موضوع: آیات حکومت در قرآن (3)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۷/۱۲
شماره جلسه : ۲
چکیده درس
-
مقدمه
-
استدلال به فراز فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ
-
جمعبندی در معنای أقم وجهک للدین
-
استدلال بر فراز ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ
-
وجود فطرتِ واحده و نفی پلورالیسم دینی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
مقدمه
عرض کردیم در قرآن کریم آیاتی را داریم که در این آیات دین متصف به قیّم بودن شده و این عین همان مدعایی است که امام رضوان الله تعالی علیه دارد، دین قیّم یعنی دینی که قیمومت بشر و سرپرستی بشر و اداره امور بشر را باید به عهده داشته باشد؛ این همان حاکم و حکومت میشود.بیان استدلال آیه 30 سوره مبارکه روم، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، را عرض کردیم. در بحث امروز میخواهیم بگوئیم به دو قسمت از این آیه برای مدعا میشود استدلال کرد، هم صدر آیه دارد که فأقم وجهک للدین یعنی این هم خودش میتواند مدعا را اثبات کند، هم ذلک الدین القیم.
استدلال به فراز فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ
اما صدر آیه این أقم وجهک للدین، مرحوم طباطبائیقدس سره میفرماید: المراد بإقامة الوجه للدين الإقبال عليه بالتوجه من غير غفلة منه، انسان به دین توجه کند و رو به دین بیاورد بدون غفلت، کالمقبل علی الشیء بقصد النظر فیه، مثل کسی که اقبال میکند به سمت یک شیئی میرود و نظر خودش را منحصر به او میکند، بحیث لا یلتفت عنه یمیناً و شمالاً،[1] سؤال این است که معنای لغوی این عبارت به حسب ظاهر همین است، ولی این معنایی که ایشان فرموده برای توجّه إلی الدین است اما «اَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» یک معنای دیگری دارد. پس اولاً مناقشه اول بر فرمایش ایشان این است که، این معنایی که شما میفرمایید معنای اقامه نیست، معنای توجه إلی الدین است. ثانیاً اینجا خطاب به پیامبر است، توجه به دین در پیامبر موجود بوده و تمام توجه را هم داشتهاست؛ در حالی که ظاهرش یک تکلیف مولوی است و اختصاصی هم به پیامبر ندارد، چون اگر کسی بگوید این فقط از مختصات پیامبر است، مقداری از محل استشهاد ما خارج میشود. هر انسان مسلمانی باید اقامة الوجه للدین کند، پس این هم مناقشه دوم.اینکه تحصیل حاصل است پیامبر که همه توجهش به دین هست، پس معلوم میشود یک نکته دیگری در اینجا ملحوظ است. خود آقای طباطبائی میفرمایند بعضیها گفتهاند أن المراد بإقامة الوجه تسديد العمل،[2] اصلاً اقامة الوجه یعنی اقامة العمل، وجه را به معنای عمل گرفتهاند. چراکه عمل آن است که یتوجّه إلیه، وجه را اینطور معنا میکند: فإن الوجه هو ما يتوجه إلیه، آدم به چه چیز توجه پیدا میکند؟ به کار خودش یا به دیگران! یک کسی که کاری انجام میدهد توجه انسان را به خودش جلب میکند، لذا مراد از وجه، عمل بوده و «اقامة الوجه» یعنی «اقامة العمل» و «اقامة العمل» هم یعنی «تسدید العمل»، عمل را محکم کن، «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» یعنی عمل خود را با دین محکم کن.
