درس بعد

بررسی فقهی بیمه

درس قبل

بررسی فقهی بیمه

درس بعد

درس قبل

موضوع: بررسی فقهی بیمه (1)


تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۱/۱۶


شماره جلسه : ۱۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه مباحث گذشته

  • بررسی دلیل دوم

  • بیان دیدگاه تحقیق در پاسخ از دلیل دوم

  • قاعده « الألفاظ وضعت لأرواح المعانی »‌و ارتباط آن مسئله محل بحث

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


خلاصه مباحث گذشته
بحث در این بود که در مصادیق جدید به اطلاقات و عمومات می‌توان تمسک نمود یا خیر؟! گروهی که قائل به عدم تمسک هستند وجوهی را برای نظریه خود ذکر نموده‌اند. در دلیل دوم مدعا این بود که واضع در حین وضع باید لفظ و معنا را تصور نماید و از طرف دیگر راه تصور معنا در غیر اعلام شخصی تصور مصادیق است به این صورت که ابتدا مصادیق یک معنا ملاحظه می‌شود و سپس قدر جامعی میان مصادیق به عنوان معنای کلی در نظر گرفته و سپس لفظ را برای آن معنای کلی وضع می‌کند. اشکال این است که مصادیق جدید برای واضع قابل تصور نبوده و در نتیجه معنا یعنی عقد از ابتدا به صورت مضیق و برای مصادیق متعارف در همان زمان به عنوان موضوع له قرار داده شده‌ است.

بررسی دلیل دوم
برخی محققین از دلیل دوم پاسخ‌هایی ارائه نموده‌اند که به نظر ما هیچ کدام تام نیست:

پاسخ نخست: هر چند واضع مصادیق جدید را به صورت تفصیلی مدنظر ندارد اما به صورت اجمالی یا احتمالی می‌تواند آن‌ها را تصور نماید؛ در نتیجه واضع می‌تواند لفظ «عقد» را برای مصادیق موجود و متعارف و هر چه احتمال وقوع آن در آینده وجود دارد قرار دهد. مؤید پاسخ مذکور این است که گاهی اوقات برخی اشیاء در خارج موجود نبوده و هیچ مصداقی ندارند، اما در عین حال واضع می‌تواند برای آن‌ها به شرط وقوع در خارج لفظی را وضع نماید.[1]

اشکال پاسخ و مؤید مذکور این است که مفروض عدم وجود احتمال معنای جدید توسط واضع بوده و واضع تنها مصادیق موجود را مدنظر دارد، در نتیجه پاسخ مذکور خارج از محل فرض می‌باشد. درباره مؤید نیز این اشکال مطرح است که مفروض ما در مسئله محل بحث مصادیقی است که تصور آن‌ها به صورت اجمالی، احتمالی و یا تفصیلی ممکن نبوده و موضوعی ندارند.

پاسخ دوم: اگر اطلاق را جمع القیود بدانیم دلیل مذکور تام است؛ یعنی در وضع مطلق، واضع تمامی افراد را در نظر گرفته و لفظ را برای تمام مصادیق وضع نموده‌است. اما اگر اطلاق را رفض القیود بدانیم همان‌گونه که نظریه تحقیق چنین است، این دلیل مواجه با اشکال خواهد بود؛ یعنی در وضع،‌واضع تنها ماهیت را تصور نموده و به عنوان موضوع قرار می‌دهد اما توجهی به قیود و خصوصیات ندارد.[2]

به نظر ما این پاسخ نیز تام نیست چرا که قبل از اطلاق اصل موضوعی روشنی وجود دارد به این بیان که اگر قرار بر وجود اطلاق باشد باید صدق لفظ بر مورد محرز شود یعنی عالم به این شرط شامل عالم نحوی می‌شود که بررسی شود قبل از اطلاق به نحوی عالم می‌گویند یا خیر؟! در مرحله بعد و پس از احراز صدق عنوان،‌ذیل اطلاق مراد متکلم قرار خواهد گرفت؛ در نتیجه اطلاق ارتباطی به موضوع له ندارد چون اطلاق با قرینه حکمت درست می‌شود. عموم نیز دلالت بر عموم مدخول خود دارد اما در مدخول باید قرینه حکمت جریان داشته باشد تا عموم تصحیح شود.

به بیان دیگر به صورت کلی به هیچ عنوان با قرینه حکمت یا اطلاق موضوع له تصحیح و درست نمی‌شود در حالی‌که بحث ما در موضوع له است یعنی آیا زمانی‌که واضع لفظ عقد را وضع نموده،‌مصادیق جدید که قابل تصور برای وی نبوده را نیز در موضوع له قرار داده‌است یا خیر؟! در نتیجه اختلاف مبنایی که در بحث اطلاق وجود دارد و به آن اشاره شد ارتباطی به مسئله محل بحث ندارد.

دو پاسخ مذکور، در کتاب «الفائق فی الاصول» نیز ذکر شده‌است. جای تعجب است که در مورد پاسخ نخست تنها می‌گوید: این جواب نمی‌تواند اشکال را به صورت کلی دفع نماید. پاسخ دوم را نیز مانند کتاب اصلی ذکر ننموده و می‌گوید: اطلاق نه جمع القیود و نه رفض القیود، بلکه عدم لحاظ القیود است. اشکال این بیان واضح است چون برای اطلاق دو احتمال بیشتر وجود ندارد و عدم لحاظ القیود همان رفض القیود می‌باشد.

پاسخ سوم: در این پاسخ چند تعبیر ذکر شده‌است: الف- ارتکاز به این معنا که هر چند واضع از مصادیق جدید تصوری ندارد اما در ارتکاز وی موجود هستند، در نتیجه اگر مصادیق جدید به واضع ارائه شود لفظ را قابل صدق بر آن‌ها می‌داند.

ب- اجمال به همان معنایی که در پاسخ اول ذکر شد.

ج- مشکل خلط میان معنا و مصداق وجود دارد که به نظر ما اگر روی این تعبیر تمرکز می‌شد از دو تعبیر دیگر بهتر بود.[3]

همان اشکالی که به بحث اجمال وجود داشت به ارتکاز نیز وارد است؛ به این بیان که مفروض در محل بحث این است که واضع هیچ تصور و فهمی از مصادیق جدید ندارد تا در مرحله بعد قصد تصدیق آن‌را داشته باشد.

بیان دیدگاه تحقیق در پاسخ از دلیل دوم
به نظر ما بهترین پاسخ از دلیل دوم این است که هر چند واضع در معنا، مصادیق متعارف را وضع نموده‌است اما مصادیق مذکور مقومیّت ندارند و به صورت کلی در وضع توجه به مصادیق طریق است؛ به این بیان که واضع لفظ را برای ذات معنا وضع نموده و حتی معنای مقید به مصادیق موجود را هم در نظر نمی‌گیرد.

به بیان دیگر دلیل مذکور در موردی مطرح می‌شود که مصداق در موضوع له تأثیر داشته باشد در حالی‌که ذات معنا به عنوان موضوع له قرار می‌گیرد. در این بحث که الفاظ برای معانی یا معانی مراد وضع شده‌است یا خیر و به بیان دیگر آیا وضع امری تصوری و یا تصدیقی است، بزرگان می‌فرمایند: اراده در موضوع له دخالت نداشته و الفاظ برای ذوات معانی وضع شده‌اند چه ذوات معانی اراده شده باشند و چه اراده نشده باشند. ما یک گام بالاتر رفته و می‌گوئیم مصادیق نیز دخالت ندارند.

البته اگر اثبات شود که واضع معانی را برای مصادیق معین قرار داده‌است دلیل تام است چون مصادیق جدید در نظر واضع قابل تصور نیست پس شاید گفته شود که واضع همین مصادیق معین را مدنظر قرار داده و لفظ را وضع نموده‌است، اما طبق بیانی که گذشت این مصادیق معین، مقوم نیستند؛ در مسئله محل بحث نیز عقد برای التزام در مقابل التزام یا عهد مشدد وضع شده‌است که می‌تواند به صورت لفظی، فعلی، کتبی، اینترنتی و مانند آن واقع شود که همگی مصادیق التزام در مقابل التزام هستند.

بیان دیگر این است، طبق دلیل دوم موضوع له تمام اسماء اجناس که کلی هستند، باید به موارد خاصی محدود شده و معنای جامع قابل تصور نباشد، در حالی‌که مفروض این است که موضوع له ذات معنا با قطع نظر از مصادیق می‌باشد؛‌مانند این‌که انسان برای «حیوان ناطق» وضع شده‌است اما این‌که شاید در آینده شخصی با دو یا سه سر متولد شود به هیچ عنوان مدنظر واضع نیست.

قاعده « الألفاظ وضعت لأرواح المعانی »‌و ارتباط آن مسئله محل بحث
قاعده «الألفاظ وضعت لأرواح المعانی» در عرفان وجود دارد که سپس به فلسفه وارد شده و در ادامه محققین از مفسرین نیز به آن ملتزم شده‌اند اما باید توجه شود که میان این قاعده و مسئله محل بحث خلط نشود چون در اصول به ارواح و حقائق معانی توجهی وجود ندارد بلکه در علم اصول تمام توجه به وضع واضع است. واضع نیز الفاظ را برای ذات معانی وضع نموده‌ و مصادیق را مدنظر قرار نداده‌است.

توضیح مطلب این‌که طبق این قاعده الفاظ برای روح معنا وضع شده‌اند؛ یعنی در معنا تقیید به خصوصیات مادی و جسمی وجود ندارد؛ مانند این‌که واضع «میزان» را برای ترازو و هر چه که وزن چیزی را مشخص می‌کند، تا دماسنج که به آن «میزان الحرارة» گفته می‌شود، وضع نموده‌است. در مرحله بعد قرآن کریم و امیرالمومنین علیه السلام که میزان برای حق و باطل هستند نیز تحت عنوان این لفظ قرار می‌گیرند که این‌ها روح معنا هستند.

کلمه «عرش» به تخت ظاهری معنای شده و در ذهن واضع لغت نیز همین مطلب بوده‌است. اما وضع آن برای روح معنا به این صورت است که تقیّد به امور جسمی و مادی در آن وجود ندارد.

یا لفظ «قلم» هر چند به ظاهر برای شئی که دارای جوهر می‌باشد وضع شده‌است اما قلم  آن چیزی است که با آن نوشته و ثبت می‌شود در نتیجه قلم یک معنای مادی، یک معنای مثالی و یک معنای عقلی دارد.

یا در قدیم لفظ «نور» به چراغ‌های فتلیه‌سوز و در مرحله بعد به لامپ اطلاق می‌شد. اما این‌که گفته می‌شود قرآن کریم یا وجود حضرات معصومین علیهم السلام نور هستند تا به نور الانوار که خدای تبارک و تعالی است می‌رسد، مشخص می‌شود نور برای معانی مادی وضع نشده‌بلکه برای چیزی است که خودش ظاهر بوده و دیگران را نیز آشکار می‌سازد.

غزالی در مورد کلمه «إصبع» که در روایت وارد شده‌است[4] می‌گوید: از دو انگشت برای چرخاندن و جابجا نموده اشیاء بهره‌بردای می‌شود. قلب مؤمن نیز چنین است که خدای متعال آن‌را منقلب می‌کند.[5] این قبیل مصادیق تحت عنوان کنایه قرار نمی‌گیرند چون مدعا این است که لفظ برای روح معنا وضع شده‌است.

مرحوم امام خمینی در این رابطه می‌فرماید: «هل بلغک من تضاعیف إشارات الأولیاء، علیهم السلام، و کلمات العرفاء، ‏‎ ‎‏رضی اللّه عنهم، أنّ الألفاظ وضعت لأرواح المعانی و حقائقها؟ و هل تدبّرت فی‏‎ ‎‏ذلک؟ و لعمری، أنّ التدبّر فیه من مصادیق قوله(ع): تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِن عِبَادَةِ سِتّینَ‏‎ ‎‏سَنَةً.‎‏ فإنّه مفتاح مفاتیح المعرفة و أصل أصول فهم الأسرار القرآنیة.»[6] نکته قابل توجه در عبارت این است که ایشان می‌فرماید: این قاعده کلید همه کلیدهای معرفت الهی است، در نتیجه اگر این قاعده را درک ننمائیم به عنوان مثال نمی‌توانیم دعای سحر را متوجه شویم.

در دعای سحر می‌خوانیم « اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ . اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ، اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ .» هر موجودی یک بهاء، تابش و تجلی ظاهری دارند اما در این دعا به کلیه مراتب بهاء،‌جمال و سایر صفات الهی توجه پیدا می‌کنیم و اگر بخواهیم آن‌ها را در غالب محسوسات مادی معنا نمائیم این دعا را به خوبی نمی‌توان معنا نمود. علاوه بر این فقدان این مبنا سبب می‌شود قادر نباشیم تفسیر قرآن کریم را نیز به خوبی بیان نمائیم.


وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ


[1]. ‌المبسوط في فقه المسائل المعاصرة (المعاملات)، ج1، 43.
[2]. ‌المبسوط في فقه المسائل المعاصرة (المعاملات)، ج1، 43.
[3]. فقه و حقوق قراردادها ادله عام قرآنی، ص 88.
[4] . «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : قَلْبُ اَلْمُؤْمِنِ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ اَلرَّحْمَنِ.» بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام  ,  جلد۶۷  ,  صفحه۳۹.
[5]. «واعلم: أن القرآنَ والأخبارَ تشتمل على كثير من هذا الجنس، فانظر إلى قوله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ "قلبُ المؤمن بين أُصْبُعَيْن من أَصَابع الرَّحْمن" فإن روح الأُصْبُع القدرةُ على سرعة التقليب، وإنما قلبُ المؤمن بين لَمَّةِ المَلَك وبين لَمَّةِ الشيطان، هذا يُغويه، وهذا يَهديه، والله تعالى بهما يُقلِّب قلوبَ العباد كما تُقَلِّب الأشياءَ أنت بأُصْبُعَيْك، فانظر كيف شارك نسبة المَلَكَيْن المُسَخَّرَيْن إلى الله تعالى أُصْبُعَيْكَ في روح أُصْبُعَيْه وخالفا في الصورة.» جواهر القران، جلد : 1،  صفحه : 49 و 50.
[6] . مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة، ص 39.

برچسب ها :

مستأمن عقد بیمه عقد التأمین جبران خسارت مؤمّن مؤمّن له التزام طرفین

نظری ثبت نشده است .