مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 7 محرم 1436(دهه اول)

۱۰ آبان ۱۳۹۳

۱۲:۵۳

۲,۵۱۰

خلاصه خبر :
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) دهه محرم 1436(دهه اول) در دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها

دانلود فایل صوتی
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 7 محرم 1436(دهه اول)سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 10 / 8 / 93

بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین

عَن مَولانا أبِی عَبدالله الحُسَینِ(علیه‌‌السَّلام): «إنَّ هؤلاء لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يُخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفِي فَإِذَا فَعَلُوا ذلکَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَكَتْهُمُ أمرَهُم امْرَأَة- وَ فِي نَقلٍ آخَر؛ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرَامِ المَرأَةِ-»

در بین راه و مسیری که امام حسین(سلام الله علیه) از مکه به عراق می‌آمدند، حوادث در خور توجهی اتفاق افتاده که هم دانستن آن و هم آشنایی با مقصد و مرام امام حسین و هم آگاهی از این امر که امام(ع) با علم کامل به اینکه این حرکت به چه منتهی می‌شود و برای چه می‌رود، این مسائلی که در بین راه اتفاق افتاده خوب است در این ایام مطرح شود.

در یکی از منازل بین راه -ارباب مقاتل ذکر نکرده‌‌اند که راوی این خبر چه کسی بوده-، شخصی است که می‌گوید من دیدم جدای از جاده خیمه‌هایی سر پاست. نزدیک آمدم دیدم حسین بن علی(علیه السلام) بیرون آن خیمه نشسته و نامه‌هایی هم برابر آن حضرت هست. به ایشان عرض کردم برای چه در این بیابان هستید و این نامه‌ها چیست؟

فرمود: این نامه‌هایی است که از من دعوت کرده‌اند. بعد فرمودند: «إنَّ هؤلاء لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يُخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفِي»؛ یعنی بنی امیه من را رها نمی‌کنند تا اینکه خون‌های من را از رگهایم بیرون بیاورند.

این نشان می‌دهد علم امام را که امام(علیه السلام) به شهادتشان آگاه بودند و می‌دانستند کشته خواهند شد.

«فَإِذَا فَعَلُوا ذلکَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَكَتْهُمُ أمرَهُم امْرَأَة»؛ وقتی چنین کردند خداوند بر آنها کسی را مسلط خواهد کرد که ذلیلشان کند. در بعضی از نقلها هست که حضرت فرمودند حتی از قوم سبأ هم ذلیل‌تر می‌شوند که یک زنی بر آنها حاکم بودند و بر آنها سلطه داشت. در بعضی از نقل‌ها هست که حضرت فرمودند: «حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرَامِ المَرأَةِ»؛ این تعبیر عجیبی است! «فِرام»، آن پارچه‌ای است که زن در ایام عادت خودش را با آن می‌بندد که خون از او جاری نشود. این ذلّت را مردم بعد از امام حسین(سلام الله علیه) دیدند و چشیدند.

عبدالله بن مطیع، - برخی گفته‌اند دو تا ملاقات بوده با دو نفر به نامهاي عبدالله، یکی هنگام رفتن از مدینه به مکه و یکی هم هنگام حرکت از مکه به عراق، چون هر دو جا این مسئله نقل شده- ایشان به امام حسین(ع) عرض کرد که بنی امیه شما را به قتل می‌رسانند و بعد از شهادت شما، حرمت اسلام منتهک خواهد شد و دستشان باز می‌شود و بعد از شما هر کاری خواهند کرد و هر اقدامی می‌کنند.

حالا سؤال این است که واقعاً همینطور شد؟ یعنی مردمی که امام حسین(سلام الله علیه) آنها را می‌فرماید شما اینگونه ذلیل و خار خواهید شد اینطور شدند؟

من یکی دو نمونه را در این راستا عرض می‌کنم که إخبار حضرت از اینکه تخلف و نقض آن پیمانی که با حضرت بسته بودند و در نامه‌ها نوشته بودند «لا رأی لنا فی غیرک عَجِّل القدومَ إلینا»؛ يا حتّی برخی نوشته بودند که میوه‌ها رسیده الآن زمین سبز است! برخی نوشته بودند برای امام حسین(ع) که اگر شما دعوت ما را اجابت نکنید ما شکایت شما را به جد‌تان رسول خدا خواهیم کرد. تا این حد در نامه‌ها آمده بود.

حضرت اطلاع دادند که اولاً اینها من را خواهد کشت، بعد هم به این نکته تصریح کردند که قاتلين من بعد از من، ذلیل خواهند شد. حالا مقصود حضرت يا همان کسانی بودند که اینها مباشرت در قتل داشتند و حضرت را به قتل رساندند، یا اساساً همه‌ی امت، این ذلت را خواهند چشيد. وقتی تماشاگر و نظاره‌گر باشند، تماشا کنند که امام حسین(ع) حجّت خدا را می‌کشند، این غبارش همه را فرا خواهد گرفت.

این تعبیر در برخی از روایات هست که بعد از آنکه امام حسین(ع) شهید شد، یک منادی ندا داد: «لَا وَفَّقَكُمُ اللهُ لِفِطْرٍ وَ لَا أَضْحًى»؛ مقصود از این فرمایش چیست؟ یعنی فطر واقعی و قربان واقعی را مردم دیگر درک نخواهند کرد، یا مقصود این است که فطر واقعی و قربان واقعی را با امام معصوم درک نخواهند کرد.

