مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 5 محرم 1436(دهه اول)

۰۸ آبان ۱۳۹۳

۱۲:۵۳

۲,۱۳۴

خلاصه خبر :
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) دهه محرم 1436(دهه اول) در دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)
سخنرانان:
حجة الاسلام والمسلمين آقاي نظري منفرد
حجة الاسلام والمسلمين آقاي دکتر رفيعي
آخرین رویداد ها

دانلود فایل صوتی
مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 5 محرم 1436(دهه اول)سخنران: حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری منفرد

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد ـ 8 / 8 / 93

بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله الّذی جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سبباً للمزید من فضله و دلیلاً علی آلائه و عظمته ثم الصّلاة و السّلام علی سیِّدنا و نبیِّنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین الهداة المهدیّین و اللّعنة الدَّائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قيام یوم الدِّین

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) عَن جَدِّهِ أبِی عَبدِاللهِ الحُسَینِ(ع) کتب(ع): «مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْح و السَّلام‏»

یک سؤالی که این روزها مطرح است و مکرر از ما هم شده؛ سؤال می‌کنند که محمد بن حنفیه چرا همراه امام حسین(ع) به کربلا نیامد؟ عبدالله جعفر چرا نیامد؟ ابن عباس چرا نیامد؟ اینها افراد مُشارٌ بالبنانی بودند، مورد توجه بودند.

در یک روایتی دارد محمد بن حنفیه وقتی شنید، چون حضرت آن نامه را در مدینه به محمد بن حنفیه خطاب کردند و نوشتند «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(ص)‏»؛ اما هنگام حرکت از مکه از منابع استفاده می‌شود که ایشان در مکه بوده. وقتی شنید امام حسین(ع) عزم عراق کرده وضو می‌گرفت، چنان گریه و اشکش جاری شد که قطرات اشکش در تشتی که جلوی آن وضو می‌گرفت ریخت.

علی أیّ حال این سؤال مطرح است که چرا اینها نیامدند؟

مرحوم مامقانی(ره) در تنقیح المقال وقتی به ترجمه‌ی عبدالله بن جعفر می‌رسد می‌گوید شأن اینها أجلّ است از اینکه ما این سؤال را درباره آنها مطرح کنیم. اینطوری ایشان جواب می‌دهد و می‌گذرد که شأن آنها اجل است.

مستحضرید که عبدالله بن جعفر، سه پسر از پسرهایش در کربلا شهید شدند و وقتی خبر شهادت فرزندانش در مدینه به او رسید، غلام او گفت این چیزی بود که به سبب حسین بن علی به ما رسید. کأنّه به حالت اعتراض این را می‌گفت. عبدالله کفشش را درآورد، به سر غلام زد و گفت: یابن اللَّخناء من اگر خودم هم کربلا بودم جانم را فدای حسین بن علی می‌کردم چه رسد به فرزندانم، فرزندان من فدای حسین بن علی بشوند.

علی أیّ حال ایشان اینطور این مسئله را جواب داده که شأن اینها اجل است از اینکه درباره‌ی آنها این سؤال مطرح شود.

برخی عذرهایی را برای اینها ذکر کردند و گفتند محمد بن حنفیه در مدينه عین امام حسین(ع) بوده، حضرت امر کرده بماند، که در یک روایتی هم هست. در مورد عبدالله بن جعفر هم گفته‌‌اند هنگامی که حضرت به سمت عراق می‌آمد ایشان بیمار بود و نمی‌توانست حضور پیدا کند.

راجع به عبدالله بن عباس هم نقل شده از خود ایشان سؤال شد که شما چرا در جریان کربلا حضور پیدا نکردید؟ گفت «إنّ أسماء أصحاب الحسین لَمَکتُوبَةٌ عِندَنَا»، اسماء اصحاب أبی عبدالله پیش ما نوشته بوده و من جزء آنها نبودم، حالا اينکه آيا این عذر می‌شود یا نمی‌شود...!

اینجا یک توضیحی را می‌طلبد که من در این محضر علم عرض می‌کنم، بعد این روایتی که امام صادق(ع) از جدّ بزرگوارشان به حمزة بن حمران فرمود را هم مطرح خواهیم کرد.

آن توضيح این است که امام حسین(سلام الله علیه) برخی از افراد را بشخصه دعوت کرد و اینها نیامدند؛ مثل عبدالله بن عمر در مکه، که وقت حرکت امام حسین(سلام الله علیه) خدمت حضرت آمد و به حضرت عرض کرد آقا به عراق نروید، حضرت را نهی کرد. حضرت(ع) فرمودند: «اتَّقِ اللهَ يَا أَبَاعَبْدِالرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتِي»، از خدا بترس و از یاری من دست نکش، نصرت من را رها نکن.

ایشان هم به اصطلاح حرف در حرف انداخت و پاسخ نداد و به امام حسین عرض کرد: «إکشِف عَن المَوضِع الّذی قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ من دلم می‌خواهد جایی که پیامبر بوسید را من هم ببوسم و بعد هم گفت من شما را به خدا می‌سپارم، شما کشته خواهی شد.

ایشان دعوت شده و دعوت را نپذیرفته، با توجه به اینکه امام، حجّت خداست و امر او مُطاع است، در آیه شریفه «أطیعوا الله و أطیعوا الرَّسُول و أولی الامر منکم» مفسرین گفته‌اند اینکه کلمه‌ی «أطیعوا» در «أولی الامر» تکرار نشده، یعنی اطاعت «اولی الامر»؛ اطاعت پیامبر است. همانطور که اطاعت پیامبر لازم و واجب است، اطاعت اولی الامر هم که معصومین(علیهم صلوات الله) هستند، واجب و لازم است و اگر کسی اطاعت نکرد این عاصی و گناهکار است، مستوجب عذاب است، مستوجب کیفر الهی است، مستحق کیفر است. اما حالا خدا چه کند، آن یک امر دیگری است و ما نمی‌دانیم.

این یک دسته از افراد، که اینها رسماً دعوت شده‌اند و اجابت نکردند.

