موضوع: معلق و منجز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۱/۱/۲۵
شماره جلسه : ۹
چکیده درس
-
چکيده بحث گذشته
-
اشکال ديگر مرحوم امام به محقق اصفهاني
-
پاسخ استاد به اشکال مرحوم امام
-
اشکال دوم مرحوم امام بر محقق اصفهاني
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
چکيده بحث گذشته
عرض کرديم امام(ره) نسبت به فرمايش مرحوم محقق اصفهاني اشکالاتي را وارد فرمودند که اين بيان ايشان هم در کتاب مناهج(1: 359) که به قلم خود ايشان است، آمده و هم در کتاب معتمد الاصول(1: 51) ذکر شده است.همانطور که مرحوم محقق اصفهاني، هم در اراده تکوينيه بحث فرمودند و هم در اراده تشريعيه، ابتداءً آن اشکالاتي که نسبت به اراده تکوينيه بر کلام مرحوم اصفهاني است را بايد ذکر کنيم.
مرحوم اصفهاني در مقابل مرحوم آخوند خراساني فرمودند امکان ندارد اراده تکوينيه به يک امر استقبالي تعلق پيدا کند. براي اينکه اراده جزء اخير علت تامه است و اگر با آمدن اراده، علت تامه محقق شود، معلول که همان تحريک عضلات است بايد محقق شود. نميشود اراده محقق باشد اما تحريک عضلات محقق نباشد. اگر اراده باشد اما تحريک عضلات نباشد، اين مستلزم انفکاک بين علت و معلول است.
اشکال ديگر مرحوم امام به محقق اصفهاني
امام(ره) ميفرمايند اين مطلب مرحوم اصفهاني، صرف يک ادعا است و اين بيان، برهاني ندارد و چه بسا برهان و وجدان بر خلاف اين مدعا باشد. در توضيح اين فرمايش فرمودهاند ما تنها مطلبي که داريم اين است که تمام قواي انسان در تحت سلطنت نفس است. نفس، حاکم بر همه قوا است. قواي انسان با ارادهي نفس حرکت ميکند و بدون اراده نفس متوقف است. بعبارة اخري؛ قواي انسان، دست، چشم، پا ، گوش، قواي ظاهري و باطني تمام اينها از شئون و مراتب نفس انسان است. اين مطلب در جاي خودش مسلم است. اگر نفس تحريک اين قوا را اراده کند، قوا حرکت ميکند، اگر نفس تحريک قوا را اراده نکند، قوا به همان حالت انقباض باقي مي ماند.مي فرمايند تنها مطلبي که ما داريم همين است و اين مطلب دلالت ندارد بر اينکه اراده نميتواند به يک امر استقبالي تعلق پيدا کند. لذا ميفرمايند اين مطلب که غير از مرحوم اصفهاني، ساير فلاسفه هم اين را مسلم گرفتهاند که اراده، علت تامه براي تحريک عضلات است، ميفرمايند هيچ برهاني بر اين مطلب نيست. ممکن است اراده باشد اما تحريک عضلات بالفعل نباشد. اراده، علت تامه براي تحريک عضلات نيست. در نتيجه فرمودهاند تخلف مراد از اراده امکان دارد.
آنگاه باز در تکميل همين مطلب ميفرمايند گاهي اوقات خود اراده به تحريک عضلات تعلق پيدا ميکند. آنجايي که شما شرب الماء را اراده ميکنيد، آنجا دو اراده و دو مراد وجود دارد. يک اراده به شرب الماء تعلق پيدا کرده، اراده ديگر به تحريک عضلات تعلق پيدا کرده که دست خود را به طرف ليوان آب ببريد. اينجا اينطور نيست که بگوييم يک اراده وجود دارد و دو مراد. يک اراده و دو مراد محال است. هر مرادي يک اراده مستقله لازم دارد. شما شرب الماء را اراده کردهايد، بايد يک اراده ديگر نسبت به تحريک عضلات براي خودتان ايجاد کنيد. اگر ارادهاي به عنوان تحريک العضلات نباشد، اراده به شرب الماء جاي خودش محفوظ است. اينطور نيست که بگوييم اگر شما تحريک عضلات نکرديد معلوم ميشود اراده نداريد. تصميم و عزم براي شرب الماء داريد، اما غير از تصميم بر شرب الماء، بايد اراده به تحريک عضلات پيدا کنيم.
بنابراين خود اين مطلب که گاهي خود اراده متعلق به تحريک عضلات است و گاهي هم متعلق اراده چيز ديگري است، خود همين قرينه و شاهد ميشود بر اينکه اراده، علت تامه براي تحريک عضلات نيست.
ميفرمايند اينکه در فلسفه معروف شده؛ اراده جزء اخير علت تامه براي تحريک عضلات است، ما هرچه دقت کرديم نه تنها برهاني بر تأييد آن پيدا نکرديم، بلکه اين شاهدي که ذکر کرديم و همچنين مراجعه به وجدان، خودش قويترين دليل است بر اين معنا که اراده، علت تامه براي تحريک عضلات نيست.
اگر اين مطلب از بين رفت، ديگر اساس فرمايش مرحوم اصفهاني و فرمايش مرحوم محقق نهاوندي از بين ميرود، چون اساس فرمايش اينها که ميخواستند بگوييد واجب معلق محال است، ميگفتند واجب معلق مستلزم انفکاک اراده از مراد است، و چون اراده، علت تامه براي مراد است و مراد، تحريک عضلات است و آنجايي که مراد، يک امر استقبالي است، الان تحريک عضلات وجود ندارد، پس اين محال است. با اين بيان روشن ميشود که اين قاعده که بگوييم اراده، جزء اخير علت تامه است صحيح نيست، و لو اينکه در بعضي از موارد درست است.
امام هم نميخواهند بطور کلي آن را نفي کنند، در بعضي از موارد، اراده علت تامه و جزء اخير علت تامه براي تحريک عضلات است، اما در همه موارد اينچنين نيست. آنجايي که متعلق اراده، تحريک عضلات باشد، آنجا جزء اخير علت تامه است. اما آنجايي که متعلق اراده تحريک عضلات نباشد، آنجا ديگر جزء اخير علت تامه نيست.
پاسخ استاد به اشکال مرحوم امام
نکتهاي که اينجا وجود دارد و جاي إن قلت دارد اين است که بگوييم شما که ميفرماييد اينجا کسي که شرب الماء را اراده ميکند، دو اراده و دو متعلق و دو مراد دارد، روشن نيست. کسي که شرب الماء را اراده ميکند، يک اراده دارد، اينطور نيست که بگوييم اول يک اراده به شرب الماء پيدا کرده، «اراد شرب الماء»، بعد تحريک عضلات را اراده کرده؛ «اراد تحريک العضلات».باز ريشه اينکه ايشان در اينجا ميفرمايند دو اراده است، حالا اگر در يک موردي بحث آب و اينها نيست، اگر کسي تحريک عضلات را اراده کند مثلاً دست را تکان دهد، اينجا که کسي تحريک عضلات را اراده ميکند، متعلق اراده فقط تحريک العضلات است. اينجا ميتوانيم به خوبي بگوييم اين اراده، جزء اخير علت تامه و براي تحريک عضلات است.
اما آنجايي که يک امر استقبالي را اراده ميکنيد، يا شرب الماء را اراده ميکنيد، اينجا ديگر متعلق اراده، تحريک عضلات نيست. براي تحريک العضلات يک اراده دومي لازم است.
اما انصاف اين است که ميتوان از مرحوم محقق اصفهاني در اينجا اين دفاع را کرد که در تمام مواردي که يک عملي را اراده ميکنيد، بروز اراده در تحريک العضلات است، يعني اگر تحريک عضله در کار نباشد، اراده نيست. اگر اسم آن را ميگذاريم اراده، يک تعبير مسامحهاي است، تعبير مسامحهاي هم که قابل استدلال نيست. شما اگر خوردن آب را اراده کرديد، اما دست روي دست گذاشتيد و هيچ وقت دست را به سمت ليوان آب نبرديد، اينجا نميتوان گفت اراده است. اگر مسامحةً هم به آن اراده گفته شود، قابليت براي استدلال ندارد.
پس اشکال اوّل اين شد؛ اينکه ميگوييد اراده جزء اخير علت تامه است و در نتيجه نميتواند به امر استقبالي تعلق پيدا کند چون مستلزم انفکاک علت از معلول است، اين با اين بياني که مرحوم امام فرمودند که اولا برهاني در آن نداريم و ثانيا برهان و وجدان بر خلاف است، نقض شد.
اشکال دوم مرحوم امام بر محقق اصفهاني
اشکال دوّم، فرمودند شما و مرحوم آخوند خراساني و عده زيادي در تعريف اراده ميگوييد اراده، شوق مؤکد است، و مؤکّد را المحرک للعضلات معني ميکنيد. ما اوّل اين را در اراده خداوند تبارک و تعالي بررسي کنيم.اولا؛ وقتي ميگوييم خداوند «أرادَ»، آنجا اصلا شوق معنا ندارد. در ذات خداوند، شوق که يک امر انفعالي است، استحاله دارد و محال است. مگر اينکه آن تعبير مرحوم ملاصدرا را بياوريم که ميگويد اراده در خدا به معناي همان علم به نظام است، يعني از مسأله شوق خارج کنيم و بگوييم اراده در خداوند، شوق مؤکد نيست.
پس وقتي اراده را به شوق معنا ميکنيد، مسلما يکي از صفات خداوند اين است که «مريد» است و اراده ميکند، شوق هم که در خداوند امکان ندارد و محال است.
بگوييم در مورد انسان که ميگوييد اراده عبارت از شوق مؤکد است، فرمودهاند که گاهي اوقات است که اراده وجود دارد، ولي شوقي در کار نيست، مثل آن جايي که انسان يک امر مکروهي، مثل خوردن داروي تلخ را اراده ميکند، اينجا شوق وجود ندارد، بلکه تنفر وجود دارد، اما معذلک خوردن دارو را اراده ميکنيم.
ثانيا؛ ميفرمايند شوق، صفتي انفعالي براي نفس است، اراده، يک وصف فاعلي براي نفس است. شوق که يک وصف انفعالي است، هر چه هم قوي شود، از انفعال که نميتواند خارج شود. به هر مرتبهاي از شدت هم که بخواهد برسد، حقيقت آن که عبارت از انفعال است را از دست نميدهد. لذا چطور ميتوانيد بگوييد قوه شوقيه تبديل به قوه باعثه ميشود و قوه باعثه هم تبديل به قوه عامله ميشود؟!
ثالثاً؛ شما در آخر کلام خود فرموديد شوق به مقدمه، ناشي از شوق به ذي المقدمه است. اما شوق در مقدمه به حد نصاب باعثيت ميرسد، يعني به حد اراده، اما شوق در ذي المقدمه به حد نصاب نميرسد. پس اراده نسبت به مقدمه هست، ولي نسبت به ذي المقدمه نيست. ميفرمايد اين معقول نيست. چطور ميشود چيزي که عنوان مقدميت دارد، شوق در آن به حد باعثيت برسد، اراده به آن تعلق پيدا کند، اما نسبت به ذي المقدمه آن اراده تعلق پيدا نکند. پس اين هم اشکال دوّمي که در فرمايش امام، نسبت به فرمايش مرحوم محقق اصفهاني آمده است.
ما سه اشکال را در ضمن دو اشکال بيان کرديم و بهتر هم همين نحوي بود که ذکر کرديم، در فرمايش ايشان يک مقدار تخفيفاتي شده که نياز نيست. مجموعا نسبت به اراده تکوينيه اين دو اشکال وجود داشت، که قسمت دوّم را ملاحظه فرموديد با يک مقدار توضيحات و اضافات که بيان شد. اين فرمايش امام نسبت به اراده تکوينيه است. قبل از اينکه اشکال امام نسبت به اراده تکوينيه را بيان کنيم، ببينيم اين اشکالات امام در اراده تکوينيه وارد است يا خير. بعد قسمت اراده تشريعيه را بيان کنيم.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
نظری ثبت نشده است .