به هرحال سرنوشت مردمی که اقدام اینگونه کردند و امام حسین(ع) را به شهادت رساندند، چی شد، که حضرت می‌فرماید خداوند متعال شما را ذلیل خواهد کرد. این ذلت کجا بود؟

یک عبارتی از خود امام حسین(ع) روز عاشورا هست، وقتی سپاه را مخاطب قرار داد و با آنها صحبت کرد فرمودند بعد از من بر شما غلام ثقیف مسلّط می‌شود. این غلام ثقیف؛ همان حَجّاج است، که پنج سال بعد از شهادت امام حسین(ع) سر کار آمده. چون حجاج، فرمانده سپاه عبدالملک مروان بود و عبدالملک سال 66 قدرت را در دست گرفته، پنج سال بعد از شهادت امام حسین(ع)، یزید سال 65 هلاک شده، 40 روز پسرش معاویه بن یزید بوده، شش ماه هم مروان بن حکم پدر عبدالملک بوده و بعد، مروان به دست زنش کشته شد و عبدالملک مروان قدرت را به دست گرفت.

حجاج را عبدالملک در عراق اختیار مطلق داد. معمولاً قبل از این بصره در اختیار یک استاندار بوده و کوفه در اختیار یک استاندار و هر کدام استاندار مجزا داشتند، چون هر دو شهر از شهرهای بسیار مهم و مورد توجه بوده است. عبدالملک وقتی قدرت را در دست گرفت، بصره و کوفه را - که از این دو شهر تعبیر می‌شد به عراقَین-، به حجاج واگذار کرد و چون فاصله‌ی میان کوفه و بصره زیاد بوده،- حدود ششصد کیلومتر فاصله‌ی بین این دو شهر است-، حجاج یک شهری را میان بصره و کوفه تأسیس کرد، که هم إشراف به بصره داشته باشد و هم به  کوفه إشراف داشته باشد، اسم آن را «واسط» گذاشت که الآن هم هست.

حجاج وقتی سر کار آمد، شروع کرد به کشتن و زندانی کردن افراد، هم به طور انفرادی و هم در جنگ‌ها. مثلاً در جنگی که در خود کوفه اتفاق افتاد و شاید خیلی از این افراد که در جمع سپاهیانی که با حجاج می‌جنگیدند بودند، شاید من احتمال می‌دهم خیلی از همین مردم کوفه بودند. اینها را با قتل صَبر کشت(قتل صبر آن است كه انسانى يا حيوانى را بسته نگهدارند تا بميرد). در تاریخ هست یک روز حجاج، یازده هزار نفر را گردن زده، که در تاریخ به «یوم الزاویه» مشهور شده و چقدر افراد در زندان او بودند و چقدر افراد را ایشان از بین برد.

این همان خبری بود که امام حسین(سلام الله علیه) داده بودند و فرمودند اینها مرا رها نمی‌کنند تا خون مرا بریزند.

این حجاج آنقدر جنایت کرده که هنگام مرگش یک کسی بالای سرش آمده بود، دید خیلی تأسف می‌خورد. به او گفت که نگفتم این جنایت‌ها را مرتکب نشو و این همه نفوس را به قتل نرسان.

حجاج گفت در حقّ من دعا کن. پرسید چه دعایی کنم در حق تو که این همه جنایت کردی؟

گفت: من نمی‌گویم دعا کن خدا از من درگذرد، بلکه دعا کن زود جان من را قبض کند، تو نمی‌دانی من در چه شرایطی هستم!

ابن اثیر جَزَری در تاریخش(الکامل فی التاریخ) نقل می‌کند؛ وقتی ترجمه‌ی عبدالملک مروان را که سال 86 هلاک شده ذکر می‌کند، می‌رسد به این امر که عبدالملک لحظه‌ی مرگش در قصر دمشق بود و دستور داد دریچه‌ی قصر را باز کردند، نگاه کرد داخل رودخانه‌ای که این قصر مشرف بر آن بود. دید یک شبابی چند گوسفند را می‌چراند. گفت ای کاش من این چوپان بودم و عبدالملک نبودم. وقتی برخی از افراد این خبر را شنیدند، گفتند خدایا تو را شاکریم، اینها وقتی به آخر خط زندگی می‌رسند می‌خواهند که زندگی ما را داشته باشند، ولی ما به آخر خط زندگی که می‌رسیم نمی‌خواهیم زندگی اینها را داشته باشیم.

مقصود؛ عبارت ابن اثیر است ایشان بعد از اینکه این را نقل می‌کند می‌گوید: سزاوار است عبدالملک در لحظه‌ی آخر چنین آرزویی را داشته باشد، چون یکی از سیئات او؛ حجاج بن یوسف ثقفی است، او را فعّال ما یشاء قرار داد که هر کاری  می‌خواهد بکند.

اینکه حضرت فرمود: « حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَومِ سَبَأ»، شايد مقصود، اینها باشد.  شايد هم مقصود؛ خود بنی امیه باشند. اینکه حضرت می‌فرماید اینها خون من را از رگ‌هایم بیرون می‌کشند و وقتی چنین کردند اینها ذلیل خواهند شد، شاید خود بنی امیه باشند.

اما ببینید آخر کار بنی امیه چه شد؟ و آنها بعد از شهادت امام حسین(ع) چه شدند؟

اولاً آل ابی سفیان بعد از شهادت امام حسین(ع) بساطشان برچیده شد. معاویه بنا گذاشته بود که یزید را ولیعهد خودش کند و حالا حالاها بماند. یزید عمری نکرده، حدود 40 سال بیشتر عمر نکرده و هلاک شده، بعد هم پسرش معاویة بن یزید 40 روز بوده و تمام شد.

