مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 8 محرم 1436(دهه اول)

۱۱ آبان ۱۳۹۳

۱۷:۵۳

۲,۸۸۵

خلاصه خبر :
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) دهه محرم 1436(دهه اول) در دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها

دانلود فایل صوتی
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 8 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 11/ 8 / 93

بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین

قال الله العظیم فی کتابه: «إِنَّ اللهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

خداوند متعال انبیاء را بر مسئولیت رسالت نصب کرده است یا به تعبیر دیگر اختیار کرده، یا به تعبیر دیگر «إصطفی»، یا به تعبیر دیگر «اجتبي» يا به تعبير «جعل». همه‌ی این تعابیر راجع به انبیاء(علیهم صلواة الله) در قرآن آمده است.

درباره حضرت موسی(سلام الله علیه) خداوند متعال می‌فرماید: «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏»؛ در جاي ديگر مي‌‌فرمايد: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ‏». بنابراین أنبیاء؛ «مصطفی» هستند، یعنی برگزیدگان خدا هستند و خداوند متعال بر اساس حکمت بالغه‌ای که دارد می‌داند چه کسی شایستگی این معنا را دارد که این رسالت به او واگذار شود. «اللهُ أعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسَالَتَهُ»؛ خدا آگاه‌تر است که رسالت را در چه کسی قرار دهد.

اين مقدمه بحثم بود، اما نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم از آیات کریمه‌ی قرآن مجید استفاده می‌شود که این «اصطفاء» اختصاص به انبیاء ندارد. خداوند متعال افراد صالح دیگری را «إصطفاء» کرده و همین واژه را درباره‌ی آنها به کار برده است؛ هم مردان و هم زنان.

اما در مردان، جریان طالوت است. خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه بقره می‌فرماید پیامبر بنی اسرائیل به بنی اسرائیل اینطوری فرمود: «قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم‏»؛ گفتند چطور خداوند او را بر ما رهبر قرار داده، سلطان و ملک قرار داده؟ آن پیامبر به بنی اسرائیل فرمود خداوند او را اصطفا کرده «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ». این راجع به طالوت.

راجع به حضرت مریم(سلام الله علیها) هم این واژه‌ی «إصطفاء» دو مرتبه در قرآن تکرار شده. خداوند متعال می‌فرماید: «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمين»؛ خدای متعال خطاب می‌کند که ما تو را برگزیدیم، اصطفا کردیم.

پس اگر کسی بگوید که إصطفاء و برگزیدن مستقیم، فقط در شأن انبیاء است، اینطور نیست. از آیات قرآن مجید استفاده می‌شود که إصطفاء و برگزیدن مستقیم برای غیر از انبیاء هم هست و غیر از انبیاء را هم خدای متعال، اصطفاء می‌کند.

حال در همین راستا از آیه‌ی مبارکه‌ای 33 سوره‌ی آل عمران استفاده می‌شود که آل برخی از انبیاء را خداوند متعال إصطفاء کرده است. خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ اللهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين»؛ آدم و نوح دو پیامبرند که مستقیماً برگزیدگان حضرت حق‌ هستند، اما می‌فرماید: «وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين»؛ جدای از آن دو پیامبر، ابراهیم که جایگاه خودش را دارد و پیامبر الهی است، از انبیاء اولوالعزم است، اما خداوند می‌فرماید آل ابراهیم را هم ما إصطفاء کردیم، آل عمران را هم إصطفاء کردیم و برگزیدیم. که حالا مقصود از آل عمران؛ یا آل موسی بن عمران است و یا مراد، آل عمرانی است که مرجع از آنهاست. اینجا هر دو احتمال هست، مفسرين شاید احتمال دوم را بیشتر تقویت کرده باشند. چون حضرت مریم هم دختر عمران است. این آل عمران علی أیّ حال هر دو احتمال را دارد که آل عمران، آل موسی باشد یا آل عمران، مریم باشد که دختر عمران است. خداوند، آل را إصطفاء کرده است.

آل ابراهیم کسانی هستند که حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) از خداوند متعال این را درخواست کرد، در آیه‌ی 124 سوره مبارکه‌ی بقره «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»؛ ما ابراهیم را آزمودیم، آزمایش ابراهیم این مواردی بود که شنیده‌‌اید؛ یکی مسئله‌‌‌ی انداختن او در آتش بود، یکی آوردنِ همسر و فرزند کوچکش به وادی ذی‌زرع، و یکی هم آوردنِ اسماعیل برای ذبح بود. این آزمایشات را وقتی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) انجام داد، تعبیر قرآن مجید این است که «فأتمّهن»؛ یعنی از این آزمون الهی کاملاً قبول بیرون آمد.

خداوند متعال او را امام قرار داد، امامت را برای او جعل کرد؛ «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً». حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) راجع به نبوت سؤال نمی‌کند، راجع به امامت ذریه‌اش از خدا سؤال می‌کند؛ «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏»، چون قبل از این امامت و زعامت، حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) نبی بود و پیغمبر خدا بود، اما وقتی مسئله‌ی امامت مطرح شد، به خدا عرض کرد «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏»، آیا این امامت به ذریه‌ی من هم می‌رسد؟ «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»؛ اولاً امامت عهدی است، عهد الله است، نه اینکه یک گروهی اطراف یکدیگر جمع شوند و یک کسی را به عنوان امامت اختیار کنند. وقتی قرآن کریم، امامت را مجعول خدا می‌داند، جاعل امامت؛ خداست و این جعل به دست اوست.

من همین جا یک نکته‌ای را عرض کنم جالب است، این در منابع عامه هست، متأسفانه اینها این امور را می‌بینند خودشان نقل می‌کنند، اما از کنارش به آسانی عبور می‌کنند، یعنی دقت نمی‌کنند چه چیزي از پیامبر خدا نقل کرده است.

