موضوع: صلاة القضاء
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۸/۲۲
شماره جلسه : ۲۷
-
خلاصه بحث گذشته
-
بررسی جریان استصحاب در مسئله
-
اشکالات وارد بر جریان استصحاب
-
اشکال اول
-
پاسخ اول از اشکال
-
پاسخ دوم
-
پاسخ سوم
-
اشکال دوم
-
پاسخ اشکال دوم
-
دیدگاه محقق همدانی در جریان استصحاب
-
اشکال محقق خویی
-
ارزیابی اشکال محقق خویی
-
اشکال بر دیدگاه محقق همدانی
-
دیدگاه محقق خویی در مسئله
-
فرض اول
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که اگر یک جزئی از اجزای نماز به قاعده احتیاط و به حکم عقل ثابت باشد و شخص در وقت، نماز را بدون آن جزء بخواند، بعد از آنکه وقت سپری و تمام شد آیا اینجا باز قضای این نماز واجب است یا نه؟ عرض کردیم صاحب ریاض حرف اصلیاش این است که اینجا صدق فوت نمیکند و موضوع وجوب قضا جایی است که یک فوتی واقع شده باشد، شاید همین نماز بدون آن جزء مطابق با واقع باشد و همان مأمورٌ به واقعی باشد که مکلف آن را در وقت آورده. لذا ما عنوان «فوت» را احراز نمیکنیم تا بگوئیم قضا واجب است؛ زیرا موضوع قضا «اقض ما فات» است و در اینجا «ما فات» برای ما محرز نیست. صاحب جواهر فرمود: نه، صدق فوت میکند که ما گفتیم بنا بر اینکه فوت را اعم از فوت مأمورٌ به واقعی و مأمورٌ به ظاهری بدانیم این فرمایش صاحب جواهر درست است.بررسی جریان استصحاب در مسئله
طبق قاعده اشتغال ممکن است کسی بگوید در جایی که نمیدانیم سوره واجب است یا نه؟ عقل میگوید شما باید بیاورید، چون مشهور برائتی هستند، حال اگر کسی گفت روی قاعده اشتغال باید این جزء آورده شود و شخص نمازش را بدون این جزء آورد، بعد از اینکه نماز تمام میشود شک میکند که آیا مأمور به را آورد یا نه؟ اینجا استصحاب کنیم عدم اتیان مأمور به را، این استصحاب چه اشکالی دارد؟
اشکالات وارد بر جریان استصحاب
اشکال اول
آری، یک وقت میگویید زید قبلاً زنده بوده و الآن شک میکنیم حیات دارد یا نه؟ استصحاب میکنیم حیات را، اینجا خود مستصحب موضوع برای حکم شرعی است، اشکالی ندارد و استصحاب درست است. میگوئیم مستصحب یا باید حکم شرعی باشد یا موضوع حکم شرعی باشد، اما یک وقت میگوئیم قبلاً فوت شده بود و بعد از این عمل شک میکنیم فوت از بین رفت یا نه؟ استصحاب میکنیم فوت را، فوت موضوع برای قضاست این عیبی ندارد، اما این استصحاب را میگوئیم با نیاوردن این سوره در نماز بعد از نماز شک میکنیم بالأخره این نمازی که خوانده شد آیا «یصدق علیه المأمور به ام لا یصدق»؟
شک میکنیم مأمور به را آورده یا نه؟ قبل از نماز که مأمور به را نیاورده بود، با این عمل شک میکنیم مأمور به را آورده یا نه؟ استصحاب میکنیم عمل اتیان مأمورٌ به را و میگوییم مأمور به را نیاورده. میگوئیم أین الفوت؟لازمه عادی یا عقلیاش فوت است، کسی که مأمور به را نیاورده لازمهعادی و عقلی او فوت است که این میشود اصل مثبت.
پاسخ اول از اشکال
نظیر این مطلب در بحث استصحاب عدم تذکیه مرحوم شیخ مطرح کردند که برخی میگویند عدم تذکیه نمیتواند اثبات میته بودن کند مگر روی اصل مثبت، حال آنجا ممکن بود بگوئیم بین میته و عدم تذکیه فرق است، ولی انصافش این است که عرفاً بین الفوت و عدم اتیان فرقی وجود ندارد و فوت یعنی عدم الاتیان.