عبدالملک مروان برای تمام اُمَرا یک بخشنامه‌ای کرده که هر کاری می‌کنید متعرض آل علی نشوید. آل حرب با آل علی درافتادند، وَر افتادند. این راجع به اینکه اینها زود بساطشان جمع شد.

اما قبور اینها و خود اینها به روزگار ذلت‌باری گرفتار شدند. مسعودی در مُرُوجُ الذَّهَب نقل می‌کند وقتی عباسی‌ها به شام آمدند، هر قبری از قبور اینها بود باز کردند. در بعضی از این قبرها یک استخوان پوسیده بود، برخی از این قبور هم هیچی داخلش نبود، مثل قبر یزید که وقتی باز کردند دیدند یک خط خاکستری رنگ از بالا تا پائین لحد کشیده شده، قبور اینها را شکافتند و برایشان قبر باقی نگذاشتند.

آمدند سراغ قبر هشام بن عبدالملک که فاصله‌ی هلاکت هشام تا روی کار آمدن عباسی‌ها هشت سال طول کشیده، هشام متوفای 124 است و اینها 132 سر کار آمدند، وقتی قبرش را باز کردند، دیدند اسکلت استخوانی‌اش هنوز سالم است، چون زمانی نگذشته بوده. دستور دادند یکی از عباسی‌ها گفتند ابتدا این را شلاق بزنید، 80 تازیانه به استخوان‌های هشام زدند و بعد هم آن را سوزاندند.

‌این جریان را مسعودی در مروج الذهب نقل کرده از کسی که ناظر واقعه بوده است.

ابن ابی الحدید هم از مروج الذهب نقل می‌کند و بعد می‌گوید وقتی این قسمت تاریخ مروج الذهب را مرور می‌کردیم می‌گفتم تازیانه زدن به استخوان‌ها چه معنایی دارد؟ برای چه بوده که به استخوان‌ها تازیانه زدند؟

گفت به خاطر اهانتی بود که هشام بن عبدالملک به زید بن علی بن الحسین کرده بود، به خاطر آن اهانت، اول تازیانه زدند و بعد استخوانهایش را سوزاندند. این مآل آل بنی امیه بود.

این که حضرت امیر(سلام الله علیه) قسم یاد می‌کنند می‌فرمایند «فَأُقْسِمُ بِاللهِ يَا بَنِي أُمَيَّةَ عَمَّا قَلِيلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُمْ»؛ می‌بینم این خلافت در دست دیگران است و دشمنان شما این خلافت را تصاحب خواهند کرد. اين اتفاق افتاد.

بنابراین فرمایش حضرت که فرمودند اینها بعد از من ذلیل خواهند شد، این ذلت هم نسبت به مردم و هم نسبت به بنی امیه -به شهادت تاریخ- می‌بینیم اتفاق افتاده.

السلام علیک یا أبا عبدالله؛

امروز روز هفتم ماه محرم به نام مقدس شیرخواره‌ی ابی عبدالله اختصاص می‌دهند و مجالس را با یاد این بزرگوار رضیع معصوم مجالس را متبرک می‌کنند.

اصغر که در صف شهدا ماه پاره است *** خونش به روز حشر به صد درد چاره است
محکم بگیر رشته‌ی قنداقه‌اش به کف *** باب الحوائج است اگر شیرخواره است

احتمالاً روز عاشورا از امام حسین(ع) دو تا طفل، شهید شده باشد؛ یکی همین عبدالله رضیع است، که از رباب بوده و یک طفل دیگری هم یعقوبی در تاریخش نقل کرده. تاریخ یعقوبی قبل از طبری نوشته شده و ابن واضع عباسی قبل از طبری بوده، که نقل می‌کند یک نوزادی در همان ایام ـ مثلاً تاسوعا یا صبح عاشوراـ از یکی از همسران امام حسین(ع) متولد شد، آمدند دادند دست امام حسین(ع) که این را ببیند و همان جا تیر زدند. چون برخی روایات دارد که حضرت آمد ببوسد، تیر زدند.

مرحوم سید بحرالعلوم(رحمة الله علیه) در اشعارشان دارند:

وَ مُنْعَطِفٌ اَهْوی لِتَقْبیلِ طِفْلِهِ *** فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

این مصیبت خیلی مصیبت جانسوزی بود. امام حسین با مردم مشغول تکلّم و صحبت بود، یک مرتبه مشاهده کرد دید گوش تا گوش علی دریده، ذُبِحَ الطِّفلُ مِن الاذن الی الاذن و من الورید إلی الورید.

ای یگانه کودک یکتا پرست *** وی به طفلی مستِ صحبای ألست
گر چه شیر مادرت خشکیده است *** شیر رحمت از لبت جوشیده است

در عبارتها آمده «لقد جفّ الرِّضاع»؛ شیر رباب در اثر غم و غصه خشکیده بود؛

می‌برم تا آنکه سیرابت کنم *** از خدنگ حرمله خوابت کنم

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی در انوار القدسية مطلبی را در ضمن شعر بیان می‌کند، می‌گوید امام حسین(ع) نگاه کرد در چهره‌ی علی دید از شدّت تشنگی چشمان علی به گودی نشسته،

لَهفِی عَلی أبِیه إذ رَءَاهُ *** غَارَت لِشِدَّةِ الظَّمَاءِ عَینَاهُ
فَلَم یَجِد شَربَةَ مَاءٍ لِلصَّبِيِّ *** فَسَاقَهُ التَّقدِيرِ نَحوَ الطَّلَب
فِی حینَ مَا کَانَ علیه یُعطِفُ *** رءاهُ فِی دِمَائه یُرَفرِفُ