عامر بن طفیل یک وقتی آمد خدمت رسول خدا، ایشان شخصي بوده دارای موقعیت، سرشناس، خیلی هم به خودش می‌بالید. یک وقتی خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت اسلام را بر من عرضه کن. رسول خدا(ص) اسلام را بر او عرضه کرد. گفت اسلام این است؛ از نظر اعتقاد بایستی معتقد باشی به خدای یگانه و معتقد به معاد باشی، نبوّت من را هم بپذیری و بعد از پذیرش نبوّت من، این فروعات را بایستی انجام دهی، باید نماز بخوانی و روزه بگیری.

ایشان اینها را شنید، بعد از آنکه شنید به پیامبر(ص) گفت من مسلمان شدم و این دستورات را هم عمل کردم. «أتَجعَلُ لَنَا الامرُ مِن بَعدِکَ؟»؛ من اگر اینها را پذیرفتم شما جانشینی خودت را، یعنی امامت را، یعنی رهبری مردم را، بعد از خودتان برای من قرار می‌دهید که من بعد از شما رهبر و خلیفه باشم؟‌

 پیامبر خدا(ص) در جواب فرمودند: «الأمر إلى الله يَضَعُهُ حَيثُ يَشَاء»؛ این امر دست من نیست که من تو را بعد از خودم به عنوان امام و رهبر جامعه برگزینم، این مربوط به خداست. خدا هر کسی را بخواهد تعیین می‌کند. این نقل به همین شکل در منابع عامه هست.

یک مورد دیگر نظیر همین از پیامبر خدا(ص) سؤال شده، یک کسی ظاهراً از قبیله‌ی بنی صعصعة آمده خدمت پیامبر و همین را مطرح کرده و همین جواب را شنیده است.

علی أیّ حال؛ از این آیه شریفه استفاده می‌شود امامت؛ یک منصب الهی است، یک منصب خدایی است.

بعد حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) وقتی سؤال کرد خدایا امامت در ذریه‌ی من هم خواهد بود؟ خداوند متعال در پاسخ ابراهیم فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»؛ اولاً: امامت عهد الهی است و ثانیاً این امامت به ظالمین نمی‌رسد.

اگر در پرونده‌ی کسی شرک باشد، او ظالم است، قرآن مجید، شرک را ظلم عظیم معرفی کرده، لقمان به فرزندش فرمود: «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم»؛ آن سه نفری که قبل از امیرالمؤمنین بودند به اتفاق قبلاً مشرک و بت‌پرست بودند، اما امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) «لم یَعبُد صَنَماً قَطُّ»؛ امیرالمؤمنین هرگز بت نپرستید. بر اساس این آیه شریفه، امامت از آنها نفی شده، آنها صالح برای امامت نیستند، «لا ینال عهدی الظالمین»، کسی که در پرونده‌اش ظلم باشد، صالح برای امامت نیست و این عهد خدای متعال به او نمی‌رسد.

این مطالب را عرض کردم چون امام حسین(سلام الله علیه) روز عاشورا وقتی حضرت علی اکبر(ع) آمد خدمت پدر بزرگوارش و از پدر إذن میدان خواست و حضرت بلافاصله اذن داد، این آیه شریفه را تلاوت کردند، وقتی علی اکبر آماده‌ی میدان شد، حضرت یک نگاهی به علی اکبر کردند، این آیه را تلاوت کردند، «إِنَّ اللهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ لذا در زیارتنامه‌ی حضرت علی اکبر(سلام الله علیه) آمده است؛ «صَلَّی اللهُ عَلَیكَ وَ عَلی عِترَتِكَ وَ أَهل بَیتِكَ وَ آبائِكَ وَ أَبنائِكَ وَ أُمَّهاتِكَ الأَخیارِ الأَبرارِ الَّذینَ أَذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم تَطهیراً»، ایشان از اهل‌بیتی است که رجس از او برداشته شده، یعنی شخصیت حضرت علی اکبر، تالی‌تلو عصمت است. این یک نکته راجع به حضرت علی اکبر(ع).

چون امروز مجالس و محافل به نام حضرت علی اکبر(ع) اختصاص داده شده، دو نکته دیگر عرض کنم؛ یکی راجع به ولادت ایشان. ولادت حضرت علی اکبر سال 34 از هجرت در مدینه اتفاق افتاده، برخی ولادت ایشان را سال 42 هجرت نوشته‌‌اند. که عمر ایشان در کربلا روی قول دوم 18 سال می‌شود، یا برخی تصریح کرده‌‌اند که عمر ایشان در جریان کربلا 19 سال بوده.

مرحوم ابن ادریس صاحب سرائر که یکی از فقهای قرن ششم ماست، ایشان آنجا به یک مناسبتی مطرح می‌کند می‌گوید سزاوار است این عمر به اهلش واگذار شود و می‌گوید آنهایی که اهلش فنّ تاریخ‌اند و در تاریخ مهارت دارند ولادت حضرت علی اکبر(سلام الله علیه) را که من تعبیر می‌کنم به علی اکبر یعنی علی بن الحسین الشهید، چون اگر ایشان متولد سال 42 یا 41 باشد، می‌شود علی الاوسط، آن وقت علی اکبر می‌شود علی ابن الحسین السجاد، چون امام سجاد متولد سال 38 است و در جریان کربلا ایشان 23 ساله بوده، ایشان اگر متولد 34 باشد که ابن ادریس می‌گوید، بایستی این را به اهل فنّش مراجعه کرد و اهل فن مثل ابوالفرج اصفهانی، ابوالفرج ولادت حضرت علی اکبر(سلام الله علیه) را سال 34 از هجرت در اواخر ایام خلافت عثمان ذکر کرده.  بنابراین ایشان روی این نقل هنگام شهادت؛ سنّ مبارکشان 27 سال بوده نه 18 سال. این راجع به سنّ‌ ايشان. بنابراین ایشان علی اکبر می‌شود.