یا زماني که امام حسین(سلام الله علیه) نزدیکی‌های کربلا، عبیدالله بن حُرّ جُعفی را دعوت کردند، ایشان هم دعوت امام را نپذیرفتند. به حضرت عرض کرد که بنی امیه قوی هستند و شما چطور می‌خواهید با بنی امیه مبارزه کنید، شما را می‌کشند. یعنی این یک امری بود برای همگان روشن بود. حرّ بن یزید ریاحی هم در مسیر ذو حُسَم تا کربلا، گاهی می‌آمد کنار امام حسین(ع) و به حضرت عرض می‌کرد که «فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ»، اگر با اینها جنگ کنی شما را می‌کشند! حضرت فرمودند: امام حسین(ع) فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»؛ مرا از مرگ می‌ترسانی؟

وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ لِابْنِ عَمِّهِ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اللهِ(ص) فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ، فَقَالَ:

سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى             إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
وَ آسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ             وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ وَدَّعَ مُجْرِماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ             كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِيشَ وَ تُرْغَم؛

«فَلَمَّا سَمِعَ الْحُرُّ ذَلِكَ تَنَحَّى عَنْهُ»؛ اشعار را که از امام حسین(ع) شنید جدا شد، دید امام حسین برای شهادت تصمیم گرفته.

عبیدالله بن حر جعفی هم به حضرت عرض کرد که شما را می‌کشند. حضرت به او فرمود از منطقه بیرون برو، اگر صدای من را بشنوی «فوالله لایَسمَعُ وَاعِیَتُنَا أحَدٌ و لایَنصُرُنَا إلا أکَبَّهُ اللهُ فِی نَارِ جَهَنَّم»؛ بعد هم رفت و بعد از شهادت امام حسین(ع) دستش را روی هم می‌زد و اشک می‌ریخت و تأسف می‌خورد می‌گفت:

«فَيا لَك حَسرَةً ما دُمتُ حَيّاً ××× تُرَدِّدُ بَينَ حَلقي وَالتَراقي
حُسينٌ حينَ يَطلُبُ بَذلَ نَصري ××× عَلى أَهلِ العَداوَةِ وَالشَقاقِ
وَلَو أَنّي أُواسيهِ بِنَفسي ××× لَنِلتُ كَرامَةً يَومَ التَلاقي»؛

تأسف می‌خورد. حالا اینکه چون پاسخی به امام حسین(علیه السلام) نداده تأسف و توبه‌اش پذیرفته هست یا نیست، نمي‌‌دانيم!

چون نجاشی این عبیدالله بن حر جعفی را توثیق کرده، متأخرین از ایشان هم از توثیق نجاشی توثیق کرده‌‌اند مرحوم علامه بحر العلوم(رضوان الله تعالی علیه) در فوائد الرجالیه‌اش مفصل این مباحث را متعرض است و می‌گوید که چطور توثیق کرده است. اما خوب به هرحال این یک عصیان و خطایی است، حالا اگر آن پشیمانی و ندامت و توبه، آن گریه کردن ممکن است جبران کند، ما نمی‌دانیم. چون خدای متعال می‌فرماید: «عَذابي‏ أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ». این یک دسته افراد که رسماً دعوت شدند و دعوت را نپذیرفتند.

اما بعضی از افراد دعوت شدند و پذیرفتند. می‌توانیم از آن کسانی که دعوت شدند و پذیرفتند؛ زهیر بن قَین را نام ببریم که دعوت شد و پذیرفت و به سعادت رسید. واقعاً زهیر خیلی عجیب بوده، این آدم اینطور متحوّل شود. نوشته‌‌اند وقتی حرّ بن یزید سر راه ابی عبدالله را گرفت، زهير به حضرت عرض کرد جنگ با اینها برای ما آسان‌تر است تا اینکه سپاه دیگری به اینها ملحق شود. حضرت فرمودند: «إنی أکره أن أبدءهم بالقتال»، من نمی‌خواهم آغازگر جنگ شوم.

به حضرت عرض کرد(غیر از شب عاشورا): «وَ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإِقَامَة»، اگر دنیا همیشه باقی باشد ما هم در دنیا جاویدان باشیم، ما این حرکت در کنار شما، قیام با شما، شهادت با شما را در بقاء همیشگی در دنیا مقدّم می‌داریم. خیلی آدم عجیبی بوده زهیر، وقتی برگشت، واقعاً برگشت. عثمانی بود و واقعاً علوی و حسینی شد. پس عده‌ای هم دعوت امام حسین را پذیرفتند.

یک عده‌ای هم بدون دعوت به امام حسین(ع) ملحق شدند.

یک آقایی از شهدای کربلا به نام «عبدالله بن عمیر کلبی» است که از قبیله بنی کلب است. نوشته‌اند خانه‌ی ایشان در یک منطقه‌ای در کوفه به نام «بئر الجعد» بوده است. همین ایام، چون اوایل محرم، روز چهارم هم ابن زياد در مسجد کوفه یک سخنرانی کرده و مردم را تهییج کرده برای حضور در قتال با امام حسین(ع). گذارش افتاد بر نُخَیله و پادگان کوفه. دید سپاهیان زیادی اینجا اجتماع کرده‌‌اند. از یک کسی سؤال کرد چه خبر است؟ گفت اینها آماده جنگ با حسین بن علی(ع) شده‌اند. گفت: عجب! جنگ با حسین بن علی؟ گفتند: بله. گفت من یکی از آرزوهایم این بود که با کفار بجنگم. جهاد یکی از واجبات در اسلام است، اما جنگ با این کسانی که می‌خواهند با پسر رسول خدا جنگ کنند، کمتر از جهاد با کفار نیست.

به منزل آمد و اراده و تصمیمی که گرفته بود را با همسرش در میان گذاشت. همسرش گفت پیشنهاد خوبی است و من هم با شما موافقم و می‌آیم بعضی از زن‌ها خیلی فوق العاده هستند. هر کسی از جنگ و مبارزه خوشش نمی‌آید، چون در جنگ آش خیر نمی‌کنند.

اینها با چه ترفندی به کربلا آمدند معلوم نیست، چون امام حسین(ع) وقتی به سمت عراق می‌آمدند از هر کسی سؤال می‌کردند که کوفه چه خبر است؟ می‌گفت اینقدر به شما بگوئیم نه کسی می‌تواند وارد شود و نه کسی می‌تواند خارج شود؟ و ابن زیاد یک پلی را گذاشته بود که برای خارج شدن هست، مثل دستگاه‌هایی که امروز افراد را از نظر بدنی کاملاً تفتیش می‌کنند همه‌ی اینها را وارسی می‌کردند، اینکه کجا می‌خواهند بروند و هدفشان چیست؟

این زن و شوهر چطور به کربلا آمدند مشخص نیست، شاید ایشان همسرش همراهش بوده و تصور نمی‌کردند که به جنگ می‌رود. به کربلا آمده و از منابع استفاده می‌شود خودش را بر امام حسین(ع) عرضه نکرده و نشان نداده است. روز عاشورا وقتی دو سپاه در برابر هم صف کشیدند، عمر سعد دو نفر را به میدان فرستاد، یکی یسار(غلام زیاد بن ابیه) است و یکی سالم(غلام خود عبیدالله بن زیاد) است. این دو را به میدان فرستاد نشان بدهد که ما از خودمان شروع می‌کنیم. این دو غلام هر دو شجاع بودند.

