موضوع: معلق و منجز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۱/۱/۱۸
شماره جلسه : ۵
چکیده درس
-
نقد اول مرحوم آخوند بر استحاله واجب معلق
-
نقد دوم مرحوم آخوند بر استحاله واجب معلق
-
تبيين کلام محقق اصفهاني(ره)
-
مراتب و درجات نفس انسان نزد محقق اصفهاني
-
تفاوت اراده با شوق
-
مراد از تعلق اراده به امر استقبالي
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
نقد اول مرحوم آخوند بر استحاله واجب معلق
عرض کرديم در جواب از دليل استحالهاي که مرحوم محقق نهاوندي بر استحاله واجب معلق اقامه کرده، مرحوم آخوند(قده) دو جواب دادهاند.خلاصه جواب اول که ديروز توضيح آن را مفصلا عرض کرديم اين بود که فرمودند در ارادهي تکوينيه، انفکاک بين اراده و مراد را ممکن ميدانيم و با مراجعه به وجدان، اين مسأله خيلي روشن است. همانطور که اراده تکوينيه به يک امر فعلي و حالي تعلق پيدا ميکند، قابليت تعلق به يک امر استقبالي را هم دارد. مخصوصا اگر آن امر استقبالي، نياز به مقدماتي داشته باشد که به تبع اراده، به آن امر استقبالي تعلق ميگيرد.
آخوند(ره) فرمودند: نسبت به مقدمات، يک ارادهاي مترشح ميشود و سبب ميشود که مقدمات هم متعلَّق اراده باشند. به دنبال اين مطلب، آن قيدي که در تعريف اراده، حکماء وارد کردهاند، که اراده، شوق مؤکَّد محرِّک للعضلات است، فرمودند در اين «محرک للعضلات» دو احتمال است و احتمال دوم -که از ظاهر عبارت ايشان استفاده ميشود که ايشان پسنديدهاند- اين است که تحريک را شأني معنا کنيم و توضيح آن را ديروز عرض کرديم. اين تا اينجا نقد اول.
نقد دوم مرحوم آخوند بر استحاله واجب معلق
در نقد دوم ميفرمايند که بر فرض اينکه در اراده تکوينيه، انفکاک بين اراده و مراد محال باشد، اما در اراده تشريعيه نه تنها انفکاک ممکن است، بلکه انفکاک يک امر قهري است. يعني حتي در آنجا که واجب معلق هم در کار نباشد، در تمام ارادههاي تشريعيه، انفکاک بين اراده و مراد نه تنها ممکن است، بلکه امري قهري و مما لابدّ منه است.در توضيح اين فرمايش ميفرمايند: ارادهي تشريعيه، همان طلب است. آنگاه ميفرمايند طلبي که مولا از عبد دارد، اين طلب «لا يتعلق إلا بأمر متأخر»، مولا با طلبي که اظهار ميکند در نفس امر ايجاد داعي ميکند. هدف مولا از طلب، احداث و ايجاد داعي و انگيزه در نفس عبد است. اگر بخواهد در نفس عبد داعي(انگيزه) پيدا شود و عبد اين عمل را انجام دهد، امکان ندارد مگر اينکه عبد اين عمل را که متعلق تکليف است، مثل صلاة، تصور کند و تصديق کند به اينکه اگر با امر مولا موافقت کند و اين عمل را انجام دهد، ثواب بر آن مترتب است و اگر مخالفت کند عقاب برآن مترتب است.
بعد از اينکه مسأله ثواب و عقاب را توجه کرد، آنگاه انگيزه براي او پيدا ميشود که عمل را انجام دهد. «طلب»، داعي براي إحداث است. حدوث داعي نميشود مگر اينکه عبد اين عمل را تصور کند و ثواب و عقابي که بر اين عمل مترتب است را تصديق کند.
بعد از اين مراحل، در نفس انگيزهاي بوجود ميآيد که عبد مثلا نمازش را بخواند.
لذا از وقتي مولا طلب ميکند که اين نماز در عالم خارج که مراد مولا است محقق شود، يک زماني -ولو زمان کوتاهي- فاصله ميشود. پس يک انفکاک قهري بين طلب و مراد وجود دارد.
پس در ارادهي تشريعيه نه تنها بين اراده -که عرض کرديم اراده تشريعيه را ميتوان گفت اراده يا طلب يا ايجاب يا تکليف، اينها همه عبارة أخري اراده تشريعيه است- بين اراده تشريعيه و مراد(که حصول عمل عبد در عالم خارج است) قهراً انفکاک وجود دارد.
آنگاه در تکميل اين بيان، مرحوم آخوند فرموده است که اگر واقعا اراده تشريعيه هم مثل تکوينيه باشد و اگر هم در اراده تکوينيه، انفکاک بين اراده و مراد را محال بدانيم، در فرض استحاله، کوتاهي زمان و يا طولاني بودن آن دخالتي ندارد. اگر گفتيم محال است، يک لحظه هم نميشود بين اراده و مراد فاصله بيفتد.
پس اگر ميبينيم بين اراده تشريعيه، يک انفکاک قهري بين اراده و مراد وجود دارد، حتي در واجب منجز، مثل «أقيموا الصلاة» که يک واجب منجز است و معلق بر شيء هم نيست، پس در واجب معلق هم که بين اراده و مراد -حالا با يک زمان طولانيتر- انفکاک وجود دارد، بايد اشکالي نداشته باشد.
پس خلاصه جواب دوم مرحوم آخوند اين شد که قياس اراده تشريعيه به اراده تکوينيه باطل است و در اراده تشريعيه نه تنها انفکاک امکان دارد، بلکه انفکاک يک امر قهري و مما لابدّ منه است. اين دو جوابي که مرحوم آخوند خراساني دادند.
تبيين کلام محقق اصفهاني(ره)
مرحوم محقق اصفهاني در نهاية الدراية(ج2،ص73 تا80) حاشيه مفصلي بر فرمايش مرحوم آخوند خراساني دارند. امام(رضوان الله عليه) اين بيان مرحوم اصفهاني را نقل کردهاند و سه اشکال مهم بر بيان مرحوم اصفهاني دارند.چون هم در بيان محقق اصفهاني و هم جوابي که مرحوم امام(قده) از بيان مرحوم اصفهاني دادهاند، نکات مهمي وجود دارد، هر دو را بيان ميکنيم تا ببينيم بالاخره از ميان اين چهار مطلب(کلام مرحوم نهاوندي، کلام مرحوم آخوند، کلام مرحوم اصفهاني، و کلام مرحوم امام) چه نتيجهاي بايد گرفت.
ابتدا بيان مرحوم اصفهاني را بصورت قطعه قطعه توضيح ميدهيم و بعد از توضيح، کلام ايشان را جمعبندي ميکنيم.
مراتب و درجات نفس انسان نزد محقق اصفهاني
مرحوم اصفهاني ابتداءً در حقيقت اراده تکوينيه بحثي را مطرح ميکنند که اراده چيست؟ و اشکالي را مطرح ميکنند.اشکال: ما در افعال ارادي خودمان يک قوّه عامله داريم که در تحريک عضلات ظهور پيدا ميکند و علت براي تحريک عضلات است. آن قوهاي که دست انسان را براي برداشتن ليوان حرکت ميدهد، به قوه عامله تعبير ميکنند. يک قوّه هم داريم بنام قوّه شوقيه، که از آن به قوه باعثه تعبير ميشود. يعني اينکه در نفس شما شوقي بوجود ميآيد که اين شوق، قوه عامله را وادار ميکند تا تحريک عضلات کند.
آنگاه اشکال اين است که اين دو، دو ظرف و دو موطن دارند. موطن و افق قوه شوقيه؛ عالم نفس است، شوق در نفس انسان است و از کيفيات نفسانيه است. قوه عامله مربوط به جوارح خارجيه و مربوط به خارج از نفس است.
چگونه قوه عامله از قوه باعثه متأثر ميشود، با اينکه عالم قوه باعثه، عالم ذهن است و افق و ظرف قوه عامله، عالم خارج است؟ چگونه قوه عامله، معلول براي قوه باعثه و شوقيه قرار ميگيرد؟
ابتدا اين را بصورت اشکال مطرح ميکنند و بعد در جواب اين اشکال ميفرمايند: يک قاعدهاي در فلسفه داريم که «النفس في وحدتها کل القوي»؛ نفس با اينکه يک امر بسيط و واحدي است، اما مرکز و مجموعهاي براي همه قوا هم هست، که اين يک قاعدهاي است که در خيلي از مباحث فلسفه بعنوان يک اصل محکم فلسفي -مخصوصا در حکمت متعاليه- از آن استفاده ميکنند.
