درس بعد

نظر مشهور نسب به لاتعاد

درس قبل

نظر مشهور نسب به لاتعاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: قاعده لاتعاد


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲


شماره جلسه : ۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه درس گذشته

  • دلیل پنجم مشهور

  • جواب اشکال

  • جواب دوم

  • نتیجه گیری

  • پرسش و پاسخ استاد

  • اشکال سوم

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


خلاصه درس گذشته
بحث در ادله مشهور بود تا به حال مجموعاً چهار دليل از ادله مشهور را بيان کرديم و ملاحظه فرموديد که هيچ کداميک از اين چهار دليل تام نبود. دليل پنجمي که مشهور اقامه کردند بر ادعاي خودشان که ادعايشان اين است که حديث لاتعاد شامل جاهل نمي‌شود و اختصاص به ناسي فقط دارد.

دلیل پنجم مشهور
 دليل پنجم اين است که اين حديث لاتعاد اطلاقش با اطلاق ادله اجزاء و شرائط تعارض دارد مثلاً در مورد فاتحة الکتاب ما دليل داريم که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، نماز محقق نمي‌شود مگر اينکه فاتحة الکتاب آورده بشود. خب لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، اين هم اطلاق دارد اطلاقش مي‌گويد اگر فاتحة الکتاب نسياناً يا جهلاً و يا عمداً ترک بشود اين نماز باطل است لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، يک چنين اطلاقي دارد که اگر فاتحة الکتاب آورده نشود مطلقا، چه سهواً و چه جهلاً و چه عمداً، اينجا صلاة تحقق پيدا نمي‌کند اين از يک طرف. آن وقت در همين لاصلاة الا بفاتحة الکتاب، وقتي که اين را در کنار حديث لاتعاد قرار مي‌دهيم حديث لاتعاد مي‌گويد لاتعاد الصلاة الا من خمسه، الطهور والوقت والقبله والرکوع والسجود، يک تعارضي بين اين دوتا دليل در جاهل بوجود مي‌آيد چرا؟ براي اينکه مورد عامد يقيناً و همچنين بالاجماع خارج است اگر کسي عمداً فاتحة الکتاب را نياورد، اين گفتيم يقيناً از حديث لاتعاد خارج است و کنار اين يقين و اطمينان اجماع هم داريم بر اين که اگر کسي عمداً فاتحة الکتاب را نياورد، اين نمازش باطل است بايد اعاده بکند پس صورت عامد از لاتعاد يقيناً خارج است و صورت ناسي يقيناً‌ داخل در لاتعاد است والاً اگر ناسي هم بخواهد داخل در حديث لاتعاد نباشد اين حديث ديگر موردي پيدا نمي‌کند لاتعاد يقيناً اين صورت را که کسي از روي نسيان قرائت را ترک کرده فاتحة الکتاب را ترک کرده يقيناً‌ لاتعاد اين صورت نسيان را شامل مي‌شود کسي که نسياناً فاتحة الکتاب را ترک کرد اينجا لازم نيست که نماز را اعاده بکند باقي مي‌ماند صورت جهل.

در صورت جهل بين اينها تعارض واقع مي‌شود خوب دقت بفرماييد. لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد در صورت جهل نماز واقع نشده لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد اگر کسي جهلاً حالا اعم از جهل به حکم يا جهل به موضوع اگر کسي فاتحة الکتاب را نياورد نماز واقع نشده، در نتيجه اعاده واجب مي‌شود لاتعاد مشهور مي‌خواهند بگويند که لاتعاد اگر بخواهد شامل صورت جهل بشود يعني بگوييم همانطوري که ناسي را شامل است جاهل را هم شامل است کسي که جهل به وجوب فاتحة الکتاب دارد اگر بفاتحة الکتاب را نياورد اينجا لاتعاد مي‌گويد اين آدم جاهل هم اعاده برايش واجب نيست. مشهور مي‌گويند اگر لاتعاد بخواهد جاهل را شامل بشود معارض دارد لاصلاة الا بفاتحة الکتاب او مي‌گويد اگر کسي جهلاً هم فاتحة الکتاب را نياورد اعاده برايش واجب است.

پس در فرض جهل بين اين دو تا حديث تعارض واقع مي‌شود لاتعاد مي‌گويد آدم جاهل اعاده برايش واجب نيست اما لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد آدم جاهل اگر فاتحة الکتاب را نياورد اعاده بر او واجب هست. واذا تعارضا، در مورد جهل وقتي با يکديگر تعارض پيدا مي‌کند تساقض پيدا مي‌کنند و بعد از اينکه تساقض پيدا کردند نوبت مي‌رسد به قاعده اشتغال. يک نمازي مسلم بر ذمه من بوده يک تکليفي مسلم بر ذمه من بوده حالا من جاهل بودم که يکي از اجزاء نماز فاتحة الکتاب است آمدم نماز را خواندم فاتحة الکتاب را نياوردم بعد از نماز شک مي‌کنم که آيا بعد از اين عمل ذمه من فارغ شد يا ذمه من فارغ نشد اشتغال يقيني، برائت يقيني مي‌خواهد در نتيجه اين نماز کافي نيست و مجدداً بعد از آني که علم پيدا کردند به اينکه فاتحة الکتاب واجب است بايد يک نماز دومي را با فاتحة الکتاب انجام بدهند.

پس خلاصه دليل پنجم مشهور اين شد که اگر لاتعاد بخواهد شامل صورت جاهل بشود، بين لاتعاد و لاصلاة الا بفاتحة الکتاب در فرض جهل تعارض واقع مي‌شود و بعد از تعارض در مورد جهل نه بطور کلي، اگر دو تا دليل (اين را در بحث تعادل و تراجي خواندي) اگر دو تا دليل در يک موردي با يکديگر تعارض کردند در همان مورد تساقض پيدا مي‌کنند اينها هم در همين مورد جهل تساقض پيدا مي‌کنند نتيجه اين مي شود که بگوييم لاتعاد اختصاص به ناسي دارد و آدم جاهل بعد از اينکه اين دو تا دليل در مورد او تساقض کردند بايد برود سراغ قاعده اشتغال. اشتغال يقيني برائت يقينيه لازم دارد اين خلاصه دليل پنجم است.

جواب اشکال
نگفتيم اختصاص دارد گفتيم قطعاً جاهل را شامل مي‌شود لاصلاة، اول آمديم يک اطلاقي براي او درست کرديم گفتيم لاصلاة الا بفاتحة الکتاب اطلاق دارد مي‌گويد اگر کسي عمداً، يا جهلاً، يا حتي نسياناً، فاتحة الکتاب را نياورد اين نماز واقع نشده. لاصلاة. اول يک اطلاقي براي او درست کرديم بعد آمديم گفتيم دو مورد ترديدي در آن نيست يکي عامد است يکي ناسي. عامد يقيناً از حديث لاتعاد خارج است ناسي هم يقيناً‌ داخل در لاتعاد است عامد چرا خارج است به همان بحث‌هايي که مفصل قبلاً کرديم که عامد از لاتعاد خارج است ناسي چرا داخل است چون اگر ناسي بخواهد داخل در لاتعاد نباشد ديگر لاتعاد موردي اصلاً پيدا نمي‌کند يک دليل لغوي مي‌شود بدون مور مي‌شود پس يقيناً ناسي داخل در لاتعاد است يعني يقيناً اگر کسي قرائت را فاتحة الکتاب را فراموش کرد و بعد از نماز متوجه شد اينجا اعاده بر او واجب نيست به مقتضاي همين حديث لاتعاد. آن وقت دعوا سر صورت جاهل است. مشهور مي‌گويند آقا ما از اول مي‌گوييم جاهل داخل در حديث نيست اگر کسي بيايد بگويد که داخل در حديث است با آن اطلاق در لاصلاة الا بفاتحة الکتاب که آن اطلاق يقيناً صورت جاهل را شامل مي‌شود با او تعارض مي‌کنند در نتيجه لاتعاد مي‌گويد در صورت جهل اعاده واجب نيست لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد در صورت جهل اعاده واجب هست بين اينها تعارض مي‌شود تعارض که شد مي‌شود تساقض. تساقض نتيجه‌اش همين مي‌شود که بگوييم لاتعاد اختصاص به ناسي دارد و اين آدم جاهل بعد از نمازش بايد چه قاعده‌اي جاري بکند؟ قاعده اشتغال را بايد جاري بکند.

چرا تعارض بکند الان که علم پيدا کرده، الان فرض اين است که بعد از نماز علم پيدا کرده که قرائت يعني فاتحة الکتاب واجب است الان فرض علم است در اين فرض علم، جاهل وقتي دارد نماز را مي‌خواند نسبت به وجوب فاتحة الکتاب جاهل بوده نمي‌‌دانسته، فکر مي‌کرده که الله اکبر را که گفت مي‌تواند برود رکوع. نيازي به قرائت ندارد جاهل بوده نمازش را اينچنيني خوانده بعد از نماز متوجه شد که يکي از اجزاء واجبه نماز فاتحةالکتاب است خب مي‌خواهيم ببينيم که اينجا مي‌تواند بگويد اين نمازي که من خواندم کافي است؟ اينها يعني مشهور مي‌گويند حالا مشهور مي‌گويند اينجا قاعده اشتغال جاري است مشهور مي‌گويند اين آدم يک تکليف مسلم يقيني بر ذمه‌اش بوده آمده يک عمل اينچنيني انجام داده که فاتحة الکتاب ندارد بعد از اين که اين عمل را انجام داد و يقين پيدا کرد بعد از عمل که فاتحة الکتاب جزء براي نماز است شک مي‌کند آيا اين عمل اين عمل ناقص مسقط تکليف او از ذمه است يا مسقط تکليف او نيست اشتغال يقيني مي‌گويد برائت چي لازم است؟ يقينيه لازم است برائت يقينيه هم وقتي محقق مي‌شود که دوباره يک نمازي هم بياورد فاتحة الکتاب هم داخل در او باشد.

عرض مي‌کنم که اينجا از اين دليل پنجم چند جواب مي‌شود مطرح کرد اولين جواب اين است که اين دليل که شما سرانجامش را به تعارض و تساقض رسانديد اين دليل در صورتي تمام است که ما براي لاصلاة الا بفاتحة الکتاب يک اطلاقي را بپذيريم بگوييم روايت مي‌گويد لاصلاة الا بفاتحة الکتاب چه اگر کسي فاتحة الکتاب را ترک کرد چه نسياناً و چه جهلاً و چه عمداً اين اصلاً نمازش کلا نماز است کلا صلاة است. اصلاً نماز را نياورده در حالي که ما عرض بکنيم که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب اطلاق ندارد از اين جهت، چرا؟ براي اينکه اصلاً در مقام بيان از اين جهت نيست پس چيه؟ مي‌گوييم لاصلاة الا بفاتحة الکتاب در مقام بيان اصل جزئيت فاتحة الکتاب براي صلاة ‌است يعني شارع مي‌خواهد بيايد بيان بکند که يکي از اجزاء واجبه در صلاة يکي از اجزاء اين مرکب صلاتي که من براي شما واجب کردم فاتحة الکتاب است. لاصلاة الا بفاتحة الکتاب فقط در مقام بيان اصل جزئيت فاتحة الکتاب لصلاة است مي‌خواهد بگويد که اين هم يکي از اجزاء است اما در مقام اين نيست که حالا اگر کسي اين فاتحة‌ الکتاب را نسياناً ترک کرد جعلاً ترک کرد عمداً ترک کرد در مقام بيان اين جهت اصلاً نيست و شما خوانديد که يکي از شرائط اطلاق اين است که متکلم از همان جهتي که ما مي‌خواهيم اطلاق بگيريم در مقام بيان باشد و اينجا وقتي گفتيم از اين جهت در مقام بيان نيست. شارع دارد مي‌خواهد جزئيات اجزاء نماز را بيان بکند شما وقتي به کتاب الصلاة ‌مراجعه مي کنيد شارع براي بيان اجزاء بيان‌هاي مختلفي دارد در يک روايت آمده است که مثلاً کبّر، واقرأ، وارکع، واسجد، خب يک اجزائي را اينطوري بيان کرده يک اجزاء و شرائطي را هم با نفي ماهيت معنا کرده لاصلاة الا بطهورٍ، لاصلاة الا بفاتحة الکتاب اينها هم در مقام بيان جزئيت فاتحة الکتاب است اما ديگر در مقام بيان اين نيست که اگر کسي آمد اين را عمداً، جهلاً، نسياناً، ترک کرد اين چه حکمي دارد.

جواب دوم
پس اولاً ما اطلاق را انکار مي‌کنيم ثانياً سلمنا وجود الاطلاق، بپذيريم که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب اطلاق دارد اينجا در جواب دوم مي‌گوييم اصلاً نوبت به تعارض نمي‌رسد بلکه حديث لاتعاد بر ادله‌اي که اجزاء و شرائط را بيان مي‌کند بر آن ادله حکومت دارد و هميشه در باب حکومت مي‌گويند اطلاق دليل حاکم بر ا طلاق دليل محکوم چي هست؟ مقدم است خوب اين را دقت بفرماييد اين يکي از نکات مهم در بحث لاتعاد است و آن مسئله حکومت است شارع آمده يک تکليفي را به نام وجوب الصلاة آورده فرموده اقيموا الصلاة بعد آمده اين صلاة را يک اجزاء و شرائطي برايش ذکر کرده فرموده است که اول نيت مي‌کنيم بعد تکبيرةالاحرام را مي‌گوييم بعد رکوع است بعد سجود است بعد تشهد است و در بعضي از تعابير براي بيان اجزاء و شرائط از اين تعبير استفاده کرده که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب يعني فاتحة الکتاب جزءٌ لصلاة. لا صلاة الاّ بطهورٍ. طهور شرطٌ لصلاة. مجموع اينها را به آنها مي‌گوييم ادله‌ي مبيّنه‌ي للاجزاء والشرائط.

حديث لاتعاد چي مي‌گويد: لاتعاد مي‌گويد اگر نماز شما از يکي از اين امور خمسه خللي پيدا کرد اعاده واجب است طهور و وقت و قبله و رکوع و سجود. اگر از يکي از اين جهات خمسه نماز شما خللي پيدا کرد اعاده واجب است اما اگر از غير از اين امور خمسه مثل قرائت مثل تشهد خللي در نماز بوجود آمد اينجا اعاده واجب نيست. اين حديث لاتعاد بر ادله اجزا و شرائط حکومت دارد حکومت يعني چه؟ يعني دليل حاکم مي‌آيد دليل محکوم را تفسير مي‌کند دليل محکوم اين است که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب فاتحة الکتاب جزء نماز است. لاتعاد اگر گفتيم که فقط شامل ناسي مي‌شود مي‌گوييم لاتعاد مي‌آيد فاتحة الکتابي که جزء براي نماز است مي‌گوييم اين جزئيت در صورت نسيان ديگر اين جزئيت ندارد. اگر گفتيم لاتعاد اختصاص به ناسي دارد معنايش اين است که مي‌آيد فاتحة الکتابي که قبلاً‌ با دليل ديگر گفتند جزء براي نماز است مي‌گويند اين در همه شرائط جزء نيست اگر نسيان پيدا کردي فاتحة الکتاب از جزئيت خارج مي‌شود اگر آمديم گفتيم لاتعاد شامل جاهل هم مي‌شود باز هم همينطور است اگر گفتيم لاتعاد شامل جاهل مي‌شود معنايش اين است که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب که مي‌گويد فاتحه جزء براي نماز است مي‌آيد جزئيت فاتحة الکتاب را در صورت جهل خارج مي کند مي‌گويد فاتحة الکتاب در صورتي که کسي جاهل است عنوان جزئيت را ندارد.

پس ما بستگي دارد به اينکه دليل حاکم را چجوري تفسير بکنيم لاتعاد قطعاً حکومت دارد اصلاً مسئله تعارض نيست تعارض آنجائي است که دو تا دليل در عرض يکديگر باشند و اين چنين نباشد که يکي از اينها بر ديگري حکومت داشته باشد يا ورود داشته باشد دليلي که بر دليل ديگر حکومت دارد آنجا از مورد تعارض خارج است ولو که در بعضي از تعابير مي‌گويند يک تعارض بدوي هست بينشان. در دليل حاکم و محکوم بينشان يک تعارض ابتدائي يک تعارض بدوي وجود دارد اما بعداً که مي‌فهميم اين دليل بر آن دليل حکومت دارد اين تعارض بدوي هم از بين مي‌رود خب بعد که دليلي حکومت پيدا کرد به دليل ديگر مي‌گويند اطلاق بر دليل حاکم بر اطلاق بر دليل محکوم مقدم است وقتي که مقدم شد مي‌آييم مي‌گوييم آقا در مقابل مشهور مي‌گوييم چه اشکالي دارد که لاتعاد شامل ناسي بشود شامل جاهل هم بشود و اين دليل بر لاصلاة الا بفاتحة الکتاب حکومت دارد يعني مي‌آيد مي‌گويد فاتحة الکتاب در صورت نسيان و در صورت جهل ديگر جزئيت براي نماز ندارد پس چه زماني جزئيت پيدا مي‌کند آنجائي که شما توجه داريد مثل اينکه بعضي از شرائط در باب نماز را مي‌گويند شرط در چي هست؟ شرط ذُکري است يعني شما اگر توجه داشته باشيد بايد رعايت بکنيد اگر توجه نداري حالا يا جاهلي يا ناسي، اينجا ديگر آن شرط از شرطيت ساقط مي‌شود. مثلاً فرض کنيد در باب اباحه که يکي از شرائط صحت صلاة اين است که مکان مصلي، مباح باشد خب خيلي ها گفتند که اين اباحه از شرائط چي هست؟ ذُکري است حالا اگر کسي آمد در يک جاي غصبي نماز خواند و نمي‌داند که اينجا اين مکان مکان غصبي است بعد از نمازش گفتند اين مکان مکانش غصبي است خب اينجا ديگر مي‌گويند نياز به اعاده ندارد. در اجزاء هم بياييم مثل شرائط طبق همين بيان حکومت که گفتيم بگوييم بعضي از اجزاء عنوان ذُکري را دارد طبق همين بياني که توضيح داديم.

نتیجه گیری

 پس جواب اول اين شد که ما اصلاً اطلاق را قبول نداريم در لاصلاة الا بفاتحة الکتاب. جواب دوم اين شد که در فرضي که لا صلاة اطلاق داشته باشد اينجا نوبت به تعارض نمي‌رسد و نوبت به حکومت مي‌رسد حديث لاتعاد بر ادله مبينه‌ي للاجزاء والشرائط حکومت دارد و نتيجه حکومت همين مطلبي بود که عرض کرديم.

پرسش و پاسخ استاد
خيلي خوب، نه شما در نسيانش که حکومت هست که اول ما آورديم در نسيان. شما در نسيان مسلم بايد حکومت را بپذيريد. لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد حتي اگر کسي يادش رفت که فاتحة الکتاب را بياورد نمازش را نياورد لاتعاد که مستثني منه‌ش شامل قرائت مي‌شود گفتيم قطعاً شامل نسيان مي‌شود چون اگر بخواهد شامل نسيان هم نشود ديگر مورد ندارد.

