درس بعد

آیات حکومت در قرآن

درس قبل

آیات حکومت در قرآن

درس بعد

درس قبل

موضوع: آیات حکومت در قرآن (3)


تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۸/۳


شماره جلسه : ۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مقدمه

  • دیدگاه مشهور در تفسیر "الاسلام"

  • مفسرین سنی

  • مفسرین شیعی

  • نظریه تحقیق

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


مقدمه
سابقا بیان شد که یکی از آیاتی که می‌تواند مستند ضرورت حکومت دینی از منظر شرع و موید نظریه "الاسلام هو الحکومه" قرار گیرد، آیه‌ی 30 سوره‌ی مبارکه روم است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». هم به صدر آیه و هم به ذیل آیه می‌توانیم این مدعا را اثبات کنیم که دین حکومت دارد و دین باید قیّم برای بشر باشد. به نظر ما این معنایی که در ترجمه‌ها برای فراز «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» آورده‌اند -که یعنی دین پایدار، یا دین پاک یا مستقیم-، معنای دقیقی نیست. دین قیّم یعنی دینی که حاکم است و حکومت می‌کند. بهترین دلیل و شاهد بر مدعای امام که فرمودند دین یعنی حکومت، همین «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» است.

اگر کسی بگوید مراد از دین در آیه منحصرا دین اسلام -یعنی شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست. و در نتیجه آیه شریفه سوره آل عمران را دلیل بر مدعایش قرار دهد که «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» با این فرض که در این آیه هم اسلام را به معنای علَمی -یعنی شریعت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله-، نگیریم و بگوئیم اسلام یعنی تسلیم خدای تبارک و تعالی بودن! اینجا اولین مطلبی که داریم برای اثبات مدعا -یعنی ضرورت تشکیل حکومت دینی- فرقی نمی‌کند که ما «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» را دین به معنای اسلام علمی بیان کنیم یعنی بگوئیم اسلام قیّم است، یا دین را به معنای مطلق طاعت، چون خود دین به معنای طاعت و جزا است، بگوئیم به معنای تسلیم مطلق شدن است. بالأخره انسان باید در یک حکومتی قرار بگیرد این حکومت را می‌گوئیم که باید تسلیم خدا باشد، یعنی هر چه خدا فرموده را اطاعت نماید. به بیان دیگر اگر کسی پافشاری کند و بگوید اینجا ـ مخصوصاً در این سوره آل عمران ـ «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» یعنی تسلیم و نه اسلام علَمی، جواب ما این است که فرقی نمی‌کند در مدعا، برای اثبات مدعا چه بگوئیم اسلام علم در این آیه مراد است و حاکم است و قیم است، چه بگوئیم مطلق ادیان، هر دین واقعی که بگوئیم «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، یعنی از اول آنچه در نزد خدای تبارک و تعالی بوده تسلیم بودن انسان در نزد خداست، این برای اثبات مدعا فرقی نمی‌کند، این نکته مهمی است.

دیدگاه مشهور در تفسیر "الاسلام"
مفسرین سنی
اما از این نکته مهم‌تر و این بحث تفسیری این آیه سوره آل عمران است؛ من تقریباً اکثر تفاسیر سنی و شیعه را دیدم و عجیب این است که اولاً تفاسیر سنی معمولاً یکی از دیگری رونویسی کرده، یعنی خودش یکی از امتیازات بین تفاسیر شیعه و اهل‌سنت است. محقق در تفاسیر شیعه رگه‌هایی از استقلال فکری در مفسر می‌بیند ولی در تفاسیر اهل‌سنت کاملاً مطابق با هم و از روی هم نوشته‌اند و 50 تا تفسیر شده است. اما اینها در واقع یک تفسیر هستند و در میان اینها دو مورد قابل اعتنا است که برای خودش حرف دارد یکی تفسیر فخر رازی است و یکی هم روح المعانی آلوسی است.