یک مرتبه نگاه کند ببیند گوش تا گوش علی دریده، دست برد و خونهای گلوی طفل را گرفت به طرف آسمان پاشید، ابن جوزی در تذکره نقل می‌کند: اینجا ندایی آمد از عالم بالا: «دعهُ یا حسین فإنّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ»،
به روی دست پدر جان به ره جانان داد *** جان عالم به فدایش که چه جایی جان داد

صلّي الله عليک يا أبا عبدالله

مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 7 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 10 / 8 / 93

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد و علی آله الطیّبین الطّاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین

قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين‏»

توفیقی شد این روزها پیرامون ویژگی‌های اصحاب اباعبدالله(ع) سخن می‌گفتیم. یکی از خصوصیات اصحاب و یاران اباعبدالله(ع)؛ بصیرت و آگاهی آنهاست که این صفت خیلی مهم است.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «فَقْدُ الْبَصَرِ أَهْوَنُ مِنْ فَقْدِ الْبَصِيرَة»؛ آدم چشم نداشته باشد، راحت‌تر از این است که چشم داشته باشد ولی بصیرت و تشخیص نداشته باشد.

یاران اباعبدالله این بصیرت در زندگی‌شان موج می‌زد. حتّی بعضی‌ها روی این واژه تأکید داشتند. نافع بن هلال وقتی شب عاشورا أبا عبدالله(ع) به ایشان فرمود سواد لیل و تاریکی شب همه جا را گرفته، می‌توانید بروید، یک فضایی را هم آقا نشان داد و فرمود از اینجا می‌توانید بروید. تعبیر نافع این است: «وَ اللهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا»؛ بخدا قسم ما کراهت نداریم از ملاقات با پروردگار، یعنی عاشق لقاء و ملاقات با خدائیم، بعد این تعبیر مهم است: «وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ چنین نیست که ما همینطوری در رودربایستی گیر افتادیم و شما را یاری می‌کنیم، نه! ما حساب شده  و با چشم باز آمدیم، با انگیزه آمدیم، روی بصیرت آمدیم.

لذا یک تعبیری در نهج البلاغه هست که خیلی تعبیر عجیبی است. امیرالمؤمنین(ع) در معرفی اصحاب پیامبر می‌فرماید «حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِم»؛، وای به آن زمانی که شمشیر، تیر، بمب و نازنجک دست زنگیِ مستِ بی تشخیص بیفتد همین کارهایی که الآن در عالم می‌شود. اميرالمؤمنين(ع) می‌فرماید: یاران پيامبر بينش‏هاى خود را بر شمشير نشاندند، یعنی با بصیرت شمشیر می‌زدند.

قرآن کریم از حضرت ابراهیم و اسحاق تجلیل می‌کند، در آیات زیادی گاهی این دو را نام می‌برد، گاهی ابراهیم و اسحاق و یعقوب را نام می‌برد، متعدد در قرآن آیاتی داریم که خداوند اینها را به ذکر نام و ویژگی‌ای ذکر می‌کند. یکی در سوره‌ی ص، آیه 46 است، که می‌فرماید: «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ»؛ پیامبر اين دو پیامبر را یاد کن، یکی حضرت ابراهیم و دیگری فرزندش اسحاق. چرا؟ اینها دو تا ویژگی داشتند؛ یکی از این ویژگی‌ها مربوط به قدرت و توان جسمی‌شان است و دیگری مربوط به تشخیص‌شان است. اگر کسی «أولِی الأیدِی» باشد و «أولی الأبصار» نباشد لطمه می‌زند، قوت و قدرت باشد ولی تشخیص نباشد. می‌فرماید «أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ»؛ که ذیل آن مفسرین دارند اوّلی کنایه از قوّت جسمی است و دوّمی کنایه از تشخیص عقلی است. این همان بصیرتی است که امیرالمؤمنین(ع) در جای جای نهج البلاغه شاخصه‌های افراد بصیر را ذکر می‌کند.

یک وقت دیدم دارالحدیث جزوه‌ای چاپ کرده تمام روایات مربوط به علائم بصیر، شاخصه‌های بصیرت و نشانه‌ها و آثارش را جمع‌آوری کرده و ترجمه هم شده است.

من به یک بخشی از فرمایش امیرالمؤمنین(ع) اشاره کنم بعد هم اقسام بصیرت را بگویم و دعایتان کنم؛

حضرت چندین روایت در نهج البلاغه هم در کلمات قصارشان و هم در خطبه‌ها و نامه‌هایشان راجع به بصیرت دارند.

یکیش این است که فرمود «إِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَر»؛ بصیر کیست؟ کسي که وقتی شنید فکر می‌کند و فقط گوش نمی‌دهد که عمل کند.

حُرّ شنید و تفکر کرد، اندیشه کرد. ابوالشَّعثاء ابتدا جزء لشگر أبی عبدالله نبود بلکه اول شنید و تفکر کرد. ابوالحتوف شنید و تفکر کرد.

بعد فرمود: «وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ»؛ شنیدارش با اندیشه‌ است و نگاهش با دقت است. اگر جنازه‌ای می‌برند یاد قیامت می‌افتد، اگر بهار می‌شود، یاد معاد می‌افتد.

هارون الرشید به موسی بن جعفر(ع) عرض کرد «عِظنِی». آقا فرمود: «مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ»، هر چه می‌بینی موعظه است و این مهم است که چطور نگاه کنی.

