در روایت اول از باب دوم از ابواب جهاد نفس کتاب الجهاد وسیله الشیعه (که
هفتهی گذشته مقداری از آن را خواندیم)، امام علیه السلام میفرماید خدای
تبارک و تعالی «فرض الایمان علی جوارح ابن آدم»؛ همهی جوارح ابن آدم باید
یک نوعی از ایمان در آن باشد و در این روایت کیفیت ایمان هر عضوی از اعضای
رئیسی بدن را ذکر فرموده و دلیل قرآنیاش را هم حضرت بیان فرمودند و اینکه
حالا در قیامت نیز، همین اعضا و جوارح شهادت میدهند، بیارتباط به این
ایمان نیست.
لذا باید این را خیلی دقت کنیم و مخصوصاً آن نتیجهای که در
آخر روایت ذکر شده، آن نتیجه بسیار مهم است که استکمال ایمان به چیست؟ کمال
ایمان به چیست؟ ایمان آن مقداری که بر قلب واجب شده را خواندیم.
بعد میفرماید: «و فرض الله علی اللسان القول و التعبیر عن القلب بما عقد علیه و أقرّ به»،
یکی از اعضا و جوارح زبان است، ایمان زبان به چیست؟ به این است که آنچه در
قلب هست و آنچه که قلب به او گره خورده، آن را بیان کنند یعنی زبان انسان،
ترجمان قلب انسان و عقل انسان بشود، حالا این ایمان زبان برای این است که
تنها ایمان قلب کافی نیست.
اگر کسی بگوید من در قلبم خدای تبارک و تعالی
هست و استقرار دارد (چون گفتیم کلمهی «اقرار» که در ایمان قلب آمده، مراد
استقرار است، استقرار دارد معرفت به او دارند)، استحکام هم دارد، مقام رضا و
تسلیم هم دارم، ولی زباناً چیزی نمیخواهم بگویم همهی آنها محکم سر جای
خودش هست.
اصلاً این به عنوان یک واجب است، حالا تعبیر به «فَرَض»
در این روایت معنایش وجوب تکلیفی نیست؛ چون استقرار و امثال آن اینگونه
نیست که ابتداءً متعلق برای تکلیف قرار بگیرد، بلکه این وجوبی که در این
روایت هست، اینها ثابت بر اعضا و جوارح است که باید بر اینها محقق شود.
یکی
از چیزهایی که خدای تبارک و تعالی بر این لسان واجب کرده و ثابت بر این
لسان است (و اگر از لسان صادر نشود این لسان میشود لسان غیر مؤمن)، این
است که از آن ایمان به خدا که در قلبش وجود دارد تعبیر کند، حرف بزند. آن
ایمان را به مرحلهی گفتاری برساند، حالا این در قالب نماز، امر به معروف و
قالبهای مختلف ظهور پیدا میکند.
این نظریه و فکر باطل که بعضیها
دارند و میگویند دلت با خدا باشد بقیه هیچی، اصلاً خود این روایت این
نظریه را کلاً باطل میکند، اینکه دلت با خدا باشد بقیه هیچی، مگر بقیه چه
گناهی کردند و چه چیزی کمتر دارند، دست، چشم، گوش، زبان، پای انسان. اصلاً
خود این حرف را اگر بخواهیم با زبان امروزی تحلیل کنیم، این است که شما
حقوق اینها را رعایت نمیکنید، شما که میگوئید دلت با خدا باشد هر کاری
کردی کردی، معنایش نادیده گرفتن وظایف سایر اعضا و جوارح است، معنایش زیر
پا گذاشتن حقوق اعضا و جوارح است، معنایش بیارزش قرار دادن زبان، دست، پا
و... است.
لذا خود این روایت را ببینید چه استفادهی خوبی میشود از آن
کرد، کدام مکتب را سراغ داریم که بیاید برای اعضا و جوارح انسان، یک چنین
تعبیر کنیم به حقوق، یک چیزهایی که بر اینها ثابت است و اصلاً عقلشان به
این قضایا نمیرسد.