در آیات 19 و 20 آل عمران خدای تبارک و تعالی می‌فرماید إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ ، تقریباً همه این تفاسیر اسلام را به همان تسلیم در برابر شریعت و نبوت نبی وقت خودشان تفسیر نموده‌اند؛ «الاسلام و هو الانقياد للّه‏ وحده‏، ظاهرا و باطنا بما شرعه على ألسنة رسله».[1] مثلاً در تفسیر ابن کثیر می‌گوید: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ اخبارٌ منه تعالی بأنه لا دین عنده یقبله من أحدٍ سوی الاسلام و هو اتباع الرسل؛ هیچ دینی را خدا قبول نمی‌کند جز اسلام، اسلام چیست؟ هر رسولی در هر زمانی آن دین واقعی‌اش اسلام بوده و اگر مردم از آن رسول تبعیت کردند، اینجا تحت عنوان اسلام در می‌آید؛ و هو اتباع الرسل فیما بعثهم الله فی کل حینٍ حتی ختموا بمحمدٍ صلی الله علیه و آله،[2] یعنی این اسلام را از حضرت آدم شروع می‌کنند و می‌گویند او مسلمان بوده و دین اسلام داشته تا به پیامبر ما ختم شده و در حقیقت حتماً همین را می‌خواهند بگویند که اسلام یک امر تشیککی است و آنها یک مرتبه‌ای از اسلام را داشتند، پیامبر بعدی مرتبه دیگری را داشته تا به پیامبر خاتم رسیده است.

در تفسیر طبری می‌گوید الاسلام و هو الانقیاد بالتذلل و الخشوع، اسلام یعنی همین که انسان در مقابل خدا خاشع باشد، ذلیل باشد، تسلیم محض خدا بودن. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» یعنی اگر کسی تسلیم محض خدا شد این آن دینی که خدا می‌خواهد دارد، أسلم، بمعنى: دخل في السلم، كما يقال أقحط القوم: إذا دخلوا في القحط وقتی قحطی سراغ یک قومی می‌آید می‌گویند: اقحط القوم إذا دخلوا فی القحط. می‌گویند: اربعوا، وقتی وارد در سرسبزی و آبادانی شوند؛ اربعوا اذا دخلوا فی الربیع، اینجا هم می‌گویند اسلام از اسلَمَ است و اسلَم أی دخل فی السلم و السلم هو الانقیاد.[3]

فخر رازی در «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» می‌گوید: اصل الدین فی اللغة الجزاء، دین یعنی جزاء. کما تدینُ تُدان، ثم الطاعة تسمّی دیناً لأنها سبب الجزاء. به طاعت می‌گویند دین، چون سبب جزاست. اما الاسلام، می‌گوید در معنایش وجوهی ذکر شده است: وجه اول این است که یعنی الدخول فی الاسلام همین حرفی که در کثیری از تفاسیر اهل سنت هم آمده است که اسلام یعنی انقیاد و تبعیت محض. «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً...»[4] آنجا هم سلام را به معنای انقیاد محض معنا می‌کنند. در وجه دوم می‌گوید: من اسلم أی دخل فی السلم یعنی صلح و سلامت، و اصل السلم السلامة. معنای سوم را از ابن انباری نقل می‌کند که می‌گوید مسلم یعنی المخلص لله عبادته، سلم الشیء لفلانٍ أی خلص له، فالاسلام معناه إخلاص الدین و العقیدة فی الله، دین را آدم به صورت خالص برای خدا قرار بدهد لازمه‌اش همان تسلیم محض است. بعد می‌گوید هذا ما یتعلق بتفسیر لفظ الاسلام فی اللغة اما فی الشرع فالاسلام هو الایمان، فخر رازی در اینجا متفرد است که می‌گوید اسلام در شرع به معنای ایمان است، دلیلی که می‌آورد این است که می‌گوید: اگر این اسلام در إن الدین عند الله الاسلام به معنای ایمان نباشد و ایمان غیر از اسلام باشد وجب أن لا یکون الایمان دیناً، وقتی خدا می‌گوید: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ اگر کسی بگوید ایمان غیر از اسلام است لازمه این استدلال این است که ایمان دین مقبول عند الله نباشد. و چنین نتیجه گرفته و می‌گوید: و لا شک فی أنه باطلٌ، ما نمی‌توانیم بگوئیم خداوند ایمان را به عنوان دین قبول نمی‌کند ولی اسلام را قبول می‌کند! بعد به همین آیه وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً[5] تمسک می‌کند. یک کسی به فخر رازی اشکال می‌کند که در خود قرآن آمده است که « قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ»[6]، این آیه صریح در این است که بین اسلام و ایمان فرق است. فخر رازی در جواب این اشکال می‌گوید: اسلام در لغت به معنای انقیاد است و المنافقون إنقادوا فی الظاهر من خوف السیف فلا جرم کان الاسلام حاصلاً ظاهراً و الایمان حاصلاً ظاهراً فعلی هذا الاسلام هو الایمان تارةً یعتبران فی الظاهر و تارةً فی الحقیقة.[7] خلاصه یک حرف محصّلی فخر رازی-صاحب تفسیر مفاتیح ندارد (تفسیر کبیر)-، ندارد. بلکه خیلی اشتباه رفته است. اسلام را آمده به معنای ایمان بیان کرده و بعد هم این‌طور دلیل می آورد که اگر این سخن را نگوئیم، باید بگوئیم در این آیات؛ «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» و «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً» ایمان، دین نیست و حال آنکه نمی‌شود به این سخن ملتزم شد!

