درس بعد

بحث اخلاقي: صفات عاقل

درس قبل

بحث اخلاقي: صفات عاقل

درس بعد

درس قبل

موضوع: مباحث اخلاقی


تاریخ جلسه : ۱۳۹۱/۰۳/۱۰


شماره جلسه : ۲۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بحث اخلاقي: صفات عاقل (1391/03/10)

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


موضوع بحث: صفات عاقل - 1391/03/10

روايتي كه مي‌خواهم بخوانم از وجود مبارك پيامبر ص در تحف العقول وارد شده؛ در مورد  صفت عاقل و صفت جاهل، مسئله‌ي تعقّل در زندگي بسيار بسيار مهم است و ما طلبه‌ها غير از اينكه لون علمي و لون اخلاقي و معنوي بايد داشته باشيم قبل از اين دو تا به نظر من آنچه خيلي مهم است كه اين جهات علمي و جهات معنوي را هم به آن يك حركت و يك رشدي مي‌دهد اين جهات عقل و تعقل است.

گاهي اوقات من شنيدم در خدمت بزرگان وقتي مي‌خواهند از يك بزرگي تعريف كنند می گویند بسيار آدم عاقلي بود، اين را حتّي مقدّم بر مسائل علمي و تقوايي و عبادي و ... ذكر مي‌كنند و اين مي‌طلبد كه ما ببينيم شاخصه‌هاي عقل چيست؟ كدام يك از اينها را ما داريم يا نداريم. در اين روايت پيامبر صلوات الله عليه ده معيار براي عاقل ذكر مي‌كند؛

«وَ الْعَقْلُ يُلْهِمُهُ اللهُ السُّعَدَاءَ وَ يَحْرِمُهُ الْأَشْقِيَاءَ وَ صِفَةُ الْعَاقِلِ أَنْ يَحْلُمَ‌‌ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَيْهِ وَ يَتَجَاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ يَتَوَاضَعَ‌‌ لِمَنْ هُوَ دُونَهُ وَ يُسَابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فِي طَلَبِ الْبِرِّ وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ تَدَبَّرَ فَإِنْ كَانَ خَيْراً تَكَلَّمَ فَغَنِمَ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً سَكَتَ فَسَلِمَ وَ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ اسْتَعْصَمَ بِاللهِ وَ أَمْسَكَ يَدَهُ وَ لِسَانَهُ وَ إِذَا رَأَى فَضِيلَةً انْتَهَزَ بِهَا لَا يُفَارِقُهُ الْحَيَاءُ وَ لَا يَبْدُو مِنْهُ الْحِرْصُ فَتِلْكَ عَشْرُ خِصَالٍ يُعْرَفُ بِهَا الْعَاقل»[1]

1) «أن يحلم عمن جهل عليه» نسبت به اين كسي كه نسبت به او جاهل است بردبار باشد، اگر كسي آمد به يك آدم عاقل ناسزا گفت و اهانتي كرد، يك حرف بي‌ربطي به او زد اين حلم داشته باشد و بردبار باشد. شنيدم كه گفته‌اند مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله عليه داشتند در همين خيابان صفائيه به طرف منزلشان حركت مي‌كردند كه يك موتوري به ايشان مي‌زند و آن موتوري شروع مي‌كند به اهانت كردن كه راه رفتن هم بلد نيستي؟! بعد آن شخص مي‌گويد بايد دعا كنيم خدا هدايتت كند، مرحوم علامه خيلي از او تشكر مي‌كند مي‌گويد عجب دعاي خوبي كردي، ان شاء الله خدا من را هدايت كند، اين حلم در مقابل جاهل است.

مرحوم والد ما(رضوان الله تعالي عليه)، يك وقتي در زمان شاه همين ساواك قم ايشان را خواسته بود، ايشان فرمودند ما رفتيم آنجا و رئيس ساواك گفت شما چرا از آقاي خميني اينقدر حمايت مي‌كنيد؟ و مطالبي در اين زمينه گفت و فرمودند من فقط داشتم مي‌شنيدم، به امام و من اهانت كرد، به حوزه و روحانيت، آخرش رئيس ساواك گفت بهترين چيزي كه مي‌توانم بگويم این است كه خدا هدايتت كند، ايشان گفت من هم گفتم در آداب دعا این است كه دعا عمومي باشد، خدا همه را هدايت كند.

اين نحوه البته خيلي سخت است كه به آدم يك اهانتي بكنند ، مخصوصاً آدم تخيل به اين داشته باشد كه مراتبي از علم هم دارد، در يك جلسه‌اي به آدم بگويند بي‌سواد، عقل این است كه انسان در مقابل جاهل حليم باشد.

2) «و يتجاوز عمن ظلمه» اگر يك كسي ظلم به او كرد، غيبتش را كرده، حقّش را خورده، حالا آمد به او گفت ببخشيد، يا اگر آن را هم نگفت، اين خودش گفت من با خدا معامله مي‌كنم و او را مي‌بخشم، از ظالم به خودش تجاوز كند و بگذرد.

3) «و يتواضع لمن هو دونه» نسبت به كسي كه مادون خودش است تكبر نداشته باشد، تواضع داشته باشد.

4) «و يسابق من فوقه فی طلب البر» با كسي كه مافوق خودش است مسابقه بگذارد در طلب نيكي. دنبال اين باشد كه كارهاي خوب اين از كارهاي خوب مافوقش به مراتب بيشتر بشود.

اينها عقل است، ما دنبال اين هستيم كه مافوق خودمان را بكوبيم، يك كسي كه از ما زحمت بيشتري كشيده، تلاش بيشتري در مسائل علمي كشيده، كتابي نوشته و اين كتاب مي‌آيد دست من و امثال من قرار مي‌گيرد، حالا يك كسي كه ده بيست سال مقدّم بر ما در حوزه بوده، با يك بي‌اعتنايي بگوئيم اين ارزشي ندارد! افراد را خُرد مي‌كنيم، نمي‌توانيم تحمل كنيم كسي مافوق خودمان باشد، اين اصلاً برخلاف عقل است، عقل مي‌گويد اگر او يك كتاب خوبي نوشت، شما ببينيد كه اين چكار كرده؟ زحمت زيادي كشيده، شما هم زحمت زيادي بكش و از خدا بخواه ابواب علم را برايت بيشتر باز كند، همانطوري كه براي او باز كرده، برو از او تقدير كن، در يك جمعي هم كه او نيست از او تقدير كن، نه اينكه آدم فقط در حضورش تقدير كند كه ظاهرسازي شود.

متأسفانه اين هم يك مقداري از آفات ما و مشكلاتي است كه در حوزه‌ي ما وجود دارد، آن وقت اين گونه موارد انسان را متوقف مي‌كند، ذهن انسان را نمي‌گذارد كه يك ذهن فعالي بشود، آدم مي‌گويد اين چيزي نيست همه چيز خودِ من هستم، من هم كه در اين مرحله هستم بس است! ديگر انسان رشد نمي‌كند، بايد هميشه مافوقي را براي خودمان تصوير كنيم، اگر هم مافوقي نيست بگوئيم فوق من افرادي هستند كه من خبر ندارم.

البته اين اختصاص به مسائل علمي ندارد، در عبادات هم همينطور است، در عبادات كه تأكيد شده، علما زياد گفته‌اند كه «ولا تكتثروا من العمل» فكر نكنيد حالا هزار ركعت نماز در يك شب خوانديد كار زيادي كرديد. افرادي هستند اينقدر نماز مي‌خوانند كه ما خبر نداريم، شب‌ها تا صبح شب‌زنده داري مي‌كنند، بيدارند و تهجد مي‌كنند،‌ حالا ما ده دقيقه به اذان بلند شديم بگوئيم آسمان در جلوي ما تعظيم كند؟ بايد مافوق خودمان را هميشه بدانيم افرادي هستند در علم، تقوا، سياست، سلامت نفس، يك وقت اين آدم مي‌گويد من هيچ كسي را به خوبي خودم سراغ ندارم، اين بدترين بدي است كه انسان اين فكر را مي‌كند و اين مسئله در روايت هم خيلي تأكيد شده كه هميشه ديگران را از خودتان برتر بدانيد، نگاه نكنيد به كسي كه لباس روحانيّت ندارد، ممكن است كسي كه لباس ندارد به مراتب از ما بهتر باشد، اين احتمال را بدهيم.

5) «إذا أراد أن يتكلم تدبّر» وقتي مي‌خواهد حرف بزند فكر كند، «فإن كان خيراً» اگر مي‌بيند حرف خوبي است «تكلم فغنم، و إن كان شراً سكت فسلم» اگر ديديد حرف بدي است ساكت بنشين.

6) «و إذا عرضت له فتنةٌ» اگر يك فتنه‌اي به جامعه آمد، يا يك فتنه‌اي گريبان اين را گرفت، مشكلي برايش به وجود آمد، فتنه‌اي حادث شد، «استعصم بالله»؛ به خدا پناه ببرد.

7) «و أمسك يده و لسانه»؛ دست و زبان خودش را كنترل كند، اين خيلي حرف عجيبي است. در فتنه آدم بايد به خدا پناه ببرد، مبادا بلا فاصله حبّ و بغض‌هاي شخصي، حب و بغض‌هاي گروهي، سياسي آدم را بيندازد به يك طرف غير صحيح، بايد انسان به خدا پناه ببرد، آدم عاقل وقتي يك فتنه‌اي واقع مي‌شود، حالا فتنه هم مراتب دارد، به خدا پناه مي‌برد و تا مي‌تواند حرف نمي‌زند مگر در جايي كه لازم باشد. امسك يده يعني كاري انجام نمي‌دهد! نه اينكه دست ظاهري‌اش را نگه دارد.

8) «و إذا رای فضيلة» وقتي فضيلتي را ببيند غنيمت مي شمارد و مي‌گويد برويم دنبال تحصيل اين فضيلت، برويم دنبال تحصيل اين مكرمت اخلاقي.

9) «لا يفارقه الحياء» اين خيلي مهم است، هيچ وقت حيا را از دست نمي‌دهد. مسئله حياي در كلام: يك بزرگي يك جا نشسته كسي سؤالي مي‌كند از من كه نسبت به او سنّم در حكم بچه‌ي اوست، اگر حيا داشته باشم بايد بگويم با وجود اينكه ايشان نشستند درست نيست جواب بدهم، حالا ما درست عكس اين عمل مي‌كنيم، سؤال از اوست و من جواب مي‌دهم! اين مي‌شود بي‌حيايي. يك بزرگي به آدم يك نصيحتي مي‌كند، حيا اين است كه انسان سرش را پائين بيندازد تشكر كند ولو آن حرفي هم كه مي‌زند تطبيق بر اين شخص نكند، او يك اشكالي به اين آدم مي‌كند اما بي‌حيايي اين است كه بگويد نخير من اين عيب را ندارم و تو بي‌خود مي‌گوئي من اين عيب را دارم، بالاترش این است كه آدم بگويد تو خودت اين عيب را داري، آدم انباشت كند اشكالات را، تهذيب نفس همين است كه اگر يك عيبي در انسان نيست و كسي هم آمد گفت هست، شما بگوئيد ان شاء الله برطرف می كنم.

در مجالسي كه چند نفر نشستند، اگر سؤال كنيم عاقلشان كيست؟ عاقلشان آن است كه كمتر حرف مي‌زند. من بودم در مجالسي كه علماي بزرگ نشسته‌اند، يك وقت يك فرع فقهي مطرح مي‌شود، اما وقتي آن نيست همه‌شان ساكت هستند، آنكه مبادرت به كلام مي‌كند، آدم احساس مي‌كند كه يك مقدار و يک درجه ا‌ي نازلتر از ديگران است. در جايي كه بزرگي حرف مي‌زند ما حرف نزنيم، بالأخره حياء در كلام، حياء در نگاه، حياء در امور ديگر، يعني آدم عاقل آنست كه حيا را در زندگي‌اش رعايت مي‌كند، اگر رعايت كرد با كسي مشكل پيدا نمي‌كند اما اگر حيا را رعايت نكنيم صدها مشكل پيدا مي‌كنيم.

10) «و لا يبدوا منه الحرص» آدم عاقل این است كه در زندگي قانع باشد، خانه‌اي كه دارد قانع باشد، رزقي كه خدا به او داده قانع باشد، خانواده،‌زندگي، اعتباري كه دارد قانع باشد، واقعاً انسان هميشه بايد بگويد خدايا اين همه به من نعمت دادي كه من قابل يكي از اينها نيستم، من كجا و دين تو كجا كه من بخواهم مبيّن دين تو شوم. به من اين نعمت را دادي، دست من را گرفتي و وارد اين مرحله كردي، اما من قابليّت اين نعمت تو را ندارم.

شاكر باشيم، ولع و حرص انسان را نابود مي‌كند و از بين مي‌برد، حرص نسبت به مقام، مال، شهرت، اين حرص‌هايي كه انسان را واقعاً بيچاره مي‌كند. آدم عاقل آن است كه حريص نيست، آدمي كه حريص است هميشه اضطراب دارد، به او خبر مي‌دهند كه رفيقت امروز امام جمعه شد ناراحت مي‌شود مي‌گويد عجب او از من جلو زد؟! امروز مي‌گويند رفيقت شد رئيس كذا، ناراحت مي‌شود.

اينها را بايد در خودمان ببينيم علامتش چيست؟ مي‌گوييم من حريص نيستم، وقتي مي‌گويند فلاني يك خانه كذا دارد در من هيچ تغييري بوجود نمي‌آيد؟ اگر تغيير به وجود آمد بدانم من هم حريص هستم، اما اگر گفتم خدايا شكر خدا يك چنين نعمتي را به او داد، اين هم آخرين صفت است.

سعي كنيم واقعاً عقل را در زندگي‌مان حاكم كنيم. از همه‌ي آقايان التماس دعا داريم. سال آينده همين ساعت اگر زنده باشيم دنباله‌ي بحث معاملات، بحث‌هاي مهمي است كه به لطف خدا خواهيم داشت.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین



[1] ـ ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله، ج1(جامعه مدرسين - قم، چاپ: دوم، 1404 / 1363ق.)، صص28 و 29.



برچسب ها :

عقل صفات عاقل عاقل

نظری ثبت نشده است .