مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 6 محرم 1436(دهه اول)

۰۹ آبان ۱۳۹۳

۱۲:۵۳

۲,۲۷۹

خلاصه خبر :
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) دهه محرم 1436(دهه اول) در دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها

دانلود فایل صوتی
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 6 محرم 1436(دهه اول)سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 9 / 8 / 93

بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین

عن مولانا أبی عبدالله الحسین(صلوات الله و سلامه علیه): «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏»

امروز ششم ماه محرم است و بر اساس نقل، روز ششم ماه محرم، وجود مقدّس حضرت أباعبدالله الحسین(ع) از کربلا یک نامه‌ای را به بنی هاشم مرقوم فرمودند. مخاطب نامه؛ بنی هاشم هستند و این نامه را فرستادند. این نامه کمتر از یک سطر است اما از نظر محتوا و پیامی که این نامه دارد بسیار عجیب و بلند است.

برای بنی هاشم مرقوم فرموده‌اند: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»، گویا دنیا نبوده و گویا آخرت همچنان برقرار و مستقر است و پایان نمی‌پذیرد.

این ترجمه‌ی تحت اللفظی این نامه‌ای که امام حسین(ع) امروز از کربلا خطاب به بنی هاشم مرقوم فرمودند و فرستادند.

انسان وقتی ماجرای کربلا و خلق و آفرینش این صحنه‌ی بهت‌آور را در ذهن خودش مجسّم می‌کند، گاهی این سؤال را از خودش می‌کند که چطور ممکن است یک انسان این همه ایثارگر باشد. الآن ما ملاحظه می‌کنیم یک شخصی که -لا سمح الله- مبتلای به یک بیماری صعب العلاج می‌شود، حاضر است تمام هستی خود را بدهد تا حیات اضافه‌ای که می‌خواهد داشته باشد، یعنی این جان و این بدن و بقاء در دنیا برای انسان گاهی آنقدر ارزش دارد که حاضر است هستی‌اش را در این راه صرف کند.

امام حسین(ع) روز عاشورا جان خودش و عزیزانش، فرزندان، برادران، برادرزادگان و عمو زادگان، خواهرزادگانش را در طبق اخلاص گذاشت و به پیشگاه خدا تقدیم کرد. واقعاً این خیلی قدرت می‌خواهد از نظر روحی انسان چنین تصمیمی را در زندگی‌اش بگیرد. این چطور می‌شود؟

عرض می‌کنیم معمولاً کاری را که در زندگی انجام می‌دهیم بر اساس باورهاست من باور می‌کنم این مسیر راه است و حرکت می‌کنم، باور می‌کنم در این مسیر موانعی هست، حرکتم را تغییر می‌دهم، به باور می‌رسم شب است، چراغ روشن می‌کنم، روز است چراغها را در مسیر خاموش می‌کنم.

این باورهاست که در انسان تبدیل به عزم می‌شود و بر آن اساس، انسان عملی را اراده می‌کند، و این در افراد مختلف است. ممکن است بعضی افراد، باور صد در صد داشته باشند و برخی نه، باورشان کمرنگ باشد، این هم تفاوت می‌کند. لذا در بعضی کارها انسان مردد است بکنم یا نکنم! انجام بدهم یا انجام ندهم! چون به آن باور لازم نرسیده. اگر به قطع و یقین رسیده باشد، پای امر می‌ایستد، پای قضیه می‌ایستد، این مربوط به باور می‌شود. این باور را در انسان چه چیزی به وجود می‌آورد؟

این باور را «تفکر و انديشه» در انسان به وجود می‌آورد. فکر باعث می‌شود انسان در یک مطلب به قطع و یقین می‌رسد، امر برایش مسلّم می‌شود.

این که در روایات ما وارد شده «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيرٌ مِن عِبَادَةِ سَبعِينَ سَنَة»؛ یا در حدیثی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که می‌فرماید «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ خَصْلَتَيْنِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ»؛ ابو‌ذر یک انسانی است در اصحاب رسول خدا(ص) مشار بالبنان است، آدم عادی نیست.
 
بر اساس حدیثی که حاکم در مستدرک نقل کرده و ذهبی شرح کوتاهی را که بر مستدرک حاکم دارد به این روایت که می‌رسد عبور می‌کند، حاشیه‌ای ننوشته، این نشان می‌دهد که روایت را از نظر رجال صحیح می‌داند، پیامبر خدا(ص) فرمود: «إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَة»؛‌ یکی از آنها؛ ابوذر غفاری است. لذا یک شخصیت برجسته‌ای است.

این «تفکر» است که در انسان یقین به وجود می‌آورد. انسان باور می‌کند. وقتی به باور رسید؛ خدا باوری و معاد باوری در انسان، زندگی انسان را به گونه‌ی دیگری می‌کند. به مادّیات، مال و منال دنیا نظر انسان فرق می‌کند، با کسی که باور کرده یا معتقد است هر چه هست و نیست همین چارچوبه‌ی دنیاست.

آقا امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) یک بیانی دارد که سید رضی در نهج البلاغه نقل کرده؛ حضرت می‌فرماید: «إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَها»؛ دنیا، منتهای بصیرت نابیناست، -حضرت تعبیر به نابینا می‌کند-، ماوراء آن را نمی‌بیند، می‌گوید هر چه هست و نیست، همین دنیاست، اگر انسان این برداشت را واقعاً نسبت به دنیا داشته باشد، همه‌ی تلاشش را می‌گذارد برای اینکه دنیای آبادی داشته باشد. خدای متعال در قرآن مجید در سوره‌ی مبارکه‌ی احقاف راجع به کفاری که اینطور عقیده داشتند که اینها می‌گفتند «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثين»؛ می‌گفتند هیچ چیز جز این دنیا نیست، می‌گفتند ما مبعوث نمی‌شویم.