آنگاه ميفرمايند اين نفس با اينکه بسيط است، کل قوا است، يعني داراي منازل و درجاتي است. نفس انسان با اينکه يک امر بسيطي است، اما داراي يک مراتبي است. از اين مراتب، تعبير به منازل يا درجات ميکنند.
چهار قوه در اينجا مطرح است:
يک قوه به نام «قوه عاقله» داريم که در نفس انسان وجود دارد. قوه عاقله، فايدهاي که در يک فعل وجود دارد را درک و ادراک ميکند.
بعد از اينکه اين قوه عاقله بکار افتاد و فائده را درک کرد، منزل و درجه دوم؛ «قوه شوقيه» است. قوه شوقيه نسبت به آن فعلي که قوه عاقله درک کرده، شوق و ميل پيدا ميکند.
اينجا مرحوم اصفهاني مي فرمايد اين شوق، اگر مانع و مزاحمي در کار نباشد، از نقصان به حد کمال ميرسد. يعني اين شوق، قوي ميشود، به حد کمال ميرسد، که آن مرحله بالاي آن را به تصميم، جزم يا اراده تعبير ميکنيم.
در منزل سوم؛ اين قوه شوقيهاي که در مرتبه دوم بود، وقتي به آن مرحله بالا رسيد، «قوه باعثه» بوجود ميآيد. يعني قوهاي که بعث و تحريک ميکند و در عضلات ايجاد هيجان ميکند و بعد هيجاني را در «قوه عامله» بوجود ميآورد. پس مراتب نفس عبارت شد از قوه عاقله، بعد شوقيه، بعد باعثه، بعد عامله.
اين قسمت مطلب را مرحوم اصفهاني اينجا تمام کردهاند و اگر دقت فرموده باشيد درست است که در جواب اشکال، مرحوم اصفهاني فرمودند «أنّ النفس في وحدتها كل القوي»، اما باز روشن نکردهاند چگونه قوه عامله، متأثر از قوه باعثه ميشود. در حقيقت، قوه عامله را هم يکي از مراتب نفس و معلول براي قوه باعثه قرار دادهاند. کما اينکه قوه باعثه، معلول قوه شوقيه است، قوه شوقيه هم معلول براي قوه عاقله. اما باز آن ارتباط بين قوه سوم و چهارم تا قوه سوم، همه در افق ذهن است. قوه عامله مربوط به عالم خارج است و روشن نشد چگونه متأثر ميشود؟
البته در فلسفه مفصل محل بحث است که کيفيت تأثر جسم از نفس انسان به چه نحوي است؟ انسان گاهي اوقات ميترسد و چهره او زرد ميشود، گاهي اوقات در باطن خوشحال ميشود، چهره او بشّاش ميشود. يکي از چيزهاي مشکل فلسفه، حل اين قضيه است. فعلا ما نقل ميکنيم. پس مطلب اول، در جواب از اين اشکال بود.
تفاوت اراده با شوق
محقق اصفهاني در مطلب دوم ميفرمايند شوق، به يک امر استقبالي تعلق پيدا ميکند. مثلا من الان شوق پيدا ميکنم که ده روز ديگر اين نماز را بخوانم. اما اراده، به امر استقبالي تعلق پيدا نميکند. چرا؟ ميفرمايند چون اگر اراده به امر استقبالي تعلق پيدا کند، لازم ميآيد انفکاک بين علت و معلول بوجود آيد. چرا؟ميفرمايند گفتيم اراده آنجايي است که قوه شوقيه به حد قوه باعثه برسد، يعني به حد بعث برسد و ميگوييم بعث از انبعاث انفکاک ندارد. اگر قوه باعثه -که مرحله بالاي قوه شوقيه است- محقق شد، قوه باعثه از قوه عامله انفکاک پيدا نميکند. نميشود قوه باعثه باشد و قوه عامله نباشد. قوه باعثه که همان مرحله اراده است، بمنزله علت براي قوه عامله است. اگر بگوييم اراده به يک امر استقبالي تعلق پيدا کند، بدين معناست که قوه باعثه هست و نفس به آن مرحله باعثيت رسيده، اما قوه عامله نيست، و حال آنکه اين امکان ندارد، چون انفکاک بين علت و معلول است.
مراد از تعلق اراده به امر استقبالي
در مطلب سوم؛ فرمودهاند کساني که ميگويند اراده به يک امر استقبالي تعلق دارد، مرادشان چيست؟ کساني مانند آخوند خراساني و عدهاي ديگر ميگويند شما الان ميتوانيد حج سال آينده را اراده کنيد و اراده به يک امر استقبالي تعلق پيدا کند. مرادشان چيست؟بعد ميفرمايند کساني که ميگويند اراده به امر استقبالي تعلق دارد، اگر مرادشان اين است که ذات اراده يک چيز است و وصف مؤثّريت اراده يک چيزي ديگري است، مثل اينکه در آتش ميگوييم ذات آن يک چيز است و اگر بخواهد مؤثر باشد، شرط آن؛ مجاورت است، تا جسم مجاور آن نباشد مؤثّريت در احراق ندارد، مرحوم اصفهاني ميفرمايد اگر شما بخواهيد اين را بگوييد که اراده، به امر استقبالي تعلق دارد، يعني ميخواهيد بگوييد ذات اراده الان موجود است، وصف مؤثريتاش در آن عمل استقبالي مشروط به حضور زمان و حضور وقت است، وقتي آن زمان رسيد، اين زماني که قبلا موجود بوده تأثير در آن مراد ميگذارد، اگر بخواهيد بگوييد اراده هم مانند ساير اسباب است، مثل نار و ساير اسباب ديگر که براي «ذات اراده» ما يک مقامي را قائل شويم و براي «تأثير اراده در مراد» يک مقام ديگري را قائل شويم، مرحوم اصفهاني ميفرمايند اين حرف هم در اينجا باطل است.
شما که ميگوييد حضور وقت، شرط در تأثير است، شرط در چه چيز دارد؟ آيا شرطيت در اين دارد که آن شوق را به حد نصاب باعثيت برساند؟ پس معلوم ميشود که هنوز اراده وجود نداشته است. مثلا شما ميگوييد حج سال آينده را الان اراده کردهام. بگوييد ذات اراده الان وجود دارد، اما «زمان حج»، شرط است در اينکه در اين اراده من تأثير بگذارد.
مرحوم اصفهاني ميفرمايد اين حضور وقت، چه شرطيّتي دارد؟ آيا شرط در اين است که اين شوق شما به حد نصاب باعثيت برسد، اين معنايش اين است که هنوز ذات اراده از اول حاصل نشده بوده.
اگر بگوييد خير! اراده قبلا بوده، شوق به حد نصاب خودش رسيده، يعني به قوه باعثيت رسيده، اما قوه عامله که تحريک عضلات است در آن زمان است. ميفرمايند اين امکان ندارد و تناقض است.
بين اينکه بگوييم شوق ما به حد باعثيت رسيده، حد باعثيت اين است که قوه عامله منبعث شود، مثل اين که بگوييم «کسر و لم ينکسر»، همانطوري که بين کسر و انکسار ملازمه وجود دارد، بين باعثيت و انبعاث هم ملازمه وجود دارد. انبعاث، مربوط به قوه عامله است و باعثيت هم مربوط به قوه باعثه است. اگر بگوييم شوق به حد نصاب رسيده، يعني به قوه باعثه رسيده، اما انبعاثي در کار نيست، ميشود تناقض و جمع بين اينها امکان ندارد.
علاوه فرمودهاند اشتباه شما اين است که اراده را با اسباب ديگر قياس ميکنيد. اراده مثل آتش نيست. براي آتش ميتوان دو مقام تصوير کرد، يکي ذات و ديگري خود آتش، يکي اينکه آتش بخواهد مؤثر در احراق باشد، بگوييم ذات آتش يک شرايطي دارد، براي آن مقام يک شرايط دارد، مثلا هيزم و ... ميخواهد. اما وصف مؤثريت آن در احراق يک مقام ديگر است، يک شرايط ديگري دارد. يکي از آن شرايط، مجاورت با جسم است. اگر مجاورت نباشد تأثير در احراق ندارد.
اما اراده که اينچنين نيست و براي اراده نميتوان دو مقام تصوير کرد، بگوييم يکي مقام ذات و ديگري مقام اراده. اراده يک عنوان شوق مؤکد نفساني است و از ماهيت ميل و شوق خارج نيست. اگر اين شوق باشد به حد باعثيت برسد ميشود اراده و اگر نرسد ديگر اراده نيست. امر آن دائر مدار وجود و عدم است. وقتي به حد اراده رسيد، ديگر معنا ندارد بگوييم اين ذات اراده باشد در افق نفس، براي تأثير آن يک شرايط را ميخواهيم لحاظ کنيم. بنابراين ميفرمايند اين هم نميشود.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
نظری ثبت نشده است .