موضوع: جملات خبری در مقام انشاء
تاریخ جلسه : ۱۴۰۳/۷/۲۱
شماره جلسه : ۱۲
چکیده درس
-
خلاصهی بحث گذشته
-
نقد و بررسی دلالت آیات نافیِ منصب تشریع
-
آیهی اول
-
سه جواب از استدلال به آیه
-
آیهی دوم
-
جواب از استدلال به آیه
-
آیهی سوم
-
جواب از استدلال به آیه
-
آیهی چهارم و نقد و بررسی
-
پاورقی
-
منابع
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
در بحث منصب تشریع برای پیامبر و ائمه (علیهم السلام) آیات و روایات مربوطه بیان شد. در روایات متعددی ملاحظه شد که خود ائمه نیز برای اثبات این منصب به آیات قرآن تمسک کردهاند. در بعضی از آیات از پیامبر تعبیر به «الرسول» شده است، لکن این عنوان مستلزم این نیست که ایشان تنها به عنوان تبلیغ از خدا احکام را بیان میکنند. اعطاء منصب تشریع به این ذوات مقدسه تنها برای تکریم آنها نبوده است، بلکه این تفویض متناسب با مسئلهی خاتمیت دین اسلام نیز میباشد. اکمال دین که در قرآن آمده است به معنای جعل امام با قوّهی قدسیهای است که در ایشان نهاده شده است. اینکه در بعضی روایات، پس از بیان بعضی از تشریعات پیامبر آمده است که «فأجاز اللّه ذلک» به این معنا نیست که تشریعات پیامبر نیاز به اجازهی خداوند دارد و الا این معنا با امر به «فخذوه» در آیه متناسب نیست. این تعبیر از باب تشریف و استحکام دستور در ذهن مخاطب و تثبیت منصب تشریع پیامبر است.
ممکن است گفته شود که بعضی آیات قرآن کریم موهم این معناست که منصب تشریع برای پیامبر و ائمه ثابت نیست. این آیات را به اجمال مطرح کرده و به نقد و بررسی آن میپردازیم.
یکی از آیاتی که ظاهرش این است هر آنچه پیامبر مطرح میکند مستظهر به وحی است، آیات ابتدائی سورهی مبارکهی نجم است. خداوند متعال میفرماید:
«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[1]
ظاهر این آیه دلالت میکند که پیامبر جز از طریق وحی سخن نمیگوید و از روی هوی و هوس نطق نمیکند. دو نکته در این آیه وجود دارد: اوّلاً «ما» در «مَا يَنْطِقُ» نافیه است، یعنی ایشان از روی هوی نطق نمیکند. ثانیاً «إِنْ هُوَ إِلَّا» مفید حصر است و به این معناست که جز وحی چیز دیگری وجود ندارد. بنابراین، نتیجه این است که هر آنچه پیامبر به عنوان تشریع بخواهد بیان کند باید قبلاً از خدا دریافت کند و سپس آن را ابلاغ نماید. لذا چه بسا توهّم شود که مفاد این آیه با مدّعای ما که اثبات منصب تشریع بود سازگاری ندارد.
جواب از این آیه روشن است. این آیه در مقابل کفار قریش است که میگفتند رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) در ضلالت و گمراهی است. در مورد شأن نزول آیه، روایتی وارد شده است که میفرماید:
«حَدَّثَنَا اَلشَّيْخُ اَلْفَقِيهُ اَلْجَلِيلُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ اَلْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْقَطَّانُ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ زِيَادٍ اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ اَلْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ أَبِي اَلْأَسْوَدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا مَرِضَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَرَضَهُ اَلَّذِي قَبَضَهُ اَللَّهُ فِيهِ اِجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَمَنْ لَنَا بَعْدَكَ وَ مَنِ اَلْقَائِمُ فِينَا بِأَمْرِكَ فَلَمْ يُجِبْهُمْ جَوَاباً وَ سَكَتَ عَنْهُمْ فَلَمَّا كَانَ اَلْيَوْمُ اَلثَّانِي أَعَادُوا عَلَيْهِ اَلْقَوْلَ فَلَمْ يُجِبْهُمْ عَنْ شَيْءٍ مِمَّا سَأَلُوهُ فَلَمَّا كَانَ اَلْيَوْمُ اَلثَّالِثُ قَالُوا لَهُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِكَ وَ مَنِ اَلْقَائِمُ فِينَا بِأَمْرِكَ فَقَالَ لَهُمْ إِذَا كَانَ غَداً هَبَطَ نَجْمٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ فِي دَارِ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِي فَانْظُرُوا مَنْ هُوَ فَهُوَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ اَلْقَائِمُ فِيكُمْ بِأَمْرِي وَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَحَدٌ إِلاَّ وَ هُوَ يَطْمَعُ أَنْ يَقُولَ لَهُ أَنْتَ اَلْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي فَلَمَّا كَانَ اَلْيَوْمُ اَلرَّابِعُ جَلَسَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فِي حُجْرَتِهِ يَنْتَظِرُ هُبُوطَ اَلنَّجْمِ إِذَا اِنْقَضَّ نَجْمٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ قَدْ غَلَبَ ضَوْؤُهُ عَلَى ضَوْءِ اَلدُّنْيَا حَتَّى وَقَعَ فِي حُجْرَةِ عَلِيِّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَهَاجَ اَلْقَوْمُ وَ قَالُوا وَ اَللَّهِ لَقَدْ ضَلَّ هَذَا اَلرَّجُلُ وَ غَوَى وَ مَا يَنْطِقُ فِي اِبْنِ عَمِّهِ إِلاَّ بِالْهَوَى فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي ذَلِكَ - « وَ اَلنَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ `مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَوىٰ. `وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ. `إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ » إِلَى آخِرِ اَلسُّورَةِ.»[2]
امام صادق (عليه السّلام) از پدران خود چنين روايت فرمود: آنگاه كه پيامبر در آستانه رحلت قرار گرفت، نزديكان و ياران گرد او آمدند و گفتند:اى پيامبر خدا! اگر براى شما اتفاقى بيفتد،پس از تو چه كسى سرپرست ما بوده و به فرمان تو بهپا مىخيزد؟ پيامبر پاسخ نداد. روز ديگر نيز پرسيدند و باز پيامبر خاموش ماند.روز سوم پرسش خود را مطرح كردند.پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود: ستارهای از آسمان در خانۀ يكى از يارانم فرود خواهد آمد. او جانشين من پس از من بوده و به فرمان من در ميان شما بهپا مىخيزد.
اصحاب پيامبر هريك اميدوار بودند كه حضرت او را جانشين خود سازد. روز چهارم هركس در سراى خود نشسته و چشم بهراه فرود ستاره بودند كه ناگهان ستارهاى از جايگاه خويش بيرون آمد. نور آن كه بر نور زمين چيرگى داشت، در سراى على بن ابى طالب (عليه السّلام) فرود افتاد. برخى هيجانزده گفتند: بهخدا سوگند كه اين مرد به گمراهى افتاده و درباره پسرعمّ خويش براساس هوس سخن مىگويد. در اينباره آياتى فرو فرستاده شد: «وَ اَلنَّجْمِ إِذٰا هَوىٰ `مٰا ضَلَّ صٰاحِبُكُمْ وَ مٰا غَوىٰ .`وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ .`إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ».
بنابراین جواب این است که این آیه در مقابل کفار قریش است که میگفتند پیامبر از روی هوی و هوس نفسانی خودش و به خاطر علاقهای که به علی (علیه السلام) دارد حرف میزند. پذیرش منصب تشریع بعد از این است که کسی اصل اسلام، اصل رسالت و اصل قرآن را بپذیرد و لذا خطابِ «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[3] عمدتاً به سوی این افراد است، گرچه قضیهای حقیقیه است. مخاطب آیه کسی است که ایشان را به عنوان رسول قبول کند. آیات سورهی نجم خطاب به کسانی است که اصلاً وحی را قبول نکردهاند. و لذا منصب تشریع یک مرحله بعد از آن است که رسالت نبیّ پذیرفته شود. این درست مثل آن است که میگوییم بعد از اثبات امامت، آنچه از ائمه معصومین به ما رسیده است حجّت دارد. حال اگر کسی اصل امامت را نپذیرد، نمیتوان به او گفت که این روایات بر او حجّت است و باید به آنها عمل کند. این مطالب با توجه به روایاتی که در شأن نزول آیه وارد شده است تثبیت میشود. مثلاً در روایت دیگری وارد شده است:
«افْتَرَقَ النَّاسُ ثَلَاثَ فِرَقٍ فَقَالَتْ فِرْقَةٌ ضَلَّ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله) وَ فِرْقَةٌ قَالَتْ غَوَی وَ فِرْقَةٌ قَالَتْ بِهَوَاهُ یَقُولُ فِی أَهْلِ بَیْتِهِ (علیهم السلام) وَ ابْنِ عَمِّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ النَّجْمِ إِذا هَوی.»[4]
بنابراین برای کسی که هنوز اسلام را نپذیرفته است منصب تشریع معنایی ندارد و معقول نیست که با او از این منصب سخن گفته شود. شاید به خاطر همین جهت است که محقّق خوئی معتقدند کسی که اسلام را نپذیرفته معقول نیست که مکلّف به فروع باشد. البته ما این فرمایش ایشان را در بحث قاعدهی اشتراک ردّ کردیم. جواب دوم از آیه اینکه احتمال قوی دارد تعبیر به «ما ینطق» یعنی «ما ینطق بعنوان القرآنیة»، یعنی آنچه را پیامبر به عنوان قرآن بیان کرده است از روی هوی نیست، چنانکه کفار میگفتند او ساحر و مجنون است، بلکه این کتاب از مصدر وحی نازل شده است. پس موضوع این آیه قرآن کریم است.
جواب سوم این است که منصب تشریع را هم خدا در اختیار رسول خود قرار داده است و این یک نور قدسی الهی است که خدا منبع آن را به پیامبر عطاء کرده است و لذا آنچه را که پیامبر تشریع میکند امر الهی است. پس وقتی پیامبر از منصب تشریع خود امر و فرمانی صادر کرد همان امر خداست. ازاینرو در روایت تعبیر شد که «فأجاز اللّه ذلک»، و در توضیح آن گفتیم که این عبارت به این معنا نیست که تشریع پیامبر بدون اجازهی خدا فعلیّت ندارد، بلکه به این معناست که وقتی پیامبر امر و نهی میکند یعنی خدا امر و نهی کرده است. بنابراین، منصب تشریع هیچ منافاتی با آیهی «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» ندارد. تمام تشریعات پیامبر به اذن اللّه است و تعلیمٌ من اللّه به نحو کلّی است. لازم نیست که تمام تفصیلات احکام را خداوند بیان کند و پیامبر با آن قوّهای که به او عطاء شده است آنها را صادر میکنند. لذا در ادامهی آیات آمده است «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ».[5]
در بعضی آیات تعبیری وارد شده است که موهم این معناست که گویا پیامبر جز تبلیغ وظیفهی دیگری نداشته است. بعضی از این آیات عبارتند از: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ»،[6] «وَإِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ».[7] مضمون آیات این است که آنچه پیامبر میگوید ابلاغ از ناحیهی خدا به مردم است.
جوابی که میتوان داد اینکه اوّلاً این آیات هم دربارهی قرآن سخن میگویند، یعنی خداوند به پیامبر خود میگوید قرآن را به مردم برسان و در این رساندن وظیفهای جز ابلاغ نداری. این بدان معنا نیست که هر آنچه رسول خدا میگوید بلاغ است، بلکه هر آنچه ایشان به عنوان قرآن آورده است و به کفار میگوید بلاغ است. ثانیاً همانطور که قبلاً هم بیان شد، منصب تشریع بعد از تسلیمشدن نسبت به الوهیّت و توحید و نبوّت است. کسی که خدا، نبوّت و قرآن را قبول کرده است باید به عقیدهی تشریع نبیّ نیز ملتزم شود، چرا که به احکام نیازمند است. لکن این آیات در مورد کلیّات دین و توحید و نبوّت و معاد است و ربطی به تشریع احکام ندارد. اینکه در آیه میفرماید «فَإِنْ أَعْرَضُوا»، مراد اعراض از نماز و روزه نیست، بلکه اعراض از دعوت به توحید است.
سپس، در ادامهی آیه میفرماید من تو را نگهبان آنها قرار ندادهام تا مراقب باشی که هر آنچه به آنها گفتهای را قبول کنند. بعضی ترجمه کردهاند که خداوند به پیامبر خود میگوید که نگهبان آنها نیستی یعنی آنها را اجبار نکن، در حالی که حفیظ به معنای اجبار کردن نیست و به معنای مراقبت کردن است. لذا بعد از آن میفرماید «إن علیک الّا البلاغ»، یعنی تو بگو، خواه قبول کردند یا نه. پس اینکه بعضی در بحث نقد بر الزام حجاب به این آیه تمسّک کردهاند صحیح نیست. اوّلاً این آیه مربوط به اساس دین است که همان اصل خدا و توحید او و نبوّت و معاد است. همانطور که بعید نیست مراد از آیهی «لا اِکْراهَ فِی الدّین»[8] نیز کلیّات دین باشد و «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»[9] یعنی توحید را از شرک و قرآن را از سایر کتب بر شما جدا کردیم. ازاینرو، مناسب نیست که معنای آیه را وجوب نماز و روزه بگیریم. در اعتقادات اصلاً اکراه راه ندارد؛ چرا که آنها یک امر قلبیاند و امر قلبی قابل اکراه نیست. این افعال ظاهریاند که قابلیّت اکراه دارند.
پس اعراض و تکذیبی که کفار نسبت به پیامبر داشتند در احکام فرعی مثل نماز و روزه نبوده است، بلکه در کلیّات دین بوده است و آنها منکر این بودهاند که پیامبر از جانب خدا مأموریت یافته است. اصل این مطلب که خدا واحد است و مبدأ و معادی وجود دارد مورد انکار آنها واقع شده است و این امور را دروغ میپنداشتند. بنابراین، تعبیر به ابلاغ و بلاغ در آیه را هم باید در همان کلیّات دین معنا کرد و این منافاتی با منصب تشریع ندارد.
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ».[10] ممکن است گفته شود منصب تشریع نیز مصداق دروغ بستن به خداست.
«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ» به این معناست که اگر پیامبر که اشرف مخلوقات نزد خداست به او نسبت خلاف و دروغی بدهد، به این معنا که خداوند چیزی نگفته است و پیامبر سخنی را به او نسبت دهد، در اینجا خداوند تهدید میکند که رگ قلب او را قطع میکنیم، ولو پیامبر خدا باشد.[11] بنابراین مضمون آیه این است که اگر خدا چیزی را به عنوان قرآن نفرموده است و پیامبر به عنوان قرآن بیان کند، آن تهدید محقّق خواهد شد. اما تشریع یک قوّهی قدسیهی الهی است که خدا به پیامبر داده است. البته در بعضی موارد هم پیامبر منتظر رسیدن وحی از طریق جبرئیل میشد تا مردم مثل پیروان حضرت عیسی گرفتار شرک نشوند، کم اینکه نظیر این مطلب برای بعضی از غلات در زمان امام عسکری (علیه السلام) واقع شد. پس انتظار وحی برای نفی توهّم کسی است که برای رسول اللّه استقلال قائل است و این منافاتی با منصب تشریع ندارد.
آیهی دیگری که به آن تمسک شده است برای نفی منصب تشریع آیهی «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ»[12] میباشد. لکن روشن است که در این آیه، قرآن کریم سخن مشرکان را مورد توجه قرار داده است که به پیامبر میگفتند قرآنی غیر از این قرآن بیاور و پیامبر در جواب میفرمایند من نمیتوانم از پیش خودم حرف و سخن دیگری بیاورم و جز از وحی تبعیت نمیکنم. این مطلب منافاتی با منصب تشریع ندارد و آیه راجع به وحی قرآنی است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
پاورقی
[1]. نجم: 1-4.
[2]. محمد بن على ابن بابويه، الأمالي (تهران: كتابچى، 1376)، 584.
[3]. حشر: 7.
[4]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار (بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1403)، ج 24، 323.
[5]. نجم: 5.
[6]. شوری: 48.
[7]. عنکبوت: 18.
[8]. بقره: 256.
[9]. همان.
[10]. الحاقة: 44-46.
[11]. این آیات باید مورد توجه طلّاب قرار گیرد. اگر چیزی که به عنوان دین نیست و طلبهای آن را به عنوان دین مطرح کند، چنین تهدیدهایی به دنبال آن است.
[12]. یونس: 15.
[2]. محمد بن على ابن بابويه، الأمالي (تهران: كتابچى، 1376)، 584.
[3]. حشر: 7.
[4]. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار (بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1403)، ج 24، 323.
[5]. نجم: 5.
[6]. شوری: 48.
[7]. عنکبوت: 18.
[8]. بقره: 256.
[9]. همان.
[10]. الحاقة: 44-46.
[11]. این آیات باید مورد توجه طلّاب قرار گیرد. اگر چیزی که به عنوان دین نیست و طلبهای آن را به عنوان دین مطرح کند، چنین تهدیدهایی به دنبال آن است.
[12]. یونس: 15.
- ابن بابويه، محمد بن على. الأمالي. تهران: كتابچى، 1376.
- مجلسی، محمدباقر. بحار الأنوار. 111 ج. بیروت: دار إحياء التراث العربي، 1403.
نظری ثبت نشده است .