موضوع: آیات حکومت در قرآن (2)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
شماره جلسه : ۱۳
چکیده درس
-
خلاصه بحث گذشته
-
بیان شهید صدر در کیفیت خلافت
-
بیان مرحوم علامه در المیزان
-
نسبت فطرت انسانی و مقام خلافت
-
نتیجه علم به اسماء الهی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
اصل مسئله خلافت تشریعیه را ما به خوبی میتوانیم از قرآن کریم استفاده کنیم. این خیلی مطلب مهمی است که خدای تبارک و تعالی در قرآن کریم، بشر را تشریعاً به عنوان خلیفه خودش قرار داده است. این خلافت تشریعیه همان حکومت است که بشر بتواند از جانب خدا در زمین حکومت کند. آیاتش را هم مورد بحث قرار دادیم. و این نکته هم روشن شد که نباید نزاع کنیم که آیا این خلافت تشریعیه به نحو عام استغراقی است یا به نحو عام مجموعی است؟ به چه کیفیتی خداوند قرار داده؟ بلکه این را باید از ادلهی دیگر استفاده کنیم. از خود قرآن در این مورد نمیتوانیم استظهاری کنیم که آیا همه را قرار داده یا برخی را قرار داده یا عام مجموعی است؟ اصل اینکه بشر از جانب خدا میتواند حکومت کند و این نکته روشن است که این حکومت حق اولی مردم -یعنی حکومت مردم بر مردم که خود مردم بیایند یک حاکمی را انتخاب کنند- نیست. به عنوان خلافت الهی است. بشر چون از جانب خدا خلیفه است و خدا چون حاکم علی الاطلاق است و حق حکومت دارد پس بشر هم از این جهت، حق حکومت دارد.بیان شهید صدر در کیفیت خلافت
متأسفانه در تفاسیر یا در کتب فقهی راجع به نحوه استفاده خلافت تشریعیه از آیات قرآن بحثی نشده مقداری که من تتبع کردم بیشتر بحث را بردهاند روی همین مسئلهی عام مجموعی و عام استغراقی و این حرفها. با این حال عبارتی را از شهید صدر رضوان الله علیه میخوانم که مؤید عرض ماست و لو این نحوهی استدلال در کلمات ایشان نیست. ایشان در الاسلام یقود الحیات میفرماید: إن سلطة التشریعیة و سلطة التنفیذیة -سلطه تشریعیه همان قانونگذاری است و سلطه تنفیذیه همان اجرا و دولت است-، قد اسندت ممارستها إلی الامة این مربوط به امت است. فالامة هی صاحبة الحق فی ممارسة هاتین السلطتین امت صاحب این حق است در ممارست این دو سلطه بالطریقة التی یعیّنها الدستور، به همان طریقهای که قانون معین میکند که امت چطور این سلطهی تشریعیه را اعمال کند. وقتی نمایندگان مجلس را که انتخاب میکنیم معنایش این است که به آنها سلطه تشریعیه میدهیم که برای ما قانون جعل کنند. دولت هم سلطهی اجرائیه و تنفیذیه است. بعد میفرمایند و هذا الحق یعنی سلطه تشریعیه و تنفیذیه حقّ استخلافٍ و رعایةٌ مستمد من مصدر السلطات الحقیقی این یک حقی است که از سلطه حقیقی استفاده شده و هو الله تعالی. یعنی آن سلطه حقیقی مال خداوند متعال است. این را در صفحه 11 "الاسلام یقود الحیات" میگویند که ریشهی اینها باید به خلافت الهی برگردد. یعنی اگر سئوال شود که انسانها من حیث إنه انسانٌ یا قومٌ یا امةٌ به چه ملاکی میآیند گروهی را انتخاب کنند که شما برای ما قانون بنویسید، یک گروهی هم انتخاب کنند که این قانون را اجرا کنید؟ در جواب میگوئیم این حق از ناحیهی خدای تبارک و تعالی به اینها داده شده و این حق، استخلاف از جانب خدای متعال است.شهید صدر در عبارت دیگری در صفحه 124 میفرماید: استخلاف الله تعالی خلیفةً فی الأرض لا یعنی استخلافه علی الأرض فحسب، میفرماید اینکه خدا در روی زمین قرار داد به این معنا نیست که فقط بگوید تو عنوان خلیفه را داری، اسمت خلیفه است، عنوان خلیفه را داری، بل یشمل هذا الاستخلاف کلّما للمستخلف سبحانه و تعالی هر آنچه برای خداوند هست این استخلاف شامل آن هم میشود من اشیاء تعود إلیه، هر آنچه که حق خدای تبارک و تعالی است، و الله هو ربّ الأرض، اینجا این را توسعه میدهد که خدای تبارک و تعالی ربّ الارض است و خیرات الأرض و رب الإنسان و الحیوان و کل دابۀ تنتشر فی أرجاء الکون الفسیح هر جنبندهای که روی زمین است، خدا ربّ انسان و حیوان و همه جنبندگان است، و هذا یعنی أن خلیفة الله فی الأرض مستخلفٌ علی کل هذه الاشیاء، این خلیفه در تمام اینها خلافت دارد. اینجا یک مقداری از خلافت تشریعیه توسعه هم دادند یعنی تصرفات روی زمین، این رب الارض بودن تصرفات در زمین است، تصرفات در آسمانها، تصرفات در موجودات است، اینها اختیار اولیاش با خدای تبارک و تعالی است و خدا هم این اختیار را به بشر داده است. که مراد شهید صدر در این عبارت، اعم از خلافت تشریعیه و خلافت تکوینیه -یعنی تصرفات در روی زمین- که دیگران گفتهاند، میباشد.
ما خلافت تکوینیه را معنای دیگری کردیم، این حتماً در ذهن شریفتان باشد که خلافت تکوینیه را تصرف در روی زمین، عمران الأرض معنا نکردیم؛ بلکه گفتیم آن تعلیمی است که خدای تبارک و تعالی به آدم داده در مورد اسماء خودش و آن توضیحاتی که آنجا عرض کردیم.
بیان مرحوم علامه در المیزان
مرحوم آقای طباطبائی در المیزان جلد 1 صفحه 15 میفرماید: لأن الخلافة المذکورة إنما کانت خلافة الله تعالی، این خلافتی که بشر دارد از ناحیهی خداست لا خلافة نوعٍ من الموجود الارضی کانوا فی الأرض قبل الانسان و انقرضوا، کسی نگوید این خلافتهایی که در قرآن آمده خلافت یک قومی از انسانها از اقوام گذشته است که منقرض شدند، ثم اراد الله تعالی أن یخلفهم بالانسان کما احتمله بعض المفسرین، و ذلک لأن الجواب الذی أجاب سبحانه به عنهم و هو تعلیمها الاسماء لا یناسب ذلک. اگر معنای خلافت -همین احتمالی که در فرمایش مرحوم منتظری هم بود- که بگوئیم «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی خلیفهی از یک انسان یا یک جن یا موجوداتی که قبل از انسان بوده، علامه میفرماید این با «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» سازگاری ندارد، چه نیازی داشت که خدای تبارک و تعالی این تعلیل را بیاورد. لذا این خلافت خلافت از ناحیه خداست. منتهی بعد میفرماید فالخلافة غیر مقصورة علی شخص آدم، در همین «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» خلافت منحصر به آدم نیست بل بنوه یشارکونه فیها من غیر اختصاصٍ، ذریهی آدم هم مشارکت دارند و یکون معنی تعلیم الاسماء ایداع هذا العلم فی الانسان، ما هم قبلاً عرض کردیم این "علَّمَ" تکوینی است یعنی این علم را در انسان قرار داده بحیث یظهر منه آثاره تدریجاً دائماً، آثار این علم تدریجاً روشن میشود، و لو اهتدی إلی السبیل أمکنه أن یخرجه من القوة إلی الفعل، اگر این انسان هدایت بشود از قوه به فعلیت میرساند آن علم را، بعد میفرماید و یؤیّد عموم الخلافة اینکه این خلافت برای همه قرار داده شد، قوله تعالی إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ثم جعلناکم خلائف فی الأرض و یجعلکم خلفاء الأرض، باز ایشان تأکید دارد که این خلافت برای نوع بشر است.ما به این نتیجه رسیدیم که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» اصلاً بر خلافت تشریعیه دلالت ندارد. خلافت تکوینیه است در وجود هر انسانی این علم به اسماء الهی وجود دارد به نحو ارتکازی، که میتواند انسان این را پرورش بدهد تقویت کند و از ملائکهی الهی هم بالاتر برود. بعد اگر این را گفتیم بله، این اختصاص به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام هم ندارد، همه ذریه و حتی کفار و هر کسی را شامل میشود.
خدا نمیخواهد بگوید این یک نفر در روی زمین است و من فقط اسماء خودم را به این یک نفر یاد دادم و بقیه اولاد و ذریهاش را یاد ندادم. اولاً سؤال این است که آیا این خلافت و جعل، این جعل تکوینی هست یا نه؟ إِنِّي جاعِلٌ یعنی انی خالقٌ، در اینجا إخبار میکند. من میخواهم در روی زمین یک خلیفهای قرار بدهم. بحث در خلقت خصوص آدم نیست و الا اگر بحث در خلقت خصوص آدم بود ملائکه نمیگفتند « قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» یعنی اینها از اخبار خدا آدم و ذریهی آدم را فهمیدند و الا مجالی برای این اعتراض نبود که عرض کنند «قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها» چون آدم پیامبر که افساد در روی زمین نمیکند! ذریهی آدم بله، آن هم بخشی از آنها إلی یوم القیامه یفسد فیها و یسفک الدماء، منتهی خدا فرمود «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»، من میدانم در میان اینها با اینکه جمعی از اینها افساد میکنند اما وقتی من این تعلیم را در نهاد اینها قرار دادم بسیاری از اینها راه سعادت را طی میکنند یا جمعی از اینها راه سعادت را طی میکنند به برکت همین قوهای که در آنها قرار میدهم. لذا این أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها قرینهی واضحی است که مراد بیش از یک نفر است؛ آن یک نفر را میدانند که نمیآیند روی زمین افساد کند!
اشکالی که به مرحوم منتظری رضوان الله علیه داشتیم اینکه همه این آیات را یک جا در بحث به میدان آورده است. ما عرض کردیم آیات دو طایفه هستند. بعضی از آیات بیانگر خلافت تکوینیه هستند و بعضی هم بیانگر خلافت تشریعیه هستند. مثل وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ (نور/55) تا آخر. ما آیهای در قرآن که اطلاق داشته باشد که هم خلافت تکوینیه را بگیرد و هم خلافت تشریعیه را، پیدا نکردیم. ایشان از اول قلم شان بر این جاری شد که همه این آیات اطلاق دارد هم تکوینیه و هم تشریعیه را میگیرد. نهایتا گفتند این آیه استعمار « هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها» (هود/61) فیها فقط تکوینیه است، آیه وراثت فقط تشریعیه است، حق هم همین است. شما از آیه يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ (ص/26) را خلافت تکوینیه میفهمید؟ یعنی این امامت را به عنوان خلافت تشریعیه به عنوان یک منصب در ذریهی من قرار میدهید؟ خدا فرمود « لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» (بقره/124)، و لذا از خلافت تشریعیه به عهد هم تعبیر میکنند. خلافت تکوینیه عهد نیست بلکه حقیقتی در فطرت انسانهاست.
نسبت فطرت انسانی و مقام خلافت
اگر بپرسید «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» (عوالی اللئالی، ج1، ص35) از کدام آیه از آیات قرآن به دست میآید؟ از همین آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها به دست میآید. برای اینکه هر مولودی ارتکازاً علم به اسماء الهی دارد.یک وقتی هست که میگوئیم این آیه فقط خصوص حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام است و بعد هم به تنقیح مناط در انبیاء و اولیاء و معصومین تصرّی میدهیم این یک بیان است که بگوئیم این چنین است. که بگوئیم اینها فقط علم به اسماء الهی دارند. میخواهیم ببینیم درست هست یا نه؟
مسأله را این گونه مطرح میکنیم که آیا علم به اسماء الهی برای غیر معصوم ممکن است یا نه؟ آیا فطرتی که خدا به انسان داده، این انسان حتی من دون تحصیلٍ بدون اینکه مدرسهای برود، بدون اینکه استادی ببیند، اصلاً شاهکار خلقت خدا این است که یک موجودی آفریده که بدون اینکه مدرسه برود علم به خدا دارد. منتهی علم ارتکازی دارد، اگر این از اول برود سراغ زرق و برق دنیا، هوی و هوس، آمال و آرزوها، این از بین میرود. اما اگر به این توجه پیدا کرد همین انسان غیر معصوم از ملائکه بالاتر میرود. الآن شما گاهی در فضای مجازی میبینید صدای قرآن را میبرند در کشورهای اروپایی پیش کفار، برخی که میشنوند همینطور میایستند. یعنی این صدا با درونشان آشناست ولو زبان عربی بلد نیستند.یک آشنایی با فطرت هر انسانی دارد و لذا خیلیها میگویند این کلمات انسانی نیست.
نتیجه علم به اسماء الهی
علم به اسماء یعنی اینکه به اسماء و صفات الهیه معرفت پیدا کنند. به عنوان مثال یکی از اسماء الهی خالقیت است، نفس انسان مگر خالقیت ندارد؟ نفس ما هر روز خلق میکند، یک چیزهایی را ایجاد میکند این هم یک مرتبهای از خالقیت است. این خالقیتهای مصنوعی که در عالم خارج هست، الآن به اینجا رسیدیم که انسان ربات درست کرده یک چیزی شبیه خودش، این هم یک درجهای از خالقیت است، ملائکه چنین چیزی را ندارند. ملائکه مقامشان ثابت است و بالا و پائین نمیآید.حتماً این بحث را کار کنید، آیات خلافت تکوینیه را از تشریعیه جدا کنید، ما از إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً به قرائن متعدد ...، خود این أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها برمیگردد به اینکه تو ذاتی را به وجود میآوری که فساد میکند، نمیگوید تو کسی را خلیفه قرار میدهی که اشتباه میکند و نمیتواند درست حکومت کند، این بلد نیست حکومت کند. این اشکالات را نکردند! اشکالات را بردند در تکوین انسان. انسان من حیث التکوین مفسد است و قوهی افساد را دارد، قوه سفک الدماء را دارد و اینها همه قرائن است و قبلاً عرض کردم علَّمَ فرض کنید نسبت به خود آدم است. مسلم علم تکوینی است، تعلیم تکوینی است. اینطور نبود که آن تعلیم تعلیم اکتسابی بخواهد باشد. این تعلیم تکوینی باز به قرائن در خصوص خود آدم نیست و مربوط به همهی انسانهاست.