اعراب می‌خواستند بگویند ما ایمان واقعی آوردیم، خدا می‌فرماید ایمان شما ظاهری است و از ایمان ظاهری به اسلام ظاهری تعبیر شده در حالی که واضح است اینها دو چیز هستند. وی اول می‌گوید اسلام به معنای انقیاد است ولی می‌خواهد یک تکلفی به خرج بدهد و بگوید یک معنای جدید شرعی دارد که اسلام به معنای ایمان است، إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ را فخر رازی به ایمان معنا می‌کند.

مفسرین شیعی
مجمع البیان که یکی از تفاسیر مهم ما می‌باشد. ایشان در مورد معنای الاسلام می‌گوید: قیل المراد بالاسلام التسلیم لله و لأولیائه و هو التصدیق،[8] و بعد می‌گوید قیل که اسلام به معنای تسلیم است و آن کلام امیرالمؤمنینعلیه السلام را نقل می‌کنند که فرمود من اسلام را برایتان طوری معنا می‌کنم که قبل از من کسی معنا نکرده است: «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ».91] خود صاحب مجمع البیان هم موضع خودش را نسبت به این قیل، روشن نمی‌کند؛ می‌گوید قیلَ و آن را رد نمی‌کند! ظاهرش این است که این را پذیرفته است.

مرحوم علامه طباطبائی و تفاسیر فارسی همه به یک منوال واژه "اسلام" را تفسیر کرده‌اند. یعنی گویا یک اتفاق نظر محکمی بر این دارند که إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ یعنی تسلیم محض خدا بودن، اسلام را به معنای علمی معنا نمی‌کنند. ایشان می‌فرماید: « وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ » اهل کتاب اختلاف نکردند، إلا بعد از اینکه علم پیدا کردند. علت اختلافشان از باب بغی است؛ «بَغْياً بَيْنَهُمْ». بغی را به معنای طلب ریاست و از باب حسد دانسته‌اند. اینها نسبت به پیامبر ما حسد می‌ورزیدند و لذا دین را نپذیرفتند! در اینکه متعلق اختلاف چه بوده؛ آیا متعلق اختلاف در اصل تسلیم خدا بودن بوده؟ اگر این باشد، باید گفت تسلیم در برابر خدای متعال جای اختلاف ندارد. یا اختلاف در ما جاء به نبیّنا بوده؟ به نظر می‌رسد همین متعلق اختلاف بوده است. یعنی در این قرآنی که نبیّ ما آورد، در این اسلامی که نبیّ ما آورد اختلاف کردند و به تعبیر من در اسلام علَمی، اختلاف کردند. اینکه کسی بگوید فراز «وَ مَا اخْتَلَفَ» ارتباط به قبل ندارد، سخنی اشتباه است؛ تعابیر بعدی هم روشن است که ارتباط دارد.