امام حسین(سلام الله علیه) به اصحابشان رو کردند فرمودند چه کسی در برابر این دو نفر می‌رود.

خیلی‌ها اعلام آمادگي کردند. ایشان به امام حسین(ع) عرض کرد که بنده می‌روم. اینجا هست که حضرت یک نگاهی به هیکل این شخص کردند و دیدند خیلی توانمند و قدرتمند است، فرمودند تو سزاوار مبارزه هستی.

ایشان به میدان آمد، یسار غلام زیاد بن أبیه به او گفت: مَن أنتَ؟ گفت: «أنا رجلٌ من کلب»؛ یک آدمی از قبیله بنی کلب هستم. به او گفت: برگرد ما با تو جنگ نمی‌کنیم.

فریاد زد به امام حسین(ع) که حبیب بن مظاهر را بفرست، مسلم بن عوسجه را بفرست. این آدمهای ناشناس را چرا می‌فرستی؟ وقتی یسار این سخن را گفت، عبدالله بن عمیر در خشم شد نوشته‌اند(این نقل طبری از أبی مخنف است) یسار جلوتر از سالم ایستاده بود و فاصله چندانی با عبدالله نداشت. عبدالله بن عمیر گفت: «از جنگ با مردم ننگ داری؟ هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود. نزدیک شد و با او درگیر شد و غلام زیاد را از بالای اسب روی زمین انداخت و مشغول بود که او را بکشد، اصحاب امام حسین(ع) فریاد زدند «قَد رَهَقَکَ العَبد»؛ مواظب عبد دیگر باش! ایشان اعتنا نکرد، یک مرتبه سالم غلام عبید الله شمشیرش را بالا برد و پائین آورد، ایشان برگشت دید که شمشیر را دارد فرود می‌آورد، دست چپش را جلو آورد و انگشتان دستش قطع شد. همینطور که شمشیر به دست راستش بود انگشتانش هم قطع شده بود، آن غلام را هم کشت.

و بعد شروع کرد به رجز خواندن:

إن تُنکِرُونی فأنا ابنُ کلب ××× حسبی بِبَیتی فِی عَلیمِ حسبی
إنّی امرء ذو مُرة و عصب ××× ولست بالخوّار عند الحرب
إنّی زعیم لک أمّ وهب ××× بالطّعن فهم مقدماً و الضّرب

«اگر مرا نمی‌‌شناسید من فرزند قبیله‌‌ی کلب هستم، کفایت می‌‌کند که بیت من در قبیله بنی‌‌علیم است. مردی هستم نیرویم را از تیع بخواهید، و اگر مرا مشکلی پیش آید ضعیف نباشم. ای امّ وهب! من تعهد می‌‌کنم که با نیزه و شمشیر زدن به دشمن روی کنم».

حمله کرد و برگشت خدمت امام حسین(ع)، یک وقت همسرش نگاه کرد دید انگشتان دست شوهرش قطع شده، دوید یک عمودی را گرفت آمد کنار شوهرش، گفت: «فِداکَ أبی وَ أمّی قَاتِل»؛ نه اینکه دلسوزي کند که برگرد و من دارم بی‌همسر می‌شوم، بلکه گفت برو از طیبین از ذریه‌ی پیامبر دفاع کن و من هم همراهت می‌آیم. ایشان هر چه می‌خواست همسرش را برگرداند قبول نمی‌کرد. امام حسین(ع) به همسرش فرمودند: «جُزیتَ خَیراً». آن زن را برگرداندند و مشغول جنگ شد. یک مرتبه از آن قسمتی که مسلم بن عوسجه بوده یک حمله‌ای صورت گرفت.

مسلم بن عوسجه در قسمت چپ سپاه امام حسین(ع) بوده و خلاصه آشوب شد و در آن مسائل مسلم بن عوسجه کشته شد و ایشان هم شهید شد. نگاه کردند دیدند همسرش آمده کنار جسد شوهرش نشسته و برای او گریه می‌کند و می‌گوید خوشا به حال تو که به سعادت رسیدی.

شمر مشاهده کرد دید یک زن در میدان است و بالای سر یک کشته‌ای گریه می‌کند. دستور داد به غلامش آمد با یک گرزی به سر این زن زد و او را هم شهید شد. کربلا شهید زن هم داشته است.
ایشان کسی بود که بدون دعوت آمد.

همین سؤال از آقا امام صادق(ع) شد و حضرت به حمزة بن حمران فرمودند من این را پاسخ می‌دهم -در روایت هست که فرمودند اما- دیگر این سؤال را نپرس. امام حسین(ع) وقتی می‌خواستند حرکت کنند قلم و کاغذ خواستند و نوشتند «مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْح و السَّلام‏»؛ هر کسی به من ملحق شود کشته خواهد شد و هر کسی نیاید به فتح و پیروزی نمی‌رسد. نمونه‌اش این عبدالله بن عمر است.

معاویه او را کنار امام حسین(ع) گذاشته بود و به پسرش یزید گفته بود من از این بر تو می‌ترسم، سال 72 وقتی عبدالله بن زبیر را حجاج کشت و به دار آویخت، این عبدالله بن عمر آمد گفت آمدم با عبدالملک بیعت کنم، تو نماینده‌ی او هستی. گفت بعداً بیا بیعت کن. گفت من بدون امام نمی‌توانم باشم. گفت تو از این راکبی که بالای دار هست می‌هراسی. من الآن یک دستم به مهار اسب و یک دستم به شمشیر است، با چکمه‌ی من بیعت کن! پایش را از رکاب بیرون آورد و عبدالله بن عمر با چکمه‌ی حجاج بیعت کرد. این ذلت را بر خود خرید «لم یبلق مبلغ الفتح».

السّلام علیک یا أباعبدالله؛

امروز روضه‌ی حضرت عبدالله را می‌خوانند، ولو ایشان روز عاشورا به شهادت رسیده اما امروز را به این نوجوان یازده ساله‌ی حضرت مجتبی(ع) اختصاص داده‌‌اند.

یکی طفلی برون آمد ز خرگاه ××× روان شد سوی شه چون قطعه‌ی ماه
هوای دیدن شه داشت بر سر ××× بُدی شهزاده قاسم را برادر

لحظاتی بود که امام حسین(ع) در قتلگاه بود، زینب هم بالای تل بود، چون از برخی روایات استفاده می‌شود «بقی الحسین ثلاث ساعاة من النهار و القوم فی حیرةٍ من أمره»؛ یک مدتی بود که امام حسین(ع) افتاده بود و افراد هم نمی‌خواستند مباشرت به قتل کنند. لذا عمر سعد به هر کسی پیشنهاد می‌کرد جلو نمی‌رفت.