زبان یک ارزشی دارد در نزد خدای تبارک و تعالی،
ایمان زبان به این است که ما فی القلب را اظهار کند، بعد در این روایت
خوبیاش این است که هر چه امام علیه السلام بیان میکند استدلال به قرآن
میکند، «قال الله تبارک و تعالی اسمه و قولوا للناس حسنا»؛
به مردم حرف خوب بزنید، حالا در تفاسیر، «قولوا للناس حسنا» را میگویند
با زبان خوب با مردم حرف بزنید، اگر به ترجمهها مراجعه کنید شاید
همینگونه ترجمه کرده باشند، اما ما باشیم و این روایت، «قولوا للناس حسنا»
یعنی جز خدا و پیامبر چیز دیگری نگوئید، همان ایمان خدا که در درونت هست
بگوئید، در آن مورد حرف بزنید، حالا اگر یک سری امور دیگر هم مرتبط به
ایمان به خداست، آن هم از همین شئون است.
ببینید چقدر معنای آیه فرق
میکند، «حسنا» یعنی «ما فی القلب من الایمان بالله تبارک و تعالی»؛ در
قلبتان به خدا ایمان دارید این را اظهار کنید، «قولوا للناس» این تعبیر
یعنی به همهی مردم یعنی باید ایمان به خدا به صورت زبان همینطور انتشار در
میان مردم پیدا کند، هر کسی این را بگوید، حالا یا از راه ذکر بگوید: الله
اکبر، لا اله الا الله، اشهد أن لا اله الا الله، اینها همه «حسنا» است.
بعد خدای تبارک و تعالی فرموده: «قولوا آمنّا بالذی انزل إلینا»،
یک بحثی در تفسیر ملاحظه فرمودید که میگویند گاهی اوقات خدای تبارک و
تعالی میگوید «قل» مانند «قل هو الله احد»، «قل یا ایها الکافرون»، یا
«قولوا آمنا بالذی انزل إلینا»، حالا اینجا وجوهی مفسرین برای تفسیر ذکر
کردند که چرا میگوئی «قولوا»؟ این آوردنِ قل برای چیست؟ از این روایت
استفاده میشود که یکی از وجوهش، إظهار ایمان لسان است یعنی ایمان لسان به
اظهار است. «قولوا» یعنی ایمانتان به این است که بگوئید: «آمنّا بالذی انزل
إلینا و انزل الیکم و إلهنا و إلهکم واحد و نحن له مسلمون» فهذا ما فرض
الله علی اللسان و هو عمله»؛ عمل لسان و آنچه که واجب بر لسان است این است
که ایمان را اظهار کند.
حالا آیا با وجود اینکه انسان میداند که
وظیفهی لسان و آنچه که خدا برای این لسان قرار داده این است که آن ایمان
درونی را بیان کند، آیا به خودمان اجازه میدهیم در غیر از او این زبان را
به کار ببریم؟! اجازه میدهیم این زبان را برای طلب دنیا، برای طلب
مادّیات، برای (خدایی نکرده) گناه، غیبت به کار ببریم؟! وقتی انسان غیبت
میکند، اگر به این توجه پیدا کند که دارد مسیر زبان را از آنچه که خدا بر
او واجب کرده، به مسیر دیگری تغییر میدهد، بعد میخواهید این زبان در
قیامت از انسان شکایت نکند؟
باید شکایت کند و حقّ آن است، وقتی
وظیفهی او آنچه که خدا بر او قرار داده اظهار ایمان به خدای تبارک و تعالی
است، میگوید من در اختیار تو هستم هر چه میخواهی بگو «لا اله الا الله»،
«اشهد لا اله الا الله»، ذکر خدا، قرآن، نماز، عبادت، و همین سبب میشود
که قیامت هم به نفع انسان شهادت بدهد، ولی اگر آمدید این را در مسیر دیگر
قرار دادید، خود همین باید شهادت بدهد علیه انسان که من را در مسیری که
مسیر من نبود قرار داده، بیائیم یک مقدار موقع حرف زدنها، ما واقعاً
سنمان 40 یا بیشتر شده، اما هنوز یک روز ننشستیم بگوئیم باید فکری برای
زبان کنیم؟
امروز چقدر حرف بیخود زدم! تا چه برسد به اینکه خدایی نکرده
چقدر غیبت کردم، چقدر تهمت زدم، چقدر استهزاء کردم و ناسزا گفتم، در
خانواده، به بچهها، به همسر، پدر و مادر، مراقبت کنیم از زبان و لسانمان
ان شاء الله خدای تبارک و تعالی همهی ما را موفق کند به اینکه ایمان
زبانمان را کاملاً حفظ کنیم.
ایمان مفروض بر زبان
۰۳ اسفند ۱۳۹۴ و ۰۹:۰۸
زبان یک ارزشی دارد در نزد خدای تبارک و تعالی، ایمان زبان به این است که ما فی القلب را اظهار کند، بعد در این روایت خوبیاش این است که هر چه امام علیه السلام بیان میکند استدلال به قرآن میکند، «قال الله تبارک و تعالی اسمه و قولوا للناس حسنا»؛ به مردم حرف خوب بزنید، حالا در تفاسیر، «قولوا للناس حسنا» را میگویند با زبان خوب با مردم حرف بزنید، اگر به ترجمهها مراجعه کنید شاید همینگونه ترجمه کرده باشند، اما ما باشیم و این روایت، «قولوا للناس حسنا» یعنی جز خدا و پیامبر چیز دیگری نگوئید، همان ایمان خدا که در درونت هست بگوئید، در آن مورد حرف بزنید، حالا اگر یک سری امور دیگر هم مرتبط به ایمان به خداست، آن هم از همین شئون است.
ببینید چقدر معنای آیه فرق میکند، «حسنا» یعنی «ما فی القلب من الایمان بالله تبارک و تعالی»؛ در قلبتان به خدا ایمان دارید این را اظهار کنید، «قولوا للناس» این تعبیر یعنی به همهی مردم یعنی باید ایمان به خدا به صورت زبان همینطور انتشار در میان مردم پیدا کند، هر کسی این را بگوید، حالا یا از راه ذکر بگوید: الله اکبر، لا اله الا الله، اشهد أن لا اله الا الله، اینها همه «حسنا» است.
بعد خدای تبارک و تعالی فرموده: «قولوا آمنّا بالذی انزل إلینا»، یک بحثی در تفسیر ملاحظه فرمودید که میگویند گاهی اوقات خدای تبارک و تعالی میگوید «قل» مانند «قل هو الله احد»، «قل یا ایها الکافرون»، یا «قولوا آمنا بالذی انزل إلینا»، حالا اینجا وجوهی مفسرین برای تفسیر ذکر کردند که چرا میگوئی «قولوا»؟ این آوردنِ قل برای چیست؟ از این روایت استفاده میشود که یکی از وجوهش، إظهار ایمان لسان است یعنی ایمان لسان به اظهار است. «قولوا» یعنی ایمانتان به این است که بگوئید: «آمنّا بالذی انزل إلینا و انزل الیکم و إلهنا و إلهکم واحد و نحن له مسلمون» فهذا ما فرض الله علی اللسان و هو عمله»؛ عمل لسان و آنچه که واجب بر لسان است این است که ایمان را اظهار کند.
حالا آیا با وجود اینکه انسان میداند که وظیفهی لسان و آنچه که خدا برای این لسان قرار داده این است که آن ایمان درونی را بیان کند، آیا به خودمان اجازه میدهیم در غیر از او این زبان را به کار ببریم؟! اجازه میدهیم این زبان را برای طلب دنیا، برای طلب مادّیات، برای (خدایی نکرده) گناه، غیبت به کار ببریم؟! وقتی انسان غیبت میکند، اگر به این توجه پیدا کند که دارد مسیر زبان را از آنچه که خدا بر او واجب کرده، به مسیر دیگری تغییر میدهد، بعد میخواهید این زبان در قیامت از انسان شکایت نکند؟
منبع : وسائل الشیعه، ج 15، ص 164-165
کلمات کلیدی :
۱,۴۳۸ بازدید