۲۴ دی ۱۳۹۴ و ۱۳:۳۰

سپس در ادامه آمده است: «لم يقسم بين الناس شى‏ء اقل من اليقين. چيزي به مثل يقين کمتر، از طرف خدا به مردم داده نشده است؛ يعنى اکثريت مردم از اين مرتبه يقين، محروم هستند. اين نعمت مخصوصى است که خداوند به همه کس عنايت نفرموده است. بعد سائل سؤال کرد که: أىّ شى‏ء اليقين؟ قال: التوکل على الله و التسليم لله و الرضا بقضاء الله و التفويض الى الله. حضرت چهار عنوان را بعنوان ملاک يقين بيان کردند. آيا بايد گفت حضرت در مقام اين است که بفرمايند يقين چهار رکن دارد؟ کما اينکه ظاهر حديث همين است؛ وقتى سائل از حضرت درخواست می‏کند که يقين را براى من توضيح بدهيد، حضرت خصوصيات يقين را بيان میکند؛ لذا، بايد بين توکل، تسليم، رضا و تفويض فرق‏ هايى باشد.
گاهی براي فهميدن فرق میان معاني الفاظ، بايد به کتب لغت مراجعه کنيم و ببينيم از لغت چه چيزي استفاده میشود. لکن در بحث‏ هاى اخلاقى نمي‌ توان به لغت مراجعه کرد. آنچه می‏شود بيان کرد اين است که مسلماً بين مسئله توکل و تفويض از يک طرف، و رضا و تسليم از طرف ديگر، فرق است. فرقش اين است که توکل در امورى است که خود انسان میخواهد آن را انجام دهد؛ امور مادى باشد، يا معنوى. کسى که میخواهد سراغ تحصيل علم برود، بايد بر خدا توکل کند. و بدون توکل به نتيجه نمی‏رسد. اگر توکل کرد، از همان لحظه اول، خداوند تدبير امور او را دارد، تا به نهايت و انتها برسد. ما گاه در يک امرى که مأيوس می‏شويم، تازه م‏یگوييم توکل بر خدا؛ اين غلط است. معناى حقيقى توکل اين است که بعد از تصميم، بلافاصله انسان توکل بر خدا کند، نه اين که کارش را شروع کند،و وقتي مأيوس شد، تازه بگويد توکل بر خدا، ببينيم چه مي‌شود. اين نکته هم روشن است که در امر مجهول، یعنی کاری که انسان نمیداند چیست، توکل معنا ندارد. قرآن می‏فرمايد: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ. انسان بايد تصميم بگيرد، و بعد از آن، توکل بر خدا کند. پس، اين که کسى بگويد من مطالعه نکردم، وفردا می‏خواهم بروم درس، و بگويد حالا توکل بر خدا؛ اين اصلاً معنا ندارد.
انسان بايد از همان لحظه اول، خدا را وکيل امور خودش قرار دهد. توکل در امورى است که انسان میخواهد آن را انجام دهد. و عجيب اين است که اگر توکل به معناى واقعى‌ در انسان ايجاد شود، در نفس انسان، بی نیازی به وجود می ‏آيد. وقتی انسان می خواهد شروع به نوشتن کتابی نماید، اگر به توکل برسد و با توکل کار را شروع کند، اضطراب ندارد که اين کتاب را می ‏خوانند يا نمی ‏خوانند، می ‏خرند يا نمی خرند، به نفع من تمام می ‏شود يا به ضرر من، اعتبار من را پايين می ‏آورد يا بالا می ‏برد. اگر انسان واقعاً توکل کند، اضطراب ندارد. ما واقعاً اگر در درس خواندن، در درس گفتن، در کتاب نوشتن، توکل بر خدا داشته باشيم، يقين داشته باشیم،که بهترين مدبر، بر این کارها، اشراف دارد، و کار به نتيجه می‏رسد.
در بعضى از روايات به دو مطلب اشاره شده است: يکي غناي نفس و ديگري عزت نفس؛ اين دو می گردند و محل فرودشان، نفسى است که متوکل است؛ يعنى خداوند به آدمى که توکل ندارد، غناى نفس و عزت نفس نمی ‏دهد. ببينيد بزرگان ما عمرى زحمت کشيده ‏اند، در صد سال، دويست سال يا پانصد سال گذشته، کتاب ها نوشته‌اند و آن کتاب ها امروز نیز بارها تجدید چاپ شده اند. آنها اضطراب اين را نداشتند که چه می ‏شود؟ وظيفه‌شان اين بوده که بنويسند و تحقيق کنند؛ نوشته‌ا ند و تحقيق کرده‏ اند؛ با آرامش هم از دنيا رفته‏ اند. اين که بعد از مدتها تازه به آن کتاب اقبال می ‏شود، نتيجه آن توکلى بوده است، که در آن زمان داشته‌اند؛ و گرنه اگر توکل نباشد، اين غنا و اين عزت نفس به وجود نمی ‏آيد. اگر انسان بخواهد، واقعأ آرام و مطمئن، اولش همين توکل بر خداست.
آيات مربوط به توکل، در قرآن فراوان است. انسانى که توکل بر خداوند می کند، خداوند او را دوست دارد؛ خود محبوب خدا واقع شدن، آثار بسياري را براي انسان و کار او دارد. اما سؤال اين است که ما تا چه اندازه برای رسیدن به این مطلب تلاش کرده اییم؟ کى به فکر بوديم که آیا محبوب خدا هستيم يا نيستيم؟ البته توکل لفظى داريم، صبح هم که از خواب بلند می شويم، می ‏گوييم: «حسبى الله، توکلت على الله»، اما توکل واقعى در درون انسان خيلى کم است. انسانى که توکل بر خدا دارد، واقعاً در امورش اضطراب ندارد. ما از لحظه بيدارى، اضطراب داريم و با همين اضطراب هم می ‏خوابيم؛ در این فکریم که آينده چه خواهد شد؟ در آينده چه مقام و منصب و اعتبارى داريم؟ مخالفان ما چه کسانى هستند؟ دوستان ما چه کسانى هستند؟ اينها همه با توکل ناسازگار است.
لذا، بايد طورى به مسئله توکل توجه کنيم، که آن را در درون خودمان تبدیل به ملکه کنیم. نفس بايد متوکل باشد و توکل به لفظ نيست؛ نفس انسان بايد متوکل باشد؛ اگر بناست پولى به دستتان برسد، شهريه‏ اى به شما پرداخت شود، اگر نرسيد اشکالي ندارد؛ اگر اضطراب و نگراني آمد، به همان اندازه توکل انسان ضعيف می شود، و هيچ ترديدى هم در این نيست. اين راجع به توکل.
اما راجع به تفويض، در کتب اخلاقى تفويض و توکل را معمولاً از يک باب گرفته‏ اند، ولى به نظر می ‏رسد بين آنها فرق است؛ در توکل، انسان خدا را وکيل قرار می ‏دهد که امور او را تدبير کند، خود انسان هم به دنبال آن کارش را انجام مي‌دهد؛ به عبارت ديگر، کارش را تحت اشراف و عنايت خدا انجام می ‏دهد؛ اما تفويض اين است که حتى خودش را هم فراموش کند. در باب توکل، موکل، وکيل و وکالت داريم که موکل، در صحنه حضور دارد؛ اما تفويض يک مرحله بالاتر است؛ تفويض، يعنى با اينکه می ‏داند خدا به او اراده و عقل داده است، ليکن اراده خودش را در مقابل اراده خدا، ناچيز و محدود می داند؛ اين جبر نيست؛ بلکه بالاترين قدرتى است که خدا می ‏تواند به انسان دهد و به همه هم نداده است. اين بالاترين مرتبه اختيار است. انسان می ‏داند که با اراده خودش می ‏خواهد اين را بنويسد، اما در همان لحظه، اراده خودش را در مقابل خدا معدوم و خودش را مسلوب الاراده بداند. بگويد امور من در دست خدا و با اراده خداست؛ همه چيز را به خدا بسپارد. یعنی در باب وکالت، اراده موکل نقش و وجود دارد، اما در باب تفويض چنين نيست؛ بلکه مفوّض خودش را بايد معدوم فرض کند. همين حرفى که مي‌زند، از اعماق قلب معتقد باشد که او حرف نمی ‏زند و بلکه خدا به او عنايت می ‏کند و اين کلمات را بر زبانش جارى می ‏کند. به يکى از بزرگان گفتند که چرا شما نمازت را در حالات مختلف می ‏خوانى؟ گاه به اين شکل بلند و گاه با حزن و بدون حزن؟ فرموده بود: وقتى که من نماز را شروع می ‏کنم، نحوه قرائت را هم از خدا می ‏خواهم برايم قرار بدهد. چقدر زيباست! خدايا آن نحوه که تو می ‏خواهى، الآن من می ‏خواهم با تو صحبت کنم و آن را در دل و بر زبان من جاري ساز. حتى م‏ی گفت: گاه احساس می کنم که غير اختيارى است؛ و آن قرائت به دست من نيست؛ اين می ‏شود تفويض؛ تفويض اگر در زندگى انسان بيايد، آن زندگي خيلي عجيب می ‏شود. اين راجع به توکل و تفويض.



منبع : اصول کافی، ج 2، ص 51



کلمات کلیدی :

یقین تسلیم رضا معنای یقین توکل تفویض عزت نفس آثار توکل

۵,۰۴۱ بازدید