خداوند در آیه بعد می‌فرماید: فَإِنْ حَاجُّوكَ اگر این اهل‌ کتاب با تو محاجه کردند ف تو بگو من تسلیم کردم خودم را در مقابل خدا و هر کسی که از من تبعیت می‌کند او هم در مقابل خدا تسلیم شده است؛ «قُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ». به آنهایی که کتاب داده شد بگو «وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ»، امّیین یعنی بت‌پرستها، مشرکین و گروههای دیگر، به این‌ها بگو آیا اسلام آوردید؟ «فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا» این أَسْلَمُوا در این فراز از آیه را نمی‌توانیم به معنای تسلیم شدن در برابر دستورات دین معنا نماییم. زیرا یهودی که تابع تورات بوده، آن زمان هم که تورات بر طبق اصلی‌اش بوده و عمل می‌کردند. مسیحی که طبق انجیل عمل می‌کرده است. بنابراین این سخن لغو خواهد بود. به بیان دیگر اگر بگوئیم در هر دین سماوی تسلیم محض وجود دارد، اینها هم قبل از اینکه اسلام علمی را بیاورند ملتزم به دین خودشان بودند، أَ أَسْلَمْتُمْ تحصیل حاصل می‌شود! اگر ما اسلام را به معنای لغوی بیان کنیم می‌شود تحصیل حاصل. پس باید یک چیز جدیدی باشد، آن همین اسلام عَلَمی -یعنی آنچه پیامبر ما صلی الله علیه و آله آورده- است، می‌باشد. بنابراین «وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ» یعنی آیا تسلیم محض خدا نسبت به دین اسلام علمی که در کتب آسمانی بشارت داده شده است، شدید؟ که مشهور همین‌طوری معنا کردند، اینها آن را می‌دانستند و لذا قبلش هم فرمود وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ، علم داشتند که این پیامبر ما همان است که در تورات و انجیل به آن بشارت داده شده، اما اینکه چرا اختلاف کردند؛ به جهتِ «بَغْياً بَيْنَهُمْ». اینها دنبال ریاست بودند و دیدند اگر پیامبری این شخص را قبول کنند، باید تابع او بشوند. طلباً للریاسة و حسداً، و طلباً للدنیا آنچه را که علم داشتند طبق آن عمل نکردند! ولی آن را قبول داشتند. پس أَ أَسْلَمْتُمْ یک چیز جدیدی است یعنی شما بیائید نسبت به این اسلامی که پیامبر آورده تسلیم شود.

نظریه تحقیق
پیرامون فرق‌های بین اسلام و ایمان، می‌توانیم اینطور بگوئیم که اسلام یک امر انشائی است، شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله صلی الله علیه و آله، اما ایمان یک امر انشائی نیست بلکه واقعی است. در این «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» و آن آیه «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» همین اسلام انشائی مراد است. در آیات دیگر که ایمان مطرح است، یک درجه بسیار بالایی است. درست است که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه نهج البلاغه فرمودند «الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ»؛ اما از کجا می‌توان اثبات کرد که که آن کلام امیرالمؤمنین علیه السلام مربوط به تفسیر این آیه است؟

پس ما به این قرینه آیه بعد «أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا» که یک گروه از مخاطبینش همین یهودی‌هاست، نتیجه می‌گیریم که اسلام در این آیه با معنای لغوی‌اش سازگاری ندارد. چون قبلش دارد که؛ «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ» اینها علم داشتند و قبول داشتند، اسلام انشائی همان بود که پیامبر فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ تُفْلِحُوا»[10] «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ»[11] یعنی من و هر کسی تابع من هست را تابع اسلام درآوردم.

در میان همه تفاسیری که من دیدم 99 درصد آن‌ها اسلام را به معنای لغوی معنا کرده‌اند. ما در آن جلسات گفتیم در جایی که می‌فرماید: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»[12] آنجا را که نمی‌شود اسلام لغوی معنا کرد بلکه مسلما در این آیه اسلام علمی مراد است.

یک نکته‌ای در این آیه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[13] هست و آن اینکه این را خدا چه زمانی می‌گوید؟ بعد از آنکه اسلام علمی آمده می‌گوید «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، اگر یک وقتی این جمله را قبل از ظهور اسلام خدا می فرمود، آنجا مجال بود برای اینکه اسلام را لغوی معنا کنیم، اما همه ادیان آمده، از اول تا آخر، همه کتب آسمانی آمده، حالا که اسلام علمی آمده، خداوند می‌فرماید آنچه نزد من مقبول است، همین اسلام علمی است و اگر کسی به غیر آن ملتزم شود از او پذیرفته نیست؛ «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ».

در جلسه گذشته از مرحوم آیت الله صافی رضوان الله علیه یک جایی دیده بودم که فرموده بود مراد همین اسلام  [علمی] است. بعد دیدم مرحوم میرزا محمد مشهدی در تفسیر کنز الدقائق نیز -که واقعاً کنز دقائق است-، می‌گوید: لا دین مرضیٌّ عند الله إلا الاسلام، اسلام چیست؟ می‌گوید: ‌و هو التوحید و التورع بالشرع الذی جاء به محمدٌ صلی الله علیه و آله الذی لا یتمّ إلا بالولایة. ایشان تصریح می‌کند و می‌گوید مراد از اسلام همین اسلام علمی است.

حاصل آنکه از قرائن داخلیه خود این آیه به دست می‌آید که مراد از اسلام، اسلام عَلمی است. ولو اینکه اینجا از این جهت که هم‌نظر غالب مفسرین نیستیم، تقریباً مقابل کل قرار می‌گیریم؛ الا مرحوم میرزا محمد مشهدی، اما کل تفاسیر شیعه و سنی آن طرف قضیه هستند؛ ولی ما تابع دلیل هستیم؛ نحن ابناء الدین. اگر روایت معتبری اسلام را به معنای تسلیم عام معنا می‌کرد ما حجت می‌دانستیم. زیرا ما روایات را در باب تفسیر قرآن حجت می‌دانیم. برخلاف مرحوم علامه رضوان الله علیه که چند جا تصریح می‌کند که خبر واحد در تفسیر قرآن حجت نیست.[14] علت اینکه وقتی وارد تفسیر المیزان می‌شویم، کلام روایی‌اش را در آخر می‌آورد، همه بحث‌ها را بیان می‌کند و در آخر "بحثٌ روائیٌ" را می‌آورد، این است که ایشان خبر واحد را در تفسیر قرآن حجّت نمی‌داند. اما اصولیین بزرگ از خود مرحوم شیخ، مرحوم آخوند تا فقیهان دوره معاصر مانند مرحوم امام و مرحوم خوئی و مرحوم والد ما، همه‌ تصریح می‌کنند که خبر واحد حجةٌ مطلقا، هم در باب احکام و هم در باب تفسیر قرآن، هم در باب تاریخ، در همه اینها برای ما حجّیت دارد.
من آیاتی که کلمه دین در آن وجود دارد را ملاحظه کرده‌ام. مانند «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[15] که مراد از این دین، اسلام علمی است، «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»، یعنی همین اسلام، ولو اینکه در اول بحث امروز عرض کردیم اگر کسی هم معنای عام بگیرد؛ خیلی لطمه‌ای وارد نمی‌شود.[16] «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ...»[17] خدا به پیامبر ما می‌فرماید من دینی برای تو قرار دادم که همه آن نقاط اصلی و ارکان اصلی در ادیان گذشته هم در این دین قرار دادم. این آیه سوره کافرون، «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ»[18]، یعنی همین اسلام، قُلْ إِنَّني‏ هَداني‏ رَبِّي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً...»[19] که این را پیامبر  در سوره انعام آیه  161می‌گوید. لغت می‌گوید بین قیَم و قیّم از جهت معنا فرقی وجود ندارد، هر دویش یک معنا دارد. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ...»[20] ا ن آیه‌ای است که ما را با همین آیه به حوزه کشیدند، دین در این آیه یعنی اسلام. اگر در «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» بگوئیم معنای لغوی‌ اسلام مراد است و اسلام را به معنای لغوی معنا کنیم، دین را هم باید لغوی معنا کنیم؛ و حال آنکه این معنا با اسلام در آیه‌ی «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[21]  که به معنای اسلام علمی است؛ در تضاد خواهد بود.



وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ


[1]. تفسیر السعدی، ص135.
[2] . تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص21.
[3]. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج13، ص141.
[4] . نساء/94.
[5]. آل عمران/ 85.
[6] . حجرات/ 14.
[7] . تفسیر الکبیر، ج7، ص172.
[8]. مجمع البیان، ج2، ص718.
[9]. نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح)، ص491.
[10]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، ص232.
[11]. آل عمران/20.
[12]. مائده/3.
[13]. آل عمران/ 19.
[14]. به عنوان نمونه: المیزان، ج14، ص133.
[15]. حج/ 78.
[16]. مدعای ما این است که اسلام، بر پذیرش سایر ادیان که در گذشته منسوخ نشده بودند هم بشود، از آیه وجوب تشکیل حکومت به دست می‌آید. زیرا در همه ادیان تکالیف فردی و اجتماعی مطرح شده است و اگر آیه دستور می‌دهد که تمام توجهت به دین باشد، یعنی دستورات دین را عمل نما و این عمل به دستورات دین، بدون حکومت امکان‌پذیر نیست.
[17]. شوری/ 13.
[18]. کافرون/ 6.
[19]. انعام/61.
[20]. توبه/ 122
[21]. توبه/33.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .