موضوع: آيات معاد 2
تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۹/۲۱
شماره جلسه : ۱۶
-
سؤال حضرت ابراهیم از اصل احیا نه کیفیت آن
-
مؤید سؤال حضرت ابراهیم از اصل احیا
-
مراد از اطمینان در آیه شریفه «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»
-
قرائت صحیح در« فَصرْهُنَّ» و معنای آن
-
فلسفه سؤال حضرت ابراهیم به نقل از صاحب مجمع البیان
-
وجوه چهارگانه در فلسفه سؤال حضرت ابراهیم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث از آیات معاد به همان ترتیبی که مرحوم مجلسی (قدس سره) در کتاب «بحار الانوار» مطرح کرده دنبال می شود و میفرمایند: یکی از آیاتی که دلالت بر حشر و معاد در روز قیامت دارد این جریان حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) است.
سؤال حضرت ابراهیم از اصل احیا نه کیفیت آن
معنای اجمالی آیه روشن هست که ابراهیم به خدا عرض کرد «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى» چگونه موتی را احیا میکنی؟ و باز اینجا هم همان بحثی که در آیه قبل راجع به عزیر بود که آیا سؤال از اصل احیا است یا سؤال از کیفیت احیا است؟ اینجا روی این کلمهی «كَيْفَ» ممکن است گفته شود: پس ابراهیم راجع به اصل احیا تردیدی نداشته اما راجع به کیفیتش بوده.در آیه 259 از سوره بقره بیان شد که بعد از اینکه خداوند، عزیر را میراند و زنده کرد و در مورد عظام فرمود «كَيْفَ نُنْشِزُها» که در اینجا خدا کیفیت را به او ارائه نکرد بلکه خدا احیا را به او نشان داد. جمله «أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى» یعنی «من ببینم احیاء موتی را» نه اینکه تفکیک نمایید و بگویید: احیاء موتی مسلم است اما کیفیتش به چه نحوی خواهد بود؟ در قضیهی عزیر اینطور نبوده که کیفیت را خداوند به او نشان داده باشد و بیاید اول این استخوان را به چه نحوی بوده و بعد چه میکند، اصلاً این فعل و انفعالاتش را عزیر نفهمید.
لذا در این آیه شریفه نیز بحث از اصل احیا است البته کسانی که در آیه 259 از سوره بقره، میگویند: سؤال عزیر «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» از کیفیت بوده، در اینجا محکمتر میگویند: سؤال حضرت ابراهیم از اصل احیا نبوده، از کیفیت احیا بوده، این تفکیک اصلا معنا ندارد، اصل احیا را مسلم معتقد بوده، ولی میخواسته ببیند «كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى»یعنی «ارنی احیاء الموتی».
مؤید سؤال حضرت ابراهیم از اصل احیا
جمله «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى»؛ یعنی «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ» به کیفیت یا احیاء؟ اصلاً کیفیت را لازم نیست که کسی به آن اعتقاد یا علم داشته باشد. مثلاً اگر علم نداشته باشی که کیفیت جهنم در همین دنیا تشکیل میشود یا عالم دیگری؟ عدم علم به این خصوصیات، به اعتقاد ضربه نمی زند.پس «قَالَ بَلَى» یعنی من احیا را می دانم و به آن ایمان دارم «وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»، اطمینان؛ یعنی آن سکون نفس در علم الیقین، آن مرحلهی بالای سکون نفس، اینکه میدانم باور صد در صد دارم یک حرف است، علم الیقین دارم، عین الیقین هم دارم میخواهم به مرحلهی حق الیقین برسم، مثلاً من علم دارم یک کسی قدرت دارد این وزنه را بردارد، عین الیقین هم این است که ببینم این دارد برمیدارد حالا اگر یک مرحلهای بشود که خودم بتوانم این را بردارم مسئلهی حق الیقین میشود.
مراد از اطمینان در آیه شریفه «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»
اطمینانی که در قرآن میآید غیر از اطمینانی است که آقایان در اصول در مقابل علم یعنی درجهی ضعیفتر از علم قرار میدهند. در اصول میگویند: یک علم و یقین وجود دارد هر چند بعضیها هم بین علم و یقین میخواهند فرق بگذارند و یک درجهای ضعیفتر از یقین به نام اطمینان وجود دارد که به «نود درصد» را اطمینان میگویند.اما اطمینان در اینجا بر حسب آنچه در لغت آمده: طمأنینه، سکون و آرامش صد در صدی قلب است یعنی یک مرحلهی بالایی از علم است. علم با یک استدلال خراب میشود، اگر علم به مطلبی دارید و میگوئید من یقین دارم، یقین نفسانی را میشود با یک استدلال مورد خدشه قرار داد، اما اطمینان قابل خدشه نیست، اطمینانی که اینجا گفته می شود یعنی همان حق الیقین، آن مرحلهی شهودی، وقتی دست در خود آتش قرار می گیرد و آتش را لمس می کند آن شهود کامل است.
به بیان دیگر؛ یک وقت علم به روشن شدن آتش دارید آن علم الیقین میشود، گاهی وقت ها آثارش را هم از دور با چشم میبینید این عین الیقین میشود، اما وقتی دست در آن قرار گرفت و آتش را لمس کردید این یک مرحله ی بالای بالاست و همه هم جمع شوند بگویند این آتش وجود ندارد شما میگوئید وجود دارد، این حق الیقین دیگر قابل تزلزل نیست.
تا اینجا دو نکته بیان شد:
الف). سؤال ابراهیم از اصل احیا است.
ب). «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى»؛ مؤید این است که سؤال از اصل احیا است نه سؤال از کیفیت احیا بوده و اطمینان در جمله «وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» اطمینان اصطلاحی نیست بلکه به معنای آرامش قلب، یعنی آنچه که هیچ تزلزلی در آن راه پیدا نمیکند و با استدلال آرامش پیدا نمیشود اما با شهود آرامش پیدا میشود.
در ادامه خداوند به حضرت ابراهیم می فرمایند: «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنْ الطَّيْرِ» چهار پرنده طاووس، خروس، کبوتر، کلاغ را بگیرد.
قرائت صحیح در« فَصرْهُنَّ» و معنای آن
قرائتها در اینجا بنا بر آنچه در کتاب مجمع البیان آمده مختلف است:1. ابوجعفر، حمزه و رویس از یعقوب نقل میکنند: «فصِرهُنَّ».
2. بعضیها« فصُرهُنَّ» خواندند که غلط رایج همین است.
3. فَصِرَّهُنَّ، نیز قرائت شده.
«صُر» امر است از «صَوْر» است مثل «قُل» که از «قَوْل» است، « فَصُرهُنَّ» به چه معناست ؟ در لغت به دو معنا آمده: الف). به معنای عادت دادن، ب). به معنای قطعه قطعه کردن،
و در اینجا«فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» به این معناست که ااین چهار پرنده را بگیر به تو انس پیدا کنند یعنی خصوصیاتش را بررسی کن، جزئیاتش را ببین، «صُرهُنَّ» امر است به اینکه اینها را با خودت مأنوس و عادت بده که بعد از اینکه دو مرتبه اینها زنده شدند تو ببینی که این طاووس همان طاووس است، این خروس (دیگ) همان خروس است.
راغب «صُر» را به معنای قطعه قطعه کردن آورده، اشکال این است که اگر به معنای قطعه قطعه کردن باشد کلمهی « إِلَيْكَ» نمیخواست، فصُرهُنّ یعنی این چهار طیر را قطعه قطعه کن در این هنگام «إِلَيْكَ» متعلق به «صُرهُنَّ» نمیتواند باشد یا باید متعلق به محذوف و یا متعلق به «فخذ» گرفته شود و این طور معنا می شود: «فخذ اربعةً من الطیر فصُرهُنّ فخذ إلیک»
مرحوم طباطبائی (قدس سره) میگوید: این «صُر» به معنای همان اماله و مِیل دادن، گرایش دادن است، که این معنا به آن اشراب شده، یعنی معنای «صُر» همان قطعه قطعه کردن است اما متضمن معنای اماله نیز می باشد، تشبیه میکنند مثل آیه شریفه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ» ، رفث به معنای دشنام دادن است ولی در این آیه یعنی نزدیکی کردن با همسر است، که این معنای نزدیکی کردن، به لفظ «رفث» اشراب داده شده و این لفظ متضمن این معنا نیز می باشد.
«ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً» بر هر کوهی جزئی را قرار بده ، حالا آنجا هفت تا کوه یا ده تا کوه بوده مختلف نقل کرده اند.
خدا به ابراهیم میفرماید «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» تو خودت اینها را بخوان، اینجا برخلاف قضیه عزیراست، «يَأْتِينَكَ سَعْياً» اینها شتابان به سراغ تو میآیند، یعنی آنجایی که خداوند فرمود: «فَصُرهنَّ» این را به خودت عادت بده، وقتی یک پرندهای به صاحبش عادت پیدا کرد این صاحبش وقتی صدایش بزند به سراغش میآید.
حالا آیا با «ادْعُهُنَّ» اینها زنده شدند یا اینکه ابراهیم اینها را تکه تکه کرد، هر تکهای را سر یک کوه قرار داد و خدا زنده کرد و بعد ابراهیم طاووس را خواند، دیک را خواند و به سراغش آمدند؟ جای بررسی دارد.
فلسفه سؤال حضرت ابراهیم به نقل از صاحب مجمع البیان
صاحب مجمع البیان می فرمایند: اصلاً چطور شد ابراهیم این سؤال را مطرح کرد؟ «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى» آیا ابتداءً همینطوری گفت: «رَبِّ أَرِنِي»؟وجوه چهارگانه در فلسفه سؤال حضرت ابراهیم
در اینکه چرا ابراهیم این سؤال را کرد؟ چهار وجه و احتمال داده می شود:وجه اول: «ما قاله الحسن و الضحاک و قتاده و هو المروی عن ابی عبدالله علیه السلام» از امام صادق هم روایت شده «أنه رأی جیفةً تمزقها السباع» یک حیوان مُردهای را دید که درندگان دارند او را تکه تکه میکنند «فیأکل منها سباع البرّ و سباع الهوا و دوابّ البحر» حیوانات دریایی، حیوانات خشکی و حیوانات هوایی، دارند این را ممزق میکنند، «فسأل الله ابراهیم قال یا رب قد علمت أنک تجمعها من بطون السباع و الطیر و دواب البحر» ابراهیم عرض کرد من میدانم شما تمام اینها را از بطون اینها در می آوری و جمع میکنید، «ارنی کیف تحییها» به من نشان بده چطور اینها را احیا میکنید «لاعاین ذلک» تا من با چشم خودم ببینم.
وجه دوم: «ما روی عن ابن عباس سعید بن جبیر أن الملک بشّر» یکی از ملائکه به ابراهیم بشارت داد «و أن الله قد اتخذه خلیلا» که خداوند تو را به مقام خلّت و خلیل بودن رسانده «و أنه یجیب دعوته و یحیی الموت بدعائه» دو تا اثر برای خلیل بودن ذکر میشود 1) استجابت دعوت 2) خلیل خدا کسی است که اگر بخواهد مُردهای را زنده کند میخواند آن مُرده را و زنده میشود. « فسأل الله تعالی أن یفعل ذلک لیطمئن قلبی» این از ملک سؤال کرد که اگر خدا مرا به ین مقام رسانده به من نشان بده که میتوانم محیی به اذن خدا باشم، «لیطمئن قلبه بأنه قد أجاب دعوته واتخذه خلیلا»
وجه سوم: «أن سبب السؤال منازعة نمرود إیاه فی الاحیا» نمرود که فرعون آن زمان بود با ابراهیم در احیا منازعه کرد «إذ قال أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ و أطلق محبوسا» من آدمی هستم که میمیرانم زنده میکنم آزاد میکنم و انسانی را میکشم «و قتل إنسانا فقال إبراهيم ليس هذا بإحياء و قال يا رب أرني كيف تحيي الموتى ليعلم نمرود ذلك» بعد به خدا عرض کرد که نمرود یک چنین چیزی میگوید شما نشان بده که چطور موتی را احیا میکنی تا نمرود بفهمد احیا این است نه اینکه کسی را میکشند یا آزاد میکند، اسمش را احیا بگذارد، چون نمرود آزاد کردن یک انسان را احیا گذاشته بود لذا می گفت: «أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ»، «و روي أن نمرود توعده بالقتل إن لم يحيي الله الميت بحيث يشاهده» بعد نمرود هم گفته بود که اگر خدا میّت را به طوری که من مشاهده کنم احیا نکند من تو را میکشم، «فلذلك قال «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» أي بأن لا يقتلني الجبار» .
پس طبق این احتمال «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» به این صورت معنا می شود که چون نمرود گفته بود که اگر خدای تو احیای موتی را به تو نشان ندهد تو را میکشم، ابراهیم هم میگوید خدایا به من نشان بده که خیالم راحت شود که این نمرود من را نمیکشد.
وجه چهارم: «إنه احبّ أن یعلم ذلک علم عیانٍ» همان مطلبی که در اول بحث بیان شد که ابراهیم میخواست علم عیان همان شهود را پیدا کند «بعد أن کان عالماً به من جهة الاستدلال و البرهان» بعد از اینکه مسئلهی اماته و احیا از جهت استدلال و برهان برایش روشن شد «لتزول الخواطر و وساوس الشیطان و هذا أقوی الوجوه».
صاحب مجمع البیان وقتی اینجا میرسد میگوید «و هذا أقوی الوجوه»، این قویترین وجوه است.
این وجه چهارم دلالت دارد که ابراهیم علم به احیای موتی داشته، حتی قبلاً به نمرود هم گفته بوده که خدای من خدایی است که موتی را احیا میکند، بعداً میخواسته به این اطمینان که مرحلهی علم عیان و علم شهودی است برسد.
شاهد بر این مطلب: آیات 72 تا 82 سوره شعراء است که مسئله اماته و احیا را خود ابراهیم در همان جا مطرح کرده و می گوید: «وَ الَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحْيينِ» که اعتقاد مسلم به مسئله اماته و احیا دارد. همچنین آیه 74 و 75 سوره انعام که در مورد ابراهیم چنین آمده « وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ»، «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ».
البته یک بحثی در اینجا وجود دارد و آن این است که آیا این آیه شریفه«وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» به لحاظ تاریخی قبل از «رَبِّ أَرِنِي» است؟ ظاهرش همین است که این آیه 260 سوره بقره «رَبِّ أَرِنِي» (حالا اگر زمان نزولش هم برای پیامبر قبل باشد) از حیث تاریخ وقوعش برای قضیهی حضرت ابراهیم، بعد از این قضایا است که ابراهیم به آزر گفت چرا این اصنام و بتها را به عنوان آلهه قرار میدهی؟ خدا میفرماید ما ملکوت اسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» یعنی یقین به نحو علم الیقین داشت.
سؤال: اگر ابراهیم قبلاً ملکوت را دیده، کسی که ملکوت را میبیند به حق الیقین میرسد، اگر به حق الیقین رسیده بوده چرا در این آیه می فرماید: «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» یک اضافهای را درخواست کرده، این مطلب نیاز به تأمل دارد.
نظری ثبت نشده است .