اشکال خوارج همین بود که امیرالمؤمنین(ع) به اصحابش فرمود: شما از نماز و روزه پیش خوارج کم می‌آورید، خیلی تعبیر عجیبی است. پيامبر خدا(ص) هم خبر داده بود: «يَخْرُجُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَمْ يَقُلْ مِنْهَا قَوْمٌ تُحَقِّرُونَ صَلَاتَكُمْ مَعَ صَلَاتِهِمْ فَيَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لَا يُجَاوِزُ حُلُوقَهُمْ أَوْ حَنَاجِرَهُمْ يَمْرُقُونَ‏ مِنَ الدِّينِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِيَّةِ».

نماز و روزه یکی از اینها کمیل را به اعجاب آورده بود و در دل شب چنان قرآن می‌خواند که ایستاد متوقف شد. آقا فرمود کميل بیا برویم. گفت خیلی قشنگ می‌خواند. فرمود: این قشنگ در دهانش می‌چرخد.

منافقین وقتی در نجف خدمت امام رسیده بودند، مرحوم مطهری می‌فرمود خيلي قرآن و نهج البلاغه حفظ بودند.

کمیل می‌گوید در جنگ نهروان رسیدیم به یک جنازه‌ای، امیرالمؤمنین با نوک شمشیر به این جنازه اشاره کرد فرمود «أمن هو قانتٌ آناء اللیل»، یعنی کمیل این همان قاری نیمه شب است که قرائتش تو را به شگفتی آورده بود.

اینها با امام‌شان جنگیدند چون شنيد اما تفکر نداشت، «نَظَرَ» ولی «أبصَرَ» نداشت.

در ادامه فرمود: «إنما البصیر ... انْتَفَعَ بِالْعِبَر»؛ کسی است که از عبرتها انتفاع می‌‌برد و استفاده می‌برد.

در خطبه 133 فرمود: «إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا»؛ دنیا آخر خط آدم کور است.

لذا هرثمة بن سلیم روزهای ششم هفتم بود که کربلا را رها کرد و به امام حسین(ع) گفت: «لی أولادٌ صغار»؛ من بچه‌ی کوچک دارم و رفت. قصه‌‌ي هرثمة بن سلیم را مرحوم مجلسی مفصل در بحار آورده، در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین بوده، اما در کربلا به امام عرض کرد من اولاد کوچک دارم و رفت. أبی عبدالله هم اولاد صغار داشت، شش ماهه آورده بود. عبیدالله بن حر جعفی هم همينطور. اینها همه بخاطر همين است که «إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا»؛ آن طرفش را نمی‌بیند.

یک کسی روز هشتم محرم به ملاقات عمر سعد رفت. این از بچه محله‌ها و رفقای عمر سعد بود. به امام حسین عرض کرد اجازه بدهید یک ملاقاتی کنم بلکه آب را باز کنم. این که نمی‌شود آب را به روی بچه‌ها بسته‌‌اند. یک وقت آدم آمادگی دارد و قبلاً پنج تا ظرف آب برمی‌دارد اعلام می‌کنند که آب امشب قطع می‌‌شود، اما اعلام نشده بود و یک مرتبه آب را بدون هماهنگی قبلی بستند، لذا همان اول صدای العطش بچه‌ها بلند شد. آقا أبی عبدالله فرمود فایده ندارد. گفت آقا اجازه بدهید من صحبت کنم شاید اثر کند.

آمد جلوی خیمه‌ی عمر سعد، دید نشسته و شمشیرش را تیز می‌کند. همینطور که ایستاده بود سایه افتاد، عمر سعد از سایه‌‌ي این فهمید یک کسی وارد شد ولی سلام نمی‌کند. سرش را بالا گرفت و شناختش و گفت چرا سلام نمی‌کنی؟ سلام بر مسلمان که وارد می‌شود ادب است.

گفت: «أتزعم أنک مسلما؟»، راستی فکر کردی که مسلمانی، «هذا ماء الفرات تَشرِبُها الکِلاب و الخَنَازِیر و أبناءُ رسولِ اللهِ عَطشانا»، آب را حیوانات و پرندگان می‌نوشند ولی این آب را به بچه‌های پیامبر بستی و می‌گوئی من مسلمانم، این چه مسلمانی است؟ فهمید قصه چیست؟

گفت: «والله إنّی أعلم حرمة أذی أهل البیت»، بخدا قسم می‌دانم آزار دادن حرام است، ولی چه کنم که من با خون حسین با ری معامله کردم. «إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى»، فقط همین افق را می‌بیند، «لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً»؛ عمر سعد یک آدم موجهی بود بین مردم، یک کسی بود به هرحال فقط سابقه‌ی نظامی نداشت، بلکه اعتباری داشت و به خاطر همین او را فرمانده گذاشتند، یعنی آدم نظامی‌تر از او هم بود که بگذارند، شاید سابقه‌ی نظامی شمر از او بیشتر بود، به خاطر جایگاه و اعتباری که داشت او را فرمانده گذاشتند و خیلی‌ها می‌گفتند چون عمر سعد آمده ما هم آمدیم.

وقتی برگشت، آقا ابی عبدالله فرمود چی شد؟ گفت «یقتلکَ بالرّی»؛ عمر سعد روی خون شما معامله کرده.

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّد»؛ بصیر از دنیا توشه می‌گیرد اما کور در همین دنیا بار می‌افکند، همین جا متوقف می‌ماند، سیر بصیر، صعودی است و سیر أعمی، نزولی است.

