درس بعد

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس قبل

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: آيات معاد 2


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۹/۲۶


شماره جلسه : ۲۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • عدم صدق حقّ به مجرد معرفت الهی در دنیا بدون حیات‌ دیگر

  • هم مضمون بودن آیاتی با آیه شریفه«فانا خلقناکم من تراب» به نقل از علامه طباطبایی

  • فارق بین آیه مورد بحث و آیات هم مضمون با آن

  • آیه شریفه«انه یحی الموتی» در مقام پاسخ از یک توهم از دیدگاه علامه طباطبایی

  • عموم قدرت یكی از ادله‌ی اثبات بعث

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


پس مرحوم علامه طباطبایی آیه شریفه «ذلك بأن الله هو الحق» را یکی از ادله‌ی اثبات معاد قرار می دهد؛ به این صورت که چون خداوند تبارك و تعالی در ذاتش، در افعالش، در همه امورش حق است «فكونه تعالی حقّاً لا یفعل إلا الحق یستلزم نشئة البعث استلزاماً بینا» و غیر از حق، فعلی را انجام نمی‌دهد پس نتیجه این می‌شود كه یك نشئه‌ی دیگری به نام معاد باید باشد، «فإن هذه الحیات الدنیا تنقطع بالموت فبعدها حیاتٌ اُخری باقیه»[1] و این حیات دنیا با موت از بین می‌رود و بعد از آن یك حیات دیگر باقی است، زیرا اگر به این باشد که انسان در همین دنیا بعد از اینكه به وجود می‌آید منعدم و معدوم بشود، دوباره انسان‌های دیگر همینطور ادامه پیدا كند بدون اینکه حیات دیگر در میان باشد و بدون هدف باشد، باطل خواهد بود. اما اگر این انسان ها بعد از مُردن، دوباره حیات دائمی داشته باشند این مصداق برای حق شمرده می‌شود.

عدم صدق حقّ  به مجرد معرفت الهی در دنیا بدون حیات‌ دیگر
البته ممكن است یك كسی این را مناقشه كند و بگوید بله اگر خداوند تبارك و تعالی انسان را به دنیا بیاورد این انسان در این دنیا از مواهب ظاهری دنیا استفاده كند و بعد هم از دنیا برود این مصداق باطل است اما اگر این انسان در این دنیا بیاید و آگاه بر خالقی به نام خداوند تبارك و تعالی بشود، خود همین كه این آدم آگاه بشود او را بشناسد، معرفت به او پیدا كند، حالا بعد هم از دنیا می‌رود این باطل نخواهد بود.

به عبارت دیگر اگر كسی بگوید برای حق بودن لازم نیست بعد از این نشئه، نشئه‌ی دیگری باشد بلکه همین كه این انسان خدا را بشناسد، به این وجود آگاهی پیدا كند هر چند بعد هم منعدم شود و از بین برود، ولی در همین 60 ـ 70 سال زندگی در دنیا، خدا را بشناسد و معرفت به آن پیدا کند و سپس از بین برود بر فرض هم معادی نباشد، آیا با همین مقدار معرفت، حق بودن درست نمی‌شود؟ بله اگر در این دنیا فقط ظواهر حیوانی را انسان حفظ كند حق بودن درست نمی‌شود اما اگر این ظواهر را داشته باشد و علاوه بر آن، معرفت خدا را هم داشته باشد، علم به خدا و علم به یك ذات این چنینی پیدا كند، زیرا خدا انسان را خلق کرد برای اینكه معرفت پیدا كنند «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛ یعنی «لیعرفون» خدا را بشناسند، بر فرض نشئه‌ی دیگری هم نباشد آیا مجرد معرفت خدا برای حق بودن كافی نیست؟ آیا این از مصادیق باطل خواهد بود؟

هر چند مرحوم علامه طباطبائی این سؤال را مطرح نکرده اند ولی پاسخ این است که: اگر اثری برای معرفت خدا بار نشود و نتیجه‌ای نداشته باشد چه فایده‌ای دارد، اما اگر معرفت خدا اثر داشته باشد و اثرش این باشد كه یك عالَم دیگری این انسان «معرفت الله» را دنبال می‌كند و به اعتقاد ما بعد از اینکه دار قیامت می‌شود باز تازه از اول شروع به تكامل می‌شود و اینطور نیست كه آنجا هیچ تكاملی نباشد بلکه آنجا معرفت به خداوند متعال بیشتر می‌شود.

پس نتیجه این می شود که: مجرد اینكه انسان در این دنیا علم به خدا پیدا بكند و بعد خود این نتیجه‌ای نداشته باشد كافی نیست یعنی «معرفت الله» در این دنیا نمی‌تواند تمام الموضوع برای حق بودن باشد، معرفت الله در این دنیا موضوع برای حق بودن است كه در دنباله‌اش قیامت باشد، در دنباله‌اش این انسان علم و توجهش و اعتقادش به خداوند متعال بیشتر بشود، در دنباله‌اش متنعم از همان خدایی باشد كه این انسان او را می‌شناسد.

