موضوع: معلق و منجز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۰/۱۲/۲۶
شماره جلسه : ۲
-
نظر محقق خوئي(ره) در مورد واجب معلق
-
نقد و بررسي کلام محقق خوئي
-
کلامی از محقق عراقی
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
نظر محقق خوئي(ره) در مورد واجب معلق
عرض کرديم در بحث واجب معلق؛ دومين مطلبي که مطرح است اين است که اين واجب معلقي که صاحب فصول ابداع فرموده، آيا قسمي از واجب مطلق است يا قسمي از واجب مشروط است يا اينکه شق ثالثي است که نه عنوان واجب مطلق و نه واجب مشروط را دارد؟مرحوم محقق خوئي در کتاب محاضرات(ج2،ص348) میفرماید واجب معلق، يک قسمي از واجب مشروط است، لکن واجب مشروط به نحو شرط متأخر.
ايشان فرمودهاند در هر تکليفي؛ آن تکليف که عبارت از وجوب است؛ يا مشروط به شيئي است يا اينکه مشروط به شيئي نيست. شق ثالثي ندارد. براي اينکه ارتفاع نقيضين، مانند اجتماع نقيضين محال است.
بعد از ذکر اين مقدمه، سراغ همين مثال صاحب فصول براي واجب معلق رفتهاند. در اين مثال صاحب فصول فرموده بعد از اينکه استطاعت حاصل شد، وجوب حج فعليت پيدا ميکند، لکن واجب، که عبارت از حج است، معلق بر رسيدن زمان حج است، مثل يوم عرفه که ميگوييم زمان حج است. حصول اين واجب، متوقف بر يک امر غير اختياري است که عبارت از يوم عرفه است و رسيدن يوم عرفه، يک امر اختياري نيست. واجب معلقي که صاحب فصول مثال زد اين بود که وجوب حج، بر يک امر غير مقدور براي مکلف بنام «زمان» توقف دارد.
مرحوم آقاي خوئي همين مثال را طوري تبيين فرمودهاند که عنوان واجب مشروط را پيدا کند. به اين بيان که در اينجا سه جهت داريم؛ يک جهت ذات حج است، که خودش فعلي است اختياري و مطلوب براي مولا و مقدور براي مکلف.
دوّم؛ ايقاع حج در يک زمان خاص، اينکه مکلف حج را در يک زمان خاص ايقاع کند، مثلاً زمان خاص يوم عرفه باشد. اين ايقاع حج در زمان خاص، جهت دوّم است و براي مکلف مقدور است. وقتي روز عرفه آمد مکلف ميتواند حج را در روز عرفه ايقاع و ايجاد کند.
جهت سوّم، زمان است، خود رسيدن زمان عرفه و روز عرفه است. زمان عرفه از تحت اختيار مکلف خارج است و اصلا متعلق براي تکليف نيست، اينطور نيست که حصول يوم عرفه و تحقق يوم عرفه متعلق براي تکليف باشد.
پس بايد اين سه را از هم تفکيک کرد؛ که يک «حج» داريم و يک «ايقاع الحج في زمان الخاص» داريم و يک «زمان خاص» بنام عرفه داريم. وقتي مولا ميفرمايد حج را در روز عرفه انجام دهيد، معلوم ميشود آنچه تکليف به آن واقع شده؛ ايقاع حج در زمان خاص است. يعني آن عنوان اوّل کنار ميرود، عنوان اوّل که ميگوييم اصل و ذات حج، متعلَّق براي تکليف مولاست، خارج ميشود. وقتي ميبينيم مولا حج را بر يوم عرفه معلق کرده، ميفهميم که اين «زمان» در ملاک دخالت دارد. ميفهميم تمام ملاک در ذات حج نيست، بلکه زمان هم در اين ملاک دخالت دارد، به طوري که اگر اين زمان نباشد، اصلا اين ملاک وجود ندارد.
نتيجه اينکه اگر به اين نقطه رسيديم که «زمان» در ملاک دخالت دارد، به اين معناست که خود وجوب حج، مشروط به اين زمان ميشود، منتها به نحو شرط متأخر. يعني آن زمان که انسان مستطيع ميشود، حج وجوب پيدا کرده، لکن وجوبي مشروط دارد، به نحو شرط متأخر، که شرط متأخر آن؛ حصول زمان و يوم عرفه است. به طوري که اگر بعداً فرضا کسي مستطيع شد و براي حج رفت، يا روز قبل از روز عرفه اگر قيامت بر پا شد و أجل دنيا تمام شد، يا اينکه اگر اين شخص در روز عرفه بعضي از شرايط تکليف را از دست بدهد، مثلاً جنون پيدا کند، ايشان ميفرمايد اين کشف از اين ميکند که از اوّل، حج بر او واجب نبوده، چون وقتي ميگوييم وجوب حج مشروط به رسيدن زمان و مشروط به تحقق موسم است، نتيجه اين ميشود که اگر شرط منتفي شد، مشروط هم منتفي شده و وجوب کنار ميرود.
بنابراين ميفرمايند به نظر ما واجب معلق، يک قسمي از واجب مشروط است، لکن واجب مشروط نه به نحو شرط مقارن، واجب مشروط به نحو شرط متأخر.
اين تمام بيان ايشان است در تصوير واجب معلق و نتيجه فرمايش ايشان اين ميشود که واجب معلق، يک قسم ثالثي نيست، يک قسمي از واجب مشروط است لکن واجب مشروط به نحو شرط متأخر.
نقد و بررسي کلام محقق خوئي
نسبت به کلام ايشان چند اشکال به ذهن ميرسد.اشکال اوّل: (که ريشه اين اشکال از بيانات مرحوم محقق عراقي استفاده ميشود) اگر يک قيدي در يک مقيدي دخالت داشت، به اين معنا نيست که اين قيد هميشه در ملاک آن دخالت دارد. بلکه قيد همانطور که ميتواند در ملاک آن دخالت داشته باشد، همچنين ممکن است تأثيري در ملاک آن نداشته باشد.
طبق بيان ايشان هر جا هر قيدي باشد، لازمهاش اين است که بگوييم اين قيد در ملاک دخالت دارد. ايشان ميفرمايند حالا که ميدانيم مطلوب مولا؛ ايقاع حج در زمان خاص است، کشف از اين ميکنيم که «زمان» در ملاک حج دخالت دارد و اگر «زمان» در ملاک حج دخالت داشت، نتيجه اين ميشود که وجوب حج، مشروط به اين زمان ميشود.
اين بيان تام نيست، يک نقض بسيار خوب که اساس مطلب را روشن کند، در باب طهارت است. مگر شما در باب نماز قائل نيستيد که «صلاة عن طهارة» مطلوب مولا است؟ لکن طهارت، يک امر اختياري است و مکلف ميتواند تحصيل کند يا نکند. اما اگر مکلف طهارت را نياورد، آيا ميتوان گفت نبود طهارت، کشف از اين ميکند که صلاة، وجوب ندارد؟! چون صلاة بدون طهارت ملاک ندارد.
در باب صلاة ميگوييم آن را شارع جعل کرده و فرموده «أقيموا الصلاة»، در مقام جعل، غير از نماز چيز ديگري را در نظر نگرفته، شارع در مقام جعل، خود نماز که يک مرکبي داراي اجزاء است را در نظر گرفته، تمام الملاک را در خود نماز در نظر ميگيرد. طهارت در ملاک جعل، دخالت ندارد، آنچه ملاک براي جعل مولاست؛ ذات صلاة است. لکن در مقام مطلوبيت، مطلوبيت صلاة اطلاق ندارد. اينطور نيست که اگر شما صلاتي را بدون طهارت آورديد براي مولا مطلوب باشد.
بين اين دو عنوان بايد تفکيک کرد. يک ملاکي داريم به عنوان ملاک جعل، که در اين ملاک جعل، اختيار دست شارع است، شارع ميتواند طهارت را داخل در اين ملاک قرار دهد يا داخل قرار ندهد. در باب حج شارع ميتوانست حج را بدون استطاعت هم واجب کند، ميتوانست استطاعت را در ملاک حج داخل نکند، اما الان استطاعت را داخل کرده است.
اگر در يک موردي براي ما احراز شد که يک قيد و شرطي دخيل در ملاک است، آن هم ملاک جعل، اينجا ميتوان گفت پس بدون آن قيد، اين حکم و اين تکليف در کار نيست. اگر يک قيدي دخيل در ملاک باشد ميتوان به راحتي گفت آن حکم، مشروط به اين قيد است و بدون آن قيد، اين حکم منتفي است.
اما عرض ميکنيم ممکن است يک قيدي در کار باشد، اين قيد دخيل در ملاک جعل نيست. «زمان» هيچ دخالتي در ملاک جعل وجوب حج ندارد، آنچه که تمام الملاک است؛ «استطاعت» است و دخالت در جعل وجوب حج دارد و بعد از اينکه استطاعت آمده، حج وجوب پيدا ميکند. پس «زمان» چه نقشي دارد؟ ميگوييم زمان در تحقق اين مطلوب دخالت دارد.
کلامی از محقق عراقی
تعبيري را قبلا از مرحوم محقق عراقي در بحث شرط متأخر داشتيم که در اينجا بسيار نافع است. ايشان ميفرمايد بين اينکه يک شيئي دخيل در اصل مصلحت باشد و اينکه يک شيئي دخالت در تحقق شيء داراي مصلحت باشد، فرق وجود دارد.در فرض اوّل ميگوييم اين قيد، در اتصاف اين شيء به مصلحت دخالت دارد، اگر استطاعت حاصل نشود، حج، اتصاف به مصلحت پيدا نميکند و اصلا ملاک پيدا نميکند.
اما تعبير ديگر اين است که حالا که يکي شيئي متصف به مصلحت شد، در تحقق شيء متصف به مصلحت، «زمان» دخالت دارد. يا مثلاً در باب طهارت و صلاة، طهارت در اصل اتصاف نماز به مصلحت دخالت ندارد. نماز متصف به مصلحت است، چه طهارت باشد چه نباشد. اما همين نمازي که مصلحت تامه دارد و ذات داراي مصلحت است، اگر بخواهد تحقق پيدا کند، بايد طهارت کنار آن باشد. لذا ميگوييم طهارت، از مقدمات وجوديه است، طهارت در وجود اين صلاة داراي مصلحت دخالت دارد.
سوال...؟
پاسخ استاد: ما از ظاهر آيه استفاده ميکنيم که «استطاعت» در اصل اتصاف حج به مصلحت دخالت دارد، بطوري که اگر کسي مستطيع نبود و رفت، حتي با هر زحمتي حج انجام داد، ميگوييم حج او حجة الاسلام نيست، بعدا اگر مستطيع شد بايد حجة الاسلام را انجام دهد. معلوم ميشود استطاعت در اصل اتصاف حج به مصلحت دخالت دارد.
يعني آن ملاکي که براي وجوب است، در باب حج با قطع نظر از استطاعت، آن ملاک تحقق ندارد. اما «زمان» اينطور نيست، «زمان» ظرف است، شارع ميگويد آن فعلي که تمام مصلحت را دارد، در اين ظرف انجام دهد. بله، اگر شما آن فعل را در يک ظرف ديگر ببريد، حجة الاسلام نيست، اما ملازم نيست با اينکه بگوييم حالا که اين فعل بايد در اين زمان انجام شود، پس حتما زمان در ملاک آن دخالت دارد.
ما از اوّل ميگوييم قيود يا در خود تکليف دخالت دارند، که به آن قيود وجوبيه ميگوييم، يا در تحقق تکليف دخالت دارند، که به آن قيود وجوديه ميگوييم.
قبلا در اوّل بحث مقدمه واجب يک نزاعي بود که آيا تقسيم مقدمه، به مقدمه وجوبيه و وجوديه، تقسيم درستي يا نه؟ ما آنجا اين تقسيم را تثبيت کرديم. مگر اينکه کسي بگويد ما اصلا اين را قبول نداريم و همه مقدمات، وجوبيه است. اما اگر اين تقسيم را پذيرفت که مقدمه وجوديه هم داريم، معناي مقدمه وجوديه اين است که اين مقدمه در ملاک ذي المقدمة دخالت ندارد، بلکه اين ذي المقدمهاي که تمام الملاک را دارد و متصف به مصلحت است، بايد در اين ظرف انجام شود.
بهترين نقض به مرحوم آقاي خوئي همين صلاة و طهارت است. بله همه فقهاء ميگويند اگر طهارت انجام نشود، صلاة، مطلوب مولا نيست، در حج ميگوييم شارع ايقاع الحج في زمان الخاص را اراده کرده، پس زمان خاص ميشود دخيل در ملاک، پس وجوب حج ميشود مشروط به اين زمان. پس ميگوييم عين اين فرمايش را در نماز هم بفرماييد. شارع آنچه خواسته «ايقاع الصلاة عن طهارة» است، پس بگوييد طهارت دخيل در ملاک است و اگر طهارت نبود وجوبي هم براي صلاة نيست، در حالي که به آن ملتزم نميشويد.
پس اصل اشکال ما به مرحوم خوئي اين است که اگر شما مقدمات وجوديه را ميپذيريد، اين بيان شما تام است، مقدمه وجوديه يعني مقدمهاي که در اتصاف ذي المقدمه به مصلحت دخالت ندارد، به تعبير ما در ملاک ذي المقدمه هيچ دخالتي ندارد، بلکه در تحقق ذي المقدمهي داراي مصلحت دخالت دارد. اگر مقدمه وجوديه را ميپذيريد اين بيان شما اينجا سازگاري ندارد و نميتوانيد بگوييد واجب معلق يک قسمي از واجب مشروط است، زماني ميتوانيد اين حرف را بزنيد که واجب معلق يک قسمي از واجب مشروط است که مقدمات وجوديه را منکر شويد. بنابراين اين اشکال به بيان ايشان وارد است.
نظری ثبت نشده است .