آدم مسجود ملائکه است نه شخص الآدم، بلکه آدم معلَّم به اسماء مسجود ملائکه است یعنی هر آدمی که معلَّم است یعنی همه بشر مسجود ملائکه هستند.
«كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» را همه گفتند یعنی أی الفطرة الاسلامیة الالهیة، أی الفطرة التوحیدیة، فطرت توحیدی یعنی چه؟ یعنی علم به اسماء، إنه خالقٌ، إنه ربٌ، إنه واحدٌ أحدٌ، علم به اسماء همین است. همه آقایان این «كُلُ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» را میگویند أی الفطرة التوحیدیة لذا بعد دارد «حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ»، فطرت توحیدی همین علم به اسماء است یعنی خدا آدم را خلق کرد یک فطرت توحیدی به او داد و در ذریهاش قرار داد یک، یک علم اسماء هم به او داد؟ دو چیز نیست، چه استبعادی میکنیم که یکی از ادلهی عالم ذر همین خلافت توحیدی باشد. ما میگوئیم عالم ذر که در آیه به آن اشاره شده؛ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى...» (اعراف/172) این استمرار بر اساس همان خلافت تکوینیه است یعنی همان تعلیمی که دارند أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى، یعنی وقتی انسان معلَّم به این اسماءاست، مثل قضیه ضروریه به شرط محمول میشود، وقتی انسان منوّر به این نور و معلَّم به این اسماء است یک حقیقتی را باور دارد، مگر میتواند بگوید نه، ألست بربکم؟ قالوا بلی، این قالوا بلی لفظی نبوده، اینکه بگوئیم خدا از او سؤال کرده که من رب تو هستم؟ گفته بلی، این همین خلافت تکوینیه است.
علامه در ادامه میفرماید و یؤید عموم الخلافة قوله تعالی «إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»،[1] خدا میفرماید ما شما را خلیفه قرار دادیم یعنی یک نفر معیناً خلیفه نیست و متعدد است. ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»[2]، یا در سوره نمل و «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ»[3]. همه اینها مؤید عموم خلافت است و خلافت اختصاص به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام ندارد منتهی عرض کردیم این « وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ یا باید برود در خلافت تشریعیه و کاری به این «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» ندارد، این فقط خلافت تکوینیه است.
این یک اجمالی که میخواستم یک نتیجهگیری کنم که ما در قرآن خلافت تشریعیه را داریم، وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ (نور/55) مسلَّم خلافت تشریعیه است و آنجا خلافت تکوینیه معنا ندارد. ما عرض کردیم در این آیه یک قرینه خیلی صریح وجود دارد که این استخلاف تشریعی است و اصلاً استخلاف تکوینی مراد نیست. آن قرینه هم کلمهی وَعَدَ است، خلافت تکوینیه که وَعَدَ نمیخواهد، خلافت تکوینیه در انسان یا محقق شده یا نشده، تمام! میفرماید انسانهایی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خدا وعده میدهد که بعداً حکومت در زمین را به اینها بدهد «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ». (انبیاء/ 105)، آن وراثت هم وراثت تشریعیه است، آیات وراثت که خواندیم و خیلی روشن است. «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (اعراف/128)، خلافت تشریعیه من یشاء دارد، خدا خلافت تشریعیه را به هر کسی نمیدهد، یعنی إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفه من یشاء نیست، همه انسانها، آدم و ذریه او میشوند خلیفه تکوینی خدای تبارک و تعالی، «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ». یعنی هنوز موفق نشده، « نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» (قصص/5) این آیات اگر نگوئیم صریح! ظهور روشنی در خلافت تشریعیه دارد منتهی آنچه ما میگوئیم آیات خلافت تشریعیه در مقام این نیست که آیا به نحو استغراقی، به نحو مجموعی، آیا برای یک جمع خاصی است؟ گفتیم «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا» (نور/55) می شود یک جمع خاصی، این جمع خاص چه خصوصیتی دارند؟ باید ادلهی دیگری بیاید خصوصیت اینها را بیان کند.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
[1] . اعراف/ 69.
[2]. یونس/ 4.
[3] . نمل/ 62.
نظری ثبت نشده است .