بنابراین اگر «ذلك بأن الله هو الحق» سبب گرفته شود همه‌ی سؤالات پیش می‌آید، از جمله از سؤال ها این است که اگر خدا حق است پس برای حق بودن همین كه انسان به خداوند متعال معرفت پیدا كند كافی است، عالم بعث و عالم قیامت لزومی ندارد. ولی اگر «ذلك بأن الله هو الحق» غایت باشد یعنی خداوند می فرماید: این مراحل خلقت خودت و خلقت گیاهان را نگاه كن، برای اینكه به این نتیجه برسی كه آن خدایی كه خالق این مراحل است بدان که حق است، كار باطل انجام نمی‌دهد.

هم مضمون بودن آیاتی  با آیه شریفه«فانا خلقناکم من تراب» به نقل از علامه طباطبایی
در ادامه مرحوم علامه طباطبائی می‌فرمایند[2]: آیه شریفه «فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» جاری مجرای آیاتی است که از جمله آن آیات این است: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما لاعِبینَ»، «ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ» که در آیه 38 و 39 سوره دخان آمده، خداوند متعال می‌فرمایند: آسمان‌ها و زمین و آنچه كه بین اینها است به عنوان لاعبین نیستند یعنی وسیله‌ای برای لعب و بازی نیست و به عنوان لعب این كار را انجام نداده ایم، كار ما كاری نیست که مصداق برای لعب باشد، و ما آسمان و زمین را خلق نكردیم مگر به عنوان حق، یعنی مصداق برای حق‌اند، آسمان و زمین خلقتشان عنوان حق را دارد.

آیه 27 سوره «ص» نیز چنین وزانی دارد که خدواند متعال می‌فرماید: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذینَ كَفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» ما آسمان و زمین و آنچه بین اینهاست به عنوان باطل قرار نداده ایم «ذلك» یعنی باطل بودن، گمان كسانی است كه كافر شده اند، یعنی كفار می‌گویند: این آسمان‌ها و زمین و «ما بینهما» هیچ هدفی برایش مترتب نیست. در حالی که خداوند متعال می‌فرمایند: «و ما خلقناهما إلا بالحق» اینها عنوان حق را دارند یعنی تمامش دارای هدف است.

فارق بین آیه مورد بحث و آیات هم مضمون با آن
در آیه مورد بحث «ذلك بأن الله هو الحق» از طریق حقّیت ذاتیه‌ی خداوند متعال به مسئله‌ی قیامت پی برده می شود، اما در سه آیه‌ مذکور، از طریق حقّیت فعل خدا اثبات معاد می شود‌، چون خلقت آسمان و زمین و «ما بینهما» فعل خداوند تبارك و تعالی است که از این طریق اثبات بعث می‌كند.

پس نتیجه این می‌شود كه خداوند تبارك و تعالی در قرآن كریم برای اثبات بعث و معاد، گاهی از راه حقّیت ذاتیه‌ی خودش وارد شده می‌گوید خدا حق است، این خدایی كه حق است نمی‌شود افعالش باطل باشد پس اگر دنیایی را آفریده، آسمان و زمین و انسانی هم که آفریده، پس باید یك نشئه‌ی دیگری هم داشته باشد.

وگاهی نیز قرآن كریم از راه حقّیت فعل خدا بالصراحه و به مدلول مطابقی وارد می‌شود «و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما باطلا ذلك ظنّ الذین كفروا»؛ یعنی خداوند متعال در قرآن معاد از دو راه اثبات می کند: 1. حقیت ذات 2. حقّیت فعل.

وقتی به قرآن کریم مراجعه می شود عنوان «حق» جاهای زیادی آورده شده و این چنین نیست كه گفته شود همه جا یك معنا واحد دارد. و آن طوری كه مفسرین می‌گویند: کلمه «حق» در لغت به معنای «الشیء الثابـت الذی لا یزول» آمده و معنای اصلی «حق» نیز همین است و گاهی اوقات نیز به «الشیء الثابت» معنا می‌كنند و کلمه«لایزول» را نمی آورند. آیا این مواردی كه در قرآن کریم تعبیر به «حق» شده یك معنای واحد دارد یا اینكه ممكن است معانی مختلفی از آن اراده شده باشد؟ البته وارد این بحث نمی شویم ولی اگر موارد حق و باطل از قرآن كریم استخراج شود مسئله روشن خواهد شد، لذا هر جا باید آیه را با قرائنی كه در آن آیه وجود دارد ملاحظه شود تا معلوم شود که خداوند از كلمه‌ی «حق» در آنجا چه اراده كرده؟