أبی عبدالله میان قتلگاه بود، یک وقت دید یتیم برادر داره می‌دود، صدا زد «یا أختاه إحبِسیه»؛ بچه را نگهدار نگذار بیاید.

عقیله‌ی بنی هاشم دستهایش را باز کرد، نگذارد یتیم برادر برود. اما صدا زد: «یا عمّتی والله لا اُفارِغُ عمّی»؛ عمه جان بخدا قسم از عموم جدا نمی‌شوم. دوان دوان آمد، زینب بچه را رها کرد، آمد در قتلگاه و در آغوش أبی عبدالله نشست. اما عمو را هیچگاه اینطور مجروح ندیده بود، خون آلود ندیده بود. یکی از سپاهیان بَحر بن کعب بالای سر امام حسین آمد با شمشیر، شمشیری به حضرت بزند.

این آقازاده ندیده بود کسی اینطور به عمویش جسارت کند، دست کوچکش را جلو آورد و گفت: «یابن الخبیث أ تَقتُلُ عَمّی؟». آن نانجیب شمشیر را فرود آورد، دست عبدالله جدا شد، میان دامن امام حسین(ع) صدا می‌زد عمو جان دستم را جدا کردند.

حضرت عبدالله را نوازش می‌کرد می‌فرمود عزیزم غصه نخور «إن الله یُلحِقُکَ بِآبائِکَ الطَّاهِرین»، تو آغوش امام حسین(ع) حرمله تیری به قلب عبدالله زد.

که کودک جان بداد و بی‌محابا ××× پرید از دست شه تا نزد بابا

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین


مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 5 محرم 1436(دهه اول)
سخنران: حجة الاسلام و المسلمين آقاي دکتر رفيعي

متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی ـ 8 / 8 / 93

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لاحول و لاقوّة إلا بالله العلیّ العظیم الحمدلله ربِّ العالمین و الصَّلاةُ و السَّلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین سیّما بقیة الله فی الأرضین و اللّعن علی أعدائهم أعداء الله أجمعین

قال الله تبارک و تعالی: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين‏»

بحث ما پيرامون ویژگی‌های یاران امام حسین(ع) است. یکی از ویژگی‌ها و خصوصیات یاران أباعبدالله(ع)؛ ویژگی محبت، ولایت و دوستی امام(ع) است.

محبت و دوستی در روایات ما به عنوان زیر بنای اعتقادات و اساس دين ذکر شده، «هل الدِّین إلا الحُّبُّ وَ البُغضُ». منتهی با بررسی روایات می‌بینیم یک شرایطی برای این محبت ذکر شده، که گاهی امام(ع) می‌فرماید اگر کسی این شرط را نداشته باشد محبّ ما نیست، بلکه محبت ادعایی است.

یک وقتی من شرایط دوستی و محبت اهل‌بیت(ع) را جمع کردم؛ بالغ بر ده دوازده شرط است، که بعضی از آنها را خدمت شما عرض می‌کنم. قبل از آن، روایت را که مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) در سفینة البحار نقل کرده خدمت شما عرض کنم. کتاب سفينة البحار؛ کتاب بسیار ارزشمندی است. جا دارد به عنوان یک متن حدیثی در حوزه خوانده شود. کافی و امثال آن که در حوزه خوانده نمی‌شود.

اهل‌سنت حتی در میان مردم‌شان هم در ایام ماه رمضان ختم بخاری دارند، طلابشان هم مقیّد به خواندن یک دور صحیح بخاری هستند. خوب است متن خوانی حدیث، یک درسی باشد در حوزه‌ها و می‌تواند خود سفینه یک متن درسی باشد برای اینکه مباحثه شود. خیلی نکات خوب و قشنگی دارد. نکاتی که گاهی تا آخر عمر آدم یک بار هم نشنیده است.

خدا رحمت کند مرحوم حجة الاسلام حاج سید عباس حسینی را گاهی بیت آیت الله العظمی گلپایگانی منبر می‌رفت و ما پای منبر ایشان می‌رفتیم، من یادم هست حتی دورانی که دبیرستان می‌رفتیم، روزهای تاسوعا و عاشورا منبر می‌رفت و گاهی هم مسجد امام منبر می‌رفت، یک شب این را در مسجد امام گفت: دربهای بهشت را بحث می‌کردند که چه نوشته‌هایی دارند، آن هشت نوشته‌ای که در آن روایت معروف دارد و بعد هم توضیح دادند اسامی درهای بهشت را، باب مجاهدین، باب صائمین، اینکه رزمندگان از کدام درب وارد می‌شوند و روزه‌داران از کدام درب وارد می‌شوند.

ایشان می‌گفت یک شب یک پیرمرد کاسبی جلوی منبر ما نشسته بود، گفت این درهایی که شما می‌گوئید سخت است و ما ورود پیدا نمی‌کنیم. یک دری که راحت است را به ما معرفی کن. ایشان فرمود به منزل آمدم سفینة البحار را باز کردم، اتفاقاً در کلمه‌ی «باب» این روایت آمد. فردا شب در منبر گفتم آقایی که دیشب گفتی یک در راحت به ما معرفی کن پیدا کردم.

روایت این بود: «قَالَ رَسُولُ اللهِ بِي أُنْذِرْتُمْ وَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ اهْتَدَيْتُمْ وَ قَرَأَ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ وَ بِالْحَسَنِ أُعْطِيتُمُ الْإِحْسَانَ وَ بِالْحُسَيْنِ تَسْعَدُونَ وَ بِهِ تَشَبَّثُونَ أَلَا وَ إِنَّ الْحُسَيْنَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ مَنْ عَانَدَهُ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ رِيحَ الْجَنَّةِ»؛ رسول خدا(ص) فرمود: من، منذر و علی بن ابیطالب(ع)، هادی است، ثم قرأ هذه الآیة «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»، و بعد فرمود: بواسطه‌ی حسن؛ شما احسان و کمک به مردم را را فرا می‌گیرید، و بواسطه‌ی حسینم بالا می‌روید و به او متشبث می‌شوید، رشد و سعادت پیدا می‌کنید. أبا عبدالله دری از درهای بهشت است، که هر کس در جبهه‌ی ضد حسین و معانده‌ی با حسین من باشد، بوی بهشت را استشمام نمی‌کند!

فرمودند این روایت را اضافه کردم به درهای بهشت، که حسین(ع) بابی از ابواب بهشت است.

حالا این محبتی که در یاران أباعبدالله(ع) موج می‌زد، شنیده‌‌اید و در منابع آمده که چطور اظهار محبت زبانی و عملی دارند. یک وقت کسی زبانی می‌گوید، کسی که شب عاشورا آنطور گفت، روز عاشورا هم واقعاً پای آن ایستاد.

مرحوم سماوی در إبصار العین می‌نویسد: آخرین لحظاتی که فریاد غربت أبا عبدالله بلند شد که مرا یاری کنید، بعضی از بدن‌ها تکان خورد، به اذن الهی ندایی از اینها شنیده شد که حسین جان، شما به إذن الله بگو ما زنده شویم، یک بار دیگر می‌جنگیم، یک بار دیگر مبارزه می‌کنیم.

این محبّت و این دوستی در صحنه‌ی کربلا در میان اصحاب، خودش را جاهای مختلفی نشان داده است. شما همین حرفهایی که شب عاشورا اصحاب زدند ببینید چقدر زیباست.

من چند مورد از شرايط محبت واقعي، محبتی که انسان را رشد می‌دهد را از روایات خدمت شما عرض مي‌‌کنم.

اولين شرط اين است که «صادقانه» باشد. روایات متعددی داریم که محبت باید صادقانه باشد. خود امام حسین(ع) فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا لِلّهِ نَفَعَهُ اللهُ بِذَلِكَ ... وَ مَنْ أَحَبَّنَا لِغَيْرِ اللهِ فَإِنَّ اللهَ يَفْعَلُ بِهِ مَا يَشَاءُ»؛ صادقانه به این معنا، محبّت برای خدا باشد، انگیزه‌ی محبت ائمه، باید الهی باشد. ما را برای خدا بخواهد نه دنيا.

در آخر تحف العقول یک روایتی نقل کرده؛ -تحف العقول نقل روايات به ترتیب ائمه(ع) است، منتهی وقتی تمام می‌شود، چند صفحه به مناسبتی فرمایشی از امام صادق(علیه السلام) می‌آورد- که امام(ع) به مفضل فرمود: محبین ما سه دسته هستند، آقا فرمود بعضی محبت‌شان برای دنیاست و از ما نیستند و ما را برای دنیایشان دوست دارند و برای کار راه اندازی و معاش‌شان دوست دارند. فرمود اینها از ما نیستند.

در روایت دیگری دارد گروهی خدمت امام صادق(ع) رسیدند اظهار محبت کردند و گفتند که «إِنَّمَا أَحْبَبْنَاكُمْ لِقَرَابَتِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ لِمَا أَوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ حَقِّكُمْ مَا أَحْبَبْنَاكُمْ لِلدُّنْيَا نُصِيبُهَا مِنْكُمْ إِلَّا لِوَجْهِ اللهِ وَ الدَّارِ الْآخِرَةِ وَ لِيَصْلُحَ لِامْرِئٍ مِنَّا دِينُهُ»؛ ما شما را به خاطر اینکه خدا محبت شما را لازم کرده و به خاطر مقام و جایگاهی که پیش پیامبر دارید دوست داریم. ما نمی‌خواهیم شما را وسیله‌ی دنیایمان قرار دهیم. «فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ(ع): صَدَقْتُمْ صَدَقْتُمْ ْ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَحَبَّنَا كَانَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَة»؛ راست می‌گوئید هر کس ما را دوست داشته باشد، روز قيامت با ماست.

این نکته‌ی اول که انگیزه‌ی محبت الهی باشد. لذا وقتی حارث بن عبدالله همدانی که فرماندار امیرالمؤمنین بوده و نامه‌ی 69 نهج البلاغه که نامه زيبايي است، خطاب به ایشان است. حضرت 30 نکته‌ی مهم مدیریتی و اخلاقی خطاب به حارث بن عبدالله در این نامه نوشته است.

اين آقا ظهر گرما خدمت حضرت آمده بود. آقا فرمود: «مَا جَاءَ بِكَ؟». چي شده که ظهر گرما دیدن ما آمدی؟ گفت: «قُلْتُ حُبُّكَ وَ اللهِ». دست خودم نیست محبت شما من را می‌کشد، وقتی می‌روم دلم می‌گیرد. آقا فرمود: «إِنْ كُنْتَ صَادِقاً لَتَرَانِي فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ حَيْثُ تَبْلُغُ نَفْسُكَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْض‏»؛ اگر راست بگوئی در سه جا ما را می‌بینی؛ موقع جان دادن و سر پل صراط و کنار حوض کوثر.

قصه‌ی عصفور را شايد شنيديد؛ حاج شیخ عباس قمی در سفینة البحار قصه‌ی گنجشک را از حضرت سلیمان می‌آورد؛ که حضرت سلیمان از جايي رد می‌شد، دید یک گنجشک نری خیلی به یک گنجشک ماده اصرار مي‌‌کند، پیشنهاد و التماس می‌کند، او هم پشت کرده و محل نمی‌گذارد. آخر دید فايده ندارد، بايد یک خالی ببندد بلکه این جوابش را بدهد. گفت اگر پاسخ من را بدهی و دنبالم بیایی و زن من شوی، من تخت سلیمان را با منقارم می‌گیرم وسط دریا می‌اندازم. سلیمان شنید و لبخندي زد. دو تا گنجشکها را صدا کرد، و به گنجشک نر گفت از چه کسی مایه می‌گذاری، واقعا مي‌‌تواني اين کار را که گفتي انجام دهي؟ گنجشک گفت: نه پيامبر خدا، ولي «المحبّ لا یلام»، آدم عاشق را ملامت نیست، حالا ما یک خالی پیش این بستیم. حضرت سليمان گفت: حالا که راستش را گفتی من کارت را راه می‌اندازم و واسطه می‌شوم.

به گنجشک ماده گفت: چرا اینقدر این اصرار می‌کند و التماس می‌کند و برای تو مایه می‌گذارد قبول نمي‌‌کني؟ گفت: جناب سلیمان، اين دروغ می‌گوید، عین همین حرفها را به یک گنجشک دیگر هم می‌زند! حضرت سليمان تا حرف اين گنجسک ماده را شنيد؛ «بَكَى بُكَاءً شَدِيداً وَ احْتَجَبَ عَنِ النَّاسِ أَرْبَعِينَ يَوْماً يَدْعُو اللهَ أَنْ يُفَرِّغَ قَلْبَهُ لِمَحَبَّتِهِ وَ أَنْ لَا يُخَالِطَهَا بِمَحَبَّةِ غَيْرِهِ»؛ روایت دارد که حضرت سلیمان گريه شديدي کرد و چهل روز از مردم فاصله گرفت و با خدا خلوت کرد، گفت نکند ما به خدا می‌گوئیم إیّاکَ نَعبُد ...، همش دروغ است؟ اینها را وِل کرد رفت.

دیشب در حرم گفتم یک هدهد، یک امّـت را موحّد کرد. راجع به امر بمعروف صحبت می‌کردیم، گفتم از این مورچه و هدهد که کمتر نیستیم. زمان حضرت سلیمان، مورچه یک جمعیتی را از لِه شدن نجات داد، امروز جوان‌ها دارند لِه می‌شوند و ما نشستیم تماشا می‌کنیم. گاهی می‌شود کار کرد، درس گرفت.

در قرآن از حدود ده حیوان به دلایل مختلفی نام برده، گنجشک باعث شد که سلیمان این فکر را کند که نکند حرف ما هم خالی‌بندی باشد.

لذا امام حسین(ع) فرمود: «النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا و الدِّینُ لَعقٌ علی ألسنتهم»؛ فرمود: وقتی بلا پیش می‌آید آنهایی که باید پای دين بایستند کم هستند. شما ببينيد؛ نامه‌ی أباعبدالله(ع) به بصره آمده و أحنف بن قیس زیر نامه را پاراف کرده «یا حُسین فاصبر فإن وعدالله حق»، أحنف بن قیس در زمان مختار در لشکر مصعب بن زبیر بود و کشته شد. یعنی اینهایی که کربلا نیامدند مثل همین عبدالله بن عمر سال 72، أحنف بن قیس سال 67، عبیدالله حر جعفی سال 66، قاتل‌ها که محاکمه شدند، اینها که کوتاه آمدند و نيامدند، چقدر بعد از امام حسین(ع) عمر کردند؟ عبیدالله حر جعفی چقدر ماند؟ افتاد در آب خفه شد و بدنش هم پیدا نشد. محبت یک شرایطی دارد.

یکی از خصوصیات منبر تذکر است، اینکه می‌گویم محبت صادقانه؛ همان جمله‌ای که آن پیرمرد به امام باقر(ع) گفت. حکم بن عتيبه می‌گوید وقتی آن پیرمرد بر امام باقر(ع) وارد شد، گفت یابن رسول الله می‌شود عقایدم را بر شما عرضه کنم؟ امام فرمود: بگو. رو کرد به امام باقر(ع) گفت: یابن رسول الله من سه تا خصوصیت دارم ببینید درست است یا نه؟ «جَعَلَنِيَ اللهُ فِدَاكَ فَوَاللهِ إِنِّي لَأُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ وَ وَ اللهِ مَا أُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ لِطَمَعٍ فِي دُنْيَا وَ إِنِّي لَأُبْغِضُ عَدُوَّكُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ وَ وَ اللهِ مَا أُبْغِضُهُ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ لِوَتْرٍ كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ اللهِ إِنِّي لَأُحِلُّ حَلَالَكُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَكُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَكُم‏»؛ این مهم است که شمارا دوست دارم، نه برای دنیا، برای اینکه دوست داشتنی هستید.

امروز کتاب «الحُسَین فی الفِکرِ المَسیحی»؛ نوشته‌‌ي «آنتوان بارا» را دیدم؛ خیلی قشنگ کار کرده است. در مقدمه‌اش می‌گوید این کتاب 20 چاپ خورده است. بعد می‌گوید سه تا را من چاپ کردم، 17 مورد آن را نمی‌دانم چه کسی چاپ کرده است. شما می‌دانید چاپ کتاب بدون اجازه‌ی مؤلف و ناشر ممنوع است. می‌گوید من در بازار دیدم چاپ بیستم کتابم روی فروشگاه‌هاست. بعد می‌گوید «لیس الکتاب مِلکاً لی کَما أن الحسین لیس مِلکاً للمسلمین»؛ ‌کتاب مال من نیست کما اینکه حسین مخصوص مسلمانان نيست، مال همه‌ی دنیاست. ‌هر کس می‌خواهد چاپ کند، چون حسین جهانی است. بعد می‌گوید دنبال «رأس الحسین» می‌گردند، کتاب می‌نویسند سر أباعبدالله کجا دفن شده؟ کجا می‌گردید؟ نه شرق برويد و نه غرب بروید، «عَرِّجوا نحوی فمشهده فی قلبی»، حسین در قلب است. تعابیر خیلی عجیبی در این کتاب دارد.

یک کتابی أخیراً زیر چاپ رفته «حسین در فکر غیر شیعه» همه را جمع‌آوری کرده، تمام مطالب غير شيعيان را جمع‌آوری کرده است. مثلا عباس محمود عقاد در أبو الشهداء چه تعابيري دارد! می‌گوید چه کسی گفته کربلا، زیارتگاه مسلمین است؟ کربلا زیارتگاه عاشقان فضیلت است، هر کس فضیلت را دوست دارد، کربلا می‌رود، خواه مسیحی باشد یا مسلمان باشد، یا هندو! چه کسی گفته حسین مال مسلمان‌هاست؟

آن محمد علی قطب؛ یک کتابی دارد «الحسین إمام الشاهدین»، تعابیری که دارد.

مجله‌ی لواء الاسلام در مصر چاپ می‌شود، البته الآن نمی‌دانم چاپ می‌شود یا نه؟ ولی چاپ‌های قدیمش هست، شماره هشتم را نگاه کردم، سال 1367 قمری است، نزدیک 70 سال پیش است، آنجا یک ملاقاتی بین دانشمندان اهل سنت مصر با رُزوِِلت صورت گرفته، خیلی جالب است. رزوِلت کوچک ملاقاتی داشته با هفت هشت تا از دانشمندان اهل‌سنت مصر، آنجا اینها شروع می‌کنند هجمه‌ی به این که غربی‌ها، که غرب اینطور می‌کنند، جنایت می‌کنند. خوب که هجمه مي‌‌کنند، رُزولت یک جمله‌ای دارد که در لواء الاسلام چاپ شده، می‌گوید ما هر عیبی داریم، پسر پیامبرمان را نکشتیم، بچه‌هایشان را اسیر نکردیم، من در تاریخ خواندم عده‌ای مسلمان به اسم اسلام، نوه‌ی پیامبرش را کشتند و خاندانش را اسیر کردند و چنین و چنان کردند. این مال جدید است.

از مطالب قديمي داريم که سفیر روم در مجلس یزید اعتراض کرد، که پدرم با 28 پشت به یکی از حواریون عیسی می‌رسد، مردم دستش را می‌بوسند، شما پسر پیامبرتان را کشتید؟

بعد در آن مجله دارد که اینها می‌گویند ما خجالت کشیدیم، جوابی نداشتیم بدهیم.

من در وِیَن وقتی مترو سوار شدم، دیدیم یک جایی ما را پیاده کردند و یک ایستگاه دیگری سوار کردند، یک چیزی به اندازه‌ی 20 متر بریدگی داشت. گفتم این را چرا یک سره نکشیدند؟! گفتند اینجا یک کلیسایی پیدا شده، براي400 سال پیش، مونوریل را قطع کردند که با این کلیسا مزاحمت نکند.
خدا رحمت کند جلال آل احمد را می‌گفت خارجی‌ها قبر نداشته را داشته کرده‌‌‌اند، مقبره سرباز گمنام درست می‌کنند، اما عده‌ای به اسم اسلام به جان تراث اسلامی افتاده‌‌اند.

آن زمانی که تخریب وهابی‌ها صورت می‌گرفت این حرف را زد.

شخصي بر امام باقر(ع) وارد شد گفت من شما را دوست دارم، دوستداران شما را هم دوست دارم، «لا لطمعٍ فی الدنیا». دوم گفت: یابن رسول الله حلال شما را حلال می‌‌دانم و حرام شما را هم حرام.
یک وقت شخصی شراب می‌خورد می‌گوید کار زشت و بدی است، اما یکی می‌گوید اینها مال قبل است و الان حلال است. اين خطرناک است. بگو زشت و حرام است، ولی من مرتکب می‌شوم. این قبحش کمتر از إنکارش است. انکارش؛ انکار ضروری دین است و حکم فقهی پشتش است.

سوم گفت: انتظار فرج و امر شما را می‌کشم. امام باقر(ع) یک نگاهی کرد و گفت تو نمره‌ات 20 است. همین حرفها را شخصی به پدرم امام سجاد(ع) زد و پدرم به او فرمود: نه تنها عقایدت درست است، وقتی جان بدهی جدّم رسول خدا، پدرم امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین کنار تو می‌آیند، چشم‌هایت روشن می‌شود و قلبت شاد می‌شود.

اینقدر این پیرمرد خوشش آمد و گفت یک بار دیگر تکرار کنید. آقا یک بار دیگر تکرار کردند. آمد دست امام را گرفت و گذاشت روی سر و سینه‌اش، خداحافظی کرد و رفت. همینطور که می‌رفت آقا از پشت سر فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا»؛ هر کس یک چهره‌‌‌ی بهشتی می‌خواهد ببیند این پیرمرد را ببیند.

پس حبّ أهل‌بیت شرایطی دارد که یکی از آنها «صادقانه بودن» و «انگیزه‌ی الهی داشتن» است.
شرط دوم که در روایات ما آمده؛ امام صادق(ع) فرمود: «مَنْ أَحَبَّنَا فَلْيَعْمَلْ بِعَمَلِنَا»؛ هر کس ما را دوست دارد باید عملش هم با عمل ما مطابقت داشته باشد.

سماعه با شتربانش دعوا کرد و به او فحش داد. آمد خدمت امام صادق(ع). امام صادق(ع) که مصداق اين آيه است: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون‏». تا وارد شد آقا فرمود: «يَا سَمَاعَةُ مَا هَذَا الَّذِي كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ جَمَّالِكَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ فَحَّاشاً أَوْ صَخَّاباً أَوْ لَعَّانا»؛ اين چه جنجالى بود كه ميان تو و شتردارت درست شده بود؟ مبادا دشنامگو و بدزبان و لعنت ‏كننده باشى؟
خواست توجیه کند: گفت مرا عصبانی کرد. خوب معلوم است وقتي انسان عصبانی شود فحش می‌دهد، اگر کسی خوشش بیاید که فحش نمی‌دهد، کسی آدم را تحویل بگیرد که ناسزا نمی‌گوید.

آقا فرمود می‌دانم، «إِنَّ هَذَا لَيْسَ مِنْ فِعَالِي وَ لَا آمُرُ بِهِ شِيعَتِي اسْتَغْفِرْ رَبَّكَ وَ لَا تَعُدْ قُلْتُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لَا أَعُودُ.»؛ ما اینطور نیستیم، و اين رفتار از ما نيست و دوست نداریم. من دوست ندارم شیعه‌هایم فحش بدهند و ناسزا بگویند. فرمود بپرهیزید.

در صفین تا حضرت شنید عمار و عمرو بن حَمِق دارند ناسزا می‌گویند فوراً ایشان را خواست که نگوئید، فرمود کارهای بد آنها را تشریح کنید، بگوئید معاویه این کار را کرده.

مقام معظم رهبری در جمع مداح‌ها این را فرمود و حرف درستی هم هست فرمود: شما یک کسی را بخواهید جذبش کنید، به مقدّساتش توهین کنید جذب می‌شود؟ نه. شما الآن یک گاوپرست، بت‌پرست و همینطور هر کس ديگر را اگر به مقدساتش توهین کنید جذب مي‌‌شود؟!! خير. بله، نقد خوب است، حلاجی خوب است، توضیح خوب است.

شما روش مرحوم سید شرف الدین را در المراجعات ببینید، این روش جواب می‌دهد و روش خوبی است، نامه‌ها و مطالب. بعضی تصورشان است که اینطوری دارند خدمت می‌کنند، خدا می‌داند لطمه می‌زند.

به یکی از آقایان گفتم تا حالا چند نفر را جذب کردی؟ من مشهد می‌رفتم، چهار پنج نفر بودند که یکی‌شان دوید دنبالم، گفت حاج آقا ما سخنرانی شما را گوش می‌دهیم و خیلی دوست داریم و برنامه سمت خدا را و ...، - خب، اینقدر این جمله‌ها را به من گفته‌‌اند که توجه نمي‌‌کنم و نمی‌ایستم-. گفتم خیلی ممنون و متشکر. گفت آقا وایستا من شیعه نیستم، سنی‌ام! گفت من اهل سنندجم، خودم و خانواده‌ام، چون شما تعریض نمی‌کنید. این نکته مهمي است.

باور ما یک بحث است، «التقيّة دینی و دین آبائی».

امام رضا(ع) یک عده‌ای را راه نداد که از مدینه آمده بودند. روایت در بحار الانوار(بحار الانوار68: 158) هست که روایت عجیبی است و یک صفحه هست؛ من گاهی خودم این روایت را می‌خوانم تعجب می‌کنم چطور می‌شود یک گروهی از راه دور بیایند که امام رضا(ع) را ببینند، شصت بار آمدند امام راهشان نداد. خیلی است. اگر نص روایت نبود جرأت نمی‌کردم.