نکته‌ی دیگري که راجع به حضرت علی اکبر(سلام الله عليه) گفته شده این است که آیا ایشان در این سن در کربلا صاحب اهل و عیال بودند یا خیر؟ و آیا فرزندی داشتند یا خیر؟

عبارتی که در زیارت حضرت علی اکبر(سلام الله علیه) هست که ابوحمزه از حضرت صادق(ع) نقل می‌کند در آن زیارتنامه این تعبیر هست که حضرت می‌فرماید: بعد از آنکه جدّم حسین را زیارت کردی بیا پائین پا، صورتت را بگذار روی قبر عمویم علی بن الحسین و اینطور او را مخاطب کن به این خطاب: «صَلَّی اللهُ عَلیكَ یا أَبا الحَسَنِ»، در این روایت هست که سه مرتبه صورت بگذار، بعضی خواسته‌‌اند بگویند اینکه حضرت صادق به ابوحمزه می‌فرماید سه مرتبه صورت بگذار - این دیگر استنباط است نمی‌خواهم بگویم جایی هست- گفته‌اند جهتش این است که امام حسین(ع) روز عاشورا سه مرتبه صورت به صورت علی گذاشت، یک مرتبه صورت گذاشت و فرمود «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء»، باز که صورت گذاشت فرمود: «مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُول»، بار سوم که صورت گذاشت فرمود: «لَقَد استَرَحتَ مِن هَمِّ الدُّنیَا وَ غَمِّهَا وَ بَقَی أبُوکَ وَحِیداً فَرِیداً».

علی أیّ حال آنجا دارد با کنیه ایشان را زیارت کن «صَلَّی اللهُ عَلیكَ یا أَبا الحَسَنِ». عرب گاهی کنیه را تفألاً می‌گذارد، بچه‌ها را از کودکی در عرب کنیه می‌گذارند، می‌گویند برای اینکه بزرگ شود صاحب فرزند و اولاد شود.

ممکن است کسی بگوید که این کنیه حکایت از این نمی‌کند که حضرت علی اکبر فرزند داشته، إلا اینکه در روایتی هست حضرت رضا(ع) نقل می‌کند از جدّشان حضرت سجاد(ع)، که حضرت علی اکبر(سلام الله علیه) أمّ‌ولدی داشتند و از آن أم‌ولد فرزندی داشتند. روایت جدایی است. بر این اساس، ایشان صاحب فرزند هم بوده و ازدواج هم کرده بوده، این هم یک نکته.

نکته‌ی دیگر راجع به مادر ایشان «لیلا» عرض کنم.

مرحوم سَماوی در إبصار العین که کتاب مختصر و خوبی است، ایشان در آخر إبصار العین می‌گوید چند نفر از شهدا در کربلا وقتی شهید شدند مادرانشان حضور داشتند، یکی از آنها حضرت قاسم است که نام مادرش «رَملَه» است و در کربلا حضور داشته. یکی مادر عبدالله رضیع است، علی بن الحسین الاصغر الشهید، «رباب» در کربلا حضور داشته و همینطور فرزند عبدالله جعفر، پسر حضرت زینب که شهید شده، مادرش حضرت زینب در کربلا حضور داشته.

ایشان در آنجا می‌گوید «لیلا» هم گفته‌اند حضور داشته است.

مرحوم محدث قمی در این نفس المهموم کأنّه می‌خواهند بفرمایند حضور «لیلا» در کربلا ثابت نیست و شاید همینطور باشد. البته بعضی هم گفته‌‌اند ایشان حضور داشته. این یک خلاصه‌ای از این بزرگوار.

چون به میدان ز حرم، اکبر رفت *** روح از جان حرم، یک سر رفت
دست ز جان شسته سوی دلبر رفت *** همه گفتند که پیغمبر رفت
یک طرف چشم حسین دنبالش *** یک طرف مرگ به استقبالش

«فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى ع عَيْنَهُ وَ بَكَى»؛ آقا یک نگاه مأیوسانه به قد و بالای علی کرد و اشک تو چشمهاي امام حلقه زده بود، «و رفع الحسين سبابته نحو السماء و قال اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ»؛ علی آمد به میدان، جنگ نمایانی کرد، رجز خواند شجاع بود، برگشت خدمت پدر صدا زد: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي‏ فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيل»؛ بابا تشنگی ما را کشت، سنگینی اسلحه مرا خسته کرد.

بگذارید من این جمله را هم عرض کنم؛

در برخی از تعبیرات هست که امام حسین(سلام الله علیه) وقتی علی بار دوم برگشت و اظهار تشنگی کرد فرمود: «يا بُنَيَّ هَاتِ لِسَانَكَ فَأَخَذَ بِلِسَانِهِ فَمَصَّهُ»؛ علی جان زبانت را بیاور.

مرحوم حاج ملا محمد هاشم خراسانی صاحب کتاب منتخب، نقل کرده اینکه امام حسین زبان علی را خواست، عقیق روی زبانش گذاشت، چون عقیق تشنگی را تخفیف می‌دهد. محتشم هم در اشعارش آوردند

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید *** خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

یک احتمال دیگری داده می‌گوید امام حسین زبان علی را در زبان گرفت، چشمه‌های علم و حکمت را در وجود علی جاری کرد، این هم یک احتمال است.

اما ایشان یک احتمال دیگری داده می‌گوید: امام حسین زبان علی را در دهان گرفت خواست به علی بفهماند بابا من از تو تشنه‌ترم! بابا تو نباید آب از این دنیا بنوشی، آب تو بایستی از کوثر باشد، آن هم به دست رسول خدا.

آنقدر این جوان مؤدب است وقتی برگشت نگفت بابا به دادم برس، صدا زد بابا «يَا أَبَتَاه هَذَا جَدِّي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قَد سَقَانِي بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا أظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً».