آیه شریفه«انه یحی الموتی» در مقام پاسخ از یک توهم از دیدگاه علامه طباطبایی
ایشان می‌فرمایند: «أنه یحی الموتی» جواب از یك توهم است، «من الممكن أن یتوهم استحالة احیاء الموتی فلا ینفع البرهان حینئذٍ لذا دفعه بقوله و أنه یحی الموتی»[3] وقتی گفته می شود «ذلك بأن الله هو الحق» با اقامه این برهان برای معاد و بعث در روز قیامت، باز هم ممكن است كسی توهم استحاله‌ی احیای موتی كند یعنی با وجود اینكه برهان برای او اقامه شده بگوید چه كسی می‌خواهد این موتی را در روز قیامت زنده كند.

«فإحیاؤه تعالى الموتى بجعل التراب المیت إنسانا حیا» احیاء خدا نسبت به موتی به این است كه تراب میت را انسان حی قرار بدهد «و جعل الارض المیته نباتاً حیا»، زمین مرده را هم به عنوان نبات قرار بدهد، فإحیائه تعالی واقعٌ مستمرٌ مشهور، این یک واقعی است که همه می‌بینند كه خداوند متعال از تراب میت، انسان آفریده و از زمین میت هم نبات آفریده، « فلا ریب فی إمكانه و هذه الجملة أیضا فی مجرى قوله تعالى:«قالَ مَنْ یحْی الْعِظامَ وَ هِی رَمِیمٌ قُلْ یحْییهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»[4] و سائر الآیات المثبته لامكان البعث و الاحیاء ثانیاً من طریق ثبوت مثله أولاً»، ایشان خلاصه می‌فرماید: اگر متوهمی توهم استحاله احیاء نماید، خداوند تبارك و تعالی در پاسخ می‌فرمایند: «و أنه یحی الموتی» به دلیل اینكه اگر خدا زمین میت یا انسان میت را خلق كرد پس إمكان اینكه موتی را بعداً احیا كند وجود دارد.

این قسمت از فرمایش مرحوم علامه كه تصریح دارد «فلا ریب فی إمكانه» آیا همان کلام فخر رازی را می خواهند مطرح کنند؟ که فخر رازی می گفت:‌ وقتی که امكان معاد وجود دارد و خداوند نیز که صادق و مصدَّق است و وعد او وعد صدق است آن هم وقتی خبر می دهد كه «انه یحی الموتی»، پس بگوییم «فلا ریب فی امكانه و وقوعه» اما این مطلب را اینجا نگفته‌اند.

 بلكه در دنباله‌اش می‌فرمایند: «ثم لما أمكن أن یتوهم أن جواز الإحیاء الثانی لا یستلزم الوقوع بتعلق القدرة به استبعادا له و استصعابا دفعه بقوله: «وَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» ، نتیجه این است كه ایشان «و أنّه یحیی الموتی» را به عنوان امكان احیای موتی قرار می‌دهند «أنّه علی كل شیء قدیر» را به عنوان فعلیت آن قرار می‌دهند.

پس مستفاد از عبارت ایشان «من الممكن أن یتوهم استحالة احیاء الموتی فلا ینفع البرهان»، در آیه شریفه «و أنّه یحی الموتی» این است که: خداوند تبارك و تعالی فرمود حالا كه زمین میته یا انسان میت را خلق كردم و او را حیات دادم، پس احیای موتی ثانیاً هم ممكن است یعنی «و أنّه یحی الموتی ثانیاً» دلالت بر امکان دارد «و أنّه علی كل شیء قدیر» دلالت بر فعلیت دارد یعنی خداوند حتماً همین كار را انجام می‌دهد.

به بیان دیگر، «انه یحی الموتی» در مقام دفع استحاله و بیان امکان است و «انه علی کل شیء قدیر» در مقام بیان فعلیت امکان است یعنی آنچه را که امکان دارد به فعلیت آن نیزمی رساند.

در ادامه می‌فرماید: «فإن القدرة لما كانت غیر متناهیة كانت نسبتها إلى الإحیاء الأول و الثانی و ما كان سهلا فی نفسه أو صعبا على حد سواء فلا یخالطها عجز و لا یطرأ علیها عی و تعب»، و این جمله‌ی «أنه یحیی الموتی» جاری مجرای و «من یحی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی أنشأها اول مره» است كه این باز امكان را اثبات می‌كند.

عموم قدرت یكی از ادله‌ی اثبات بعث
و جمله‌ی «أنه علی كل شیء قدیر» نیز جاری مجری آیه شریفه «أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ»[5] است، یعنی آیا ما نسبت به خلق اول عاجز بودیم؟ و آیه شریفه «إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْی الْمَوْتى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ»[6]  نیز از آیاتی است که از راه عموم قدرت، اثبات بعث می‌كند.

