موضوع: آيات معاد 2
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۰/۱۸
شماره جلسه : ۲۶
چکیده درس
-
ج). آیه هفتم «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها...» قرینه بر معنای نتیجه و غایت
-
نتیجه بودن «باء» بنابر دیدگاه فخر رازی
-
نتایج پنج گانه بر خلقت انسان وگیاه از دیدگاه فخر رازی
-
فارق بین دو جمله «وانه یحی الموتی» و «ان الله یبعث من فی القبور»
دیگر جلسات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
ج). آیه هفتم «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها...» قرینه بر معنای نتیجه و غایت
قرينه ديگر بر معنای نتیجه و غایت، آيه هفتم است که خداوند می فرماید: «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ أَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» سياق آیه، سياق آيه ششم است.حالا «أن الله هو الحق» میتواند سبب براي آن مراحل تطور خلقت انسان باشد، اما «أن السَّاعَةَ آتيةُ» كه نميتواند سبب باشد، اينكه قيامت مسلم ميآيد «لا ريب فيها». حال گفته شود: تحقق قيامت، سبب براي تطور خلقت انسان است و يا «وأن الله يبعث من في القبور» سبب برای تطور خلقت انسان و گیاه است، اينها هيچ كدام با سببيت سازگاري ندارد.
همان طوري كه آيه ششم عنوان نتيجه را دارد، خداوند ميفرمايد: ما خلقت شما را اين چنين قرار دادیم که از «نطفه» به «علقه» از «علقه» به «مضغه» از «مضغه» به «مخلقه و غير مخلقه» و سپس به مرحله ای طفل، بلوغ، ارذل العمر رساندیم، نتيجهاش اين است كه بدانيد «أن الله هو الحق»، «أنه يحي الموتي»، بدانيد «أن الله علي كل شيء قدير».
آیه هفتم نیز عنوان نتیجه را دارد، بدانيد که «أن الساعة آتيةٌ» يعني اين خلقت شما باطل نيست و نتيجهي باطل نبودن اين است كه قيامت، مسلم الوقوع است، وقوع قيامت، حتمي است.
و نتيجهي اين مراحل تطور، اين است كه باز يك تطور اصلي وجود دارد و آن بعث از قبور است، غايت تطورات اين است كه انسان براي شروع زندگي دائمي، از قبور دوباره زنده و مبعوث و خلق ميشود و بعد از آن ديگر تطوری نيست.
پس آيه هفتم «أن الساعة آتيةٌ» سياقش با آيه ششم يكي است و به هيچ وجهي قابليت حمل بر سببيت ندارد، تحقق قيامت، سبب براي تطور خلقت انسان و تطورات دنیا نميشود، بلکه عنوان نتیجه را دارد و آن هم با این تقدير که: ما شما را مرحله به مرحله قرار داديم تا بدانيد يك مرحلهي اساسي هم قيامت است، بدانيد يك مرحله اين است كه در آن قيامت «يبعث من في القبور» از قبور دوباره مبعوث و خلق میشوید. طبق بیان نتیجه، معنا به خوبی روشن است، اما با سببيت، آیه سازگاري ندارد.
نکته: بعضي از مفسرين، آیه را به صورت غايت معنا كرده اند و برخی هم به صورت سبب معنا كرده اند ولي اين نزاع که آیا «سببٌ يا غايةٌ» ظاهرا در هیچ تفسيري مطرح نشده است.
نتیجه بودن «باء» بنابر دیدگاه فخر رازی
ایشان از كساني است كه قائل به نتيجه است و ميگويد: «ثم إنه سبحانه لما قَرّر هذين الدليلين(خلقت انسان و نبات) رتب عليهما ما هو المطلوب و النتيجة و ذكر اموراً خمسه»،[1] يعني خداوند متعال بعد از بیان آن مراحل تطور خلقت انسان و خلقت نبات، بر این دو، این نتایج پنچ گانه را مترتب كرده:نتایج پنج گانه بر خلقت انسان وگیاه از دیدگاه فخر رازی
احدها: «بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُ» حق را معنا ميكند «والحق هو الموجود الثابت فكأنه سبحانه بين أن هذه الوجوه دالة على وجود الصانع» يعني اين تطور دلالت بر وجود يك صانع حكيم و علیم دارد.«وثانيها: قوله تعالى: وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى» و «أنّه يحيي الموتي» را براي چه آورده؟ چه نتيجهاي ميخواهد بگيرد؟ «تنبيه على أنه لما لم يستبعد من الإله إيجاد هذه الأشياء» مردم اين مراحل تطور را قبول دارند و خودشان ميبينند: «نطفه»، «علقه» و «مضغه»، «فكيف يستبعد منه إعادة الأموات» خدا ميفرمايد: وقتي شما اين مراحل را ميبينيد اعادهي اموات را استبعاد نکنید.
«وثالثها: قوله: وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» برای چه خداوند بیان می کند، ميگويد: «أن الذي يصح منه إيجاد هذه الأشياء» آن خدايي كه ميتواند اين اشياء را ايجاد كند «لا بد و أن يكون واجب الإنصاف لذاته بالقدرة»، بايد ذاتاً متصف به قدرت باشد يعني كسي كه ميآيد نطفه را علقه و علقه را مضغه ميكند، نميشود گفت اين موجودي است كه ديگري به او اين قدرت را داده است بلکه بايد گفت: بالذات متصف به قدرت است.
«ومن كان كذلك» كسي كه بالذات متصف به قدرت است و قدرت آن ذاتی شد «كان قادراً علي جميع الممكنات»، در نتیجه به «علی کل ممکن» قدرت تعلق پيدا ميكند و نمی شود قائل به تفصیل شد و گفت بر این قدرت دارد و بر او ندارد، بر خلقت این قدرت دارد و بر خلقت آن قدرت ندارد، بله اگر قدرت عرضي باشد، مثل انسان كه قدرتش عرضي است بر يك چيز قدرت دارد و بر يك چيز قدرت ندارد، ميتواند يك سنگ ده كيلويي را بردارد ولي هزار كيلويي را نميتواند بردارد، چون قدرت این انسان عرضي است. ولي وقتی قدرت ذاتي شد فرقي نميكند و اصلاً براي او سبك و سنگينی ندارد، آسان و سخت ندارد.
پس اینکه خداوند متعال به مردم مي فرماید: «إنا خلقناكم من تراب»، «ثم من نطفه»، «ثم من علقه»، «ثم من مضغه»، «مخلقه و غير مخلقه» معلوم ميشود که اين ذات، متصف به قدرت است و كسي كه قدرت ذاتي دارد اين «قادرٌ علي جميع الممكات» فخر رازی در ادامه ميگويد: «و من كان كذلك» كسي كه قادر بر جميع ممكنات باشد «لابدّ و أن يكون قادراً علي الاعادة»، اين بايد دوباره بتواند اين نفوس را برگرداند و زنده كند.
«ورابعها: قوله: وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ و المعنى أنه لما أقام الدلائل على أن الإعادة في نفسها ممكنة»، در آيه پنج و شش بیان شد که اعادهي موتي ممكن است و خداوند نیز بر هر ممکنی قادر است، حال باید به تحقق اعاده قطع پیدا کنیم و این آیه هفتم می خواهد همین مطلب را بیان کند.
به عبارت ديگر؛ چرا خداوند فرمود: «أنّ الساعة آتيةٌ لا ريب فيها» اين جمله «أن الساعة آتيةٌ» خبر است، چرا اين خبر را ميدهد؟ فخر رازی ميگويد: چون در آيه قبل، امكان اعاده را مطرح كرد، يعني آن خدايي كه قدرت دارد، امكان دارد انسان را دوباره زنده كند، مجرد امكان كافي نيست لذا در این آیه شریفه خداوند تبارك و تعالي به عنوان صادق القول خبر ميدهد «أن الساعة آتية، أن الله يبعث من في القبور»، از آنجا که خداوند تبارك و تعالي به عنوان صادق الوعد و صادق القول، خبر ميدهد كه قيامت ميآيد و بعث محقق ميشود «و إذا ثبت الإمكان و الصادق أخبر عن وقوعه» پس قطع به وقوع آن پیدا می شود يعني قطعاً قيامت محقق خواهد شد، قطعاً انسانها دوباره زنده خواهند شد چون خود خداوند تبارك و تعالي به عنوان صادق القول خبر می دهد.
نکته: فخر رازي در مباحث فلسفي هم خيلي مسلط بوده، مباحث مشرقيهای ایشان از كتابهاي فلسفي بسيار دقيق است و بزرگان خيلي به مباحث مشرقيه ایشان اعتنا دارند.
باز دوباره فخر رازی برای اینکه مسئله روشن شود و چطور امكان اعاده و احياي موتي از اين آيات استفاده ميشود، ميگويد: «أما بيان الإمكان فالدليل عليه أن هذه الأجسام بعد تفرقها قابلة لتلك الصفات التي كانت قائمة بها حال كونها حية عاقلة» يك انسان وقتي كه در زير خاك ميرود اجزاءش تفرق پيدا ميكند پوست، گوشت او از بين ميرود، عروق از بين ميرود و شايد استخواني از او باقي بماند! آن صفاتي كه در زماني كه اين انسان، حيّ عاقل بود، اين اجزاء باز قابليت آن صفات را دارند، الآن خاك شده و اين خاكي كه قبلاً انسان بوده، گوشت و پوست و عروق، باز قابليت اين صفات را دارد.
«و البارئ سبحانه عالم بكل المعلومات قادر على كل المقدورات الممكنة »، خدا ميداند اين قابليت دارد و قدرت بر اين هم دارد «و ذلك يقتضي القطع بإمكان الإعادة» پس بايد قطع به امكان اعاده پيدا كنيم بگوئيم اين انساني كه خاك شده قابليّت اينكه دوباره انسان بشود را دارد، چرا؟ «لأنها لو لم تكن قابلة لها في وقت لما كانت قابلة لها في شيء من الأوقات» اگر بگوئيم الآن ديگر قابليت ندارد بايد هيچ زماني قابليت نداشته باشد چرا؟ «لأن الأمور الذاتية لا تزول» ذاتي قابل سلب نيست، اگر اين انسان خاك شد باز قابليت انسان شدن را دارد «و لو لم تكن قابلة لها في شيء من الأوقات لما كانت حية عاقلة في شيء من الأوقات» اگر در هيچ زماني قابل براي اين اوصاف نباشد حتي آن زماني كه حيّ عاقل هم بود نبايد قابليت داشته باشد ولي چون آن زماني كه حي و زنده بود اين اوصاف را دارد الآن هم كه تبديل به خاك شده قابليت اين اوصاف را دارد.
خلاصهي حرف ایشان در این است که: انسان وقتي اجزاءش متفرق ميشود، اين جزء هرچند به ريزترين جزء عالم تبديل شود اما قابليت آن اوصافي كه در زماني كه حيّ و عاقل بود را دارد، همين قابليت، برایش امكان درست ميكند، ما نميگوئيم سنگ را انسان كند زیرا سنگ قابليتش را ندارد، ولي اين خاكي که از اجزاء متفرقه انسان است ميشود انسان، اين قابليتش را دارد پس امكان اعاده مسلم وجود دارد. از آن طرف خداوند تبارك و تعالي اخبار هم داده به اينكه اين كار را انجام ميدهد، پس بايد قطع به وقوع آن پيدا كنيم.
بنابراین برای قطع به وقوع معاد جسماني نیاز به دو تا مقدمه است 1) الاعادة ممكنةٌ في نفسها 2) أنه تعالي أخبر بالاعادة، اخبار كرده كه من حتماً اعاده ميكنم «يبعث من في القبور»، چون خداوند تبارك و تعالي «و من اصدق من الله قولا».
در ادامه فخر رازی نکته ای را بیان می کنند و آن این است که می گوید: خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم هر جا صحبت از بعث ميكند دو صفت خودش را كنارهم آورده؛ 1. قدرت 2. علم، خدا علم دارد به اينكه اين اجزاء قابليت انسان شدن را دارد و قدرت بر اين نیز دارد همين جزء را دوباره انسان كند پس بعث محقق ميشود.
و در این آيه شريفه «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم»[2]، «قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم»[3] اشاره به قدرت دارد آن كسي كه قبل از اينكه انسان چيزي نبود و انسان را از اين خاك آفريد، دو مرتبه ميتواند از همين خاكي كه انسان بوده و بعد هم خاك شده انسان را بيافريند، بعد می فرماید«و هو بكل خلقٍ عليم» خدا به هر خلقي و به هر خلقتي كه ميكند عالم است، پس در این آیه شریفه نیز، هم صفت قدرت و هم صفت علم هر دو در کنار هم بیان شده است.
بدین جهت در معاد جسماني دو چيز ملاك است: 1. قدرت باري تعالي 2. علم باري تعالي، و ايشان اين ادعا را ميكند و می گوید: هر جا دليل بر بعث را خدا ميخواهد بياورد، اين صفت قدرت و صفت علم را در كنارش ميآورد.
پس كلام فخر رازي به خوبي دلالت دارد كه اين آيه ششم و هفتم نتيجهي آن آيه پنجم است.
فارق بین دو جمله «وانه یحی الموتی» و «ان الله یبعث من فی القبور»
يك سؤالي در اینجا مطرح ميشود و ايشان هم به آن اشاره كرده اند و آن این است که: در آيه ششم خداوند میفرماید: «و أنه يحي الموتي» يعني «تعلموا أنّ الله يحي الموتي» موتي را احيا ميكند و در آيه بعد خداوند ميفرمايد: «و أن الساعة آتيةٌ لا ريب فيها و أن الله يبعث من في القبور» آيا اين «أن الله يبعث من في القبور» تكرار «يحي الموتي» نيست و چرا تكرار شده؟پاسخی كه ميتوان داد اين است که میان این دو جمله از آیات شریفه، دو فرق وجود دارد:
فرق اول: جملهی «يحي الموتي» اطلاق دارد، يعني هر موتايي را خدا احيا ميكند چه انسان و چه غير انسان، اين مراحل تكون و مراحل تطور، خودش دليل بر اين است كه خدا هر چيزي را كه از انسان، حيوان و حتي نبات ميراند ميتواند آن را احيا كند. «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»[4]، اين جمله «یحی الموتی» اختصاص به انسان ندارد و اطلاق دارد، پس این آیه شریفه، اصل احيا را بيان ميكند.
اما جمله «أن الله يبعث من في القبور» شامل موجودات ديگر نميشود فقط شامل انسانها ميشود حالا ممكن است كسي بگويد اين انساني كه خاك شده، اين خاك هم زير خروارها خاك قرار دارد چطور ميشود دوباره زنده شود! ميفرمايد: «أن الله يبعث من في القبور» خداوند متعال قدرت بر همین دارد. پس اين آيه فقط مربوط به انسان است.
از امام صادق (عليهالسلام) روایت شده که ميفرمايد: پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به جبرئيل(عليهالسلام) فرمود: اي جبرئيل! به من احیای موتی را نشان بده که چگونه خداوند تبارك و تعالي بندگان را در روز قيامت برميانگيزد؟
جبرئيل با پيامبر به گورستان بني ساعده آمد و جبرئيل آمد كنار يك قبري ايستاد و گفت به اذن خدا زنده شو، اين قبر شكافته شد و يك انساني از آن بيرون آمد و شروع كرد تكاندن خاكها، صدا ميزد «واويلتا واويلتا» معلوم ميشد كه كافر بوده! باز به او دستور داد كه بمير و دوباره اماته كرد داخل آن قبر شد.
سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بر سر قبر ديگري آورد و به مرده درون آن قبر گفت: به اذن خدا خارج شو. جواني از قبر بيرون آمد و در حالي كه سرش را از خاك ميتكاند گفت: «أشهد أنْ لا إله إلّا الله وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه و أشهد أنّ السّاعة أتية لاريب فيها و أنّ الله يبعث من في القبور»، معلوم ميشود كه دومي مسلمان بوده. يعني جبرئيل يك كافر را زنده كرد و يك مسلمان را زنده كرد. سپس جبرئيل گفت: يا محمّد(صلي الله عليه و آله)! اينگونه در روز قيامت برانگيخته خواهند شد.[5]
فرق دوم: كلمهي «بعث» با كلمه «احياء»، تفاوت دارد، «بعث» يك خلقت دفعي است يعني دفعةً و لذا ميگويند روز برانگيخته شدن و لذا در اول آيه ميفرمايند: «إن كنتم في ريبٍ من البعث»، اصلاً روز قيامت كه ميشود انسان از خاك دفعةً بيرون ميآيد و آنجا لازم نيست گفته شود اين قبر كنار برود و اين انسان آرام آرام تبديل به گوشت و پوست شود، بلکه دفعةً اين موجود برانگيخته ميشود همان طوري كه جبرئيل به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بر اساس آن روايت نشان داد. بنابراین بين «أنه يحي الموتي» و «أن الله يبعث من في القبور» اين دو فرق را می توان قائل شد.
البته بعضي ها هم گفتند جمله «أن الله يبعث من في القبور» تكرار «أنه يحي الموتي» است ولي با بيان مزبور، معلوم شد که تكرار نيست.
