موضوع: مطلق و مقید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۲/۳۱
شماره جلسه : ۸
چکیده درس
-
نظر مرحوم محقق حائری راجع به «در مقام بیان تمام مراد بودن متکلم» و اشکال آن
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بودن متکلم در مقام بيان تمام مراد
يکي از مقدمات حکمت اين است که متکلم در مقام بيان تمام مراد خودش باشد. اين مقدمه در مقابل اين مطلب است که جايي که متکلم در مقام اجمال يا اهمال است، نميتوان به اطلاق تمسک نمود. براي روشن شدن و تکميل بحث چند مطلب وجود دارد: اولين مطلب اين است که مقصود از مقام بيان تمام مراد چيست؟ آيا همانطور که در بحث قاعده قبح عقاب بلا بيان، تعبير و لفظ بيان داريم، مراد از بيان در اينجا نيز همان است يا اين که مقصود از اين که متکلم در مقام بيان باشد، اين است که متکلم کلام خودش را بهگونهاي القاء کند که مخاطب اطلاق را بفهمد؟. در مقام بيان بودن، يعني ظهوري در کلام متکلم براي اطلاق منعقد شود که اگر مخاطب به اطلاق عمل نکرد، متکلم بتواند احتجاج کند و بگويد کلام من ظهور در اطلاق داشت و اجمال يا اهمالي در آن نبود؛ پس چرا به اطلاق عمل نکردي؟مقصود از اين که متکلم در مقام بيان باشد، همين است؛ يعني کلامش را طوري القاء کند که ظهور در اطلاق داشته باشد. در قاعده قبح عقاب بلا بيان ميگوييم اگر در آينده نيز به بيان دسترسي پيدا کرديم، مي فهميم که از اولقاعده قبح عقاب بلا بيان جاري نبوده است؛ چرا که ما خبر از بيان نداشتيم؛ اما در اينجا اين مطلب نميآيد که منظور از در مقام بيان بودن اين باشد که بعداً هم بر خلاف اطلاق چيزي قائم نشود؛ به اين معنا نيست که اگر متکلم در آينده يک قيدي به دليل منفصل آورد، بگوييم تقييد به دليل منفصل، کشف ميکند که متکلم از اول در مقام بيان نبوده است؛ بلکه اگر صد دليل هم براي تقييد اقامه شود و به دليل منفصل باشد، هيچ منافاتي با بودن متکلم در مقام بيان ندارد. پس، منظور از اين که متکلم در مقام بيان باشد، اين است که کلامش را به صورتي القاء کند که مخاطب اطلاق را بفهمد و کلامش ظهور در اطلاق داشته باشد؛ و اين معنا با تقييد به دليل منفصل هيچ منافاتي ندارد.
مطلب دوم اين است که آيا اصلاً براي اين مقدمه ضرورتي وجود دارد؟. آيا نميتوان گفت که اگر اسم جنس در کلام باشد، از خود اسم جنس اطلاق استفاده ميشود و ديگر نيازي به اين مقدمه نيست؟. مشهور از اصوليين اين مقدمه را به عنوان يک مقدمه اصلي از مقدمات حکمت مطرح کردهاند؛ اما برخي از بزرگان مثل مرحوم محقق حائري در کتاب «درر» مي فرمايند: نيازي به اين مقدمه نداريم.
بيان مرحوم محقق حائري
ايشان در توضيح مقصود خود مي فرمايند: اگر در کلام لفظ مطلقي داشته باشيم، اين لفظ مطلق يک ظهور و يک معناي حقيقي دارد وما هم اخذ به همين ظاهر مي کنيم و به همان معناي اطلاقي مي رسيم. در توضيح بيشتر مطلب مي فرمايند: هنگامي که متکلم ميگويد: أعتق رقبة ، اگر مرادش هر رقبهاي باشد، بحثي ندارد؛ اما اگر مرادش بالاصاله رقبه مؤمنه باشد، مانعي ندارد. ممکن است که در موردي چيزي مقصود بالاصاله باشد وچيز ديگري مقصود تبعي؛ مثلاً رقبه مؤمنه مقصود بالاصاله متکلم باشد، اما رقبه مقصود تبعي. در اين صورت، اين سوال پيش ميآيد که چرا متکلم مقصود بالاصاله خود را روشن نکرده است؟و چرا متکلم قيد و لفظي که دالّ بر آن مقصود باشد، نياورده است؟لذا، مرحوم آقاي حائري موسس حوزه مي فرمايند: در اينجا دوران امر بين اين است که لفظ را بر ظاهر خودش ــ ظاهرش اين است که «رقبه» مراد اصلي او است و لفظ در معناي حقيقي خودش استعمال شده است ــ حمل کنيم و اصالةالحقيقه را در اينجا بکار ببريم، يا آن که بگوييم مقصود اصلي متکلم «رقبه مؤمنه» است که بر خلاف ظاهر مي شود؟
در دوران امر بين اين که لفظ را بر معناي ظاهرش حمل کنيم و يا بر خلاف ظاهر، مي آييم لفظ را بر اساس قاعده اصالة الظهور و اصالة الحقيقة حمل بر معناي ظاهري خودش ميکنيم؛ بنابراين، چه نيازي داريم به اين که اين مقدمه را مطرح کنيم و بگوييم بايد مولا در مقام بيان باشد؟. با توجه به اين که مرحوم حائري در معناي مطلق بر خلاف مرحوم آخوند صاحب کفايه و ديگران، شيوع و سريان را در موضوعٌله مطلق داخل ميدانند و ميگويند مطلق دلالت بر شيوع و سريان دارد. لفظ «انسان» دالّ بر شيوع و سريان است، بنابراين، ديگر نيازي نداريم به اين که اين مقدمه را جاري کنيم و بگوييم متکلم بايد در مقام بيان باشد.
اشکالات بيان مرحوم حائري
اولين اشکال اين است که قبلا هم گفتيم اگر بخواهيم مطلق را بر اساس تعريف قدما مطرح کنيم و بگوييم مطلق آن است که دلالت بر شيوع و سريان دارد، ديگر نيازي به مقدمات حکمت نداريم؛ پس چرا بحث مقدمات حکمت را مطرح ميکنند؟. به نظر ما و مطابق باتحقيق، اگر کسي گفت مطلق دلالت بر شيوع دارد، نه تنها به اين مقدمه نياز ندارد، بلکه اصلاً بحث مقدمات حکمت را نبايد مطرح کند؛ و فقط بايد گفته شود که قرينه بر خلاف شيوع نبايد وجود داشته باشد. بنابراين، اشکال اول اين است که شما چون مبنايتان اين است که مطلق دلالت بر شيوع دارد، اينجا نياز به اين مقدمه نيست؛ اما اگر مبناي آخوند را اختيار کرديم و گفتيم که انسان دلالت بر ماهيت مرسله مطلقه ندارد، بلکه دلالت بر ماهيت مبهمه مهمله دارد، اگر بخواهيم بگوييم «انسان» همه افرادش را شامل ميشود، بايد متکلم در مقام بيان باشد.اشکال دوم اين است که اين مقدمه در مقابل اين است که متکلم در مقام اجمال و يا اهمال باشد. از مرحوم حائري سؤال مي کنيم که اگر متکلم در موردي در مقام اجمال بود، چه مي فرماييد؟ اگر متکلم در مقام اين بود که مخاطب نتواند مقصود اصليش را بفهمد، آيا ميتوانيم بگوييم اطلاقي وجود دارد؟. در مواردي که متکلم در مقام اجمال و اهمال است، نميتوان گفت اطلاق وجود دارد؛ حال، اطلاق را به هر معنايي که ميخواهيد معنا کنيد. با اين دو اشکال، فرمايش مرحوم حائري کنار مي رود و از اين بيان، لزوم و ضرورت اين مقدمه که لازم است متکلم در مقام بيان باشد، روشن ميشود.
آيا احراز اين مقدمه لازم است؟
مطلبي بعدي که مطرح ميشود، اين است که آيا در مورد اين مقدمه، همين مقدار که احتمال دهيم متکلم در مقام بيان است، کفايت ميکند و ديگر احراز لازم نيست؟. براي اين که در مقام اجمال بودن قرينه ميخواهد و اگر قرينهاي وجود نداشته باشد که متکلم در اجمال و يا اهمال است، کفايت ميکند؟. نظر مشهور: از کلمات مشهور استفاده مي شود که احراز لازم است؛ يعني اگر در موردي بخواهيد به اطلاق تمسک کنيد، بايد احراز کنيد که متکلم در مقام بيان تمام المراد است.نظر استاد: ولي به نظر مي رسد مطلب مشهور، مطلب تامي نيست؛ بر اساس توضيحي که در جواب مرحوم حائري داديم، آن چه که مانعيت دارد در مقام اجمال و اهمال بودن است، بنابراين،اگر بدانيم که قرينهاي بر اين مانع وجود ندارد، کفايت ميکند و ديگر نيازي نداريم که احراز کنيم متکلّم به طور حتم در مقام بيان است. بر اساس قول مشهور که مي گويند بايد احراز کنيم متکلم در مقام بيان است، اين بحث مطرح مي شود که اگر در موردي شک کرديم که آيا متکلم در مقام بيان است يا نه؟ مرحوم آخوند در «کفايه» مي فرمايند: لا يبعد ، با کلمه «لا يبعد» بيان مي کنند که بگوييم سيره عقلا در محاوراتشان بر اين است که بنا را مي گذارند بر اين که متکلم در مقام بيان است؛ يعني ما يک اصل عقلايي داريم که در محاورات جاري مي شود و آن اين که عقلا، کلام متکلم را حمل کنند براين که در مقام بيان تمام المراد است. بنابراين، بر اساس سيره عقلائيه، الاصل کون المتکلم في مقام البيان .
کلام مرحوم آقاي بروجردي
تعبير مرحوم محقق بروجرودي در کتاب «لمحات» اين است که ظهور حال المتکلم في أنّ کلامه الصادر منه بما أنه فعل من أفعال الاختيارية إنما هو لمراد بيانه ، کلام صادر از متکلم چون يک فعلي از افعال اختياري اوست، ظهور حال متکلم در اين است که متکلم ميخواهد مراد خود را بيان کند فکلامه بما انّه عمل من أعماله ــ لا بما أنه لفظ دالّ ــ يدلّ دلالة عقلائية علي انّه بصدد بيان موضوع حکمه. مرحوم آقاي بروجردي تصريح کرده اند بر اين که کلام متکلم چون يک فعل اختياري و از افعال اختياريه انسان است، عقلا ميگويند وقتي متکلم در حال انجام اين عمل است، مي خواهد تمام مرادش را بيان کند؛ بحث در اين نيست که عقلا ميگويند اين لفظ در مقام بيان تمام المراد است، بلکه خود اصل کلام و مجموع کلام ظهور در اين دارد که متکلم در مقام بيان تمام المراد است.اشکال مرحوم نائيني و مرحوم خوئي بر کلام آخوند
ظاهراً مرحوم محقق نائيني و به تبع ايشان مرحوم آقاي خوئي قدس سره فرمودهاند که ما بيان مرحوم آخوند به اطلاقش را نميتوانيم بپذيريم. مي فرمايند: در موردي که ما شک کنيم در اين که متکم اصلاً در مقام بيان است يا نه؟ سيره عقلا جاري است؛ مثلاً در آيه شريفه «أحلّ الله البيع » اگر شک کنيم که فقط در مقام اصل تشريع است يا در مقام بيان تمام المراد است؟ مي گوييم سيره عقلا بر اين جاري است که آيه را حمل کنيم که در مقام بيان تمام المراد است؛ اما اگر در موردي اصالة الاطلاق را جاري کرديم، مثلاً در أحل الله البيع از اين نظر که بيع بايد از بالغ صادر شود يا براي صبي هم جايز است؟ گفتيم که اطلاق دارد؛ ديگر قبول نمي کنيم که سيره عقلا هم بر اين است. اين بزرگان و حتي امام رضواناللهعليه نيز نظر شريفشان اين است که اينجا ديگر سيره عقلائيه اين مقدار را دلالت ندارد.کلام امام خميني: از عبارت امام اينگونه استفاده مي شود که ما بطور کل فقط مي توانيم بگوييم متکلم در مقام بيان است؛ اما بيائيم و در خصوص اين مورد بگوييم چنين چيزي وجود دارد ولي در مورد ديگر بگوئيم نيست؛ اين را نميتوانيم بگوييم؛ يعني از فرمايش ايشان استفاده مي شود که ما يک اصلي که بخواهيم نسبت به موارد، هر موردي احراز کنيم که در هر موردي متکلم در مقام بيان است، ميفرمايند: چنين اصلي نداريم. از عبارات مرحوم آقاي خويي استفاده مي شود که اگر در موردي و به هر جهتي جاري شد که اصالة کونه في مقام البيان سيره عقلا تا همين جا تمام مي شود؛ اما نسبت به موارد ديگر، اگر شک کرديم، ديگر سيره عقلا در اين معنا نمي تواند جاري شود.
در اين بحث هم عبارت محروم نائيني در «اجود التقريرات» را ببينيد و هم عبارت مرحوم آقاي خويي در جلد پنجم «محاضرات» در صفحه 368 مي فرمايند: اگر در مورد احلّ الله البيع شک کنيم که در مقام اصل تشريع است يا در مقام بيان تمام المراد؟. سيره عقلا بر اين است که در مقام بيان تمام المراد است؛ اما اگر در سعه و ضيق مراد متکلم شک کنيم، تعبير ايشان اين است که بدانيم کلام متکلم از يک جهت اطلاق دارد ــ يعني با قرائني بفهميم کلام متکلم از فلان جهت در مقام بيان تمام المراد است و اطلاق دارد ــ بگوييم در جهت ديگر هم اگر شک کرديم، همينطور است و اطلاق دارد؛ و همينطور در جهت سوم. ايشان مي فرمايند: خير، در جهات ديگر نمي توانيم چنين چيزي بگوئيم و مثالي که مي زنند آيه يسئلونک ماذا احل لکم الطيبات است که فردا إنشاءالله اين بحث را دنبال ميکنيم. و السلام
۰۷ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۶:۵۷
نظر محقق حائری این نیست اشتباه برداشت شده ایشان موضوع له را ماهیت مبهمه می دانند