 آنچه از کلام مرحوم علامه طباطبائی برداشت می شود این است که ایشان می فرمایند: یکی از ادله‌ی اثبات بعث از دو تا جمله ای «أنه یحی الموتی»  و «أنه علی كل شیء قدیر»  در آیه ششم، عموم القدرة است، تا اینجا از این آیات دو تا دلیل برای بعث بیان کردند: یكی حق بودن ذات خدا، و دیگری حق بودن افعال خدا، و الان به عنوان دلیل سوم می‌فرمایند: دلیل بر بعث در روز قیامت، عموم القدره است؛ چون خدا بر هر چیزی قادر است و قدرتش عام است پس می‌تواند این انسان‌ها را دو مرتبه روز قیامت زنده كند و از آنها سؤال و حساب و کتاب كند زیرا اگر خدا بر بعضی از امور قادر بود دیگر معلوم نبود که بر این امر قادر باشد ولی آن خدایی که «علی كل شیء قدیر» است یعنی حتی احیای موتی.

 پس در نتیجه «و أنّه یحی الموتی» امكان را می‌گوید یعنی امكان اینكه خدا موتی را احیا كند وجود دارد، «علی كل شیء قدیر» فعلیتش را می‌گوید که از این راه، با عموم قدرت و نامتناهی بودن قدرت حق تعالی، اثبات بعث و اثبات قیامت در این آیه می شود.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ «فالذی یعطیه السیاق- و المقام مقام إثبات البعث- و عرض هذه الآیات على سائر الآیات المثبتة للبعث أن الآیة تؤم إثبات البعث من طریق إثبات كونه تعالى حقا على الإطلاق فإن الحق المحض لا یصدر عنه إلا الفعل الحق دون الباطل، و لو لم یكن هناك نشاة أخرى یعیش فیها الإنسان بما له من سعادة أو شقاء و اقتصر فی الخلقة على الإیجاد ثم الإعدام ثم الإیجاد ثم الإعدام و هكذا كان لعبا باطلا فكونه تعالى حقا لا یفعل إلا الحق یستلزم نشاة البعث استلزاما بینا فإن هذه الحیاة الدنیا تنقطع بالموت فبعدها حیاة أخرى باقیة لا محالة». المیزان فى تفسیر القرآن، ج‏14 ، 346 .  
[2] ـ «فالآیة أعنی قوله: «فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ» إلى قوله- ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ» فی مجرى قوله«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» الدخان: 39 و قوله«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا»- ص: 27 و غیرهما من الآیات المتعرضة لإثبات المعاد، و إنما الفرق أنها تثبته من طریق حقیة فعله تعالى و الآیة المبحوث عنها تثبته من طریق حقیته تعالى فی نفسه المستلزمة لحقیة فعله».المیزان فى تفسیر القرآن، ج‏14، ص: 347.
[3] ـ «ثم لما كان من الممكن أن یتوهم استحالة إحیاء الموتى فلا ینفع البرهان حینئذ دفعه بقوله: «وَ أَنَّهُ یحْی الْمَوْتى‏» فإحیاؤه تعالى الموتى بجعل التراب المیت إنسانا حیا و جعل الأرض المیتة نباتا حیا واقع مستمر مشهود فلا ریب فی إمكانه و هذه الجملة أیضا فی مجرى قوله تعالى: «قالَ مَنْ یحْی الْعِظامَ وَ هِی رَمِیمٌ قُلْ یحْییهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» یس: 79 و سائر الآیات المثبتة لإمكان البعث و الإحیاء ثانیا من طریق ثبوت مثله أولا.
ثم لما أمكن أن یتوهم أن جواز الإحیاء الثانی لا یستلزم الوقوع بتعلق القدرة به استبعادا له و استصعابا دفعه بقوله: «وَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» فإن القدرة لما كانت غیر متناهیة كانت نسبتها إلى الإحیاء الأول و الثانی و ما كان سهلا فی نفسه أو صعبا على حد سواء فلا یخالطها عجز و لا یطرأ علیها عی و تعب و هذه الجملة أیضا فی مجرى قوله تعالى، «أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ» ق: 15 و قوله: «إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْی الْمَوْتى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ» حم السجدة- 39 و سائر الآیات المثبتة للبعث بعموم القدرة و عدم تناهیها».المیزان فى تفسیر القرآن، ج‏14، 347.
[4] ـ یس، 78،79.
[5] ـ «أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فی‏ لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدید» ق،15.
[6] ـ «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذی أَحْیاها لَمُحْی الْمَوْتى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدیر» فصلت، 39.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .