درس بعد

نظر مشهور نسب به لاتعاد

درس قبل

نظر مشهور نسب به لاتعاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: قاعده لاتعاد


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲


شماره جلسه : ۱۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی امکان تقیید لا تعاد

  • پاسخ اول

  • پاسخ دوم

  • نقد جواب دوم

  • پاسخ سوم

  • پاسخ چهارم

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
 

بررسی امکان تقیید لا تعاد
عرض کرديم که روايت صحيحه زراره که مضمونش اين بود که« من ترک القراءة متعمدا اعاد الصلاة و من نسي فلا شيء عليه»؛ اين نمي‌تواند مقيد اطلاق لاتعاد باشد و نمي‌تواند لاتعاد را منحصر به ناسي کند. براي تکميل اين مطلب دو نکته در اينجا بايد روشن شود. با توجه به اين دو نکته به خوبي استفاده مي‌کنيم که اين صحيحه زراره من ترک القراءة متعمدا، شامل عامد جاهل نيست تا بخواهد مقيد باشد.

يک نکته اين است که اصلاً جهل به وجوب قرائت اين يا غير متحقق است و يا نادر الوقوع است، خصوصاً براي افرادي که در زمان صدور حديث بودند. آيا در زمان صدور حديث مي‌توانيم بگوييم که ممکن بوده که يک شخصي عالم به وجوب صلاة بوده اما نسبت به وجوب قرائت جاهل بوده است. فرض اين يا غير محقق است يا اگر هم باشد خيلي نادر بوده است.

به عبارت دیگر، عامد جاهل در آنجائي تصوير مي‌شود که کسي نسبت به اصل وجوب صلاة عالم است. مي داند نماز واجب است، اما نسبت به وجوب قرائت جاهل است. نمي‌داند که اين نمازي که واجب است يکي از اجزاء واجبش قرائت است. اين اصلاً نادر الوقوع است.

اگر شما سؤال بفرماييد که طبق آن مطلبي که ديروز عرض کرديم، بالاخره به اين نتيجه رسيديم که صحيحه زراره حکم دو فرض را  بيان کرده است. يکي حکم متعمد عالم را، من ترک القراءة متعمدا، يعني متعمد عالم و دوم حکم ناسي را بيان کرده است، اما حکم جاهل را بيان نکرده است.

 يعني بگوييم در روايت نفرموده که اگر کسي جاهل به وجوب قرائت بود و قرائت را نياورد اين وظيفه‌اش چيست؟ چرا؟ براي اين که اين اصلاً فرض ندارد. چطور مي‌شود افرادي در زمان صادقين (علیهما السلام) باشند، عالم به وجوب اصل نماز باشند، اما نسبت به وجوب قرائت جاهل باشند. تفکيک بين اين دو عادتاً نمي‌شود. در روايات بايد يک چيزهايي را بيان کنند که واقع هم بشود. چيزي که واقع نمي‌شود اين معنا ندارد که بيايند حکمش را بيان کنند. حالا ولو اين که عقلا وقوعش ممکن است، امکان عقلي دارد و محال هم نيست، ولي بالاخره بايد حکم يک اموري را بيان کنند که لااقل يک مورد براي انسان اتفاق بيفتد. اين عادتاً يک موردش هم نمي‌شود.

در زمان خودمان ملاحظه کنيد، مي‌شود يک کسي عالم به وجوب صلاة‌ باشد اما نسبت به قرائت جاهل باشد و بگويد من نمي‌دانستم که اين قرائت در نماز واجب است. بله ممکن است يک کسي نسبت به اصل وجوب نماز عالم است اما از جزئيات نماز چیزی نمي‌‌داند؛ نه رکوعش را مي‌فهمد نه سجده‌اش را نه تشهدش را يکی هم قرائتش است. اما بگوييم يک کسي به همه اجزاء نماز عالم است اما نسبت به وجوب قرائت جاهل است اين در زمان خود ما هم عادتاً واقع نمي‌شود.