خلاصه اين شد كه آيات ششم و هفتم در مقام بيان سبب براي آن مذكورات در آيه پنجم نيست بلكه عنوان نتيجه را دارد.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1] ـ «ثم إنه سبحانه لما قرر هذين الدليلين رتب عليهما ما هو المطلوب و النتيجة و ذكر أمورا خمسة أحدها: قوله ذلك: بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُ و الحق هو الموجود الثابت فكأنه سبحانه بين أن هذه الوجوه دالة على وجود الصانع و حاصلها راجع إلى أن/ حدوث هذه الأعراض المتنافية و تواردها على الأجسام يدل على وجود الصانع و ثانيها: قوله تعالى: وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى فهذا تنبيه على أنه لما لم يستبعد من الإله إيجاد هذه الأشياء فكيف يستبعد منه إعادة الأموات و ثالثها: قوله: وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ يعني أن الذي يصح منه إيجاد هذه الأشياء لا بد و أن يكون واجب الإنصاف لذاته بالقدرة و من كان كذلك كان قادرا على جميع الممكنات و من كان كذلك فإنه لا بد و أن يكون قادرا على الإعادة و رابعها: قوله: وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ و المعنى أنه لما أقام الدلائل على أن الإعادة في نفسها ممكنة و أنه سبحانه و تعالى قادر على كل الممكنات وجب القطع بكونه قادرا على الإعادة في نفسها، و إذا ثبت الإمكان و الصادق أخبر عن وقوعه فلا بد من القطع بوقوعه، و اعلم أن تحرير هذه الدلالة على الوجه النظري أن يقال الإعادة في نفسها ممكنة و الصادق أخبر عن وقوعها فلا بد من القطع بوقوعها، أما بيان الإمكان فالدليل عليه أن هذه الأجسام بعد تفرقها قابلة لتلك الصفات التي كانت قائمة بها حال كونها حية عاقلة و البارئ سبحانه عالم بكل المعلومات قادر على كل المقدورات الممكنة و ذلك يقتضي القطع بإمكان الإعادة لما قلنا إن تلك الأجسام بعد تفرقها قابلة لتلك الصفات لأنها لو لم تكن قابلة لها في وقت لما كانت قابلة لها في شيء من الأوقات، لأن الأمور الذاتية لا تزول، و لو لم تكن قابلة لها في شيء من الأوقات لما كانت حية عاقلة في شيء من الأوقات، لكنها كانت حية عاقلة فوجب أن تكون قابلة أبدا لهذه الصفات. و أما أن البارئ سبحانه يمكنه تحصيل ذلك الممكن فلأنه سبحانه عالم بكل المعلومات فيكون عالما بأجزاء كل واحد من المكلفين على التعيين و قادرا على كل الممكنات، فيكون قادرا على إيجاد تلك الصفات في تلك الذوات. فثبت أن الإعادة في نفسها ممكنة و أنه سبحانه يمكنه تحصيل ذلك الممكن. فثبت أن الإعادة ممكنة في نفسها. فإذا أخبر الصادق عن وقوعها فلا بد من القطع بوقوعها، فهذا هو الكلام في تقرير هذا الأصل. فإن قيل فأي منفعة لذكر مراتب خلقة الحيوانات و خلقة النبات في هذه الدلالة؟ قلنا إنها تدل على أنه سبحانه قادر على كل الممكنات و عالم بكل المعلومات، و متى صح ذلك فقد صح كون الإعادة ممكنة فإن الخصم لا ينكر المعاد إلا بناء على إنكار أحد هذين الأصلين، و لذلك فإن الله تعالى حيث أقام الدلالة على البعث في كتابه ذكر معه كونه قادرا عالما كقوله: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ [يس: 79] فقوله: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها بيان للقدرة و قوله: وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ بيان للعلم و الله أعلم». مفاتيح الغيب، ج23، ص: 206.
[2] ـ یس،78.
[3] ـ یس،79.
[4] ـ «اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون» حدید، 17.
[5] ـ «في قرب الاسناد للحميري باسناده الى صفوان عن أبى عبد الله عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله لجبرئيل: يا جبرئيل أرنى كيف يبعث الله تبارك و تعالى العباد يوم القيامة، قال: نعم فخرج الى مقبرة بنى ساعدة فأتى قبرا فقال له: اخرج بإذن الله فخرج رجل ينفض رأسه من التراب و هو يقول: وا لهفاه، و اللهف هو الثبور ثم قال: ادخل فدخل، ثم قصد به الى قبر آخر فقال: اخرج بإذن الله، فخرج شاب ينفض رأسه من التراب و هو يقول: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له و أشهد ان محمدا عبده و رسوله، و أشهد أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ثم قال: هكذا يبعثون يوم القيمة يا محمد».تفسير نور الثقلين، ج3، 472.
نظری ثبت نشده است .