اينجانب از سال 78 نزديک به 13 سال با همسرم زندگي مشترک را ادامه دادم، تا اينکه از سال 89 با پايان يافتن دوران تحصيل دانشگاهي همسرم، با همکاري مادرش سر ناسازگاري را شروع و روز بروز تنشها را زياد و زيادتر کردند و زندگي را به کام من و فرزند 13 سالهام تلخ و با حيله و فريبکاري از تمکين اينجانب سر باز زده و با تهمت و فحاشي و بردن آبروي من حدود دو ماه پيش منزل را ترک و به منزل پدرش رفته و حتي چندين مرتبه اقوام را واسطه قرار دادم، ولي باز همان آش و همان کاسه، و به هيچ عنوان حاضر به ادامه زندگي با بنده نيست و فقط فکر آزار و اذيت من ميباشد تا با گرفتن قيافه حق به جانب و دروغهاي مداوم و فريبکاري، حق طلاق را از آن خود کند.
ايشان در دادگاه دادخواست نفقه و مهريه و أجرت المثل ايام زناشويي را مطرح و سوگند دروغ ايشان به جهت مزد ايام زناشويي(با عدم وجود قراردادي)، بنده محکوم به پرداخت اجرت شدم که اين سوگند تنفر فرزندم را نسبت به مادرش زياد کرد، تا حدي که حاضر به ديدن ايشان نميباشد و حتي بنده نسبت به زندگي دلسرد شدهام و ايشان با اين سوگند و انجام اعمال ناشايست بالا به من فهماند که در زندگي قبل ما عشق و محبتي وجود نداشته است.
هماکنون در يک بحران روحي و جسمي قرار گرفتهام. با توجه به عشق و علاقه شديدي که نسبت به ايشان داشتم و هر کاري را براي ايشان انجام دادم، ولي ايشان با دروغ و تهمتهاي فراوان سعي در فروپاشي اين زندگي که سعي فراواني براي آن کشيدهام را دارد و هماکنون چنين سرنوشتي برايم رقم خورده و نااميدي تمام زندگيام را فرا گرفته است. هميشه در زندگيام به خدا توکل کردهام و هماکنون نميدانم با اين شرايط چکار کنم و ترس از اين دارم که خداي ناکرده با يک تصميم اشتباه، از درگاه خدا نيز رانده و مرتکب گناه شوم. لطفا مرا راهنمايي و کمک کنيد.
ناسازگاری زن با شوهر
۰۵ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۴
اينجانب از سال 78 نزديک به 13 سال با همسرم زندگي مشترک را ادامه دادم، تا اينکه از سال 89 با پايان يافتن دوران تحصيل دانشگاهي همسرم، با همکاري مادرش سر ناسازگاري را شروع و روز بروز تنشها را زياد و زيادتر کردند و زندگي را به کام من و فرزند 13 سالهام تلخ و با حيله و فريبکاري از تمکين اينجانب سر باز زده و با تهمت و فحاشي و بردن آبروي من حدود دو ماه پيش منزل را ترک و به منزل پدرش رفته و حتي چندين مرتبه اقوام را واسطه قرار دادم، ولي باز همان آش و همان کاسه، و به هيچ عنوان حاضر به ادامه زندگي با بنده نيست و فقط فکر آزار و اذيت من ميباشد تا با گرفتن قيافه حق به جانب و دروغهاي مداوم و فريبکاري، حق طلاق را از آن خود کند. ايشان در دادگاه دادخواست نفقه و مهريه و أجرت المثل ايام زناشويي را مطرح و سوگند دروغ ايشان به جهت مزد ايام زناشويي(با عدم وجود قراردادي)، بنده محکوم به پرداخت اجرت شدم که اين سوگند تنفر فرزندم را نسبت به مادرش زياد کرد، تا حدي که حاضر به ديدن ايشان نميباشد و حتي بنده نسبت به زندگي دلسرد شدهام و ايشان با اين سوگند و انجام اعمال ناشايست بالا به من فهماند که در زندگي قبل ما عشق و محبتي وجود نداشته است. هماکنون در يک بحران روحي و جسمي قرار گرفتهام. با توجه به عشق و علاقه شديدي که نسبت به ايشان داشتم و هر کاري را براي ايشان انجام دادم، ولي ايشان با دروغ و تهمتهاي فراوان سعي در فروپاشي اين زندگي که سعي فراواني براي آن کشيدهام را دارد و هماکنون چنين سرنوشتي برايم رقم خورده و نااميدي تمام زندگيام را فرا گرفته است. هميشه در زندگيام به خدا توکل کردهام و هماکنون نميدانم با اين شرايط چکار کنم و ترس از اين دارم که خداي ناکرده با يک تصميم اشتباه، از درگاه خدا نيز رانده و مرتکب گناه شوم. لطفا مرا راهنمايي و کمک کنيد.
کلمات کلیدی :
۲,۱۵۴