در سوره مبارکه احقاف خدای متعال به اینها می‌فرماید: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في‏ حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُون»؛ شما همه چیز را می‌پنداشتید که دنیاست، لذت‌ها را در دنیا بردید اما امروز آن عذاب هون را بچشید، بخاطر آن فسقی که داشتید و تجاوزی که کردید.

این مسئله مهمی است و در زندگی امروز ما هم مهم است.

امام حسین(ع) با این عبارت کوتاه، امروز روز ششم ماه محرم به عالم نشان داد به چه چیز معتقد است و بر اساس آن اعتقاد، این تصمیم بزرگ را گرفته است.

این عبارتی را که عرض می‌کنم مرحوم ابن قولویه در کامل الزیارات نقل کرده که روز ششم محرم امام حسین(ع) این نامه کوتاه را از کربلا برای بنی هاشم فرستادند «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»؛ این دنیایی که یک عده‌ای برایش دست و پا می‌شکنند، خودشان را به آب می‌زنند برای رسیدن به این دنیا، حضرت می‌فرماید گويا اصلاوجود نداشته است.

مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه) کتابی دارد به نام «الجَمَل»، راجع به جنگ جمل است. خیلی کتاب خوبی است. تنها کتاب تاریخی نیست، یعنی وقایع جمل هست با مسائلی که خود ایشان استدلال کرده به بعضی از امور، یعنی یک کتاب تقریباً تاریخی و کلامی است، کلام و تاریخ ممزوج است.

ایشان در این کتاب نقل می‌کند از أبوالاسود دوئلی، او همان کسی است که نحو را از امیرالمؤمنین نقل کرده و از اصحاب امیرالمؤمنین است و اهل ولاء بوده. جریان فرستادنِ عسل توسط معاویه و خوردن دخترش مشهور است.

علی أیّ حال از ایشان نقل می‌کند می‌گوید بعد از آنکه اصحاب جمل به بصره رسیدند و با استاندار بصره یک تعاملی کردند که صبر کنند عثمان بن حنیف که استاندار بصره بود یک نامه‌ای برای امیرالمؤمنین(ع) بفرستد و کسب تکلیف کند. یک شب بارانی در بصره بود. اینها ریختند یک عده‌ای از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را کشتند و عثمان بن حنیف را هم دستگیر کردند، آمدند قصر دارالاماره‌ی بصره را گرفتند و دنبال کلید بیت المال بصره می‌گشتند، کلید بیت المال بصره را پیدا کردند.

ابو الاسود دوئلی می‌گوید من در بصره حضور داشتم، -ایشان ساکن بصره بوده-؛ دیدم آمدند کلید را انداختند، درِ بیت المال را باز کردند، طلحه و زبیر وقتی وارد بیت المال شدند و چشم‌شان به آن دراهم و دنانیر افتاد می‌گفتند «هذا خیرٌ»، این یک خیری است که خدا شتاب کرده و زود به ما رسانده. می‌گوید من در چهره‌های اینها نگاه کردم دیدم آنقدر اینها خوشحال و شادند مثل کسی که در پوست خودش نمی‌گنجد!

این ماجرا گذشت. امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) از مدینه به طرف بصره حرکت کرد و آمدند جنگ جمل شروع شد و سپاه جمل شکست خورد و امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، می‌دانید در جنگ جمل روش حضرت با اهل صفین فرق می‌کرد، فرمود «لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَكْشِفُوا عَوْرَةً وَ لَا تُمَثِّلُوا بِقَتِيلٍ» کسی که مجروح شده را نکشید، اگر فرار کرده تعقیب نکنید و از آنها گذشت، آنهایی که فریب خورده بودند را هم گذشت. آمدند وارد بصره شدند.

ابوالاسود می‌گوید من حضور داشتم، حضرت فرمودند کلید بیت المال را بیاورید، کلید بیت المال را آوردند، حضرت در بیت المال را باز کرد، وارد بیت المال شد و من هم دنبال حضرت رفتم. دو تا صحنه، هر دو در بیت المال بصره، یکی حضور ابوالاسود دوئلی در بیت المال بصره، وقتی که طلحه و زبیر وارد شدند، آنها هم مدعی بودند ما از صحابه‌ی رسول خدا هستیم، از نزدیکان پیغمبریم، یک روز هم امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) وارد شد، و لو یک کسی می‌گوید من از شخصی راجع به اصحاب رسول الله سؤال کردم، دیدم اصحاب پیغمبر را برشمرد ولی اسم امیرالمؤمنین(ع) را نبرد، به او گفتم چرا اسم امیرالمؤمنین(ع) را جزء ‌صحابه نبردی؟ فرمود: او جزء صحابه نیست او نفس رسول خداست، امیرالمؤمنین نفس رسول خداست بنا بر آیه‌ی مباهله و احادیث.

علی أیّ حال ایشان می‌گوید من دیدم أمیرالمؤمنین(سلام الله علیه) وارد شد یک نگاهی به این دراهم و دنانیر کرد، نگاه طلحه و زبیر را هم قبل از جنگ جمل دیده بودم، تعبیر ابوالاسود این است که می‌گوید «فما وجدتُها عنده إلا ترابا»، انسان به خاک چطور نگاه می‌کند، امیرالمؤمنین به این دراهم و دنانیر همینطور نگاه می‌کرد.