در آخر به گریه افتادند و گفتند اگر ما به مدینه برگردیم ما را مسخره می‌کنند. فرمود بیائید داخل. نشستند سرهایشان را پائین انداختند.

آقا اول فرمود بگوييد: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ»؛ هر بلایی سرتان می‌آید به دست خودتان است.

گفتند آقا می‌شود بفرمائید اشکال ما چیست؟

امام(ع) سه چهار تا اشکال را مطرح کرد؛ یکی این بود که ادعای محبت ما را می‌کنید اما عمل‌تان با محبت ما منطبق نیست. یکی اينکه فرمود: تقیه را رعایت نمی‌کنید.

بعضی از شبکه‌های شیعی متأسفانه بجز تحریک، بجز وهابی درست کردن و توقيت تروریست و خونریزی شیعه اثری ندارد. این راهش نیست. من یک وقتی در یکی از کشورها نشسته بودم، دو سه تا از اهل سنت هم بودند. آقای حسینی قزوینی در شبکه ولایت کتابهایی را می‌آورد و می‌خواند و مطالب را می‌گفت، خیلی منظم، اینها می‌گفتند یعنی واقعاً در فلان کتاب ما این مطلب آمده است؟ تحقیق و بررسی می‌کند. این کار و روش خوبی است. ولی بعضی از اینها إن شاء الله که عمدي نیست ولی لطمه می‌زند و باید جایی متوقف شود. اینها مانع از رشد شیعه است، مانع از ترقی و تعالی است. امام(ع) فرمود: من دوست ندارم.

تا اینجا دو شرط محبت را گفتم. یک روایت دیگر در حدّ ترجمه بخوانم که این روایت در بحار است در همان روایت حارث بن عبدالله همدانی است که خدمت امیرالمؤمنین(ع)  شرفياب شد و عرضه داشت من شما را خیلی دوست دارم. -حالا این روایت خودش باید یک منبر مفصلی شود-، آقا فرمود: «يَا حَارِثُ أَمَّا إِذَا أَحْبَبْتَنِي فَلَا تُخَاصِمْنِي وَ لَا تُلَاعِبْنِي وَ لَا تُمَازِحْنِي وَ لَا تُوَاضِعْنِي وَ لَا تُرَافِعْنِي»؛ اگر من را دوست داری پنج تا کار نسبت به ما نکن؛ یکی اینکه مخاصمه نکن. نگو چرا گفتند اینجا حلال و آنجا حرام است؟ چرا آن جنگ کرد و او صلح کرد؟ جابر بن عبدالله انصاری چنین سؤالی از امام حسین(ع) کرد که چرا مثل امام حسن صلح نمی‌کنید؟ یک وقت سؤال است عیبی ندارد، انسان می‌پرسد. اما یک وقت اعتراض است. «وَ لَا تُلَاعِبْنِي»؛ ما را بازیچه‌‌ی اهداف خودتان قرار ندهید. اسم امام را بیاورید و هر چه مي‌‌خواهید انجام دهيد. «وَ لَا تُمَازِحْنِي»؛ ما را وسیله‌ی مزاح قرار ندهید، کسی حق ندارد لطیفه و جوک درست کند.

مرحوم مجلسی این سه تا را رد شده، ولی دو تای آخری را توضیح داده؛ «وَ لَا تُرَافِعْنِي» می‌گوید أقول من می‌گویم منظور این است که ما را فوق آنچه که هستیم نبرید. «وَ لَا تُوَاضِعْنِي»؛ را هم مطرح کرده که به این معناست که ما را کمتر از آنچه که هستیم نگوئید. نه منکر علم غیب امام بشو و نه بگو علم غیب امام مطلق است و در عرض خداست، هر دو اشکال است. امام علم غیب دارد و در عرض خدا هم نیست، در طول الله است، تعلّمٌ من ذي غيب، هر دویش خطر است.

در جلد 26 بحار ایشان وقتی روایت غلو را می‌آورد، در آخر جمع‌بندی قشنگی می‌کند و می‌گوید به اسم پرهیز از غلو، بعضی کرامت‌های اهل‌بیت را هم منکر شده‌‌اند. منِ محمد باقر مجلسی که با غلو مخالفم روایتش را هم آوردم و می‌گویم، به بهانه‌ی غلو نباید معجزات، کرامات، شخصیت و ... لطمه بزنم. هر دو باید رعایت شود. المتقدّم لکم مارِقٌ و المتأخر عنکم زاهقٌ.

این سه شرط محبّت اهلبيت؛ «صادقانه یعنی انگیزه الهی»، «همراه با عمل» و «ترک مواردی که در این روایت حارث بن عبدالله همدانی آمده بود».

خدایا همه‌ی ما را محب واقعی اهل‌بیت قرار بده.

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي‏ لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن‏

سلام ما به خاک کربلای تو         سلام ما به صحن و بارگاه تو

چه أبّهت و عظمتی؟ انسان وقتی به حرم اباعبدالله وارد می‌شود فکر می‌کند در بهشت وارد شده، خدا زیر قبه‌ی أبی عبدالله اجابت دعا قرار داده، شفا در تربت أبی عبدالله قرار داده.

سلام ما به زینب و سیکنه‌ات        سلام ما به تل زینبیه‌ات
سلام ما به نام دلربای تو        سلام ما به آخرین وداع تو
سلام ما به جسم پاره پاره‌ات        سلام ما به طفل شیر خواره‌ات

کدام جسم؟ همان جسمي که ده نفر آمدند پیش ابن زیاد گفتند به ما بیشتر جایزه بده، بیشتر تشویق کن.

گفت مگر شما چه کردید؟
گفتند: «نحن رَضَضنَ الصَّدر بعدَ الظَّهر»؛ ما بر بدن حسین اسب دَوانیدیم، استخوانهای حسین را ...،
لذا ابوهارون گفت:

اُمرُر عَلى جَدَثِ الحُسَين ××× فَقُل لأعظُمِهِ الزَّكِيَّة

امام صادق بر این مصیبت اشک ریخت. ما کاری کردیم دیگر دختر، پدر را نشناخت، خواهر، برادر را نشناخت. شما ببینید بچه از راه دور پدرش را می‌شناسد، چه کردند که با کمال تعجب می‌گوید «عمّتی هذا نعش من»؟ زینب هم به حسب نقل تردید کرد، یک نگاهی کرد:

ای مصحف ورق ورق ای روح پیکرم        آیا تویی حسین من نیست باورم
با آنکه در کنار تو یک عمر بوده‌ام        نشناسمت کنون که تو باشی برادرم

صلّی الله علیک یا مظلوم یا أبا عبدالله

مراسم عزاداری شهادت امام حسین(ع) 5 محرم 1436(دهه اول)
برچسب ها :