لذا این بصیرت و تشخیص و آگاهی خیلی مهم است، که من مجموعه‌ی روایاتش را در همین جزوه‌‌ای که جمع‌آوری شده مرور می‌کردم، دیدم چهارگونه  بصیرت داريم؛

نخست بصیرت اعتقادی و دینی است. اول ما باید در دین‌مان بصیرت پیدا کنیم، یعنی تشخیص بدهیم. الآن این همه دین در دنیاست. امام صادق(ع) فرمود: در سه چیز همه می‌گویند حق با ماست، یکی دین(اعتقاداتشان)، یکی خواهش‌هایشان، یکی برنامه‌ریزی‌شان؛ «ثَلَاثُ خِلَالٍ يَقُولُ كُلُّ إِنْسَانٍ إِنَّهُ عَلَى صَوَابٍ مِنْهَا دِينُهُ الَّذِي يَعْتَقِدُهُ وَ هَوَاهُ الَّذِي يَسْتَعْلِي عَلَيْهِ وَ تَدْبِيرُهُ فِي أُمُورِهِ‏»؛ واقعاً همینطوراست.

شما در برنامه ببینید هر دولتی می‌آید می‌گوید من درست می‌گویم و قبلی اشتباه می‌کرده، اصلاً آدمیزاد همینطور است، یعنی هر کس هر طوری فکر می‌کند می‌گوید همین درست است. خواهشها و دین، این اوّلی خطرناک است. مگر می‌شود این همه دین در دنیا درست باشد.

مرحوم علامه طباطبائی حدیث افتراق را می‌فرماید در حد استفاضه است و روایاتش متعدد است که حضرت فرمود 73 می‌شوند و یک فرقه نجات پیدا می‌کنند و 72 فرقه اهل جهنم می‌شوند. ولی عجیب است بعضی از کتب ملل و نحل این 73 فرقه را 500 سال پیش شمردند. الآن این فرقه‌ها خیلی بیشتر شده. لذا این حدیث افتراق که امت من بر 73 فرقه پخش مي‌‌شوند، که یکی فرقه‌ی ناجیه است -که امسال دیدم در جزوه‌هایی که در حج پخش می‌شد، یک بسته شش تايي، جزوه‌ی حساب شده و دقیق، در جعبه‌ای خیلی شکیل، فارسی خیلی سلیس بود و هر کس می‌خواست برمی‌داشت، اردو و انگلیسی هم بود، یک وقتی به آستان قدس گفتم اگر کسی وارد حرم امام رضا(ع) شود، و به جمکران هم گفتم کسی وارد اینجا شود، جزوه‌ای بخواهد به زبانهای مختلف راجع به وظایف منتظرین، ویژگی‌های امام زمان، راجع به یاران مهدی، چه آماده داريد؟ شما چند تا گیشه دارید که جزوه‌ی مجانی بدهند؟ در جحفه بسته‌های کتاب را روی هم چیده بود و من یک بسته را آوردم، یکیش راجع به حدیث افتراق بود که به زمین و زمان زده بود که بگوید فرقه‌ی ناجیه‌، ما وهابیت هستیم و بقیه در نارند-.

همه معتقدند حق با ماست، ولی این نیست. لذا وجود مقدس رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «قُسِمَ الْعَقْلُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ كَمَلَ عَقْلُهُ وَ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلَا عَقْلَ لَهُ حُسْنُ الْمَعْرِفَةِ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ حُسْنُ الطَّاعَةِ لَهُ وَ حُسْنُ الْبَصِيرَةِ عَلَى أَمْرِهِ»؛ سه چیز نشانه‌ی کمال عقل است؛ یکی خوب خداشناسی است، يکي خوب بندگی کردن، سومی -که منظور من است- بصیرت در دین و تشخیص.

خیلی مهم است که در دین و اعتقادات مخصوصاً انسان با آگاهی وارد شود.

بزرگانی گاهی در این عرصه سقوط کرده‌‌اند. شما نگاه کنید چرا باید در طول تاریخ؛ واقفیه، فتحیه، اسماعیلیه و ... درست شود؟ افراد شاخصی، عبدالله بن مغیره از یاران موسی بن جعفر(ع) است، می‌گوید من بعد از شهادت امام کاظم(ع) آنقدر به هم ریختم که به مکه آمدم و در حجر اسماعیل نشستم و گفتم خدایا این چه وضعی است؟ امام از دنیا رفت، ما امام بعد از ایشان را تشخیص نمی‌دهیم، هر کس چیزی می‌گوید. از داخل بیت موسی بن جعفر یک فریادی بلند شد که امام رضا، امام نیست.

امام رضا(ع) پیش بعضی‌ها گله کرد، فرمود برادران یوسف چه بلایی سر یوسف آوردند؟ بعضی از برادران ایشان مثل عبدالله بن موسی هم با امام خوب رفتار نکردند.

عبدالله بن مغیره می‌گوید من جلوی خانه خدا اشک می‌ریختم که خدا راه نجاتي بفرست.  چون یک راه بصیرت هم توسل است، مطالعه و نشست و برخاست با علما و باقي تلاشهاي انسان محفوظ، اما گاهی انسان با توسل، اینکه برود کنار حرم ائمه(ع) بخواهد کمکشان کند، راه را به او نشان بدهد. می‌گوید همینطور که کنار خانه‌ی خدا اشک می‌ریختم، بعد از شهادت موسی بن جعفر، جریان واقفیه خیلی قوی بوده، یک مرتبه انگار یکی به دلم انداخت، گفت بروم مدینه منزل علی بن موسی الرضا.

خدا گاهی اینطوری هم حاجت را راه می‌اندازد، سبب سازی می‌کند، به دل آدم می‌اندازد.