محقق خویی میفرماید: فوت امر وجودی است، اما ترک عدم امر وجودی نیست و یک شاهدی میآورد و شاهدش این است که کسی که اول وقت نمازش را نخواند نمیگویند فوت شد، بلکه میگویند «ترک الصلاة فی اول الوقت»، اما تعبیر فوت صدق نمیکند؛ زیرا اول وقت از دستش رفت و فوت شد. نمیتوانیم بگوئیم مأمور به کلاً فوت شده، ولی به اعتبار اینکه فضیلت از دست رفت فوت شد، همین مقدار فوت صدق میکند.
در هر صورت به نظر میرسد عرفاً اینها دو عنوان نیست ولو به دقت عقلیه، مثل اینکه فرض کنید در باب مُردن، مرگ را میگویند خودش یک حیات جدیدی است، مرگ عدم نیست که کسی فکر کند با مرگ نابود میشود، مرگ انتقال از یک داری به دار دیگر است، در موت اینطور است اما در فوت افعال بین عدم الفعل و بین فوت الفعل عرفاً فرقی وجود ندارد. در باب مرگ باز عرف هم نمیتواند فرق را بفهمد، عرف میگوید این کارش تمام شد در حالی که شرعاً و عقلاً تازه کارش شروع میشود بعد از مُردن.
پاسخ دوم
پاسخ سوم
خلاصه آنکه، صاحب ریاض فرمود صدق فوت نمیکند، صاحب جواهر گفت نه فوت امر ظاهری هست. آمدیم سراغ این مطلب که استصحاب کنیم عدم اتیان مأمور به را، اشکال اول این اصل مثبت است که ما جواب دادیم، جواب این است که اولاً از نظر مبنا ما اصل مثبت را قبول داریم و ثانیاً اینجا واسطه خفیّ است و ثالثاً اینجا فوت با عدم الاتیان عرفاً یکی است و این تلاشی که مرحوم خوئی کردند که میگویند نه، خیلی جاها ترک است و فوت نیست، آن هم دقت کنید نسبت به همین اول وقت میگوید این از دستم رفت و فوت شد، خود انسان میگوید، نماز به طور کلی فوت نشده اما فوت اول وقت صدق میکند.
اشکال دوم
پاسخ اشکال دوم
به بیان دیگر، کسی که این جزء عقلی را نیاورده آیا در داخل وقت میگوئیم این استصحاب عدم اتیان جریان دارد و اگر در داخل وقت برایش اعاده لازم شد روی قاعده ملازمه بگوئیم هر جا اعاده باشد اگر اعاده نشد قضا واجب است، فقها میگویند اعاده اینجا واجب است، اما در قضا ما موضوعی میخواهیم به نام «فوت» و این محرز نیست که جوابش را دادیم که فوت هم در اینجا محرز است و در نتیجه قضا واجب میشود و با این بیان دیگر فرقی نمیکند که آن جزئی که ترک شده از اجزائی باشد که شرعاً و به دلیل اللفظیٍ یا اصلٍ محرزٍ کالاستصحاب این دلیل شرعی است، به دلیلٍ شرعیٍ ثابت باشد یا به دلیلٍ عقلیٍ. پس این اشکال هم کنار میرود.
دیدگاه محقق همدانی در جریان استصحاب
در نتیجه این عبارت محقق همدانی در مصباح الفقیه که ایشان میگوید وقتی امر به قضا آمد ما کشف از تعدد مطلوب کردیم، حالا این مکلّف در داخل وقت نیاورد شک میکنیم آن مطلوب اول بعد الوقت باقی است یا باقی نیست، استصحاب میکنیم بقاء آن مطلوب اول را و در نتیجه باید در خارج وقت آورده شود.[1]
اشکال محقق خویی
در تکمیل کلام محقق خویی باید گفت: مصلحت دیگر شاید تنبیه مکلف باشد، یا للأهمیة، اهمیت هم باز میآید روی مطلوب مولا، ولی آن هم مانعی ندارد اما تنبیه بهتر است، مولا میگوید خیلی خوب من نماز را در وقت میخواستم حالا که در وقت نخواندی مطلوب من به طور کلی از بین رفت، تنبیهت میکنم که باید قضا کنی. یک مطلوب دیگری غیر از آن مطلوبی است که در نماز در وقت است، مولا یک مطلوبی داشته که مقیّد به وقت بوده و در وقت که انجام نشد ظرف مطلوب مولا از بین رفت و تمام شد، اما حالا میگوید تنبیهاً قضایش را انجام بده. بیان مرحوم خوئی محمل دیگری غیر از این ندارد، ایشان میفرماید ممکن است یک مصلحةٍ اُخرایی سبب شود که مولا امر به قضا کند، ربطی به مسئله وحدت و تعدد مطلوب ندارد.[2]
ارزیابی اشکال محقق خویی
اشکال بر دیدگاه محقق همدانی
مرحوم همدانی میگوید امر به قضا ملازمه دارد با تعدد مطلوب و وقتی وقت را از دست داد شک میکنیم در بقاء آن مطلوب اول، اشکال ما این است که در اینجا چرا شک میکنیم؟ شما اگر از اول تعدد مطلوب را احراز کردی دیگر نیازی به استصحاب نداری، بعد الوقت شک نمیکنی، میگوئید همان مطلوب اول باقی است و بعد از وقت هم باید مطلوب اول انجام شود، نیازی به استصحاب که ایشان اینجا مطرح کرده نیست. حال در تعدد مطلوب میگوییم اگر در داخل وقت میداند بدون سوره آورد، شک میکنیم که همان مطلوب اول را محقق کرد یا نه؟ اینجا استصحاب میکند ولی اینجا خود این بحث تعدد مطلوب دیگر نیازی به استصحاب ندارد.دیدگاه محقق خویی در مسئله
فرض اول
برای نمونه، در همین مطلبی که خیلی هم معروف است که این هشت فرسخ باید به اندازهمسیرة یومٍ هم باشد یا لازم نیست باشد، که ما در بحث کتاب صلاة مسافر روشن کردیم که ملاک هشت فرسخ است. مسیرة یومٍ و شاخصها و معیارهای دیگر اصلاً وقتی آدم ادله را مورد بحث قرار بدهد ملاک هشت فرسخ است، خواه با طی الارض برود، اگر امام معصوم علیه السلام طی الارض کرد از یک مکانی به مکان دیگر رفت باید نمازش را قصر کند، خواه با وسیله سریع السیر برود یا پیاده برود، هر جور که برود ملاک هشت فرسخ است.
اگر کسی گفت: من به این نتیجه رسیدم که ملاک هشت فرسخ است و نمازش را قصر خواند وقتی وقت گذشت دوباره ادله را بررسی کردم، در جایی که با هواپیما هشت فرسخ را در یک دقیقه میرود اینجا باید جمع کند بین القصر و الاتمام، مرحوم خوئی میفرماید اینجا مسئله روشن است و آن نمازی که در وقت خوانده احتمال مطابقت با مأمورٌ به را میدهد، اینجا صدق فوت نیست و نمیداند فوت شده یا نه؟ احتمال میدهد آنچه آورده مأمورٌ به باشد. در اینجا از حالا به بعد باید نمازهایش را بین القصر و الاتمام جمع کند.
بعد میفرماید: «لعل نفی القضاء فی هذه الصوره متسالمٌ علیه و خارجٌ عن محلّ الکلام»، محل کلام این فرض است که در داخل وقت قاعده اشتغال را جاری کند و دلیل بر احتیاط را داشته باشد، اما مع ذلک احتیاط نکند، این جزء را در نماز نیاورد، ایشان میفرماید اینجا دو صورت دارد: یا به دلیلٍ شرعیٍ این جزء ثابت است یا بدلیلٍ عقلیٍ.[3]
[1] . «و قد أجاب المحقّق الهمداني (قدس سره) عن الإشكال أوّلًا: باتحاد الفوت مع الترك، و عدم الفرق بينهما إلّا في مجرّد التعبير، فاستصحاب عدم الإتيان يكفي لإثبات وجوب القضاء. و في هذا الكلام ما لا يخفى، فانّ الفوت عنوان وجودي يساوق التعبير بالذهاب من الكيس، و ليس هو بحسب المفهوم متّحداً مع الترك الذي هو أمر عدمي، و إن كان ممّا يتحصّل منه و يتسبّب بالترك إليه. و لذلك لا يصدق الفوت بقول مطلق بالترك في مقدار من الوقت، و إنّما يصدق ذلك باعتبار فوت وقت الفضيلة، و أمّا الصدق بقول مطلق فهو يتوقّف على ذهاب الوقت كلّه، و هذا بخلاف عنوان الترك و عدم الإتيان فإنّه يصدق حتى في أثناء الوقت فيقال: تركت الصلاة، أو لم آت بها، و لا يقال: فاتتني الصلاة. فاستصحاب العدم لا يجدي لإثبات عنوان الفوت. و أجاب عنه (قدس سره) ثانياً: بأنّ الأمر بالقضاء عند الفوت كاشف عن تعدّد المطلوب و كون الواجب في الوقت أمرين، أحدهما: طبيعي الصلاة و الآخر: إيقاعها في الوقت، و إلّا فمع وحدة المطلوب لا وجه للأمر بالقضاء. و بعد سقوط الأمر بالمطلوب الآخر بخروج الوقت نشك في ارتفاع الأمر المتعلّق بالطبيعي، للشك في مطابقة المأتي به للمأمور به فيستصحب بقاؤه فيجب الاحتياط في القضاء لعين الملاك الموجب له في الأداء، و هو تعلّق الأمربطبيعي الصلاة المفروض فيه الشك في سقوطه بدون الإتيان بجزء أو شرط.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج، ص: 80 – 81.
[2] . «و أنت خبير بأنّ صدور هذا الكلام من مثله عجيب، فإنّ الأمر بالقضاء لازم أعم لتعدّد المطلوب، فكما يمكن فيه أن يكون لأجل ذلك يمكن أن يكون لأجل مصلحة أُخرى دعت المولى إلى الأمر به عند الفوت مع فرض وحدة المطلوب في الوقت. فلا ملازمة إذن بين وجوب القضاء و بين تعدّد المطلوب كي يكون ثبوت الوجوب كاشفاً عن ذلك.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج، ص: 81.
[3] . «و الذي ينبغي أن يقال هو التفصيل بين تنجّز التكليف الموجب للاحتياط في الوقت، و بين حدوث المنجّز خارج الوقت. فعلى الثاني كما إذا بنى في الوقت على وجوب القصر مثلًا في بعض الفروض الخلافية ثمّ بعد خروجه انقدح في نفسه التشكيك في الدليل و تردّد فيما هو وظيفته من القصر و التمام، فكانت وظيفته حينئذ الجمع بين الأمرين احتياطاً، لأجل العلم الإجمالي المنجّز الحادث بعد الوقت يجب عليه الاحتياط بالنسبة إلى الصلوات الآتية ما لم يستقرّ رأيه في المسألة على أحد الأمرين. و أمّا بالنسبة إلى الصلاة التي مضى وقتها فلا يجب الاحتياط عليه بقضاء الصلاة تماماً، لأنّه تابع لصدق الفوت و هو غير محرز، لاحتمال أن تكون الوظيفة هي التي أتى بها في الوقت و هي الصلاة قصراً فلم يفت منه شيء. فما كانت وظيفته في الوقت قد أتى بها على وجهها على الفرض، و ما هو موضوع القضاء أعني فوت الفريضة غير محرز وجداناً، و مقتضى الأصل البراءة عنه. و لعلّ نفي القضاء في هذه الصورة متسالم عليه و خارج عن محلّ الكلام.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج، ص: 81.
نظری ثبت نشده است .