موضوع: آيات معاد 2
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۸/۷
شماره جلسه : ۷
-
خلاصه بحث گذشته
-
بررسی روایتی در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری(علیه السلام) در تبیین آیه 28 سوره بقره
-
دایره شمولیت حجیت خبر واحد نسبت به روایات تفسیری از دیدگاه حضرت استاد و نقد بر علامه طباطبایی
-
بررسی آیه 259 از سوره مبارکه بقره
-
ترجمه و تببین آیه
-
ارتباط آیه شریفه با آیه قبل (258) و آیه بعد (260)
-
توضیح مفردات آیه 259 سوره بقره
-
اماته به معنای بیهوشی از دیدگاه صاحب تفسیر المنار
-
نقد کلام صاحب تفسیر المنار توسط مرحوم علامه طباطبایی
-
بیان کلام صاحب تفسیر المنار توسط حضرت استاد و نقد آن
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
نسبت به آیه 28 سوره بقره«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» بیان شد که قسمت اول آیه « كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ » احتجاج در مقابل کفار است و در مقام اثبات مبدأ است ، خدا میفرماید : شما که خودتان نمیتوانستید خودتان را به وجود بیاورید، یک موجودی که غیر مخلوق است باید شما را به وجود بیاورد و آن موجود غیر مخلوق، خداوند تبارک و تعالی است. و این قسمت از آیه «ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» اخبار است.البته مرحوم علامه مجلسی میگوید: این آیه از ادلهی اثبات حشر است. و بعضی از بزرگان هم گفتهاند این آیه هم اثبات مبدأ و هم اثبات معاد می کند. ولی نظر مختار این است که آیه فقط در مقام اثبات مبدأ است و دلالتی بر اثبات معاد نمی کند بلکه اخبار از معاد می کند.
بررسی روایتی در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری(علیه السلام) در تبیین آیه 28 سوره بقره
«قَالَ الْإِمَامُ ع قَالَ رَسُولُ اللهِ ص لِكُفَّارِ قُرَيْشٍ وَ الْيَهُودِ: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ الَّذِي دَلَّكُمْ عَلَى طُرُقِ الْهُدَى وَ جَنَّبَكُمْ أَنْ أَطَعْتُمُوهُ سُبُلَ الرَّدَى وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فِي أَصْلَابِ آبَائِكُمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِكُمْ فَأَحْياكُمْ أَخْرَجَكُمْ أَحْيَاءً ثُمَّ يُمِيتُكُمْ فِي هِذِهِ الدُّنْيَا وَ يُقْبِرُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ فِي الْقُبُورِ وَ يُنْعِمُ فِيهَا الْمُؤْمِنِينَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع، وَ يُعَذِّبُ فِيهَا الْكَافِرِينَ بِهِمَا ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ فِي الْآخِرَةِ- بِأَنْ تَمُوتُوا فِي الْقُبُورِ بَعْدُ، ثُمَّ تُحْيَوْا[1] لِلْبَعْثِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، تُرْجَعُونَ إِلَى مَا وَعَدَكُمْ مِنَ الثَّوَابِ عَلَى الطَّاعَاتِ- إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِيهَا، وَ مِنَ الْعِقَابِ عَلَى الْمَعَاصِي إِنْ كُنْتُمْ مُقَارِفِيهَا.»[2]در این روایت «كُنْتُمْ أَمْواتاً» را به «كُنْتُمْ أَمْواتاً فِي أَصْلَابِ آبَائِكُمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِكُمْ» معنا کرده؛ یعنی شما در اصلاب امهات بودید، «يُحْيِيكُمْ» را به برزخ فی القبور معنا کرده، «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ فِي الْآخِرَةِ- بِأَنْ تَمُوتُوا فِي الْقُبُورِ بَعْدُ» دوباره بعد از مردن در قبر، برای بعث احیا میشوید.
راجع به تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) در بحث مکاسب محرمه مفصل بحث کردیم. از جهت سندی تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) اعتباری ندارد. هم روایت مرسل است و هم منصوب به امام عسکری(علیه السلام) است.
اما از جهت دلالت، در روایت «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» به احیای در عالم قبر معنا شده و این برخلاف آن برداشتی است که بیان نمودیم و آن این بود که گفتیم این قسمت آیه در مقام اخبار است و مراد از «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» احیای در روز قیامت است نه احیای در عالم قبر، در ضمن احیایی در عالم قبر(برزخ) که به مجرد موت حاصل می شود تعبیر«ثُمَّ» معنا ندارد. حالا این مشکلی برای بحث ایجاد نمیکند زیرا روایت، اعتباری ندارد.
دایره شمولیت حجیت خبر واحد نسبت به روایات تفسیری از دیدگاه حضرت استاد و نقد بر علامه طباطبایی
مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) معتقدند که ادلهی حجّیت خبر واحد، فقط شامل خبر واحدی که متضمن بیان حکم شرعی است میشود. اما خبر واحدی که میآید یک آیهای را معنا میکند، این اخباری که در ذیل آیات آمده، از ادلّه حجیت خبر واحد خارج است و شامل این خبرها نمیشود.[3]ولی ما به تبع بزرگانی مثل مرحوم خوئی و مرحوم والد (رضوان الله تعالی علیهم)، قائلهستیم، آن دلیلی که خبر واحد ثقه را حجّت قرار میدهد، نسبت به مضمون خبر مطلق است و فرقی نمیکند این خبر متضمن حکم باشد یا متضمن غیر حکم باشد. این خبر مربوط به تاریخ، تفسیبر یا احکام شرعی باشد. در هر صورت حجیت خبر واحد همه را، حتی اعتقادات را نیز شامل می شود.
بنابراین اگر روایتی بگوید در عالم برزخ این سؤآلات میشود، مشمول ادلهی حجیت قرار میگیرد. بله نسبت به یک سری امور اعتقادی که در موضوعش، یقین به نحو قطع موضوعی اخذ شده مانند یقین به خدا، یقین به توحید و یقین به معاد، باید به یقین رسید. چون در موضوع آنها یقین اخذ شده و خبر واحد فایده ندارد، تقلید فایده ندارد.
ولی در امور اعتقادی که در موضوع آن، یقین اخذ نشده، مانند خصوصیات معاد، جهنم چند درب دارد و در عالم قبر چه خصوصیاتی اتفاق می افتد، می توان به روایات خبر واحد عمل کرد.
منتها عمل در صورتی که سند داشته باشد ولی اگر مرسل باشد مثل این روایت، یا اشکالات دیگری داشته باشد، دیگر قابل عمل نیست.
بررسی آیه 259 از سوره مبارکه بقره
«أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»[4]ترجمه و تببین آیه
«أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» مثل کسی که بر یک قریهای عبور کرد، حالا این چه کسی است؟ آیا از کفار بوده یا مؤمنین؟ آیا از مؤمنی عادی بوده یا پیامبر بوده؟ باید بررسی شود.«وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» این قریه خراب شده بود. حالا خاویه به معنای خالی است یا خراب؟ باید بررسی شود. دید تمام مردم از بین رفتند «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» تمام بناهایش ریخته، استخوانهای مردم در این قریه همینطور رها شده.
«قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» خدا چطور میخواهد اینها را بعد از اینکه مُردهاند زنده کند.
جواب خدا این بود که «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ» خدا همین شخص را صد سال میراند، در اماته اختلاف است که آیا مُردنِ واقعی بوده یا مثل قضیهی اصحاب کهف خدا این شخص را از هوش برد، به خواب برد. باید بررسی شود.
«ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» خدا از او پرسید چه مقدار مکث کردی؟
«قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» یک روز یا کمتر! حالا اینجا چرا گفته «يَوْماً» و بعد گفته «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» کمتر از یک روز؟ این هم یک سؤال است.
«قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» صد سال تو درنگ کردی و ماندی.
«فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» نگاه کن به طعام و شرابت که هیچ تغییری نکرده. در مورد طعام و شراب که در آیه شریفه آمده آیا انگور، انجیر، آبمیوه یا عصیر، بوده تفاسیر مختلف است.
«وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ» به حمارت نگاه کن، در اینجا دو احتمال وجود دارد: 1. نگاه کن به حمار ببین حمار از بین رفته و استخوانش آنجاست. 2. یا اینکه او هنوز زندهاست، صد سال بی آب و علف این حمار زنده است.
«وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» بعد فرمود نگاه کن به این استخوانها که چطور اینها را دو مرتبه زنده میکنیم وگوشت روی آن قرار میدهیم،
«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» هنگامى كه براى او روشن شد گفت: مىدانم كه خدا بر هر كارى قادر است. حالا آیا این مؤید عصمت است یا اینکه از آیاتی است که دلالت بر این دارد که معصوم نبوده، اشتباه کرده، باید بررسی شود.
مرحوم مجلسی می فرماید: این آیه، یکی از آیاتی است که دلالت بر اثبات حشر دارد. بله واقعاً یکی از آیاتی است که از نظر تربیتی، خیلی مهم و برای موعظه، نافع است.
ارتباط آیه شریفه با آیه قبل (258) و آیه بعد (260)
اولین بحث در آیه 259 سوره بقره این است که این آیه، عطف به چیست؟مرحوم علامه میفرماید: این سه تا آیه، با هم ارتباط دارند و متصل به یکدیگر هستند؛ یعنی «أو کالذی» در این آیه، معطوف بر آیه قبل«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ»[5] است و «أَ لَمْ تَرَ» بر سر این آیه هم در می آید یعنی «ألم ترا إلی الذی مرّة علی قریةٍ».
در ادامه مرحوم علامه میفرمایند: آیه سوم نیز همینطور است، « وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ»[6] یعنی «واذکر»، تعبیر ایشان این است که تقدیر این سه آیه این است «اذکر قصة المحاجة»؛ یعنی آن کسی که با ابراهیم محاجه کرد و قصة «الذی مرّ علی قریةٍ» و قصهی خود ابراهیم که «رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»، پس در سه قضیه «اذکر» در تقدیر می باشد.
ارتباط آیه 259 به 258 خیلی روشن است ولی به نظر میرسد که «واو» در آیه 260 « وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ» استینافیه است و خود «اذ» دلالت بر «اذکر» دارد پس عطف به آیه قبل نیست و اینکه مرحوم علامه میفرمایند: این سه آیه متصل و مرتبط به یکدیگر هستند، نسبت به آیه 259 با 258 است که ارتباط وجود دارد.
توضیح مفردات آیه 259 سوره بقره
1. «قریه»
«كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ»، کلمه «قریه» در لغت این چنین آمده «اصلُ القریة الجمع مِن قَرَیتُ الماء و سُمیت قریةً لاجتماع الناس فیها للاقامه بها»، کسی که آب را در یک جا جمع میکند عرب میگوید «قَرَیتُ الماء»، اصلاً کلمه «دِه ، قریه» به خاطر این است که چون افراد در آن جمع هستند، افرادی که در یک جا برای زندگی اجتماع میکنند آن جا را قریه میگویند. پس ترجمه آیه این می شود: کسی که بر یک قریهای(جایی که مردم قبلاً در او اجتماع داشتند) عبور می کرد.2. «خاویه»
«وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» این قریه، خاویه است. «خاویه»، یعنی «اصل الخَوا الخلأ یا الخلا»، «خُلُو»، خَوا با خُلو، یک معنا دارد به معنای خالی بودن است «یبدوا خَواءُ الارض من خَوائه» خَوا یعنی چه؟ «الفُرجَه بین الشیئین» فاصلهی بین دو چیز را میگویند خَواء، مثلاً میگویند این جسم خُلَل دارد یعنی در بین اجزاءش فاصله وجود دارد و اجزاءش متصل به یکدیگر نیستند، چسبیده به یکدیگر نیستند، گاهی اوقات خُلَل و فُرَج میگویند، پس «خَواء» یعنی «الفُرجَه بین الشیئین لخلوّ ما بینهما و خَوَط الدار تَخوا خواءاً فهی خاویةٌ إذا باد اهلُها، اگر گفتند یک خانهای «خَوَط أی خَلَط» یعنی اهلش از این خانه گذاشتند رفتند. عرب به خانه خالی، می گوید: «خَواء»،خَواء به معنای جوع و گرسنگی هم میآید چون وقتی بطن از غذا خالی است به آن «خَوا البطن» میگویند.
در مجمع البیان «خاویه» را به معنای «خالیه» بیان کرده،[7] یعنی «مرّة علی قریة و هی خالیة»، اگر خاویه به خالیه معنا شود اشکالش این است که با «عَلى عُرُوشِها» سازگاری ندارد، لذا خود کلمهی «عَلى عُرُوشِها» دلالت دارد بر اینکه خاویه در اینجا مجرد خالی نیست در نتیجه قریه «خالیةٌ علی عروشها» را باید «خَرِبطٌ»، یعنی خراب، معنا شود و در بعضی از تفاسیر از ابن عباس نقل شده که «خالیة» را به معنای «خرابه» هم بیان کرده اند.[8]
3. «عروش»
«عَلى عُرُوشِها»، در لغت مجمع البیان «عروش» را به «ابنیتها» معنا کرده میگوید: «قال ابو عبیده هی الخیام» عروش همان خیمههاست و «هی بیوت الاعراب»، یعنی چادرها، عرب در یک ده هم که زندگی میکردند همه چادر داشتند. «و قال غیره خاویةٌ علی عروشها أی بَقیت حیطانُها لا سقوفَ علیها» حیاتهایش باقی مانده و سقف نیست. «و کل بناءٍ عرشٌ» یعنی عروش همان بناء است، «عریش مکه» یعنی «ابنیتها»، «عریش البیت»، بیتی که بناهایش خیلی بلند است را عریش میگویند، عرب به تخت میگوید عرش، چرا؟ چون از زمین یک مقدار بالاتر هست. «عرش الرجل قوامُ امره» ، «عرش البیت سقفُه»، حالا «عَلى عُرُوشِها»، یعنی این قریه خراب است، سقفش همه ریخته، عروش آن ریخته، پس عروش به معنای سقف است.4. « اماته»
آیا «أَماتَهُ» در اینجا به معنای موت به معنای قبض روح یا به معنای موت سبات، یعنی بیهوش شدن است؟ نظیر قضیهای است که درباره اصحاب کهف واقع شد، همان طور که اصحاب کهف سیصد و چند سال به خواب رفتند، این شخص هم به خواب رفته. بعضی از مفسرین همین احتمال دوم را اختیار کرده اند و برخی همانند مرحوم علامه طباطبایی احتمال اول را پذیرفته است یعنی مراد از اماتهدر آیه شریفه، همین مُردن معمولی است، ظهور اماته این است که قبض روح شده، یعنی خدا این آدم را قبض روح کرد «أَماتَهُ اللهُ» ، «ثُمَّ بَعَثَهُ»، دو مرتبه او را زندهکرد. حال هر دو احتمال مورد بررسی قرار می دهیم تا مسئله روشن شود:اماته به معنای بیهوشی از دیدگاه صاحب تفسیر المنار
مرحوم آقای طباطبائی میفرمایند: «ذکر بعض المفسرین أن المراد بالموت هو الحال المسمی عند الاطبا بالسبات»، بیهوش شدن، سبات چیست؟ «و هو أن یفقد الموجود الحی الحس و الشعور»، یک موجود زنده است اما حس ندارد، شعور هم ندارد، چیزی هم نمیفهمد، «مع بقاء اصل الحیاة مدة من الزمان، ایاماً أو شهوراً أو سنین، کما أنه الظاهر من قصة اصحاب الکهف و رقودهم ثلاثمائه و تسع سنین، ثم بعثهم عن الرقدة»این بعض المفسرین که صاحب المنار باشد. در ادامه می گوید: «والذی وجد من موارد اتفاقه لا یزید علی سنین معدوده فسبات مائة سنه امرٌ غیر مألوف و خارقٌ للعاده لکن القادر علی توفی الانسان بالسبات زماناً کعدة سنین قادرٌ علی القاء السبات مائة سنة »، همین اشکال که در ذهن میآید که خدا میخواهد یک معجزهای اینجا نشان بدهد، همان خدايى كه مىتواند شخص بيهوش را بعد از دو سه سال، دوباره به هوش آورد، قادر است كه بعد از صد سال هم به حال بياورد اما صد سال، خارق العاده میشود.
«و لا یشترط عندنا فی التسلیم بما تواتر به النص من آیات الله تعالی و اخذها علی ظاهرها إلا أن تکون من الممکنات دون المستهیلات»، یعنی فقط آنچه در نزد ما در پذيرفتن مطلبى كه نص آيات قرآنى در آن متواتر است و حمل آن آيات بر معناى ظاهريش، شرط است. اینکه امری ممکن باشد و عقل، محالش نداند. «فقد احتج الله بهذا السبات و رجوع الحس و الشعور إليه ثانيا بعد سلبه مائة سنة على إمكان رجوع الحياة إلى الأموات بعد سلبها عنهم ألوفا من السنين» سپس میگوید خدای تبارک و تعالی دارد به این شخص میفرماید: همان طوری که من بعد از صد سال، حس و شعور را از تو گرفتم و دو باره به تو برگرداندم، این افرادی هم که اینجا مُرده اند بعد از دنیا همهشان را زنده میکنم. این خلاصه ای کلام ایشان بود.
نقد کلام صاحب تفسیر المنار توسط مرحوم علامه طباطبایی
مرحوم آقای طباطبائی در پاسخ میفرمایند: «لیت شعری کیف یصحّ الحکم بکون الاماتة فی الآیة من قبیل السبات مع ظهور قوله فأماته الله فی الموت معه»، ایشان میفرمایند: اشکال اول این است که «أَماتَهُ اللهُ» ظهور در مُردنِ طبیعی دارد، دون السبات، بعد میگویند «هل هو الا قیاس فیما لم یقل بالقیاس فیه احدٌ و هو امر الدلالة»، اشکال دومی این است که شما قیاس کردید در چیزی که احدی اصلاً در آن قیاس نکرده و آن چیست؟ «و هو امر الدلالة»، دلالت است. سنیها در باب احکام میآیند قیاس میکنند که اگر او حرام است پس این هم حرام است اگر آن واجب است این هم واجب است، در باب احکام قیاسی داریم ولی در دلالت، یعنی اگر سبوت مائة سنة امکان داشته باشد در فرضی که عادیاش یکی دو سال بیهوشی است، پس احیای بعد از اماته در روز قیامت هم ممکن است، مراد از دلالت ظاهراً همین است که ایشان میخواهد بیان کند.[9]یک احتمال هم هست که بگوییم: ایشان دارد اینجا را به قضیه اصحاب کهف در دلالت به الفاظ، قیاس میکند. هر دو احتمال در کلام ایشان است.
بیان کلام صاحب تفسیر المنار توسط حضرت استاد و نقد آن
صاحب تفسیر المنار میگوید: یک کسی به یک جایی نامه نوشته که یک زنی 5500 روز خواب بوده آیا این درست است یا درست نیست؟ بعد میگوید این نوم سبات، مدّت کمش طبیعی است ولی 5500 روز که خودش چندین سال میشود طبیعی نیست.در ادامه، ایشان موت مربوط به آیه شریفه را، مثل قضیهی اصحاب کهف قرار داده و گفته این شخص فاقد الحس و الادراک شده، نه اینکه قبض روح شده باشد.
زیرا ظاهر آیات قرآن تا زمانی مورد پذیرش است که امر ممکنی باشد اما اگر از امور محال باشد نمی توان به ظاهر آن اخذ کرد و در اینجا نیز «اماته» ظهور در قبض روح دارد و محال است که در این دنیا کسی اماته شود و دوباره احیار گردد. لذا در ظهور اماته تصرف می کنیم و می گوییم مراد از این اماته، همان فقد الحس و الشعور است که خدا او را فاقد الحس و الشعور کرد، دو مرتبه حس و شعور را به آنها برگرداند.
بعضی از سنیهای معاصر مثل وهب زحیلی که صاحب التفسیر المنیر است،[10] تابعاً نعل بالنعل تفسیر المنار، مسئلهی نوم سبات را اختیار میکند.
در پاسخ به صاحب المنار می گوییم: اماته در دنیا را چه کسی گفته از محالات است. بلکه چنین مطلبی هم واقع شده، از معجزات حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) این بوده که احیاء موتی میکرده. پس در همین دنیا، توسط ولی خدا امکان دارد که دعا کند که این مُرده دوباره به اذن خدا زنده شود. بله به حسب طبیعی نمیشود، به حسب طبیعی مُرده را نمیشود به دنیا برگرداند و کسی قدرت ندارد. ولی مُحال نیست، استحالهی ذاتی و استحالهی وقوعی ندارد. بلکه استحالهی عادی دارد، عادتاً کسی نمیتواند این کار را انجام بدهد.
بنابراین در اینجا استحالهی ذاتی وجود ندارد تا بخواهید بر اساس استحاله، از ظاهر آیه صرف نظر نمایید و بگویید قضیهی «عزیر» و «حمار عزیر»، مثل مسئله«اصحاب کهف» است. در حالی که ظاهر آیه میگوید: «اَماتَهُ اللهُ»، نمیگوید خدا او را به خواب بُرد. بلکه او را اماته کرد و میراند، صد سال قبض روحش کرد. «ثُمَّ بَعَثَهُ»، دو مرتبه احیاءش کرد و روح را به او برگرداند و این امری محالی نیست تا از ظاهر آن صرف نظر شود.
ثانیاً: جواب عمده این است که «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» بحث از احیا است، سبات که احیا نیست، سبات احیای بعد الموت نیست، سبات این است که این آدم زنده است، بیهوشش کردند، حالا یک مدت بیهوشیاش زیاد شود. این مسئلهی انجماد که امروز در زمانهی ما مطرح است، حالا از جهت فقهی درست است یا نه؟ در انجماد هم این را نمیکشند، حس و شعور و درک را از او میگیرند و به این نحو نگه می داند، ولی روح در بدنش موجود است. زیرا هیچ علمی نمیتواند قبض روح کند. پس احیاء در جایی صدق می کند که موتی محقق شده باشد و به فردی که سبات دارد، اطلاق موت نمی شود تا احیاء صدق نماید.
پس کلمهی «أَماتَهُ» همانطور که مرحوم طباطبائی نیز فرمودند، ظهور در مُردن دارد، در نتیجه «ثُمَّ بَعَثَهُ» باید به «ثم احیاه»، معنا شود، یعنی او را دوباره خلق کرد، و اینکه بعضی از مفسیرین مثل صاحب تفسیر المنار، کلمهی «بَعَثَ» را به بازگرداندن حس و شعور معنا کرده، صحیح نیست بلکه «َبعَثَ» به معنای دوباره خلق کردن است.
[1] ـ «تجيئوا»
[2] ـ تفسیر منسوب به امام حسن عسگری(علیه السلام)، ص: 210.
[3] ـ «إلا أنها آحاد غير واجبة القبول» المیزان فی تفسیر القرآن، ج2،ص:378.
[4] ـ بقره، 259.
[5] ـ «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ». سوره بقره، 258.
[6] ـ «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ». بقره، 260.
[7] ـ «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها أي خالية» مجمع البیان، ج2، ص:640.
[8] ـ و قيل خراب عن ابن عباس و الربيع و الضحاك و قيل ساقطة على أبنيتها و سقوفها كان السقوف سقطت و وقعت البنيان عليها» مجمع البیان، ج2، ص:640.
[9] ـ « قوله تعالى: فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ، ظاهره توفيه بقبض روحه و إبقاؤه على هذا الحال مائة عام ثم إحياؤه برد روحه إليه و قد ذكر بعض المفسرين: أن المراد بالموت هو الحال المسمى عند الأطباء بالسبات و هو أن يفقد الموجود الحي الحس و الشعور مع بقاء أصل الحياة مدة من الزمان، أياما أو شهورا أو سنين، كما أنه الظاهر من قصة أصحاب الكهف و رقودهم ثلاثمائة و تسع سنين ثم بعثهم عن الرقدة و احتجاجه تعالى به على البعث فالقصة تشبه القصة. قال: و الذي وجد من موارد اتفاقه لا يزيد على سنين معدودة فسبات مائة سنة أمر غير مألوف و خارق للعادة لكن القادر على توفي الإنسان بالسبات زمانا كعدة سنين قادر على إلقاء السبات مائة سنة، و لا يشترط عندنا في التسليم بما تواتر به النص من آيات الله تعالى و أخذها على ظاهرها إلا أن تكون من الممكنات دون المستحيلات، فقد احتج الله بهذا السبات و رجوع الحس و الشعور إليه ثانيا بعد سلبه مائة سنة على إمكان رجوع الحياة إلى الأموات بعد سلبها عنهم ألوفا من السنين، هذا ملخص ما ذكره و ليت شعري كيف يصح الحكم بكون الإماتة المذكورة في الآية من قبيل السبات من جهة كون قصة أصحاب الكهف من قبيل السبات «على تقدير تسليمه» بمجرد شباهة ما بين القصتين مع ظهور قوله تعالى: فَأَماتَهُ اللهُ، في الموت المعهود دون السبات الذي اختلقه للآية؟ و هل هو إلا قياس فيما لم يقل بالقياس فيه أحد، و هو أمر الدلالة؟ و إذا جاز أن يلقي الله على رجل سبات مائة سنة مع كونه خرقا للعادة فليجز له إماتته مائة سنة ثم إحياؤه، فلا فرق عنده تعالى بين خارق و خارق إلا أن هذا القائل يرى إحياء الموتى في الدنيا محالا من غير دليل يدل عليه، و قد تأول لذلك أيضا قوله تعالى في ذيل الآية: وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً، و سيجيء التعرض له. و بالجملة دلالة قوله تعالى: فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ، من حيث ظهور اللفظ و بالنظر إلى قوله قبله: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ، و قوله بعده: فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ و قوله: وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ، مما لا ريب فيه.» المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص: 361.
[10] ـ «أَنَّى يُحْيِي كيف، و هو استبعاد منه للإحياء بعد الموت، و المراد بالإحياء هنا: العمارة بالبناء و السكان بَعْدَ مَوْتِها خرابها فَأَماتَهُ اللهُ أي جعله فاقدا للحس و الحركة و الإدراك بدون أن تفارق الروح البدن بتاتا، كما حدث لأهل الكهف ثُمَّ بَعَثَهُ أرسله من بعثت الناقة: إذا أطلقتها من مكانها، و عبر بالبعث دون الإحياء إيذانا بأنه عاد كما كان أولا حيا عاقلا كامل المدارك. و يرى الأطباء أن من الناس من يبقى حيا زمنا طويلا، لكنه يكون فاقد الحس و الشعور، و هو المسمى لديهم بالسبات: و هو النوم المستغرق، و مرد كل ذلك إلى قدرة الله بالحفظ مائة سنة أو ثلثمائة سنة أو أكثر أو أقل» التفسیر المنیر فی العقیده و الشریعه، ج3، ص:32
نظری ثبت نشده است .