در نسيان لاتعاد و لاصلاه، حکومت دارد. اختلاف ما با مشهور در اينجاست، مشهور گفته اند اگر لاتعاد بخواهد شامل جاهل شود، با لاصلاة الا بفاتحة الکتاب تعارض پيدا مي‌‌کند، در حالی که تعارض نيست. مثل نسيان اگر بخواهد شامل جاهل هم بشود اين حديث بر حديث لاصلاة حکومت پيدا مي‌کند.

خب بله يعني ببينيد آنها گفتند که حتماً تعارض است آنها هم مي‌گويند اگر شامل جاهل هم بشود آنها هم با اگر مي‌گويند آنها مي‌گويند اگر شامل جاهل بشود تعارضا، تساقطا. ما مي‌گوييم نه اگر شامل جاهل بشود اين دليل بر آن دليل مقدم است براي اينکه حکومت دارد.

اينجا از يک جهت محدود مي‌کند از چه جهت محدود مي‌کند؟ از اين جهت که لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد فاتحه در صورت نسيان و جهل و عمد در هر سه صورت جزئيت براي نماز دارد اگر نياوريد فايده‌اي ندارد چه نسياناً، چه جهلاً، چه عمداً. اگر گفتيم لاتعاد که حق هم همين است حکومت دارد بر لاصلاته، مي‌آيد مي‌گويد فاتحة الکتاب در صورت نسيان جزئيت ندارد در صورت جهل هم جزئيت ندارد فقط در صورت عمد جزئيت دارد. پس لاتعاد مي‌آيد لاصلاته را چه مي‌کند؟ محدود مي‌کند حکومت در اينجا از اين نظر معنايش اين است که ادله اجزاء و شرائط را محدود مي‌کند. ما باشيم و ادله اجزاء و شرائط، مي‌گوييم لاصلاة الا بفاتحة الکتاب مي‌گويد فاتحة الکتاب جزء نماز است مطلقا، در همه شرائط. لاتعاد مي‌گويد نه در صورت نسيان در صورت جهل جزئيت ندارد.

اشکال سوم
اشکال سومي که در اينجاست اين است که خب حالا بر فرض اينکه ما تعارض را هم قبول کنيم و مسئله حکومت را کنار بگذاريم، شما بعد از تعارض آمديد اصالة الاشتغالي شديد. گفتيد اشتغال يقيني برائت يقينيه لازم دارد. اين حرف درستي نيست. اينجا يک کسي آمده يک نمازي خوانده، بعد از نماز شک مي‌کند که اعاده واجب است يا نه؟ شک در وجود اعاده از مصاديق شک در تکليف جديد است. از مصاديق شک در تکليف زائد است و شما فرموديد که در شک در تکليف زائد اصالة البرائة جاري مي‌شود.

 ما الان نمازمان را خوانديم، بعد از نماز شک مي‌کنيم که آيا اعاده واجب است يا اعاده واجب نيست، اصالة البرائه جاري مي‌شود، اينجا ديگر نوبت به اصالة الاشتغال و اينکه اشتغال يقيني برائت يقيني مي‌خواهد نوبت به او نمي‌رسد و نوبت به اصالة البرائه مي‌‌رسد. جاي مهم اين بحث در بحث اجزاء است. آنجا وقتي که مي‌روند سراغ اصل عملي، خب يک عده‌اي قابل به اشتغال هستند و مشهور قائل به برائت هستند و اصالة البرائه را جاري مي‌کنند. پس اين سه جواب از اين دليل پنجمي که مشهور آمدند اقامه کردند.


وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ

برچسب ها :

دلالت لا تعاد قاعده لاتعاد حدیث لاتعاد شمولیت لاتعاد مورد لا تعاد شمولیت لاتعاد نسبت به ناسی ادله مشهور در لاتعاد شمول لاتعاد نسبت به جاهل اقسام جاهل و حدیث لاتعاد

نظری ثبت نشده است .