بعد فرمودند که این پولها را قسمت کنید، اینها را به تعداد افراد قسمت کردند و یک سهم هم مثل همه برای خودشان کنار گذاشتند و بعد فرمودند جارو کنید آنجا را و تمیز کردند و حضرت ایستاد همان جا نماز خواند.

ابوالاسود می‌گوید من آنجا فهمیدم أبناء دنیا چه کسانی هستند و أبناء آخرت چه کسانی هستند؟ امیرالمؤمنین فرزند دنیا نیست و امام حسین(ع) هم فرزند آن پدر است و در آن مکتب بوده، آن بزرگوار را دیده است.

شخصیتی که در آخر شقشقیه می‌فرماید: «وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ این سوگندها را ببینید که کسی تصور نکند که حالا حضرت مبالغه کرده، اگر مسئولیت خدایی نبود که حجت بر من تمام شده که من پست خلافت را بپذیرم، اگر نبود که خدای متعال تعهد گرفته انسان‌ها در برابر ظلمی که به مظلوم می‌شود و ستم ظالم، بی‌تفاوت نباشد، من مهار شتر خلافت را روی کوهانش می‌گذاشتم و او را می‌فرستادم. و نيز فرمود: «مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى». امام حسین(ع) فرزند اوست.

عرض کردم این برمی‌گردد به مسئله‌ی اعتقاد. اعتقادی که منشأ آن؛ اندیشه و تفکر است. اینکه بایستی انسان اندیشه کند، واقعیت را ببیند. من راجع به اندیشه دو روایت خدمت شما بخوانم.

امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) می‌فرماید: «التَّفَكُّرُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ»؛ تفکر؛ حیات قلب انسان بصیر است، انسان را زنده می‌کند.

باز می‌فرمایند «التَّفَکُّرُ مِرآةٌ صَافِیَةٌ»؛ تفکر یک آینه‌ی شفافی است که انسان در این آینه‌ی شفاف حقایق را می‌بیند. این تفکر و اندیشه، انسان را دگرگون می‌کند و گاهی خط مشی انسان را در زندگی عوض می‌کند. لذا ما را امر کردند به اندیشیدن و تفکر کردن.

خدای متعال هم ما را امر کرده به اینکه بیندیشیم «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا».

این عبارت حضرت، عبارت عجیبی است، آفرینش این امر عجیب؛ روز عاشورا، این نمی‌شود جز با یک اعتقاد راسخِ قطعیِ توأم با یقین و این اعتقاد راسخ، نشأت گرفته از اندیشه است، که انسان می‌اندیشد و به این اعتقاد راسخ می‌رسد.

یک عده‌ای هم دلشان را به همین دنیا خوش کرده‌‌اند و رسیدنِ به مال و منال دنیا، تا انسان بيايد چشم روی هم می‌گذارد این دنیا پایان گرفته.

خولی بن یزید وقتی سر مقدّس امام حسین(ع) را روز عاشورا به کوفه آورد، موفق نشد خدمت امير ببرد، وقتی رسید، شب شده بود، در قصر را بسته بودند، سر را به خانه آورد.

این داستان، داستان معتبری است، که طبری این را در تاریخش نقل کرده، و اينکه همسرش شب هنگام آن انوار را از سر مقدّس أبی عبدالله مشاهده کرد.

یک نکته‌ای را راجع به این موضوع عرض می‌کنم؛ ایشان وقتی خانه‌ی خودش را دقّ الباب کرد و همسرش آمد در را باز کرد، به او گفت این ساعت شب کجا بودی و از کجا آمدی؟ گفت: «جِئتُ بِغِنَی الدَّهرِ»، من یک چیزی آوردم که تا هستیم، غنی خواهیم بود و مشکلی نخواهیم داشت. یک حقوق خوبی را امیر به ما خواهد داد و ما تا آخر عمر یک زندگی توأم با رفاهی را خواهیم داشت. گفت: این «غنی الدهر» چیست؟ یک گنجی پیدا کردي، یک سود کلانی بردي؟ چي آوردی؟ گفت: من سر حسین بن علی را آوردم. این آدم این فکر را دارد. اما می‌بینیم چهار سال بعد از این ماجرا، آمدند در منزلش او را گرفتند و توسط اطرافیان مختار و سپاهیان مختار، سر از بدن نحسش جدا کردند و او را از بین بردند.

بنابراین این جمله‌ی حضرت، جمله عجیبی است که فرمودند: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ».

روز ششم ماه محرم است و مجالس امروز معمولاً به نام قاسم بن الحسن(سلام الله علیه) بوده. این بزرگوار شب عاشورا وقتی امام حسین(ع) با اصحاب صحبت کرد و اجازه داد هر کسی می‌خواهد برود و اصحاب امام حسین ماندند. فرمود فردا شما کشته خواهید شد. ایشان آمد خدمت أبی عبدالله و عرض کرد عموجان: «أنا فی من یقتل؟»؛ آیا من هم جزء آن کسانی هستم که کشته خواهم شد؟

پاسخ این سؤال یا آری یا خیر است. اما برای اینکه مردم و آیندگان بدانند که این انسان‌هایی که در کربلا بودند، خدایی بودند، امام حسين(ع) فرمود: «یابن أخ ما تری الموت؟»؛ مرگ را چگونه می‌بینی؟ گفت عموجان «عندی أحلي من العسل». یک نوجوان 13 ساله، به قله‌ی یقین و ایمان رسیده بودند. ‌نمی‌فرماید مثل عسل است، بلکه می‌فرماید شیرین‌تر از عسل است.