می‌گوید آمدم مدینه، درب خانه‌ی علی بن موسی الرضا را زدم و خادم در را باز کرد، گفت عبدالله بن مغیره خوش آمدی؟ من که به کسي اسمم را نگفتم، این از کجا اسم من را گفت؟ رفتیم داخل خانه و نشستیم.

آقا فرمود: عبدالله دعایت کنار خانه‌ی خدا مستجاب شد، «إلیّ إلیّ»؛ جای دیگر نرو حجّت خدا من هستم.

گفتم سه تا علامت، یکی اسمم را گفتند، یکی آقای فرمود چه دعایی کردم، يکي هم کجا دعا کردم. خیالم راحت شد.

اینها یک موارد خاص است و ما نمی‌توانیم تعمیم بدهیم.

حمزة بن محمد طیار می‌گوید من بین چهار عقیده مانده بودم؛ زیدیه، قدریه، مُرجئه و حَروریه(خوارج) مانده بودم، که حق با کدامیک از اینهاست؟

آمدم خانه و در را روی خودم بستم. بهم ریختگی فکری، بدتر از بهم ریختگی جسمی است. یک وقت آدم از نظر اعتقادی بهم بریزد خیلی خطرناک است. در را بستم، نشستم زانوی غم بغل گرفتم، دیدم در می‌زنند، در را باز کردم يک نفر فرمود: «أجب أبا جعفر»؛ زود بیا امام باقر(ع) با شما کار دارد. گفتم چکار دارد؟! لباس پوشیدم و تا رسیدم خدمت آقا، ایشان فرمود: «يَا ابْنَ مُحَمَّدٍ لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا الْقَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْحَرُورِيَّةِ وَ لَكِنْ إِلَيْنَا». اینها خاص است.

یک وقتی اینطوری دست یک کسی را گرفتند و نجاتش دادند. از این داستانها زیاد به ذهنم هست، منتهی وقت اجازه نمی‌دهد.

ابوخالد کابلی اینطور بود، او کیسانی بود. سید حمیری اینطور بود، کیسانی بود. هشام بن حکم با آن عظمت، مرجئی بود. اینها عجیب است، بعضی یاران خاص ائمه(ع) بودند. سه نفر از حواریون حضرت بن علی بن الحسین هستند. یکی ابوخالد کابلی که جزء آن سه نفر مشهور است، اما کیسانی بود. امام اینها را هدایت کرد.

اما امروز برای بصیرت اجتماعی راهش چیست؟ ممکن است شما بگوئید این حرفهایی که شما می‌زنید تاریخی است و امروز امام باقر(ع) ما را صدا نمی‌زند. جوان ما که امروز دستش به امام رضا(ع) نمی‌رسد. امروز همان است که توصیه کردند «جابر العلماء»، فرمودند با علما برخورد داشته باش. اینکه امام عسکری(ع) فرمود: «علماء شیعتنا مرابطون»؛ دانشمندان شیعه‌ی ما مرزدارند، ضعفای شیعه‌ی ما را حفظ می‌کنند.

امروز یکی از خطرناک‌ترین ضربه‌های وسائل ارتباط جمعی مثل ماهواره‌ها و موبایل، ‌همین کار کردن روی اعتقادات جوانهاست. بدجوری به جان اعتقادات افتاده‌‌اند و مع الاسف گاهی هم خودی‌ها توپ به دروازه‌ی خودمان می‌زنند و این خطرناکتر است. گاهی این روزها بعضی می‌خواهند دلسوزی کنند اما نمي‌‌دانند چه کنند.

یک خانمی به من زنگ زد گریه می‌کرد، مدیر مدرسه‌ی دخترانه‌ای بود می‌گفت من کلی روی حجاب کار کردم(ساکن تهران بود)، ایشان می‌گفت خیلی تلاش کردم برای حجاب دخترها، بعد می‌گفت یک روز یک دخترخانمی یک جزوه‌‌‌ای از اینترنت گرفته بود آورد، که ضد حجاب بود و تمام تلاش مرا از بين برد. با اينکه تمام مطالب ان کتاب مردود است ولي وقتي به علماء مراجعه نمي‌‌کنند حرفهاي آن کتاب اثر خود را مي‌‌گذارد.

یک روز دیگری دیدم یک آقایی کتابی آورد برای ما حدود هشتصد صفحه، خیلی حرفهای ناپسندی راجع به قضایای کربلا دارد، گفتم می‌خواهی چه کنی؟ می‌خواهی با این کتاب شهرت پیدا کنی؟ این اگر وارد بازار شود چه اثری دارد جز لطمه به عاشورا؟ اینها بد است.

پس فرمود: کسی که سه چیز داشته باشد عقلش کامل است 1) حسن المعرفة بالله 2) حسن الطاعة له 3) حسن البصیرة علی دینه. سه تا بصیرت دیگر، بصیرت اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است.

من بارها به هیئت‌ها پیشنهاد دادم گفتم این جلسات و منبرها به سمت مباحث اعتقادي برود، پرسش و پاسخ‌های اعتقادی مطرح شود. خدا رحمت کند آیت الله العظمی بهجت را، یک وقت در جلسه‌ای خیلی تأکید می‌کرد عقاید من روی منبرها بگوئید، همه‌اش تبدیل به حوزه اخلاق و تاریخ نشود. نه اینکه انسان براهين عقلي سنگين را مطرح کند، بلکه خیلی کلی بگوید، چون جوانها در واقع ابتدائیات مباحث دینی‌شان را گاهی آشنا نیستند، یک مقداری بدانند، توحید، نبوّت، أدلّه‌ی امامت را، چرا شیعه‌اند و پیرو أمیرالمؤمنین هستند؟ اینها موجب می‌شود این قوّت و اقتدار در اینها پیدا شود، که با اندک شبهه‌ای از صحنه خارج نشوند.

پس یکی از ویژگی‌های یاران أبی عبدالله؛ «بصیرت» است، اينکه نافع بن هلال گفت: «إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ این بصیرت و آگاهی بود که اینها را اینطور کنار أبی عبدالله نگه داشت و رفتیم سراغ بصیرت اعتقادی. إن شاء الله بقیه‌ی شاخه‌های بعدا بحث خواهد شد.

السّلام عليک يا أبا عبدالله؛

روز هفتم ماه محرم است؛ روزی که آب به روی حرم أباعبدالله بسته شد و غالباً روز هفتم را اختصاص به علی اصغر نازدانه‌ی أباعبدالله می‌دهند.

شنیدید یعقوب بن واضح(متوفاي 289)، -تاریخی دارد که ایشان قبل از طبری مُرده، اما اينکه قبل از طبری هم نوشته یا نه؟ معلوم نيست، ولی مرگش قبل از طبری است. تاریخ یعقوبی تاریخ کهنی است- در تاریخش می‌گوید آن بچه‌ای که روز عاشورا شهید شد یک روزه بود. همان روز به دنیا آمد. أبی عبدالله آمد نوزاد را ببیند تیر خورد و به شهادت رسید.

در زیارت ناحیه‌ی مقدسه هم تعبیر عبدالله رضیع هست، یعنی عبدالله شیرخوار. لذا بعضی بیان می‌کنند که اینها دو تا بودند؛ یکی علی اصغر است و دیگری عبدالله رضیع که مادرش قاعدتاً نباید رباب باشد.

اگر آن بچه شش ماهه باشد مادر این نباید رباب باشد. بعضی از محققین معاصر هم دیدم کتاب نوشتند و سعی کردند اینها را با ادله‌ای یکی بدانند. حالا خیلی تفاوتی هم نیست.

به هر حال یکی از شهادت‌های سنگین بر أبی عبدالله(علیه السلام) شهادت این نازدانه بود، گفتند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(أعلی الله مقامه الشریف) سالها اولين روز درسشان یک کسی روضه می‌خواند. این آقا می‌گوید هر وقت از ایشان پرسیدم امروز شروع درس فلان سال است، چه روضه‌‌اي بخوانم؟ فرمودند روضه علی اصغر بخوان.

می‌گوید یک بار عرض کردم شما هر سال همین را می‌فرمائید. فرمود: شما نمی‌دانید شهادت این بچه چه دلی از أباعبدالله سوزاند، خیلی این شهادت بر أبی عبدالله سنگین آمد، لذا ندا آمد «دَعهُ یَا حُسَین فَإنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ»؛

عجیب است در این شعری که از امام حسین(ع) نقل شده یکی از آقایان نکته‌ی قشنگی می‌گفت، گفت أبا عبدالله نفرمود به بچه رحم نکردند، فرمود به من رحم نکردند، «کَیْفَ اَسْتَسْقِی لِطِفْلی فَابَوْا اَنْ یَرْحَمُونِی»؛ نه «یرحموا طفلی»، یعنی دل من آتش گرفت، بچه یک طرف، اما به من رحم نکردند!

لذا ایام محرم کربلا منبر بودم، به زائرها گفتم این همه مصیبت در این سرزمین اتفاق افتاد، هيچکجا أبا عبدالله نفرمود کاش بودید شما هم می‌دیدید، من کنار علی اکبر چه کشیدم، کنار قاسم چه کشیدم، کنار نهر علقمه چه کشیدم، أباعبدالله اینقدر مهربان است که راضی نبود شما هم آن مصیبت را بکشید، اما این مصیبت چقدر سخت است که دلش می‌خواست همه‌ی شیعه‌ها مشارکت کنند، لذا فرمود:

لَیْتَکُمْ فِی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُروُنی *** کَیْفَ اَسْتَسْقِی لِطِفْلی فَابَوْا اَنْ یَرْحَمُونی

غم مخور ای کودک خاموش من *** قتله‌گاهت می‌شود آغوش من
غم مخور ای آخرین سرباز من *** غم مخور اي بهترین همراز من
غم مخور ای کودک نیکو وَشَم    *** من خودم تیر از گلویت می‌کشم

یک شعری منسوب به سکینه بنت الحسین است، وقتی بدن نازدانه را دید، صدا زد داداشم برادرم، هر کودکی را در دو سالگی با یک بهانه‌ای از شیر می‌گیرند، به نحوی این بچه از شیر جدا شود! جرم تو چه بود که در شش ماهگی با تیر سه شعبه...

سَاعَدَ اللهُ قَلبَکَ المَهمُوم يا حسين
راوی گفت دیدم می‌آید و برمی‌گردد، رباب ایستاده! خواهر ایستاده، عمه ایستاده.

خدا رحمت کند شیخ جعفر شوشتری را ذوق قشنگی دارد، می‌گوید أبی عبدالله سه جا در روز عاشورا خجالت کشید، شرمنده شد؛ یکی وقتی از نهر علقمه بي عباس آمد، یکی وقتی علی اکبر آب خواست و آب نداشت، یکی هم وقتی بدن علی اصغر را آورد، دید مادر ایستاده، لذا راهش را عوض کرد، «وَ حَفَرَ لَهُ بِجَفنِ سَيفِهِ وَ دَفَنَهُ مُرمَّلا بِدَمِهِ وَ صَلَّي عَلَيهِ».

بدم المظلوم یا الله


مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 7 محرم 1436(دهه اول)
برچسب ها :