امام حسین آمد اما زینب زودتر خودش را رساند بالین علی اکبر، «فَأکَبَّت عَلَیه»،

تو نگفتی سخنی هر چه تو را بوسیدم *** نگشودی لب خود هر چه صدایت کردم

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 8 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 11 / 8 / 93


أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین

قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين‏»

توفیقی شد این روزها به اختصار ویژگی‌ها و صفات و خصوصیات یاران اباعبدالله(ع) را مورد بحث قرار می‌دادیم. عرض شد این یاران، یارانِ ویژه‌ای بودند. به تعبیر پیامبر گرامی اسلام(ص) که فرمودند حسین من سیّدالشهداست و تعبیر نبی مکرم اسلام(ع) این است که شهدای کربلا، سادات الشهدا هستند. تعبیر امیرالمؤمنین(ع) این است که اینها نظیری در گذشته و شبیهی در آینده ندارند. تعبیر خود ابی عبدالله(ع) شب عاشورا به لسان‌های مختلفی نقل شده این است که «من یارانی أبرّ و أوفي، باوفاتر و نیکوتر از اینها نمی‌شناسم و سراغ ندارم».

اینطور نیست که خصوصیات اصحاب اباعبدالله در یک جای خاصی ذکر شده باشد، بلکه از حرفها و کلماتشان، از رجزهایشان، این ویژگی‌ها استفاده می‌شود. رجزهایی که مثل حبیب خواندند، ما «أصبَرِ» هستيم، ما «أوفي» هستیم، اینها بیان کننده‌ی خصوصیات یاران أبی عبدالله است.

دیروز یک ویژگی اشاره کردم که قرار شد امروز کاملش کنم و آن خصوصیت «بصیرت»، در اصحاب و یاران اباعبدالله است. بصیرتی که در روایت داریم «فَقدُ البَصَرِ أهوَن مِن فَقدِ البَصِیرَة»، چشم نداشتن راحت‌تر است تا آدم بصیرت و تشخیص و فهم و بینش نداشته باشد، هر بلایی به سر بشر می‌آید از ضعف بصیرت است.

لذا امام صادق(ع) فرمود: «كَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِر»؛ چطور می‌خواهد هدایت شود کسی که بینش و آگاهی و بصیرت ندارد.

قرآن هم در پايان سوره‌ی یوسف، پنج شش آیه‌ی آخر تقریباً ارتباطی با داستان حضرت یوسف ندارد و مطالب کلی است که خدا بیان فرموده به منزله‌ی نتیجه‌گیری از سوره یوسف است که می‌فرماید: «قُلْ هذِهِ سَبيلي‏ أَدْعُوا إِلَى اللهِ عَلى‏ بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني‏»؛ پیغمبر به مردم بگو این راه من است، این روش من است، شما را دعوت به خدا می‌کنم بر اساس بصیرت.

به همین جهت هم در لغت؛ «بصیرت» را معنا می‌کند «الفهم»، «فتح عین القلب»، تعابیر زيبايي است، گشوده شدن چشم قلب نه عین البصر. امام صادق(ع) هم فرمودند: «إِنَّمَا شِيعَتُنَا أَصْحَابُ الْأَرْبَعَةِ الْأَعْيُنِ: عَيْنَانِ فِي الرَّأْسِ، وَ عَيْنَانِ فِي الْقَلْب‏»؛ شیعیان ما دو چشم در سر دارند و دو چشم در دل دارند.

لذا در نقل‌های زیادی دارد: «إِذَا أَرَادَ الهُن بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ»؛ که فرمود اگر خداوند یک بنده‌ای را بخواهد مورد توجه قرار دهد، آن دو چشم قلبش را باز می‌کند. دو چشم سر که خیلی‌ها امام و پیغمبر را دیدند، کنارش بودند اما این دو چشم قلب مسدود بود. این بصیرت خیلی مهم است.

دیروز عرض کردم نافع بن هلال شب عاشورا به أبی عبدالله عرض کرد «إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاك‏»؛ ما همینطور در رودربایستی دنبال شما نیامدیم، بلکه بر اساس فهم و بصیرت و تشخیص آمدیم. این صفت بصیرت خیلی مهم است که حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه هم جاهای متعددی به این ویژگی اشاره کردند.

دیروز عرض کردم ما چهار جور بصیرت داریم، یکی «بصیرت اعتقادی». اول باید در عقاید انسان فهم و درک باشد، چیزی که خوارج از آن محروم بودند. چیزی که امروز شما در نیروهای سلفی و تکفیری با فقدانش مواجه هستید. خیلی ائمه‌ی ما روی بصیرت اعتقادی تأکید داشتند.

من امروز مصاحبه‌ای می‌خواندم از شهید دکتر حسن شَحّاته(رضوان الله تعالی علیه) مجله‌ی المنبر سال ششم با ایشان یک مصاحبه‌ای کرده. مصاحبه‌ی مفصل و زيبايي است که می‌گوید: من از سال‌های 1994 تا 96 بهم ریختم، من محبّ اهل‌بیتم و اهل‌بیت را دوست داشتم، ولی احساس یک خلأ می‌کردم، خیلی هم اهل‌بیت پیامبر را دوست داشتم می‌آمدم. گاهی مي‌‌رفتم زيارت رأس الحسین در آن منطقه در مصر، اما وقتی مخصوصاً ایام محرم می‌شد می‌دیدم و می‌شنیدم قضایا را، خیلی ناراحت بودم. -البته گاهی خداوند دو جور این بصیرت را در اختیار انسان قرار می‌دهد؛ یکی اینکه آدم خودش دنبالش برود و تحقیق کند، گاهی یک راه‌‌های میانبری هم خدا می‌گذارد، «إِذَا أَرَادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَيْراً عَاتَبَهُ فِي مَنَامِهِ‏»؛ یک خواب گاهی انسان را به خودش می‌آورد-.

می‌گوید یک شب خواب دیدم در یک بلندی رسول گرامی اسلام ایستاده، امیرالمؤمنین(ع) هم ایستاده، حضرت دارد مطالبی می‌گوید که من نمی‌شنیدم. بعد حضرت امیر جدا شد. پیامبر(ص) به من فرمود همراه او برو و او را امام خودت قرار بده. می‌گوید از خواب پریدم و خیلی فکر کردم قصه چیست؟ بعد آن خواب زمینه‌ای شد.

من نمی‌خواهم بگویم منشأ تحوّل چیست؟ ولی خداوند گاهی یک بهانه می‌گذارد.

شخصي در اصفهان بود. در شهرهای ایران شیعه بود، ولی در اصفهان خیلی کمرنگ بود و اصفهان از شهرهایی بود که دیرتر به جرگه‌ی تشیّع درآمد. این آقا می‌گوید در اصفهان یک شخصی بود به نام عبدالرحمن که شیعه داغ و گرمی بود. به او می‌گفتند تو تشیع را از کجا داری؟

گفت من رفتم سامرا، گفتند متوکّل عباسی بعضی ایّام بار عام می‌دهد. بدهکار بودم و نیاز مالی داشتم، رفتم با او صحبت کنم. همینطور که می‌رفتم دیدم راه را بستند و گفتند امروز ملاقات نیست. برای اینکه ابن الرضا به دیدن متوکل می‌آید. امروز ابن الرضا را إحضار کرده‌‌اند. یک گوشه‌ای ایستادم دیدم یک آقازاده‌ی کم سن و سالی سوار بر مرکب می‌آید، زیر لب مشغول ذکر و دعاست. تا نگاهم افتاد گفتم نکند متوکل یک بلایی سر این آقا بیاورد، خدایا من از حاجت خودم گذشتم، اصلاً نمی‌روم. من دعا می‌کنم این شخصیت جوان از طرف متوکل دچار لطمه نشود و آسیبی به او نرسد.

آقا همینطور که از جلوی من رد می شدند متوجه من شدند فرمودند: عبدالرحمن خیالت راحت باشد، به ما لطمه‌ای نمی‌رسد، تو هم برگرد خداوند هم عمر طولانی به تو می‌دهد و هم مال زیاد و هم اولاد زیاد. خودش این قصه را که نقل می‌کند می‌گوید الآن بالغ بر نُه فرزند دارم، 70 سال سن دارم، آنجا مي‌‌گويد ألف ألف، یعنی میلیونها ثروت دارم.

دیروز همین جا عرض کردم عبدالله بن مغیره واقفی بود، یک عنایت امام رضا او را تکان داد و عوض شد.

گاهی اینطور است، گاهی یک بهانه، يک خواب، نشست و برخاستي با علما، ورود یک عالمی در زندگی انسان، یک کتاب و شیوه‌ای، به انسان بصيرت مي‌‌دهد.

عبدالمالک ریگی(لعنة الله علیه) را که اعدام کردند، یک مصاحبه‌ای کرده، قبل از اعدام می‌گوید من با اعتقاد این کار را می‌کردم و بعد می‌گوید گناه من گردن دانشمندان ماست که مرا زیر سؤال نبردند، کارهای مرا نقد نکردند. می‌گوید یکی از دلایل این جنایاتی که کردم فتواهایی بود که آنها ما را تکفیر دادند. ابن تیمیه و دیگران را خواندم.

یک روز عرض کردم پشت قضیه این داعشی‌ها هم باید یک کار فکری باشد، صرفاً یک کار نظامی نیست، بلکه یک کار فکری باید این جوان 17 ـ 16 ساله را با کمربند انفجاری بکشاند میان مردم مسجد زاهدان، مسجد علی بن ابیطالب. این می شود «بصیرت اعتقادی» که خیلی هم ائمه‌ی ما روی این قضیه سرمایه‌گذاری کردند.

شخصی می‌گوید خدمت امام باقر(ع) نشسته بودیم با عجله بلند شد رفت. نشد اصلاً بپرسیم. حتّی تعبیر دارد که عبای امام کامل روی دوشش نبود. برگشت گفتیم چه اتفاقي افتاده بود؟ فرمود: یک کسی داشت جان می‌داد رفتم خودم را برسانم بالای سرش، عقاید حقه را به او بگویم، نشد و دیر رسیدم، از دنیا رفت.

خیلی از این نمونه‌ها هست، البته بیشترش هم موردی است.

امام کاظم(ع) به حسن بن عبدالله فرمود تو آدم خوبی هستی، ولی عقایدت را درست کن، برو سؤال و بررسی کن، «تَفَقَّه فِی الدِّین»، آدم خوبی بود اهل امر به معروف و نهی از منکر، عبادت و نماز.

شبیه این قصه را خیلی‌ها در عربستان می‌بینند، افرادی که ماه رجب و شعبان روزه است و قرآن و نماز می‌خواند، اما این آگاهی را ندارد. امام(رضوان الله تعالی علیه) در چهل حدیثشان می‌فرمایند أکثر اهل‌سنت دنیا مستضعف فکری‌اند. گمان نکن اینترنت آمده و ماهواره آمده همه خبر دار شده‌‌اند. یک جوانهای دانشجو و تحصیل کرده در مکه و مدینه را انسان می‌بیند که اصلاً صحیفه‌ سجادیه به گوشش نخورده، غدیر و حدیث منزلت به گوشش نخورده است.

پس یک بصیرت؛ «بصیرت اعتقادی» است که حدیثش را دیروز خواندم؛ «قُسِمَ الْعَقْلُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ كَمَلَ عَقْلُهُ وَ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلَا عَقْلَ لَهُ حُسْنُ الْمَعْرِفَةِ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ حُسْنُ الطَّاعَةِ لَهُ وَ حُسْنُ الْبَصِيرَةِ عَلَى أَمْرِهِ»؛ بصیرت در دین، نخستین مسئله در فهم دین است.

لذا روایاتی که تعبیر تفقّه دارد، خود قرآن هم دارد «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ»، جهاد با این عظمت را می‌فرماید یک عده نروند، بمانند تا فهم دین در زندگی‌شان ایجاد شود.

دوم؛ «بصیرت سیاسی» است. این هم مهم است. متدیّن، خوب، ولایتی، همه معتقد، ولی گاهی تشخیص نمی‌دهد، سکوت، فریاد، مذاکره، مقابله، خیلی هم مسئله‌ی حساسی است. پیوستن، گسستن، رأی دادن و رأی ندادن، اعلامیه دادن و اعلامیه ندادن. یک کتاب دیدم نوشته بودند بنام «راه‌ها و انتخاب‌ها» راجع به کربلا؛ ایشان راهها را نوشته بود و انتخابها را هم نوشته بود. واقعاً در قصه‌ی کربلا؛ امام حسین سازش کند یا جنگ؟ عبیدالله بن جر جعفی پیوستن یا گسستن؟ ضحاک بن عبدالله مشرقی، ماندن یا رفتن؟ خیلی مشکل است. گاهی بزرگان گیر می‌کنند، شخصیت‌ها که آیا در مسائل چه کنند؟

حارث بن حوت از پیروان امیرالمؤمنین(ع) است و آقا را قبول داشت، در جمل گفت من حسابی گیر کرده‌‌ام، نمی‌دانم کدام‌تان راست می‌گوئید، هر دو اذان می‌گوئید، نماز می‌خوانید و جماعت دارید، هر دو طرف اصحاب پيامبر هستند، آقا من حسابی گیر کردم. عرض کردم ديروز که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: عبادتهای شما گاهی پیش خوارج کم می‌آورید، نماز و دعای آنها از شما بیشتر است. گفت آقا من را راهنمایی کنید.

آقا فرمودند: هیچ وقت دین را با شخصیت‌هایش نمی‌شناسند، در روایت هم دارد «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، رَدَّتْهُ الرِّجَال‏»؛ کسی دین را با آدمها بگیرد همان آدمها او را بی‌دین می‌کنند.

گاهی شخصیت نمی‌تواند صرفاً ملاک باشد، باید با فهم و درک باشد، اگر یک شخصیتی هم پشت فهم دین است، آن شخصیت آگاهانه این دین شناسی را داده باشد. آقا فرمودند برو حق را بشناس اهلش را می‌شناسی. تو نگاه کن عمار کجاست؟ ببین اویس با کیست؟ مالک اشتر با کیست؟ اینها ملاک‌اند. شناخت و تشخیص مسائل سیاسی هم یکی از نکات دقیقش همین است. لذا بعضی‌ها حتّی به ائمه(ع) معترض بودند، نمی‌توانستند آن موضع‌گیری امام در قضایای سیاسی و مسائل مربوط به حکومت را درک کنند.

در مورد یکی از خوارج دارد که شمشیری زیر لباس بست و به قصد کشتنِ علی بن موسی الرضا(ع) آمد و گفت در آباء این بزرگوار پذیرش مسئولیت دولتی سابقه ندارد؟ به رفقایش گفت اگر آقا جواب قانع‌کننده‌ای ندهد من ايشان را می‌کشم و اینها می‌کشتند، چون اینها خیلی بی‌دین‌تر از این حرفها بودند، یعنی متحجّر بودند.

وقتی خدمت آقا رسید گفت چرا شما پست پذیرفتید؟ سابقه ندارد، پدرتان، جدّتان، هفت امام قبل از شما.

آقا فرمود: نبی بالاتر است یا وصی؟ گفت نبی. فرمود: حاکم کافر بدتر است یا حاکم مسلمان؟ هر دو ظالم‌اند ولی یکی کافر و دیگری مسلمان است. گفت: حاکم کافر.

آقا فرمودند یوسف، نبی بود و حاکم زمانش هم بت‌پرست بود، خودش پیشنهاد مسئولیت داد و گفت «إنّی حفیظٌ عليم»؛ من که وصی‌ام و حاکم زمانم به ظاهر مسلمان است و منم پیشنهاد ندادم و من را به زور از مدینه آورده است.

بلافاصله امام یک جواب قرآنی داد. ما داریم پیامبری که در زمان حاکم کافری، خودش پیشنهاد مسئولیت وزارت اقتصادی برای حفظ کشور داده، امروز هم علی بن موسی الرضا آمده، ایشان که زیر بار ولایتعهدی نرفت، اگر هم پذیرفت با آن شرایط و وضعیت، خود آن پذیرش، یک مبارزه بود. منتهی این شخص نمی‌تواند این را درک کند. این شخص حروری و خارجی شمشیر را بیرون نیاورد و قانع شد. این «بصیرت سیاسی» است.

سومین بصیرت؛ «بصیرت اخلاقی» است. در کلمات قصار نهج البلاغه، أمیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَبْصَرُ النَّاسِ مَنْ أَبْصَرَ عُيُوبَهُ وَ أَقْلَعَ عَنْ ذُنُوبِه»؛‌ بصیرترین مردم کسی است که عیوبش را بشناسد، بداند چه عیبهایی دارد و خودش را از آن جدا کند.

خدا همه‌ی گذشتگان را رحمت کند؛ مرحوم آقای فلسفی دو جلد کتاب دارد، بسیار کتاب خوبی است، چون ویژگی‌اش این بود که منبرهایش را می‌نوشت و با خط خودش تنظیم می‌کرد، دو جلد کتاب عالی دارد به نام «اخلاق از نظر همزیستی». کتاب‌های ایشان همه‌اش خوب است. گرچه این کتابها متأسفانه کمتر در بین مردم مطرح است، هنوز جوان و ازدواج، جوان و اشتغال، جوان و غرایض، جوان و دوستی، جوان و ادب، خیلی عبارات قشنگی است.

ایشان در مقدمه کتاب «اخلاق از نظر همزیستی» وارد بحث عیوب اخلاقی می‌شود، می‌گوید کم و بیش هر کسی مبتلا به یک عیبی هست، شیطان هم خودش گفت من یکی را با تکبّر، یکی را با عصبیت، یکی را با حسادت، پنجره‌ی وجود افراد هر کدام یک جای آن یک روزنه‌ای دارد که آن را پیدا می‌کنم، اینقدر می‌چرخم. قرآن می‌فرماید: شیطان هم می‌چرخد و هم لمس می‌کند تا اینکه یک راه پیدا کند، اگر پیدا کرد «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين»، یک راه نفوذی پیدا می‌کند، از همان راه وارد مي‌‌شود «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِم».

آقای فلسفی در این کتاب می‌گويد آن روزنه‌ی پنجره‌ی وجود را آدم باید پیدا کند و ببندد. ببیند چیست؟ گاهی گفته‌‌ام 44 روزنه را امام سجاد(ع) در دعای هشتم صحیفه شمرده است. آدم این 44 مورد را جلویش بگذارد، «اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَكَاسَةِ الْخُلُق...».

من یک وقتی فرصتی داشتم این «أعوذ»‌‌های روایات را بیرون آوردم، خیلی زيباست. امام صادق(ع) از چه چیز به خدا پناه می‌برد؟ رسول خدا(ص) از چه چیز پناه می‌برد. در بعضی روایات دارد بعضی از استعاذه‌های پيامبر(ص) هر روز بود. بعضی چیزها را هر روز به خدا پناه می‌برد. این هم می‌شود «بصیرت اخلاقی». اینکه انسان آن عیب را پیدا کند و تشخیص دهد.

وقتی شيطان به حضرت یحیی گفت «أکول»(پرخور) است، غذا خوردن را کم کرد، گفت خیلی آدم خوبی هستی منتهی زیاد غذا می‌خوری و زیاد غذا خوردن مانع عبادتت می‌شود. حالا به حسب نقلی که ذیل آن روایت آمده است.

چهارمین بصیرت، «بصیرت اجتماعی» است؛ یعنی اینکه آدم وظیفه‌اش را تشخیص بدهد، آیا وظیفه‌ی امروز من منبر است؟ وظیفه‌ام اجتهاد و نوشتن است؟ وظیفه‌ام این است که به روستایی بروم؟

مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی وقتی احساس کرد وظیفه‌اش دفاع از شیعه در قالب نوشته‌های شیعه است، آنقدر نوشت که دستهایش زخم شد، از بس روی سینه‌اش کتاب گذاشت، سينه‌‌اش زخم شد. پنجاه هزار اثر شیعه را در الذریعة آورد.

مرحوم علامه امینی وظیفه‌اش دفاع از امیرالمؤمنین(ع) است. مرحوم میرحامد حسین پسرش از دنیا رفت به تشییع جنازه‌‌اش نیامد، گفت دارم حقّانیت علی بن ابیطالب(ع) را اثبات می‌کنم، بروید کارهایش را انجام بدهید می‌آیم. ولی اینقدر وقت ندارم که در تشییع پسرم شرکت کنم و نشست عبقات الانوار را نوشت و از مبانی شیعه دفاع کرد. اینها کم خدمت است؟!

مرحوم سید محسن امین در حالاتشان آقازاده ايشان در مصاحبه‌اش گفته بود: پدر من گفت شیعه در سه چیز دارد لطمه می‌بیند، یکی در موضوع عزاداری أباعبدالله است، این شیوه‌های نادرستی که در عزاداری هست، روضه‌های دروغی که هست، لطمه می‌زند.

کربلا باید پشتوانه باشد، کربلا نبايد تبدیل به یک اهرم اینطوری تبدیل شود که در آن روایات و احادیثی که گفته نشده بیاید، شیوه‌هایی که وهن شیعه است بیاید. دوم در سوریه و لبنان بچه‌های شیعه مدرسه‌ی اهل‌سنت می‌روند، یک مدرسه‌ای که آموزش معارف شیعی بدهد نیست.

سوم دیدند شخصیت‌ها و علما و اندیشمندان شیعه اسامی‌شان پراکنده است و کتابهای سیره اهل‌سنت، سِیَرُ الاعلام، اُسدُ الغَابة خیلی نوشته‌‌اند، ولی بزرگان شیعه یک جا جمع شود.

فرمود در هر سه عرصه وارد شد. مرحوم سید محسن امین مقتل نوشته؛ بنام «لواعج الأشجان فی مقتل الحسین(ع)». اين عالم دینی کتاب منبر نوشته و گفته بخوانید و منبر بروید؛ بنام «المجالس السنیة فی مناقب و مصائب العترة النبویة».

یک وقت شهید مطهری احساس کرد رمان کشور را پر کرده، «داستان راستان» را نوشت. چه عیب دارد کساني که از دستشان می‌آید یک رمان‌های خوبی بنویسند. چرا باید کتابهاي غير ديني و بلکه ضد ديني در دنیا چاپ شود، و پرفروش‌ترین کتاب حتي در ایران باشد؟! باید کسی که بلد است در رمان وارد شود و رمان دینی و خوب بنویسد که آنها نیایند اینطور جای کتب اسلامی را بگیرند.

مرحوم سيد محسن امين یک سری از این کارها را در عزاداري با شجاعت حرام کرد و گفت این کارها را نکنيد.

بعد در بحث معرفی أعلام؛ «أعیان الشیعة» نوشت. در بحث مدارس، مجموعه‌ی مدارس شیعی تشکیل داد.

این «بصیرت اجتماعی» است که انسان تشخیص بدهد در هر زمانی وظیفه‌اش چیست و بر همان اساس وارد شود.

این چهار نوع بصیرتی که بنده عرض کردم و این بصیرت از ویژگی‌های یاران أباعبدالله(علیه السلام) است.

السلام عليک يا أبا عبدالله

شما بصيرت را در حضرت علی اکبر(علیه السلام) نگاه کنید. در مسیر وقتی سخن از کربلا و شهادت شد، فرمود: «أ وَ لَسنَا عَلَی الحَقّ»، بابا مگر ما بر حق نیستیم؟ ترسی از مرگ نداریم.

