نکتهاي را، هم به خودم و هم خدمت آقايان تذکر
ميدهم و آن توجه به نفس و قواي و صلاحيتها و خلاقيتها و قدرتهايي است که
نفس انسان دارد. اصلا به طور کلي عالم نفس انسان يک عالم بسيار عجيبي است.
يک وقتي فکر مي کردم که خداوند انسان را طوري آفريده که اين نفس انسان در
نهايت حب به خودش است. نفس انسان موجودي است که در ذات و خميرهي اين نفس،
حب به خودش وجود دارد و به دنبال برتري جويي، لذت طلبي و استفاده از مواهب
دنيوي براي خودش است.
از يک طرف اين در نفس هر انساني وجود دارد و
از يک طرف دستور دادند که با اين نفس مبارزه و مخالفت کنيد و اين هواهاي
نفساني را خاموش کنيد. آن نهايت مطلوب و غاية آمال اين است که خودش را در
درون خودش ذبح کند و از بين ببرد. جمع بين اين دو چطور مي شود؟
از
يک طرف نفسي است که در نهايت حب به خودش حضور دارد و در همه ي ابعاد زندگي،
حتي در زندگي داخلياش ميبينيد که در جايي که بين منفعت شخص انسان و
منفعت فرزند تعارض پيدا ميکند، غالب انسانها منفعت خودشان را مقدم
ميکنند. اين حب به نفس، حب به خود، حب به حفظ خود،حب به قدرت خود، همه
اينها در محدوده نفس انسان وجود دارد.
از يک طرف هم خداوند
ميفرمايد: اگر ميخواهي در مسير قرار گيري، مطلوب اين است که خودت را
فراموش کني و حب به خودت را کنار گذاري و حب به خدا را در درون خودت
جايگزين کني. جمع بين اين دو به چه نحوي است؟
انسان وقتي فکر
ميکند، ميبيند که بالاخره دين و دستوراتي که در دين براي ترک گناه يا
انجام عبادت داده شده، تماما روي همين طرفين مهمي است که در مساله وجود
دارد.
تقوي امکان ندارد، مگر کسي که نه تنها مخالفت با نفس کند، در
قرآن يا در بعضي از روايات، مساله جهاد نفس را مطرح کرده است که از مرحله ي
مخالفت خيلي بالاتر است.
گاهي انسان ميگويد من با نفسم مخالفت
ميکنم، مثلا نفس تمايل دارد به مشهور شدن و ...، ميگويد: با نفسم مخالفت
ميکنم و ممکن است که بتواند مخالفت هم کند، کما اين که در بعضي از چيزهاي
جزئي، با نفسش مخالفت ميکند و از بعضي از لذات جزئي دنيا چشم پوشي ميکند.
کما
اين که در خيلي از ما طلبه ها، اين مرتبهاش وجود دارد و اصلا طلبه شدن،
يک ملازمه عادي دارد با اين که انسان با بسياري از اين لذتهاي جزئي را که
در نظر ديگران عنوان لذت دارد، مخالفت کند و کنار گذارد.
ولي
نکتهاي که خيلي مهم است، اين تعبير مجاهدت نفس است که خيلي زحمت کشيدن
ميخواهد. اين که در روايات هم وارد شده که پيامبر فرمودند: جهاد اکبر.
نسبت به نفس، واقعا جهاد اکبر است. نه تنها انسان با آنچه که در درونش، به
عنوان يک امر ذاتي قرار داده شده، مخالفت کند، بايد از بينش ببرد و آن را
ذبح کند. آنوقت آيا اين چيزي هست که انسان به سادگي بتواند به آن برسد؟
خيلي مشکل است.
گاهي اوقات به زبان و الفاظ خيلي آسان است که انسان بگويد: من جهاد با نفس ميکنم. در حالي که بين جهاد نفس و مخالفت نفس خلط کرديم.
مخالفت
نفس امر آساني است، نفس انسان ميل به سفر دارد، اما نميرود، ميل به غذا
دارد، اما نميخورد، حتي ميل به شهرت و مقام دارد، اما انجام نميدهد. اما
اينها در همين مقولهي مخالفت باقي ميماند.
در مساله جهاد بايد به
اين مرحله برسد که انسان نه تنها مخالفت ميکند، بلکه از اين مخالفت لذت هم
مي برد. گاهي زمينهاي براي انسان فراهم ميشود و ميگويد: من نميخواهم
زيادت طلبي کنم، شهرت طلبي کنم، جلوي نفس خودمان را ميگيريم و اين کار را
هم انجام نميدهيم، اما در درون خودمان، بدمان هم نميآيد، اگر اين کار
انجام ميشد، کما اين که در من متاسفانه زياد وجود دارد.
انسان
حالا مخالفتي کند و يک چيزي را نخورد، يک چيزي را نبيند، يک جايي نرود،
تعريفي از او نشود، اما آيا ميل به آن هم دارد يا نه؟ فرض کنيد که اگر جايي
نشسته باشيم، يک منبري هم منبر باشد، خودم را قانع کنم به اين که اگر اين
منبري از من تعريف نکرد، من چيزي به او نگويم و برخوردم با او فرقي نکند،
اما ته دلم، اگر تعريف کرد خوشم بيايد. اين يک مخالفت ظاهريه هست، اما آن
مرحله مجاهدت نيست.
به نظر ميرسد که مرحله مجاهدت، مرحلهاي است که
انسان از ذبح خودش، به وسيلهي خودش لذت ببرد. از قرار دادن خدا در درون
خودش لذت ببرد. حقيقت خدا و ذات خدا را در درون خودش مقداري احساس کند.
انسان اگر اين را واقعا در درون خودش يافت، ديگر به مرحله مجاهدت نفس رسيده
است. اما اگر اين را پيدا نکرد، باز ميبيند يک تمايلاتي دارد.
باز
فرض کنيد که بخواهد از تمتعات و امکانات دنيا مقداري سهم داشته باشد، اين
به مرحله ي مجاهده با نفس نرسيده است. علي اي حال بايد مقداري نسبت به اين
نفس بيشتر انسان فکر کند.
در بين عرفا و حکما يک بحث بسيار مهم بحث
معرفة النفس است، منتها مقداري اينها ميبرند در مسائل عميق فلسفي و از
حقيقتش هم شايد دور شوند.
علي اي حال اگر انسان توجه کند به نفس
خودش، خيلي از راهها را پيدا ميکند. نفس انسان بهترين موعظه و واعظ براي
انسان است و بهترين راه است براي اين که بتواند طرق هدايت را پيدا کند که
اين هم باز از عجايب نفس انسان است. همين نفس انسان که انسان را از بين
ميبرد، اگر انسان درست دقت کند، از انسان دستگيري ميکند.
تطهیر نفس از طریق مجاهدت با آن
۱۷ دی ۱۳۹۴ و ۱۳:۱۸
نکتهاي را، هم به خودم و هم خدمت آقايان تذکر ميدهم و آن توجه به نفس و قواي و صلاحيتها و خلاقيتها و قدرتهايي است که نفس انسان دارد. اصلا به طور کلي عالم نفس انسان يک عالم بسيار عجيبي است. يک وقتي فکر مي کردم که خداوند انسان را طوري آفريده که اين نفس انسان در نهايت حب به خودش است. نفس انسان موجودي است که در ذات و خميرهي اين نفس، حب به خودش وجود دارد و به دنبال برتري جويي، لذت طلبي و استفاده از مواهب دنيوي براي خودش است.
از يک طرف اين در نفس هر انساني وجود دارد و از يک طرف دستور دادند که با اين نفس مبارزه و مخالفت کنيد و اين هواهاي نفساني را خاموش کنيد. آن نهايت مطلوب و غاية آمال اين است که خودش را در درون خودش ذبح کند و از بين ببرد. جمع بين اين دو چطور مي شود؟
از يک طرف نفسي است که در نهايت حب به خودش حضور دارد و در همه ي ابعاد زندگي، حتي در زندگي داخلياش ميبينيد که در جايي که بين منفعت شخص انسان و منفعت فرزند تعارض پيدا ميکند، غالب انسانها منفعت خودشان را مقدم ميکنند. اين حب به نفس، حب به خود، حب به حفظ خود،حب به قدرت خود، همه اينها در محدوده نفس انسان وجود دارد.
از يک طرف هم خداوند ميفرمايد: اگر ميخواهي در مسير قرار گيري، مطلوب اين است که خودت را فراموش کني و حب به خودت را کنار گذاري و حب به خدا را در درون خودت جايگزين کني. جمع بين اين دو به چه نحوي است؟
انسان وقتي فکر ميکند، ميبيند که بالاخره دين و دستوراتي که در دين براي ترک گناه يا انجام عبادت داده شده، تماما روي همين طرفين مهمي است که در مساله وجود دارد.
تقوي امکان ندارد، مگر کسي که نه تنها مخالفت با نفس کند، در قرآن يا در بعضي از روايات، مساله جهاد نفس را مطرح کرده است که از مرحله ي مخالفت خيلي بالاتر است.
گاهي انسان ميگويد من با نفسم مخالفت ميکنم، مثلا نفس تمايل دارد به مشهور شدن و ...، ميگويد: با نفسم مخالفت ميکنم و ممکن است که بتواند مخالفت هم کند، کما اين که در بعضي از چيزهاي جزئي، با نفسش مخالفت ميکند و از بعضي از لذات جزئي دنيا چشم پوشي ميکند.
کما اين که در خيلي از ما طلبه ها، اين مرتبهاش وجود دارد و اصلا طلبه شدن، يک ملازمه عادي دارد با اين که انسان با بسياري از اين لذتهاي جزئي را که در نظر ديگران عنوان لذت دارد، مخالفت کند و کنار گذارد.
ولي نکتهاي که خيلي مهم است، اين تعبير مجاهدت نفس است که خيلي زحمت کشيدن ميخواهد. اين که در روايات هم وارد شده که پيامبر فرمودند: جهاد اکبر. نسبت به نفس، واقعا جهاد اکبر است. نه تنها انسان با آنچه که در درونش، به عنوان يک امر ذاتي قرار داده شده، مخالفت کند، بايد از بينش ببرد و آن را ذبح کند. آنوقت آيا اين چيزي هست که انسان به سادگي بتواند به آن برسد؟ خيلي مشکل است.
گاهي اوقات به زبان و الفاظ خيلي آسان است که انسان بگويد: من جهاد با نفس ميکنم. در حالي که بين جهاد نفس و مخالفت نفس خلط کرديم.
مخالفت نفس امر آساني است، نفس انسان ميل به سفر دارد، اما نميرود، ميل به غذا دارد، اما نميخورد، حتي ميل به شهرت و مقام دارد، اما انجام نميدهد. اما اينها در همين مقولهي مخالفت باقي ميماند.
در مساله جهاد بايد به اين مرحله برسد که انسان نه تنها مخالفت ميکند، بلکه از اين مخالفت لذت هم مي برد. گاهي زمينهاي براي انسان فراهم ميشود و ميگويد: من نميخواهم زيادت طلبي کنم، شهرت طلبي کنم، جلوي نفس خودمان را ميگيريم و اين کار را هم انجام نميدهيم، اما در درون خودمان، بدمان هم نميآيد، اگر اين کار انجام ميشد، کما اين که در من متاسفانه زياد وجود دارد.
اين آيه شريفه که در قيامت به کفار گفته ميشود، «وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها» که بعضي از اهل تفسير بر طبق اين آيه ميگويند: مناسب است انسان مومن خيلي لذات دنيا را استفاده نکند و لذات دنيا براي اهل دنيا باشد.
انسان حالا مخالفتي کند و يک چيزي را نخورد، يک چيزي را نبيند، يک جايي نرود، تعريفي از او نشود، اما آيا ميل به آن هم دارد يا نه؟ فرض کنيد که اگر جايي نشسته باشيم، يک منبري هم منبر باشد، خودم را قانع کنم به اين که اگر اين منبري از من تعريف نکرد، من چيزي به او نگويم و برخوردم با او فرقي نکند، اما ته دلم، اگر تعريف کرد خوشم بيايد. اين يک مخالفت ظاهريه هست، اما آن مرحله مجاهدت نيست.
به نظر ميرسد که مرحله مجاهدت، مرحلهاي است که انسان از ذبح خودش، به وسيلهي خودش لذت ببرد. از قرار دادن خدا در درون خودش لذت ببرد. حقيقت خدا و ذات خدا را در درون خودش مقداري احساس کند. انسان اگر اين را واقعا در درون خودش يافت، ديگر به مرحله مجاهدت نفس رسيده است. اما اگر اين را پيدا نکرد، باز ميبيند يک تمايلاتي دارد.
باز فرض کنيد که بخواهد از تمتعات و امکانات دنيا مقداري سهم داشته باشد، اين به مرحله ي مجاهده با نفس نرسيده است. علي اي حال بايد مقداري نسبت به اين نفس بيشتر انسان فکر کند.
در بين عرفا و حکما يک بحث بسيار مهم بحث معرفة النفس است، منتها مقداري اينها ميبرند در مسائل عميق فلسفي و از حقيقتش هم شايد دور شوند.
علي اي حال اگر انسان توجه کند به نفس خودش، خيلي از راهها را پيدا ميکند. نفس انسان بهترين موعظه و واعظ براي انسان است و بهترين راه است براي اين که بتواند طرق هدايت را پيدا کند که اين هم باز از عجايب نفس انسان است. همين نفس انسان که انسان را از بين ميبرد، اگر انسان درست دقت کند، از انسان دستگيري ميکند.
خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير گرداند.
کلمات کلیدی :
۱,۸۹۷ بازدید