوق چيست؟ باز عجيب است
كه يك بحثي داريم در اصول كه آيا علم شرط براي تكليف هست يا نه؟ بعيد نيست از اينجا
هم استفاده شود كه علم در فعليّت تكليف دخالت دارد، ما در بحث اصول در ساله گذشته
يا دو سال گذشته قاعدهي اشتراك احكام بين العالم و الجاهل را انكار كرديم و آنجا
بحثش را مفصل گفتيم و اثبات كرديم. از بعضي روايات اين چنيني هم گاهي اوقات می شود
استفاده كرد.
فرمود يا معلي «إني عليك شفيق أخاف ان تضيّع و لا تحفظ»، يعني اگر من نگويم، تو
خيلي مسئوليتي نداري اما اگر بگويم خوف اين دارم كه تو تضييع كني و حفظ نكني «و
تعلم و لا تعمل» بداني و عمل نكني. معلي مي گويد «قلت له لا قوة إلا بالله» خدا كمك
ميكند و بفرماييد، حضرت فرمود «أيسر حقّ منها أن تحب له ما تحبّ لنفسك و تكره ما
تكره لنفسك» كه اين قسمت اول را در جلسه قبل توضيح داديم. ميفرمايند كوچكترين و
كمترينش اينست كه آنچه را كه براي خودت دوست داري براي او دوست داشته باش. اگر تو
دوست داري آبرويت حفظ شود دوست داشته باش آبروي او هم حفظ شود، اگر تو دوست داري
پشت سرت غيبت نشود، تو هم نگذار غيبت ديگران را جلوي تو داشته باشند.
اين را ما بايد يك مقداري واقعاً از جهت عملي كار كنيم تا به يك مرحلهاي برسيم،
چرا؟ در زندگي امام رضوان الله عليه من از پيرمردهايي كه از همان ايام جواني امام
جلساتی با امام داشتند و گاهي اوقات در برخي از جلسات تا نيمه شب ادامه داشته كه
ميگفت جلسات ما هم علمي و هم تفريحي بود، ميگفت ما با اينكه خيلي هم مورد علاقه
امام بوديم تا ميآمديم اسم كسي را ببريم امام غضب ميكرد! اصلاً اجازه نميداد شما
اسم كسي را ببري و بعد هم ميگفت در همان جلسه بلند ميشد ميرفت نماز شبش را
ميخواند كه مبادا به او لطمهاي وارد شود.
ما بايد يك مقداري اين را در خودمان ملكه كنيم، حتّي الإمكان از زندگي داخلي خودمان
شروع کنیم؛ همسرمان ميگويد امروز فلاني اين را گفت، انسان اجازه ندهد كه بخواهد
شروع كند حرفي را از ديگري و بعد هم بخواهد قضاوت كند كه چه مقصودي دارد؟!
بچههايمان را اجازه ندهيم كه حرف ديگران را در منزل بزنند. چطور ما نميخواهيم
براي ما بدگويي و غيبت كنند، همين اندازه هم حفظ كنيم آن مؤمني كه الآن پيش ما
نيست، يك كسي شروع ميكند ميخواهد اسرار او را براي ما بگويد، بلافاصله مخالفت
كنيم، اينها مطالبي است كه واقعاً بايد به عنوان حقّ يك مسلمان حفظ شود، اين از
حقوقي است كه او بر ما دارد و ما بر او داريم، اين حق اول.
بعد ميفرمايد «و الحق الثاني أن تجتنب سخطه»، كاري نكني كه او عصباني و غضبناك
بشود، ناراحتش نكني! «و تتبع مرضاته» بلكه يك كاري كني كه از تو خوشنود بشود، يك
كاري كني كه او خوشحال و راضي شود! اين هم باز مطلب مهمي است كه اينقدر در اسلام
تأكيد شده كه انسان نبايد بگذارد برادر مؤمنش غضب پيدا كند و ناراحت شود، حالا باز
اين هم مرتبط با همان حقّ اول هم هست، اما يك مقداري در يك جهاتي هم از او جدا
ميشود، يك وقتي هست كه انسان ميآيد مطلبي كه ديگري گفته و اگر اين برادر مؤمن
بشنود خيلي ناراحت ميشود، من هم ميخواهم روي دوستي و اظهار علاقهي به او بگويم
من ناراحتم فلاني اين مطلب را براي شما گفته! اينجا دو حق را زير پا گذاشته، يك حق
اينست كه من چرا حرف او را اينجا نقل ميكنم، دوم اينكه يك مؤمني را با اين مسئله
ناراحت ميكنم، دو حق را ضايع كردم! ما بايد در ارتباطاتمان سعي كنيم مطالبي،
حرف هايي، ردّ و بدل بشود كه موجب غضب ديگري نشود، حالا گاهي اوقات ديديد كه در همين
بحثهاي طلبگي،در مباحثهها، گاهي شيطان انسان را وسوسه ميكند كه آدم يك حرفي
بزند كه رفيقش عصباني شود، گاهي اوقات اقلّش اينست كه انسان به او بگويد تو
بيسوادي! همين الفاظي كه انسان فكر ميكند كه زدن اين حرف ها هنر است! چرا آدم يك
كسي را ناراحت كند. حالا يك مؤمني هست كه سواد هم ندارد و نرفته درس بخواند، حالا
ما دو روز دو اصطلاح را حفظ كرديم، فكر ميكنيم باسواد شديم! حالا بيائيم در مقابل
يك كسي بگوئيم تو بي سوادي، تو حرف نزن، ناراحتش كنيم! غضب او را دربياوريم!
بعد ميفرمايد «والحق الثالث أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك» كمكي به
او بكنيم، به نفسك، به مالك، لسانك، يدك و رجلك، اين كنايه است كه با تمام وجود كمك
كنيم، اگر ميتواني كمك مالي كني كمك مالي كن، اگر با زبانت ميتواني كمك كني او را
كمك كن، جايي كه بايد او را حفظ كني تو از گفتار خودت استفاده كن و او را حفظ كن،
نگذار او از بين برود.
باز نكتهاي كه ميخواهم عرض كنم اينست كه ما از جهت فقهي ميگوئيم قرض دادن مستحب
است ولو قرض گرفتن مكروه است، اما خود قرض دادن مستحب است، ولي آدم اين روايات را
كه نگاه ميكند حتي تعبير به حقوق واجبه شده، اين معنايش اينست كه اگر يك مؤمني
نياز به يك مالي دارد و مال پيش من هست، بر من واجب است كه به او بدهم و بحث قرض هم
نيست! واجب است از مال خودم يك مقداري به او بدهم، ديگر بحث خمس و زكات و ... نيست،
مگر اينكه ما بيائيم اين كلمه واجب را بگوئيم نه، يعني شدّت اهميّت را ميرساند،
وجوب را به معناي وجوب لغوي بگيريم كه خيلي خلاف ظاهر است، ما اگر اين را به معناي
وجوب لغوي معنا كنيم خلاف ظاهر است، واجبات يعني به عنوان لازم است و اگر ندهي
معاقبي، حالا اگر بچه يك مؤمني مريض است، خودش مريض است و نياز به مالي دارد، من هم
يك مقدار مال دارم، خمس و زكات و ... را هم داده ام، باز هم اسلام ميگويد بايد به
او كمك كنم، باز هم مقداري كه حاجت او را برطرف كند در آن مقداري كه در توان انسان
هست بايد به او كمك كنم.
«والحق الرابع أن تكون عينه و دليله و مرآته» حق چهارم اينست كه عين او باشد، اگر
يك جا ميبيند كه اين مؤمن مسلمان در چاه ميافتد به او بگويد! چشم او باشد، يعني
وقتي يك چيزي را ديد، اين چيز اطلاعش براي آن مؤمن واجب است به او بگويد، اگر يك
جايي علیه او توطئه ميكنند به او بگويد اين مانعي ندارد، يك جايي توطئهي قتل يا
هتكش را ميكنند، ميخواهند حيثيتش را از بين ببرند، يا ضربهاي به او وارد كنند،
اين عين او باشد، سمع او باشد، راهنما و مرآت او باشد.
«والحق الخامس أن لا تشبع و يجوع» تو سير نباشي اما او گرسنه باشد! «و لا تروي و
يظمأ» تو سيراب نباشي اما او تشنه باشد «و لا تلبس و يعري»، تو لباس نداشته باشي و
او عريان باشد.
ببينيد تا كجا آمده امام عليه السلام «والحق السادس أن يكون لك خادمٌ و ليس لأخيك
خادم فواجبٌ أن تبعث خادمك فتغسل ثیابه و تصنع طعامه و تمهّد فراشه» اگر تو خادمي
داري و او ندارد، حتي تو بفرست كه براي او كمك كند، اينها حقوقي است كه در اين
روايت ذكر شده كه انشاء الله همه موفق به عمل اينها بشويم.
حقوق یک مسلمان بر مسلمان دیگر 2
۲۵ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۰:۲۱
روايتي را مرحوم كليني در جلد دوم كافي دارد از معلی بن خنيس از ابي عبدالله عليه السلام، معلی بن خنيس به امام صادق عرض ميكند «ما حقّ المسلم علي المسلم» حق يك مسلمان بر مسلمان ديگر چيست؟ يعني از حقوق واجبه سؤال ميكند، امام(ع) فرمود «له سبع حقوق الواجبات» هفت حق واجب است؛ «ما منهنّ حقٌ إلا و هو عليه واجبٌ إن ضيّع منها شيئاً خرج من ولاية الله و طاعته» اگر يكي از اين حقوق را انسان ضايع كند از ولايت خدا خارج شده، اين تعبيري است كه خيلي بايد دقّت كنيم و غالباً هم به اين نتيجه توجه نداريم!
غالباً اصلاً از اين حقوق اطلاع نداريم كه خيليهايش را آدم تعجب ميكند كه چطور به عنوان يك امر واجب مطرح شده و علاوه بر اينكه از اصل موضوع خبر نداريم از حكمش هم خبر نداريم كه اگر كسي اين حق را رعايت نكند، اين از ولايت خدا كه «الله ولي الذين آمنوا» خارج ميشود، خدا ديگر وليّ او نيست و يك ملازمهي قهري هم وجود دارد كه «من خرج من ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» اين هم روشن است، اينطور نيست كه يك كسي بگويد حالا از ولايت خدا خارج شد، همينطور به صورت مهمل باقي ميماند، نه در ولايت خداست و نه در ولايت شيطان، اين هم خودش نكته بسيار بسيار مهمي است.
«من دخل في ولاية الله خرج من ولاية الشيطان، من خرج عن ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» مي فرمايند اين چنين است «ولم يكن لله فيه من نصيب قلت جعلك فداك» اين حقوق چيست؟ باز عجيب است كه يك بحثي داريم در اصول كه آيا علم شرط براي تكليف هست يا نه؟ بعيد نيست از اينجا هم استفاده شود كه علم در فعليّت تكليف دخالت دارد، ما در بحث اصول در ساله گذشته يا دو سال گذشته قاعدهي اشتراك احكام بين العالم و الجاهل را انكار كرديم و آنجا بحثش را مفصل گفتيم و اثبات كرديم. از بعضي روايات اين چنيني هم گاهي اوقات می شود استفاده كرد.
فرمود يا معلي «إني عليك شفيق أخاف ان تضيّع و لا تحفظ»، يعني اگر من نگويم، تو خيلي مسئوليتي نداري اما اگر بگويم خوف اين دارم كه تو تضييع كني و حفظ نكني «و تعلم و لا تعمل» بداني و عمل نكني. معلي مي گويد «قلت له لا قوة إلا بالله» خدا كمك ميكند و بفرماييد، حضرت فرمود «أيسر حقّ منها أن تحب له ما تحبّ لنفسك و تكره ما تكره لنفسك» كه اين قسمت اول را در جلسه قبل توضيح داديم. ميفرمايند كوچكترين و كمترينش اينست كه آنچه را كه براي خودت دوست داري براي او دوست داشته باش. اگر تو دوست داري آبرويت حفظ شود دوست داشته باش آبروي او هم حفظ شود، اگر تو دوست داري پشت سرت غيبت نشود، تو هم نگذار غيبت ديگران را جلوي تو داشته باشند.
اين را ما بايد يك مقداري واقعاً از جهت عملي كار كنيم تا به يك مرحلهاي برسيم، چرا؟ در زندگي امام رضوان الله عليه من از پيرمردهايي كه از همان ايام جواني امام جلساتی با امام داشتند و گاهي اوقات در برخي از جلسات تا نيمه شب ادامه داشته كه ميگفت جلسات ما هم علمي و هم تفريحي بود، ميگفت ما با اينكه خيلي هم مورد علاقه امام بوديم تا ميآمديم اسم كسي را ببريم امام غضب ميكرد! اصلاً اجازه نميداد شما اسم كسي را ببري و بعد هم ميگفت در همان جلسه بلند ميشد ميرفت نماز شبش را ميخواند كه مبادا به او لطمهاي وارد شود.
ما بايد يك مقداري اين را در خودمان ملكه كنيم، حتّي الإمكان از زندگي داخلي خودمان شروع کنیم؛ همسرمان ميگويد امروز فلاني اين را گفت، انسان اجازه ندهد كه بخواهد شروع كند حرفي را از ديگري و بعد هم بخواهد قضاوت كند كه چه مقصودي دارد؟! بچههايمان را اجازه ندهيم كه حرف ديگران را در منزل بزنند. چطور ما نميخواهيم براي ما بدگويي و غيبت كنند، همين اندازه هم حفظ كنيم آن مؤمني كه الآن پيش ما نيست، يك كسي شروع ميكند ميخواهد اسرار او را براي ما بگويد، بلافاصله مخالفت كنيم، اينها مطالبي است كه واقعاً بايد به عنوان حقّ يك مسلمان حفظ شود، اين از حقوقي است كه او بر ما دارد و ما بر او داريم، اين حق اول.
بعد ميفرمايد «و الحق الثاني أن تجتنب سخطه»، كاري نكني كه او عصباني و غضبناك بشود، ناراحتش نكني! «و تتبع مرضاته» بلكه يك كاري كني كه از تو خوشنود بشود، يك كاري كني كه او خوشحال و راضي شود! اين هم باز مطلب مهمي است كه اينقدر در اسلام تأكيد شده كه انسان نبايد بگذارد برادر مؤمنش غضب پيدا كند و ناراحت شود، حالا باز اين هم مرتبط با همان حقّ اول هم هست، اما يك مقداري در يك جهاتي هم از او جدا ميشود، يك وقتي هست كه انسان ميآيد مطلبي كه ديگري گفته و اگر اين برادر مؤمن بشنود خيلي ناراحت ميشود، من هم ميخواهم روي دوستي و اظهار علاقهي به او بگويم من ناراحتم فلاني اين مطلب را براي شما گفته! اينجا دو حق را زير پا گذاشته، يك حق اينست كه من چرا حرف او را اينجا نقل ميكنم، دوم اينكه يك مؤمني را با اين مسئله ناراحت ميكنم، دو حق را ضايع كردم! ما بايد در ارتباطاتمان سعي كنيم مطالبي، حرف هايي، ردّ و بدل بشود كه موجب غضب ديگري نشود، حالا گاهي اوقات ديديد كه در همين بحثهاي طلبگي،در مباحثهها، گاهي شيطان انسان را وسوسه ميكند كه آدم يك حرفي بزند كه رفيقش عصباني شود، گاهي اوقات اقلّش اينست كه انسان به او بگويد تو بيسوادي! همين الفاظي كه انسان فكر ميكند كه زدن اين حرف ها هنر است! چرا آدم يك كسي را ناراحت كند. حالا يك مؤمني هست كه سواد هم ندارد و نرفته درس بخواند، حالا ما دو روز دو اصطلاح را حفظ كرديم، فكر ميكنيم باسواد شديم! حالا بيائيم در مقابل يك كسي بگوئيم تو بي سوادي، تو حرف نزن، ناراحتش كنيم! غضب او را دربياوريم!
بعد ميفرمايد «والحق الثالث أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك» كمكي به او بكنيم، به نفسك، به مالك، لسانك، يدك و رجلك، اين كنايه است كه با تمام وجود كمك كنيم، اگر ميتواني كمك مالي كني كمك مالي كن، اگر با زبانت ميتواني كمك كني او را كمك كن، جايي كه بايد او را حفظ كني تو از گفتار خودت استفاده كن و او را حفظ كن، نگذار او از بين برود.
باز نكتهاي كه ميخواهم عرض كنم اينست كه ما از جهت فقهي ميگوئيم قرض دادن مستحب است ولو قرض گرفتن مكروه است، اما خود قرض دادن مستحب است، ولي آدم اين روايات را كه نگاه ميكند حتي تعبير به حقوق واجبه شده، اين معنايش اينست كه اگر يك مؤمني نياز به يك مالي دارد و مال پيش من هست، بر من واجب است كه به او بدهم و بحث قرض هم نيست! واجب است از مال خودم يك مقداري به او بدهم، ديگر بحث خمس و زكات و ... نيست، مگر اينكه ما بيائيم اين كلمه واجب را بگوئيم نه، يعني شدّت اهميّت را ميرساند، وجوب را به معناي وجوب لغوي بگيريم كه خيلي خلاف ظاهر است، ما اگر اين را به معناي وجوب لغوي معنا كنيم خلاف ظاهر است، واجبات يعني به عنوان لازم است و اگر ندهي معاقبي، حالا اگر بچه يك مؤمني مريض است، خودش مريض است و نياز به مالي دارد، من هم يك مقدار مال دارم، خمس و زكات و ... را هم داده ام، باز هم اسلام ميگويد بايد به او كمك كنم، باز هم مقداري كه حاجت او را برطرف كند در آن مقداري كه در توان انسان هست بايد به او كمك كنم.
«والحق الرابع أن تكون عينه و دليله و مرآته» حق چهارم اينست كه عين او باشد، اگر يك جا ميبيند كه اين مؤمن مسلمان در چاه ميافتد به او بگويد! چشم او باشد، يعني وقتي يك چيزي را ديد، اين چيز اطلاعش براي آن مؤمن واجب است به او بگويد، اگر يك جايي علیه او توطئه ميكنند به او بگويد اين مانعي ندارد، يك جايي توطئهي قتل يا هتكش را ميكنند، ميخواهند حيثيتش را از بين ببرند، يا ضربهاي به او وارد كنند، اين عين او باشد، سمع او باشد، راهنما و مرآت او باشد.
«والحق الخامس أن لا تشبع و يجوع» تو سير نباشي اما او گرسنه باشد! «و لا تروي و يظمأ» تو سيراب نباشي اما او تشنه باشد «و لا تلبس و يعري»، تو لباس نداشته باشي و او عريان باشد.
ببينيد تا كجا آمده امام عليه السلام «والحق السادس أن يكون لك خادمٌ و ليس لأخيك خادم فواجبٌ أن تبعث خادمك فتغسل ثیابه و تصنع طعامه و تمهّد فراشه» اگر تو خادمي داري و او ندارد، حتي تو بفرست كه براي او كمك كند، اينها حقوقي است كه در اين روايت ذكر شده كه انشاء الله همه موفق به عمل اينها بشويم.
منبع : اصول کافی، ج 2، ص 170
کلمات کلیدی :
۱,۵۷۰ بازدید