یک وقت انسان می‌گوید، حالا مرگ اسـت. به قول شاعر که می‌گوید مرگ یک بار است؛

لِکُلِّ جدیدٍ لَذَّةٌ غَیر إننی *** وجدت جدید الموت غیر لذیذی

مرگ یک مرتبه است، هر جدیدی لذت دارد، ولی مرگ هیچ لذتی ندارد.

ولی این بزرگوار می‌فرماید: «عندی أحلي من العسل». بعد یک بیانی را آقا امام حسین(ع) فرمودند که مرحوم سید بن طاووس در لهوف نقل کرده، فرمود عزیزم تو شهید می‌شوی «بعد أن تبلغ ببلاء عظیم»، حالا این بلاء عظیم چه بوده؟ می‌گویند همین بود که قاسم بن الحسن دو مرتبه بدنش زیر سم اسب رفت، یک بار هنوز حیات داشت و یکی هم بعد از شهادت.

روز عاشورا آمد اجازه‌ی میدان گرفت، حضرت اجازه نداد، «فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتّی أذن له»؛ امام حسین(سلام الله علیه) یک نگاهی به قاسم کرد «فلما نظر إلیه إعتنقه و جعلا یبکیان حتّی غشی علیهما»؛ آنقدر این عمو و برادرزاده گریه کردند که هر دو بی‌هوش شدند. کلاهخـود که بر سر این نوجوان قرار نمي‌‌گيرد، یک نوجوان سیزده ساله است و معمولاً کلاهخود را بر سر افراد جنگجوی بزرگ آماده می‌کنند. لذا امام حسین یک پارچه‌ای را به سر قاسم بست. اینکه حُمید بن مسلم می‌گوید «وجهه کفلقة القمر»؛ صورتش مثل تکه‌ی ماه بود.

مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی(رحمة الله علیه) صاحب الانوار القدسیة یک بیتی دارد راجع به حضرت قاسم می‌گوید:

قُطبُ مُحیطِ الحَربِ فِی ثُباتِهِ *** یُغنِیکَ حَربُ الطَّفِّ عَن إثباته

آمد در میدان اما گریه می‌کرد. حمید بن مسلم می‌گوید من یادم نمی‌رود پای این آقازاده به رکاب اسب نمی‌رسید! سی هزار لشکر مسلح، یک آقازاده‌ی 13 ساله، من تصور کردم برای خودش گریه می‌کند. وقتی رجز خواند فهمیدم گریه‌اش برای خودش نیست بلکه برای غربت عمویش حسین است.

إن تنکرونی فأنا ابن الحسن *** سبط النبیّ المؤمن المؤتمن
هذا حسینٌ کالأسیرِ المُرتَهَن *** بین أناسٍ لا سُقُوا صَوبَ المُزَن

جنگ کرد، یک مرتبه صدا زد عموجان به فریادم برس؛ امام حسین(ع) با عجله آمد، دیدند قاتل روی سینه‌ی قاسم نشسته، ‌شمشیری حواله کردند. دست آن نانجیب قطع شد. استمداد کرد از مردم کوفه، مردم ریختند برای نجات این شخص، جنگ مغلوبه شد.

حمید می‌گوید من دیگر نفهمیدم، نه حسین را دیدم نه قاسم را و نه آن قاتل را، بعد از آنکه غبار فرو نشست نگاه کردم دیدم؛ «فإذن بالحسین قائمٌ علی رأسِ الغُلام و الغُلام یَفحَصُ بِرِجلَیه»، خیلی صحنه‌ی جانگدازی است، دیدم امام حسین بالای سر قاسم ایستاده، قاسم هم پاها را به زمین می‌زند.

مزد حسن را به تو پرداختند *** اسب به نازک بدنت تاختند
کاش نمی‌دید عمو این چنین‌ *** جان دهی و پای زنی بر زمین
کاش نمی‌دید عمو پیکرت *** تا ببرت هدیه برِ مادرت

می‌گوید دیدم امام حسین بدن قاسم را برداشت، «قلتُ فی نفسی ما یصنع به»؛ دیدم آورد و آورد، کنار بدن علی اکبر خوابانید، «واللهِ عَزَّ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلَا یُجیبُکَ».

اللهم صل علی محمد و آل محمد


مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 6 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 9 / 8 / 93

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین

قال الله تبارک و تعالی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين‏»

عصر جمعه است، متعلق به وجود مقدس حضرت ولی عصر(روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء)، به حسب نقل، غروب جمعه موقع إجابت دعاست که رسول خدا(ص) خاندانشان را عصر جمعه جمع می‌کردند و دعا می‌خواندند و می‌فرمودند آمین بگوئید. إن شاء الله در این لحظات نورانی خداوند در ظهور با برکت آقا و مولایمان حجت بن الحسن(ع) تعجیل بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

بحثی را دیروز مطرح کردم که پيرامون «شرایط محبّت اهل‌بیت» بود.

گفتیم این روایاتی که در ارتباط با محبت اهل‌بیت(ع) آمده، که تعدادش هم بسیار زیاد است، شاید در حدّ تواتر معنوی است؛ روایاتی که به عنوان مثال، هم آثار محبت اهل‌بیت را مطرح کرده و هم اهمیّت محبت اهل‌بیت را، «لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»، یا روایاتی که می‌فرماید «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِي قَلْبِهِ جَرَى يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ وَ جُدِّدَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِه»؛ کسی که محبت ما اهل‌بیت را داشته باشد و این محبّت را حقیقتاً در دل بپروراند و محقق کند، چشمه‌های حکمت بر زبانش جاری می‌شود.