در معناي روايت بايد روايت را مطابق هماني که در زمان صدور بوده معنا کنيم در آن زمان هم همينطور است. بنابراين به اين نتيجه مي‌رسيم که اين  «من ترک القراءة متعمدا» اين متعمداً فقط عامد عالم متذکر را شامل مي‌شود. يعني کسي علم دارد به اين که قرائت در نماز واجب است. در زمانی که نماز را مي‌خواند مي‌داند اينجا که رسيد جاي همان وجوب قرائت است، حالا عمداً قرائت را ترک کند، اينجا مي‌فرمايد اعاد الصلاة.

 پس در نتيجه صحيحه زراره اصلاً حکم صورت جاهل را بيان نکرده است. آن وقت امام (رضوان الله تعالي عليه) در کتاب خلل يک نکته‌اي دارند. ايشان فرمودند اصلاً در تمام اين رواياتي که در باب صلاة وارد شده است، در تکبيرة الاحرام در رکوع در سجود در تشهد، در هيچ روايتي مسئله جهل به حکم مطرح نشده براي همين است که اصلاً فرض ندارد.

 در هيچ کداميک از اين رواياتي که در باب تکبيرة الاحرام وارد شده شما يک روايت پيدا نمي‌کنيد که بگويد اگر کسي نسبت به وجوب تکبيرة الاحرام جاهل بوده است. دارد اگر کسي نسبت به تکبيرة الاحرام ناسي بود اما جاهل را ندارد.

 در رکوع و سجده و تشهد همينطور. فقط عرض مي‌کنم در تمام اين روايات فقط در باب جهر و اخفات و قصر و اتمام است که مسئله جهل مطرح شده و مورد تعرض در روايات واقع شده است.

اگر اين نکته را دقت بفرماييد به خوبي روشن مي‌شود که صحيحه زراره فقط حکم دو عامد عالم و ناسي را را بيان کرده است، اما ديگر جاهل را اصلاً متعرض نشده است. نکته دوم اين است که ما در مواردي داريم که در همين روايات در صورت جهل، حکم به اعاده شده است.

 مثلاً اگر کسي وارد در نماز شود وقتي که دارد نماز مي‌خواند قیام مي‌کند، خيال مي‌کند اين رکعت، رکعت سومش است، جاهل است، يعني نمي‌داند که اين رکعت، رکعت دوم است واقعاً، خيال مي‌کند رکعت سوم است. بعد که به رکوع مي‌رود متوجه مي‌شود که اين رکعت قبلي رکعت دوم بوده و اينجا قرائت را نخوانده است. اينجا اين روايات که موردش جاهل است مع ذلک مي‌گويند اعاده واجب نيست.

اين علم دارد به اين که اين رکعت سوم است. علمش بر خلاف واقع است، پس مي‌شود جاهل مرکب. نسيان معنايش اين است که بعد از اينکه زماني که بايد عمل را انجام بدهد گذشت، حالا يا داخل نماز يا بعد از نماز، يادش بيايد که او را نياورده است؛ اما در نسيان ديگر علم در حين عمل وجود ندارد يعني شما کجا مي‌گويند که يادتان رفت، آنجائي که در حين عمل، علم بر خلاف نداشته باشيد.

 اگر در حين عمل، علم بر خلاف داشتيد. اينجا مي‌شويد جاهل مرکب. شما الان در حيني که ايستاديد از شما سؤال کنند اين رکعت چه رکعتي است، رکعت ثالثه، مشغول خواندن تسبيحات مي شويد بعد به رکوع که مي‌رويد متوجه مي‌شويد که اشتباه کرديد، اين رکعت، رکعت دوم بوده و شما به اينکه اين رکعت رکعت ثاني است جاهل بوديد.

 اينجا چون در آن قبلاً علم بوده تعبير به نسيان نمي‌کنند، جاهل مرکب بوده، با وجود اينکه جاهل مرکب بوده روايات مي‌گويد اين شخص ولو اينکه قرائت را نخوانده، اعاده لازم نيست.

يا مثلاً مورد ديگر آنجائي که شما وارد در نماز جماعت مي‌شويد وارد مي‌شويد در نماز جماعت فکر مي‌کنيد رکعت دوم امام است شما هم قرائت را نمي‌خوانيد بعد که امام به رکوع مي‌رود متوجه مي‌شويد که اين رکعت رکعت سوم بوده و رکعت سوم امام اگر مصادف بشود با رکعت اول مأموم، مأموم بايد قرائت را بخواند، بايد حمد را بخواند، خب اينجا حمد را نخوانده، اينجا هم از موارد جهل است منتهي اين مواردي که داريم مي گوييم جهل به موضوع است ما در باب جهل دو نوع جهل داريم يک جهل به حکم داريم جهل به حکم هميني است که تا حالا عرض مي‌کرديم کسي نمي‌داند که قرائت در نماز واجب است اين مي‌شود جهل به حکم. جهل به موضوع يعني جاهل است به اينکه الان بايد قرائت را بياورد الان فکر مي‌کند که بايد تسبيحات را بياورد يا فکر مي‌کند که بايد هيچي نگويد در نماز جماعت اما بعد متوجه مي‌شود که بايد خودش قرائت را مي‌خوانده در اين موارد جهل به موضوع ما رواياتي داريم که دلالت دارد بر اينکه اعاده واجب نيست.

پس اين هم نکته دوم که ما يکي از قرائني که بر اين که اين صحيحه زراره من ترک القراءة متعمدا اعاده الصلاة، يکي از قرائني که اين متعمد شامل جاهل نمي‌شود متعمد فقط شامل قاصد عالم متذکر است همين رواياتي است که در باب جهل به قرائت از حيث جهل به موضوع فرمودند اعاده لازم نيست نمي‌توانيم بياييم بگوييم که اين روايات باز مي‌آيد من ترک القراءة متعمدا را چه مي‌کند؟ تخصيص مي‌زند. اگر بخواهيم بگوييم من ترک القراءة متعمدا، متعمداً هم شامل عالم است هم شامل جاهل است هر کسي که قرائت را نياورد چه علماً چه جهلاً، جهلش هم چه جهل به حکم چه جهل به موضوع بايد نماز را اعاده بکند آنوقت بياييم بگوييم آن رواياتي که الان دو نمونه‌اش را گفتيم که در نماز انسان خيال مي‌کند رکعت سوم است اما جاهل به اين است که اين رکعت رکعت دوم است قرائت را نياورد بعد که رفت رکوع متوجه بشود اينجا مي‌گويند اعاده واجب نيست.

اين روايات نمي‌تواند مخصص اين باشد چون تخصيص يکي از جهاتي که درش معتبر است اين است که بايد اين براي بيان براي آن روايات است در حالي که عنوان بيانيت را ندارد بنابراين راه صحيح که انسان به ذهن برسد بيان بکند همين است که بگوييم صحيحه زراره من ترک القراءة متعمدا ين متعمداً اصلاً شامل جاهل نمي‌شود با اين دو نکته‌اي که عرض کرديم غير از آن بياناتي که ديروز گفته شد اين دو نکته امروز هم اگر ضميمه بشود که يک نکته اين است که اصلاً جهل به حکم اصلاً فرض ندارد تحققش در عالم خارج و دوم اين که رواياتي داريم که در جهل به موضوع مي‌گويد اعاده لازم نيست ما را مطمئن مي‌کند به اين که بگوييم من ترک القراءة متعمدا اين متعمداً فقط ظهور در عامد عالم دارد. اين نسبت به روايت و صحيحه زراره. و اگر صحيحه زراره فقط ظهور در عالم عامد داشت ديگر نمي‌تواند حديث لاتعاد را در مسئله جهل تخصيص بزند يا تقييد بزند.

مي‌آييم سراغ آن روايت منصور بن حازم که حالا سندش را ديروز اشاره کرديم سند اين روايت منصور بن حازم حسن بن علي بن فضال درش هست که فتحي مذهب است حالا منتهي به رواياتي که او نقل مي‌کند بسيار مورد اعتماد در ميان روات است يا بگوييم روايت صحيحه يا موثقه و آن توضيحاتي که راجع به محمد بن يحيي و احمد بن محمد عرض کرديم. روايت منصور بن حازم اين بود که کسي به امام صادق عليه السلام عرض کرد من نمازم را خواندم و قرائت را تماماً فراموش کردم حضرت فرمودند که آيا رکوع و سجودت تمام واقع شد و صحيحاً واقع شد؟‌ عرض کرد بله فرمودند که اگر رکوع و سجودت تماماً واقع شده فقد تمت صلاتک اذا کنت ناسيا، اگر ناسي باشي، گفتيم مشهور مي‌گويند که با مفهوم اذا کنت ناسياً بياييم لاتعاد را تقييد بزنيم. مفهومش چيه؟ مفهومش اين است که اذا لم تکن ناسياً اگر ناسي نباشي ناسي نباشي عالم را شامل مي‌شود جاهل را هم شامل مي‌شود اگر ناسي نباشي نمازت تمام نيست و اعاده واجب است.

پس مفهوم روايت منصور بن حازم مي‌گويد اعاده در صورت جهل واجب است و ما بياييم با اين مفهوم حديث لاتعاد را تقييد بزنيم. آيا اين بيان بيان درستي است يا نه؟

پاسخ اول
خب اولاً اين بيان مبتني است بر اينکه کسي مفهوم شرط را بپذيرد و خب ملاحظه فرموديد در اين که جمله شرطيه مفهوم داشته باشد يا نه محل بحث است هذا اولا،

پاسخ دوم
 و ثانياً بنابراين که ما بگوييم جمله شرطيه مفهوم دارد مرحوم آقاي خوئي قدس سره فرمودند کساني که براي جمله شرطيه، مفهوم قائلند، مي‌گويند جمله‌اي شرطيه‌اي داراي مفهوم است که آن شرط شرط محقق موضوع نباشد. و ايشان فرمودند در ما نحن فيه شرط محقق موضوع است. مثلاً در اصول مثال زدند به اين مثال امروز، رزقتَ ولداً فاختِنهُ، اگر خدا ولدي به تو داد او را ختنه کن خب مي‌گويند اينجا مفهوم ندارد که اگر خدا به تو ولدي نداد لا تختنه، چرا؟ براي اينکه اين شرط شرط محقق موضوع است يعني اصلاً‌ موضوع ختنه آنجائي است که خداوند رزق ولد داشته باشد نسبت به انسان. خب جائي که ولد نباشد اصلاً موضوعش منتفي است. ايشان فرمودند که در ما نحن فيه هم همينطور است فرمودند که در مانحن فيه اين شرط شرط محقق موضوع است براي اين که سائل دارد سؤال مي‌کند مي‌گويد من ناسي بودم، نسياناً قرائتم را ترک کردم مي‌گويد من نسياناً قرائتم راترک کردم خب حالا امام (عليه السلام) در مقام جواب مي‌گويد همان موضوعي که مورد سؤال است حالا که تو نسياناً قرائت را ترک کردي تمّت صلاتک، اما ديگر مفهومش اين نيست که هر کسي که ناسي نيست اين نمازش تمام نيست اين دارد همان موضوع مورد سؤال را بيان مي‌کند امام عليه السلام دارد همان موضوع مورد سؤال را در جواب مي‌آورد.

پس ديگر دلالت ندارد بر اينکه هر کسي که ناسي نيست اين نمازش تمام نيست و بايد اعاده بکند اين جواب دومي است که ايشان فرمودند .

نقد جواب دوم
انصاف اين است که اين جواب جواب ناتمامي است براي اين که ذکر مورد سؤال در جواب يک عنواني است و اين که شرط محقق موضوع باشد يک عنوان ديگري است شما به همين بيان ايشان در کتاب مستند العروة الوثقي، در جلد ششم، از مباحث صلاة در همان صفحات 25 و 26 ظاهراً آنجا مراجعه بفرماييد گويا بين اين دو تا مطلب خلط شده. البته حالا مي‌شود گذاشت اين را گردن مقرب. چون اين مستند العروه به قلم شريف خودشان که نيست اينها را مقربين نوشتند انسان تعجب مي‌کند بين اين دو تا عنوان کاملاً خلط شده يک عنوان اين است که آنچه که مورد سؤال بوده امام (عليه السلام) در جواب هم آوردند يک عنوان است يک عنوان اين است که شرط شرط محقق موضوع باشد بين اين دو تا عنوان فرق فاحش وجود دارد اگر با قطع نظر از سؤال سائل امام بفرمايد که اذا کنت الناسياً فقد تمّت صلاتک، اين را بدهيم به اهل لسان بگوييم آقا اين اذا کنت الناسياً فقد تمّت صلاتک اين شرط محقق موضوع است اين واقعاً مثل ان رزقتَ ولداً فاختنه است ما که نمي‌توانيم اين را بفهميم اذا کنت الناسياً، شرط محقق موضوع اعاده است براي اينکه موضوع اعاده کي گفته که منحصر به نسيان است الان خود اين اول الدعواست که ما بخواهيم بگوييم موضوع وجوب اعاده نسيان است اگر از نظر شرعي اين مسلم بود که موضوع وجوب اعاده نسيان است، خب اين مي‌شد شرط محقق موضوع.

به عبارت اخري شرط محقق موضوع آن شرطي است که خودش در حکم جزء الموضوع است با قطع نظر از شرطيت خودش عنوان جزء الموضوع را دارد خب در ان رزقت ولداً فاختنه، اگر اين شرط هم نبود اين خودش جزء موضوع است ختنه موضوعش ولد است جائي که ولد نباشد اصلاً ختنه‌اي نيست ولد يا عين موضوع وجوب ختنه است يا جزء الموضوع است. شرط محقق موضوع يک چنين حالتي را دارد که دخيل در موضوع است شما در ان جاءک زيدٌ فاکرمه، آنجا مي‌گوييد شرط شرط براي حکم است يعني وجوب اکرام مقيد به مجيء زيد است اما مجيء زيد موضوع نيست براي وجوب اکرام بنابراين اين مطلب براي ما روشن نشد چطور ايشان فرموده ان کنت ناسياً فقد تمّت صلاتک، اين شرط محقق موضوع است. بله اين عنوان درست است بگوييم اذا کنت ناسياً يک چيزي بوده که در موردش سؤال بوده و امام عليه السلام هماني که در مورد سؤال بوده در جواب آوردند و بياييم اينچنين بگوييم بگوييم در باب مفاهيم همانطوري که شرط محقق موضوع مفهوم ندارد اگر يک شرطي در مورد سؤال و در سؤال سائل واقع شده باشد اين شرط در مورد سؤال سائل هم داراي مفهوم نيست يعني هماني که سائل گفته اگر متکلم و مجيب آمد در جواب آورد آن هم در اينجا مفهوم ندارد. مثلاً ببينيد اگر يک کسي آمد گفت آقا من اگر درس مي‌خوانم واجب است که تقوا داشته باشم يا نه؟ اينطوري سؤال کرد من بگويم بله تو اگر درس مي‌خواني واجب است که تقوا داشته باشي خب اين مفهومش اين نيست که اگر درس نمي‌خواني تقوا واجب نيست من آمده‌ام در جواب سؤال هماني که سائل در مورد سؤال آورده همان را من در جواب قرار دادم بنابراين ما بايد اين جواب دومي که مرحوم آقاي خوئي قدس سره دادند اين را بياييم به اين بيان به نظر خودمان حالا، آني که به عقل ناقص ما مي‌رسد و به ذهن ضعيف ما اين است که بايد بين اين دوتا تفکيک بکنيم در عبارات ايشان بين اين دوتا جمع شده بين اين که چون اين شخص در لسان سائل بوده و بين اينکه بگوييم اين شرط شرط محقق موضوع است ما قبول نداريم که اذا کنت الناسياً، اين محقق موضوع باشد اما قبول داريم که از اين جهت خدشه دارد که اين شخص در لسان سائل بوده و به اين جهت امام عليه السلام در جواب آوردند مثل اين مثالي که عرض کردم که مي‌گويد آقا من اگر درس مي‌خوانم تقوا بر من واجب است من هم مي‌گويم بله اگر درس مي‌خواني تقوا واجب است اين چنين شرايطي مفهوم ندارد.

پاسخ سوم
جواب سوم اين است که ما در باب مفهوم به اطلاق در مفهوم نمي‌توانيم تمسک بکنيم يعني مي‌گوييم جمله شرطيه مفهوم هم دارد اما اطلاق در مفهوم قابل اعتماد نيست شما الان مي‌خواهيد بفرماييد شماي مشهور، اذا کنت الناسياً، مفهومش اين است اگر ناسي نباشي اعاده واجب است بعد مي‌خواهي براي اين مفهوم يک اطلاقي هم ثابت بکني. بگوييد آقا اگر ناسي نباشي مطلقا چه جاهل باشي چه عالم باشي چه جهلت جهل بسيط باشد چه مرکب باشد چه جاهل قاصر چه جاهل مقصر، مفهوم هم تا يک حدي عند العقلا، عند العرف قابل اعتماد است يک اطلاق محکم و مستحکمي که ما بخواهيم بگيريم و با آن اطلاق بياييم حديث لاتعاد را تقييد بزنيم چنين چيزي وجود ندارد اين سه جواب.

پاسخ چهارم
جواب چهارم آمدند در نسيان يک تصرفي کردند گفتند آقا نسيان در اين روايت مطلق ظهور عن الواقع است نسيان در اين روايت يک معنايي دارد که شامل جاهل هم مي‌شود که حالا اين ديگر يک ادعايي است يا لااقل يک احتمالي داده شده احتمال ضعيفي هم هست که ما بگوييم نسيان خصوص اين نسيان متعارف نيست بلکه اگر گفتيم نسيان اي «الذهول عن الواقع»، آنجائي که انسان از واقع دور باشد اين جاهل را هم شامل مي‌شود بعضي از بزرگان اين ادعا را در مورد روايت منصور بن حازم کردند بنابراين روشن مي‌شود که بالاخره نمي‌شود که با اين صحيحه منصور بن حازم بياييم حديث لاتعاد را تقييد بزنيم و به اين نتيجه رسيديم که اين دليل ششم مشهور که آمدند گفتند اطلاق لاتعاد را مي‌پذيريم اما مي‌گوييم اين دوتا روايت بيايد تقييد بزند اين هم ناتمام بود حالا تا دنباله بحث.

 
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ

برچسب ها :

دلالت لا تعاد قاعده لاتعاد حدیث لاتعاد شمولیت لاتعاد مورد لا تعاد تقیید لا تعاد روایات تقیید لاتعاد صحیحه منصور بن حازم صحیحه زراره در تقیید لا تعاد

جلسه 11 : نظر مشهور نسب به لاتعاد

۱۹ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۱

سلام چطوری می توانم متن دروس مربوط به قاعده لاتعاد را دانلود کنم یا لطفا آنها را برایم ایمیل کنید با تشکر

پاسخ :

سلام علیکم. با تشکر از شما. متاسفانه صوت این دروس از نوار پیاده نشده است. موفق باشید