موضوع: معلق و منجز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۱/۱/۲۳
شماره جلسه : ۸
چکیده درس
-
پاسخ استاد به اشکال مرحوم امام بر محقق اصفهاني
-
پاسخ استاد به اشکال ديگر مرحوم امام بر محقق اصفهاني
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
پاسخ استاد به اشکال مرحوم امام بر محقق اصفهاني
مقداري از اشکالات امام(قده) به مرحوم محقق اصفهاني را عرض کرديم. قبل از اينکه ادامه مطلب ايشان را بيان کنيم، چند نکته نسبت به اين مقدار از فرمايش ايشان به ذهن ميرسد، اين را عرض کنيم بعد سراغ ادامه فرمايش ايشان برويم.عمدتا نسبت به اراده تکوينيه سه مطلب در فرمايشات امام(قده) وجود دارد.
يک مطلب اينکه فرمودند اينکه شوق يکي از مقدمات اراده باشد، حرف درستي نيست. براي اينکه انسان گاهي چيزي را اراده ميکند که نسبت به آن شوقي ندارد. «قد يريد المکروه» گاهي چيزي را اراده ميکند که نه تنها شوقي به آن ندارد، بلکه نسبت به آن تنفر دارد، مثل خوردن داروي تلخ. انسان نسبت به خوردن داروي تلخ اراده دارد اما شوق ندارد. فرمودند گاهي اوقات شوق هم وجود دارد اما اراده وجود ندارد. بعد نتيجه گرفتند اينکه در کلمات مرحوم آخوند و عده ديگري از بزرگان آمده که اراده، يکي از مقدمات شوق است، اين در نظر ما تام نيست.
اينجا نکتهاي که به ذهن ميرسد و در کلمات والد بزرگوار ما هم اين نکته ذکر شده اين است که ما اگر متعلق شوق را عمل بگيريم، اين فرمايش مرحوم امام تام است. انسان نسبت به آن داروي تلخي که ميخورد، شوق ندارد، هيچ تمايلي نسبت به آن ندارد، بلکه تنفر هم دارد. اما اگر متعلق شوق را فايده بگيريم، بگوييم از اوّل اين شخص اين عمل را تصور کرده، فايده مترتبه بر اين عمل را تصديق کرده، بعد نسبت به اين فايده شوق پيدا ميکند. اگر متعلق شوق را فايده گرفتيم، که گفتيم شوق به اين فايده و اين غايت پيدا ميکند، اين فرمايش ايشان در همين مثالهايي که زدند، مورد اشکال واقع ميشود. نسبت به خوردن دارو، شوق وجود ندارد، اما شوق به فايدهاي که بر اين عمل مترتب ميشود وجود دارد.
بنابراين اينکه در هر ارادهاي شوق وجود دارد، کليت آن محفوظ ميماند. البته ظاهر کلماتي که ميگويند شوق از مقدمات اراده است، شوق به خود عمل را ميگويند، حالا اگر ما به اين بيان ذکر کنيم، بگوييم شوق نسبت به آن فايده مراد است، آنگاه در اينجا کليت پيدا ميکند.
پس اين بيان امام روي يک فرض صحيح است؛ اگر ما شوق را شوق علي العمل معنا کنيم، اما اگر متعلق شوق را فايدهي مترتب بر اين عمل قرار داديم، اينجا ديگر اين اشکال ايشان وارد نيست.
عرض کردم فقط ممکن است در دفاع از ايشان کسي بگويد ظاهر کلمات اين است که متعلق شوق خود عمل است، مخصوصا اين مؤيد را هم ميشود آورد که اگر گفتيم متعلق شوق فايده است، با آن تصديقي که قبل بوده خيلي تفاوتي نميکند، تصديق، به فايده تعلق پيدا ميکند نه به عمل. شما وقتي ميخواهيد يک دارويي را بخوريد، اوّل خوردن آن را تصور ميکنيد، بعد تصديق ميکنيد اين خوردن براي شما فايده دارد و مؤثر است، آنگاه اگر بخواهيم متعلق شوق را هم فايده قرار دهيم، چندان تفاوتي با خود آن تصديق پيدا نميکند. اين يک نکته راجع به فرمايش ايشان.
پاسخ استاد به اشکال ديگر مرحوم امام بر محقق اصفهاني
مطلب دوّم در فرمايش ايشان که عمدهترين مطلب است اين است که فرمودند اينکه مرحوم اصفهاني به تبع فلاسفه ميفرمايند اراده، جزء اخير علت تامه براي مراد است و روي همين جهت، انفکاک اراده از مراد محال است و در نتيجه اراده به يک امر استقبالي تعلق پيدا نميکند، ميفرمايند اين حرف هم حرف تامي نيست.فرمودند به نظر ما اراده جزء اخير علت تامه نيست، چرا که برهاني بر اين مطلب نداريم، تا در نتيجه اراده به يک امر استقبالي تعلق پيدا نکند. نه تنها براي آن برهاني نداريم، بلکه برهان بر خلاف آن هم هست، وجدان هم بر خلاف آن حکم ميکند. که فرمايش ايشان را توضيح داديم.
جلسه قبل عرض کرديم اين فرمايش ايشان تقريبا يک اصل مسلم فلسفي را ويران کرده است. يک اصلي که به تعبير خود ايشان از اصول موضوعه حکمت يعني از اصول مسلمه است و قواعد و مسائلي را بر اين اصل مترتب کردهاند. يکي اينکه اراده به امر استقبالي تعلق پيدا نميکند.
اينجا براي بررسي فرمايش ايشان بايد اينطور گفت که بالاخره معناي اراده در نظر شريف شما چيست؟ وقتي که ديگران ميگويند اراده جزء اخير علت تامه است در اراده تکوينه، اراده را به شوق مؤکد محرک للعضلات معنا ميکنند. وقتي اينطور معنا ميکنند آنگاه نتيجه ميگيرند که اراده، جزء أخير علت تامه است. يعني وقتي تمام شرايط و مقتضيات و عدم موانع در کار باشد، آخرين جزئي که ديگر بعد از آن معلول و مراد تحقق پيدا ميکند اراده است. لذا بايد ديد اراده را چه معنا ميکنيم؟
يک وقت کسي ميگويد اصلا اراده همان شوق نفساني است، کما اينکه بعضي اين «المحرک للعضلات» را نياوردهاند و گفتهاند اراده، همان شوق است و فرقي بين اراده و شوق وجود ندارد. اگر کسي اراده را به معناي شوق نفساني گرفت، اين شوق، هم به يک امر فعلي تعلق پيدا ميکند و هم به يک امر استقبالي تعلق پيدا ميکند. شوق نفساني وجدانا -به تعبيري که در کلمات بعضي از بزرگان است- نياز به برهان ندارد. اگر اراده را به معناي شوق فقط گرفتيم، شوق نفساني، هم به امر فعلي تعلق پيدا ميکند و هم به امر استقبالي.
احتمال دوّم در معناي اراده اين است که بگوييم اراده، يا شوقي است که مؤکد است و محرک للعضلات است، شوقي که به حد إعمال قدرت و اختيار ميرسد. يا اصلا شوق آن را حذف کنيم و بگوييم اراده يعني اختيار. چه زماني ميگوييم فلاني اراده کرد؟ زماني که عملي را اختيار کند، إعمال قدرت کند و عملي را انجام دهد.
اگر اراده را به اختيار و إعمال قدرت معنا کرديم، اين اراده ديگر روشن است که جزء اخير علت تامه است. شما هر عمل اختياري را که بخواهيد انجام دهيد، بعد از اينکه شرايط و مقتضيات در کار بود و موانع هم منتفي بود، آخرين چيزي که اين عمل نياز دارد، اختيار و اراده شما است. اگر اراده را اينطور معنا کرديم، اين اراده ميشود جزء اخير علت تامه، اين اختيار و اين اراده به اين معنا، امکان انفکاک از مراد ندارد.
چرا که مسلّم است ميگوييم وقتي يک عمل اختياري بخواهد انجام شود، آخرين چيزي که نياز دارد اين است که فاعل مختار آن را اراده ميکند. پس اين ميشود جزء اخير علت تامه. از اين اراده، مراد انفکاک ندارد. اين اراده، هم در مورد خداوند اينچنين است و هم در مورد ما انسانها اينچنين است. شما يک فعلي را پيدا کنيد اختياري، که بگوييم شما فعل را اختيار کرديد، إعمال قدرت(همان تحريک عضلات) انجام شده، اما آن فعل واقع نشده است. امکان ندارد. چون ميگوييم اين اراده بعد از اين است که شرايط موجود است و موانع هم مفقود است.
يکوقت ميگوييد من اجتهاد را اختيار کردم، شرايط ميخواهد، از صد شرط، شايد ده شرط هم موجود نباشد. اما داريم فرض ميکنيم، ميگوييم معناي اراده را بعد از تحقق شرايط، رفع موانع، وجود متقضيات، آن آخرين مرحله که عبارت از اختيار انسان است، اسم آن را ميگذاريم اراده. اين اراده ديگر از مراد منفک نيست. اين اراده، هم در خداوند محقق است و هم در مورد انسانها محقق است. هم در خداوند اين اراده تکوينيه است و هم در انسانها.
بنابراين هرچه در فرمايش ايشان تأمل شد، وجه صحيحي براي آن نيافتيم، مگر اينکه معناي اراده را غير از اين دو معنا در نظر گرفته باشند، يعني اراده را نه شوق معنا کنند و نه به اختيار معنا کنند. که حالا در کلمات ايشان ذکري در تعريف اراده نيست. حق اين بود که وقتي آن معناي فلسفي را تخريب ميکنند، يک معنايي را هم ارائه دهند. بعيد نميدانم که در رساله طلب و اراده که در آنجا بحث مفصلي دارند و در دوره دومي که بحث کفايه را داشتيم من رساله طلب و اراده امام را در طي هفت، هشت جلسه تلخيص کردم و گفتم، شايد ايشان آنجا براي اراده يک معناي ديگري دارند. و الا اگر همين دو احتمالي که بيان کرديم و گفتيم باشد، طبق اين دو احتمال نتيجه روشن شد که چه بايد گفت.
نتيجهاي که ما ميگيريم اين است که در اراده تکوينيه بنا بر اين که اراده به معناي شوق مجرد نباشد، اراده را ما به نفس شوق معنا نکنيم و اراده را به اختيار و اعمال قدرت معنا کنيم؛ 1ـ بين اين اراده و مراد انفکاک حاصل نميشود، 2ـ اين اراده تکوينيه به يک امر استقبالي تعلق پيدا نميکند.
فقط يک نکته اينجا باقي ميماند و آن اين است که امام(ره) ميفرمايند: مؤيد ما بر اينکه اراده استقبالي به امر استقبالي تعلق پيدا ميکند، همين إرادة الله است. خداوند در ازل اراده فرموده ايجاد آنچه نبوده و بعد موجود شده، اين عالم نبود و بعد موجود شده و حادث است. آن موقعي هم که خداوند اراده کرده، اراده تکوينيه حقتعالي از ازل به ايجاد آن چه که نبوده و بعدا بود شده تعلق پيدا کرده است.
اين را به عنوان مؤيد آوردهاند که ما ميتوانيم بگوييم اراده تکوينيه به يک امر استقبالي تعلق پيدا ميکند و در نتيجه تفکيک بين اراده و مراد اشکالي ندارد.
حالا اين مؤيد صحيح است يا خير؟ اين به يک بحث مفصل فلسفي برميگردد، آنجايي که در بحث علت و معلول، عدم انفکاک بين علت و معلول را اثبات ميکنند.
آنگاه اين شبهه مطرح ميشود حالا که ميگوييد بين علت و معلول انفکاک نيست، بين خدا و موجودات چگونه مسأله را حل ميکنيد؟ مکتب مشاء به عقول عشره پناه بردند و آمدند از آن راه مسأله را حل کنند. ابتدا عقل اوّل آفريده شده، بعد عقل دوّم، بعد عقل سوّم تا عقل عاشر.
حکمت متعاليه اين را مورد خدشه قرار داده و يک بحث خيلي مفصلي است.
علي أيّ حال؛ در نقد اين تأييد امام اينطور عرض ميکنيم که از نظر فلسفي اينچنين نيست که شما ميفرماييد ما بگوييم اراده محقق شده اما مراد نبوده. اينجا راههايي را براي عدم انفکاک علت و معلول ذکر کردهاند که در محلّ خودش مورد بحث است و نهايت اين است که با مثال نميشود يک قاعده فلسفي و يک قاعده مسلم عقلي را خدشهدار کرد. وقتي ميگوييم اراده يعني اختيار، اختيار جزء اخير علت تامه براي عمل است. با فرض وجود همه شرايط و متقضيات و عدم الموانع، قاعده عقلي مسلم اقتضاء ميکند عدم انفکاک اراده از مراد را. ديگر ما حالا اگر در يک موردي و مثالي بحسب ظاهر هم نتوانستيم آن مثال را حل کنيم، بالاخره به يک نقطهاي برسيم بگوييم ما نميفهميم خداوند چگونه عالم را ايجاد کرد، اما اين سبب نميشود که اين قاعده مسلم فلسفي را ابطال کنيم.
سوال:...؟
پاسخ: در همان آيه هم بحث همين است که بين «کُن»،«(فيکون» بالاخره آيا اتصال و تقارن زماني است؟ فلاسفه بعد از اينکه ميگويند بين اراده و مراد انفکاک نيست، اين «کن فيکون» را ميگويند بين آن هيچ تقارن زماني وجود ندارد. يعني همان امر فعلي خدا «کن»، باز در آنجا ميگويند «کن» بصورت صيغه إفعل نيست که خداوند ندا دهد «کن»، بعد «يکن» محقق شود. «کن» حاکي از اراده تکوينيه خداوند است که عده زيادي آنجا همين را ميگويند که همان لحظه که اراده تکوينه تعلق گرفت، «يکون» هم ميآيد، محقق شدن عمل هم همان.
اينطور نيست که خداوند هزار سال پيش اراده کند و بعد از هزار سال، آن فعل در عالم خارج محقق شود. آن هم تقريبا اکثر آنهايي که ميگويند بين اراده تکوينيه و مراد انفکاک نيست، تقريبا به ظاهر اين آيه هم استدلال ميکنند. آنهايي که ميگويند انفکاک است، ميگويند «کن فيکون» «فاء» تفريع دارد، ممکن است بين اين دو از نظر زماني هم يک زماني فاصله شود.
علي أيّ حال؛ اين بحث اراده تکوينيه يک بحث خيلي مفصل و عميقي است، ميبينيم که هم در فلسفه مطرح است و هم در علم اصول مورد استفاده واقع ميشود و هم در آيات شريفه قرآن «إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا»، يک بحث مفصلي است در آنجا که اين «إِنَّما يُريدُ اللهُ»، اين اراده، چه ارادهاي است؟
اگر بگوييم اين اراده، اراده تکوينيه است، ميگويند اينکه فضيلتي براي اهلبيت نشد. خداوند به اراده تکوينيه، اراده کرده که رجس از آنها دور باشد، اينها معصوم باشند. اين اراده تکوينيه را در حق ديگران هم اگر ميفرمود همينطور ميشد.
اگر بگوييم اين اراده تشريعيه است، خوب اراده تشريعيه هم نسبت به همه است. خداوند با ارسال رسل و ارسال کتب، اراده کرده که رجس و پليدي از همه دور باشد. لذا يکي از آيات مشکله، که فهم آن براي ما خيلي مشکل است همين است.
لذا والد بزرگوار ما به همراه مرحوم اشراقي داماد امام(رضوان الله عليه) يک کتابي حول اين آيه شريفه نوشتهاند، فقط راجع به همين آيه است «إِنَّما يُريدُ اللهُ...» آنجا هم يک بحث مفصلي دارند که اين اراده تکويني است يا تشريعي؟
عليأيّحال؛ اين يک بحث خيلي خوبي است، اگر آقايان بخواهند به عنوان يک رساله علمي آن را دنبال کنند، هم از جهت علمي بحث بسيار خوبي است و هم آثار زيادي دارد و کاربردي است در تفسير قرآن و علم اصول و غيره... .
اين تمام کلام در اراده تکويني. فردا بيان امام(ره) در اراده تشريعي را ذکر ميکنيم و ميخواهيم بعد از آن هم بيان مرحوم آقاي خويي را بيان کنيم. کلام ايشان را در کتاب محاضرات، جلد 2، صفحه 351 ملاحظه کنيد، بيان ايشان را هم که بگوييم اين قسمت از بحث تمام ميشود.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
نظری ثبت نشده است .