دیروز وعده دادم «شرایط محبّت اهل‌بیت»، نه «شرایط اصل محبت»، شرایط یک محبت کامل در لسان روایات را بگویم و سه تا از این شرایط را عرض کردم.

یکی از آن شرایط را عرض کردیم که در روایات داریم محبّت شما به ما، «برای رضای خدا» باشد، نه لطمعٍ فی الدنیا، برای دنیا نباشد. اگر این باشد، اگر دنیا یک جایی به اهل‌بیت رو نکرد، یعنی دیدیم دنیا پای محبّت اهل‌بیت از بین می‌رود، آنوقت این محبت از هم می‌پاشد، مثل کسانی که در کربلا مثل هرثمة بن سلیم، عبید الله حر جعفی، أحنف بن قیس، اینها وقتی که دیدند در همکاری و محبت به أباعبدالله دنیایشان از دست می‌رود، أبی عبدالله را رها کردند.

پس یک شرط محبت کامل این است که محبت، لا لطمعٍ‌ فی الدنیا باشد. روایات متعددی از این دست داریم که دیروز خواندم.

دومین شرط یک محبت کامل به اهل‌بیت این است که «محبت صادقانه» باشد و ادعایی نباشد. امیرالمؤمنین(ع) به حارث بن عبدالله همدانی که گفت آقا شما را خیلی دوست دارم، فرمود: «قَالَ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً لَتَرَانِي فِي ثَلَاثِ مَوَاطِنَ حَيْثُ تَبْلُغُ نَفْسُكَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْض»؛ اگر واقعاً ما را دوست داشته باشی موقع جان دادن و سر پل صراط و نزد حوض کوثر ما را می‌بینی. منتهی «إن کنت صادقاً» و اینکه ادعایی نباشد.

شرط سوم محبت را عرض کردیم در همین روایت حارث بن عبدالله همدانی است که فرمود اگر واقعاً ما را دوست داری مبادا ما را بازیچه‌ی اهداف خودت قرار دهی. ما را وسیله‌ی مزاح و شوخی خودتان قرار دهید. «فَلَا تُخَاصِمْنِي وَ لَا تُلَاعِبْنِي وَ لَا تُمَازِحْنِي وَ لَا تُوَاضِعْنِي وَ لَا تُرَافِعْنِي»؛ این را مرحوم مجلسی در بحار آورده و دو بند آخرش را هم معنا کرده می‌گوید: «لا ترافعنی» یعنی ما را از آنچه هستیم بالاتر نبرید و غلو نکنید، و «لا تواضعنی»؛ یعنی آن شأنی هم که داریم پائین نیاورید و إنکار فضائل ما را نکنید. اگر کسی محبت ما را دارد این نبایدها را باید داشته باشد، قداست شکنی از ما نکنید. این سه شرطی بود که دیروز گفتم.

شرط چهارم محبت اهلبیت که در روایات آمده -البته این ترتیب شرایط، ترتیب منطقی نیست، يک ترتيب ذوقي است-؛ مسئله‌ی «ترجیح اهل‌بیت بر خودمان» است. یعنی اگر یک جایی امر دایر شد بین هدف من و هدف پیامبر، «النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم»، وقتی مسلمین خواستند از مکه به طرف مدینه هجرت کنند، قرآن کریم به حسب نقلی که در ذیل این آیه آمده می‌فرماید زن و بچه‌های بعضی مهاجرین آمدند جلویشان را گرفتند، کجا می‌روید؟ بمانید مدینه، خانه‌ و زندگی و زن و بچه‌ی شما مکه است. کجا دنبال پیامبر می‌روید؟ بعضی از اینها به مدینه آمدند و مجبور بودند شبهایی در صُفّه بخوابند. بعضی به مدینه آمدند بدون هیچ سرپناهی. گفتند کجا می‌روید؟ آیه آمد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ»؛ گاهی زن و فرزند دشمن شما هستند از آنها اجتناب کنید. این شرط محبّت است.

شخصي از حضرت امیر(ع) راجع به حضرت رسول(ص) پرسید که یا أمیرالمؤمنین «کَیفَ کانَ حُبُّکُم للرَّسُول(ص)؟»؛ چقدر شما پیامبر را دوست داشتید؟

خوب ما همه اهلبيت(ع) را دوست داريم، اما چقدر؟ مرز محبت هر يک از ما تا کجاست؟ اگر اين محبت باعث شد مغازه‌‌ام را يکسال ببندم، 5-6 سال مجبور شدم برم جنگ، فرزندم را تقديم کنم، مرز محبت ما نسبت به اهلبيت تا کجاست؟!

هرثمة بن سلیم، امام حسین(ع) را دوست داشت، ولی همین قدر که اظهار محبت کند، اما تا پای یاری امام حسین شد، گفت «لی أولادٌ صِغار»، من بچه‌ی کوچک دارم، خداحافظ شما. عبیدالله حر جعفی دوست داشت تا میزانی که اسب و شمشیر بدهد، ولی خودش نه!

این خیلی مهم است که تا چه حدّی محبت داريم؟ آمده بود خدمت پیغمبر(ص) بیعت کند و مسلمان شود.

حضرت فرمود: با یک شرط مسلمان شو، «عَلَي أن تَقتُلَ أبَاکَ»؛ با این شرط که پدرت را بکشی. با این شرط بیا. تأمّل کرد و گفت باشه یا رسول الله. وقتی مسلمان شد حضرت فرمود: «والله لا نأمر أحداً بقتل أبیه»، ما کسی را نمی‌گوئیم پدرش را بکشد.