این جوان رشید که من تعبیرم راجع به علی اکبر؛ «انسان کامل» است. کسی که خَلق و خُلق و منطقش مثل پیامبر است، می‌شود انسان کامل. کسی که نامش نام علی، راه رفتنش راه رفتن زهرای مرضیه، سخن گفتنش سخن گفتن رسول خدا است. شخصي می‌گفت مي‌‌دانيد چرا امام حسین(ع) وقتي با لشگر حر که مواجه شد به علی اکبر فرمود اذان بگو. خوب ایشان مؤذن بوده و ایستاد با صدای بلند اذان گفت.

یک وجهش این است که اذان گفتن، ذکر گفتن، نماز خواندن، لاحول و لاقوة إلا بالله گفتن، همه‌ی اینها برای این است که این تهمت برداشته شود که ما مسلمانیم. عمداً أبا عبدالله مکرر روز عاشورا حمد و ثنا داشت. ولی ایشان تعبیر می‌کرد که صدای علی اکبر، صدای پیامبر(ص) بود و أصحابی در لشکر امام حسین(ع) و عمر سعد بودند که این اذان وقتی بلند شد کأنّ صداي رسول الله اذان گفت. بعد أبی عبدالله(ع) با لشکر حر به نماز ایستادند.

برخي بزرگان چندين توجیه کرده‌‌اند راجع به اینکه آمد گفت بابا تشنگی من را آزار می‌دهد، یک چیزی هم من اضافه کنم شاید اگر آمد گفت بابا من تشنه‌ام و کام در کام حسین گذاشت، می‌خواست عذر بیاورد، اعتذار است، به این معنا که بابا اگر من آب داشتم و سیراب بودم، اینها را از بین می‌بردم، توانم بیش از این بود و بیشتر از اینها می‌کشتم، یعنی آنچه از من می‌آمد انجام دادم، ولی تشنگی نمی‌گذارد. این تقاضای آب به معنای اعتذار از مبارزه‌ی بیشتر است، یعنی دیگر بیش از این در توان من نیست، تشنگی اجازه نمی‌دهد، چشم‌ها سیاهی می‌بیند آسمان را و إلا این دشمنان را از بین می‌بردم.

این جوان با این رشادت و شجاعت؛ نگاه پدرها به اولاد فرق می‌کند.

یک وقت بچه از سفر می‌آید، انسان نگاهش می‌کند، یک وقت بچه به سفر می‌رود، انسان نگاهش می‌کند. یک وقت شب دامادی، انسان جوان را نگاه می‌کند. یک وقت در بیمارستان نگاه می‌کند، نگاهها فرق می‌کند.

أبی عبدالله چند نگاه به علی اکبر در روز عاشورا کرد. یکی نگاه شوق است، وقتی که آمد خداحافظی کند، یک نگاهی به قد و بالای علی کرد،

من نگویم مرو ای ماه برو *** لیک قدری به برم راه برو
مرو اینگونه شتابان ز برم *** قدري آهسته من آخر پدرم

این نگاه شوق است که پدر وقتی بچه‌اش درس می‌خواند، داماد می‌شود، راه می‌رود، پشت ماشین می‌نشیند، یک افتخاری دارد، لذت می‌برد. این نگاه شوق است.

نگاه دوم أبی عبدالله نگاه یأس بود، وقتی پشت کرد برود، تا چشمانش سو داشت از پشت سر نگاه کرد و أشک ریخت.

امروز به یاد جوانها، شهدای عزیزی که این روزها پدر و مادرهایشان مشخص نیست و به عنوان شهید گمنام می‌آید و روی تابوتشان نوشته فرزند روح الله، نمی‌دانم پدر و مادرشان کجا منتظرشان هستند، امروز به یاد اینها اشک بریزید.

نگاه سوم أبا عبدالله(ع)؛ وقتی آمد کنار بدن علی، «نگاه وداع و حزن» بود. چه پیکری؟ «فقطّعوه بسيوفهم إربا إربا». بدن، قطعه قطعه بود.

خیلی بر أبی عبدالله سخت گذشت، وقتی خم شد صورت روی صورت علی گذاشت،

سپه کوفه و شام استاده *** به تماشای شه و شهزاده
شه روی نعش علی افتاده *** همه گفتند حسین جان داده
به یقین جان حسین بر لب بود *** آن که جان داد به او زینب بود

حُمَید گفت دیدم یک خانمی از خیمه بیرون دوید، اینجای روضه خیلی جانسوز است، آقایان، اهل‌منبر، اهل ذوق، علی أکبر قطعه قطعه و شهید شده، زینب باید بگوید وای پسر برادرم، اما تا آمد گفت: وا اُخَيّاه... ای برادرم! اول برای حسین سوخت، بعد گفت وَ ابن أخَیَّاه، خودش را انداخت روی بدن، تعبیر این است «إنکبّت علیه»، شاید می‌خواست ابی عبدالله بدن «إرباً إربا» را نبیند. من بودم گاهی این شهدا را می‌آوردند در کنار بهشت معصومه، گاهی یک خواهر شهید را هر کاری می‌کردند از روی بدن بلند نمی‌شد. من نمی‌دانم چطوری زینب کبری بدن علی اکبر را گرفته بود، أبی عبدالله هر چه کرد بلند نشد، فأخذ برأسها، سر زینب را گرفت بلند شو خواهرم، بعد رو کرد به خیمه‌ها؛

جوانان بنی هاشم بیائید *** علي را بر در خيمه رسانيد

نمی‌دانم، آقایان نشستند و می‌دانند، دفن پسر توسط پدر کراهت دارد از نظر فقهی، شاید حملش هم یک چنین حالتی دارد، لذا جوانها را صدا زد، جوانها بدن را گرفتند جلو می‌رفتند، حسین هم پشت سر صدا مي‌‌زد: وَلَدی یا علی، وَلَدی یَا علی!

لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم

199.jpg


برچسب ها :