خود آقای طباطبائی احتمال دوم را رد میکند و میفرماید و فیه إن وجه العمل هو غایته مقصود منه، وجه عمل آن غایت مقصود از عمل است و هی غیر العمل، والذی فی الآیة فأقم وجهک و لم یقل فأقم وجه عملک! این جواب نمیتواند جواب این احتمال باشد، یک وجه میگویند شما به چه وجهی این کار را انجام دادی که میشود به چه غایتی، اما اینجا احتمال دهنده میگوید چون عمل چیزی است که وجوب را به سمت خودش جلب میکند، توجه را به سمت خودش جلب میکند، به عمل وجه گفته میشود. جواب این است که این «استعمال مجازی» است، استعمال وجه در عمل یک استعمال حقیقی نیست. وجه در همان وجه انسان است، منتهی به اعتبار ملازمت، مسامحت، قرینه مصاحبه، یک قرینه این چنینی گاهی اوقات وجه در خود عمل استعمال میشود، اما در این آیه نمیتوانیم بگوییم وجه در عمل استعمال شدهاست.
من یک مقداری که تأمل کردم در صدر آیه و میخواهم از صدر آیه مدعا را اثبات کنم، به نظرم این «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» کنایه است. اصلاً ما نباید برویم سراغ معنای لغوی، أقم وجهک یعنی همه امورات را تحت الشعاع دین قرار بده. وجه آن قسمت رئیسی هر موجود بوده و در انسان هم، وجه قسمت رئیسیاش است. به جای اینکه بگوید تمام وجودت را تحت الشعاع دین قرار بده میگوید، «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ»، اصلاً مراد این است که صورت ظاهریات را به سمت دین قرار بدهی! دین که یک امر حسّی نیست که آدم بخواهد صورت ظاهریاش را به سمت دین قرار بدهد، مشحون از اعتقادیات است. دین یک موجود حسی نیست که آدم بخواهد وجه خودش را به آن سمت قرار بدهد بلکه این أقم وجه، اقامة الوجه، کنایه است. من میگویم معنای لغویاش را نمیشود اینجا مطرح کرد، کنایه از این است که همه وجودش را انسان برای دین قرار بدهد، تحت الشعاع دین قرار بدهد.
جمعبندی در معنای أقم وجهک للدین
نتیجهای که میگیریم این است که وقتی میگوییم «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ»، یعنی تمام اعمال خود را طبق دین قرار بده. أقم وجهک للدین یعنی تمام عملی که انجام میدهی را باید طبق دین قرار بدهی و این یعنی حکومت الدین، یعنی آنچه بر انسان باید حاکم باشد در همه امور اعم از اقتصادی، معاملی، عبادی و ... دین باید باشد. پس اگر آمدیم این را به عنوان کنایه قرار دادیم مدعا ثابت میشود، طبق مبنای آقای طباطبائی یا احتمالات دیگر به این مدعا ارتباطی پیدا نمیکند، اما وقتی میگوئیم کنایه است به این معناست که دین حاکم میشود.استدلال بر فراز ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ
نکته مهمتر دنبالهی آیه است؛ این آیه خیلی نکات عجیبی دارد مثل همه آیات قرآن! و رضوان خدا بر مرحوم آقای طباطبائی که اینجا بسیاری از نکات را باز کردند. ایشان میفرماید «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا»، حنیف را در جلسه گذشته توضیح دادیم، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، این ارتباطش با صدر چیست؟ و بعد هم میفرماید: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»، که نتیجهی همه این مطالب است. میفرماید این فطرت به منزله تعلیل است ولو اینکه خود آقای طباطبائی هم دارند منصوب على الإغراء، ولی تعلیل است یعنی چرا تو باید همه وجودت را تحت الشعاع دین قرار بدهی؟ برای اینکه خدای تبارک و تعالی فطرتی به انسان داده که «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، مردم را بر این فطرت خلق کردهاست. ایشان میفرماید الفطرة بناء نوع من الفطر بمعنى الإيجاد و الإبداع، فعل است و به معنای نوعی از خلق است و ایجاد و ابداع است، منصوب بر اغراء است، یعنی ألزم الفطرة یا إلزَم الفطرة ففيه إشارة إلى أن هذا الدين الذي يجب إقامة الوجه له هو الذي يهتف به الخلقة، این دین همان است که فطرت انسان را به او دعوت میکند، و يهدي إليه الفطرة الإلهية. بیان دیگر اینکه وقتی میگوییم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا»، مجرد یک تعبد نیست ولو یک حکم مولوی است ولی بین دین و وجود انسان چه ارتباطی وجود دارد؟ میفرماید: خدا خودش فرموده من یک فطرتی به این انسان دادم که این را به دین هدایت میکند.باز توضیح میدهند: و ذلک أنّه لیس الدین إلا سنة الحیاة، دین روش زندگی است، و سبیل التی یجب علی الانسان أن یسلکها، دین آن راهی است که انسان باید طی کند، حتی یسعد فی حیاته، تا به سعادت برسد، فلا غایة للإنسان یتبعها إلا السعادة، این یک کبرای کلی است و هیچ غایتی برای انسان غیر از سعادت او نیست، و قد هدي كل نوع من أنواع الخليقة إلى سعادته، میفرماید خداوند هر موجودی را که خلق کرده راه سعادتش را هم به او نشان داده، التي هي بغية حياته بفطرته و نوع خلقته و جهز في وجوده بما يناسب غايته من التجهيز، یعنی وجود هر موجودی را خدا طوری مجهز کرده که میتواند به سعادت خودش برسد، «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»،[3] «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى»،[4] فالإنسان كسائر الأنواع المخلوقة مفطور بفطرة تهديه إلى تتميم نواقصه، یک فطرتی است که باید نواقصش را تتمیم کند و حوائجش را رفع کند، و تهتف له بما ينفعه و ما يضره في حياته، فطرت میگوید آنچه به درد تو میخورد سراغش برو و آنچه مضرّ هست سراغش نرو، «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[5] و هو مع ذلك مجهز بما يتم له به ما يجب له أن يقصده من العمل، این عملی که متمّ این فطرت است باید دنبالش برود، «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ»،[6] فللإنسان فطرة خاصة تهديه إلى سنة خاصة في الحياة و سبيل معينة ذات غاية مشخصة، انسان یک فطرت دارد، یک غایت دارد و یک راه دارد، این خلاصه یک سطر است.[7] یعنی ترجمه این یک سطری است که بعد از آن مطالب ایشان نتیجه میگیرد. انسان یک فطرت دارد، در صفحه بعد ایشان میفرماید اگر فطرتهای انسانها مختلف بود، به حسب زمان، به حسب مکان، چه نتایجی داشت؟ خدای تبارک و تعالی در همه بشر یک فطرت قرار داده، برای همه بشر یک غایت قرار داده و آن سعادت است، برای رسیدن به این غایت هم یک راه قرار داده و آن دین است. میفرماید این «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، به همین معنا است.
وجود فطرتِ واحده و نفی پلورالیسم دینی
در عبارات ایشان دقت کنید در این قسمت آیه خیلی از شبهاتی که در زمان ما مطرح میشود جواب داده میشود، مثلاً یکی از چیزهایی که از اول انقلاب مطرح بود پلورالیسم[8] دینی بود (کثرت گرایی) میگفتند چه عیبی دارد هر کسی به هر دینی خدای خودش را میپرستد، خیلی هم برخی روی این مسئله تأکید داشتند و نتیجهاش این بود که میخواستند بگویند شیعه باشی عیب ندارد، سنی باشی عیبی ندارد، مسیحی یا یهودی باشی عیبی ندارد، همه راهها منتهی به سوی خداست. ایشان تصریح نکرده ولی مرادشان همین است که وقتی یک فطرت بیشتر نیست، یک غایت هم بیشتر نیست، یک راه بیشتر نداریم که یک دین باید باشد. من فکر میکردم که این روایت معروف، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[9] یکی از محتملاتش همین است. یعنی کسی که فطرت خودش را توجه پیدا کند و غایة الفطرة که سعادت هست را هم توجه پیدا کند ملتزم به این دین الهی میشود، این یک. گاهی تأمل میکردم این آیه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»،[10] این عند الله چه خصوصیتی دارد؟ عند الله با این فطرة الله التی فطر الناس علیها خوب معنا پیدا میکند، یعنی وقتی خدا فطرتی را به انسان داده و این فطرت یک فطرت واحده است، غایت واحده دارد، طبیعی است که یک دین میتواند این را به سعادت برساند، یعنی بعد از آمدنِ دین اسلام سایر ادیان مانند یهود و نصاری و سایر مذاهب او را به سعادت نمیرسانند! فقط آنچه میرساند اسلام است. گاهی ممکن است یک مفسری بگوید این عند الله بر اساس شرافت است، اسلام شرافت دارد، نه! این عند الله یعنی آن اللهی که فطر الناس علیها بر فطرت الهیه یک دین باید باشد و آن هم اسلام اس. این قبول در اینجا قبول در باب طاعات نیست که بگوئیم اگر کسی نمازش را ناقص خواند قبول نمیشود، لن یقبل یعنی این مخالف با فطرتش هست. کسی که غیر از دین اسلام دین دیگری را اخذ کند به سعادت نمیرسد.میفرماید فلو اختلفت سعادة الإنسان باختلاف أفراده، اگر خدا فطرتهای مختلف به افراد داده بود، لم ينعقد مجتمع واحد صالح يضمن سعادة الأفراد المجتمعين، دیگر یک امت واحده سعادتمند نداشتیم. و لو اختلفت السعادة باختلاف الأقطار التي تعيش فيها الأمم المختلفة بمعنى أن يكون الأساس الوحيد للسنة الاجتماعية أعني الدين هو ما يقتضيه حكم المنطقة كان الإنسان أنواعا مختلفة باختلاف الأقطار، اگر میگفتیم انسانهای قاره آسیا را خدا یک فطرتی داده، قاره اروپا و آفریقا هم فطرت دیگری داده، میفرماید هر منطقهای نوع سعادتش باید فرق کند، در حالی که بشر یک سعادت دارد و باید بگوئیم سعادت اروپاییها در رسیدن به این ظواهر دنیوی است! سعادت آفریقاییها هم کذا است، اینها را نمیشود گفت. هر انسانی در هر نقطهای از زمین یک سعادت بیشتر ندارد و همه مشترک هستند. باز میفرماید: باختلاف الأزمنة بمعنى أن تكون الأعصار و القرون هي الأساس الوحيد للسنة الدينية اختلفت نوعية كل قرن،[11] باید زمان حضرت موسی، نوع انسان با انسانهای قرن بعد فرق کند در حالی که اینطور نیست. پس خدا به بشر یک فطرت داده و بشر بر اساس فطرت واحده سعادت واحده دارد. نمیشود بگوییم، گروهی از بشر سعادتشان در علم است، گروهی سعادتشان در دنیا و گروهی سعادتشان در تقوا است. یک سعادت واحده است و برای رسیدن بشر به این سعادت واحده دین لازم است. بعد خدای تبارک و تعالی میفرماید این دین اسلام با همین فطرت بر اساس این فطرت است. چرا می گوییم «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»، چون اسلام مطابق با فطرت است، یعنی بشر هر چه که در آن احساس نیاز میکند و دنبالش هست در اسلام وجود دارد. اسلام راه را بیان کرده، اینکه میگوییم اسلام باید حکومت کند علتش همین است. چون آنچه فطرت بشر را به فعلیت میرساند، فقط همین دین است نه سایر ادیان.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
[1]. محمد حسین طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 16، ص 178.
[2]. محمد حسین طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 16، ص 180.
[3]. طه/ 50.
[4]. الأعلى/ 3.
[5]. شمس/ 8.
[6]. عبس/ 20.
[7]. محمد حسین طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 16، ص 179.
[8]. pluralism
[9]. مصباح الشريعة، ص13.
[10]. آل عمران/ 19.
[11]. محمد حسین طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 16، ص 179.
نظری ثبت نشده است .