امام هادی به پسر متوکل منتصر که حکمش قتل بود اجازه نداد پدرش را بکشد. آقاجان پس برای چه این حرف را زدی؟ فقط می‌خواستم امتحانت کنم، ببینم واقعاً این محبت ادعایی است یا نه؟

حالا این فرمایش امیرالمؤمنین(ع) را عنایت کنید که سؤال شد شما چقدر پیامبر(ص) را دوست داشتید؟

فرمود: «فَقَال: کان و الله أحبُّ إلَینَا مِن أموالِنَا وَ أولادِنا وَ أمَّهَاتِنَا وَ آبائِنَا وَ مِن المَاءِ البَارِدِ عَلی الظَّمَأ»؛ به خدا قسم پیغمبر از پدر، مادر، اولاد، مال و آن آب خنکی که در تشنگی آدم می‌خورد براي من محبوبتر بود.

هارون گفت وقتی دارم از تشنگی می‌میرم اگر کسی به من آب بدهد نصف ثروتم را می‌دهم. اوج تشنگی چقدر آب برایت محبوب است؟ مادر و پدر چقدر برای آدم محبوب است؟ علي(ع) فرمود: ما اینطور بودیم.

لذا در نهج البلاغه هست که ما در جنگ نگاه نمی‌کردیم مقابلمان چه کسی است؟

این محبّتی است که عمرو بن حَمِق وقتی در صفین خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد گفت: «إِنِّي وَ اللهِ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ مَا أَجَبْتُكَ وَ لَا بَايَعْتُكَ عَلَى قَرَابَةٍ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ لَا إِرَادَةِ مَالٍ تُؤْتِينِيهِ وَ لَا الْتِمَاسِ سُلْطَانٍ يُرْفَعُ ذِكْرِي بِهِ وَ لَكِنْ أَحْبَبْتُكَ لِخِصَالٍ خَمْسٍ إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللهِ ص وَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْأُمَّةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص وَ أَبُو الذُّرِّيَّةِ الَّتِي بَقِيَتْ فِينَا مِنْ رَسُولِ اللهِ ص وَ أَعْظَمُ رَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ سَهْماً فِي الْجِهَاد»؛ من شما را دوست دارم، تا کجا دوست دارم؟ گفت: اولاً دلیل دوستی‌ام پنج چیز است: اولا شما پسر عموي پيامبر خدا هستيد. دوم اينکه: اول القوم ایماناً و اسلاماً هستید، کسی در اسلام آوردن بر شما مقدم نیست. سوم: همسر زهرای مرضیه‌اید، چهارم ابوالحسنین هستید، پنجم: جهاد شما از همه بیشتر است و کسی سابقه‌ی جنگ شما را ندارد. من شما را به این جهت دوست دارم. این دوستی شخصی نیست، بله به خاطر فضائل هست.

جرج جرداق هم در مقدمه‌ی کتابش می‌گوید «یا عَلیّ إنّی لَستُ بِمُسلِمٍ فَرضَاً أن أکونَ شيعياً ولکن أحبُّکَ لِفَضَائِلِکَ»؛ اما آن محبتی که این آثار در آن باشد، برای رضای خدا و صادقانه باشد، اهل‌بیت را انسان وسیله‌ی تعامل خودش قرار ندهد و بعد هم اينگونه آنها را ترجیح دهد.

این است که وقتی از امام صادق(ع) وجه رشد و تعالی سلمان را می‌پرسند، فرمود به سه دلیل، یکی این بود که «إِيثَارُهُ هَوَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) عَلَى هَوَى نَفْسِهِ»؛ حبّ سلمان به امیرالمؤمنین آنقدر بود که همواره خواست امیرالمؤمنین را بر خواست خودش ترجیح می‌داد. آن کسی که به سادگی خمس می‌دهد و سختش نیست و بازی در نمی‌آورد، توجیه در نمی‌آورد، این حبّی است که اهل‌بیت را ترجیح می‌دهد بر مسئله‌ی مالی و شخصی خودش. يا در جایی که نیاز می‌شود جانش را بدهد.

داستان قاسم بن الحسن را شنیده‌‌ایم و صحیح هم هست، اینها لا یقاس بهم أحدٌ، اینها بی‌نظیرند و ما نبودیم. ولی در این نظام و انقلاب و جنگ ما، حسین فهمیده‌ها داریم که زیر تانک رفتند، ما قاسم بن الحسن را ندیدیم و داستان قاسم یک داستان ویژه است و تا ابد باید به همین شکل نقل شود.

من در خاطرات رئیس جمهوری که دفتر ریاست جمهوری ایران چاپ می‌کند خاطراتی که برای هر رئیس جمهوری پیش آمده، یکی از دوستان نقل می‌کرد گفت یک آقاپسر 13 ساله از روستاهای آذربایجان آمده بود که به جبهه برود، گفتند نمی‌شود، شما را نمی‌توانیم ثبت نام کنیم. گفته بود اگر پدر و مادرم رضایت بدهد چی؟ گفتند فایده ندارد، سنّ شما کم است. گفت پس چکار کنم؟ گفتند برو تهران از رئیس جمهور نامه بیاور. خواستند به قول خودمان دَکش کنند! زمان ریاست جمهوریِ مقام معظم رهبری بود.

این بچه‌ی ساده و بی‌آلایش ميگه سوار قطار شدم و به تهران آمدم و رفتم پاستور، حالا به این پاسدارها اصرار می‌کنم که بروم رئیس جمهور را ببینم. گفتند آقاجان رئیس جمهور را که نمی‌گذارند تو ببینی. اتفاقاً همان لحظه ماشین ریاست جمهوری بیرون می‌آید، می‌بینند این با پاسدارها دعوا می‌کند. می‌گویند چه می‌گوید؟ آقا شما بروید چیزی نمی‌گوید. گفتند آقا نامه می‌خواهم برای جبهه از رئیس جمهور. آقا شیشه را پایین کشید گفت چیه آقا پسر؟ یک نگاهی کرد گفت آقاجان هیچی، خواستم یک خواهشی کنید این منبری‌ها و سخنران‌ها، مداح‌ها دیگر روضه‌ی قاسم بن الحسن نخوانند، اگر 13 سال بودن و سن کم اجازه نمی‌دهند به کسی جنگ کند، دیگر روضه قاسم را نخوانند، مگر قاسم بن الحسن 13 ساله نبوده؟

گفتند ایشان خیلی متأثر شد. گفت: چی مي‌‌خواي؟ شروع به تعریف کرد. ایشان روی یک کاغذی نوشتند، این کاغذ در اسناد رئیس جمهوری هست، به او اجازه دادند رفت و به شهادت رسید.

این محبت و دوستی چطور ایجاد می‌شود؟ امام می‌فرماید رهبر من آن طفلی است که زیر تانک رفت. اینها را باید مرور کنیم ببینیم چه تحولی در این بچه‌ها ایجاد شد؟ خیلی از شما که اینجا نشستید بستگان یا فرزندانتان جزء همین شهدا هستند.

در روایات ببینید چرا اولین قطره‌ی خون شهید که روی زمین ریخته می‌شود هفت جایزه می‌دهند اولیش این است که «ینظر فی وجه الله»، روایت خیلی عجیب است. وقتی پدر جابر بن عبدالله انصاری در أحد شهید شد، جابر خیلی متأثر شد، جابر خودش در أحد اجازه‌ی جنگ پیدا نکرد، چون 14 ساله بود، هفت خواهر دارد، پدر هم یک باغی داشت و خیلی وضع مالی خوبی نداشت، مقروض هم بود، گریه کنان آمد خدمت رسول گرامی اسلام(ص)، حضرت فرمودند چی شده؟ گفت: پدرم شهید شد، من و هفت خواهر و این وضعیت. آقا فرمود جابر همین قدر بگویم که همه‌ی کسانی که به بهشت می‌روند وقتی به ایشان می‌گویند می‌خواهید به دنیا برگردید، می‌گویند نه. جاي به این خوبی، کجا برویم؟ فقط یک گروه هستند که می‌گویند ما را برگردانید و آن شهدا هستند می‌گویند ما را برگردانید یک بار دیگر شهید شویم که این مسیر شهادت تا مرگ را طي کنم. حالا این مسیر چطوری است را نمی‌دانم. گاهی جاده‌ی بعضی از شهرها از خودش قشنگ‌تر هست، برای اینکه چیز ساده‌ای نیست.

لذا امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه خطبه بلندی دارد، حضرت ذیل آیه «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»، این فتنه را توضیح می‌دهد که می‌گوید از رسول خدا سؤال کردم این فتنه چیست؟

‌حضرت فرمود این فتنه‌ها بعد از من است، اوضاعی می‌آید که؛ «يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْع»؛ مردم حرام خدا را حلال می‌‌شمارند و حلال خدا را حرام می‌شمارند. اسم رشوه را هدیه می‌گذارند، شراب را به اسم نبیذ می‌خورند. خیلی روایت عجیبی است!

حضرت فرمود: «يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ»؛ با یک شبهه‌ای، الآن ببینید عده‌ای چقدر راحت خودشان حکم می‌کنند؛ چه کسی گفته این حلال است، چه کسی گفته این حرام است؟ یک زمانی می‌آید اینطور می‌شود.

عرضم اینجاست که عرض کرد یا رسول الله! شهادت من چه زمانی است؟ اصلش را در أحد به او وعده داده بود. «يَا عَلي فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذَا خُضِبَتْ هَذِهِ مِنْ هَذا»؛ اگر قرار شد یک روزی به شهادت برسی، شهادت که نان و حلوا نیست، بالأخره تیر، نیزه، شمشیر، درد، صبرت بر شهادت چقدر است؟
عرض کرد: «يَا رَسُولَ اللهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ»؛ نفرمائید چقدر صبر می‌کنی، صبر بر مصیبت و ناهنجاری است و صبر بر ناملایمات است، شهادت که ناملایم نیست که من بر آن صبر کنم. «لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ»؛ به من بگو چقدر خوشحال می‌شوی وقتی شهید می‌شوی؟ اینها تعابیری است که برای شهید آمده.

محبّت اهل‌بیت شرایطی دارد. شرط چهارمش این است همین که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند آنقدر پیامبر را دوست داشتیم «أحبُّ إلَینَا مِن أموالِنَا وَ أولادِنا وَ أمَّهَاتِنَا وَ آبائِنَا».

شرط آخر را هم عرض کنم. از دیگر شرایط محبّت اهل‌بیت؛ «برائت از دشمنان اهل‌بیت» است.

این هم در روایات متعددی بر آن تأکید شده است. شخصی می‌گوید آمدم خدمت امام صادق(ع)، ادعای محبت کردم که من شما را خیلی دوست دارم. فرمود: «كَذَبَ مَنِ ادَّعَى مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا»؛ دروغ می‌گوید کسی که می‌گوید ما را دوست دارد ولی از دشمنان ما تبرّی نمي‌‌جويد. مثل ابوهریره که می‌گفت در جنگ به کوه پناه می‌برد و در نماز پشت سر امیرالمؤمنین می‌آمد و موقع غذا سر سفره‌ی معاویه بود. این نمی‌شود.

بعضی روایات دارد: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض»؛ در بعضی روایات «حبّ» را دارد و کلمه‌ی «بغض» در آن نیست، چون «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»؛ بغض را می‌رساند. زمانی انسان چیزی را دوست دارد که از یک چیزی بدش بیاید و لذا روایات «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»؛ در بطنش، بغض و برائت نهفته است. اين مطلب در سيره اصحاب ائمه(ع) مشهود است.

هاشم مرقال در صفّین وقتی خواست به طرف دشمن برود، آمد خدمت آقا امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد اجازه بدهید به میدان بروم. بعد این جمله را گفت: یا أمیرالمؤمنین دوست ندارم همه‌ی دنیا و آنچه در اوست را به من بدهند، که دست در دست دشمن شما بگذارم. این برائت است. اتفاقاً در صفین وقتی روی زمین افتاد و دیگر توان برخواستن نداشت و در حال جان دادن بود، نگاه کرد دید بدن عبیدالله بن عمر روی زمین افتاده، عبید الله بن عمر همان آدمی است که به دلیل کشته شدن پدرش در مدینه، چند نفر را کشت.

عثمان به قول امروزی‌ها زیر سبیلی رد کرد و کاری با او نداشت. ولی هرمزان، دخترش، ابولولو و چند نفر را در مدینه کشت. حضرت امیر دنبالش بود که او را محاکمه کند ولی فرار کرد. عبید الله بن عمر، غير از عبدالله بن عمر است. عبدالله بن عمر سیستم دیگری داشت و آدم محتاط و ترسویی بود. به هر حال عبيدالله آمد شام و در صفین کشته شد، هاشم مرقال نگاه کرد دید عبیدالله وسط میدان ایستاده، خودش را کشان کشان رساند، دندانهایش را گذاشت روی سینه‌ی او، فشار داد تا جان داد. خود هاشم مرقال هم شهید شد.

آقا وقتی آمدند نگاه کرد یک شعری خواندند که در أسد الغابه و سِیَر دارند، خواست بگوید برائت را اینجا هم نشان دادم. این شرایط پنجگانه‌ای که عرض کردم.

این در اصحاب أبی عبدالله(ع) هم روز عاشورا موج می‌زد هم ولایتشان، محبت‌شان و هم برائت‌شان از دشمنان و آنطور اشعار و رجزهایی که خوانده‌اند.

اولین جمعه‌ی ماه محرم است، عزادار واقعی بقیة الله الأعظم است آن آقایی که صبح و شام گریه می‌کند نمی‌دانم زیر کدام خیمه عزا دارد، آقایی که فرمود صبح و شام بر مصائب جدّ غریبم ابی عبدالله اشک می‌ریزم. آقا امام زمان قلب ما کانون محبت شماست و ان شاء الله این محبت حقیقی باشد و ادعایی نباشد.

أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّا وَ حَافِظا وَ قَائِدا وَ نَاصِرا وَ دَلِیلا وَ عَیْنا حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعا وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلا

طَالَت عَلَینَا لَیَالِی الانتِظَار *** وَ مَا یَجرِی النَّهار و لا بِالصُّبح یَنفَجِرُ
بِاللهِ صَعبٌ عَلينا أَن تُفَارِقَنَا *** وَ أن یَغیبَ عَنَّا وَجهَکَ القَمَرُ
فَیَا زِینَةَ الدُّنیا وَ یَا غَایةَ المُنَی *** فَمَن ذَا الّذی عَن حُسنِ وَجهِکَ یَبصُر

آقای من، مولای من، یابن الحسن

إن غِبتَ لِذَنبِنَا فَتُبنَا تُبنَا *** و إن غِبتُ مِن العُدی فَمَا لِلأحبَاب

کِی شود مهدی بیاید یا حسین *** عقده‌ها از دل گشاید یا حسین
کِی شود خورشیدْ روی فاطمه *** از پسِ پرده درآید یا حسین

مادرا می‌آیم و حق تو إحیا می‌کنم *** دشمنانت را یکایک خار و رسوا می‌کنم
روضه‌ای جانسوز می‌خوانم کنار قبل تو *** چشم عشاق تو را از اشک دریا می‌کنم

یابن الحسن حالا که نام مادرتان زهرا آمد اجازه بدهید یک روز هم روضه را اختصاص دهیم به زهرای مرضیه؛

سحرخیز مدینه کِی می‌آئی *** امیر بی قرینه کِی می‌آیی
عزیزم مادرت چشم انتظار است    *** دوای درد سینه کِی می‌آئی

یابن الحسن کِی می‌آئی مثل بابات امیرالمؤمنین؟ امیرالمؤمنین در دل شب مخفیانه می‌آمد کنار قبر زهرای مرضیه، مالی وقفت علی القبور مسلّما *** قبر الحبیب و لم یردّ جوابی

چه کشید امیرالمؤمنین؟ گاهی خم می‌شد صورت می‌گذاشت روی قبر زهرای جوان؛

فاطمه جان
خیز و بیا رو به سوی خانه کن *** گیسوی طفلان مرا شانه کن
جای مناجات و نماز شبت *** می‌شنوم زمزمه‌ی زینبت

می‌گفت و می‌گفت، صورت به قبر زهرای 18 ساله مي‌‌گذاشت، آقاجان شما صورت روی خاک قبر زهرا می‌گذاشتی، اما حسینت هم کربلا خم شد صورت به صورت جوانش گذاشت «وضع خدّه علي خدّه».

لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم

199.jpg
برچسب ها :